«یا داوود انا جعلناک خلیفه فی الأرض فاحکم بین الناس بالحق» یعنی چه؟ یعنی آنچه را که وحی شده است به تو از ناحیه خدا «و لاتتبع الهوی» معلوم می شود هوای نفس با وحی سازش ندارد. «فیضلک عن سبیل الله» (ص:26) اوست که تو را منحرف می کند از آن راهی که تو به حق مطلق، حق تعالی برسی. در معارف خودمان در باب مسئله حق این تعبیرات را زیاد می بینیم که شکیبایی کنید، صبر بر حق داشته باشید. این یعنی چه؟ اگر حق است دیگر صبر یعنی چه، صبر بر حق یعنی چه؟ معلوم می شود حق هم سو با هوای نفس نیست. تقریباً می خواهم یک هسته مرکزی ایجاد شود در مورد مسئله قیام امام حسین(ع)، حرف هایی که حضرت مطرح می کند. این شکیبایی و پایداری نسبت به حق معنایش این است که حق به ذائقه نفس تلخ است، سنگین است. عقل می پذیرد. مسئله این است نفوسی را که در یک حدی تهذیب نشده اند، یعنی به اسارت هواهای نفسانی، شهوت و غضب، رفته اند، برای اینها مشکل است. به هر مقدار که انسان اسارتش نسبت به شهوت و غضب که هوای نفس است، رئوس قوای نفسانیه انسان هستند، به هر مقدار که به اسارت او برود حق برای او ثقیل تر و تلخ تر است و هر چه جداسازی بشود، از این ثقل و از این تلخی کاسته می شود. این به جایی می رسد که دیگر نه احساس ثقل می کند نسبت به پذیرش حق و عمل به حق، نه احساس تلخی می کند، بعد یک سیر عکس پیدا می کند، باطلی که ابتدا پیش او خفیف بود و شیرین، درست عکس می شود در ذائقه اش، او ثقیل می شود و تلخ.
در یک روایت از علی(ع): «اشبه الناس بانبیاء الله تعالی»، شبیه ترین مردم به پیامبران الهی، «أقولهم للحق و أصبرهم علی العمل به» (غررالحکم: 110)، آن کسانی که از نظر گفتارشان مراقب هستند که از حق تجاوز نکنند و از نظر آنچه را که از ناحیه وحی به آنها وارد شده عقل و نقل صحیح می گوید سزاوار است، درست است، پایش می ایستند و عمل می کنند و تجاوز نمی کنند. در یک روایت دیگر دارد «أقرب العباد لی الله تعالی أقولهم للحق و ن کان علیه» و لو اینکه از نظر مادی به ضررش باشد، اما حق را بگوید و «اعملهم بالحق و ن کان فیه کرهه» (همان:69) یعنی عمل از نظر نفس نمی خواهد. در روایات داریم حلاوت ایمان، ایمان یک شیرینی دارد. ایمان چیست؟ دلبستگی به خدا، پذیرش عقلی و عمل به نقل. این هم شما آمدید گفتید سنگین و تلخ است. این مال این انسانی است که هنوز ساخته نشده است، چه بسا حق را تشخیص هم بدهد نه اینکه ندهد، اما از نظر نفسانی ابا دارد. چون هم سو نیست با او. اما آن انسان برتر شهوت و غضبش مهار شده در اختیارش است، لذا برای او نه سخت است نه تلخ است. استقبال هم می کند. باطل برای او سخت است و تلخ است. عکس است.
امام حسین(ع) از همان اولین جلسه، در مدینه برخوردی که داشت همانجا حق و باطل را مطرح کرد. وصیت نامه نوشت برای محمد حنفیه همان جا حق و باطل را مطرح کرد. رفت مکه حضرت مسلم را فرستاد همان جا در نوشته اش حق و باطل را مطرح کرد. آمد مواجه شد. اولین مواجهه حق و باطل شد با حر. خطبه خواند. باز مطرح می کند. وارد کربلا شد. ابومخنف و دیگران می نویسند به اینکه وقتی امام حسین(ع) آمد رسید به کربلا در آنجا دارد به اینکه مرکبش – اینها یک چیزهایی به قول ما، مافوق مسائل ظاهری است- ایستاد، حرکت نمی کند، عوضش کرد. ابومخنف می نویسد: «فلم یزل یرکب فرساً فرسا حتی رکب سته افراس» شش تا عوض کرد. بعد حضرت رو کرد به افرادی که آنجا بودند. فرمود: «أی موضع هذه؟» اینجا کجاست. یک عده گفتند قاضریه، یک عده گفتند شط الفرات است، چیزهای مختلفی گفتند. مدام سوال کرد، دنبال چیزی بود که خودش می دانست، خودش می-دانست به تعبیر من و آنها نمی دانستند! تا یکی برگشت گفت: «هذه کربلا» «ابومخنف» می نویسد تا این را گفتند: «فتنفس سعدا و بکا بکاءاً شدیداً» روز دوم محرم بوده یک نفسی کشید. به تعبیر من یک نفس راحتی کشید از ته دل. یعنی دنبال آنی که بودم به آن رسیدم. بعد شروع کرد به گریه کردن. ابومخنف می گوید: هر تکه ای که می گفت یک قسم می خورد. «والله أرض کرب و بلاء» به خدا سوگند این همان زمین است. «والله هاهنا یقتل الرجال» به خدا قسم اینجا مردهای ما را می کشند، کشته می شوند. «ترمل النسوان» اینجا زن های ما را به اسارت می کشند. «و هاهنا والله تذبح الاطفال» بچه های ما را سر می برند. آقا این جملات را می گوید. بعد می نویسند؛ حسین (ع) که تمام شد خوب اینها همه اش یک چیزهای معمولی که نیست یک برنامه منظم داشته، مشخص همه چیزها را می داند. در اینجا دارد موقع ورودش به کربلا یک خطبه می خواند. یک خطبه معروفی هست من از مجلسی نقل می کنم. دارد بعد از آنکه حمد و ثنای الهی کرد، یقال: «اما بعد نه قد نزل من الامر ما ترون» یعنی کار ما به اینجا رسیده که می بینید. «و نالدنیا قد تغیرت و تنکرت و أدبر معروف ها و استمرت حذاء فلم یبق منها سبابه کسبابه الناء» دنیا از ما رو برگرداند و به تعبیری آن جرعه زندگانی ما به آخر رسید، باقی نمانده از آن مگر اندکی مانند باقی آب یا شیر در کاسه که سر می کشیم، آن ته کاسه یک چیزی می ماند می نوشیم تمام می شود. بعد حالا غرضم این است. «ألاترون أن الحق لایعمل به و أن الباطل لایتنهی عنه» عجب! حسین(ع)حق و باطل باز همین وقتی که وارد کربلا می شود. از اولی که شروع می کند تا آخری که وارد شد. آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود، باطل ترک نمی شود، چرا؟ «یرغب المومن فی لقاء الله محقا» هر کسی ایمان به خدا و روز جزا دارد باید مشتاق لقای پروردگار باشد. بعد می گوید: «فانی لاأری الموت لا الشهاده و لا الحیاه مع الظالمین لا برماً» (بحارالانوار، ج44، ص381) می گوید: من شهادت در راه خدا و حق را یک سعادت ابدی برای خود می دانم و زندگی با این ستمکاران که بر باطل هستند، جز ذلت و خواری نیست. در اینجا باز همان حق و باطلش را مطرح می کند و عمل به حق، گریز از باطل، ولو اینکه [زندگی] من از این دنیا، تمام شد.
منبع:خبرگزاری فارس: