نویسنده:رضا اسلامی
آفتاب مدینه بالا آمده بود و چشمها به انتظار نشسته بود. مسلمانانى که از قرار این روز اطلاع داشتند جمع شده بودند و مسیحیان نجران چشم دوخته بودند که پیامبر کى و چگونه خواهد آمد به یک باره دیدند که پیامبر از خانه بیرون شد مانند همیشه ساده و با صفا و معنویت و در پیرامون او تنها مرد و زن جوانى به همراه دو فرزند خردسال اما چهرههایشان جذاب و گیرا، قدمهایشان استوار و دلهایشان در برابر پروردگار خاشع و بى اعتنا به دنیا و اهل دنیا به میقات خویش مىروند.
هیئت خروج پیغمبر با وصىاش علىعلیه السلام و دخترش فاطمه زهرا س و دو فرزندش حسن و حسین علیهما السلام چندگونه نقل شده است.
دست على در دست پیامبر بود. حسن و حسین پیش روى آن حضرت مىرفتند و فاطمه پشت سر پدر حرکت مىکرد. (1) على سمت راست پیامبر و حسن و حسین سمت چپ و فاطمه پشت سر پیامبر بود. (2) حسن طرف راست پیامبر و حسین در طرف چپ او و فاطمه پشت سر پیامبر و على پشت فاطمه بود . (3)
دست حسن در دست پیامبر و حسین در آغوش او و علىعلیه السلام پیش روى او و فاطمه پشت سر پیامبر حرکت مىکرد. (4) دست حسن در دست پیامبر و حسین در آغوش او و فاطمه پشت سر آن حضرت و على پشت سر فاطمه قرار داشت (5) و رسولخدا بدانان فرمود که چون من دعا کردم شما آمین بگویید. (6) و در بسیارى منابع دیگر کیفیت خروج این پنج تن به طور مطلق ذکر شده است (7) و براى هر محقق منصف که اندکى تأملى در منابع تاریخ اسلام دارد این نکته عیان گشته که اصل ماجراى خروج رسولخدا با على و فاطمه و حسنین مورد اتفاق فریقین است. بارى پیامبر خدا از مدینه بیرون شد (8) در حالى که عباى موئین سیاه رنگى بر دوش داشت آمد تا به نزدیکى دو درخت رسید. او فرمود که میان دو درخت را جاروب و مسطح کردند عباى خود را روى آن دو درخت پهن کرد و همراهان خود را در زیر آن جاى داد و خود در پیش ایستاد و دوش چپ خود را در زیر عبا داخل کرد و بر کمانى که در دست داشت تکیه داد و دست راست خود را براى مباهله به سوى آسمان بلند کرد و مردم از دور نظر مىکردند که چه خواهد کرد.
سید و عاقب که این حال را دیدند رنگ رخسارهایشان زرد شد و پاهایشان لرزید و نزدیک بود که مدهوش شوند. یکى از آنها به دیگرى گفت آیا با او مباهله مىکنیم؟ آن دیگرى گفت مگر نمىدانى که هر گروه که با پیغمبر خود مباهله کردند بزرگ و کوچک ایشان هلاک شدند دیگرى گفت رهبانیت برطرف شد. زود دریاب این مرد را که اگر لب او به یک کلمه نفرین بجنبد ما به اهل و مال خود برنخواهیم گشت. پس به خدمت حضرت شتافتند و گفتند تو با این جماعت آمدهاى که با ما مباهله کنى؟ حضرت فرمود بلى بعد از من اینها مقربترین خلق نزد خدا هستند. پس لرزه بر بدن آنها افتاد و با آن حضرت مصالحه کردند و راضى به جزیه شدند. پس از آن حضرت فرمود سوگند یاد مىکنم که اگر با من و اینهایى که زیر عبایند مباهله مىکردید تمام این وادى بر شما آتش مىگشت و به قدر یک چشم به هم زدن آتش به قوم شما مىرسید و همه را هلاک مىکرد.
پس جبرئیل نازل شد و گفت یا محمد حق تعالى سلامت مىرساند و مىفرماید به عزت و جلال خود سوگند یاد مىکنم که اگر به همراه اینها که در زیر عبا ایستادهاند با همه اهل آسمان و زمین مباهله کنى هر آینه آسمانها پارهپاره شوند و فرو ریزند و زمینها از هم بپاشند و پارهپاره بر روى آب جارى شوند و دیگر قرار نگیرند. پس حضرت دستهاى مبارک خود را به سوى آسمان بلند کرد به حدى که سفیدى زیر بغلهاى او پیدا شد و گفت بر کسى که ستم کند بر شما و حق شما را از شما بگیرد و مزد رسالت مرا که خدا براى شما مقرر کرده است که آن مودت شماست کم کند لعنت و غضب خدا پیاپى تا روز قیامت نازل شود. (9)
و به نقلى سید و عاقب گفتند چرا با بزرگان اهل شأن که ایمان به تو آوردهاند بیرون نیامدهاى و تنها با تو همین جوان و زن و دو کودک است؟ حضرت فرمود که من از جانب خداوند مأمور شدهام که به همراه اینها با شما مباهله کنم. پس به سوى اصحاب خود بازگشتند و منذربن علقمه برادر ابوحارثه که پیشتر در مجلس مشورتى اهل نجران حاضر نبود و بعد از آن همراه این گروه شده بود بقیه را نصیحت کرد که شما و هر کسى که با کتابهاى الهى آشنا است مىداند که ابوالقاسم محمد همان پیامبرى است که همه پیامبران به او بشارت دادهاند. (10) و همین گزارش حاکى است که در این وقت علائم نزول عذاب ظاهر شد. آفتاب متغیر شد و کوهها لرزید و با آن که فصل تابستان بود ابر سیاهى پیدا شد درختان سر به زیر آورده بودند و مرغان بر زمین بال گسترده بودند. پس سید و عاقب به منذربن علقمه گفتند نزد محمد و پسر عمویش على را واسطه کن که محمد خاطر او را مىخواهد و از گفته او بیرون نمىرود و پیماننامه درست کن. منذر به محضر رسولخدا رسید و مسلمان شد و پیام آنان را رساند و رسولخدا على را براى مصالحه با آنان فرستاد. علىعلیه السلام پرسید که با ایشان چگونه صلح کنم حضرت فرمود هر چه که رأى تو باشد پس علىعلیه السلام با آنان توافق کرد که هر سال دو هزار جامه نفیس بدهند و هر سال هزار مثقال طلا نصف آن را در محرم و نصف دیگر را در رجب. پس چون رسولخدا با اهل بیت خود به سوى مسجد بازگشت جبرائیل نازل شد و گفت حق تعالى به تو سلام مىرساند و مىگوید که بندهام موسى به همراه هارون و فرزندان هارون با دشمن خود قارون مباهله کرد و حق تعالى قارون را با اهل و مالش و یاورانش به زمین فرو برد . به جلالت خود قسم مىخورم که اگر تو به همراه اهلت با اهل زمین و همه مردمان مباهله مىنمودید هر آینه آسمانها پارهپاره و کوهها ریز ریز مىشدند و زمین فرو مىرفت پس رسول به سجده رفت و پس از آن دستها را بلند کرد سه بار گفت شکرا للمنعم چون از وجه این کار پرسیدند فرمود خداوند جهانیان را شکر کردم به واسطه انعامى که نسبت به اهل بیت من کرامت فرمود و سپس از آنچه جبرئیل آورده بود به ایشان خبر داد. (11) و به نقل شیخ مفید و شیخ طبرسى چون پیامبر با آن چهار تن آمد اسقف آنان پرسید اینان چه کسانى هستند که همراهش مىآیند بدو گفتند این پسرعمویش و دامادش و پدر دو فرزندش و محبوبترین مردمان نزد او علىبن ابىطالب است و این دو طفل دو پسر دخترش از طرف على هستند که نزد او از همه محبوبترند و آن زن دخترش فاطمه است که عزیزترین مردم نزد اوست و علاقه قلبى پیغمبر بدو از همه بیشتر است. (12) اسقف آنان گفت ببینید که با خواص خود یعنى فرزندان و اهلش آمده است و مىخواهد به وسیله آنان مباهله کند چون به حقیقت کار خویش مطمئن است به خدا قسم اگر مىترسید که چیزى به ضررش تمام شود آنان را نمىآورد از مباهله با او بپرهیزید به خدا قسم که اگر موقعیت قیصر نبود مسلمان مىشدم (13) ـ (14)
در اینجا سخنان قابل توجه دیگرى به طور جسته و گریخته در کتب تفسیر و تاریخ نقل شده است. از جمله آن که چون حضرت براى مباهله بر دو زانوى خود نشست ابوحارثه گفت بخدا سوگند چنان نشسته است که پیغمبران براى مباهله مىنشستند و برگشت و جرأت بر مباهله پیدا نکرد . سید به او گفت به کجا مىروى؟ گفت اگر بر حق نمىبود چنین جرأت بر مباهله پیدا نمىکرد و اگر با ما مباهله کند یک سال نخواهد گذشت که هیچ نصرانى باقى نخواهد ماند (15) من روهایى را مىبینم که اگر از خدا بخواهند کوهى را از جاى خود برکند هر آینه خواهد کند پس مباهله نکنید که هلاک مىشوید (16) و از سوى دیگر رسولخدا فرمود اگر با من مباهله مىکردند هر آینه همه به صورت میمونها و خوکهایى مسخ مىشدند و تمام این وادى برایشان آتش مىشد و مىسوختند و حق تعالى جمیع اهل نجران را مستأصل مىکرد به گونهاى که حتى مرغى بر سر درختان آنان باقى نمىماند . (17)
سرانجام آفتاب حقیقت ظاهر شد و هیچکس از عام و خاص، مسلمان و غیرمسلمان در آن صحنه حاضر نبود جز آن که دید رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم على و فاطمه و حسن و حسینعلیهم السلام را در زیر عبا جمع کرد و آنگاه فرمود : «اللهم هؤلاء اهلى» (18)
و در حق آنان آیه تطهیر را قرائت فرمود
«انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرهم تطهیرا» (احزاب/ 32) (19)
و از همینجا براى برخى این باور پیدا شده است که آیه تطهیر بار دیگر در واقعه مباهله نازل شد، چنان که پیش از آن در خانه ام سلمه نازل شده بود ولى آنچه درست به نظر مىرسد آن است که بگوییم پیامبر خدا آیه تطهیر را پس از نزول در مرتبه اول در موقعیتهاى مختلف تکرار و بر مصادیق واقعى آن تطبیق مىداد تا براى دیگران در شناخت اهل بیت پیغمبر جاى هیچگونه تردیدى باقى نماند. و شاهد این نظر آن است اهل تاریخ و سیره آوردهاند که بعد از نزول آیه تطهیر تا مدت شش و یا هفت و یا هشت ماه متوالى آن حضرت به هنگام رفتن به سوى مسجد براى اداى نماز صبح بر در خانه علىعلیه السلام و فاطمه س مىایستاد و ندا مىداد که «یا اهل البیت انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» تا دیگران بعدها جرأت پیدا نکنند که زنان پیغمبر را در معناى کلمه «اهل البیت» داخل کنند و اینجا نیز از جمله آن موارد بود که پیامبر اهل بیت خود را در زیر عبا جمع کرده بود و با قرائت آیه تطهیر مصادیق آن را روشن ساخت. (20) با آن که دانشمندى سنى چون فخر رازى که امام المشککین لقب گرفته است گوید این روایت که رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم حسنین و فاطمه و على را تحت کساء خود داخل کرد و آیه تطهیر را خواند، روایتى است که صحت آن در میان اهل تفسیر و حدیث همچون امورى است که مورد اتفاق مىباشد (21) و آنگاه که مفسر بزرگى چون زمخشرى گوید در این آیه [یعنى آیه مباهله ]دلیلى بر فضل و برترى اصحاب کساء هست که هیچ دلیلى قوىتر از آن یافت نشود (22) ، تعجب است که معدودى از دانشمندان اهل سنت تلاش کردهاند واقعه مباهله را کم رنگ کنند یا ابعادى از آن را بىاهمیت جلوه دهند و برخى با نقل روایاتى بىاساس و غریب خواستهاند که دیگران را نیز به همراهى رسولخدا در این واقعه مفتخر سازند و بدین سان اگر دلیلى بر فضیلت اهل بیت یافت شده دیگران نیز شریک آن باشند. ولى در مقابل قاطبه اهل سنت در کتب خود اعتراف دارند که چون آیه مباهله نازل شد، پیامبر اسلام تنها على و فاطمه و حسنین (علیهم السلام) را براى مباهله همراه خود کرد و برخى دیگر تصریح دارند که مراد از «ابنائنا» و «نسائنا» و «انفسنا» در آیه مباهله کسى جز حسنین و فاطمه و على (علیهم السلام) نبود .
در اینجا ذکر فهرستى از کتب اهل سنت و مؤلفین آنها، اعم از کتب تفسیر و تاریخ و سیره و حدیث خالى از فائده نیست. (23)
1ـ مسند احمدبن حنبل
2ـ تفسیر طبرى
3ـ احکام القرآن از ابوبکر جصاص
4ـ مستدرک حاکم نیشابورى
5ـ معرفه علوم الحدیث از حاکم نیشابورى
6ـ تفسیر ثعلبى
7ـ دلائل النبوه از ابونعیم اصفهانى
8ـ اسباب النزول از واحدى نیشابورى
9ـ معالم التنزیل از بغوى
10ـ مصابیح السنه از بغوى
11ـ تفسیر کشاف از زمخشرى
12ـ احکام القرآن از ابن عربى
13ـ تفسیر کبیر از فخر رازى
14ـ مطالب السؤول از محمدبن طلحه شامى
15ـ اسدالغابه از ابناثیر
16ـ تذکره الخواص از سبطبن جوزى
17ـ الجامع الاحکام القرآن از قرطبى
18ـ تفسیر بیضاوى
19ـ ذخائر العقبى از محبالدین طبرى
20ـ الریاض النضره از محبالدین طبرى
21ـ تفسیر القرآن از ابوبرکات عبدالله نسفى
22ـ تبصیرالرحمن و تیسیر المنان از مهایمى
23ـ مشکاه المصابیح از خطیب تبریزى
24ـ تفسیر سراج المنیر از شیربینى
25ـ البحر المحیط از ابوحیان اندلسى
26ـ البدایه والنهایه از ابنکثیر
27ـ تفسیر ابنکثیر
28ـ الاصابه از ابنحجر عسقلانى
29ـ الکاف الشاف فى تخریج احادیث الکشاف از ابنحجر عسقلانى
30ـ الفصول المهمه از ابن صباغ مالکى
31ـ تفسیر المواهب از حسین کاشفى
32ـ معارج النبوه از معینالدین کاشفى
33ـ الدرالمنثور از جلالالدین سیوطى
34ـ تاریخ الخلفا از جلالالدین سیوطى
35ـ الاکلیل از جلالالدین سیوطى
36ـ تفسیر الجلالین از جلالالدین سیوطى
37ـ الصواعق المحرقه از ابنحجر هیتمى
38ـ سیره حلبى
39ـ مدارج النبوه از شاه عبدالحق دهلوى
40ـ مناقب مرتضوى از میرمحمد صالح کشفى ترمذى
41ـ الاتحاف بحب الاشراف از شبراوى
42ـ فتح القدیر از شوکانى
43ـ تفسیر روح البیان از آلوسى
44ـ تفسیر الجواهر از طنطاوى
45ـ رشفه الصادى از ابوبکر علوى حضرمى
46ـ التاج الجامع للاصول از شیخ منصور على ناصف
47ـ المناقب از ابنمغازلى
48ـ حسن الاسوه از سید صدیق حسن خان
49ـ السیره النبویه از سید احمد زینى دحلان شافعى
50ـ السنن الکبرى از ابوبکر احمدبن حسین بیهقى
51ـ الشفاء بتعریف حقوقالمصطفى از قاضى عیاض مغربى
52ـ منهاج السنه از احمدبن عبدالحلیمبن تیمیه
53ـ مقاصد الطالب از سید احمدبن اسماعیل برزنجى
54ـ نزول القرآن از ابونعیم احمدبن عبدالله اصفهانى
55ـ المنتقى فى سیره المصطفى از سعیدبن محمدبن مسعود شافعى
56ـ الاختلاف فى اللفظ والرد على الجهمیه والمشبهه از ابنقتیبه کاتب دینورى
57ـ الصحیح المسند فى تفسیر النبوى القرآن الکریم از ابومحمد سیدبن ابراهیم ابوعمه
58ـ معارج القبول بشرح سلم الوصول الى علم الاصول از حافظبن احمد حکمى
59ـ تفسیر الاعقم از احمدعلى محمدعلى الاعقم
60ـ الانوار القدسیه از شیخ یاسینبن ابراهیم سنهوتى شافعى
61ـ غایه المرام فى رجالالبخارى الى سید الانام از محمدبن داودبن محمد بازلى شافعى
62ـ عیون المسائل از سید عبدالقادربن محمد حسینى
63ـ زهر الحدیقه فى رجال الطریقه از عبدالغنىبن اسماعیل نابلسى شامى
64ـ فقه الملوک و مفتاح الرتاح از عبدالعزیزبن محمد رحبى حنفى
65ـ تحفهالاشراف بمعرفه الاطراف از جمالالدین ابوالحجاج یوسفبن زکى
66ـ توضیح الدلائل از شهابالدین احمد شیرازى شافعى
67ـ تاریخ دمشق از ابنعساکر
68ـ الجامع بین الصحیحین از ابونعیم عبیداللهبن حسنبن احمد حداد اصفهانى
69ـ سیر اعلام النبلاء از شمسالدین محمدبن احمدبن عثمان ذهبى شافعى
70ـ مراح لبید از ابوعبدالمعطى محمدبن عمربن على نووى
71ـ البریقه المحمودیه از شیخ ابوسعید خادمى
72ـ تثبیت دلائل نبوه سیدنا محمد از شیخ عبدالجباربن محمدبن عبدالجبار
73ـ تاریخ الاحمدى از احمدحسین بهادر خان حنفى
74ـ العشره المبشرون بالجنه از شیخ قرنى طلبه بدوى
75ـ عیون التواریخ از صلاحالدین محمدبن شاکر شافعى
76ـ الدرر و اللآل از محمد على انسى
77ـ الکوکب المضىء از شیخ ابوالجود بترونى حنفى
78ـ الدرر المکنونه فى النسبه الشریفه المصونه از ابوعبدالله محمدبن مدنى مالکى
79ـ صحیح مسلم
80ـ سنن ترمذى
81ـ جامع الاصول از ابناثیر
82ـ مناقب خوارزمى
83ـ الکامل از ابناثیر
84ـ انوار التنزیل از بیضاوى
85ـ کفایه الطالب از کنجى شافعى
86ـ تفسیر قرطبى
87ـ تفسیر الخازن از علاءالدین علىبن محمد
88ـ تفسیر غریب القرآن از نیشابورى
89ـ ینابیع الموده از شیخ سلیمان
90ـ نورالابصار از شبلنجى
91ـ تفسیر الواضح از محمد محمود حجازى
92ـ على و مناوؤه از دکتر فوزى جعفر (معاصر)
93ـ احسن القصص از على فکرى (معاصر)
94ـ خدیجه امالمؤمنین، نظرات فى اشراق فجرالاسلام از عبدالمنعم محمد عمر (معاصر)
95ـ تحریر المرأه فى عصرالرساله از عبدالحلیم ابوشقه (معاصر)
96ـ ریاض الجنه فى محبه النبىصلى الله علیه وآله وسلم و اتباع السنه از محمد سلیمان فرج (معاصر)
97ـ عقیله الطهر و الکرم زینب الکبرى از موسى محمد على (معاصر)
98ـ الابتهاج بتخریج احادیث المنهاج از سید عبداللهبن محمد صدیق (معاصر)
99ـ صفوه التفاسیر از محمد على صابونى مکى. (24)
با این حال معلوم نیست چگونه صاحب تفسیر «المنار» مىخواهد در آیه مباهله سند افتخارى را که خدا و رسولخدا براى اهل بیت به جاى گذاشتهاند مخدوش گرداند و سخن قاطبه علماى اهل سنت را انکار کند. او مىگوید حمل کلمه «نساءنا» بر فاطمه و کلمه «انفسنا» فقط بر على از نظر لغت عرب قابل توجیه نیست و تنها این کار ناشى از روایات بسیارى است که از منابع شیعى نقل شده است و معلوم است که مقصود شیعه از نقل این روایات چیست. آنها در ترویج این روایات بحدى کوشش کردهاند که بسیارى از اهل سنت را نیز تحت تأثیر قرار دادند وگرنه ما هیچ شخص عرب زبان را نمىبینیم که «نساءنا» بگوید و با وجود زنانش دخترش را قصد کند و از این دورتر آن است که از کلمه «انفسنا» فقط على مقصود باشد. (25)
ما گوییم عجیب است که شیعه آن قدر توفیق داشته که تمام علماى اهل سنت را در طول قرون متأثر از افکار و آراء خود کرده و با آن که اخبار واقعه مباهله نسل به نسل توسط محدثین و مفسرین و مورخین نقل مىشد و موازین جرح و تعدیل در آن اعمال مىشده ولى با این حال علماى اهل سنت نتوانستهاند از این روایاتى که به گمان صاحب المنار ساخته و پرداخته شیعه است خود را دور کنند و همه در دام آن افتادهاند. (26) واقعا این چه استدلالى است و چه تعصبى است که انسان را از درک واقعیت باز مىدارد. اگر این رسولخداست که تنها على و فاطمه و دو فرزند آنها را همراه خود کرده پس این تفسیر منسوب به عمل رسولخدا است و شیعه در این جهت کافى است که به اعتراف امثال فخر رازى و به روایت اشخاصى چون عائشه (27) استناد کند. علاوه بر این که این مفسر ناآشنایى خود با زبان قرآن و زبان عرب را نیز ثابت کرده است. چرا که کافى بود به آیه 176 سوره نساء (و ان کانوا اخوه رجالا و نساء فللذکر مثل حظ الانثیین) و نیز آیه 10 همین سوره (یوصیکمالله فی اولاد کم للذکر مثل حظ الانثیین فان کن نساء…) مراجعه کند و ببیند چگونه کلمه «نساء» بر دختران حمل مىشود نه بر زنان. (28)
اگر خوشبینانه بنگریم باید گفت منشأ خطاى این مفسر آن بوده که برخى روایات مانند روایت جابر را که گوید «نسائنا فاطمه و انفسنا على» ملاحظه کرده و چنین تصور کرده است که از لفظ «نسائنا» مراد فاطمه و از لفظ «انفسنا» مراد على است. حال آن که ما گوییم رسولخدا در مقام امتثال کسى را جز فاطمه و على و حسنین علیهم السلام نیاورد و این یعنى آن که تنها مصداق «انفسنا» على و تنها مصداق «نسائنا» فاطمه بوده است. پس نباید مصداق را با مفهوم اشتباه گرفت. و معناى کلام رسولخداصلى الله علیه وآله وسلم که فرمود «اللهم هؤلاء اهل بیتى» آن بود که خدایا من از اهل بیت و خواص خودم جز اینها کسى را نیافتم که براى این کار دعوت کنم.
بدین ترتیب صاحب المنار خواسته است تفسیر مذکور را برخلاف قواعد لغت عرب قلمداد کند بىتوجه به آن که این زمخشرى صاحب کشاف پیشواى اهل ادب و بلاغت است که در تفسیر خود گوید: «فیه دلیل لاشىء اقوى منه على فضل اصحاب الکساءعلیهم السلام.»
گذشته از این همه باید دید مراد این مفسر از این که گوید مصادر این روایات شیعه است، چه مىباشد؟ آیا کسانى را که سلسله اسناد روایات بدانها ختم مىشود مانند سعدبن ابى وقاص و جابربن عبدالله و عبداللهبن عباس و جمعى دیگر از صحابه و کلبى و شعبى و ابوصالح و جمعى دیگر از تابعین را شیعه به شمار آورده است و همه آنان را به جرم روایتى که مورد پسند او نیست شیعه و متهم به جعل و تزویر دانسته است و یا مقصودش آن است که شیعه این روایات را در جوامع اولیه حدیث و کتب معتبر تاریخ وارد کرده است؟ در هر دو صورت او سخن شیعه را غیرقابل قبول دانسته است ولى به قیمت آن که اساس سنت و شریعت متزلزل گردد واز سنت مأثور چیزى باقى نماند (29) . گرچه قبل از صاحب المنار نیز کسانى بودهاند که در مقابل این همه نصوص غیرقابل انکار و توجیه، روایتى شاذ یا سخنى غریب آوردهاند ولى بحق که او گوى سبقت را بر همه آنان ربوده است. چرا که دیگران به جاى متهم ساختن شیعه به جعل و تزویر یا با حذف نام على از میان همراهان رسولخدا به سرعت از آن گذشتهاند همچون ابنکثیر در البدایه و النهایه (30) و یا سعى کردهاند که علاوه بر على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام برخى همسران رسولخدا یعنى عائشه و حفصه را نیز به همراهى با رسولخدا مفتخر سازند همچون حلبى در سیرهاش (31) و یا در جهت تثبیت موقعیت خلفاى ثلاثه و فضیلتسازى براى آنان از امام صادق نقل کردهاند که چون آیه مباهله نازل شد رسولخدا ابوبکر را با فرزندش و عمر را با فرزندش و عثمان را با فرزندش و على را با فرزندش آورد، همچون ابنعساکر در تاریخ دمشق و جلال الدین سیوطى در تفسیر آیه مباهله به نقل از او. (32)
در این مورد معلوم است که راوى حدیث مىخواسته ترتیب خلفاى چهارگانه حفظ شود. و گویا ترتیبى را که حوادث بعدى شکل بخشید در زمان رسولخدا نیز معهود بود چراکه دست سیاستبازان واجب کرده بود که عدهاى به تلاش و تکاپو بیافتند و سخنى ساز کنند و باورى براى بىخبران ایجاد کنند که خلفاى چهارگانه به اندازه فضیلت و شأن و منزلتى که نزد رسولخدا داشتند به خلافت رسیدند. به راستى اگر قرار بود رسولخدا بزرگان اصحاب و خویشاوندان خود را جمع کند. پس چرا در میان صحابه به مانند سلمان و ابوذر و عمار و مقداد توجهى نکرد و چرا عمویش عباس شیخ هاشمیون و عمهاش صفیه دختر عبدالمطلب و دختر عمویش امهانى که از زنان برگزیده هاشمى بودند را همراه خود نکرد. (33) علاوه بر آن که خلفاى چهارگانه در آن زمان همه داراى پسر نبودند (34) پرواضح است که این گونه روایات غریب چرا و چگونه پدید آمده است.
در پایان این بحث جاى آن دارد که به کلام شاگرد دیگر شیخ محمد عبده یعنى ابن عاشور مغربى نیز اشاره کنیم. او مىگوید هرگاه لفظ «نساء» به واحد یا جماعتى اضافه شود لامحاله مراد از آن همسران مرد هستند مانند نساء النبى و نساء المؤمنین، بخلاف آنجا که لفظ «نساء» غیرمضاف باشد. پس لا محاله مراد از نساءنا ازواج النبى است و مراد از انفس در آیه شریفه انفس متکلمین و مخاطبین است یعنى ایانا و ایاکم و در مورد ابنائنا دو احتمال است یا جوانان مراد هستند و یا اطفال. آنگاه خود این مفسر از بیهقى در دلائل النبوه نقل کرده است که رسولخدا براى مباهله على و فاطمه و حسن و حسین را آورد و زنان و دیگر مردان مسلمان را همراه خود نکرد (35) . پس باید از او پرسید آیا رسولخدا آشناتر به لسان وحى بود یا شما و چگونه است که رسولخدا برخلاف امر الهى که باید همسران خود را فراخواند. تنها دخترش را همراه خود کرد؟ در نهایت این مفسر چارهاى ندارد جز آن که روایات منقول در کیفیت خروج پیامبر را که مشهورترین آنها روایت سعدبن ابىوقاص است منکر شود.
امضاء صلحنامه
سرانجام و نقطه پایان این واقعه امضاء صلحنامهاى میان رسولخدا و مسیحیان نجران بود . گویا در تنظیم این صلحنامه و تعیین شروط آن علىعلیه السلام از جانب پیغمبر اختیار کامل داشت (36) و حتى کاتب آن را نیز على شمردهاند. (37) اینک متن این صلحنامه را به نقل از ارشاد مفید مىآوریم.
بسمالله الرحمن الرحیم
هذا کتاب من محمد النبى رسولالله صلىالله علیه و آله و سلم لنجران و حاشیتها فى کل صفراء او بیضاء و ثمره و رقیق لایؤخذ منهم شىء غیر الفى حله من حلل الأواقى، ثمن کل حله اربعون درهما فمازاد او نقص فعلى حساب ذلک یؤدون الفا منها فى صفر و الفا منها فى رجب و علیهم اربعون دینارا مثواه رسولى مما فوق ذلک و علیهم فى کل حدث یکون بالیمن من کل ذى عدن عاریه مضمونه ثلاثون درعا و ثلاثون فرسا و ثلاثون جملا عاریه مضمونه لهم بذلک جوارالله و ذمه محمدبن عبدالله فمن اکل الربا منهم بعد عامهم هذا فذمتى منه بریئه.
بسمالله الرحمن الرحیم. این صلحنامهاى است از محمد پیامبر خدا (ص) براى [اهل] نجران و اطراف آن. از آنان چیزى از طلا و نقره و میوه و برده گرفته نشود جز دو هزار حله از حله اواقى که قیمت هر حله چهل درهم باشد و اگر کم و زیادى شد به همان اندازه حساب مىشود . هزار حله آن را در ماه صفر و هزار حله دیگر را در ماه رجب بپردازند و بر عهده ایشان که چهل دینار براى خرج منزل فرستادگان من بپردازند و بر عهده ایشان است که هرگاه در یمن حادثهاى [یا جنگى] از جانب قبیله ذى عدن روى داد به عنوان عاریه مضمونه [که اگر از بین رفت مانند آن پس داده شود] سى زره و سى اسب و سى شتر [به مسلمانان براى جنگ] بدهند و در مقابل این تعهدات براى آنان است پناه خدا و ذمه محمدبن عبدالله. پس از این سال هر کس از آنان که ربا خورد من در مقابل او تعهدى ندارم. (38)
متن این صلحنامه در منابع دیگر با تفاوتهاى نه چندان زیاد نسبت به متن مفید نقل شده است و ما در اینجا درصدد بررسى این اختلافات نیستیم ولى گاه زیادتى در ذیل نامه رسولخدا دیده مىشود که قابل توجه است. این زیادت به نقل ابنسعد چنین است:
«و لنجران و حاشیتهم جوارالله و ذمه محمد النبى رسولالله على انفسهم و ملتهم و ارضهم و اموالهم و غائبهم و شاهدهم و بیعهم و صلواتهم لایغیروا اسقفا عن اسقفیته ولا راهبا عن رهبانیته ولا واقفا عن وقفانیته و کل ما تحت ایدیهم من قلیل او کثیر و لیس ربا ولادم جاهلیه و من سأل منهم حقا فبینهم النصف غیر ظالمین ولا مظلومین لنجران و من اکل ربا من ذى قبل فذمتى منه بریئه ولا یؤاخذ احد منهم بظلم اخر و على ما فى هذه الصحیفه جوارالله و ذمه النبى ابدا حتى یأتىالله بامره ان نصحوا و اصلحوا فیما علیهم غیر مثقلین بظلم . (39)
پی نوشت :
1) شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص 255 و نیز شیخ طبرسى، مجمعالبیان، ذیل آیه مباهله.
2) سیدبن طاووس، سعدالسعود، ص .90
3) سیدبن طاووس، سعدالسعود، ص .90
4) فخر رازى، التفسیر الکبیر، ذیل آیه مباهله؛ علامه مجلسى، حیاهالقلوب، ج 4، ص 1299 به نقل از شیخ طبرسى و در تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 451 نیز به همین صورت آمده ولى با این فرق که دست حسین نیز در دست رسولخدا بود.
5) بغوى، معالم التنزیل، ذیل آیه مباهله، ج 1، ص .480
6) زمخشرى، جارالله، الکشاف، ذیل آیه مباهله؛ تفسیر ثعلبى، ذیل آیه مباهله؛ قرطبى، الجامع الاحکام القرآن، ذیل آیه مباهله؛ جلال الدین سیوطى، الدر المنثور، ذیل آیه مباهله .
7) چنان که در تاریخ المدینه المنوره از ابنشبه و سیره حلبى و تفسیر قمى و تفسیر التبیان دیده مىشود.
8) ناگفته نماند که امروزه مسجد مباهله به عنوان مکان دقیق انجام مباهله رسولخدا با مسیحیان نجران شناخته شده است. موقعیت کنونى این مسجد در سمت راست شارع ستین (ملک فیصل کنونى) قرار دارد. این خیابان در مجاورت ضلع شمال شرقى بقیع است. فندق الدخیل در سمت راست و مستشفى الولاده و الاطفال در سمت چپ آن خیابان واقع بوده و مسجد المباهله یا مسجد الاجابه حدود یکصد متر از فندق الدخیل بالاتر است (قائدان، اصغر، تاریخ و آثار مکه و مدینه، ص 311) ولى بیشتر منابع از این مکان به عنوان مسجد الاجابه فقط یاد کردهاند و در این که مباهله در موقعیت کنونى همین مسجد واقع شده باشد تردیدهایى وجود دارد هرچند در برخى کتب دعا و زیارت، این مکان به عنوان مسجد مباهله خوانده شده است (علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 97، ص 225) لویى ماسینیون در تحقیق خود آورده است که رفتن به گورستان براى مباهله اشاره به ریشه و پیشینه تاریخى اسلامى آن دارد. در سال دهم هجرى محمد ص در گورستان بقیع از هیئت مسیحى براى مباهله دعوت به عمل کرد. مکان مباهله نقطهاى موسوم به کثیب احمر بود. این مکان از سال 359 هجرى به بعد به نام جبل المباهله مشهور شد (منبع مذکور، ص 69 به نقل از احمدبن عبدالجلیل السجزى در جامع شاهى، نسخه خطى فارسى، ص 30، سطر 3) به هر صورت این مطلب نیازمند تحقیق بیشتر است.
9) سیدبن طاووس، سعدالسعود، ص 90 با تلخیص و نیز علامه مجلسى، حیاهالقلوب، ج 4، ص .1305
10) سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 511؛ علامه مجلسى، حیاهالقلوب، ج 4، ص .1345
11) سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 512 با تلخیص؛ علامه مجلسى، حیاهالقلوب، ج 4، ص .134
12) الارشاد، ج 1، ص 224؛ مجمعالبیان، ذیل آیه مباهله؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 227؛ شیخ طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص .254
13) الارشاد، ج 1، ص .224
14) در خصوص عاقبت امر ابوحارثه و سید و عاقب منابع مختلف نوشتهاند. ابنسعد در الطبقات الکبرى، ج 1، ص 358 گوید پس از مدت کوتاهى سید و عاقب به نزد رسولخدا بازگشتند و مسلمان شدند رسولخدا آن دو را در خانه ابوایوب انصارى جاى داد. علامه طبرسى در مجمعالبیان در ذیل آیه مباهله نیز از بازگشت آندو و مسلمان شدن آندو خبر مىدهد و نیز در تاریخ یعقوبى ج 1، ص 452 آمده است که ایهم مسلمان شد ولى گزارش مفصل سیدبن طاووس از مجلس مشورتى بزرگان نصارى در سرزمین نجران حاکى از آن است که سید و عاقب خبر از درستى نبوت رسولخدا داشتند ولى درصدد کتمان آن و گمراه نگاه داشتن مردم بودند. در آنجا ابنطاووس آورده است که این سید و عاقب در مکر و حیله از جمله شیاطین انس بودند.
15) شیخ طبرسى، مجمعالبیان، ذیل آیه مباهله و نیز علامه مجلسى، حیاهالقلوب، ج 4، ص 1299 به نقل از او و بحارالانوار، ج 21، ص 277؛ تاریخ یعقوبى، ج 1، ص .451
16) همان و نیز زمخشرى در تفسیر الکشاف ذیل آیه مباهله و سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص .513
17) فخر رازى، التفسیر الکبیر؛ شیخ طوسى، التبیان؛ شیخ طبرسى، مجمع البیان؛ علامه طباطبائى، المیزان و تفسیر ثعلبى در ذیل آیه مباهله و نیز سیره حلبى، ج 3، ص 236؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص . 326
18) سیره حلبى، ج 3، ص 236؛ رحمانى همدانى، احمد، الامام على، ص 267 به نقل از ابوحیان اندلسى در البحر المحیط، ج 2، ص 479 و مسند احمدبن حنبل، ج 1، ص 185 و کنجى شافعى در کفایه الطالب، ص 142 و سبط ابن جوزى در تذکره الخواص، ص 18؛ علامه مجلسى بحارالانوار، ج 35، ص 265 با ذکر حدیث سعدبن ابى وقاص که در صحیح مسلم آمده است.
19) فخر رازى، التفسیر الکبیر، ذیل آیه مباهله؛ سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 513؛ شبلنجى، نورالابصار، ص .223
20) شرف الدین، سید عبدالحسین، الکلمه الغراء فى تفضیل الزهراء، ص .15
21) عین تعبیر فخر رازى در ذیل آیه مباهله در التفسیر الکبیر چنین است:
«واعلم ان هذه الروایه کالمتفق على صحتها بین اهل التفسیر و الحدیث» و چنان در بحارالانوار، ج 21، ص 285 آمده است، عین همین تعبیر از نیشابورى در انوار التنزیل دیده شده است.
22) عین تعبیر زمخشرى در الکشاف چنین است: «و فیه دلیل لاشىء اقوى منه على فضل اصحاب الکساء»86) فهرستى که مرحوم آیتالله العظمى مرعشى نجفى در تعلیقه مجلداتى از احقاق الحق تهیه کرده است با حذف مکررات به بیش از صد مورد مىرسد و فهرستى که مرحوم شیخ قوام الدین وشنوهاى در کتاب اهل بیت و آیه مباهله ارائه داده است بالغ بر شصت مورد است ولى حسن کار ایشان آن است که از علماى اهل سنت به ترتیب از قرن سوم تا قرن چهاردهم یاد کرده است. علاوه بر این دو شخصیت بزرگ، سید حسین بحرالعلوم در تعلیقه تلخیص الشافى و نیز آیتالله احمدى میانجى در مکاتیب الرسول به معرفى منابع در این زمینه پرداختهاند و ما آدرسهاى مطلب مورد استشهاد در عمده این منابع را در لابلاى بحث خود آوردهایم.
23) احقاق الحق، ج 3، ص 46 و ج 9، ص 70 و ج 22، ص 34 و ص 44 و ج 24، ص 6 و ج 33، ص 22 و نیز قوامالدین وشنوهاى، اهل البیت و آیه مباهله، ص 34 تا ص 72؛ شروانى، ما روته العامه من مناقب اهل البیت، ص .85
24) محمد رشید رضا، المنار، تقریر درس شیخ محمد عبده، ذیل آیه مباهله؛ علامه طباطبائى، المیزان، ذیل آیه مباهله به نقل از او
25) سبیتى، عبدالله، المباهله، ص 103
26) زمخشرى در الکشاف ذیل آیه مباهله و نیز علامه مجلسى در بحارالانوار، ج 35، ص 224 حدیث عائشه را چنین نقل کردهاند: «ان رسولالله ص خرج و علیه مرط مرحل [مرجل] من شعر اسود فجاء الحسن فادخله ثم جاء الحسین فادخله ثم فاطمه ثم على ثم قال انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» و نیز شیعه و سنى در ذیل آیه تطهیر به این حدیث عائشه اشاره کردهاند.
27) رحمانى همدانى، احمد، الامام علىعلیه السلام، ص .284
28) علامه طباطبائى، المیزان، ذیل آیه مباهله.
29) منبع مذکور، ج 5، ص 65 و نیز طبرى در جامع البیان عن تأویل آى القرآن، ج 3، ص 407، در ذیل آیه مباهله در ضمن حدیث شماره 5666 و حدیث شماره 5671 همراهان پیامبر را فقط فاطمه و حسنین معرفى مىکند ولى همو در ضمن حدیث شماره 5675 از منذربن ثعلبه از علباءبن احمر الیشکرى نقل مىکند که چون آیه مباهله نازل شد رسول خدا به دنبال على و فاطمه و حسنین فرستاد.
30) در سیره حلبى، ج 3، ص 236 آمده است که عمر گوید از رسولخدا پرسیدم اگر شما ملاعنه مىگردید دست چه کسى را مىگرفتید؟ آن حضرت فرمود دست على و فاطمه و حسن و حسین و عائشه وحفصه را مىگرفتم. سپس حلبى اضافه مىکند که زیادت «عائشه و حفصه» در این روایت شاهدش آن بخش از آیه است که مىفرماید: «و نساءنا و نساءکم». و خطاى حلبى در این استشهاد واضح است چون اگر «نساءنا» به معناى همسران رسولخدا باشد پس چرا فاطمه همراه رسولخدا بود و اگر «نساءنا» بر دختر رسولخدا تطبیق کند پس چرا همسران رسولخدا حاضر شدند. و از خلال نکاتى که در تفسیر آیه مباهله خواهیم گفت قرائن کذب این خبر واضحتر خواهد شد.
31) احمدى میانجى، على، مکاتیب الرسول، ج 2، ص 506؛ سبیتى، عبدالله، المباهله، ص 109؛ محمدرشید رضا، المنار، ذیل آیه مباهله به نقل از ابنعساکر؛ جلال الدین سیوطى، الدرر المنثور، ذیل آیه مباهله به نقل از ابنعساکر.
32) سبیتى، عبدالله، المباهله، ص .109
33) علامه طباطبائى، المیزان، ذیل آیه مباهله ص .243
34) محمدبن الطاهر ابن عاشور، التحریر والتنویر، ذیل آیه مباهله.
35) این مطلب از گزارش سیدبن طاووس در اقبال الاعمال، ص 512 استفاده مىشود که سابقا نقل شد.
36) تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 452 ولى بلاذرى و ابنکثیر و ابنقیم جوزى و عبدالمنعم کاتب این صلحنامه را مغیرهبن شعبه دانستهاند. ابویوسف کاتب را عبدالله بن ابىبکر دانسته است. و نیز بلاذرى از یحیى بن آدم نقل مىکند که مکتوبى از صلحنامه نزد اهل نجران دیدم که زیر آن نوشته شده بود «کتب علىبن ابىطالب». بیهقى در سنن کبرى و نیز یاقوت حموى در معجمالبلدان آوردهاند که اهل نجران در دوران زمامدارى آن حضرت به نزد او آمدند و صلحنامه خود را آوردند و گفتند این خط شماست و به نقل دیگرى گفتند این خط شما و املاء رسولخدا است. آنگاه اشکهاى على ع به گونهاش جارى شد. سپس سربرداشت و گفت اى اهل نجران این آخرین چیزى بود که در پیشگاه رسولخدا نگاشتم. احمدى میانجى، على، مکاتیب الرسول، ج 3، ص 169 و .170
37) شیخ مفید، الارشاد، ج 1، ص .226
38) ابنسعد، الطبقات الکبرى، ج 1، ص 288 و نیز نگاه کنید به تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 452؛ ابنشبه، تاریخ المدینه المنوره، ج 2، ص 585؛ ابوالفتوح رازى، تفسیر، ذیل آیه مباهله؛ حاجى نورى، مستدرک الوسایل، ج 11، ص 133؛ ابنکثیر، البدایه و النهایه، ج 5، ص 66؛ مرحوم استاد احمدى میانجى در مکاتیب الرسول اختلاف منابع در نقل متن این صلحنامه را به دقت بررسى کرده و لغات مشکل آن را توضیح داده است. ایشان علاوه بر منابع بالا از فتوح البلدان و الاموال لابى عبیده و الاموال لابن زنجویه و الخراج لابىیوسف نیز ذکر به میان آورده است.
39) الارشاد، ج 1، ص .227
منبع:کتاب مباهله