نویسنده: دکتر محمد علی مهدوی راد
ان هذا القراَن یَهدى لِلّتى هى اقوم
قرآن، بهار دل ها [1] ، شفاى دردها [2] ، سرچشمه دانش ها ، زداینده تیرگى ها و مهم ترین، استوارترین و ارجمندترین مستند شناخت و معرفت است. پیامى است جاودانه که همواره بر معبر تاریخ ، چونان مشعلى فروزان مى درخشد و انسان را به مقصود والا و مقصد اعلى رهنمون مى شود.
خورشید تابناک قرآن ، در هنگامه اى طلوع کرد که جزیره العرب، در هفت توى ظلمتى شگفت ، دست و پا مى زد. در روزگارى که مردم، باورى استوار نداشتند ؛ “رشته دین سُست و نا استوار ، و پایه هاى ایمان ، ناپایدار”[3] بود. آهنگى فراگیر و مقصد و مقصودى شامل و همگانى نبود و مردمان بر گستره زمین “هر دسته به کیشى گردن نهاده بودند و هر گروه پى خواهش افتاده و در خدمت آیینى ایستاده ؛ یا خدا را همانند آفریدگان دانسته ؛ یا صفتى که سزاى او نیست بدو بسته و یا به بُتى پیوسته و از خدا گسسته… “[4] بودند. در چنین حال و هوایى ، فریاد رهایى بخش قرآن ، در جهان طنین افکن شد و انسانِ فتاده در کمند شرک و چنبر کفر را با نداى دیده گشاى “لا اله الآ اللّه ” به توحید فرا خواند ، و با زدایش تیرگى هاى شرکِ بتان از جان و دلش ، نور توحید و معرفت حق را بر جانش تابانید. پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) ، در روزگارى فرمان رهایى انسان را یافت و پیام بلندش- قرآن- را بر مردم فرو خواند، که روابط انسانى، یکسر در هم شده بود و جامعه، فضایى آکنده از وحشت، دلهره، نا امنى داشت؛ و به تعبیر گویا و زیباى حضرت على(علیه السلام):
فتنه چون شترى مست، آنان را پى مى سپرد و پایمال مى کرد و ناخن تیز بدان ها درمى آورد؛ و آنان در امواج فتنه سرگردان بودند. درمانده و نادان، فریفته مکر شیطان، در خانه امن کردگار با ساکنانى تبه کار و بدکردار. خوابشان شب بیدارى، سرمه دیده شان، اشک جاری… .[5] بیان حضرت على(علیه السلام) _ که سخنى است در اوج بلاغت و ستیغ فصاحت- بسى تنبّه آفرین و گویا است. تصویرى که این جمله ازآن جامعه مى دهد، وحشت آمیز و دهشتناک است. جامعه اى که هیچ کس درآن از هیچ کس، سلامت، آرامش و نیکخواهى انتظار نمى برد و وضع معیشت و فضاى زندگى جز اشک بر دیده ها نمى نشاند.
در محیطى بدین حدّ آلوده، گلبانگ قرآنى، با نفى امتیازهاى موهوم، و برچیدن بساط تفاخر و تکاثر، و دعوت به توحید، و نفى عبودیت غیرخدا، وحدت جامعه انسانى را رقم زد و در نهایت، “صلح “، “صفا” و “آرامش ” را به ارمغان آورد[6] و آن را نعمتى بزرگ براى انسان هاى افتاده در “هراس” و “گرسنگى ” دانست.[7]
قرآن کریم که از خویش با عنوان “نور مبین” یاد مى کند، آموزه هایش، نمایشگر “راه هاى سلام “، و “شیوه هاى صلح و صفا” است ، و بر این اساس، واپسین مینوى را براى زندگانى انسانى ، یکسر ه سالم “و”صفا” مى داند؟ که بى گمان آن نیز بازتاب و انعکاسى از زندگى دنیاست. این کتاب آسمانی، هماره دستور مى دهد که “اگر کسانى آهنگ صلح داشتند از سخن و ادّعاى آنها روى برنتابید[8] و به رسول اللّه(صلی الله علیه واله) مى فرماید: اذا جاءک الذین یؤمنون باَیاتنا فقُل سلام علیکم کتب ربّکم على نفسه الرحمه؛[9] چون ایمان آوردگان به آیات ما نزد توآمدند، بگو: سلام بر شما! خدا بر خویش مقرر کرده که شما را رحمت کند.[10]
و با لاخره قرآن با پیام بلند: یا ایها الدین آمنوا اُدخلوا فى السّلم کافه ولاتَتّبِعوا خُطواتِ الشیطانِ اِنّه لکم عدوّ مبین[11] نشان داد که پیام آور صلح و صفاست، و هشدار داد که شیاطین جز در طریق آتش افروزى و کین توزى گام نمى زنند؛ و راهبردن در پى گام هاى آتش نهادان و تیره دلان همان و درآتش فتنه تفرقه، کینه و نا امنى فرو افتادن، همان.
آرى روزگار نزول قرآن، روزگار ستم بود و نامردمى، و کسانى که قدرت داشتند بر سر مظلوم مى کوفتند وآنان که فرو دست بودند، گویا چاره اى جز سرکشیدن جام ستم نداشتند.
بدین سان، جامعه به گونه اى دهشتناک به دو قطب ستمگر و ستم پذیر تقسیم شده بود و جز اندکى که راهى به جایى نمى بردند به ستم ستیزى نمى اندیشیدند. در روزگارى چنین که زنجیرهاى ستم بر وجود انسانها چونان تار و پود تنیده بود ، مردمان، نداى فریادگر رهایى بخشى را شنیدند که آمده بود تا بارهاى سنگین از دوششان برگیرد و زنجیرهایى را که بر دست و پاى آنها نهاده بودند بگسلد… .[12]
تعبیر زیبا و فراگیر قرآن از گرفتارى اندیشگى ، و بردگى فکرى وآنگاه فیزیکى او و مالا داشتن زندگى یکسر نکبت و ذلت ناهمگون با کرامت انسانى او “اصر”، ” اغلال” است. به واقع قرآن کریم با این آیت الهى هدف و یا هدف هاى نبوت را رقم مى زند ، و از جمله اهداف والاى رسول اللّه (صلی الله علیه واله) برداشتن بارها از دوش آنان ، تلقى مى کند، و نیز “پاره کردن زنجیرهاى هشته بر ذهن و زبان و ضمیر و عیان آنان ” و سُتردن آثار ذلت بارآن از صفحه ذهن و صحنه زندگى مردمان به گفته برخى از مفسران:
زنجیر جهل و نادانى از طریق دعوت پى گیر و مستمر به علم و دانش ، زنجیر بیت پرستى و خرافات از راه دعوت به توحید ، زنجیر انواع تبعیضات ر زندگى طبقاتى از طریق دعوت به اخوت دینى و برادرى اسلامى و مساوات در برابر قانون و زنجیرهاى دیگر… [13]
و به دیگر سخن نبوت “راهى است به رهایى” و نبى راهنماى سختکوشِ خستگى ناپذیر آن و ازآغازین مقدماتش دریدن پرده هاى توهّم و جهل و بریدن چنبر اسارت و برداشتن موانع راه و هرآنچه با پر گرفتن و پرواز کردن انسان در تضاد است.
قرآن، انسان ها را به گسترش عدل و قسط فراخواند[14] و ازآنها خواست که هرگز “بر ستم پیشه گان اعتماد نکنند”[15] و هرگز به شکل گیرى و دامن گسترى “سرکشى ها، مرزشکنى ها، گناهان و ستم گسترى ها” یارى نرسانند.[16]
و عدل را چونان آرمانى بلند و معیارى فراگیر و دامن گستر در تمام زوایاى اجتماع بگسترانند، به دیگر سخن جامعه انسانى خود را بر پایه عدل استوار سازند، اما واقعگرایانه دراجراى عدالت و گستراندن این حقیقت و ارزیابى همگان و همه چیز از فرد تا جامعه از درون خانه تا گستره اجتماع و از شهروند عادى تا مسئولان و رهبران و… گاه “تسامح ” روا دارند، مباد بر “شاخه نشسته بن ببرند” و براى اجراى عدالت و حساسیت در اجراى آن ریشه را برآرند “و عدالت را از کف ” دهند. نداى قرآن به مؤمنان چُنین است: هان بهوش باشید که؛ ان اللّه یامر بالعدل والاحسان وایتاء ذى القربى وینهى عن الفحشاء والمنکر والبغى یعظکم لعلکم تذکرون؟ خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان فرمان مى دهد؛ و از فحشاء و منکر و ستم نهى مى کند خداوند به شما اندرز مى دهد باشد که بپذیرید.
سخن هوشمندانه سید قطب را در تفسیرآیه بیاوریم: قرآن در پى آن است که امتى ایجاد کند و مجتمعى شکل دهد، آموزه هاى آن فراخوانى است جهانى و انسانى به دور از عصبیت هاى قبیله گى، گروهى و نژادى… در نظامى که قرآن رقم مى زند تنها و تنها “عقیده ” است که فرمان مى دهد، پیوند ایجاد مى کند، و لایه هاى اجتماع را به یکدیگر متصل مى کند…. براى چنین نظامى با این آهنگ باید مبادى و معیارى پیشنهاد کند که پیراستگى لایه هاى مجتمع انسانى را تعهد کند و براى همگان- مردمان- گروهها، قشرها و نیز داد وستدها، پیمانها ا طمینان بیافریند قرآن براى این همه “عدل ” را پشنهاد کرده و خداوند بدان امر فرموده است. “عدل ” براى همگان: افراد، مجتمع ها، گروهها در تعامل قاعده اى است استوار و معیارى است ثابت نه با هوسها وارونه مى شود و نه از مهر و کین اثر مى گیرد و نه با پیوندهاى سببى و نسبى و داشتنها و نه داشتنها، فرادستى و فرودستى دگرسان مى شود “عدل ” همگان را به گونه اى واحد وارسى مى کند و یکسان ارزیابى مى کند و هرکس را آنچه باید و شاید مى نگرد و آنگونه که شایسته و بایسته است مى دهد و … .[17]
و چه زیبا و دلپذیر و بیدارگر است سخن مولا که فرمود: العدل سائس عام ؛ عدالت مدیر عام زندگى است.[18]
و فرمود: ان العدل میزانُ اللى سبحانه الذى وضَعَه فى الحلق ونَصَبَه لاتامه الحق فلا تخالفُه فى میزاثه و لاتعارضه[19] فى سلطانه؛
“عدالت” ترازوى خداوند سبحان است که آن را براى برپایى حق در میان مردان استوار داشته است، با میزان خداوند مخالفت مکن و با حاکمیت و سلطان الهى در نیفت. کلام “على(علیه السلام) که فرزند و مفسّر راستین قرآن است بهترین تفسیرآیات الهى است و سخن او در عدالت برترین مبین ابعاد “عدل ” الهى که از مهمترین بل مهمترین آموزه قرآنى است. قرآن ، پیشوایى و رهبرى جامعه را “پیمانى الهى معرفى کرد و بر این نکته تأکید ورزید که این پیمان هرگز “ظالمان را نرسد” و ستم پیشه گان حق چنگ اندازى به این جایگاه والا را نخواهد داشت ، و آنان که به لعنت الهى گرفتارآمده اند و خداوند زبانه هاى آتش را جایگاهشان قرار داده است و در جبهه باطل به رویارویى با نیک اندیشان و حق گرایان ایستاده اند، و دشمنى حق و خداوند را پیشه زندگى ساخته اند[20] از این موهبت الهى به دورند و مؤمنان نباید “دشمن خداوند را” که بى گمان “دشمن آنان نیز خواهد”[21] بود، سرپرست گیرند.
بدین سان، قرآن، ولایت امت، و پیشوایى مردم را به عدالت گستران و قسط آفرینان سپرد و بر ستم گسترى و ستم پذیرى خط بطلان کشید و رهایى انسان را از کمند هوس هاى شیطانى و چنبر وارونه خواهى هاى جباران ، به عنوان عالى ترین هدف پیامبران معرفى کرد، و به گفته قرآن شناسى ارجمند:
پیامبران با کوشش تمام ، رهانیدن انسان وآزاد کردن مردمان را در نظر گرفته ، بلکه آن را در تارک هدف هاى خویش قرار داده اند ؛ چه ازآن جهت مبعوث شدند که بدبختى و بیچارگى را از زندگى آدمى دور کنند و قید و بندها را از دست و پاى او بردارند و او را با پرستش خدا از پرستش بندگان آزاد سازند ؛ تا بتواند ازآزادى خویش بهره مند شود، بدون آنکه در مقابل ستمگر یا طاغوتى سر تعظیم فروآورد ، بلکه بداند او انسان است و از کرامت و حریّت و مقام انسانى برخوردار و با دیگر انسان ها برابر.[22]
آن روزگار، روزگار شگفتى بود، جهالت، گستره جامعه را فرا گرفته بود، و شگفتا که جهل مداران از جایگاه بلندى برخوردار بودند ، و شب پرستان و سپیدى ستیزان ، مکانت بالایى داشتند و گروهى اندک که حق را دریافته بودند و بر حق مدارى پاى مى فشردند ، از سوى نقشبندان حرکت هاى اجتماعى آن روزگار ، به هیچ انگاشته مى شدند.
قرآن، از فضاى جهل آلود آن روزگار به “ضلال مبین= گمراهى آشکار” یاد مى کند، و بیان فرزند راستین قرآن، و مفسّر بى بدیل آن “امیرمؤمنان(علیه السلام) ” در ترسیم حال و هواى فرهنگى آن روز بسى گویاست: جامعه اى که راه هایش براى حرکت هاى رهایى بخش تنگ بود و باریک ، و منابع و عقول و اندیشه هاى افرادش در مسیر حیات، نابینا و تاریک، اثرى از رشد و هدایت وجود نداشت و کورى ظلمت همه جا و همه شؤون بشرى را فراگرفته ، نافرمانى خدا شایع بود و یارى شیطان رایج ، ایمان در همه شؤون زندگى شکست خورده و پایه هاى آن فروریخته، نشان ها و علامت هایش تیره و ناشناخته و راه هایش پوشیده و ناآبادان و جاده هایش محو و نابود گشته بود. مردمان درآن روزگار ، دیو را فرمان بردند و به راه او رفتند ، و چون گله که به آبشخور رود ، پى او گرفتند، تخم دوستى اش در دل کاشتند و بیرق او را برافراشتند… سرزمینى که دانایش، بند بر دهان بود و نادانش، بر صدر نشسته و در امان.[23]
در آن روز سپیدى آفرینان حقگوى را ” لجام” مى زدند، و فرهنگ گستران بیدارگر را لب مى دوختند. شب پرستان جهل گستر را به آوازه گوى و غوغاسا لارى مى خواندند و بدین نَمَط مباهات هم مى کردند بأرض عالِمُها مُلجَم وجاهِلُها مکرَم….
در چنین روزگارى، “بعثت ” رخ داد و رستاخیز اجتماعى شکل گرفت و نداى روحبخش قرآن طنین افکن شد که: علیکم انفسکم…؛[24] اى کسانى که ایمان آورده اید، خویشتن را بپایید” به گفته مفسّر بزرگ قرآن، علامه طباطبایى: قرآن فرمان مى دهد که مؤمنان خویشتن را بپایند، مراقب خود باشند و از همدمى با گمراهى آفرینان روى برتابند، و همراهىِ لغزش آفرینان را برنگزینند، و در مسیر هدایت، نگهبان خود باشند.[25]
بدین سان، قرآن، انسان ها را به حراست از منش انسانى و شخصیت والاى الهى فراخواند و از اینکه برآبشخور شیطان فرود آیند بر حذر داشت، و از سوى دیگر، درآن روزگارِ جهل سالارى و دانش ستیزى، بر دانش و دانشورى ارج نهاد و وجدان انسان ها را به داورى خواند که: هل یستوى الذین یعلمون والذین لایعلمون؟[26]
آیا کسانى که مى دانند و کسانى که نمى دانند، یکسانند؟ به واقع قرآن انسان را به فراچنگ آوردن آگاهى و زدودن جهل از صفحه ذهن وآثارآن از صحنه زندگى فرا مى خواند، تا فرهیختگى را فرا گیرد و خفه ذهنى و تُنگ مغزى را فروبلعد؛ به فرزانگى دست یابد و از فروهشتن در زشتى ها و پلیدى ها که فرآیند جهل و نا آگاهى است به دور ماند یعنى آگاهى به مفهوم گسترده آن. قرآن در این آیت الهى وجدان انسانى و فهم جمعى بشرى را به داورى مى خواند و مى پرسد که آیا آنان که مى دانند با آنان نمى دانند، یکسانند. یعنى فراتر ازآنچه که انسان مى اندیشد و به چه مى اندیشد و داراى چه مسلک و مرامى است به خداوند باور دارد یا ندارد، مى تواند به پاسخ این پرسش راه یابد. خردمندان و اندیشوران بى گمان پاسخشان منفى خواهد بود. و بدون درنگ پاسخ خواهند داد که اگاهى ارزش است از هر نوع آن مگر اینکه تیغى باشد در دست زنگى مست “. چنین است که به پندار ما آیه عام است و سخن از مطلق “علم ” دارد و ترغیب و تشویقى است براى دانش اندوزى و دورى از جهل هر گونه دانش و صد البته که دانش ها نیز با توجه به کارآمدى، سودمندى، کاربرد و… تفاوت خواهند داشت.[27]
خداوند این پیام ارجمند را درآیه اى دیگر، و به گونهاى آورده و بر جایگاه والاى دانشیان تأکید کرده است، فرمود: یرفع الله الذین اَمنوا منکم والذین اوتوا العلم درجات…؛[28]
خدا آنهایى را که ایمان آورده اند و کسانى را که دانش یافته اند به درجاتى چند، بالا برده است… آرى، قرآن کریم، دانشوران و دانش اندوزى را ستود وآن را از ارزشى والا تلقى کرد و با الزام رجوع نا آگاهان به آگاهان،[29] مرجعیت فکرى عالمان و خردمندان را رقم زد. در آن روزگار، دختران را به پندار آنکه بارى بر دوش زندگى هستند، و در فرداى حیات اجتماعى و سیاسى، بازویى توانا براى دفاع از کیان قبیله ندارند زنده به گور مى کردند.[30] آرى، درآن هنگامه شگفت و دهشتناک، زبان شیرین و قامت لطیف و نگاه سرشار از عاطفه این نوباوگان ، در جان آتش نهادانى که بر این ستم و جنایت همت گماشته بودند، کمترین تأثیرى نمى کرد او آنان را از کردار زشتشان بازنمى داشت. زن را از تمامى حقوق اجتماعى و مدنى محروم مى ساختند و جز بخشهایى اندک از زنان جامعه، چگونه نقشى در اجتماع انسانى نداشتند[31] در چنین حال و هوایى، آموزه هاى انسان ساز قرآن چهره نمود و به گفته اندیشورى:
زن را مخلوقى همسان و همشأن مرد شمرد و به او شخصیت داد و با تحکیم موقعیت انسانى او، رابطه اش با مرد را تغییر داد. رابطه مرد و زن را که تا آن زمان، رابطه برتر با فروتر بود و به مناسبات مال! با برده و کالا شباهت داشت، از این حالت به درآورد وآن را پیوند دوستى ر مهربانى و مایه رحمت می دانید و فرمود: از آیاتِ پروردگار یکى این است که از خودتان جفت ها برایتان آفرید تا با ایشان بیارامید و میانتان دوستى و رحمت پدید کرد. بى گمان درآن، براى مردمى که مى اندیشند آیت هاست.[32]
بدین سان، قرآن کریم، همسانى شخصیت زن و مرد را رقم زد، و زن را همدوش مرد به عرصه زندگى وارد ساخت و بر تلاش ها، و حرکت هاى اجتماعى و انسانى او ارج نهاد و این حقیقت را ضمن بیانیه اى بلند چنین بیان کرد:
انّى لا اُضیع عَمَلَ عامِل مِنکُم مِن ذکر او اُنثى بَعضکم مِن بعض؛[33]
من کار هیچ کارگزارى را از شما، چه زن و مرد- که همه از یکدیگرید- ناچیز نمى سازم. به گفته مفسرى جلیل القدر:
آنچه ویژگی جامع همگان- زن و مرد- است، عنوان “اولى الألباب” است. این عنوان چونان بن مایه اى یکسان در همگان وجود دارد ویژگى هاى فردى جایگاه صورت بخشى گونه گون را دارد، از این روى “من ” در ادامه آیه “بعضکم من بعض”، نشویه” خواهد بود، یعنى اینکه خاستکاه همگان مرد و زن یکى است: خردمندى و خردورزى” و این ویژگى است که اشتراک زنان و مردان را در دست یابى به پاداش و حضور عین در اجتماع رقم مى زند.[34]
و به گفته مفسرى هوشمند:
این آیات به روشنى نشانگرآن است که، سراىِ مینوى و بهشت جاویدان ازآنِ انسانِ هوشمند، متفکر، درگیر، جهادگر، پرتلاش و خستگى ناپذیر دل داده به حق است. چه مرد باشد و چه زن، به واقع قرآن با این آیات الهى در پى نشان دادن چهره انسان که از قرآن و شایسته تکریم است وآن انسانى است مؤمن، پاک نهاد، پیراسته جان و سختکوش بدون اینکه جنسیت در این ارجمندى و والایى نقشى را بازى کند.[35]
بدین سان قرآن چون همسانى شخصیت مرد و زن را رقم مى زد “تقوى ! را ملاک ارزش و معیار سنجش قرار داد و اعلام کرد که خویشتن داران و کسانى که خود را از دام هوسها حراست کرده اند و در محدوده تعالیم الهى گام زده اند، گرامى ترین هستند؛ چه مرد و چه زن: یا ایها الناس انا خَلقناکم مِن ذکر و اُنثى و جعلناکم شُعوبأ و قبائل لِتَعارفوا اِنَّ اکرَمکم عندالله اَتقاکم؛[36]
اى مردم! ما شما را از مرد و زنى بیافریدیم، و شما را جماعت ها و قبیله ها کردیم تا یکدیگر را بشناسید. هرآینه گرامى ترین شما نزد خدا، تقوى پیشه ترین شماست.
به گفته برخى از مفسّران:
این آیه چون آیین نامه اى است که به فخرفروشى ها، قوم گرایى ها، نژادپرستى ها و خودمدارى ها، یکسر خط بطلان مى کشد، نشان مى دهد که اختلاف ها، تیره ها، لایه ها و قشرهاى اجتماعى، فقط براى شناخت یکدیگر است و نه بیشتر، و قبیله، جنگ، زمین و دیگر ارزش هاى موهوم نمى تواند زمینه تفاخر را فراهم آورد. قرآن تمام ارزش ها را از صحنهً زندگى و صفحه ذهن مى پیراید و تنها به تقوى ارج مى نهد. بنابراین، تقواى الهى ارزش است؟ از هرکس، هرجا، چه زن و چه مرد[37].
آنچه در این صفحات رقم خورد، نگاهى بود به امواج ناپیدا کرانه دریاى معارف قرآن، نگاهى از دور درنگى بود درآستانه آموزه هاى آفتابگون قرآن.
عظمت، والایى، سترگى، زیبایى و دلربایى قرآن، فراتر ازآن است که در تصویرگرى هاى این خامه خام ، بنشیند. پس بهترآنکه فرجام سخن را با کلام امیر بیان درباره قرآن، آذین ببندیم که “ختامه مسک”: … بدانید که این قرآن، پندگویى است که فریب ندهد. راهنمایى است که گمراه نکند. سخنگویى است که دروغ نگوید. کسى با قرآن نشست؟ جزآنکه چون برخاست، از وى یا افزون شد یا کاست: افزونى در رستگارى و کاهش از کورى، و بدانید کسى که با قرآن است نیازمند نباشد، و بى قرآن کسى بى نیاز نباشد؟ یا بهبودى خود را از قرآن بخواهید، و در سختى ها ازآن طلب یارى کنید که قرآن، بزرگترین آزار را موجب بهى است وآن: کفر و دورویى و بیراهه شدن و گمراهى است. پس از خدا بخواهید به وسیله قرآن، و بدان روى آورید به دوستى آن، بدانید که به روز واپسین، قرآن شفاعت کننده اى است که شفاعتش پذیرفته مى شود، و راستگویى است که گفتارش تصدیق مى شود، کسى را که قرآن روز قیامت شفاعت کند- و استوارى گفتار، کردار و شنیدار او را گواهى دهد- شفاعتش درباره او قبول مى شود، و کسى را که قرآن روز قیامت زشت داشت، گفتارش به زبان پذیرفته مى شود. آن روز ندایى در عرصه قیامت طنین افکند که: أگاه باشید هر کشتکارى در فرجام عمل و کشثه خود، گرفتار است، مگر کشتکاران قرآن… .[38]
پی نوشت :
[1] صبحى صالح، نهج البلاغه، خ 198، صء31 ارجاع هاى دیگر نیز به این چاپ است.
[2] همان.
[3] همان، خ 2، ص 36.
[4] نهج البلاغه، خ ا، ص 33، با ترجمه دکتر شهیدى.
[5] . نهج البلاغه، خ 2، ص 37، در این بخش آمده بود “… فى خیر دار و شرّ جیران ترجمه اى که در متن آمد براساس این است که از ” خیر دار”، کعبه مراد شود. ممکن است مراد مکه باشد که حرم امن ” الهى و سرزمین قدس است، و ماَلأ بهترین سرا، و ممکن است مطلق خانه ها مراد باشد؛ یعنى در خانه هایى نیکو اما به لحاظ درهم ریختگى روابط انسانى و نا استوارىپیوندها و استوارى ستم ها و جنایت ها، بدترین همسایگان. ر. ک: شرح ابن ابی 1ثحدید، ج ا، ص236 نهج 1ثبلا-غه، ج ا، ص 208 پرتوى 1زنهج 1لملاغه، ج ا، ص 119.
[6] . بنگرید به کتاب ارجمند (( السلام العالمى والاسلام )) سیّد قطب و ترجمه آن “زیربناى صلح جهانى ” که آموزه هاى قرآن را در این زمینه به گونه اى دلپذیر عرضه کرده است، و نیز “طرح کلى اندیشه اسلامى در قرآن ” به خامه حضرت آیه الله خامنه اى، بویژه فصل “توحید و نفى طبقات اجتماعى ” و “تأثیر روانى توحید” که به کونه اى زیبا و رسا نقش دعوت توحیدى قرآن را در این باره باز گفته است.
[7] . قرآن کریم، سوره قریش، بنگرید به ایلاف قریش رحله الشتاء والسیف فکتور سحاب، که در فهم چرایى تکیه قرآن کریم به “دو کوچ تابستانى و زمستانى ” و نقش آن در زندگانىآن روزگار اثرى است خواندنى و ارجمند.
[8] . نساء، آیه 93، آیه به گونه هاى دیگر نیز تفسیر شده است؟ بنگرید به المیزان، ج 5، فى ظلال القرآن، ج 2، ص 737.
[9] . انعام، آیه 54. آنچه در شأن نزول آیه آورده اند در تفهیم پیام سلام و صفا از این سودمندتر تواند بود.
[10] . بدین سان “سلام ” چونان پیامى روح نواز همراه عطر دل انگیز مهر و صفابخشى، سلوک اجتماعى انسان مؤمن را رقم مى زند، و مؤمنان در دیدارها، این شعار را رایت صلح خویش قرار مى دهند، و به گفته هوشمندانه “جلال آل قلم “: “… سلام اسلامى، صلح جوپانه ترین شعارى است که دینى در عالم داشته است ” ر. ک: غربزد کى، 48-47
[11] . بقره، اَیه 208.
[12] . اعراف، آیه 157 و نیز بنگرید به تفسیر نمونه، جء، ص 397. و نیز: 1لحیاه، )با ترجمه فارسى( ج 2، ص 31.
[13] . بنگرید به تفسیر نمونه، جء، ص. 35 و نیز: 1لحجاه، ج 2، ص ا 3 )با ترجمه فارسى( طرح کلى 1 ندیشه 1 سلامى، آیه الله خامنه اى، ص 74. تفسیر 1لقران 1ثکریم، محمدعلى التسخیرى و…، ج ا، ص 433.
آیه در سیاق قصه حضرت موسى است، از این روى مفسران گالبأ واژه هاى “اصر” و “اغلال ” را رفع احکام دشوارى آفرین و دست و پا کیرى درآیین حضرت موسى تلقى کرده اند، بدون اینکه به مفهوم عام و گسترده و تنبه آفرین آن توجه کنند. مفسران تفسیر نمونه هوشمندانه آیه را با نگاهى ژرف شامل زنجیرهاى گونه گونى دانسته اند که بدان روزگاران بر زندگى انسان جاهلى تنیده بود، آقاى تسخیرى و نعمانى نیز نوشته اند:… از جمله هدفهاى رسالت پیامبر(صلی الله علیه واله) این است که زنجیرها و سنگینى هاى سرچشمه گرفته از جاهلیت را، از ذهن و زندگى انسان برگیرد، زنجیر جهل، تعصب، ستمگرى، کبرآیینی، خدانمایى و بنده سازى و… و با ستردن آن آزادى و رهایى را ارمغان آورد.(کتاب یاد شده) مفسر جلیل و مصلح بیدارِ دیار تونس محمدطاهربن عاشور در تفسیر گرانسنگش با تحلیلى ادبى و علمى آنچه را آمد واگفته وآیه را از محدودنگرى مفسران رهانیده است (\ ثتحریر و 1ثتنویر، مجلد5،جز 96، ص 137)
[14] . حدید، آیه ه 2.
[15] . …. ولاترکَنوا الى الذین ظلموا…، هود، آپه 113.
[16] . …. ولاتعاونوا على ا لاثم والعدوان…، مائده، آیه 2.
[17] . فى ظلال 1لقران ، ج 3، ص 2190.
واژه هاى “عدل ” و “احسان ” در این آیه پیام بلند و زندگى ساز و ارجمندى دارد. مفسران از کهن ترین روزگاران تاکنون غالبأ نتوانسته اند، پیام بنیادین و سرنوشت ساز آیه را دریابند، از این روى بیشتر بر این باور رفته اند که عدل ” واجبات است و “احسان ” مستحبات. المحررّ الو جیز، ج 3، ص 416 1لجامع لأحکام،\ثقر ان، ج 10، ص166ا لکشاف، ج 4، ص 464 1لتبیان، ج،، ص 418 و…( سید قطب با نگاهى هوشمندانه به فضاى نزول و مرحله تارپخى سوره. و اینکه سوره مکى امت، با بیانى که گذشت “عدل ” را میزان و معیار عام براى تعامل اجتماعى و سلوک فردى و اجتماعى تلقى مى کند، چونان میزانىقاطع و معیارى انعطاف ناپذیر. سید آنگاه توضیح مى دهد خداوند “احسان ” را در کنار “عدل ” واجب کرده است تا گاه و در موارد لازم از حدت و برندگى آن بکاهد و پیشواى جامعه در صورت لزوم پراى زدایش کینه ها و جلب و جذب دلها” تسامح کند، مى نویسد:
و در کنار عدل “احسان ” را واجب کرد از تاطعیت و برندگى “عدل ” بکاهد و راه را براى “تسامح ” پیشوایى ا ست درباره کسانى براى ایجاد محبت و زدایش تیره گى ها باز بگذ ارد. براى مواردى که رهبرى امت و مدیر جامعه و یا مسئول امور مى خواهد فراتر از “عدل ” گام بردارد و… فى ظلال، ج4، ص 291( تحلیل سید دقیق و خواندنى و دیده گشاست. علامه طباطبایى(علیه السلام) نیز )عدل ” و “ا!حسان ” را عام گرفته وآن را در جهت ایجاد جامعه اى انسانى و راهبرى براى رسیدن به آن ثلقى کرده است(المیز 1ن، ج 12، ص 331)
سخن در این پانوشت به درازا کشید، اما دریغم آمد کلام ارجمند و هدایتگرانه سپد قطب را نیاورم، سخن او درازدامن تر و گویاتر ازآن چیز است که اینجا آوردم و نیز کلام علا”مه طباطبایى(ره) شایسته است خواننده ارجمند براى آگاهى از تفصیل کلام به صفحات یاد شده مراجعه کنند، در میان اندیشوران و محققان حضرت جلال الدین فارسى نیز در کتاب ارجمندش “انقلاب تکاملى اسلام ” بدین نکته توجه کرده و با بهره گیرى از سخن سید قطب، تفسیرى خواندنى، بیدارگر و هوشمندانه از اَب به دست داده است انقلاب تکاملى اسلام، ص57- 56.
[18] . غررالحکم، ص 337.
[19] . همان، ج 2، ص 508.
[20] . این امور درآیاتى که از ظالمان سخن گویند آمده است، ر. ک: 1ثمعجم 1 لمفهرس، مادّه “الظلم “.
[21] . لاتَتخذوا عدوْى و عدؤکم اولیاءَ…، ممتحنه، آیه ا.
[22] . الحیاه، ج 2، ص 66، ترجمه آن، ج 2، ص 97.
[23] . نهج 1لبلاغه، خطبه 2، ص 46، ترجمه جملات مولى )ع( آمیخته اى از ترجمه استادان ارجمند جعفرى و شهیدى است.
[24] . مائده، آیه ه 10.
[25] . المیز 1ن، جء، ص 164-163.
[26] . زمر، آیه 9.
[27] . برخى از مفسران مفهوم “علم” را درآیه محدود دانسته وآن را به علم الهى حمل کرده اند. علامه طباطبایى گو اینکه ظاهرآن را عام تلقى کرده اما با توجه به موردآیه! آن را ویژه “علم الله ” دانسته است بدین قرینه که تنها آن علم است که به انسان به معنى واقعى کلمه بهره مى رساند و عدمش ضرر دارد ( المیزان، ج 17، ص 243) به پندار ما با توجه به آنچه در متن آمد “علم” در اپنجا عام است. و آموزه قرآنى “ذات علم” را ارزش مى داند و دارندگان آن را با فاقدان آن یکسان نمى داند، و به همین جهت وجدان بشرى را به داورى مى طلبد. این نکته را برخى از مفسران آورده اند، بنگرید به من و حى 1لقر آن، ج 9 1، ص 0 31<1ثتحریر 1لتنویر، ج 23، ص 349.
[28] . مجادله، آیه 11.
[29] . نحل، آیه 33.
[30] . تکویر، آیه 9-8؛ انعام، آیه 151؛ اسرا، آیه ا 3. براى آگاهى از چگونگى جریان زنده به گور کردن دختران و انگیزه ها و زمینه هاى آن ر. ک: 1ثحیاه 1لعربیه من 1 لشعر 1ثجاهلى، ص 224.
[31] . داستان شگفت انگیز “قیس بن عاصم ” از اشراف جاهلیان که 13 دختر را زنده به گور کرده بود، و در به گور !دن آخرین آنها، زارى ها و تضرع هاى او هیچگونه تأثرى در او برنیانگیخته بود، در تاریخ مشهور است. ر. ک: 1 سلام و جاهلیت، خ 2، ص 63.
[32] . براى اکاهى از چگونگى مناسبات اجتماعى و خانوادگى در جاهلیث و درآستانه قلمرو قرآن، بنگرید به: 1ثمفصل فى تاریخ 1ثعرب، جواد على-الحیاه 1لعربیه من الشعر الجاهلى احمد محمد الحوفى،
ص 214 به بعد، عصر النبی ، محمد عزه دروزه، ص 218 به بعد، اسلام و عقا یدو آرا بشری یا اسلام و جاهلیت
ص626 به بعد.
[33] . انقلاب تکاملى اسلامی، ص ه 7.
0334] اآل عمران، آیه 195.
.[35. مواهب الرحمن فى تفسیر 1 لقر آن، آیه الله السید عبدالأعلى السبزوارى، ج 7، ص 3 لم ا.
[36] . من و حی1 لقر آن، ج 6، ص459-460.
37] . حجرات، آیه 13.
[[38] المیزان ، ج 18، ص 326؛ فی1لضلال 1 لقرآن، ج 6، ص 348. نهج البلاغه، خطبه 176.
منبع: پایگاه فعالیتهای قرآنی دانشجویان