اما درباره ی مسائل مربوط به محرم، دو نوع مطلب وجود دارد: یکی سخن درباره ی نهضت عاشوراست. اگر چه بزرگان درباره ی فلسفه ی قیام امام حسین علیه السلام، بسیار گفته اند و نوشته اند، و حرفهای بسیار قیّمی هم در این مقوله زده شده است. اما حقیقتاً یک عمر می شود سخن از این حقیقتِ درخشان گفت هر چه درباره ی عاشورا و قیام امام حسین علیه السلام، فکرکنیم، متوجه می شویم که این قضیه، از ابعاد مختلف، دارای کشش و گنجایش اندیشیدن و بیان کردن است. هرچه فکر کنیم، ممکن است حرفهای جدید و حقایق تازه ای را بیابیم. این یک مقوله حرف؛ که اگر چه در دوره ی سال گفته می شود و باید هم گفته شود، اما محرّم خصوصیتی دارد، و در ایّام محرّم، از این مقوله، بیشتر باید سخن گفت؛ و می گویند؛ و انشاء الله، باز هم خواهند گفت.
یک مقوله ی دیگر که به مناسبت محرّم قابل بحث است و در این زمینه کمتر صحبت می شود و بنده می خواهم امشب درباره آن، قدری صحبت کنم، مقوله ی عزاداری حسین بن علی علیه السلام، و برکات احیای ذکر عاشورا است. تحقیقاً یکی از مهم ترین امتیازات جامعه ی شیعه بر دیگر جوامع مسلمان، این است که جامعه ی شیعه، برخوردار از خاطره ی عاشوراست. از همان روزی که موضوع ذکر مصیبت حسین بن علی علیه السلام، مطرح شد، چشمه ی جوشانی از فیض و معنویّت، در اذهان معتقدین و محبّین اهل بیت، علیهم السلام، جاری گشت. این چشمه ی جوشان، تا امروز همچنان ادامه و جریان داشته است؛ بعد از این هم خواهد داشت؛ و بهانه ی آن هم، یادآوری خاطره ی عاشوراست.
جایگاه محبت و عاطفه
بیان ماجرای عاشورا، فقط بیان یک خاطره نیست. بلکه بیان حادثه ای است که -همان طور که در آغاز سخن عرض شد – دارای ابعاد بی شماراست. پس، یادآوری این خاطره، در حقیقت مقوله ای است که می تواند به برکات فراوان و بیشماری منتهی شود.
لذا، شما ملاحظه می کنید که در زمان ائمّه، علیهم السّلام، قضیه ی گریستن و گریاندن برای امام حسین علیه السلام، برای خود، جایی دارد. مبادا کسی خیال کند که در زمینه ی فکر و منطق و استدلال، دیگر چه جایی برای گریه کردن و این بحثهای قدیمی است! نه! این، خیال باطل است. عاطفه به جای خود و منطق و استدلال هم به جای خود، هر یک سهمی در بنای شخصیت انسان دارد. خیلی از مسائل است که باید آنها را با عاطفه و محبت حل کرد، و درآنها جای منطق و استدلال نیست. شما اگر در نهضتهای انبیا ملاحظه کنید، خواهید دید وقتی که پیغمبران مبعوث می شدند، در وهله ی اول که عده ای دور آنها را می گرفتند، عامل اصلی، منطق و استدلال نبود. شما در تاریخ پیغمبر اسلام، که مدوّن و روشن هم هست، کجا سراغ دارید که آن حضرت، کسانی از کفّار قریش را که مثلاً استعداد و قابلیت داشته اند، در مقابل خود نشانده و برایشان استدلال کرده باشد که به این دلیل خدا هست، یا به این دلیل خدا واحد است، یا به این دلیل و استدلال عقلانی، بتهایی را که می پرستید، باطل اند؟ دلیل و استدلال، زمانی کاربرد دارد که نهضت پیش رفته است. در وهله ی اول، حرکت، حرکتی احساسی و عاطفی است. در وهله ی اول این است که ناگهان فریاد می زند: «نگاه کنید به این بتها، و ببینید که اینها ناتوان اند!» در وهله ی اول می گوید نگاه کنید که خدای متعال واحد است: « قولو لااله الا الله تفلحوا. » به چه دلیل «لا اله الا الله » موجب فلاح است؟ اینجا کدام استقلال عقلانی و فلسفی وجود دارد؟ البته در خلال هر احساسی که صادق باشد، یک برهان فلسفی خوابیده است. اما بحث سر این است که نبی وقتی می خواهد دعوت خود را شروع کند، استدلال فلسفی مطرح نمی سازد؛ بلکه احساس و عاطفه ی صادق را مطرح می کند. البته آن احساس صادق، احساس بی منطق و غلط نیست؛ احساسی است که در درون خود، استدلالی هم دارد. اول توجه را به ظلمی که در جامعه جاری است، اختلاف طبقاتی ای که وجود دارد و فشاری که «انداد الله » از جنس بشر و شیاطین انس بر مردم وارد می کنند، معطوف می سازد. این، همان عواطف و احساسات است. البته بعد که حرکت وارد جریان معقول و عادی خود شد، نوبت استدلال منطقی هم می رسد. یعنی کسانی که دارای تحمل عقلی و پیشرفت فکری هستند، به استدلالات عالی می رسند. ولی بعضی افراد هم، در همان درجات ابتدایی، می مانند. در عین حال، معلوم هم نیست آنهایی که از لحاظ استدلال سطح بالاتری دارند، از لحاظ درجات معنوی هم، حتماً سطح بالاتری داشته باشند. نه! گاهی کسانی که سطح استدلالی پایین تری دارند اما جوشش عواطفشان بالاست، ارتباط و علقه شان با مبدأ غیبی بیشتر، و محبتشان نسبت به پیغمبر، جوشان تر است، و به درجات عالی تری می رسند. قضیه، این گونه است.
درحرکتهای معنوی، عاطفه سهم و جای خود را دارد. نه عاطفه جای استدلال را می گیرد و نه استدلال می تواند به جای عواطف بنشیند. حادثه ی عاشورا، در ذات و طبیعت خود، یک دریای خروشان عواطف صادق است. یک انسان والا، پاک، منوّر و بدون ذرّه ای شایبه ی تردید در شخصیت ملکوتی والای او، برای هدفی که همه ی منصفین عالم در صحّت آن، که مبتنی بر نجات جامعه از چنگ ظلم و جور و عدوان است، متّفق اند، حرکت شگرفش را آغاز می کند و می گوید: «ایها النّاس! انّ رسول الله، صلّی الله علیه و آله، قال: من رأی سلطاناً جائراً. . . » بحث سر این است. امام حسین علیه السلام، فلسفه ی حرکت خود را، مقابله با جور قرار می دهد: «یعمل فی عبادالله بالجور و الطّغیان و بالاثم و العدوان. »بحث بر سر مقدس ترین هدفهاست، که همه ی منصفین عالم آن را قبول دارند. چنان انسانی، در راه چنین هدفی، دشوارترین مبارزه را تحمل می کند.
دشوارترین مبارزه، مبارزه ی غریبانه است. کشته شدن در میان هیاهو و هلهله ی دوستان و تحسین عامّه ی مردم، چندان دشوار نیست. چنان که در یکی از جنگهای صدر اسلام، وقتی که دو لشکر حق و باطل در مقابل هم صف کشیدند و کسانی چون پیغمبر و امیرالمؤمنین، علیهم السلام، دررأس جبهه ی حق قرار داشتند، پیغمبراز سپاهیان خود پرسید: چه کسی حاضر است به میدان برود و فلان جنگجوی معروف سپاه دشمن را از پای در آورد؟جوانی از سپاهیان اسلام، داوطلب شد. پیغمبر دستی بر سر او کشید و او را بدرقه کرد. مسلمانها هم برایش دعا کردند؛ و او به میدان نبرد رفت، جهاد کرد، و کشته شد. این، یک نوع کشته شدن و جهاد کردن است. نوع دیگرجهاد کردن، جهادی است که وقتی انسان به سمت میدان نبرد می رود، آحاد جامعه نسبت به او یا منکرند، یا غافل اند، یا کناره می جویند، و یا در مقابلش می ایستند. کسانی هم که قلباً وی را تحسین می کنند -و تعدادشان کم است -جرئت ندارند زبانی به تحسینش بپردازند.
در حادثه ی عاشورای امام حسین علیه السلام، حتی کسانی مانند «عبدالله بن عباس » و«عبدالله بن جعفر»، که خودشان جزو خاندان بنی هاشم و از همین شجره ی طیّبه اند. جرئت نمی کنند در مکه یا مدینه بایستند، فریاد بزنند، و به نام امام حسین علیه السلام، شعار بدهند. چنین مبارزه ای، غریبانه است. و مبارزه غریبانه، سخت ترین مبارزه هاست. همه با انسان، دشمن. همه از انسان، رویگردان. درمبارزه ی امام حسین علیه السلام، حتی برخی از دوستان هم معرض اند. چنان که به یکی ازآنها فرمود: « بیا به من کمک کن. » و او به جای کمک، اسبش را برای حضرت فرستاد و گفت: « از اسب من استفاده. »
غربت ازاین بالاتر، و مبارزه از این غریبانه تر؟! آن وقت در این مبارزه ی غریبانه، عزیزانش در مقابل چشمش قربانی شوند: پسرانش، برادرزاده هایش، برادرهایش، و پسرعموهایش، این گلهای بنی هاشم پرپر شوند، و در مقابلش روی زمین بریزند! حتی کودک شش ماهه اش هم کشته شود!
علاوه برهمه ی این مصیبتها، می داند به مجرد اینکه جان از جسم مطهّرش خارج شود، عیالات بی پناه و بی دفاعش، مورد تهاجم قرارخواهند گرفت. می داند که گرگهای گرسنه به دختران خردسال و جوانش حمله ور می شوند، دلهای آنها را می ترسانند؛ اموال آنها را غارت می کنند؛ آنها را به اسارت می گیرند، و مورد اهانت قرار می دهند. می داند که به دختر والای امیرالمؤمنین علیه السلام، زینب کبری، سلام الله علیها، که جزو شخصیتهای بارز دنیای اسلام است، جسارت می کنند. اینها را هم می داند.
برهمه ی اینها، تشنگی خود و اهل و عیالش را اضافه کنید: کودکان خردسال، تشنه، دختر بچه ها، تشنه. پیرها، تشنه. حتی کودک شیرخواره، تشنه. می توانید تصور کنید که این مبارزه، چقدر سخت است؟ انسانی چنان والا، پاک، مطهّر، و منوّر، که ملائکه ی آسمان برای تماشای حسین بن علی علیه السلام، هستند، تا به او متبرّک شوند، انسانی که انبیا و اولیا، آرزوی مقام او را می کنند، در چنان مبارزه ای و با چنان شدّت و محنتی به شهادت می رسد. شهادت چنین شخصیّتی، حادثه ای شگرف است. کدام انسانی است که عاطفه اش از این حادثه جریحه دار نشود؟! کدام انسانی است که این حادثه را بشناسد و بفهمد، و نسبت به آن دلبسته نشود؟
این، همان چشمه ی جوشانی است که از ظهر روز عاشورا شروع شد؛ از همان وقتی که زینب کبری، سلام الله علیها- طبق نقلی که شده است -بالای«تلّ زینبیه » رفت و خطاب به پیغمبر عرض کرد: «یا رسول الله، صلّی علیک! ملائکه السّماء هذا حسینک مرمّل بالدّما، مقطّع الاعضاء، مصلوب العامه و الرّداء. »او خواندن روضه ی امام حسین علیه السلام را شروع کرد، و ماجرا را با صدای بلند گفت؛ ماجرایی که می خواستند مکتوم بماند. خواهر بزرگوار امام، چه در کربلا، چه در کوفه و چه در شام و مدینه، با صدای بلند به بیان حادثه ی عاشورا پرداخت. این چشمه، از همان روز شروع به جوشیدن کرد؛ تا امروز، همچنان جوشان است. این، حادثه ی عاشوراست.
یک وقت است که کسی از داشتن نعمتی بی بهره است و در مقابل نعمت نداشته، ازاو سؤالی هم نمی شود. اما یک وقت کسی از نعمتی بهره مند است، و از آن نعمتی که دارد، از وی سؤال می شود. یکی از بزرگترین نعمتها، نعمت خاطره و یاد حسین بن علی علیه السلام، یعنی نعمت مجالس عزا، نعمت محرّم و نعمت عاشورا برای جامعه ی شیعی ماست. متأسفانه برادران غیر شیعی ما از مسلمین، خود را از این نعمت برخوردار نکردند. اما می توانند از این نعمت بهره مند شوند، و امکانش هم وجود دارد. البته بعضی از مسلمین غیر شیعه در گوشه و کنار، ذکر محرّم و عاشورا را دارند. ولی آن گونه که باید و شاید، بینشان رایج نیست. در حالی که بین ما رایج است.
اکنون که ذکر محرّم و عاشورا و یاد و خاطره ی امام حسین علیه السلام، در بین ما رایج است، از این ذکر و خاطره و جلسات بزرگداشت، چه استفاده ای باید کرد، و شکر این نعمت، چیست؟ این، همان مطلبی است که می خواهم به عنوان سؤال مطرح کنم، و شما جواب بدهید.
این نعمت عظیم، دلها را به منبع جوشش ایمان اسلامی متّصل می کند. کاری می کند که در طول تاریخ کرد؛ و ستمگران حاکم، از عاشورا ترسیدند، و از وجود قبر نورانی امام حسین علیه السلام، واهمه داشتند. ترس از حادثه ی عاشورا و شهدای آن، از زمان خلفای بنی امیه شروع شده، و تا زمان ما ادامه یافته است؛ و شما یک نمونه اش را در دوران انقلاب خودمان دیدید. وقتی که محرّم از اره می رسید، نظام مرتجع کافرِ فاسق فاسدِ پهلوی، می دید دیگر دستش بسته است و نمی تواند علیه مردم مبارز عاشورایی، کاری انجام دهد در واقع مسئولین آن نظام، ناتوانی خود را ناشی از فرارسیدن محرّم می دانستند. در گزارشهای برجا مانده از آن رژیم منحوس، اشارتها، بلکه صراحتهایی وجود دارد، که نشان می دهد آنها با فرارسیدن محرّم دست و پایشان را حسابی گم می کردند. و امام بزرگوار ما، رضوان الله علیه، آن مردم حکیمِ تیزبینِ دین شناسِ دنیا شناسِ انسان شناس، خوب فهمید که از این حادثه، برای پیشبرد هدف امام حسین علیه السلام، چگونه باید استفاده کند؛ و کرد (1)
پی نوشت ها :
1-در جمع روحانیون استان کهکیلویه و بویراحمد درآستانه ماه محرم، 1383/3/17.
منبع: منبع : شخصیت و سیره ی معصومین(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامی(جلد 5)،( شخصیت و سیره امام حسین (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگی قدر ولایت – 1383