بداء و مهدویت
بحث بداء به طور عمده در سه عرصه از مباحث مهدویت مطرح میشود:
1. در اصل ظهور
بدون تردید ظهور و قیام حضرت مهدی علیه السلام از وعدههای خداوند است و هرگز در آن تخلف صورت نمیگیرد و روایات پرشماری بر حتمی بودن آن تأکید کرده است. در روایاتی چند قیام جهانی حضرت مهدی علیه السلام از بزرگترین پدیدههایی دانسته شده که به طور قطع در پایان دوران و آستانه رستاخیز شکل میگیرد. رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
لَا تَقُومُ السَّاعَهُ حَتَّی یَقُومَ الْقَائِمُ الْحَقُّ مِنَّا وَ ذَلِکَ حِینَ یَأْذَنَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ وَ مَنْ تَبِعَهُ نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ هَلَکَ اللَّهَ اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ فَأْتُوهُ وَ لَوْ عَلَی الثَّلْجِ فَإِنَّهُ خَلِیفَهُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ خَلِیفَتِی؛ قیامت بر پا نمیشود، تا اینکه قیام کنندهای بهحق، از (خاندان) ما قیام کند و این، هنگامی است که خداوند به او اجازه فرماید. هر کس از او پیروی کند، نجات مییابد و هر کس از او سرپیچد، هلاک خواهد شد… (صدوق، 1378: ج2، ص59؛ اربلی، 1381: ج2، ص459).
همچنین آن حضرت فرمود:
لاتَذهَبُ الدُّنیا حَتّی یَلِیَ اُمَّتِی رَجُلٌ مِنْ اَهلِ بَیْتِی یُقالُ لَهُ المَهْدِی؛ دنیا به انجام نمیرسد، مگر اینکه امت مرا مردی رهبری کند که از اهلبیت من است و به او مهدی گفته میشود (طوسی، 1411: ص182؛ ترمذی، 1403: ج4، ص505؛ احمد حنبل، بیتا: ج1، ص377؛ ابن ابی شیبه، 1409: ج15، ح19484).
امیرمؤمنان علیه السلام نیز بر منبر مسجد کوفه فرمود:
لَو لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنیا اِلاَّ یَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ ذلک الیَومَ حَتى یَبْعَثَ اللّهُ رَجُلاً مِنّی؛ اگر از دنیا بیش از یک روز باقی نماند، خداوند آن روز را چنان طولانی خواهد کرد، تا این که مردی را از خاندانم را برانگیزد (شیخ طوسی، همان: ص46؛ شیخ صدوق، 1395: ج1، ص317؛ ابن شهر آشوب، 1379: ج2، ص227؛ ابی داود، 1410: ج4؛ کتاب المهدی، ح4282).
پس ممکن نیست خداوند دنیا را به پایان برد و ظهور مهدی موعود علیه السلام تحقق نیابد. البته کسی نیز به چنین دیدگاهی و نه در بداء در اصل ظهور اشاره نکرده است.
بنابراین بداء با اصل تحقق ظهور آخرین حجت الهی هیچ ارتباطی ندارد.
2. در زمان ظهور
دومین عرصهای که بداء در آن تصوّر شده و برخی به آن پرداختهاند، بحث زمان ظهور است. با توجه به روایات در دست، درباره زمان ظهور دو دیدگاه پدید آمده است:
ـ ظهور، امری اختیاری است که مردم در آن نقش دارند؛ از این رو زمان آن را رفتار انسانها تعیین میکند.
ـ زمان ظهور در اختیار خداوند است و تقدیم و تأخیری در آن راه ندارد.
دیدگاه نخست بر آن است تا با اشاره به برخی روایات ثابت کند که ظهور در انتخاب ما است. بر اساس این نظریه، هر چه آمادگی برای ظهور زودتر حاصل شود، ظهور، نزدیکتر اتفاق خواهد افتاد.(6) کسانی که چنین دیدگاهی را مطرح کردهاند، ابتدا به برخی آیات استناد کردهاند که سرنوشت انسانها را در دست خود آنها دانسته است.(7)
در پاسخ گفته شده است: استدلال به اینگونه آیات، جایی قابل قبول است که توصیه شده باشیم سرنوشت خود را با اتفاق ظهور تغییر دهیم؛ در حالی که آزمایش که از سنتهای الهی است، در هر دوره متناسب آن دوره قرار داده شده است و تغییر سرنوشت و کسب سعادت، متناسب آن دوره خواسته شده است. به بیان دیگر، ما در هیچ روایتی توصیه نشدهایم که کاری انجام دهیم تا زمان ظهور پیش بیفتد و آنگاه با رفتار خود در آن دوران به سعادت دست یابیم، بلکه به تکلیفهای خاص آن دوره مکلف شدهایم.
برخی نیز با این پندار که اساسیترین دلیل غیبت حضرت، رفتار ما انسانها است، به ارائه این گمانه دست زدهاند که بنابراین، انسانها هستند که با تغییر در رفتار خود میتوانند ظهور را نزدیک کنند. حاصل این دیدگاه، آن میشود که ظهور در اختیار انسانها است. غافل از این که اگر از دلیلهای دیگر غیبت و نیز آزمایشانسانها در این دوران صرف نظر کنیم، روایات فراوانی غیبت آن حضرت را از رازهای خداوند دانستهاند؛ همانگونه که ظهور آن حضرت، سرّی از اسرار الهی دانسته شده است. حقیقت سرّ بودن این امر را رسول گرامی صلی الله علیه و آله و سلم چنین بیان فرمودهاست:
یَا جَابِرُ إِنَّ هَذَا أَمْرٌ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سِرٌّ مِنْ سِرِّ اللَّهِ عِلْمُهُ مَطْوِیٌّ عَنْ عِبَادِ اللَّهِ إِیَّاکَ وَ الشَّکَّ فِیهِ فَإِنَّ الشَّکَّ فِی أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ کُفْرٌ؛ ای جابر! همانا این امر، امری است از امر خداوندی و سِرّی است از سِرّ خدا که بر بندگان او پوشیده است. بر حذر باش که دچار تردید شوی. همانا شک درباره امر خدا کفر است (شیخ صدوق، 1395: ج1، ص287).
عبد الله بن فضل هاشمی گوید:
از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: «برای صاحب الامر ناگزیر، غیبتی است که هر باطل جویی در آن به شکّ می افتد». گفتم: «فدایت شوم! برای چه؟» فرمود: «به سبب امری که ما اجازه نداریم آن را هویدا کنیم…. ای پسر فضل! این امر، امری از امرهای الهی و رازی از رازهای خدا و غیبی از غیب های پروردگار است. چون میدانیم خداوند بزرگ مرتبه، حکیم است، تصدیق میکنیم همه کارهای او از روی حکمت است؛ گرچه علت آن کارها بر ما روشن نباشد (همان: ج2، باب44، ح11).
بی گمان این حکمت، اساسیترین دلیل بر این رخداد بزرگ است؛ بنابراین ضمن اینکه مردم در غیبت حضرت نقش داشتهاند، حکمتها و دلیلهای غیبت، فراتر از نقش مردم است؛ از این رو نمیتوان گفت با رفتار مردم لزوماً ظهور، قطعی خواهد بود.
اما مهمترین دلیل روایی که در زمینه بداء در زمان ظهور مطرح شده، روایتی است که ابو حمزه ثمالی از امام باقر علیه السلام نقل کرده است که فرمود:
یَا ثَابِتُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی قَدْ کَانَ وَقَّتَ هَذَا الْأَمْرَ فِی السَّبْعِینَ فَلَمَّا أَنْ قُتِلَ الْحُسَیْنُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ تَعَالَی عَلَی أَهْلِ الْأَرْضِ فَأَخَّرَهُ إِلَی أَرْبَعِینَ وَ مِائَهٍ فَحَدَّثْنَاکُمْ فَأَذَعْتُمُ الْحَدِیثَ فَکَشَفْتُمْ قِنَاعَ السَّتْرِ وَ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ بَعْدَ ذَلِکَ وَقْتاً عِنْدَنَا وَ یَمْحُو اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتَابِ؛ ای ثابت! همانا خداوند تبارک و تعالی این امر را در هفتاد وقت گذاشت. چون حسین ـ صلوات اللَّه علیه ـ کشته شد، خشم خدای متعال بر اهل زمین سخت شد و آن را تا صد و چهل به تأخیر انداخت. سپس که ما به شما خبر دادیم، آن خبر را فاش کردید و از مطلب پوشیده، پرده برداشتید. بعد از آن، خدا برای آن وقتی نزد ما قرار نداد. خدا هر چه را خواهد محو کند و ثابت گذارد و اصل کتاب نزد او است (کلینی، همان: ج1، ص368).
ابو حمزه گوید: «من این حدیث را به امام صادق علیه السلام عرض کردم؛ فرمود: چنین بوده است».
نعمانی این حدیث را ـ با اندک تفاوتی در متن ـ از کلینی با همان سند کتاب کافی نقل کرده است (نعمانی، 1397: ص293). شیخ طوسی نیز روایت را با اندک تفاوتی در سند و متن نقل کرده است (طوسی، 1411: ص428).
ایشان بر این باورند وقتی برخی رفتار مردم سبب تأخیر ظهور میشود، پس به طور حتم با انجام برخی کارها میتوان ظهور را نیز جلو انداخت. البته توجه به نکاتی درباره روایت لازم است:
در همه نقلهای این روایت، حسن بن محبوب از ابو حمزه نقل کرده است، در حالی که بر حسب کتابهای رجال ابو حمزه ثمالی از طبقه چهارم محدثان بوده و وفات او در سال 150 ق واقع شده است. حسن بن محبوب که طبق سند، این خبر را از ابو حمزه روایت کرده، از طبقه ششم است که در هفتاد و پنج سالگی (در سال 224 ق)، در گذشته است. بنابر این حسن بن محبوب در سال وفات ابو حمزه، یک سال بیشتر نداشته و در این صورت، روایت او از ابو حمزه اصلاً امکان ندارد و حتماً شخص دیگری بین او و ابو حمزه واسطه بوده است و چون معلوم نیست او چه کسی بوده است، نمیتوانیم این حدیث را معتبر بدانیم (خویی، 1413: ج3، ص391 وج5، ص91 و ج15، ص77).
یکی از بزرگان علمای معاصر، پس از بیان یاد شده، میافزاید:
افزون بر آن، خبر واحد ـ اگر چه صحیح باشد ـ در اصول اعتقادی نمیتواند حجّت باشد، تا چه رسد به آن که سندش هم مجهول باشد.
آنگاه ادامه میدهد:
با وجود احادیث معتبری که همه با صراحت دلالت دارند که ظهور حضرت مهدی علیه السلام و حکومت عدل صالحان به این زودیها صورت نخواهد گرفت و تا ظهور آن حضرت باید منتظر تحوّلات شگرف و حوادث خطیر در طیّ زمانهای بسیار طولانی بود.(8) با این حال چگونه میتوان به یک خبر واحد مجهول در برابر آن همه احادیث اعتماد نمود؟ به علاوه از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام خطبهها و روایات زیادی نقل شده است که در آنها هم به طول مدتی که باید در طیّ آن به انتظار این ظهور بود، اشاره شده است و هم از پیشامدهای بزرگ و امتحانات شدید مؤمنان خبر داده شده است. با وجود این، چطور ممکن است گفته شود خبر واحد مجهولی که میگوید آن حضرت وقت ظهور را سال هفتاد معیّن کرده است، صحیح است؟ (صافی گلپایگانی، 1377: ص224).
افزون بر آن، صرف نظر از بحث سند، احتمال دارد مقصود روایت، پدید آمدن گشایشی میان شیعیان باشد و نه ظهور آخرین حجت خداوند؛ چرا که بنا بر صریح روایات، قیام جهانی به دست دوازدهمین جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرزند امام عسکری علیه السلام رخ خواهد داد و سالهای یاد شده، هیچ تناسبی با زندگی حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ندارد.
بنابراین تکالیف ما در دوران غیبت، مقدمه ظهور نیست؛ بلکه ما مکلف به انجام تکلیفهای مشخصی هستیم. دوران غیبت، مقدمه دوران ظهور نیست؛ بلکه دورانی است مستقل با ویژگیهای خاص. البته اگر کسی به تکلیف خود عمل کرد، خداوند طبق وعده خود سرنوشت او را تغییر خواهد داد.
در برابر روایت یادشده، برخی روایات، سخن از قطعی بودن زمان ظهور به میان آورده است که خواست مردم هیچ نقشی در آن نخواهد داشت، تا بداء حاصل شود. از جمله این روایات، به موارد زیر اشاره میکنیم:
1. روایاتی که طبق آنها از مسؤولیتهای مهم شیعه، پایداری بر حب اهل بیت علیهم السلام و بغض دشمنانشان و عمل به فرمودههای ایشان است.
کسی از امام صادق علیه السلام پرسید: «هرگاه شبانهروزی آمد که در آن، امام دیده نشود، چه کنم؟» آن حضرت فرمود: فَأَحِبَّ مَنْ کُنْتَ تُحِبُّ وَ أَبْغِضْ مَنْ کُنْتَ تُبْغِضُ حَتَّی یُظْهِرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ؛ آن کس را که باید دوست داشته باشی، دوست بدار و آن کس را که باید دشمن بداری، دشمن بدار (تولی و تبری را از دست مده) تا خداوند عزوجل او را ظاهر کند (کلینی، همان: ج1، ص342).
عبد اللَّه بن سنان گوید:
با پدرم بر امام صادق علیه السلام وارد شدیم. آن حضرت فرمود:
چگونه به سر خواهید برد، اگر جایی قرار بگیرید که در آن، امامی راهنما و نشانهای چشمگیر نبینید؟ پس هیچ کس از آن سرگردانی، رهایی نمییابد، مگر آن کس که به دعایی همچون دعای غریق دست نیایش بردارد». پدرم گفت: «به خدا قسم! این، بلا است. فدایت شوم! در چنین وضعی، چه کنیم؟» فرمود: «هر گاه چنین شود ـ البتّه تو آن زمان را هرگز در نمییابی ـ پس بدانچه در میان دارید، بیاویزید (= جدا نشوید) تا وضع بر شما روشن شود (نعمانی، همان: ص159).
حارث بن مغیره نضری گوید: به حضرت امام صادق علیه السلامعرض کردم:
برای ما روایت شده است که صاحب این امر، زمانی از نظر ناپدید میشود. در آن حال، چه کنیم؟» فرمود: «شما به همان امر نخستین که بر آن هستید چنگ زنید و متّصل باشید، تا وضع برای شما روشن شود (همان).
از این روایات به روشنی به دست میآید که تکلیف اساسی، عمل به دستورهای امامان پیشین و موفقیت در آزمایشهای دوران غیبت است.
2. روایاتی که عجله کنندگان در امر ظهور را به شدّت نکوهش کرده است.
عبد الرحمن بن کثیر گوید: خدمت امام صادق علیه السلام نشسته بودم که مهزم وارد شد و عرض کرد: «قربانت! به من خبر دهید این امری که در انتظارش هستیم، کی واقع میشود؟» امام فرمود:
یَا مِهْزَمُ کَذَبَ الْوَقَّاتُونَ وَ هَلَکَ الْمُسْتَعْجِلُونَ وَ نَجَا الْمُسَلِّمُونَ؛ ای مهزم! وقتگذاران، دروغ گفتند و شتابکنندگان هلاک شدند و تسلیمشوندگان نجات یافتند (کلینی، همان: ج1، ص368).
عبد الرّحمن بن کثیر از امام صادق علیه السلام روایت کرده است که درباره آیه: (أَتی أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوه)؛ «امر خداوند به زودی فرا رسد در آمدنش شتاب نکنید» (نحل، 1)، فرمود:
هُوَ أَمْرُنَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ لَاتَسْتَعْجِلَ بِهِ حَتَّی یُؤَیِّدَهُ اللَّهُ بِثَلَاثَهِ أَجْنَادٍ الْمَلَائِکَهِ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الرُّعْبِ وَ خُرُوجُهُ علیه السلام کَخُرُوجِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ تَعَالَی (کَما أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ و ان فریقاً من المؤمنین لکارهون) (انفال، 5)؛ آن، امر ما است که خداوند عزّ و جلّ امر فرموده است که در مورد آن، شتاب نشود، تا آنکه )خداوند( او را با سه )لشکر( یاری فرماید که عبارتند از: فرشتگان، مؤمنان و هراس. خروج آن حضرت، همانند هجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است و این، (طبق) فرمایش خدای تعالی است که: «همچنان که پروردگارت تو را به حقّ و راستی از خانهات به درآورد» (نعمانی، همان: ص243، ح43).
ابراهیم بن مهزم از پدر خود از امام صادق علیه السلام روایت کرده، گوید:
در محضر آن حضرت از فرمانروایان فلان خاندان یاد کردیم؛ فرمود: إِنَّمَا هَلَکَ النَّاسُ مِنِ اسْتِعْجَالِهِمْ لِهَذَا الْأَمْرِ إِنَّ اللَّهَ لَا یَعْجَلُ لِعَجَلَهِ الْعِبَادِ إِنَّ لِهَذَا الْأَمْرِ غَایَهً یُنْتَهَی إِلَیْهَا فَلَوْ قَدْ بَلَغُوهَا لَمْ یَسْتَقْدِمُوا سَاعَهً وَ لَمْ یَسْتَأْخِرُوا؛ مردم از شتابجوییشان در این امر نابود شدند. همانا خداوند، با شتاب بندگان شتاب نمیکند. این کار را پایانی است که به آن میرسد. چون بدان پایان رسیدند، دیگر نه ساعتی پیش میافتد و نه تأخیر میشود (کلینی، همان، ج1، ص368).
این روایت را نعمانی نیز از کلینی نقل کرده است (نعمانی، همان: ص297).
همچنین امام باقر علیه السلام در پاسخ به زید بن علی بن حسین علیه السلامکه مردم از وی دعوت به قیام کرده بودند، فرمود:
فَلَا تَعْجَلْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یَعْجَلُ لِعَجَلَهِ الْعِبَادِ وَ لَا تَسْبِقَنَّ اللَّهَ َتُعْجِزَکَ الْبَلِیَّهُ فَتَصْرَعَکَ… ؛ عجله نکن که خداوند، به شتاب بندگان، شتاب نخواهد کرد. بر خدا پیشی نگیر که گرفتاریها تو را ناتوان و زمینگیر میکند (کافی، همان: ج1، ص357).
این روایات و مانند آن به طور روشن مردم را به پرهیز از شتاب در امر ظهور سفارش کرده است.
البته ممکن است کسی بگوید اگر چنین است، چرا آن حضرت، مردم را به دعای فراوان برای فرج دعوت کرده است…. وَ أَکْثِرُوا الدُّعَاءَ بِتَعْجِیلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذَلِکَ فَرَجُکُم؛ و فراوان برای فرج دعا کنید که همانا گشایش شما در آن دعا کردن است (طوسی، 1411: ص290؛ شیخ صدوق، 1395: ج2، ص483؛ طبرسی، 1403: ح2، ص469).
پاسخ اینکه: در خود این روایت، حکمت این دعا روشن شده و آن این که دعای برای فرج، خود نوعی گشایش و فرج برای مردم است. دیگر اینکه دعا برای فرج، به نبود بداء در نشانهها ارتباطی ندارد؛ چون خداوند برای ظهور، زمانی را مقدر فرموده و این زمان هم با آگاهی از این است که مردم میخواهند و دعا میکنند.
3. روایاتی که فلسفه مهم غیبت را آزمایش انسانها به تکالیف این دوران دانسته است، نه تلاش برای نزدیک کردن ظهور.
علی بن جعفر از برادرش، حضرت موسی بن جعفر علیهم السلام روایت کرده است که فرمود:
إِذَا فُقِدَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِعِ فَاللَّهَ اللَّهَ فِی أَدْیَانِکُمْ لَا یُزِیلَنَّکُمْ عَنْهَا فَإِنَّهُ لَا بُدَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَیْبَهٍ حَتَّی یَرْجِعَ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْ کَانَ یَقُولُ بِهِ إِنَّمَا هِیَ مِحْنَهٌ مِنَ اللَّهِ یَمْتَحِنُ اللَّهُ بِهَا خَلْقَهُ… ؛ هنگامی که پنجمین فرزند از امام هفتم ناپدید شود، پس خدا را، خدا را (مواظب باشید) در دینتان که شما را از آن دور نسازند؛ چرا که صاحب این امر، ناگزیر از غیبتی خواهد بود، تا کسی که بدین امر قائل است، از آن بازگردد. همانا آن، آزمایشی از جانب خدا است که خداوند، خلق خود را بدان وسیله میآزماید… (نعمانی، همان: ص154).
ابن ابی یعفور گوید: شنیدم امام صادق علیه السلام میفرمود: «وای بر سرکشان عرب از امری که نزدیک است! (وای بر آنها در زمان ظهور امام قائم علیه السلام که نزدیک است!)». عرض کردم: «قربانت شوم! چند نفر از عرب، همراه حضرت قائم خواهند بود؟» فرمود: «چند نفر اندک». عرض کردم: «به خدا سوگند! کسانی از ایشان که از این امر سخن میگویند (اظهار عقیده به امام زمان میکنند) بسیارند». فرمود:
لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَنْ یُمَحَّصُوا وَ یُمَیَّزُوا وَ یُغَرْبَلُوا وَ یُسْتَخْرَجُ فِی الْغِرْبَالِ خَلْقٌ کَثِیرٌ؛ مردم ناچار باید بررسی شوند و جدا گردند و غربال شوند و خلق بسیاری از غربال بیرون ریزند (کلینی، همان: ج1، ص370).
منصور صیقل گوید: من و حارث بن مغیره با جماعتی از اصحابمان (= شیعیان) خدمت امام صادق علیه السلام نشسته بودیم (و از ظهور دولت حق سخن میگفتیم) آن حضرت، سخن ما را میشنید. سپس فرمود:
فِی أَیِّ شَیْءٍ أَنْتُمْ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ لَا وَ اللَّهِ لَا یَکُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَیْهِ أَعْیُنَکُمْ حَتَّی تُغَرْبَلُوا لَا وَ اللَّهِ لَا یَکُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَیْهِ أَعْیُنَکُمْ حَتَّی تُمَحَّصُوا لَا وَ اللَّهِ لَا یَکُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَیْهِ أَعْیُنَکُمْ حَتَّی تُمَیَّزُوا لَا وَ اللَّهِ مَا یَکُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَیْهِ أَعْیُنَکُمْ إِلَّا بَعْدَ إِیَاسٍ لَا وَ اللَّهِ لَا یَکُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَیْهِ أَعْیُنَکُمْ حَتَّی یَشْقَی مَنْ یَشْقَی وَ یَسْعَدَ مَنْ یَسْعَدُ؛
کجایید شما؟ هیهات! هیهات! نه به خدا سوگند! آنچه به سویش چشم میکشید، واقع نشود، تا این که غربال شوید. نه به خدا سوگند! آنچه به سویش چشم میکشید، واقع نشود، تا این که بررسی شوید. نه به خدا سوگند! آنچه به سویش چشم میکشید، واقع نشود، سوگند! تا آنکه جدا شوید. نه به خدا سوگند! آنچه به سویش چشم میکشید، واقع نشود، جز بعد از نومیدی. نه به خدا سوگند! آنچه به سویش چشم میکشید، واقع نشود، تا شقی به شقاوت برسد و سعید به سعادت (همان).
4. روایاتی که معرفت امام و انجام مسؤولیتهای در قبال او را بسان حضور در عصر ظهور و کنار مهدی موعود علیه السلام دانسته است.
فضیل بن یسار گوید: از امام صادق علیه السلام درباره قول خدای تعالی (َیوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ) (اسراء، 71)؛ پرسیدم. فرمود:
یَا فُضَیْلُ اعْرِفْ إِمَامَکَ فَإِنَّکَ إِذَا عَرَفْتَ إِمَامَکَ لَمْ یَضُرَّکَ تَقَدَّمَ هَذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ وَ مَنْ عَرَفَ إِمَامَهُ ثُمَّ مَاتَ قَبْلَ أَنْ یَقُومَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ کَانَ بِمَنْزِلَهِ مَنْ کَانَ قَاعِداً فِی عَسْکَرِهِ لَا بَلْ بِمَنْزِلَهِ مَنْ قَعَدَ تَحْتَ لِوَائِهِ؛ ای فضیل! امام خود را بشناس؛ زیرا هر گاه امامت را شناختی، تقدم یا تأخر این امر، زیانت ندهد. کسی که امامش را بشناسد و پیش از قیام صاحب الأمر بمیرد، مانند کسی است که در لشکر آن حضرت بوده است. نه؛ بلکه مانند کسی است که زیر پرچم آن حضرت نشسته باشد (کلینی، همان: ج1، ص371).
5. روایاتی که شناخت این امر را حقیقت انتظار فرج معرفی کرده است.
ابو بصیر گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: «قربانت شوم! کی فرج و گشایش باشد؟» فرمود: یَا أَبَا بَصِیرٍ وَ أَنْتَ مِمَّنْ یُرِیدُ الدُّنْیَا مَنْ عَرَفَ هَذَا الْأَمْرَ فَقَدْ فُرِّجَ عَنْهُ لِانْتِظَارِهِ؛ ای ابا بصیر! تو هم از جمله دنیاخواهانی؟ کسی که این امر را بشناسد، به واسطه انتظارش برای او فرج حاصل شده است (همان).
البته روشن است در پس شناخت راستین، انجام تکالیف مناسب آن قرار دارد.
6. روایاتی که تقدیم و تأخیر ظهور را مهم ندانسته و فقط معرفت امام را امر اساسی معرفی کرده است. روشن است پس از شناخت، تکالیفی متوجه انسان میشود.
فضیل بن یسار گوید: شنیدم امام باقر علیه السلام میفرمود:
مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِیتَتُهُ مِیتَهُ جَاهِلِیَّهٍ وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ عَارِفٌ لِإِمَامِهِ لَمْ یَضُرَّهُ تَقَدَّمَ هَذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ عَارِفٌ لِإِمَامِهِ کَانَ کَمَنْ هُوَ مَعَ الْقَائِمِ فِی فُسْطَاطِه؛ کسی که بمیرد و امامی نداشته باشد، مرگ او مرگ جاهلیت است و هر کس بمیرد و امامش را بشناسد، تقدم یا تأخر این امر، او را زیان ندهد. هر کس بمیرد، در حالی که امامش را بشناسد، مانند کسی است که در خیمه امام قائم و همراه او باشد (کلینی، همان، ج1، ص371؛ نعمانی، همان: ص330).
همانگونه که یاد شد، معرفت امام از آن جهت اهمیت دارد که مقدمه لازم برای انجام تکالیف الهی است.
7. روایاتی که مهمترین مسؤولیت دوران غیبت را پرهیزکاری و تمسک به دین الهی دانستهاند.
یمان تمّار گوید: امام صادق علیه السلام فرمود:
«إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَیْبَهً الْمُتَمَسِّکُ فِیهَا بِدِینِهِ کَالْخَارِطِ لِشَوْکِ الْقَتَادِ بِیَدِهِ». ثُمَّ أَطْرَقَ مَلِیّاً ثُمَّ قَالَ «إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَیْبَهً فَلْیَتَّقِ اللَّهَ عَبْدٌ وَ لْیَتَمَسَّکْ بِدِینِهِ»؛ صاحب این امر را غیبتی است که در آن، هر کس از دین خود دست برندارد (در سختی و بزرگی کار) همانند کسی است که با کشیدن دست به ساقه قتاد (= بوتهای تیغدار است) خارهای آن را از آن بزداید». سپس مدّتی سر به زیر افکند و سپس فرمود: «صاحب این امر، غیبتی دارد؛ پس بنده خدا باید پرهیزکاری پیشه کند و به دین خود پایدار باشد» (نعمانی، همان: ص169).
امام صادق علیه السلام فرمود:
إِذَا أَصْبَحْتَ وَ أَمْسَیْتَ لَا تَرَی إِمَاماً تَأْتَمُّ بِهِ فَأَحْبِبْ مَنْ کُنْتَ تُحِبُّ وَ أَبْغِضْ مَنْ کُنْتَ تُبْغِضُ حَتَّی یُظْهِرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل؛ آنگاه که صبح و شام میکنی، در حالی که امامی را نمیبینی که از وی پیروی کنی، آن را که دوست میداشتی، دوست بدار و آن را که دشمن میداشتی، دشمن بدار، تا خدای تعالی او را آشکار کند (شیخ صدوق، 1395: ج2، ص348).
صقر بن أبی دلف گوید: از امام جواد علیه السلام شنیدم که میفرمود:…
فَیَنْتَظِرُ خُرُوجَهُ الْمُخْلِصُونَ وَ یُنْکِرُهُ الْمُرْتَابُونَ وَ یَسْتَهْزِئُ بِذِکْرِهِ الْجَاحِدُونَ وَ یَکْذِبُ فِیهَا الْوَقَّاتُونَ وَ یَهْلِکُ فِیهَا الْمُسْتَعْجِلُونَ وَ یَنْجُو فِیهَا الْمُسْلِمُون؛… مخلصان در انتظار قیامش باشند و شکّاکان انکارش کنند، و منکران، یادش را استهزا کنند، و تعیینکنندگان وقت ظهورش دروغ گویند، و شتابکنندگان در غیبت، هلاک شوند، و تسلیمشوندگان در آن، نجات یابند (همان، ج2، ص378).
8. روایاتی که در آن، ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف به قیامت تشبیه شده است. روشن است زمان قیامت، فقط نزد خداوند است و کسی نیز نمیتواند آن را تغییر دهد.
امام رضا علیه السلام فرمود:
وَاَمَّا «مَتی.» فَاِخْبارُهُ عَنِ الوَقْتِ. فَقَدْ حَدَّثَنی اَبی عَنْ اَبیهِ عَنْ آبائِهِ اَنَّ النَّبِی صلی الله علیه و آله و سلم قیلَ لَهُ: یا رَسُولَ اللَّهِ مَتی یَخْرُجُ القائِمُ مِنْ ذُرِّیَّتِکَ؟ فَقالَ صلی الله علیه و آله و سلم : مَثَلُهُ مَثَلُ السَّاعَهِ اَلَّتی لا یُجَلّیها لِوَقْتِها اِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَالاَرْضِ لا تَأْتِیَنَّکُم اِلاَّ بَغْتَهً؛ اما کی خواهد بود؟ این خبر دادن از وقت است. پدرم از پدرانش روایت کند که از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم سؤال شد: ای رسول خدا! قایم از فرزندان شما کی خروج میکند؟ فرمود: مثل او مثل قیامت است که «لا یجلّیها لوقتها…».
درباره زمان قیامت، خداوند به طور صریح، علم آن را ویژه خود دانسته است؛ آنجا که میفرماید:
(یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتیکُمْ إِلاَّ بَغْتَهً یَسْئَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ)؛ از تو در باره قیامت میپرسند (که) وقوع آن چه وقت است؟ بگو: «علم آن، فقط نزد پروردگار من است. جز او (هیچ کس) آن را به موقع خود آشکار نمیکند. (این حادثه) بر آسمانها و زمین، گران است. جز ناگهانی، به شما نمیرسد». (باز) از تو میپرسند، گویی تو از (زمان وقوع) آن آگاهی. بگو: «علم آن، تنها نزد خداوند است؛ ولی بیشتر مردم نمیدانند» (شیخ صدوق، 1378: ج2، ص266؛ همو، 1395: ج2، ص372).
با توجه به این دسته روایات که نه فقط زمان ظهور را در علم و اراده خداوند دانسته؛ بلکه امر دیگری را در آن دخیل ندانسته است، ادعای بداء در زمان ظهور امام زمان علیه السلام نه با معنای اصطلاحی بداء سازگاری دارد (چرا که زمانی برای ظهور تعیین نشده و کسی از آن آگاهی ندارد، تا خلاف آن صورت پذیرد) (9) و نه از طریق روایت یاد شده میتوان آن را اثبات کرد. بنابراین چه بخواهیم و چه نخواهیم، ظهور، در زمان مقرر رخ خواهد داد. مهم آن است که ما به گونهای زندگی کنیم که هرگاه به طور ناگهانی آن اتفاق افتاد، در کمال آمادگی برای درک آن دوران باشیم. البته برخی روایات یاد شده، فقط به عنوان شاهد بحث میتواند بررسی شود.
پی نوشت ها :
6. نک: سید محمد مرتضوی، «ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف در انتخاب ماست»، مشرق موعود، ش11، 1388، ص139.
7. مانند آیه 11 سوره رعد.
8. محمّد بن منصور صیقل از پدر خود روایت کرده که گوید: «بر امام باقر علیه السلام وارد شدم و جماعتی نزد او بودند پس در آن میان که ما با یک دیگر سخن میگفتیم و آن حضرت روی به یکی از یاران خود داشت، ناگاه رو به ما کرده فرمود: شما در مورد چه چیز سخن میگوئید؟ هیهات! هیهات! آنچه گردنهای خود را به سویش میکشید (منتظر آن هستید) واقع نخواهد شد تا اینکه پاکسازی شوید، [هیهات] و آنچه گردنهای خویش را به سوی آن میکشید واقع نمیگردد تا اینکه باز شناخته و از یک دیگر جدا شوید و آنچه گردنهای خود را به سویش میکشید واقع نخواهد شد تا این که غربال شوید، و آنچه گردنهای خویش را به جانب آن میکشید واقع نخواهد شد مگر پس از نومیدی، و آنچه به جانبش گردنهای خود را میکشید واقع نخواهد شد تا کسی که اهل نگونبختی است به سیهروزی، و آنکه اهل سعادت است به نیکبختی رسد. نعمانی، 1397: ص209، ح16؛ و نیز از رسول گرامی صلی الله علیه و آله نقل است که فرمود: مهدی این امت از نسل حسین است آن هنگام که دنیا گرفتار هرج و مرج و فتنههای فراوان گردید و راهها بسته شد… ، حموینی: ج2، ح403؛ سلیمان بن خالد گوید از امام صادق علیه السلام شنیدم فرمود: پیشتر از قائم دو مرگ خواهد بود یکی مرگ سرخ و دیگری مرگ سفید… مرگ سفید طاعون است (شیخ صدوق، 1395، ج2، ص655، ح27).
9. دلیلهایی بر نامشخص بودن زمان ظهور بیان شده است که از جمله آنها روایتی است که از امام باقر علیه السلام و امام رضا علیه السلام نقل شده است. نک: خزاز قمی، 1401: ص250، شیخ صدوق، 1395: ج2، ص372، ح6.