نویسنده: مهناز قانعی خوزانی
یکی از مسائل بسیار مهم در تعیین ارزش اخلاقی عمل، انگیزه ی آن است. عمل بسته به اینکه با چه نیتی و با چه میزانی از توجه، آگاهی و خلوص صورت گرفته باشد، اثرات بسیار متفاوتی در وجود عامل بر جای خواهد گذاشت:
گفت نان در رسم و عادات داده اید
دست از بهر خدا نگشاده اید (1)
بهر فخر و بهر بوش (2) و بهر ناز
نه از برای ترس و تقوا و نیاز
3- 1/3722
ظاهر عمل در حقیقت طفیل اصل و حقیقت آن، یعنی باطن و نیت فاعل است، به همین دلیل خداوند ارزش اعمال را بر اساس نیات آنها می سنجد:
ناظر قلبیم اگر خاشع بود
گرچه گفت لفظ نا خاضع رود
زآنک دل جوهر بود گفتن عرض
پس طفیل آمد عرض، جوهر غرض
1- 2/1760
نیت شایسته و خالصانه، ظاهر نادرست عمل را تحت الشعاع خود قرار می دهد و گاه حتی به آن ارزش اخلاقی می بخشد:
کف کژ کز بهر صدقی خاستست
اصل صاف آن فرع را آراستست
آن کفش را صافی و محقوق دان
همچو دشنام لب معشوق دان
9- 1/2888
” انا ربکم الاعلی (3) ” گفتن فرعون از نهایت پستی باعث دوری او از حق بود، در حالی که ” انا الحق ” گفتن منصور از شدت عشق و باعث رحمت الهی بود: (4)
گفت فرعونی انا الحق گشت پست
گفت منصوری انا الحق و برست
5/2035
مولانا معتقد است درون آلوده و بیمار، خواه و ناخواه خود را در افعال انسان نشان می دهد و هرچند شخص بکوشد این را پنهان کند، اما دست کم کسانی که از تقوی و قوه ی تشخیص الهی برخوردارند، آن را خواهند فهمید:
بوی کبر و بوی حرص و بوی آز
در سخن گفتن بیاید چون پیاز
3/166
آنکه یابد بوی حق را از یمن
چون نیابد بوی باطل را ز من
3/161
به دلیل همین اثرات است که عمل خالصانه و عمل غیر خالصانه، گرچه ظاهر یکسانی داشته باشند، نشانه های خاص خود را دارند و بنابراین از یکدیگر قابل تشخیصند:
کونشان پاک بازی ای ترش
بوی لاف کژ همی آید خمش
صد نشان باشد درون ایثار را
صد علامت هست نیکوکار را
6- 4/1755
حمد گفتی کو نشان حامدون (5)
نه برونت هست اثر نه اندرون
4/1762
تأثیر و تأثر آئینه وار میان اعمال با باطن و اسرار انسان، توضیح برخی از حقایق حیات اخلاقی را ممکن می سازد. مثلاً این که، گاه حسرت از دست رفتن عمل شایسته، بیش از انجام آن تأثیر و ارزش دارد:
آن غبین و درد بودی صد نماز
کو نماز و کو فروغ آن نیاز
2/2775
بالاتر از آن اینکه، چه بسا عمل ناشایستی که زمینه ای برای بیداری انسان فراهم کند و باعث عبرت حرکت او گردد، از بسیاری از اعمال به ظاهر شایسته ی او برتر باشد: (6)
معصیت کردی به از هر طاعتی
آسمان پیموده ای در ساعتی
بس خجسته معصیت کان کرد مرد
نه ز خاری بردمد اوراق ورد
1/3837
البته واضح است که چنین مواردی قابل توصیه نیست و نمی توان از آن حکم اخلاقی نتیجه گرفت. اما می توان گفت توضیح این گونه واقعیات در حوزه ی حیات اخلاقی تنها با در نظر گرفتن عمل اخلاقی، به عنوان امری ذومراتب، که یک سر آن در اعماق وجود انسان و سر دیگرش در نازل ترین بُعد وجود او، یعنی بُعد جسمانی اوست، امکان پذیر است.
نمونه ی دیگری که نشان دهنده ی این واقعیت است اینکه، نیازها و دردهای انسان، بیش از افعالش قدر و ارزش او را تعیین می کند:
نیستش درد فراق و وصل هیچ
بند فرعست او نجوید اصل هیچ
4/1866
منگر اندر نقش زشت و خوب خویش
بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش
3/1437
و مطلوب و معشوق انسان بیش از صفات و ویژگی هایش کرامت یا حقارت او را نشان می دهند. (7)
هست صوفی صفا (8) جو ابن وقت
وقت را همچون پدر بگرفته سخت
هست صافی غرق عشق ذوالجلال
ابن کس نه فارغ از اوقات و حال
3/1433
صافی آن است که برخلاف صوفی در بند هیچ چیز نیست، حتی بند احوال و ملکات نفسانی خود، زیرا عشق ذوالجلال او را به کلی از خود آزاد کرده است. به زبان شیوای احمد غزالی ” تا به خودِ خود بود، احکام فراق و وصال و قبول و رد و قبض و بسط و اندوه و شادی و این معانی بر او روان بود و او اسیر وقت بود … در راه فنا از خود، این احکام محو افتد و این اضداد برخیزد … اینجا او خداوند وقت بود … و از وقت فارغ “. (9)
پینوشتها:
1. بیت در ضمن داستان « آتش افتادن در شهر به ایام عمر » آمده و بنابر آن، عمر واقعه را به قهر الهی که نتیجه ی بخل مردم بوده، نسبت داده است. هنگامی که مردم زبان به اعتراض گشوده اند که ما اهل سخاوتیم، وی پاسخ داده که اعمال شما خالصانه نبوده است. ( نک. ابیات 3713-3725 از دفتر اول ).
2. کر و فر: خودنمایی.
3. انا الحق گفتن فرعون اشاره است به قرآن، نازعات: 24، که سخن فرعون را نقل می فرماید مبنی بر این که خود را پروردگار برتر قومش می نامید. مولانا ” انا گفتن ” را به طور کلی ویژگی فرعون صفتان می داند
آن دغلکاری و دزدی های او
وان چو فرعونان انا و انای او
5/1809
( برای دیدن مجموعه ی از ابیات مثنونی در این مورد نک. هادی حائری، نخبه العرفان، ص 225 ).
4. مولانا در مورد ” انا الحق ” منصور می فرماید: ” آخر این انا الحق گفتن، مردم می پندارند که دعوی بزرگیست. انا الحق عظیم تواضعست. زیرا اینکه می گوید من عبد خدایم دو هستی اثبات می کند، یکی خود را و یکی خدا را. اما آنکه می گوید انا الحق … یعنی من نیستم، همه اوست. جز خدا را هستی نیست ” ( فیه مافیه، ص 44 ).
5. اشاره به قرآن، توبه: 112، که در وصف مؤمنین می فرماید: « التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ … »
6. همچنین نک. شهیدی، پیشین، جزو چهارم از دفتر اول، ص 206.
7. در این مورد همچنین نگاه کنید به سودابه کریمی، پیشین، ص 151.
8. ” صفا هر چیزی است که با طبع و خودکردار بینی آمیخته نگشته باشد و گه گاه به صورت حقیقت در دل آید … ( و نیز گفته اند ) صفا از میان برداشتن زشتی هاست “. ( ابونصر سراج، پیشین، ص 369 ).
9. ” سوانح فی العشق ( سوانح العشاق ) ” ص 33-34.
منبع مقاله:
قانعی خوزانی، مهناز؛ ( 1390 )، اخلاق در نگاه مولانا؛ هستی و چیستی، تهران: نگاه معاصر، چاپ دوم.