صلح نامه امام حسن(ع)

صلح نامه امام حسن(ع)

مفاد صلحنامه امام حسن (ع) با معاویه
1ـ معاویه باید براساس کتاب خدا، سنت پیامبر (ص) و رویه خلفای راشدین حکمرانی کند.

2ـ معاویه هیچکس را به خلافت پس از خود منصوب و یا انتخاب نخواهد کرد و انتخاب خلیفه را به شورای مسلمین واگذار خواهد نماید.

3ـ مردم را در هرجائیکه در سرزمین خداوند باشند بحال صلح و صفا واخواهد گذاشت.

4ـ برای اصحاب و پیروان امام علی (ع)، زندگی آنها، مال آنها، زنان و فرزندانشان، امنیت و صلح را تضمین خواهد نمود.

این موافقتنامه میثاقی است جدی بنام خداوند که معاویه بن ابی سفیان را ملزم به حفظ و اجرای آن مینماید.

5ـ هیچگونه آزار و زیان و عمل خطرناکی، چه پنهان و چه آشکار نسبت به امام حسن بن علی(ع)، برادرش امام حسینبن علی(ع) و یا هیچیک از افراد خاندان پیامبر (اهلالبیت النبی) انجام نشود. این موافقتنامه توسط عبداللهبن نوفل، عمربن ابیسلمه و فلان و بهمان گواهی میشود.

مواد صلح امام حسن که توسط او املاء گشته و ابن اعثم آنرا نقل میکند بسیاری از مسائل مبهم را شرح داده و حل مینماید.

زمان ارسال رقعه سفید از جانب معاویه به سوی امام حسن (ع) در خبر طبری نامعلوم است در حالیکه این زمان در خبر ابن اعثم مشخص میگردد.

طبری، ابوالفرج و برخی دیگر از مآخذ اسامی عبداللهبن عامر و عبدالرحمنبن سمره به عنوان سفرای معاویه ذکر میکنند که از طرف او برای بحث درباره مواد صلح فرستاده شدند.

ابن اعثم در حالیکه این گزارش را تایید و تصدیق مینماید، مناسبت درست و منطقی این ماموریت را نیز ارائه میدهد.

ابن اعثم این دو شرط را در دو بخش نقل مینماید: یک بخش که نماینده امام حسن(ع) عبدالله بن نوفل آن را بیان میدارد و بخش دیگر که امامامام حسن(ع) آن را املاء میکند، آنچنانکه در فوق ذکر شد.

اگر هر دو دسته از شرایط را با هم جمع کنیم، به استثنای دو شرط اولی که بلافاصله در فوق بیان شد، درست به همان مطالبی میرسیم که به صورت پراکنده و غیرمتشکل در مآخذ دیگر یافت میشود.

اولین شرط، که معاویه باید بر طبق کتاب خدا، قرآن و سنت نبوی و رویه خلفای راشدین عمل کند، قویاً تمایل و روح عصری را که هنوز ویژگی و عمل و رویه خلفا برای احراز مقام، بر جامعه مسلط بود منعکس میکند.

اگر بناست که در قبول این گزارشها شک کنیم، با احتمال زیاد، جانشینی بلافصل امام علی (ع) و خلفای راشدین، بدون بیان این شرط سنتی، حداقل به صورت ظاهری، هرگز تفویض نمیشده است.

درعین حال، باید به این نکته توجه داشت که از زمان شورا، امام علی (ع)، خاندان و حامیانش، همیشه بر روی پیروی از سنت پیامبر تاکید میکردند و از تایید اعتبار سنت سه خلیفه اول امتناع میورزیدند.

از اینرو بنظر میرسد که احتمالا بازگشت به روش خلفای راشدین بمنظور کوششی در جهت مصالحه جامعه اسلامی، آنچنانکه در فوق دیدهایم، بعدها اضافه شده است.

کاملا طبیعی بود که امام حسن(ع) نمیتوانست نسبت به موضوع پدرش در شورا که از قبول رویه ابوبکر و عمر سرباز زده بود، مخالفتی داشته باشد.

در پذیرش شرط دوم – که معاویه نباید هیچکس را به جانشینی خودمنصوب کند و انتخاب را به شورای مسلمین واگذار نماید – نباید مشکلی وجود داشته باشد سابقه انتصاب جانشین با تایید تنی چند از، شخصیتهای متنفذ اجتماعی در زمانیکه ابوبکر عمر را به عنوان جانشین خود منصوب کرد، بنیان گذاشته شد ابوبکر هیچیک از خویشان و فرزندان خود را به مقامی منصوب نکرد و این تصمیم تحتالشعاع توجه او به منافع مسلمین در کل قرار گرفت.

این واقعیت هرگز در مورد معاویه و سایر امویان صادق نبود. از اینرو، تحمیل این شرط بر معاویه توسط امام حسن(ع) نتیجه طبیعی اوضاع زمان بود.

این شرط که براساس آن خلافت پس از مرگ معاویه به امام حسن(ع)، برگردد لااقل باید مورد بحث قرار گیرد.

از فحوای نامه معاویه به امام حسن(ع) ، که قبلا نقل شد، به خوبی میتوان استنباط کرد که معاویه جانشین امام حسن(ع) را پس از خود به عنوان احتمالی قوی ذکر میکند ولی هرگز خود را متعهد به انجام این امر نمیداند.

مدتی بعد از این شیعیان گردهم جمع شده وعدم تایید خود را بر این اصل نشان دادند. در این اصل امام حسن(ع) از معاویه تضمین کافی نگرفته و تعهد کتبی نخواسته بود که به موجب آن بعد از مرگ معاویه خلافت به او واگذار شود.

بالاخره شاید جالبترین نکته این پیمان صلح، قبول عفو عمومی کامل همه پیروان و اصحاب امامعلی (ع) از سوی معاویه باشد.

معاویه با قبول این شرط کذب استدلال خود را که برای انتقام از خون عثمان میجنگید و تنبیه همه مسئولان قتل او را خواستار بود، ثابت میکند.

در میان شیعیان امام علی(ع) که مشمول عفو عمومی کامل توسط معاویه میشدند اشخاصی چون عمروبن الحمق الخزاعی قرار داشت که گفته میشد در قتل عثمان دست داشت است و مالک بن الاشتر که رهبر شورشیان کوفه بود.

بدین جهت، روشن میشود که استدلال معاویه برای انتقام گیری از خون عثمان، همچنانکه بیش از این هم خاطرنشان شد، بهانهای بود که معاویه برای تحقق جاهطلبی خود به دسترسی به خلافت برای خود بکار میرود.

امام حسن(ع)، با موافقت نامه امضاء شده، به کوفه بازگشت و در آنجا قیس نیز بوی پیوست و از این پس بزودی معاویه، با تمام نیروی ارتش خود وارد شهر شد.

مجلس عمومی برگزار گردد و گروههای مختلف مردم یکی پس از دیگری بوی بیعت کردند.

مآخذ مختلف به شرح جزئیات بیعت مردم و احساسات درهم و برهم آنها در قبول معاویه به عنوان خلیفه، پرداخته اند.

بسیاری از ایشان سیاست ابن الوقتی را برای حفظ منافع خود پذیرفته بودند. جمعی دیگر هرگز نمیتوانستند که تنفر و حتی دشمنی خود را نسبت به حاکم اموی پنهان کنند ولی با وجود این ناچار بودند که خود را با شرایط و اوضاع سازگار کنند.

سخنان تند، گفتگوها انزجارآمیز و یادآوریهای آتشین که میان گروههای آشتیناپذیر در دو طرف رد و بدل شد، مطالعه مفید، جالب و آگاهی بخشی است که نمیتوان آنرا به تفصیل در اینجا مورد بحث قرار داد.

با وجود این، امام حسن(ع) با اصرار معاویه و عمروبن عاص سخنانی ایراد کرد که از هر لحاظ شایان توجه است.

گرچه همه مآخذ آنرا روایت میکنند لیکن این سخنان با عبارت و محتوای متفاوت ثبت شده است مختصرترین آن را طبری بروایت از زهری نقل میکند که در آن میخوانیم: «ای مردم خداوند شما را به اولین ما (حضرت محمد(ص) و امام علی(ع)) هدایت کرد و شما را از خونریزی بوسیله جانشین آنها (عطف به خودش) حفظ نمود.

واقعا این (خلافت) چیزی فانی و زودگذر است: این ملکی است که دست به دست میگردد.

خداوند به پیامبرش گفت: و نمیدانم که شاید این هم آزمایشی برای تو عطای (دنیایی) زندگی تو برای زمانی (محدود) باشد.»

در اینجا هشداری به معاویه بود و از حضرتش تقاضا کرد که بنشیند و با ملامت از عمروبن عاص پرسید: «آیا این همان چیزی است که تو مرا به آن اندرز میدادی؟»

مدائنی، به نقل از ابن ابیالحدید، شرح مفصلتری از سخنان امام حسن(ع) را در این مقام روایت میکند. دراین سخنان امام حسن(ع) دلائل خود را به کنارهگیری از خلافت، علاوه بر جاهطلبی و عصیان معاویه و موضع ناپایدار و غیرقابل اعتبار و خائنانه حامیانش توصیف مینماید.

امام حسن(ع) حتی به زمان امام علی(ع) بر میگردد و علل اینکه چگونه مردم در آن زمان آن حضرت را ترک گفتند توصیف میکند.

در مآخذ دیگر ابوالفرج تنها یک جمله از سخنان امام حسن(ع) را نقل میکند که در آن میخوانیم: «خلیفه (جانشین پیامبر) کسی است که خود را در راه خدا و سنت پیامبرش وقف کند و نباید ستمگر و پرخاشگر باشد کسی که ستمگر باشد تنها پادشاه (ملک) است و کارش این است بر کشور (ملک) حکمرانی کند.

بهره اش اندک و لذتش کوتاه میباشدو فقط نشانی از وی برجای میماند. من نمیدانم که آیا این مرحله آزمایشی برای شما و عطیهای (دنیایی) برای تو در زمانی (محدود) است.

جالب توجه این است که اگر این نقل قول از نظر تاریخی درست باشد میتوان گفت که منشاء استفاده کلمه ملک (پادشاه) بجای خلیفه برای معاویه و جانشینان اوست که مورخین اسلامی از همان زمانهای نخست آنرا بکار بردهاند.

در عین حال، مثالهای فراوانی یافت میشود که از معاویه در رابطه با خودش نقل میگردد که گفته است «من اولین پادشاه در اسلام هستم».

مدارک تاریخی نشانگر شرایطی است که امام حسن(ع) از آغاز در زیرفشار آن قرار داشته و با آنها روبرو بوده است.

و همگی دلالت بر آن دارد که بر خلاف گفته چند نویسنده معاصر، کناره گیری اواز خلافت هرگز به انگیزه طمع و دستیابی به زندگی راحت و خوش دنیایی نبوده است.

مآخذ معتبر علل کنارهگیری از خلافت و عقد پیمان صلح امام حسن(ع) را با معاویه، عشق به صلح، تنفر از سیاست بازی و ایجاد شقاق و نفاق بین مسلمین و علاقهمندی به جلوگیری از خونریزی در میان جامعه اسلامی توصیف میکنند.

علاوه براین، او با واقعبینی اوضاع را ارزیابی کرد و از نتایج مصیبت باری که برای خود، خاندان و پیروان صدیق و ممتازش در صورت اقدام به قوه قهریه حاصل میشد، کاملا آگاه بود.

از اینرو، او واقعیتهای سیاسی حاکم را پذیرفت تا اینکه فرصت و زمان مناسب بدست آورد و نگرش فکری تشیع را برپایه زمینههای عقیدتی آن تحکیم بخشد.

این مطلب از بررسی سخنان او که در هنگام انتقال خلافت به معاویه بیان شد و در بالا بدان اشاره رفت، هویدا و آشکار است.

امام حسن(ع)، علیرغم کنارهگیر از خلافت، امامت شیعیان را پس از شهادت پدرش عهده دار بود حتی شیعیانی که از اقدام او به صلح با معاویه انتقاد میکردند هرگز امامت او را که از قبل بوسیله پدرش اعلام شده بود انکار نکردند.

راجع به نظریه امامت بعدا بحث خواهیم کرد ولی این حقیقت را باید گفت که تا زمانیکه امام حسن(ع) زنده بود شیعیان و خاندان امام حسن(ع) او را به عنوان رئیس بزرگ خاندان پیامبر (ص) و امام علی(ع) مینگریستند و همین مطلب برای شیعه کافی بود تا در سراسر تاریخ به او به عنوان امام دوم بعد از امام علی(ع) بنگرد.

صلح امام حسن(ع) برای آندسته از مردم عراق که از او و پدرش تنها به خاطر دشمنی با استیلای شامیان حمایت میکردند بسیار گران میآمد.

خوارجی هم که بمنظور جنگ با معاویه برگرد امام حسن(ع) جمع شده بودند، از واقعه صلح بسیار ناراحت شدند.

یکی از همین خوارج بود که چون از قصد کنارهگیری امام حسن(ع) از خلافت آگاه شد به او حمله کرد.

درعین حال گروه دیگری از شیعیان وجود داشتند که نمایانگر شیعیان امام علی(ع) در این وهله تاریخی بودند و مظهر و نمایندهای چون حجربن عدی الکندی داشتند و از تصمیم امام حسن(ع) هم برآشفتند ولی بدلایل فراوان دیگر، معتقد بودند که امام علی(ع) و خاندان او شایستگی امامت امت اسلامی و خلافت جامعه را برپایه زمینههای مذهبی دارند.

در مقابل این گروه عدهای دیگر بودند که از امام علی(ع) و امام حسن(ع) بخاطر ملاحظات سیاسی و اقتصادی حمایت میکردند.

بنابراین، شیعیان امام علی(ع) را، از زمان تسلط سیاسی بنیامیه در زمان عثمان، باید به دو دسته مجزای سیاسی مذهبی تقسیم کرد.

در جنگ داخلی بین امام علی(ع) و معاویه، این دو گروه موقتا خود را علیه دشمن مشترک متحد یافتند.

چون قدرت سیاسی و نظامی سراسری معاویه، نتیجه برخورد را دور از هر تردید نهاد، گروه حامیان سیاسی امام حسن(ع) از اطراف او پراکنده شدند و منهزم گردیدند و دسته دسته بسوی معاویه فرار کردند، در حالیکه هواداران مذهبی امام حسن(ع) همچنان در اعتقادات خویش نسبت به او پایدار و محکم باقی ماندند.

ایشان از صلح امام حسن(ع) مایوس شدند ولی در عین حال در آرمانهای مربوط به رهبری او بر جامعه مصر و پابرجای ماندند.

آنان موضع خود را به صورت گروهی مخالف با رقبای خاندان پیامبر (ص)، حتی پس از اینکه حمایت سیاسی از این خاندان از دست رفته بود، از دست ندادند و از پذیرش آنچه که اکثریت با میل و یا بدون میل پذیرفته بودند. آنچنانکه در زیر خواهیم دید، امتناع کردند.

از آن پس زمانیکه مورخین و محدثین شیعه و سنی، حوادث تاریخ صدر اسلام را بطور منظم نوشتند، اقدام امام حسن(ع) را به عنوان «عمل شایسته ستایش» که بدان وسیله وی با احزاب مخالف مصالحه کرد و وحدت آنرا حفظ نمود توصیف کردند.

سال صلح امام حسن(ع) به عامالجماعه (سال همبستگی)، معروف شد و حدیثی از گفتار پیامبر اکرم (ص) روایت میشود که فرمود: «این فرزند من (امام حسن(ع) آقا (سید) است و او شعبههای مسلمین را با هم متحد خواهد ساخت.

این «حدیث بازتابی است از تلاشهای نیمه دوم قرن اول و اوایل قرن دوم که جماعت، از اوضاع پیچیده و درهم و برهم بیرون میآمد و از اینرو، بوضوح تمایلی را که بدان وسیله جماعت شکل مییافت، منعکس مینماید.

از اینرو شیعیان از اقدام امام حسن(ع) در مقابل افراطیونی که او را بخاطر صلح با معاویه سرزنش میکردند، دفاع مینمودند.

از سوی دیگر، شیعیان، این تفسیر را که با نیازشان به مصالحه دو گروه مخالف، تطبیق میکرد، پذیرفتند. مظهر حزب عثمان، اکنون معاویه بود و حزب امام علی(ع) را فرزندش امام حسن(ع) رهبری میکرد.

این «هسته مرکزی» پس ازآن عنوان جماعت را در اسلام بخود گرفت (معمولا در زبان انگلیسی به شعبه ارتدوکس در اسلام اشاره میشود) و گروهی از کسانی را که نمیتوانستند با این ترکیب سازش کنند، پشت سرگذاشت.

گرچه امام حسن(ع) از راه حل نظامی خونین با کنارهگیری از خلافت، جلوگیری کرد ولی بدان وسیله موفق به بهبودی کامل شکاف در جامعه نشد.

در حقیقت، صلح او نتایج دراز مدتی را برای تکوین بعدی مکتب تشیع بهمراه داشت.

امام حسن(ع) پیش از این، لااقل به صورت اسمی، امیر جماعت مومنان بود، ولی اکنون وقایع و اوضاع در جهت مخالفی پیش میرفتند.

شعبه عثمانیه، به ریاست معاویه جماعت و هسته مرکزی شد، در حایکه نقش شیعیان امام علی(ع) به حزب مخالف کوچکی کاهش یافت و ناچار به موضعگیری فرقه ای شد.

سخنگوی این مخالفت شخص امام حسن(ع) نبود بلکه حجربن عدی و حزبش، این نقش را بازی میکردند. حجر باحمایت عدهای از شیعیان ثابت قدم و سرسخت کوفه، هرگز اعتراض بر علیه معاویه و دشنام علنی او به امام علی(ع) از منابر را متوقف نساخت و این سیاست معاویه را به عنوان وسیله ای تبلیغاتی بر علیه او بکار می گرفت.

منبع: گلستان قرآن، آذر 1380 – شماره 97

منبع: مرکز مطالعات شیعه

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید