نویسنده:دکتر اسماعیل حاکمی
علم اخلاق مطالعه در خیر و وظیفه است و آن را علم خیر و شر، و علم تکلیف و وظایف نیز خواندهاند. موضوع علم اخلاق، تکلیف و راه رسیدن به سعادت است، و تعیین بهترین طریقه عمل و پسندیدهترین طریقه زندگانی غرض و فایده آن میباشد. علم اخلاق را نباید با علم مطالعه اخلاقیات و آداب اشتباه کرد؛ زیرا علم اخلاقیات به مطالعه رفتار آدمی چنانکه هست میپردازد، ولی علم اخلاق به جای مطرح کردن آنچه هست، آنچه را که باید باشد، عنوان میکند. اخلاق علمی دستوری است؛ زیرا برای عمل انسان قواعد و دستورهایی مقرر میدارد.
علم اخلاق به نظری و عملی تقسیم میشود. اخلاق نظری تکلیف و اوصاف عمومی حیات اخلاقی را مطالعه میکند. اخلاق عملی وظایف مختلف انسان، مانند وظایف شخص نسبت به خدا و خانواده و جامعه بشری را مورد مطالعه قرار میدهد. انسان باید بر اثر عقیده و عشق به خدا و در نتیجه تزکیه و تربیت نفس و تمرین و ممارست در اعمال صالح ذاتاً تغییر کند و به تدریج تشبه و تقرب به حق پیدا کند و مستحق برخورداری از حیات عالی و جاودان و رضوان الهی گردد.
ادیان و شرایع الهی در اصول و اساس مشابه یکدیگر و در سه چیز مشترکند: پرستش خدا، اعتقاد به آخرت، مسئولیت در برابر نفس و خلق. خداوند مهربان با لطف و عنایتی که به بندگان خود دارد، آنان را به حال خود رها نکرده و به وسیله پیامبران خویش دستورهایی برای بندگانش فرستاده است تا با به کار بستن آنها به سعادت و نیکبختی برسند. پیغمبر گرامی اسلام(ص) مظهر و نمونه والای انسان کامل بوده و درباره آن حضرت همین قدر بس که خداوند در قرآن کریم خطاب به آن وجود عزیز فرموده است: «و انک لعلی خُلُق عظیم» و از سخنان پیامبر اکرم(ص) است که فرمود: «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق». اسلام بر داشتن اخلاق خوب و خویهای پسندیده از قبیل: عدالت، سخاوت، شجاعت، تواضع، راستگویی، امانت، عفو، وفای به عهد، صبر، شکر، قناعت، زهد، صدق و اخلاص، کمک به درماندگان و ضعفا، احسان، گشادهرویی، اهمیت تعلیم و تعلم، احترام به پیران، اغتنام وقت و مانند اینها تأکید بسیار کرده است و از طرف دیگر، مردم را از داشتن اخلاق بد و خویهای ناپسند مانند: غیبت، سخنچینی، حسد، خشم و غضب، حب جاه و مقام، دنیادوستی، ریا، بخل، عجب و تکبر و دیگر صفات زشت بر حذر داشته است.خواجه حافظ نیز در این زمینه میگوید:
حسن مهرویان مجلس گرچه دل میبرد و دین
بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود
در مشرق زمین تأکید بر اصول اخلاقی همیشه یکی از ارکان استوار بقای ملل و اقوام بوده است. رئوس آنچه حافظ در این باب آورده، تحذیر از غرور و خودپرستی و مردمآزاری و کینهتوزی و فرار از معاشرت با ناجنس و غافل نشدن از مکافات عمل و تشویق به بذل و بخشش و رحم و شفقت و وفا و رفیقنوازی و مهر و محبت و رعایت حال زیردستان و مروت با دوستان و مدارا با دشمنان است. به طور کلی اصول عقاید اخلاقی و تربیتی حافظ را میتوان به شرح زیر خلاصه کرد:
1ـ ناپایداری جهان: دنیای حافظ دنیایی است بیثبات و ناپایدار.
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل عاشق که جای فریاد است
مرا در منزل جانان چه جای عیش؟ چون هر دم
جرس فریاد میدارد که: بربندید محملها
کاخ آمال و آرزوهای آدمی سست بنیاد، و بنیاد عمر بر باد است:
بیا که قصر عمل سخت سست بنیاد است
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ
در موضعی که تخت سلیمان رود به باد
حافظ بیاعتباری دنیا را در برابر نظر مجسم میکند و چون پرهیز از آن را واجب میشمارد، یکباره دور دنیا و مافیها را خط میکشد و سخت به قناعت رو میآورد، به بوده و نابوده میتازد و دم را غنیمت میشمارد. دوام یک چنین زندگی، حالتی پدید میآورد که در ظاهر قلندری است و در باطن آزادگی، و ما در جای خود درباره قلندری و آزادگی حافظ بحث خواهیم کرد.
اندیشههای اخلاقی حافظ
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
اعتمادی نیست بر کار جهان
بلکه بر گردون گردان نیز هم
جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد
زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی
2ـ حقیقت جویی و دوری از ریا: حافظ معتقد است که غرض از شرایع آسمانی اجتناب از رذایل و پلیدیهایی است که جامعه انسانی را تاریک و احیاناً بشر عاقل و متمدن را از هر حیوانی پستتر میکند. او معتقد است که: «کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم»، اما آنچه در جامعه او رواج دارد، خلاف آن است. قرآن کریم برای این نیست که صرفاً خوانده شود، بلکه برای آن است که بر اساس تعالیم آن روابط و مناسبات میان انسانها با یکدیگر و انسان و خالق تنظیم شود، در غیر این صورت از نماز و روزه و خواندن قرآن چه حاصل؟
حافظا، می خور و رندی کن و خوش باش، ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
نکوهش از ریا و تظاهر در سراسر دیوان حافظ به چشم میخورد:
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا؟
بشارت بر به کوی میفروشان
که حافظ توبه از زهد ریا کرد
در میخانه ببستند، خدایا مپسند
که در خانه تزویر و ریا بگشایند
غزالی در «کیمیای سعادت» درباره ریا در عبادت میگوید: «بدان که ریا کردن به طاعتهای حق تعالی از کبایر است و به شرک نزدیک است، و هیچ بیماری بر دل پارسایان غالبتر از این نیست که چون عبادتی کنند خواهند که مردمان از آن خبر یابند و جمله ایشان به پارسا اعتقاد کنند… حقیقت ریا آن بود که خویشتن به پارسایی فرا مردمان نماید، یا خویشتن به نزدیک خلق آراسته کند و اندر دل مردمان قبول گیرد تا وی را حرمت دارند و تعظیم کنند و به وی به چشم نیکو نگرند، و این بدان بود که چیزی که دلیل پارسایی و بزرگی است اندر دین بر ایشان عرضه میکند و همی فرانماید و این پنج جنس است: ریا به شبزندهداری و زردرویی، ریا در پوشیدن جامههای خشن و کهنه، ریا در خواندن ذکر، ریا در طاعت مداوم، و ریا به داشتن مریدان بسیار.»
در سوره ماعون، در تفسیر آیات: «الذین هم یراؤون و یمنعون الماعون» میخوانیم: «آنها که نماز گزارند و از روح نماز دور و غافلند، چرا نماز میخوانند؟ آنها خود را به ظاهرالصلاحی می آرایند تا در صف نمازگزاران وارد شوند و خود را بنمایند و از برکات اجتماع آن پاکدلان بهرهمند گردند…» اگر نماز این نمازگزاران به دور از ریا و برای قرب به خدا باشد، باید بکوشند تا منابع زندگی و وسایل عمومی آن (یعنی ماعون) در دسترس همه قرار گیرد و باید حقوق مشروع خلق را ادا کنند و چشمشان به سوی خدا و دستشان برای دستگیری بینوایان و ستم زدگان باز باشد، «وگرنه تنها نمازگزار و ریاکارند». در دیوان حافظ به نمونههایی از این گونه ریاکاریها برمیخوریم:
ای کبک خوشخرام، کجا میروی؟ بایست
غره مشو که گربه زاهد نماز کرد
این بیت همان گونه که شارحان نوشتهاند، از ریاکاریهای زمانه حکایت میکند.
3ـ توکل: توکل واگذاردن امور است به خداوند و تکیه کردن بر او و آرام گرفتن دل با او در همه حال. در قرآن کریم آیاتی درباره توکل آمده که از جمله آنهاست: «انّ الله یحّب المتوکلین»( آلعمران: 153)، «و من یتوکل علی الله فهو حسبه»(طلاق:3) از برخی از آیات قرآن مجید مفهوم توکل و فضیلت آن استنباط میشود؛ چه توکل بر درک حقیقت توحید مبتنی است و به عبارت دیگر متوکل واقعی آن کس میتواند باشد که به توحید،نه فقط با زبان و دل، بلکه از طریق مشاهده برسد و به قول غزالی از پوست به مغز راه یافته باشد. در واقع، توکل حقیقی در آخرین مرتبه از توحید نصیب میشود و رسیدن به آن مقام تنها خواص عارفان و مقربان و منتهیان را از راه ذوق و حال و کشف ممکن تواند بود: «توکل آن است که از حول و قوت خویش بیرون آیی.» خواجه حافظ میفرماید:
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد، توکل بایدش
البته از نظر اسلام، توکل به معنی پیروی از قوانین طبیعی است با اتکا به فضل و عنایت خداوند. به عبارت دیگر، انسان باید ضمن تلاش و کوشش و تمسک به اسباب و وسایل دنیوی، فقط به فضل و عنایت خداوند که آفریننده این اسباب و وسایل است، متکی باشد نه به دیگران. بنابراین مسلم است که توکل با کار و کوشش برای زندگی بهتر هیچ گونه تضادی ندارد و نباید توکل را وسیلهای برای سستی و تنبلی قرار داد.
کار خود گر به خدا بازگذاری حافظ
ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی
4ـ پند پذیری: حافظ نصیحت پیران و پند بزرگان را راهگشای جوانان و سالکان طریق میداند و در سراسر دیوان او جوانان به نصیحتپذیری از پیران دعوت میشوند:
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
چنگ خمیده قامت میخواندت به عشرت
بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد
پیران سخن ز تجربه گویند، گفتمت
هان ای پسر که پیر شوی پند گوش کن
بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند
پیر ما هر چه کند عین عنایت باشد
5ـ بلند نظری و وسعت دید در طریق معرفت: خواجه به همه ملل و اقوام به چشم رأفت و ترحم مینگرد و گروهی را که به بیراهه میروند معذور میدارد و اختلافات بشری را ناشی از محدود بودن افق دید و فکر کوتاه انسانها میداند:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
6ـ آزادگی و وارستگی: آزادگی خواجه مربوط به همین وسعت دید و بلندنظری اش بود که نمیگذاشت شاعر عمر خویش را به یکباره در خدمت ارباب بیمروت دنیا تباه کند. از اینروی فریاد برمیآورد و میگوید:
بر در ارباب بیمروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به در آید؟
خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر، پای
دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
ملک آزادگی و کنج قناعت گنجی است
که به شمشیر میسر نشود سلطان را
7ـ ارزش دوست و دوستی: حافظ در دوستی، صمیمی و پایدار است، او برای دوست خوب و یکرنگ ارزشی بالاتر از جان عزیز قائل است. خاک راه دوست را توتیای دیده میداند و خواسته دوست را بر مراد و خواسته خود مقدم میشمارد، حاضر نیست سر مویی از دوست را در مقابل عالم بفروشد. خلاصه آنکه رفیق را کیمیای سعادت میداند و بس. این دوست صدیق و رفیق شفیق همان است که عنصرالمعالی در «قابوسنامه» و غزالی در «کیمیای سعادت» و خواجه نصیر در«اخلاق ناصری» درباره او داد سخن دادهاند، و شیخ اجل سعدی نیز در باب او میگوید:
گر دنیی و آخرت بیارند کاین جمله بگیر و دوست بگذار
ما یوسف خود نمیفروشیم تو سیم سیاه خود نگه دار
مولانا نیز ارزش دوست و اهمیت مقام دوستی را چنین متذکر میشود:
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم که تا ناگه ز یکدیگر نمانیم
کریمان جان فدای دوست کردند سگی بگذار، ما هم مردمانیم
غرضها تیره دارد دوستی را غرضها را چرا از دل نرانیم؟
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن رخم را بوسه ده که اکنون همانیم
در دیوان حافظ دست کم پنج غزل به موضوع دوست و دوستی اختصاص یافته که از میان آنها سه غزل مردّف به ردیف دوست است با مطلعهای زیر:
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست
صبا، اگر گذری افتدت به کشور دوست
بیار نغمهای از گیسوی معنبر دوست
مرحبا ای پیک مشتاقان، بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
گذشته از این موارد، حافظ در ضمن پارهای دیگر از غزلها نیز به مناسبت مقام، از اهمیت دوست در زندگی انسان سخن میگوید:
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد
به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز
به یار یکجهت حقگزار ما نرسد
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود
رفیق شفیق، درست پیمان و باوفاست و همهجا یار و مونس انسان است، کیمیایی است که مس وجود انسان را به طلا مبدل میسازد و سعادت و خوشبختی به همراه میآورد:
اگر رفیق شفیقی، درست پیمان باش
حریف خانه و گرمابه و گلستان باش
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
از طرف دیگر، خواجه بر لزوم دوری از همنشینی با دوست بد و مصاحبت با ناجنس تأکید میورزد:
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است
که: از مصاحبت ناجنس احتراز کنید
چاک خواهم زدن این دلق ریایی، چه کنم؟
روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم
دوست حقیقی به نظر حافظ از خویشاوندان نیز به شخص نزدیکتر است و این همان دوستی است که صاحب قابوسنامه درباره او گفته است: «حکیمی را گفتند که دوست بهتر یا برادر؟ گفت: برادر نیز دوست به.»
8ـ مقام رضا: به قول غزالی: «رضا به قضای حق تعالی بلندترین مقامات است و هیچ مقام ورای آن نیست.» و رسول صلوات الله علیه فرمودند: «الرضا بالقضا باب الله الاعظم»؛ درگاه مهین حق تعالی رضاست به قضای وی. رسول خدا صلوات الله علیه از قومی بپرسید که: نشان ایمان شما چیست؟ گفتند: «در بلا صبر کنیم و بر نعمت شکر کنیم و به قضا رضا دهیم.» حافظ گوید:
من و مقام رضا بعد ازین و شکر رقیب
که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت
بیا کههاتف میخانه دوش با من گفت
که: در مقام رضا باش و ز قضا مگریز
رضا در نزد صوفیان عبارتست از خشنودی دل بدانچه خدا بر شخص پسندد و تسلیم محض در برابر آن. مولانا جلالالدین در دفتر اول مثنوی گوید:
این بدی که تو کنی در خشم و جنگ با طربتر از سماع و بانگ چنگ
ای جفای تو ز دولت خوبتر و انتقام تو ز جان محبوبتر
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد بوالعجب من عاشق این هر دو ضد
همچنین در دفتر سوم مثنوی در باب رضا چنین آورده است:
هیچ دندانی نخندد در جهان
بیرضا و امر آن فرمانروان
هیچ برگی درنیفتد از درخت
بی رضا و حکم آن سلطان بخت
چون قضای حق رضای بنده شد
حکم او را بنده خواهنده شد
بندهای کش خوی و خلقت این بود
نی جهان بر امر و فرمانش رود؟
حافظ نیز در مقام رضاست و از دوست جز رضای او چیز دیگری نمیخواهد:
فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب
که حیف باشد ازو غیر او تمنایی
9ـ حسن سلوک در زندگی: حافظ آسایش دو گیتی را در حسن سلوک با دشمنان و مروت با دوستان میداند، از آزار رساندن به دیگران بیزار است و ما را نیز بدین فکر عالی ترغیب مینماید:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است:
با دوستان مروت، با دشمنان مدارا
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
دلا، معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشتهات به دو دست دعا نگه دارد
10ـ عشق به وطن مألوف: حافظ به شیراز و زیباییهای آن عشق میورزد و طاقت فراق و جدایی از این خطه زیبا و جانپرور را ندارد:
نمیدهند اجازت مرا به سیر و سفر
نسیم باد مصلا و آب رکناباد
شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشورست
خوشا شیراز و وضع بیمثالش خداوندا، نگه دار از زوالش
ز رکناباد ما صد لوحش الله که عمر خضر میبخشد زلالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی بجوی از مردم صاحبکمالش
11ـ وقت شناسی و صبر و ثبات در کارها: خواجه موفقیت در کارها را در رعایت وقت و استفاده درست از لحظات عمر و صبر و ثبات میداند:
قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند
بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم
این یک دو دم که دولت دیدار ممکن است
دریاب کام دل که نه پیداست کار عمر
صبر و ظفر، هر دو دوستان قدیمند
بر اثر صبر، نوبت ظفر آید
ساقی بیا کههاتف غیبم به مژده گفت:
با درد صبر کن که دوا میفرستمت
این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت
اجر صبریست که در کلبه احزان کردم
12ـ امید به عفو و رحمت الهی: خواجه هرگز از لطف و رحمت الهی نومید نمیشود و در همه حال به درگاه رفیع الهی چشم دارد و منتظر عفو و رحمت اوست:
کمر کوه کم است از کمر مور اینجا
نا امید از در رحمت مشو، ای بادهپرست
به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد به الطاف کار ساز کنید
سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیست
معنی عفو و رحمت آموزگار چیست؟
اندیشههای اخلاقی حافظ محدود به این موارد یاد شده نمیشود، بلکه سراسر دیوان شاعر مملو از درسهای زندگی و حکمت و پند و اندرز است که به علت ضیق وقت به پارهای از آنها فهرستوار اشاره میشود: قناعت و خرسندی، امید به آینده، نکوهش تنبلی و بیهنری، حقیقتجویی، نکوهش علم بیعمل، دوری از کبر و غرور، نکوهش رشک و حسد، دوری از حکام ظلم و جور، وفای به عهد، دستگیری از ضعیفان و مستمندان، مداومت در ذکر و دعای شب و خواندن قرآن کریم، ادب و جوانمردی و مانند اینها.
منابع:
1- قاسم غنی، تاریخ تصوف در اسلام، کتابفروشی زوار، 1340.
2- جلال همایی، مقام حافظ، کتابفروشی فروغی.
3- مرتضی مطهری، تماشاگه راز، تهران، 1359.
4- عبدالرحیم نبهی، علم اخلاق، تهران، 1332.
5- احمدعلی رجایی، فرهنگ اشعار حافظ، کتابفروشی زوار، 1340.
6- علیاصغر حکمت، درسی از دیوان حافظ، 1320.
7- محمدعلی بامداد، حافظ شناسی، ابن سینا، 1338.
8- مجموعه سخنرانیهای کنگره حافظ، دانشگاه شیراز، 1350.
9- محمد معین، حافظ شیرین سخن، تهران، 1319.
10- حافظ شناسی، به کوشش سعید نیاز کرمانی، ج پنجم، 1366.
11- عبدالحسین هژیر، حافظ تشریح، انتشارات اشرفی، 1345.
12- محمد غزالی، کیمیای سعادت، کتابخانه مرکزی، 1333.
13- طالقانی، پرتوی از قرآن، تهران، 1345.