برای دریافت کامل پاسخ توجه به نکات ذیل مناسب است.
1. خداوند چون که حکیم است این دنیا را بیهوده نیافریده است و الا لازمه بیهوده آفریدن دنیا و انسانها این است که خداوند کار بیهوده انجام داده است و هدفی از این کارش نداشته است و حال آن که خداوند مبرّای از لغو است. چون لازمه لغو، نقص در وجود خداوند است و همچنین اگر خداوند انسانها را بیهوده آفریده بود، عذاب و ثواب معنایی نداشت. در قرآن هم آیاتی است که خداوند به این مطلب تصریح میفرمایند: مثلا ما خلقتُ الجنّ و الانسَ إلا لیعبُدون؛[1] جن و انس را نیافریدم مگر برای عبادتم، یا آیات دیگری مثل سوره هود، آیه 119.
پس اگر کسی بگوید نمیخواهم به کمال برسم، خلاف خواست خداوند سخن گفته است چون خداوند که خالق دنیا است آن را با هدف خلق کرده است
2. انسان موجودی است مرکب از جبر و اختیار به این معنا که در اموری مختار است، می تواند انجام دهد، می تواند انجام ندهد. اما در یک دسته از امور از خود هیچ اختیاری از خود ندارد، به دنیا آمدن او، مرد یا زن بودن, در کجا به دنیا آمدن، کارکرد دستگاه های داخلی بدنش مانند ضربان قلب و … هیچ کدام در اختیار خود انسان نیست. در این گونه امور خداوند از مجاری و عللی که مقرر فرموده عمل می کند. اما دسته ای از کارها کاملا در اختیار انسان ها است و بدون شک یکی از آن امور، کمال خواستن یا نخواستن است. او میتواند طریق کمال را بپیماید و به سعادت جاویدان برسد، یابه سوی سقوط و تباهی سیر کند.
بنابر این می توان گفت که انسان اگر نخواهد به کمال برسد، می تواند خداوند را عبادت نکند. چون مطابق نص آیات قرآن، رسیدن به کمال مطلوب انسانی تنها از طریق عبودیت و بندگی خداوند میسر است کسی که عبادت خدا را ترک کند سرنوشتی جز تباهی در انتظارش نیست. اما گوینده این سخن در واقع نمی داند از چه چیزی سخن می گوید و به احتمال زیاد نه از کمال مطلوب آدمی تصویری در ذهن دارد که چنین ساده و آسان از کنار آن می گذرد و نه از عواقب سقوط و تباهی که در انتظارش هست. آن روز که معنای این سخن برایش معلوم گردد بسیار دیر است و ندامت برایش سودی ندارد.[2]
3. انسانی که به زبان می گوید من طالب کمال نیستم و نمی خواهم به کمال برسم، در واقع به خود دروغ می گوید، شاهد مطلب آن است که اگر او در احوال نفس خود تأمل کند، بالوجدان در می یابد که خواهان کمال است. و این سخن را که من نمی خواهم طالب کمال باشم نیز، از سر کمال خواهی می زند. چون می بیند که عبادت و بندگی مشقت دارد و انسان را ملزم می کند که از بسیاری از لذت های دنیوی دست بر دارد. او از آن جا که لذت های دنیوی را کمال خود میداند و عبادت را مانع بر سر راه این کمالات به حساب می آورد، خواهان آن است که عبادت خداوند نکند. در حقیقت، چنین شخصی مصداق کمال را اشتباه گرفته است و به اصطلاح سوراخ دعا را گم کرده است.
4. خداوند کمال جویی را در فطرت انسان قرار داده است و او نمی تواند از فطرت خود بگریزد.
او همیشه کمال جو و کمال طلب باقی خواهد ماند، اما ممکن است این ویژگی فطری او به محاق رود و گرد هوا و هوس جلو دید او را بگیرد و او نتواند کمالات حقیقی انسان را از کمالات حیوانی که شایسته مقام انسان نیست، تمییز دهد. آن روز که خداوند او را در قیامت به صورت سیمای درونش که همان سیمای یک حیوان است، محشور کند، متوجه می شود که چه اشتباه بزرگی نموده است.
5. انسانها عبد و بنده خدا هستند و عبد در همه چیز باید تحت فرمان مولی باشد.
در قرآن آیات زیادی وجوددارد که تصریح میکنند انسانها و غیره … همه بنده و عبد خدایند. در سوره مائده آمده است: إنْ تُعذّبهُم فانّهم عبادک؛[3] اگر آنان را عذاب کنی باری بندگان تو هستند.
در این جمله کوتاه، نفوذ تصرفات خود مختارانه مولا را در عبد تعلیل میکند و مشتمل است بر این دلیل که خداوند مولا و مالک اوست و عقل حکم میکند به این که مولی می تواند، به هر نحوی که بخواهد در بنده خود تصرف کند و تنها تصرفاتی را تجویز نمیکند که زشت و بد باشد، آن هم نه از جهت رعایت حال و احترام بنده، بلکه از جهت رعایت احترام خود مولی و اینکه این گونه تصرفات زیبنده ساحت مولویّت نیست و لازمه این معنا این است که بنده نیز باید در آنچه که مولایش او را بدان تکلیف کرده و از او خواسته اطاعت و پیروی کند و هیچ عملی را که خوشایند مولی نیست، عبد در آن مستقل و خود مختار نخواهد بود و حق ندارد به میل خودش عمل کند و الا گرفتار عذاب مولا خواهد شد و مستحق عذاب خواهد بود.
این آیه مشعر به این نکته است که عبد هیچ چیزی از خود ندارد: ضربَ الله مثلاً عبداً مملوکاً لایقدر علی شیء؛[4] خداوند بندهای را مثال زده که ملک دیگری است و خود قادر بر هیچ چیزی نیست… پس چون خداوند مالک و خالق حقیقی دنیا و انسانهاست، همین سلطنت حقیقه و ملکیت واقعی پروردگار، منشأ واجب بودن اطاعت موجودات و مخصوصاً آدمیان در برابر اراده تشریعه (یعنی دستورات دینی و احکام شرعی) خداوند است و باید از تمام دستورات خدا، چه دستوراتی که درباره کیفیت عبادت دادن و چه قوانینی که باعث اصلاح امر انسانها است و مایه کمال و سعادت دنیا و آخرتشان میباشد، اطاعت کنند.
6. اگر این بنده به وجدان خود مراجعه کند، خود را اخلاقاً موظف می داند که خداوند را عبادت کند. چون این همه نعمت ها که خداوند به او داده است، شکری لازم دارد.
الآن که در دنیا زندگی میکند هم غرق نعمتهای خداوند است. عقل انسان در اینجا حکم به وجوب اطاعت و شکر منعم (نعمت دهنده) میدهد و انسان موظف است (به حکم عقل) در مقابل این همه نعمت خداوند سر تعظیم و شکر را پایین بیاوردو به دستورات او عمل کند.[5]
پس اگر کسی بگوید من میلی به کمال ندارم، در حقیقت با نوع آفرینش خود که خداخواهی است مخالفت کرده و برخلاف سرشت خود سخن رانده است. شهید مطهری (ره) این بحث را به طور مبسوط در کتاب فطرت مطرح کردهاند، و در آن جا سخن از گرایشهای مقدس در انسان راندهاند.
ایشان میفرمایند: در انسان حقیقتجویی و گرایش به خیر و فضیلت و گرایش به جمال و زیبایی و گرایش به خلاقیت و عشق و پرستش و… وجود دارد و اینها جزء فطریات و ذات هر انسانی هستند.[6] آیا اگر کسی گفت من از زیبایی بدم میآید کسی حرف او را باور میکند؟ آیا اگر کسی گفت من از عشق و حقیقت متنفرم حرف صحیحی گفته است؟
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. جعفری، محمدتقی، فلسفه و هدف زندگی، انتشارات صدر، تهران.
2. نصری عبد الله, فلسفه آفرینش, دفتر نشر معارف.
پی نوشت ها:
[1] . ذاریات، 56.
[2]. یونس/ 54.
[3] . مائده/ 118.
[4] . نحل/ 175.
[5] . سبحانی، جعفر، محاضرات فی الالهیات، ناشر موسسه امام صادق ـ علیه السّلام ـ ، چاپ ششم، 1423، ص 12.
[6] . مطهری، مرتضی، فطرت، ص 74.