سؤال درباره بقاء روح است ولی قبل از بیان این مطلب لازم است به عنوان مقدمه اشارهای به تجرد روح کنیم تا در اثبات بقاء روح از آن کمک گیریم:
تجرد روح
استدلال های فراوانی بر مجرد بودن روح آورده اند که به چند دلیل اشاره می شود:
1. همان طور که در جای خود بیان شده است،[1] ادراک و احساس و امثال آن که در وجود انسان است مجرد و غیر مادی است و به جوهری به نام «من» منتسب است. اگر احساس و ادراک، غیر مادی و مجرد باشد، پس مسلماً «من» به عنوان فاعل و عامل این احساسات و ادراکات، جوهری مجرد خواهد بود.[2]
2. استدلال دیگر بر تجرد نفس این است که «من درک کننده» که همان نفس و روح است خواص ماده مانند: تقسیم پذیری را دارا نیست.[3]
3. خصوصیات جسم، مادی و محسوس است در حالی که خصوصیات نفس که همان رذایل و فضایل است، مادی و محسوس نیست.[4]
4. برهان ابن سینا در اشارات که بسیار مشهور است: اگر انسان در «هواء طلق» باشد طوری که اشیاء خارجی نظر او را جلب نکنند و تشنگی و گرسنگی و سرما و گرمایی هم در کار نباشد. به طوری که حواس و توجهش از غیر خود حتی از بدن خود هم قطع شود، اگر توجهش را به خود متمرکز کند نفس خود را مییابد در حالی که هیچ یک از اعضای بدن را نمی یابد و آنچه را که می یابد غیر از چیزی است که نمی یابد پس نفس غیر از بدن مادی است.[5]
شواهد عقلی بقاء روح
1. شیئیت شیء، به صورت آن است و صورت انسان، جوهری است مجرد از ماده طبیعیه و احکام آن؛ چنان که ادله تجردش، همگی گواه این حقیقتند، فساد و تلاشی و اضمحلال، از طواری مرکبات است، و آن چه که از ترکیب بری و منزه است، موجودی باشد نوری بسیط که هیچ گاه فاسد و هلاکت راهی بدان ندارد. بنابراین، اگر چه نفس شخصیه، ازلی نیستند. لیکن بر بقای فاعل ازلی و ابدی شان باقی اند.[6]
2. مرحوم صدرالمتألهین استدلال هایی را بر بقاء روح در اسفار آورده است که خلاصه یکی از ادله را بیان می کنیم و تفصیل مطلب را باید در آن کتاب و شروحی که بر آن نوشته شده است، مشاهده کرد.
روح به دلیل مجرد و غیر مادی بودنش علت مادی و صوری و غایی ندارد وفقط علت فاعلی دارد، علت فاعلی نفس، جوهر عقلی و مفارق است که هیچ گونه ارتباطی با ماده ندارد و چنین موجودی هیچ گاه نابود نمی شود، زیرا کون و فساد از مختصات مادیات است و در مجردات، فساد و انعدام راه ندارد. علاوه بر این، بحث در انعدام علت مفارق نفس همانند بحث در انعدام خود نفس است، بدین معنی که می توان گفت: اگر آن عقلی که علت نفس است منعدم شود، انعدام آن در اثر انعدام علت آن خواهد بود و آن علّت نیز عقلی مجرّد است که انعدامش برخاسته از علت مفارقش است و این سلسله تا ذات واجب تعالی ادامه می یابد و از آنجا که انعدام ذات واجب تعالی محال است، انعدام سلسله طولی عقول نیز ممتنع خواهد بود. حاصل آنکه، آن عقلی که علت فاعلی نفس است، به بقای علل فاعلی مجرد خویش همواره باقی است و لذا انتفای نفس در ناحیه انتفای علت فاعلی خود امکان ندارد.[7]
چند دلیل نقلی بر بقاء روح
1. و لا تحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون.[8]
هرگز گمان مبر آنها که در راه خدا کشته شدند مردگانند، بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند
2. «قل یتوفاکم ملک الموت الذی وکّل بکم ثم الی ربکم ترجعون»[9]
(ای پیامبر در جواب منکران معاد) بگو ملک الموت جان شما را می گیرد و سپس به سوی پروردگارتان باز گردانیده می شوید.
چون آیاتی که قبلاً ذکر شد نیز به بقاء روح دلالت داشتند از اطاله گفتار خودداری می کنیم و به بررسی چند شبهه می پردازیم:
اشتباه بزرگی که دامن گیر مادی ها در اینگونه استدلالات شده است این است که «ابزار کار» را با «فاعل کار» اشتباه کرده اند. همانند دیدن سیارات و ستاره ها به وسیله تلسکوپ ها که بیننده،تلسکوپ ها نیستند بلکه چشم ما است و تلسکوپ ها فقط وسیله و ابزار است.[10]
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. پیام قرآن، آیت الله مکارم شیرازی، ج5.
2. مسأله روح، شهید مطهری.
3. راز جاودانگی، عباس یزدانی.
4. اسفار، صدر المتألهین، ج 8.
5. انسان از دیدگاه اسلام، احمد واعظی.
6. عیون مسائل نفس، آیت الله حسن زاده آملی.
7. معارف قرآن،آیت الله مصباح یزدی، ج 1.
پی نوشت ها:
[1] . مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، قم: ناشر صدرا، 1377، ج 6، ص 119 ـ 112.
[2] . واعظی، احمد، انسان از دیدگاه اسلام، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، تهران:انتشارات سمت، 1377، ص 43.
[3] . همان، ص 44، مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، تهران: سازمان تبلیغات اسلامی، 1328، ج 2، ص 43.
[4] . حسن زاده آملی، حسن، الحج البالغه علی تجرد النفس الناطقه، قم: بوستان کتاب دفتر تبلیغات اسلامی، 1381، ص 15.
[5] . آموزش فلسفه، همان، ج 2، ص 169.
[6] . حسن زاده آملی، حسن، عیون مسائل نفس و شرح عیون در شرح، مترجم: ابراهیم احمدیان و مصطفی بابایی، قم، انتشارات قیام، 1380، ج 1، ص 28.
[7] . مصباح یزدی، محمد تقی، شرح اسفار، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1379، ج8، جزء دوم، ص 390.
[8] . آل عمران/ 169.
[9] . سجده/ 11.
[10] . مکارم شیرازی، ناصر، پیام قرآن، تهران:دارالکتب الاسلامیه، 1377، ج 5 ، ص 294 ـ 292.