این پرسش به طور کلی بر می گردد به این که خدا را تا چه اندازه می توان شناخت؟ آیا اصلا قابل شناخت است؟ اینجا دو نظر است: عده ای می گویند خدا به هیچ وجه قابل شناخت نیست و فقط مجاز هستیم خدا را به اوصاف و اسامی که در قرآن و دعاها وارد شده بخوانیم بدون اینکه معنای خالق و رازق و عالم و… بودن خدا را بفهمیم و درک کنیم. قرآن می فرماید: (فَلا تَضرِبُوا لِلّه الامثال)[1] توصیف است. در جای دیگر می فرماید: (سبحان اللّه عما یصفون)[2]. امام باقر ـ علیه السلام ـ می فرمایند: «آنچه را در ذهن با دقیقترین معانی تصور و توهم کنید، خدا از آن منزه است و آن پندار شما و مخلوقی است مثل شما».[3]
پس اوصافی که درباره خدا می گوییم هیچکدام صفت واقعی خدا نیست، فقط خداست که می تواند خود را وصف کند.
در مقابل عده ای می گویند اوصاف و حتی ذات خدا هم قابل شناخت عقلی است چنانکه قرآن می فرماید: (وَ لِلّه المَثَلُ الاعلی)[4] فرمودند: (ما کُنتُ أعبد ربّاً لم اَرَهُ)[5] پروردگاری را که ندیده باشم نمی پرستم.
شکی نیست که هر دو دسته از آیات و روایات مذکوره، صحیح و سخنی حق است و با هم منافاتی ندارند، بشرط اینکه تفسیر درست و کامل شوند. مراجعه به قرآن مجید نشان می دهد که معرفت خدا برای بشر امکان دارد; قرآن در مورد خداوند و صفات او مفاهیمی را عرضه می کند که مردم معنای آنها را می فهمند و راجع به چیزهایی سخن می گوید که توقع دارد شنونده آن را درک کند و بپذیرد؛ نه اینکه صرفاً الفاظی را بگوید و معنای آن را نخواسته باشد، مثلا قرآن می فرماید: (ألا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ الْلَطیفُ الخَبیر)[6] از وجدان و عقل مردم سوال می کند که آیا آن کسی که این جهان را آفریده علم ندارد؟
اما آیات و روایاتی که به عنوان دلیل قولِ اول ذکر شد، نمی گویند که مفاهیم و اوصاف و الفاظی که در مورد خداوند به کار برده می شود بی معنا، نامفهوم و ناشناخته است، بلکه مفهوم و معنای عالم و رازق و موجود و… در مورد خدا به همان معنایی است که در مورد مخلوقات و در اذهان انسان ها مطرح است، آنچه که انسانها از درک و فهم آن عاجزند، خود مصداق علم و رازقیت و کنه وجود خداوند است. به عبارت فنی، برداشت قول اول از آیات و روایات مذکور، اشتباه مفهوم به مصداق است. آنچه از آیات و روایات استفاده می شود این است که مصداق اوصاف الهی را با مفاهیم ذهنی نمی توان شناخت؛ نه اینکه مفاهیم هم وقتی در مورد خدا به کار می روند اصولا معنای خود را از دست می دهند، مثلا وقتی می گوییم: خدا موجود و عالم است، موجود به همان معنایی است که در مقابل معدوم و عالم در مقابل جاهل به کار رفته و معنایی غیر از این نمی توانند داشته باشند. موجود و عالم مصادیق زیادی دارند، وجودها و علم های ممکنات بالغیر، محدود و قابل شناخت اند؛ اما واجب الوجود و علم ذاتی او که عین ذات اوست، قابل درکِ اذهان محدوده ممکنات نیست. پس آنچه ما نمی توانیم درک کنیم، حقیقت مصداق این مفاهیم است؛ نه اینکه اصلا معنا و مفهوم اسماء و صفات خدا را درک نمی کنیم.
اما قول دوم که می گفت حتی ذات خدا هم قابل شناخت است. باید بگوییم که صفات خدا عین ذات اوست. وقتی حقیقت مصداق صفات را با عقل نمی توان درک کرد حقیقت ذات را هم با عقل نمی توان درک کرد. عقل راهی برای شناختن موصوفِ این صفات (که همان ذات الهی است) ندارد، روایت ذیل به همین معناست. (ان اللّه احتجب عن العقول کما احتجب عن الابصار)[7]; معنای اینکه با عقل هم قابل شناختن نیست یعنی حقیقت ذات الهی نه مفاهیم صفات، اصولا کار عقل درک مفهوم است، عقل هیچگاه نمی تواند مصداق را درک بکند، بلکه باید با تجربه حسی یا درونی که همان علم حضوری و شهودی است دریافت کند. از عقل نباید توقع داشت که ذات خدا را از آن جهت که یک موجود عینی خارجی است و مصداق صفات و اسماء است بشناسد.
بر اساس توضیحات بالا می توان هر دو نظر را بهم نزدیک کرد با این بیان که آنهایی که می گویند خدا و صفات او قابل شناخت نیست، مراد مصداق واقعی خارجی است. آنهایی که می گویند قابل شناخت است، مراد معنای مفاهیم صفات است و اینکه ذات خدا قابل شناخت است مراد شناخت عقلی نیست، بلکه ادراک با علم حضوری است.
پس خدا را باید با دل و شناخت حضوری بشناسیم، این شناخت هم دارای مراتبی است، مرتبه ضعیف آن در فطرت انسانهاست و مرتبه قوی آن مربوط به اولیاء الهی است. البته وجود ممکنات – چه افراد عادی و چه اولیاء الهی ـ محدودند و ذات الهی نامتناهی است. پس مخلوقات هیچ گاه به شناخت تام خداوند نایل نمی شوند.
با این بیان نیز میان دو قول می شود آشتی برقرار کرد; آنها که می گویند ذات و صفات خدا قابل شناخت نیست؛ یعنی بصورت تام و تمام که مستلزم احاطه عالم به معلوم است، نمی توان شناخت و آنها که می گویند قابل شناخت است، یعنی با دیده دل و علم شهودی حضوری آنهم به اندازه وسع و توان مخلوقات می توان شناخت. و سخن را با ذکر یک نکته به پایان می بریم:
از آنجایی که انسانها محدودند، قطعاً توصیف ها و تمجیدهایی که می کنند نیز محدودیتی در پی دارد و از طرف دیگر شناخت کامل خداوند برای مخلوقات محال است، لذا آیات و روایات، انسانهای معمولی را از توصیف کردن خدا منع کرده اند، و چون شناخت خداوند و اوصاف کبریایی اش بکلی مسدود نیست، قرآن مجید می فرماید: (سُبحانَ اللّه عمّا یصفون الاّ عبادُ اللّه المخلصین) یعنی خداوند منزه است از آنچه شما توصیف می کنید مگر توصیف بندگان خالص.
و نیز طبق آیه « و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» و عبادت در اینجا یا به معنای معرفت و یا مبتنی بر معرفت است، راه معرفت و شناخت همچنان به روی بندگانش باز است. هر چند ما به کنه و ذات او کما هو حقه نمی توانیم معرفت پیدا کنیم و این هرگز به این معنا نیست، که شناخت او در هاله ای از ابهام قرار گرفته باشد، بلکه هستی و همه موجودات, آیینه و آیات روشن برای معرفت و شناخت او است، که موجب ایمان راسخ و اعتقاد محکم به ذات حق می گردد تا جایی که انسان ها، در همه عصر ها جان، مال و هستی خود را در راه او فدا می کنند، و این مقدار شناخت و معرفت، برای عبودیت و پرستش ذات احدیت کافی است.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. تفسیر نمونه، آیت اللّه مکارم شیرازی، ج25، ص211 و ج12، ص313 (چاپ دهم، مدرسه امیرالمؤمنین(ع)، قم).
2. تفسیر نهج البلاغه، محمد تقی جعفری، ج 2، ص 11 (چاپ دوم).
3. ترجمه بدایه المعارف، آیه اللّه محسن خرّازی.
4. معارف قرآن، آیت اللّه مصباح یزدی، ص 88 تا 96.
پی نوشت ها:
[1] . نمل/ 74.
[2] . صافات/ 159.
[3] . محجه البیضاء، ج 1، ص 131، به نقل از: مصباح یزدی، معارف قرآن، مؤسسه در راه حق، ص 90. «کلما میّزتموه باوهامکم فی ادق معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم».
[4] . نحل/ 60.
[5] . کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، طبع دارالکتب الاسلامیه، ج 1، ص 98.
[6] . ملک/ 14.
[7] . مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، دار احیاء التراث العربی، ج 4، ص 301.