قرآن، فرقان حق و باطل
واژه فرقان در قرآن کریم به معناى چیزى است که حق و باطل را از یکدیگر جدا مىسازد. این جدا سازى مصادیق فراوانى دارد؛ از جمله، قرآن کریم جنگ بدر را که سبب جدایى جبهه شرک از جبهه ایمان گشت یوم الفرقان مىنامد. و ما أنزلنا على عبدنا یوم الفرقان یوم التقى الجمعان (1) چنانکه، به نیروى علمى و با گرایشى عملى که در عقل و قلب سالکین پدید مىآید و صحیح و ناصحیح را به آنان فهمانده و ارائه مىکند، کلمه فرقان اطلاق شده است. خداى سبحان کلام خود را فرقان مىنامد؛ زیرا در پرتو روشنگریهاى آیات نورانى این کتاب، حق از باطل به وضوح جدا مىشود. تبارک الذى نزل الفرقان على عبده لیکون للعالمین نذیرا (2) .
فرقان بر دو قسم است یکى به معناى قرآن که همان فرقان بیرونى است. و دیگرى فرقان به معناى نیروى علمى یا گرایش عملى که همان فرقان درونى است. و از آنجا که قرآن، کتابى است که پیچیده و پوشیده به حق و مصاحب آن نازل گردیده و حق محض است بالحقّ أنزلناه و بالحقّ نزل (3) بنابراین، معیار تشخیص حق و باطل خواهد بود. همان گونه که در بحثهاى گذشته گفته شد قرآن میزانى است که بین حق و باطل فرق مىگذارد و نمىگذارد که باطل با حق بیامیزد. یکى از زمینهها و مصادیق فرقان بودن قرآن کریم کتب آسمانى و تورات و انجیل است که به خواست خدا در فصل چهارم درباره آن بحث خواهیم کرد .
خداى سبحان درباره فرقان درونى مىفرماید: شهر رمضان الذى انزل فیه القران هدى للناس و بیّنات من الهدى و الفرقان (4) در این کریمه اوصاف هدایت، بینه و فرقان براى قرآن کریم ذکر شده است و سر اینکه للناس را پس از بیّنات من الهدى و الفرقان ذکر نفرمود آن است که همه مخاطبان قرآن یکسان نیستند. قرآن کریم نسبت به توده مردم هدایت است، چنانکه نسبت به برخى از انسانها بینه وشاهد است. کسى که راه را پیدا نکند، راهنما مىخواهد و آن کس که راه را پیدا کرد، شاهدى مىطلبد و قرآن براى گروه اول هدایت و براى گروه دوم،که با عقل و استدلال راه را شناختهاند، بینه و شاهد است .
به تعبیر دیگر، قرآن کریم اثرى عمومى دارد که هدایت عامه مردم و نشان دادن راه وجدا سازى آن از چاه است و اثرى خصوصى دارد که فرقان علمى و عملى است و انسان سالک شایستگى دریافت آن را پیدا مىکند. در پرتو فرقان علمى، انسان سالک هم از نظر عقل و استدلال نیروى تشخیص مىیابد و مىتواند مسائل را خوب بفهمد و هم از نظر کشف و شهود، دیده بصیرتش گشوده مىشود، نخست در خواب و سپس در بیدارى، حالات خوبى نصیب او مىشود و حقایقى برایش متمثل مىشود که دیگران از مشاهده آنان محرومند. ثمره فرقان علمى آن است که چنین سالکى خواه با علم حصولى و خواه با علم حضورى، توان تشخیص بین حق و باطل را دارد. و اگر به این بصیرت علمى حرمت نهاد و به آنچه فهمید عمل کرد، رفته رفته فرقان عملى به او اعطا مىشود.
فرقان عملى همان گرایش قلبى به حق و گریز و دورى از باطل است. انس با قرآن و نفوذ معارف آن در دل و جان موجب مىشود که انسان، زشتى و پلیدى گناه را ببیند و بوى بد گناهان، شامه روحش را آزرده سازد؛همان گونه که انسان از بوى مردار آزرده مىگردد. از این رو در قرآن کریم آمده: یا أیها الذین امنوا ان تتقوا اللّه یجعل لکم فرقانا (5) اگر در مسیر تقوا بیفتید، خداوند به شما فرقان حق و باطل مىدهد. براى تبیین مسئله گوش دل را به روایتى از امام کاظم (علیه السلام) بسپاریم .
روایتى از امام کاظم (علیه السلام)
ازامام کاظم (سلام اللّه علیه) پرسیدند: فرشتگان چگونه نیت اعمال انسان را مىفهمند و چگونه خاطرات قلبى بشر را ثبت مىکنند؟ آن حضرت فرمودند: آیا بوى کثافات چاه و بوى عطر باغ یکسان است؟. راوى عرض کرد: نه. امام فرمود: همان طور که شما از بوى خوب به باغ گل پى مىبرید و از بوى بد مىفهمید که آنجا چاه متعفن است، فرشتگان نیز از بوى درون اشخاص مىفهمند که آنها نیّت خیر و ثواب کردهاند یا قصد شر و معصیت دارند. گناه تعفنى است که بوى بد دارد و فرمودهاند: تعطروا بالاستغفار لا یفضحنکم روائح الذنوب (6) با استغفار خود را معطر کنید تا بوى بد گناهان رسوایتان نسازد.
کسى که شامه و ذائقه معنوى دارد، بوى بد معصیت را مىتواند بفهمد؛ فرقان همین است و سبب مىشود که حسن و قبح بسیارى از امور را درک کند گرچه نتواند براى آن استدلال کند. چنین شخصى که شاگرد مکتب قرآن است و تعالیم معطر آن را با دل و جان در خود پذیرفته، در قلبش گرایش به امورى دارد؛ نظیر میل به بعضى از غذاها یا برخى رنگها یا تنفر از آنها که یدرک ولا یوسف است، درک مىشود ولى به وصف نمىآید و قابل استدل نیست .
البته این فرقان و گرایش درونى از شئون عقل عملى است که درباره آن فرمودهاند: العقل… ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان (7) عقل چیزى است که به وسیله آن خداى رحمان عبادت، و بهشت و جنان کسب مىشود. پس فرقان علمى گاهى به صورت برهان حصولى است و گاهى به صورت وجدان حضورى و فرقان علمى همانگرایش به محاسن و گریز از زشتیها پس از بوییدن عطر اول و تعفن دوم است.
قرآن، میزان و قول فصل
همان گونه که انسانها در اصل غریزه نیاز به غذا و آب احتیاج به آموزش ندارند ولى در انتخاب نوع و کیفیت آن نیازمند تعلیمند ،در زندگى اجتماعى نیز کسى به بشر یاد نداده که اجتماعى زندگى کند؛ زیرا انسان، متمدن باشد یا متوحش، طبعاً اجتماعى است یعنى باید با دیگران زندگى کند تا نیازهاى یکدیگر را بر طرف کنند. ولى در نوع زندگیش نیازمند راهنمایى است و عقل او، بدون کمک راهنمایان آسمانى و کتب الهى، براى این امر کفایت نمىکند، عقل بشر چون در مقام علم و نظر اشتباه مىکند و در مقام عمل، اسیر شهوت و غضب مىشود، نیازمند وحى است .
اگر عقل به تنهایى نمىتوانست انسان را به سعادت برساند، ضرورتى براى ارسال رسل و انزال کتب نبود و خداوند تبهکاران را در قیامت به جهنم مىفرستاد و به آنها مىگفت که من به شما عقل دادم و شما حجتى ندارید؛ در حالى که قرآن کریم در زمینه ضرورت نبوت عامه مىفرماید رسلا مبشرّین و منذرین لئلاّ یکون للناس على اللّه حجه بعد الرسل (8) یعنى رسولان الهى با صفت تبشیر و انذار فرستاده شدهاند تا مردم پس از آمدن آنان حجت و عذرى در برابر خداوند نداشته باشند. این آیه کریمه به خوبى نشان مىدهد که عقل به تنهایى براى هدایت بشر به سعادت کافى نیست ؛ زیرا اگر کافى مىبود، باید بدون ارسال رسولان نیز حجت خداوند بر انسانها تمام مىبود.
در سوره مبارکه ملک مىفرماید: تکاد تمیز من الغیظ کلما القى فیها فوج سألهم خزنتها ألم یأتکم نذیر خازنان (9) جهنم از آنان سؤال مىکنند آیا پیام آورى که شما را از عاقبت بد گناه بترساند نیامد؟ این مطلب نشانگر عدم کفایت عقل است وگرنه باید مىپرسیدند که مگر خدا به شما عقل نداد. عقل و وحى هر دو ضرورت دارند و هیچ یک بدون دیگرى کافى نیست؛ عقل کافى نیست؛ زیرا بسیارى از اسرار را نمىداند و اشتباه و انحراف دارد و وحى کافى نیست؛ زیرا برهان و دلیل مىآورد که بدون عقل نمىتوان آن را دریافت. اگر در روایت شریفه فرمودهاند ان لله على الناس حجتین (10) به این معنا نیست که عقل و وحى هر یک به تنهایى حجتى کافى و مستقل باشند بلکه این دو مکمل و هماهنگ با یکدیگرند. چنانکه طبق نقل شیخ طریحى (قدس سره) عقل، شرعى است از باطن و رسول، عقلى است از ظاهر. (11)
خداى متعال قرآن را همانند دیگر کتابهایى که به عنوان پیک وحى بر انبیا (علیهم السلام) نازل شدهاند، میزان حق و قسط مىداند اللّه الذى أنزل الکتاب بالحق و المیزان (12) میزان وسیله سنجش و توزین است که سبکى و سنگینى کالا و درستى وزن و موزون و توزین را با آن تشخیص مىدهیم. قرآن کریم که میزان الهى است، معیار و وسیله تشخص درستى و نادرستى عقاید است. اگر خواستیم بفهمیم که عقیدهاى حق است یا باطل آن را با اصول اعتقادى قرآن مىسنجیم. اگر خواستیم درستى و نادرستى قوانین بشرى و اخلاق و اعمال را بفهمیم، آن را با قرآن مىسنجیم. تفاوت میزان بودن قرآن با میزانهاى طبیعى و مادى آن است که هر ترازویى حد مخصوصى را مىتواند بسنجد و کار به جایى مىرسد که در اثر بزرگى و سنگینى و یاکوچکى و سبکى امکان توزین آن با ترازوى معهود نیست ولى قرآن کریم همه عقاید و آراى بشر را توزین مىکند؛ اگر حق باشد تحقیق و تثبیت مىکند و اگر باطل باشد، ابطال مىنماید.
قرآن کریم خود را قول فصل معرفىکرده. مىفرماید: انه لقول فصل * و ما هو بالهزل (13) این سخن، فصل الخطاب جد محض است و شوخى در آن راه ندارد. کلام افراد عادى بشر، حق محض و هدایت صرف و فصل الخطاب نیست؛ زیرا اولا ً افراد عادى بسیارى از امور را نمىدانند و چون جاهل به امورند، در داورىها و احکام غیر داورى که مربوط به اصل معرفت جهان و امثال آن است، جهل با علم آنها آمخیته است و به چیزى علم محض ندارند و ثانیاً در مواردى که عالمند، غبار شهوت و غضب جلوى چشم علم آنها را مىگیرد و در تشخیص موارد، مصیب نیستند و در اثر حب و بغض درونى شان، اشتباه مىکنند؛ زیرا حب الشىء یعمى و یصم و نیز بغض الشىء یعمى و یعصم حب و بغض، انسان را کور و کر مىکند و واقعیات را آن طور که هستند نمىبیند. ثالثاً بعضى از مواقع است که انسان حق را مىفهمد و منزه از شهوت و غضب نیز هست، ولى سهل انگارى مىکند و در تعبیرات خود مبالغه گویى و اغراق دارد .
به دلایل فوق هیچ گاه سخن و قول افراد عادى بشر نمىتواند حق صرف و قول فصل باشد ولى قرآن کریم که کلام خداوند است به دلیل مصونیت آن از سه نقص یاد شده، قول فصل است. خداى متعال هم به همه امور آگاه است و هم مبراى از شهوت و منزه از غضب، و هم سهل انگارى و اغراق و مبالغه گویى و یا ظنز و شوخى در ساحت مقدسش راه ندارد و ما هو بالعزل و از این جهت، سخن و کلام او حق صرف و قول فصلى است که هیچ باطلى در آن راه ندارد که فرمود: لا یأتیه الباطل من بین یدیه ولا من خلفه (14) گروه ویژهاى که با قرآن و عترتند، حق ناب و قسط محض با آنهاست مانند اهل بیت (علیهم السلام) ولى مخالفان ومعاندان و محاربان آنها باطل صرف و جور محض هستند، زیرا طرف مقابل آنها، یعنى معصومین، کمبودى از لحاظ حق و قسط ندارند تا معاندان آنان داراى جهات کمالى مفقود در اهل بیت (علیهم السلام) باشند بنابراین، هر دو گروه، خالص اند اولى در حق، و دومى در بطلان .
گفتنى است: اگر مخالف امام معصوم (علیه السلام) داراى کمال خاصى باشد، هرگز در آن کمال مخصوص که به نحو برین در امام معصوم وجود دارد، مخالف او نیست، بلکه در خصوص آن کمال موافق اوست و لذا این موارد از بحث مخالفت خارج خواهند بود .
قرآن، بشیر و نذیر
خداى سبحان در آغاز سوره مبارکه فصلت مىفرمایدتنزیل من الرحمن الرحیم * کتاب فصلت ایاته قرآناً عربیا لقوم یعلمون * بشیرا و نذیرا (15) یعنى این قرآن تنزیلى از سوى خداى رحمن رحیم است. کتابى که آیات جامعش به زبان فصیح عربى براى دانشمندان تفصیل یافته، قرآنى که بشارت مىدهد نیکان را و مىترساند بدان را. در سوره مبارکه مریم مىفرماید: فانما یسّرناه بلسانک لتبشّر به المتقین و تنذر به قوما لدّا (16) یعنى ما حقایق این قرآن را تنها به زبان تو سهل و آسان کردیم تا به آن، اهل تقوى را بشارت دهى و معاندان لجوج را بترسانى .
قرآن کریم براى تنظیم جذب و دفع، و تعدیل شهوت و غضب، تصحیح ارادت و کراهت، و تسویه محبت و عداوت و تولى و تبرى انسانها بشیر و نذیر است؛ زیرا انسان به بعضى از چیزها گرایش دارد و از بعضى دیگر گریزان و منزجر است و نقش قرآن در این میان، تعدیل ارادت و کراهت انسان است که انسان به چه سمتى گرایش پیدا کند و از چه سمتى بپرهیزد. در زمینه تولى و تبرى، او را هدایت مىکند که به چه چیزى چهره جان خود را بگشاید و از چه چیزى روى گرداند. خداى سبحان مىفرماید قرآن، شما را در برابر فضیلتها و خوبیها به سعادت ابد بشارت مىدهد و در برابر رذیلتها و بدیها از کیفر تلخ، بیمناک مىسازد تا شما از هر چه غیر خداست تبرى داشته باشید و به هر چه خدایى است روى آورید. بشر را اگر از پایان زشت تبهکارى نترسانند طبعاً گرفتار شهوت خواهد شد و در اثر آن به لغزش و سقوط مبتلا خواهد شد و قرآن، که لوازم گناه و نیز معارف معاد را به خوبى بیان کرده، بهترین وسیله براى انذار از تباهىهاست.
در سوره مبارکه یس مىفرماید: یس * و القرآن الکریم * انک لمن المرسلین * على صراط مستقیم * تنزیل العزیز الرحیم * لتنذر قوما ما انذر اباء هم فهم غافلون (17) قسم به قرآن حکیم که تو اى محمد (ص) از پیامبران خدا و بر صراط مستقیمى و قرآن، نازل شده از سوى خداى مقتدر مهربان است تا تو بترسانى قومى غافل را به چیزى که پدرانشان توسط کتب آسمانى پیشین به آن وعظ و انذار شدند. در آغاز سوره مبارکه بقره ابتدا قرآن را کتاب هدایت متقین معرفى مىکند: هدى للمتقین (18) سپس با تغییر تعبیر مىفرماید: ان الذین کفروا سواء علیهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون (19) یعنى کسانى که کافر لدود، لجوج و عنود گشتند براى آنها تفاوتى ندارد که ایشان رابترسانى یا نترسانى در هر صورت ایمان نمىآورند.
اقتضاى تقابل بین این بخش و بخش اول این بود که چون خداوند در بخش اول فرمود که قرآن هدایت براى متقین است، در اینجا نیز بفرماید سوء علیهم اهدیتهم ام لم تهدهم لا یؤمنون یعنى تفاوتى براى آنها ندارد که تو آنها را هدایت کنى یا نکنى در هر صورت آنهاایمان نمىآورند و در اثر سوء اختیار خود نمىتوانند از نور هدایت قرآن استفاده کنند. سر این تفاوت تعبیر آن است که اگر چه قرآن، کتاب هدایت و رسول اکرم (ص) هادى امت است ولى هسته مرکزى تبلیغ و هدایت همان انذار است .
مردم از نظر عبادت سه گروهند: عدهاى براى ترس از جهنم و گروهى براى اشتیاق به بهشت و دستهاى نیز براى لقاى حق و درک محبت و جمال حق، او را عبادت مىکنند. گروه سوم که عبادت آنان عبادت احرار و آزادگان است، جزء او حدى از بندگان خاص خدا و از نوادرند، اما درباره دو گروه دیگر باید گفت که اجتناب اکثر مردم از گناهان و محرمات براى این نیست که از نعمتهاى بهشت لذت ببرند بلکه براى ترس از جهنم است که در آینده گرفتار عذاب الهى نگردند و به همین دلیل است که در قرآن کریم، آیات تعذیب بیش از آیات تبشیر است و تشریح درکات جهنم بیش از تبیین درجات بهشت است.
اگر مسئله شوق به بهشت و نعمتهاى آن مطرح باشد، توده مردم مىگویند چرا لذت نقد و فعلى را براى لذت آینده ترک کنیم، اما وقتى بفهمند که درون لذت گناه، آتش است، ازآن اجتناب خواهند کرد.
باید دانست اگر چه درباره کلمه ما در آیه لتنذر قوما ما انذر ابائهم فهم غافلون (20) دو احتمال مطرح است و برخى از آیات مانند: ما سمعنا بهذا فى ابائنا الاولین (21) ، مؤید نافیه بودن ما مىباشد، لیکن براثر اهتمام قرآن کریم به تتمیم حجت براى هر ملت، و اصرار وحى الهى بر قطع عذر متعللان، یا تأیید برخى از آیات دیگر مانند ان من امه الاّ خلافیها نذیر (22) مىتوان احتمال نافیه نبودن ما را تقویت نمود.
حصر هدف رسالت در انذار
قرآن کریم هم بشیر و هم نذیر است و در آیاتى این دو عنوان هر دو با هم آمده، که ذکر آن گذشت، ولى در برخى از آیات، مانند آغاز سوره مبارکه یس خداوند هدف نزول را تنها انذار معرفى فرموده است: تنزیل العزیز الرحیم * لتنذر قوما ما انذر ابائهم فهم غافلون (23) و این نشانگر نقش اساسى انذار در هدایت انسانهاست. در آیاتى نیز از قرآن که خداوند سمتهاى رسالت رسول اکرم (ص) را بیان مىفرماید آن حضرت با عنوان مبشر و منذر معرفى شده انا أرسلنا شاهدا و مبشّرا و نذیرا * و داعیا الى اللّه باذنه و سراجا منیرا (24) و گروهى دیگر از آیات، انذار و منذر بودن به عنوان تنها هدف رسالت آمده و این در حالى است که حصر هدف رسالت درباره تبشیر صورت نگرفته است؛ چنانکه مىفرماید: و أوحى الى هذا القران لا نذرکم به و من بلغ (25) یعنى این قرآن براى من نازل شده که شما و جوامع بشرى دیگر را بترسانم تا دست به گناه نزنید. در جاى دیگر خطاب به رسولش مىفرماید: انما أنت نذیر (26) کار تو فقط انذار و ترسانیدن است چه آنها ایمان بیاورند و چه نیاورند. و یا مىفرماید: و هذا کتاب أنزلناه مبارک مصدّق الذى بین یدیه و لتنذر أم القرى و من حولها (27) این کتاب را به صورت مبارک و مصدق نازل کردیم و براى اینکه تو هسته مرکزى حجاز، مکه و اطرافش را بترسانى. در کریمه دیگر مىفرماید: تبارک الذى نزلّ الفرقان على عبده لیکون للعالمین نذیرا (28) و در آیات دیگر نیز مىفرماید: انما أنت منذر ولکل قوم هاد (29) یا قل انما أنا منذر (30) که همگى دلالت دارد بر اینکه هسته مرکزى هدایت و تبلیغ همان انذار است .
قرآن کریم آنگاه که سخن از قیامت به میان مىآورد مىفرماید: در آن روز به جن و انس گفته مىشود: یا معشر الجن و الانس ألم یاتکم رسل منکم یقصوّن علیکم ایاتى و ینذرونکم لقاء یومکم هذا (31) اى جنیان و انسیان: آیا رسولان الهى که از خود شما بودند، آیات الهى را بر شما نخواندند و آیا شما را انذار نکردند به اینکه در چنین روزى به لقاى پروردگارتان مىرسید؟ در سوره مبارکه ملک نیز مىفرماید: کلما القى فیها فوج سألهم خزنتها ألم یاتکم نذیر (32) وقتى تبهکاران به جهنم انداخته شدند، خازنان جهنم از آنها سؤال خواهند کرد که آیا نذیرى به سوى شما نیامده که شما را بترساند.
حضرت امیرالمؤمنین (سلام اللّه علیه) در نامهاى که براى سلمان (رضوان اللّه علیه مرقوم فرمودند، مىفرماید: مثل الدنیا مثل الحیّه لیّن مسّها قاتل سمهّا (33) دنیا چون مارى است که ظاهرش زیبا و خوش طبع و باطنش سمى و کشنده است. یک ولى مهربان به کودک بازیگوش خود مىگوید دست به پشت ما ر ابلق نزن؛ زیرا اگر چه پشتى نرم و زیبا دارد ولى درونش سم کشنده است. مردم اگر بدانند که باطن و درون گناهان و شهوات، سم و آتش است، از آن مىگریزند. قرآن کریم براى آگاه ساختن انسانها مىفرماید: ان الذین یأکلون أموال الیتامى ظلما انما یاکلون فى بطونهم نارا (34) خوردن مال یتیم و ظلم نمودن به او اگر چه ظاهراً لذیذ است ولى باطنش آتش است. در روایات اهل بیت عصمت و طهارت نیز آمده است که حفت النار بالشهوات (35) یعنى آتش درونى، محفوف و پیچیده به لذات است و لذایذ حیوانى، گرداگرد آن را گرفتهاند .
به همین سبب خداى سبحان وظیفه عالمان دین را انذار مقرر فرموده است فلولا نفر من کل فرقه منهم طائفه لیتفقهوا فى الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم (36) هدف از تشکیل حوزههاى علمیه همان انذار و ترساندن مردم از زشتیهاى گناهان است. فقیه شدن، عالم و مفسر و حکیم شدن، نیمى از راه است. قرآن نمىفرماید که مردم از منازلشان به مراکز علمى بیایند که فقط علوم الهى را یاد بگیرند و یا پس از یاد گرفتن، کتاب بنویسند یا براى مردم سخنرانى کنند؛ اینها همگى مقدمه انذار هستند و خود انذار اعلام خطر است اعلام معه تخویف امامت جمعه و جماعت و تدریس و تصنیف کتاب همه باید براى آن باشد که مردم جهنم را بشناسند و از آن بترسند و البته سخن هر کسى هم در مردم اثر نمىکند باید نخست خود او ترسیده باشد تا مردم را بترساند.
مرحوم مفید (رضوان اللّه تعالى علیه) در کتاب امالى خود نقل مىکند که رسول اکرم (ص) وقتى که از قیامت و جهنم سخن مىگفت، صورتش سرخ مىشد تحمّار و جناته مثل فرمانده لشکرى بود که سپاهیان خود را از حمله و تهاجم لشگرى جرار خبر مىداد کانه منذر جیش (37) او مىداند که آتش یعنى چه، جهنم یعنى چه، مىداند که آتش محیط به انسان است و هیچ کس قدرت تحمل آن را ندارد. کسى تا خود نترسد و از زبانش ترس نبارد، منذر دیگران نیست و حرفش در دل مردم اثر نمىکند. البته معلوم است که انذار هم هدف نهایى نیست،چون کسانى که اول از ترس دوزخ ازگناه پرهیز دارند، کم کم به مبدأ احکام دین یعنى خداوند انس مىگیرند و خواهان بهشت اویند و از دافعه به جاذبه کشانده مىشوند، آنگاه زمینه هدف نهایى که شوق دیدار خداوند باشد در آنها زنده مىشود و سپس به آن هدف اصیل بار مىیابند .
قرآن، شفاى قلبهاست
خداى متعال قرآن را به عنوان شفاى آنچه در دلها و افکار است، معرفى مىفرماید و ننزل من القرانما هو شفاء و رحمه للمؤمنین اگر قرآن ذاتاً شفا شد، هرگز هیچ مرضى در آن راه نمىیابد و هرگاه شخصى به قرآن مراجعه نماید بدون شفا و درمان باز نمىگردد.
بیمار اگر بخواهد درمان شود، با شفا بهبودى مىیابد و دارو ذاتاً شفاى مریض نیست؛ زیرا بسیار مىشود که بیمار دارویى را مصرف مىکند و مریضى او شفا نمىیابد. خداى سبحان درباره قرآن نمىفرماید که قرآن، داروست بلکه مىگوید او شفاست و اثر شفابخش آن قطعى است و هر کس به محضر قرآن بیاید و آن را بفهمد و بپذیرد و عمل کند، به طور قطع مرضهاى درونیش از بین مىرود مگر آنکه خود مریض به قرآن مراجعه نکند و یا مراجعهاش از روى میل نباشد و یا پس از مراجعهبه قرآن دستور و نسخه شفا بخش آن را نپذیرد و یا عمل نکند و یا عملش نادرست باشد و…
خداى سبحان در ادامه همین کریمه مىفرماید: ولایزید الظالمین الاخسارا (38) یعنى همین قرآن که براى مومنان شفا و رحمت است. براى تبهکاران خسارت است. قرآن نورى است که درک آن براى نابینایان دشوار است و به این جهت از این نور الهى استفاده نمىکنند قل هو للذین امنوا هدى و شفاء و الذین لا یؤمنون فى اذانهم و قر و هو علیهم عمىّ (39) اگر بیمارى با خوردن میوه پر آب و شیرین و شاداب، بیماریش بیشتر شد، این مشکل از ناحیه آن میوه نیست بلکه سبب محرومیت و افزایش رنجورى او دستگاه هاضمه بیمار است. قرآن همانند آن میوه شیرینى است که انسان مستعد و سالم با هضم آن، رشد و تکامل مىیابد ولى اگر شخصى مریض دستگاه فکرى او در برابر آن عکس العمل نشان دهد و موضعگیرى کند، این لجاجت و سرسختى سبب شدت مریضى او مىگردد و آن وقت است که خداوند مىفرماید: فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا (40) .
حضرت امیرالمؤمنین (سلام اللّه علیه) رسول خدا (ص) را به عنوان طبیب انسانها معرفى مىکند: طبیب دوّار بطبّه (41) و طبیب واقعى کسى است که هم علت بیمارى و هم نحوه پیشگیرى از آن قبل از ابتلا و هم درمان را بعد از ابتلا به مردم بگوید نه اینکه منتظر بنشیند تا هر کس بیمار شد، او را درمان کند. قرآن کریم که مدعى شفا بخشى است، صبر نمىکند تا هر که بیمار شد مداوایش کند، بلکه در مقام پیشگیرى مرض نیز کوشاست و سعى مىکند تا انسانها به امراض فکرى و قلبى دچار نگردند. قرآن در مرحله اول به انسانها نسبت به بیماریها هشدار مىدهد. اگر کسى در این مرحله، هشدار خداوند را نشنید و به عمل ممنوع اقدام کرد، مریض مىشود. در این مرحله نیز قرآن رهنمود دارد وکیفیت مداواى مریض و راه درمان را به او نشان مىدهد تا او را از مرض برهاند. اگر در این مرحله نیز سخن قرآن را نشنید و به آن عمل نکرد، آنگاه خدا او را به حال خودش رها مىکند و چنین مریض رها شدهاى به صورت طبیعى بیمارتر و مریضتر مىگردد.
شفاى نظرى و عملى قرآن
قرآن کریم، هم ضعفها و مرضهایى را که مربوط به حکمت نظرى است با برهان شفا مىدهد و هم مرضهایى که مربوط به حکمت عملى است را با تهذیب و تصفیه دل بهبود مىبخشد، همه بیماریهاى اعتقادى و اخلاقى انسان را درمان مىکند. جهل را که بدترین بیمارى درونى است، با علم درمان میکند و شک را با یقین، و اندوه و غم را با آرامش و ترس و هراس را با طمأنینه و امید،و اضطراب و نگرانى از آینده را با عزم و ثبات برطرف مىسازد. مؤمن در پرتو شفاى قرآن به ولایت مىرسد که خاصیت ولایت، نجات از اینگونه عوامل سوء است ان أولیاء اللّه لاخوف علیهم ولا هم یحزنون (42) .
از امیرالمؤمنین (علیه الفضل صلوات المصلین رسیده است که در جنگ بدر، که اولین نبرد اسلام با کفر بود، و مسلمانان سابقه رزمى نداشتند و از امکانات جنگى و نفرات کافى و رفاه اقتصادى برخوردار نبودند و سپاه کفر در این امور، چندین برابر نسبت به سپاه اسلام برترى داشتند،نگرانى سختى بر بعضى از مسلمانان مستولى شده بود،ولى رسول اکرم (ص) شب تا صبح در کنار درخت، به عبادت و نیایش پرداخت و لحظهاى اضطراب وتشویش در حرم امن قلب مطهر آن حضرت راه نیافت .
یکى از اساتید ما در حکمت الهى، مرحوم آیت اللّه حاج شیخ محى الدین الهى قمشهاى (رضوان اللّه تعال علیه) آن روزى که در ایران آشوب بود و این کشور اسلامى از هر طرف مورد تهاجم نظامى شرق و غرب بود، در حالى که براى نوشتن مطالب عقلى، قلم در دست داشت، وقتى خبر به ایشان رسید که کشور در آتش جنگ است. در کمال آرامش این آیه را تلاوت فرمودلن یصیبنا الاّ ما کتب اللّه لنا (43) چیزى جز خواست خدا به ما نمىرسد .
قلبى که حافظ قرآن است، در این دنیا از سلامت کامل برخوردار است و در قیامت هم دچار عذاب نمىشود چنانکه رسول خدا (ص) فرمود: لا یعذب اللّه قلبا وعى القرآن (44) البته اگر امام صادق (سلام اللّه علیه) مىفرماید: الحافظ للقرآن العامل به مع السفره الکرام البرره (45) کسى که حافظ قرآن و عامل به آن است با فرشتگان کریم و نیک محشور خواهد بود، مقصود از حفظ قرآن حفظ قلبى آن است که بدون شناخت صحیح و عمل درست براساس آن، میسور نخواهد بود. باید قرآن با دل و جان او عجین گردد و روح او ظرف محافظت قرآن شود.
قرآن، هدایتگر عقل و جان
در فصل نخست کتاب و در مبحث منشأ نزول قرآن گفته شد که قرآن کریم از اسماى حسناى الهى نازل گردیده است. قرآن که تجلى ذات اقدس اله و اسماى حسنى و صفات علیاى اوست، بدون شک به جاى خود نیز حى قیوم، اکرم، رحمن رحیم، مبارک، عزیر حکیم، عزیز علیم، على حکیم و حکیم حمید است و انسانى که به این حبل الهى تمسک جوید و به آیات نورانى و حیات بخش آن عمل کند و با آن مأنوس باشد، او نیز در حد خود، به این صفات برجسته خواهد رسید و در پرتو این صفات است که در صراط مستقیم سیر مىکند و به لقاى ذات اقدس اله و به قرب او نایل مىشود .
از آنجا که قرآن کریم، کتاب هدایت انسان است، لازم است او را در تمام ابعاد و استعدادهاى ارزنده وجودى وى هدایت و یارى کند و به همین دلیل، بخشى از رهنمودهاى قرآن براى پرورش عقل و فکر انسان تنظیم شده و برخى دیگر به پرورش دل و جان او اختصاص دارد. تا آنجا که خداى سبحان گاهى نزول قرآن را براى تفکر و تعقل حصولى مردم و مؤمنان و علم آموزى به آنان معرفى مىکند و گاهى براى شفاى دل و جان و رسانیدن مردم به سلامت کامل و همیشگى .
در بخش نخست و در زمینه علم، خطاب به رسول گرامى مىفرماید: و أنزل اللّه علیک الکتاب و الحکمه و علّمک ما لم تکن تعلم (46) نزول قرآن و کتاب و حکمت، تعلیمى است به تو که خود توانایى کسب آن را نداشتى. در جاى دیگر خطاب به مردم مىفرماید: کما أرسلنا فیکم رسولا منکم یتلوا علیکم ایتنا ویزکیکم و یعلمکم الکتاب والحکمه و یعلمکم مالم تکونوا تعلمون (47) یعنى چنانکه رسول گرامى خود را فرستادیم که آیات ما را براى شما تلاوت کند و نفوس شما را از پلیدى و آلودگى جهل و شرک پاک و منزه سازد و به شما تعلیم شریعت و حکمت دهد و از او بیاموزید آنچه را نمىدانید،و نمىتوانید بدون او فراگیرید.
در زمینه تفکر مىفرماید: و أنزلنا الیک الذکر لتبیّن للناس ما نزّل الیهم ولعلهم یتفکرون (48) یعنى ما قرآن را به سوى تو نازل کردیم تا بیان کنى براى مردم آنچه بر آنان نازل شده، باشد که آنان تفکر کنند. یا در جاى دیگر مىفرماید: و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون (49) و این امثال را در قرآن براى مردم بیان مىکنیم باشد که اهل فکرت باشند.
در زمینه تعقل نیز فرموده است انا أنزلنا قراناً عربیاً لعلکم تعقلون (50) این قرآن مجید را ما به صورت کتاب عربى فرستادیم، باشد که شما (با تعلیمات آن) عقل و هوش بیابید، و معارف آن را تعقل کنید .
در بخش دوم یعنى پرورش جان و دل و زدودن امراض آن و رسانیدن انسان به دارالسلام فرموده است و نزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤمنین (51) یعنى ما آنچه از قرآن مىفرستیم شفاى دل و رحمت الهى براى اهل ایمان است. و در کریمه دیگرى مىفرماید: قد جائکم من اللّه نور و کتاب مبین * یهدى به اللّه من اتبع رضوانه سبل السلام (52) همانا از جانب خدا براى شما نورى عظیم و کتابى به حقانیت آشکار آمد. خداوند بدان کتاب هر کس را که از پى رضا و خشنودى او باشد به سبل سلامت هدایت مىکند. راههاى سلامت، گرچه پایان آنها از هر رنج و اندوهى سالم است و گرچه خود راهها از خطر انحراف مصونند، لیکن بدون دشوارى نخواهند بود ؛ زیرا قبلاً بیان شد که بهشت مکارم، به مکاره و سختیها احاطه شده؛ چنانکه دوزخ مکاره به نشاطهاى کاذب و سهولتهاى زودگذر مزین شده است .
اگر کسى رضاى حق را طلب کرد، خداى سبحان با کتاب و نورش او را به مقصود و مطلوبش یارى مىکند و او را با کمال سهولت از این گذرگاه پر خطر عبور مىدهد. کسى که با سلامت در این دنیا سیر کند،با سلامت مىمیرد و اگر با سلامت مرد، با سلامت در قیامت برانگیخته مىشود و به دارالسلام مىرسد که فرمود: و اللّه یدعوا الى دارالسلام (53) مانند یحیاى شهید (علیه السلام) که درباره او مىفرماید: و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیّا (54) یحیى پیغمبر (علیه السلام) با سلامت ولادت یافت و با سلامت مرد و به شهادت رسید و با سلامت به صورت زنده، مبعوث خواهد شد. درباره حضرت مسیح (علیه السلام) نیز آمده است: والسلام على یوم ولدت و یوم أموت و یوم ابعث حیا (55) ، یعنى سلام بر من روزى که متولد شدم و روزى که مىمیرم و روزى که مبعوث مىشوم و در قیامت حاضر خواهم شد.
پی نوشت :
(1) سوره انفال، آیه 41
(2) سوره فرقان، آیه 1
(3) سوره اسراء آیه 105
(4) سوره بقره، آیه 185
(5) سوره انفال، آیه 29
(6) خصال، ص.183 ح.217 بحار، ج.90 ص 278
(7) کافى، ج.1 ص.11 ح 3
[8] سوره نساء، آیه 165
[9] سوره ملک، آیه 8
[10] بحار، ج.75 ص.300 ح 1
[11] مجمع البحرین، ج.2 ص .224 رسول.
[12] سوره شورى، آیه 17
[13] سوره طارق، آیه13 و 14
[14] سوره فصلت، آیه 42
[15] سوره فصلت، آیات 4 – 2
[16] سوره مریم، آیه 97
[17] سوره یس، آیات 6 – 1
[18] سوره بقره، آیه 2
[19] سوره بقره، آیه 6
[20] سوره یس، آیه 6
[21] سوره قصص، آیه 36
[22] سوره فاطر، آیه 24
[23] سوره یس، آیه5 و 6
[24] سوره احزاب، آیات45 و 46
[25] سوره انعام، آیه 19
[26] سوره هود، آیه 12
[27] سوره انعام، آیه 92
[28] سورها فرقان، آیه 1
[29] سوره رعد، آیه 7
[30] سوره ص، آیه 65
[31] سوره انعام، آیه 130
[32] سوره ملک، آیه 8
[33] نهج البلاغه، نامه 68
[34] سوره نساء، آیه 10
[35] بحار، ج.70 ص.78 ح 12
[36] سوره توبه، آیه 122
[37] بحار، ج.16 ص.256 ح 36
[38] سوره اسراء، آیه 82
[39] سوره فصلت، آیه 44
[40] سوره بقره، آیه 10
[41] نهج البلاغه، خطبه 108
[42] سوره یونس، آیه 62
[43] سوره توبه، آیه 51
[44] بحار، ج.92 ص.178 ح 6
[45] بحار، ج.86 ص 177
[46] سوره نساء آیه 113
[47] سوره بقره، آیه 151
[48] سوره نحل، آیه 44
[49] سوره حشر،آیه 21
[50] سوره یوسف، آیه 2
[51] سوره اسراء، آیه 82
[52] سوره مائده، آیات15 و 16
[53] سوره یونس، آیه 25
[54] سوره مریم، آیه 15
[55] سوره مریم، آیه 33
منبع: تفسیر موضوعى قرآن کریم (قرآن در قرآن)
نویسنده: حضرت آیه اللّه جوادى آملى