روح چون مجرد است، علم دارد و نباید هیچ گاه گذشته را فراموش کند پس چگونه می شود یک شخص بر اثر حادثه ای دچار فراموشی شده و گذشته را به یاد نمی آورد آیا روح وجود ندارد یا یاد آوری خاطرات ربطی به روح ما ندارد؟

روح چون مجرد است، علم دارد و نباید هیچ گاه گذشته را فراموش کند پس چگونه می شود یک شخص بر اثر حادثه ای دچار فراموشی شده و گذشته را به یاد نمی آورد آیا روح وجود ندارد یا یاد آوری خاطرات ربطی به روح ما ندارد؟

پاسخ در چند محور ارائه می شود:
1. جای تردید نیست که تجرد مساوی با علم است یعنی هیچ موجود مجردی یافت نمی شود که عین علم، عالم و معلوم نباشد هر موجود مجرد به خود علم دارد پس از آن نظر که به خود علم دارد عالم است و از آن نظر که خودش معلوم اوست، معلوم علم خویشتن است، به همین جهت گفته می شود هرموجود مجردی عالم، علم و معلوم است. و نفس انسان هم هر وقت به مرحله تجرد تام عقلی خود برسد چنین صفتی را خواهد داشت.[1] بنابراین در این که هیچ مجردی علم خود را فراموش نمی کند جای تردید نیست چون فراموشی علم از خواص موجودات غیر تام و وابسته به ماده است. مجردات تام خود فراموشی ندارند و نفوسی که به تجرد کامل رسیده اند نیز از فراموشی علم خود منزه اند.
اما چرا گاهی بر اثر حادثه، برخی افراد دچار فراموشی می شوند؟ باید گفت: از آنجا که نفس انسانی از نظر ذات مجرد و از لحاظ فعل و در مقام فعل مادی است این سبب می شود که نفس یک موجود دو بُعدی محسوب شود؛ زیرا نفس از جهت تعلق تدبیری به بدن جوهری است که به نحوی وابستگی جسمانی دارد یعنی در مقام فعل جسمانی است گرچه ذاتاً مجرد است، ولی چون با ابزار و آلات جسم و جسمانی کار می کند و به وسیله ابزار و قوای بدنی در بدن تصرف می کند و ادراکات حسی او مثل دیدن، شنیدن، لمس کردن و چشیدن به وسیله قوای مادی حاصل می شود یعنی گرچه آن که می بیند یا می شنود خود روح است ولی به وسیله ابزار مادی نظیر چشم و گوش است، پس بسیاری از علوم نفس از طریق مادی برای او حاصل می شود و همانند فرشتگان نیست که ذاتاً و فعلاً مجردند و همه علوم شان بدون ابزار مادی برای آنها حاصل می شود. به همین جهت وقتی سانحه ای برای کسی پیش می آید بر اثر آن برخی قوای نفس که وسیله و ابزار درک او بوده از بین می رود و نفس وقتی ابزار کارش را از دست داد نمی تواند علم و آگاهی های خود را به خاطر بیاورد، چون وسیله ای که فعل و انفعالات آن زمینه یاد آوری را برای انسان فراهم می کرده است بر اثر سانحه ای از بین رفته است لذا خاطرات گذشته، خود که به عنوان علم و آگاهی او بوده است را نمی تواند به یاد آورد؛ بنابراین گرچه بدون تردید, یاد آوری خاطرات به عنوان علم از آن روح است، و قوای مادی بدن ذاتاً و بدون روح فاقد هر نوع درک و خاطره است، اما تنها در حد زمینه ساز برای روح عمل می کند، ولی هر گاه بر اثر پیش آمدها، و یا مریضی ها و یا فشارهای روحی ابزار کار روح از بین رفت یا ضعیف شد دیگر روح قدرت یادآوری خاطرات خود را از دست می دهد.[2] نکته ای که در این باره نباید از نظر دور بماند این که اگر روح به تجرد کامل رسیده باشد و نقش ابزار برای او ضعیف گردیده باشد ممکن است، علوم عقلی و درک عقلی او علی رغم ضعف ابزار مادی همچنان قوی و نیرومند باشد مثل برخی از بزرگان علما که علی رغم کهولت سن قدرت تعقل و تفکر او همچنان قوی و حتی احیاناً بهتر از دوران جوانی می شود.[3] و یا بعضی حقایق معنوی و معرفت های نورانی گرچه برای کسی سانحه پیش آمده باشد ولی آن معرفت و علم و یا خاطره معنوی او هم چنان برایش محفوظ می ماند.
2. یکی از عوامل فراموشی که مربوط به خود فراموشی می شود و بالاتر از حد فراموشی خاطرات است، این است که انسان بر اثر معصیت به جایی می رسد که خودش را هم فراموش می کند. قرآن کریم در این باره می گوید: «و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم»[4] یعنی مثل کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به خود فراموشی گرفتار کرد. بسیار قابل توجه است که قرآن کریم در این آیه صریحاً می گوید: فراموش کردن خدا سبب خود فراموشی می شود.[5] جای تردید نیست که خدا فراموشی که نتیجه آن خود فراموشی است، از صفات روح انسان است وگرنه بدن و قوای بدنی که متصف به چنین صفاتی نمی شود و اگر این صفات به انسان نسبت داده می شود به لحاظ روح اوست و نه به لحاظ بدن او به تنهایی، و این خود دلیل بر آن است که مسئله فراموشی از هر سنخ باشد مربوط به روح است.
آنچه در قرآن نقل می شود که: انسان در قیامت دوران گذشته را چون یک روز یا کمی بیش از آن می شمرد در واقع دلیل بر این است که فراموشی از خواص مربوط به روح است و نه دلیل عدم آن چون، بدن بر اثر مرگ دچار سرنوشتی خاص می شود و این روح است که زنده و باقی و برقرار است و آنچه واقع می شود درک می کند و به خاطر می سپارد و فراموش نمی کند، اما از آنجا که ابزار درک و حفظ حوادث او که همان قوای بدنی است از دست روح گرفته شده است گذشت زمان و حوادث که برای او پیش آمده به گونه ای جلوه می کند که گویا لحظه ای بیش بر او نگذشته است.
لازم به یادآوری است که جریان درنگ در برزخ تنها برای مؤمنان بسیار سریع خواهد بود لذا در قرآن آمده: «کم لبثتم فی الارض عدد سنین قالوا لبثنا یوماً او بعضی یومٍ»[6] یعنی چه مقدار در زمین درنگ کردید؟ می گویند یک روز یا بخشی از یک روز. بنابراین جریان کم بودن درنگ در برزخ برای عموم مردم نیست بلکه تنها برای مؤمنان است.[7]

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. کشف المراد، شرح تجدید الاعتقاد، با شرح فارسی، علامه شعرانی، ص 242 ـ 263، نشر کتابفروشی اسلامیه، تهران، 1376 ش.
2. علی شیروانی، شرح بدایه الحکمه، ج 3، ص 365، نشر دفتر تبلیغات، 1375 ش.
3. امام خمینی، تقریرات فلسفه امام خمینی، ج 3، نشر مؤسسه آثار امام سال 1381 ش.

پی نوشت ها:
[1] . طباطبائی، سید محمد حسین، نهایه الحکمه، قم، نشر دار التبلیغ، بی تا، مرحله 11، فصل 12، ص 230.
[2] . مصباح یزدی، محمد تقی، قم، نشر مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1380 ش، شرح جلد هشتم اسفار، جزء 2، ص 285.
[3] . همان، ص 143.
[4] . حشر/ 19.
[5] . مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، نشر دار الکتب الاسلامیه، 1379 ش، ج23، ص540.
[6] . مؤمنون/ 112، 113.
[7] . جوادی آملی، عبدالله، حیات حقیقی انسان در قرآن، نشر مرکز اسراء، 1382، ص 16.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید