عزت و افتخار حسینى در مبارزه با انحرافات و بدعت‏ها

عزت و افتخار حسینى در مبارزه با انحرافات و بدعت‏ها

نویسنده: محسن رنجبر
بسم الله الرحمن الرحیم
اشاره
در پاسخ به این پرسش(1) که آیا امام حسین علیه‌السلام در برابر اعمال و رفتار معاویه سکوت اختیار کردند یا به مبارزه سیاسى پرداختند و اگر سکوت نکردند، چه مواضع و سیاست‌هایى اتخاذ نمودند، باید گفت: گرچه قیام و حرکت نظامى از جانب امام حسین علیه‌السلام علیه معاویه مقدور و سودمند نبود، امّا این امر بدان معنا نبود که هیچ حرکت، مبارزه و اقدامى از سوى آن حضرت در برابر معاویه صورت نگیرد و آن بزرگوار همانند بسیارى از مسلمانان، که سکوت و حتى تأیید و همراهى با حکومت معاویه را بر اعتراض به وى ترجیح دادند، به گوشه خانه پناه برده و سرنوشت جامعه اسلامى، به ویژه جامعه شیعه را به حال خود رها کنند؛ چرا که آن حضرت همچون جدّ بزرگوارش رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله صیانت و پاسدارى از مبانى و ارزش‌هاى اصیل دین و مبارزه با بدعت‌ها، فسادها و انحراف‌ها را، وظیفه و رسالت الهى خویش مى‌دانستند و در راه تحقق این هدف از هیچ کوششى فروگذارى نمى‌کردند. بنابراین، آن حضرت در شرایط مناسب و مقتضى با موضع‌گیرى‌هاى خویش، جامعه اسلامى را به پیروى از چنین سیره و روشى در مبارزات سیاسى علیه معاویه و کارگزارنش فرا مى‌خواندند.
در منابع و مآخذ تاریخى و حدیثى، اخبار و گزارش‌هاى فراوانى در این‌باره ثبت شده است که به مهم‌ترین آن‌ها در قالب محورهاى ذیل اشاره مى‌گردد:
1ـ مخالفت با ولیعهدى یزید
با آن‌که بر اساس یکى از بندهاى پیمان نامه صلح امام حسن علیه‌السلام با معاویه، هیچ گونه حقى در انتخاب جانشین براى معاویه وجود نداشت، امّا او هیچ وقت به آن بند مثل سایر بندهاى دیگر عهدنامه(2) عمل نکرد و چنان‌که خود در جمع کوفیان اظهار داشت، همه آن‌ها را زیر پا گذاشت.(3)
معاویه در راستاى موروثى کردن حکومتش با پیشنهاد و مساعدت بعضى از کارگزاران در ده سال آخر زمامدارى‌اش، تلاش‌ها و اقدامات زیادى را به منظور طرح و تثبیت جانشینى پسرش یزید از خود نشان داد. چنان‌که به بعضى از مناطق حوزه اسلامى مسافرت کرد و از نزدیک با ترفندها و شگردهاى ویژه، مسأله جانشینى یزید را مطرح کرده و با تهدید یا تطمیع مردم براى یزید بیعت گرفت. او در سفرى که به مدینه داشت، علاوه بر گرفتن بیعت از مردم این شهر، دنبال آن بود که از شخصیت‌هاى با نفوذ و بزرگ این شهر نیز، که در رأس آنان امام حسین علیه‌السلام قرار داشت، بیعت بگیرد. از این‌رو، پس از ورود به این شهر، با حسین بن على علیه‌السلام وعبداللّه‌ بن عباس و بعضى از بزرگان دیگر دیدار کرده، پس از طرح موضوع، تلاش کرد تا موافقت آنان را در این باره جلب کند. امام حسین علیه‌السلام در پاسخ به درخواست معاویه با ذکر مقدمه‌اى چنین فرمود:
«آنچه درباره یزید گفتى که خود به حدّ کمال رسیده و مى‌تواند امت محمّد را اداره کند، دریافتم. مى‌خواهى با این سخنان مردم را درباره او به اشتباه اندازى. گویا مى‌خواهى درباره شخصى ناشناخته سخن‌گویى و یا غایبى را بستایى و از کسى که مردم درباره او چیزى نمى‌دانند، سخن گویى. در صورتى که، یزید خود شخصیّت و باطنش را آشکار ساخته است. اگر مى‌خواهى از مهارت و توانایى یزید آگاه شوى، از او درباره سگ‌هاى شکارى و کبوتران پیش پرواز به هنگام تاختن و مسابقه دادن بپرس و در مورد کنیزان آوازه‌خوان و نوازنده سؤال کن تا تو را به خوبى آگاهى داده و یارى کند. دست از این تلاش‌ها بردار. چه سودى برایت دارد که خدا را با گناهان این مردم به بیش‌تر از آنچه خود مرتکب شده‌اى، ملاقات کنى؟!
به خدا سوگند! تو پیوسته باطل و ستم و بیدادگرى را اختیار نموده‌اى تا آنجا که جام تبهکاریت لبریز شده و اکنون بین تو و مرگ جز یک چشم بر هم زدن فاصله نیست. پس از آن در روز رستاخیز بر عمل ماندگار خود درآیى و آن روز هرگز گریزگاهى نخواهى داشت. این تو بودى که امر مهم خلافت را که، از نیاى مان به ارث رسیده بود، از ما بازداشتى با این‌که به خدا سوگند ما از رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله از جهت نَسَبى ارث مى‌بریم و تو آن را (به عنوان حجت خلافت یزید!) نزد ما آورده‌اى…»(4)
معاویه وقتى چنین موضع‌گیرى صریحى را از امام حسین علیه‌السلام درباره ولیعهدى یزید دید و شنید، حقوق و مستمرى همه بنى‌هاشم را از بیت المال قطع کرده، پرداخت سهم آنان را مشروط به بیعت آن حضرت کرد تا به این وسیله حسین بن على علیه‌السلام از سوى بنى‌هاشم تحت فشار قرار گرفته و راضى به بیعت گردد! امّا او با این شیوه نتوانست از امام حسین علیه‌السلام بیعت بگیرد و با درخواست و تهدید عبداللّه‌ بن عباس مجبور به پرداخت سهمیه بنى‌هاشم گردید؛ این در حالى بود که امام حسین علیه‌السلام از دریافت سهم خویش خوددارى کرد.(5)
2ـ نامه کوبنده و افشاگرانه به معاویه
پس از شهادت حجربن عدى، مروان بن حکم، که در این زمان از سوى معاویه حاکم مدینه بود، طى نامه‌اى به معاویه نوشت: «گروهى از شخصیت‌ها و بزرگان عراق و حجاز نزد حسین علیه‌السلام رفت و آمد مى‌کنند، اطمینان ندارم که حسین قیام نکند. من در این باره طبق تحقیقاتى که کرده‌ام اعلام مى‌کنم که او فعلاً قصد قیام ندارد، امّا اطمینان ندارم که در آینده نیز چنین قصدى نداشته باشد. اینک نظر خود را در این باره بنویس.»(6)
معاویه پس از دریافت گزارش مروان، علاوه بر پاسخ نامه وى، در نامه‌اى جداگانه به امام حسین علیه‌السلام نوشت:
«از طرف تو امورى رسیده است که هرگز گمان نمى‌کردم به آن امور گرایش داشته باشى. شایسته‌ترین مردم در وفادارى به آنچه بیعت کرده است، کسى همانند توست در بزرگى و شرافت و منزلت. حال در امر خلافت منازعه نکن. از خدا بترس واین امت را در فتنه مینداز و متوجه خود و دین خود و امت محمّد باش.» این آیه قرآن هم خاتمه نامه معاویه بود: «و لا یستخفّنّک الذین لا یوقنون:»(روم:6)؛ مبادا آنان که به پایه یقین نرسیده‌اند تو را بى‌ثبات و سبکسر گردانند.(7)
امام حسین علیه‌السلام در جواب نامه معاویه، پاسخى نوشت که طلایه انقلاب و قیام عاشورا است؛ پاسخى که در هر کلمه آن عزّت و افتخار حسینى موج مى‌زند؛ نامه‌اى که به تعبیر شیخ عبداللّه‌ علایلى بر تاریخ سایه افکنده و رو در روى سلطه و ستم معاویه قرار گرفته است.(8)
حضرت در ابتداى نامه ضمن ردّ و تکذیب اخبار و گزارش‌هاى عمّال معاویه درباره قیام خویش علیه معاویه، چنین نوشتند:
«من قصد جنگ و اختلاف ندارم؛ اما از جنگ نکردن با تو و حزب تو، که از قاسطین هستند، به خدا پناه مى‌برم. افراد ستمکارى که اطراف تو را گرفته‌اند داخل در حزب ستمگران و یاران شیطان هستند. آیا تو قاتل حُجر و یاران او، که اهل زهد و عبادت بودند و براى از میان بردن بدعت و امر به معروف و نهى از منکر قیام کردند، نیستى؟! تو از روى ظلم و تجاوزگرى پس از آن‌که با آنان پیمان‌هاى محکم و میثاق‌هاى مؤکّد بستى، پیمانت را شکستى و آنان را کشتى و با این کار، بر خدا گستاخى نموده، پیمان او را سبک شمردى. آیا تو کشنده عَمْرِوبن حَمِق که از بسیارى عبادت، چهره و بدنش لاغر و فرسوده شده بود، نیستى که پس از دادن امان و بستن پیمان (پیمانى که اگر به آهوان بیابان مى‌دادى، از قله‌هاى کوه‌ها پایین مى‌آمدند) او را کشتى؟! آیا تو ادعا نکردى که زیاد فرزند ابوسفیان است، در حالى که پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله فرموده است: «فرزند به شوهر ملحق مى‌گردد و زناکار باید سنگسار گردد»(9)؟! سپس او را بر مردم مسلط کردى؟ او بر مسلمانان سخت گرفته، دست و پاى آنان را قطع کرد و بر شاخه‌هاى نخل به‌دار آویخت. اى معاویه! گویى از این امت نیستى و آن‌ها هم از تو نیستند…
و گفتى که من مردم را در فتنه نیندازم؛ به خدا سوگند! من فتنه‌اى براى مردم بزرگ‌تر از حکومت تو نمى‌بینم. و گفتى که درباره خودم و دینم و امت محمّد بیندیشم؛ به خدا قسم! من کارى برتر از جهاد با تو نمى‌بینم که اگر با تو بجنگم به خدا تقرّب جسته‌ام و اگر از نبرد با تو باز ایستم از خدا طلب آمرزش مى‌کنم و از خدا مى‌خواهم مرا به آنچه موجب رضا و خشنودى اوست، ارشاد و هدایت کند. و گفتى که به من نیرنگ خواهى زد. اى معاویه! هر نیرنگى که مى‌خواهى به من بزن، به جان خودم سوگند از دیرباز نیرنگ‌بازان با شایسته کاران چنین کرده‌اند و من امید آن دارم که زیان آن به خودت برسد و عملت را تباه گرداند؛ پس هر کارى که مى‌توانى بکن.
اى معاویه! از خدا بترس و بدان که خداوند کتاب و پرونده‌اى دارد که هر عمل بزرگ و کوچکى را در آن ثبت مى‌کند و بدان که خداوند جنایات تو را که به صِرف ظنّ و گمان مردم را مى‌کشى و به محض اتهام، آنان را به بند مى‌کشى و گرفتار مى‌سازى و فرزند شرابخوار و سگ‌بازت را زمامدار مسلمانان کرده‌اى، هرگز فراموش نخواهد کرد. تو با این کارها، خود را به هلاکت افکندى، دین خود را تباه ساختى و حقوق مردم را پایمال کردى، والسلام.»(10)
حضرت در این نامه اگر چه به صراحت با معاویه اعلام جهاد نفرمود، امّا فرمود: براى عدم مجاهده و قیام در پیشگاه خدا عذرى ندارد. این نامه داراى سه جهت‌گیرى اصلى است:
الف. با نظریه سلطنت معاویه، که اطاعت محض از سلطان را القا مى‌کرد، مخالفت نمود؛
ب. معاویه به عنوان قاتل انسان‌هاى با ایمان و مخلص همچون حجربن عدى و عمروبن حَمِق معرفى گردید؛
ج. ضرورت جهاد با معاویه و توجه به این نکته که معاویه «دین» را نابود کرده است.
نکته اصلى این نامه، همین جهت‌گیرى سوّم است. معاویه به امام حسین علیه‌السلام مى‌گوید: به فکر دین و امت محمّد صلى‌الله‌علیه‌و‌آله باش و فتنه‌گرى مکن، امام حسین علیه‌السلام در جواب معاویه مى‌فرماید: حکومت تو که دین را نابود کرده است، بزرگ‌ترین فتنه براى مردم است.
وقتى معاویه نامه امام حسین علیه‌السلام را خواند، در سینه‌اش شعله حقد و کینه زبانه کشید. یزید و عبداللّه‌ بن عمروعاص به معاویه توصیه کردند که جوابى به نامه امام حسین علیه‌السلام بدهد که در آن تحقیر و توهین نسبت به آن حضرت و پدرش درج شود. معاویه در جواب پیشنهاد آنان گفت:
«… به خدا سوگند هیچ گونه عیبى در حسین سراغ ندارم. به نظرم رسید نامه تهدیدآمیزى به او بنویسم، سپس (به مصلحت) دیدم که این کار را نیز نکنم و او را به ستیزه جویى نکشانم.»(11)
برخورد امام حسین علیه‌السلام با هدایاى معاویه
آنچه نوشته شد، اخبار و گزارش‌هاى موثق در این باره بود که نشانگر عمق مخالفت امام حسین علیه‌السلام با معاویه و نمایانگر عمق خصومت تیرگى روابط بین آن دو است. امّا بعضى از گزارش‌ها حاکى از آن است که رفتار معاویه نسبت به امام حسین علیه‌السلام و نیز امام حسن علیه‌السلام نیکو و شایسته بوده است و معاویه آنان را از هدایا و جوایز خویش بهره‌مند مى‌ساخته است. چنان‌که ابومنصور طبرسى در این باره مى‌نگارد:
«معاویه براى امام حسین علیه‌السلام چیزى که ناراحتش کند، ننوشت و آنچه را به او مى‌داد، قطع نکرد. او در هر سال، علاوه بر کالاها و هدایاى گوناگون، یک میلیون درهم براى او مى‌فرستاد!»(12)
ابوحنیفه دینورى پا را از این فراتر گذاشته و در این باره مى‌نویسد:
«گویند: در مدت زندگى معاویه هیچ گونه بدى یا کار ناپسندى از او نسبت به حسن علیه‌السلام و حسین علیه‌السلام سر نزد، و او هیچ چیز از امورى را که شرط کرده بود، از آنان دریغ نداشت و در نیکى کردن به آنان، تغییر روش نداد.»(13)
همچنین در خصوص ارسال عطایا و جوایز از جانب معاویه و قبول آن‌ها از سوى امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام گزارش‌هایى به مضامین زیر نقل شده است:
1. امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام جوایز و عطایاى معاویه را قبول مى‌کردند.(14)
2. امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام در دیدارى با معاویه، دویست هزار درهم از وى دریافت کردند!(15)
3. معاویه اوّل ماه، یک میلیون درهم براى امام حسن علیه‌السلام و نهصد هزار درهم براى امام حسین علیه‌السلام فرستاد!(16)
چنین گزارش‌هایى را به سادگى نمى‌توان پذیرفت. امّا درباره هدایا و وجوه نقدى باید گفت: اگر چه بعید به نظر نمى‌رسد که اعطا و ارسال آن‌ها توسط معاویه به این انگیزه بوده که او مى‌خواسته با این کار از حجم اقدامات و اعتراضات آن دو بزرگوار علیه خویش بکاهد و در صورت امکان، آنان را تا حدّ زیادى همراه و موافق سیاست‌ها و شیوه حکومت‌دارى‌اش کند، امّا این‌که امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام آن هدایا و پول‌ها را پذیرفته و دریافت کرده باشند، محل تأمل و جاى تحقیق و بررسى دارد؛ چرا که اوّلاً، گزارش‌هاى یاد شده با اخبار و گزارش‌هاى دیگرى مبنى بر عدم پذیرش هدایا و جوایز معاویه، معارض است؛ چنان‌که از امام موسى بن جعفر علیه‌السلام نقل شده که فرمودند: «امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام جوایز معاویه را نمى‌پذیرفتند.»(17) همچنین در جریان مسافرت معاویه به مدینه جهت بیعت گرفتن براى یزید از بزرگان و شخصیت‌هاى سرشناس این شهر از جمله امام حسین علیه‌السلام ، زمانى که معاویه مجبور به پرداخت مستمرى به تعویق افتاده بنى‌هاشم شد، امام حسین علیه‌السلام از دریافت سهم خویش استنکاف کرد.(18)
ثانیا، بر فرض صحت سند و قبول چنین گزارش‌هایى، پذیرش چنین هدایا و جوایزى از سوى آن بزرگواران، قابل قبول و موجّه بوده است. چنان‌که در روایتى از امام باقر علیه‌السلام درباره دریافت عطایا و جوایز حاکمان ستمگر سؤال شد، حضرت جواز قبول چنین هدایایى را مستند به صدور چنین کارى از امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام کردند و فرمودند: «[مانعى نیست چرا که] حسن و حسین علیهماالسلام عطایاى زورمندانى همچون معاویه را مى‌پذیرفتند؛ زیرا آنان شایستگى و حق آنچه را که از معاویه دریافت مى‌کردند، داشتند.»(19)
ثالثا: اگر (فرضا) امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام عطایا و جوایز یاد شده را دریافت مى‌کردند، آن‌ها را براى خود و خانواده‌شان هزینه نمى‌کردند و به مصرف نیازمندان و فقراى بنى‌هاشم و دیگر افراد مستمند و یتیم جامعه اسلامى مى‌رساندند. چنان‌که مرحوم مجلسى در این‌باره چنین روایت کند: «حسن و حسین علیهماالسلام این اموال (عطایا و جوایز) را از معاویه مى‌گرفتند و حتى به اندازه آنچه مگس در دهان خود مى‌گیرد، برخود و خاندان خود هزینه نمى‌کردند.»(20)
از این‌رو، ارسال یک میلیون درهم از جانب معاویه براى امام حسن علیه‌السلام ـ چنان‌که اخبار «دلائل الامامه» و «احتجاج» از آن حکایت مى‌کرد و پذیرش آن از ناحیه امام حسن علیه‌السلام از این باب بوده است، بدین معنى که معاویه مطابق یکى از مواد معاهده صلح بین او و امام حسن علیه‌السلام موظف بود که یک میلیون درهم از محل خراج «دارابجرد»(21) (دارابگرد) براى تقسیم بین بازماندگان شهداى جمل و صفین به امام حسن علیه‌السلام پرداخت کند(22) ـ و پذیرش آن از سوى آن حضرت نیز طبعا بدون اشکال و کاملاً مشروع بوده است؛ زیرا آن را براى مصرف یاد شده مى‌گرفته‌اند.
اما این‌که رفتار معاویه با امام حسن علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام نیکو بوده است، نه تنها شاهدى بر این ادعا وجود ندارد، بلکه تاریخ گواه است که معاویه از هر فرصتى که به دست مى‌آورد، براى خدشه‌دار کردن چهره امام على علیه‌السلام و اهل بیت علیهم‌السلام و در نهایت حذف آنان، استفاده مى‌کرد. او نه تنها با على علیه‌السلام و خاندانش سر ناسازگارى و مخالفت داشت، بلکه با شیعیان او نیز به جرم پیروى و ابراز عشق و ارادت به خاندان علوى رفتار وحشتناک و هولناکى داشت.(23) نمونه بارز آن، قتل بى‌رحمانه حُجر بن عدى کندى، یکى از اصحاب بزرگ على علیه‌السلام و از یاران مخلص او، بود که منابع تاریخى به تفصیل از آن سخن گفته‌اند.(24) از این‌رو، چگونه مى‌تواند رفتار معاویه با امام حسن علیه‌السلام نیکو باشد، در حالى‌که او آن حضرت را با دسیسه مسموم کرد(25) و به شهادت رساند و حاکم او، مروان بن حکم، از دفن جنازه مطهر آن بزرگوار در کنار مرقد جدّ بزرگوارش جلوگیرى کرد.(26) چنان‌که عدم پاى‌بندى پسر ابوسفیان به مواد پیمان نامه صلح و زیر پا قرار دادن آن، دلیل روشنى بر کذب و نادرستى گفتار «دینورى» مى‌باشد.
با شیوه‌اى که معاویه در امر حکومت دارى در پیش گرفته بود، نمى‌توانست رفتار شایسته و پسندیده‌اى نیز نسبت به امام حسین علیه‌السلام داشته باشد. او در نامه‌اى که گذشت، به امام حسین علیه‌السلام مى‌نویسد: «با تو از درِ مکر وارد خواهم شد.» به گمان قوى مراد وى از روش مکارانه، روش رایج وى دربرخورد با مخالفان یعنى ترور و مسمومیت با زَهر است. چنان‌که پیش از این، از همین شیوه براى از میان برداشتن مخالفانى همچون مالک اشتر، امام حسن علیه‌السلام ، سعد بن ابى وقاص(27) و عبدالرحمن بن خالد بن ولید(28)، بهره جست.
3ـ تبیین جایگاه و منزلت اهل بیت علیهم‌السلام
اگر چه معاهده صلح با معاویه یکى از عوامل مهم بازدارنده قیام و نهضت مسلحانه اباعبداللّه‌ علیه‌السلام بود، امّا این امر و امثال آن، آن حضرت را از بیان حق و تبیین مقام و منزلت خویش و اهل بیت علیهم‌السلام باز نمى‌داشت؛ از این‌رو، در هر شرایط مناسبى، به امر به معروف و نهى از منکر پرداخته، فضایل و مناقب خاندان پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله را یادآور مى‌شد و از آنان به عنوان محور حق دفاع مى‌کرد.
دو نمونه ذیل، شاهد این مطلب است:
موسى بن عقبه مى‌گوید: «به معاویه گفتند: مردم چشم‌شان را به حسین علیه‌السلام دوخته‌اند. کاش به او فرمان مى‌دادى تابه منبر برود و سخنى گوید؛ چرا که در او ناتوانى یا لکنت زبان است.
معاویه گفت: ما نیز چنین پندارى درباره حسن داشتیم ولى او پیوسته در چشم مردم بزرگ مى‌شد و ما رسوا مى‌شدیم.
این گذشت تا روزى معاویه به حسین علیه‌السلام گفت: اى اباعبداللّه‌! اى کاش منبر مى‌رفتى و سخنى مى‌گفتى! حسین بر منبر رفته حمد و ثناى خدا فرمود و بر پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله درود فرستاد. ناگاه شنید کسى مى‌گوید: این شخص کیست که سخن مى‌گوید.
امام حسین علیه‌السلام ضمن معرفى خویش و اهل بیت علیهم‌السلام به عنوان یکى از دو چیز گران‌بها، که رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله آن را در میان امتش به یادگار گذاشته است و آنان مرجع تفسیر و تاویل قرآن هستند؛ با استدلال به آیاتى چند از قرآن کریم، اطاعت از اهل بیت علیهم‌السلام را همانند اطاعت از خدا و رسول وى واجب شمرده و مردم را از گوش فرا دادن به ندا و وسوسه‌هاى شیطان برحذر داشت.
معاویه تا چنین بیاناتى را از آن بزرگوار شنید دیگر نتوانست تحمل کند؛ از این‌رو گفت: “اى اباعبداللّه‌! بس است؛ مقصود خود را رساندى.”(29)
زمانى دیگر در مجلس معاویه چنین فرمود:
«من فرزند کسى هستم که در پاکى همانند آب آسمان است و در زمین ریشه دارد. من فرزند کسى هستم که در اصل و تبار فاخر، شرافت والا و نیک‌نامى دیرین خانوادگى بر همه اهل دنیا سرورى و آقایى دارد. من فرزند کسى هستم که خشنودى او، خشنودى خداى رحمان و خشم او خشم خداى رحمان است.» سپس معاویه را مخاطب قرار داده فرمود: «آیا پدر تو همچون پدر من است؟ آیا پیشینه تو همانند پیشینه من است؟ اگر بگویى نه؛ شکست خورده‌اى، و اگر بگویى، آرى؛ دروغ گفته‌اى.»
معاویه گفت: سخن تو درست نیست. امام حسین علیه‌السلام فرمود: «حق روشن و آشکار است و راه (تشخیص و شناخت) آن کژى ندارد و خردمندان آن را مى‌شناسند.»(30)
در شرایطى که حذف مقام و منزلت اهل بیت علیهم‌السلام در دستور کار اصلى معاویه و کارگزارانش قرار گرفته بود و آنان با تمام وجود تلاش مى‌کردند که این عمل را به صورت یک فرهنگ در جامعه اسلامى ترویج کرده و جا بیندازند، بیانات این پیشواى جامعه‌اسلامى، بیانگرعزّت‌وافتخارحسینى واز ارزش‌واعتبارخاص خودبرخورداراست.
ـ سخنرانى تاریخى و افشاگرانه امام علیه‌السلام در کنگره بزرگ حج
در سال 59 (یا 58) هجرى، یعنى یک (یا دو سال) پیش از مرگ معاویه، در زمانى که فشار و خفقان حاکم بر شیعیان از سوى معاویه بیداد مى‌کرد، امام حسین علیه‌السلام به زیارت خانه خدا مشرف شدند. در این سفر عبداللّه‌ بن جعفر و عبداللّه‌ بن عباس آن بزرگوار را همراهى مى‌کردند. امام حسین علیه‌السلام در مکه از صحابه و تابعین و فرزندانشان، که در جامعه اسلامى به پاکى و درستى شهرت داشتند و نیز از عموم مرد و زن بنى‌هاشم، دعوت کردند که در چادر او واقع در «منى» اجتماع کنند.
در میان جمعیت گرد آمده که افزون بر هزار نفر(31) بودند، دویست نفر از اصحاب پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله به چشم مى‌خوردند. در این هنگام امام حسین علیه‌السلام به پا خاست و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
«امّا بعد، این شخص ستمگر (معاویه) درباره ما و شیعیان ما اعمالى را روا داشت که دیدید و دانستید و شاهد بودید. مى‌خواهم مطلبى را از شما بپرسم. اگر راست گفتم مرا تصدیق کنید واگر دروغ گفتم مرا تکذیب کنید. سخن مرا بشنوید و گفتارم را بنویسید، سپس به شهرها و قبایل خود برگردید و هر کس را که به او ایمان واطمینان دارید به آنچه درباره ما و حق ما مى‌دانید دعوت کنید، چون بیم دارم این امر(32) کهنه شود و حق از بین رفته، مغلوب گردد. خدا نور خود را به اتمام مى‌رساند، اگر چه کافران راخوش نیاید.»
سپس حضرت آیاتى را که خدا در شأن على علیه‌السلام و خاندان وى نازل کرده بود، قرائت فرموده و تفسیر نمود و نیز هر چه پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله درباره پدر و برادر و مادر و خود و خاندانش فرموده بود نقل کرد، و در همه آن‌ها، اصحاب پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله مى‌گفتند: آرى به خدا این سخنان را شنیدیم و شهادت مى‌دهیم، و تابعین مى‌گفتند: به خدا سوگند! این سخنان را کسانى از صحابه که آنان را به راست‌گویى و امانت‌دارى مى‌شناسیم، براى ما نقل کردند. آن‌گاه حضرت فرمودند: «شما را به خدا سوگند مى‌دهم که این سخنان را براى هر کس که به او و به دینش اطمینان دارید نقل کنید.»(33)
تعبیر اخیر امام علیه‌السلام به خوبى حاکى از سانسور و خفقان شدید حکومت معاویه و فشار او نسبت به پیروان على علیه‌السلام و دشمنى دیرینه و سرسختانه معاویه با خاندان نبوّت است که امام علیه‌السلام توصیه مى‌کند این گفتار را براى افراد مورد اعتماد نقل کنید.
در شرایطى که دشنام و توهین نسبت به على علیه‌السلام و خاندان وى جریان اصلى تبلیغات حکومت معاویه است، امام حسین علیه‌السلام در مراسم حج به دو فریضه مهم و مقدس الهى؛ یعنى امر به معروف و نهى از منکر اقدام نموده و ضمن بیدارى اذهان حاضران، سفارش مى‌کند که دیگران را نیز با رعایت احتیاط بیدار کنند و خیانت‌هاى بنى‌امیه را به آنان گوشزد نمایند.
نکته حایز اهمیّت در این جریان آن است که امام علیه‌السلام با این تدبیر با توجه به امکانات و مقدورات آن روز، در میان حاضران موج و حرکتى ایجاد نمود؛ چرا که حاضران پیام امام علیه‌السلام را در بازگشت به سرزمین خویش به دیگران منتقل کردند و زمینه بیدارى آنان را فراهم ساختند.
5ـ ممانعت از ازدواج یک دختر هاشمى با یزید
چنان‌که گفته شد، معاویه از هر اقدام و کوششى در راستاى تثبیت و تقویت پایه‌هاى زمامدارى خویش بهره مى‌جست. از این‌رو، (گویا) او براى کاهش انتقاد و مخالفت بنى‌هاشم، به ویژه سرور آنان حسین بن على علیه‌السلام نسبت به شیوه حکومت دارى‌اش توطئه دیگرى را سازماندهى کرد. معاویه از مروان بن حکم، حاکم مدینه، خواست که دختر عبداللّه بن جعفر را، که مادرش زینب کبرى علیهاالسلام بود، براى یزید خواستگارى کند. مروان موضوع را با عبداللّه‌بن جعفر در میان گذاشت. عبداللّه‌ گفت: بزرگ و تصمیم گیرنده خانواده ما حسین بن على علیه‌السلام است. مروان نزد امام حسین علیه‌السلام آمده او را از دستور معاویه آگاه کرد. حضرت فرمود: «از خداى متعال خیر (دختر) را خواهانم. خدایا خشنودى خود از آل محمد را براى این دختر فراهم ساز.» پس چون مردم در مسجد جمع شدند، مروان درباره مهریه صحبت کرد که چنین و چنان خواهد بود و هر میزان که پدر بخواهد، مورد قبول است. این ازدواج باعث از میان رفتن کدورت‌ها بین دو تیره بنى‌هاشم و بنى‌امیه خواهد بود. درباره خصوصیات یزید صحبت کرد که همتایى ندارد و «ابرها به برکت وجود او مى‌بارند»،(34) مصرعى از شعرى را که درباره پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله سروده شده بود، براى یزید خواند، و این‌که قرض‌هاى عبداللّه‌ ادا خواهد شد. امام حسین علیه‌السلام یکایک نکات مطرح شده توسط مروان را چنین پاسخ داد:
1ـ مهریه دختران ما مطابق سنت رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله که در خانواده ما نیز رواج دارد، 12 اوقیه حدود 480 درهم است.
2ـ در مورد بدهى پدرش، از چه زمانى زنانمان دیون مردان را پرداخته‌اند تا این آخرین آن‌ها باشد؟!
3ـ درباره صلح میان دو تیره، ما گروهى هستیم که به خاطر خداوند با شما دشمنیم و به خاطر دنیا با شما سازش و مصالحه نمى‌کنیم. به جانم سوگند! پیوند نسبى راه به جایى نبرد تا چه رسد به پیوند سببى!
4ـ پاسخ این‌که چرا یزید مهریه بپردازد آن است، کسى که بهتر از یزید و پدر و جدّ او است، مهریه را پرداخته است.
5ـ این‌که گفتى یزید همانندى ندارد، امارت بر اعتبار یزید چیزى نیفزوده است. آنانى که تا دیروز همانند یزید بودند، امروز نیز هستند.
6ـ این‌که گفتى (به برکت روى او باران نازل مى‌شود) این تعبیر درباره رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله است (نه درباره یزید).
7ـ امّا این که گفتى اکثریت به یزید غبطه مى‌خورد و کم‌تر به ما؛ بدان که انسان‌هاى نادان به او غبطه مى‌خورند و خردمندان به ما غبطه مى‌خورند.
حضرت پس از پاسخ‌گویى به تمام سخنان مروان، فرمودند: همگى شاهد باشید که من ام کلثوم دختر عبداللّه‌ بن جعفر را به عقد پسر عمویش قاسم بن محمد بن جعفر با مهریه 480 درهم در آوردم و زمین حاصل‌خیز خود را در مدینه (یا در عقیق)، که درآمد آن سالیانه هشت هزار دینار است، به او بخشیدم. ان‌شاءاللّه بى نیازشان مى‌کند.(35)
با توجه به سنت‌هاى قبیله‌اى، که ازدواج مى‌توانست موجب پیوند و همبستگى دو قبیله شود و کدورت‌ها و حتى خون‌هاى ریخته شده را مورد فراموشى قرار دهد، امام حسین علیه‌السلام کاملاً در این اندیشه بود که دو جریان امامت و سلطنت با هم آمیخته نشوند و دستاویزى به دست معاویه نیفتد که از اعتبار خاندان پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله به نفع حکومت خویش و بنى‌امیه بهره بردارى کند. این مطلب زمانى بهتر روشن مى‌شود که بدانیم معاویه درباره یزید و مسأله جانشینى‌اش نگرانى زیادى داشت و تلاش مى‌کرد به هر وسیله ممکن زمینه خلافت و سلطنت وى را به گونه‌اى فراهم کند که دیگر مقاومت و اعتراض چندانى در برابر این عمل نباشد. شاید یکى از بهترین و موفق‌ترین راه‌ها به زعم وى براى جامه عمل پوشاندن به این هدف، ازدواج یزید با ام کلثوم بود که در واقع، بعد از امام حسین علیه‌السلام از شاخص‌ترین خانواده بنى‌هاشم به حساب مى‌آمدند. این ازدواج به یزید اعتبارى ویژه‌اى مى‌بخشید، لکن امام حسین علیه‌السلام با درایت و فراست و دید الهى خویش به مخالفت برخاست و توطئه معاویه را نقش بر آب کرد.
6ـ ضبط اموال دولتى
یک سال، اموالى را که از بیت‌المال یمن بود، از طریق مدینه براى معاویه مى‌بردند. هنگامى که این اموال به مدینه رسید، امام حسین علیه‌السلام با آگاهى از این موضوع، آن اموال را ضبط کرده و میان اهل بیت و وابستگان خویش تقسیم کرد، سپس به معاویه نوشت:
«از حسین بن على به معاویه بن ابى سفیان، اما بعد، کاروانى از یمن براى تو اموال و پوشاک و عنبر و عطر مى‌آورد تا آن‌ها را در خزاین دمشق بسپارى و به فرزندان پدرت بخورانى، من به آن اموال نیاز داشتم و آن را ضبط کردم. والسلام»
معاویه که از این اقدام امام به شدت خشمگین شده بود، نامه تند و تهدیدآمیزى به حضرت نوشت.(36) بدیهى است که این کار امام علیه‌السلام در آن شرایط وحشتناک و پر اختناق، که هر بانگ اعتراضى در نطفه خفه مى‌شد، انعکاس دیگرى از عزّت و افتخار حسینى و یکى دیگر از حرکت‌هاى اعتراض‌آمیز حضرت علیه اعمال ننگین معاویه که این بار در تصرّف و مالکیت غاصبانه بیت‌المال و اموال عمومى جامعه اسلامى تبلور یافته بود، به شمار مى‌رفت.
7ـ امتناع از فروش صدقات و املاک
سیره و روش و نگاه امام حسین علیه‌السلام به دنیا، مثل نگاه پدرش على علیه‌السلام بود. طبیعى بود که مال در کف او قرار پیدا نمى‌کند. معاویه هم حساب‌گرانه مى‌خواست از این وضعیت به نفع و مصلحت خلافت خویش بهره گیرد. یک بار که آن حضرت بسیار در فشار مالى قرار گرفته بود، معاویه پیشنهاد خرید چشمه و قنات «ابى نَیْزَر»(37) رابه امام حسین علیه‌السلام کرد. این چشمه براى امام حسین علیه‌السلام یک خاطره بود و یک یادگار ارجمند. پدر بزرگوارش آن را به دست خویش حفر کرده بود و وقف فقراى مدینه و ابن السبیل نموده بود. امام حسین علیه‌السلام در برابر پیشنهاد معاویه فرمود: «من آن چشمه رابه هیچ قیمتى به تو نخواهم فروخت.»(38)
گویا توطئه معاویه این بود که مى‌خواست با خرید این چشمه، امام علیه‌السلام را در افکار عمومى زیر سؤال ببرد که چشمه موقوفه فقراى مدینه را فروخته و پول آن را شخصا مورد استفاده قرار داده است. امّا آن حضرت با تدبیر و درایت خاص خویش، این نیرنگ معاویه را نیز خنثى نمود.
همچنین زمانى مسلم پسر عقیل زمینى را در مقابل دریافت مبلغى از معاویه، به وى فروخت. چون امام حسین علیه‌السلام از این ماجرا آگاه شد به معاویه نوشت که زمین را باز پس دهد و پول خود را بگیرد. معاویه چون خواست پول را بگیرد با استنکاف مسلم در تسلیم آن روبرو شد. از این‌رو، طى نامه‌اى به امام نوشت: «زمین را به شما برگرداندم و پول را نیز به مسلم بخشیدم.»! امام علیه‌السلام در برابر این کار معاویه فرمود: «اى خاندان ابى سفیان! (اکنون با ما شیوه‌اى) جز بخشش را (به خاطر بعضى از مصالح حکومت خویش) نمى‌خواهید.»(39)
8ـ اعلام کفر پیروان معاویه
چنان‌که گذشت، معاویه در هر فرصت مقتضى، بنى‌هاشم و در رأس آنان حسین بن على علیه‌السلام را مورد آزار و اذیت قرار مى‌داد. نمونه ذیل، شاهدى بر گفتار ماست:
در سفر حجى که معاویه در اواخر عمر خود به مکه داشت، با امام حسین علیه‌السلام ملاقات کرد و به آن حضرت گفت: آیا خبر رفتار ما با حُجر و یارانش و شیعیان پدرت به تو رسیده است؟
امام علیه‌السلام فرمود: با آن‌ها چه رفتارى داشتى؟
معاویه گفت: آنان را کشتیم، دفنشان کردیم و بر آنان نماز خواندیم.
معاویه عبارات را به گونه‌اى انتخاب کرده بود که عمق جان امام حسین علیه‌السلام را بسوزاند: شیعیان پدرت را کشتیم و کفن و دفن کردیم و بر آنان نماز خواندیم!
حضرت در حالى که لبخندى بر لب داشت، با پاسخى دندان‌شکن به معاویه، بار دیگر عزّت و افتخار حسینى را به نمایش گذاشت:
«این مردم دشمن تو هستند. اما اگر ما پیروان تو را بکشیم آنان را کفن و دفن نمى‌کنیم و بر آنان نماز نمى‌خوانیم…»!(40)
9ـ مبارزه امام حسین علیه‌السلام با کارگزاران معاویه
امام حسین علیه‌السلام در برابر اعمال و رفتار دست نشاندگان معاویه نیز سکوت اختیار نمى‌کرد و در هر فرصت و شرایط مناسبى که فراهم مى‌آمد، با شیوه‌هاى درست و مقتدرانه، عملکرد ضد اسلامى آنان را زیر سؤال برده، به افکار عمومى جامعه اسلامى مى‌فهماند که آنان حتى لحظه‌اى شایستگى زمامدارى و سرپرستى جامعه اسلامى را ندارند. در این باره نمونه‌هایى از برخورد آن حضرت را با مروان بن حکم و ولید بن عتبه بن ابى سفیان که در تاریخ آمده است، آورده مى‌شود:
الف. مبارزه با مروان، حاکم مدینه
مروان بن حکم همانند پدر ناپاکش، دشمنى دیرینه و کینه کهنه نسبت به رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله و خاندان هاشمى، به ویژه امام على علیه‌السلام و دو فرزند بزرگوارش امام مجتبى علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام داشت. او زمانى که گمان کرد امام حسین علیه‌السلام قصد دارد جنازه مطهر برادر بزرگوارش امام مجتبى علیه‌السلام را در کنار مرقد پاک پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله دفن کند، با همراهى مأمورانش در حالى که شمشیرهایشان کشیده بود، از این کار ممانعت به عمل آورد. اگر چه امام حسین علیه‌السلام بر اساس وصیت برادر نمى‌تواست اقدام مسلحانه علیه مروان بکند، امّا در برابر این عمل مروان سکوت نکرد و چنین فرمود:
«به خدا سوگند اگر وصیت برادرم حسن علیه‌السلام نبود که فرموده بود: “مبادا در مورد دفن من به اندازه شیشه حجامت، خون ریخته شود” قطعا مى‌فهمیدید که چگونه شمشیرهاى خدا جاى خود را از شما مى‌گرفت (و حق خویش را از شما مى‌ستاند.) شما پیمان شکنى کردید و آنچه را با شما معاهده کرده بودیم به هم زدید.»(41)
همچنین زمانى که مروان از امام سجّاد علیه‌السلام پرسید: اسمت چیست؟ فرمود: على. گفت: اسم برادرت چیست؟ حضرت فرمود: على. مروان گفت: على و على؛ پدر تو نمى‌خواهد فرزندان خود را جز على بنامد!! وقتى على بن الحسین علیه‌السلام جریان را براى امام حسین علیه‌السلام باز گو فرمود، امام حسین علیه‌السلام فرمود: واى بر فرزند آن زاغ چشم دباغ پوست! اگر صد فرزند هم داشتم نام تمامى آنان را جز على نمى‌گذاشتم.»(42)
زمانى به ارزش این موضع‌گیرى امام علیه‌السلام و نیز اقدام عملى آن حضرت در نامگذارى سه تن از پسران خویش به نام‌هاى على اکبر، على اوسط و على اصغر، بیش‌تر مى‌توان پى برد که بدانیم این کارها از سوى آن بزرگوار در شرایطى صورت گرفته است که سخنوران هر منطقه بر فراز منابر به سبّ و لعن على علیه‌السلام و تبرى جستن از وى و خاندانش مى‌پرداختند.(43) و نیز صالحان، عابدان و دین‌داران دنیاطلب و خود فروخته آن روزگار با دشمنى نسبت به على علیه‌السلام و دوستى با دشمنان آن حضرت، به بنى‌امیه و کارگزارانشان تقرّب مى‌جستند(44) و از نام‌گذارى فرزندان خود به نام «على» خوددارى مى‌کردند.
روزى دیگر، مروان به حسین بن على علیه‌السلام گفت: اگر شما افتخار فاطمه را نداشتید با چه چیز خود به ما افتخار مى‌کردید؟! امام حسین علیه‌السلام که دید هدف مروان از طرح این پرسش، تخفیف خاندان پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله است، با دستان قوى خویش گلوى مروان را گرفت و فشرد و دستار وى را چنان به دور گردنش پیچید که مروان از حال رفت؛ سپس او را رها کرد و آنگاه با جماعتى از قریش درباره فضایل و مناقب خود و امام مجتبى علیه‌السلام سخن گفت. جمعیت سخنان حضرت را تصدیق کردند. سپس حضرت درباره مروان و پدرش سخنرانى کرد و آن دو را ملعون‌ترین انسان‌ها نزد خدا و دشمن‌ترین مردم نسبت به رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله و خاندانش معرّفى کرد.(45)
ب. مبارزه با ولید بن عتبه یکى از مهره‌هاى بنى‌امیه
یکى از تلاش‌هاى حکومت بنى‌امیه براى به تسلیم واداشتن خاندان رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله ، گرفتن و ربودن امکانات مالى این خاندان بود تا ضمن آن‌که شیعیان و پیروان آنان از خانواده پیامبر صلى‌الله‌علیه‌و‌آله قطع امید کنند، خود خاندان هاشمى و در رأس آنان امام حسین علیه‌السلام نیز براى امرار معاش و گذران امور زندگى دست نیاز به سوى حکام اموى دراز کنند و به این سبب مجبور به هم سویى و تأیید یا دست‌کم سکوت در برابر جنایات و ستم‌هاى بنى‌امیه در حق مسلمانان شوند. از این‌رو، به هر دلیل و بهانه‌اى اموال یا املاک امام حسین علیه‌السلام را مصادره مى‌کردند. براى نمونه، مى‌توان به جریان ذیل اشاره کرد. محمد بن ابراهیم حارث تیمى گوید:
«میان حسین بن على علیهماالسلام و ولید بن عتبه بن ابى سفیان، که در آن روز از سوى معاویه حاکم مدینه بود، درباره ملکى که در «ذى المَرْوه» داشتند، نزاع بود. ولید چون بر سریر قدرت تکیه زده بود، از پرداختن حق امام حسین علیه‌السلام گستاخانه امتناع مى‌ورزید. امام حسین علیه‌السلام در برابر این برخورد ولید فرمود: “به خدا سوگند! یا حق را عادلانه مى‌پردازى یا شمشیرم را گرفته در مسجد رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله مى‌ایستم و مردم را به «حلف الفضول» مى‌خوانم.”
عبداللّه‌ بن زبیر که نزد ولید بود چون سخن امام حسین علیه‌السلام را شنید گفت: به خدا سوگند! اگر حسین علیه‌السلام چنین کند من نیز شمشیرم را گرفته کنار او مى‌ایستم تا عادلانه حقش پرداخت شود یا همگى بمیریم. مِسْوربن مخرمه و عبدالرحمن بن عثمان(46) نیز چون این جریان را شنیدند، همان گونه سوگند یاد کردند. چون این خبر به گوش ولید رسید (از آشفته شدن اوضاع و شرایط بیمناک شد، از این‌رو) حق آن حضرت را پرداخت.»(47)
ولید همان کسى است که زمانى دیگر از رفت و آمد مردم عراق نزد امام حسین علیه‌السلام جلوگیرى مى‌کرد. امام حسین علیه‌السلام در برابر این اقدام وى نیز سکوت اختیار نکرد و روزى به او فرمود:
«اى کسى که بر خود ستم روا داشته‌اى، از پروردگارت سرپیچى نموده‌اى، چرا میان من و مردمى که حق مرا مى‌شناسند، مانع مى‌شوى؟ همان حقى که تو و عمویت (معاویه) آن را انکار کرده‌اید.»(48)
آنچه نوشته شد، نمونه‌هایى از موضع‌گیرى‌ها و مبارزات امام حسین علیه‌السلام در دهه آخر حاکمیت معاویه بود که بى تردید حکایت از روحیه تسلیم ناپذیرى و ظلم ستیزى آن حضرت در برابر اعمال ضد اسلامى و جنایات معاویه و دستیاران وى دارد. چنین مواضع و برخوردهایى از آن امام همام در روزگارى که جامعه اسلامى در زندان جهل، غفلت، بى‌عدالتى و خفقان امویان گرفتار آمده بود و حاکمان اموى با حربه زر و زور اقدامات دین ستیزانه خویش را به اوج رسانده بودند، همچون دم مسیحایى در کالبد نیمه جان و رو به مرگ جامعه اسلامى کارگر افتاده به تدریج افکار و اذهان عمومى مسلمانان را براى بر پایى نهضت آن بزرگوار در عصر یزید آماده کرد؛ قیام و نهضتى که از سال‌ها پیش زمینه‌هاى آن فراهم آمده بود، امّا به دلیل موانع و مصالحى، تا محرم سال 61 هجرى به تأخیر افتاد.

••• پى‌نوشت‌ها
1ـ در شماره 52 نشریه معرفت، مقاله‌اى با عنوان «مواضع امام حسین علیه‌السلام در برابر حکومت معاویه» از نگارنده به چاپ رسید که دو پرسش در آن طرح شده بود که به یکى از آن پرسش‌ها پاسخ داده شد. این نوشتار دنباله آن مقاله است که به پرسش دوم پاسخ مى‌دهد.
2و3ـ درباره مواد پیمان نامه صلح ر.ک: شیخ راضى آل یاسین، صلح الحسن، چاپ چهارم، بیروت، مطبعه علاء الدین، 1399 ه، ص259ـ261 / ص 300ـ360
4ـ ابن قتیبه دینورى، الامامه و السیاسه، چاپ، اول، قم، منشورات الشریف الرضى، 1371 ش، ج 1، ص 208ـ209
5ـ ابومحمد احمد بن اعثم الکوفى، کتاب الفتوح، تحقیق على شیرى، چاپ اوّل، بیروت، دارالاضواء، 1411 ه، ج4، ص341
6ـ شیخ طوسى، اختیار معرفه الرجال (رجال کشّى)، تصحیح و تعلیق: حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، ص48 / ابوحنیفه دینورى، الاخبار الطوال، تحقیق: عبدالمنعم عامر، چاپ اول، قاهره، داراحیاء الکتب العربیه، 1960، ص224ـ225
7ـ ابن قتیبه دینورى، همان، ص201 / بلاذرى، انساب الاشراف، تحقیق: سهیل زکّاد و ریاض زرکلى، چاپ اول، بیروت، دارالفکر، 1417 ه.، ج5، ص128 (با اختلاف در الفاظ)
8ـ عبداللّه‌ علایلى، الامام الحسین علیه‌السلام ، چاپ اوّل، قم، منشورات الشریف الرضى، 1374ش، ص 336
9ـ الولد للفراش للعاهر الحجر
10ـ ابن قتیبه دینورى، همان، ص202ـ204 / بلاذرى، همان، ج5، ص128ـ130 / شیخ طوسى، همان، ص49ـ51 / ابن منصور احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، الاحتجاج، چاپ دوم، بیروت، مؤسسه اعلمى للمطبوعات، 1410ه، ج2، ص297ـ298
11ـ شیخ طوسى، همان، ص52 / ابو منصور طبرسى، همان، ص298
12ـ ابو منصور طبرسى، همان، ص298
13ـ ابوحنیفه دینورى، همان، ص225
14ـ ابوالعباس عبداللّه‌ بن جعفر الحمیرى، قرب الاسناد، چاپ اوّل، نجف، منشورات المطبعه الحیدریه، 1369 ه، ص61 / ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسى، تهذیب الاحکام، تحقیق و تعلیق سید حسن خرسان، چاپ دوم، نجف، مطبعه النعمان، ج4، ص337، ح935 / محمد بن الحسن الحرّ العاملى، وسائل الشیعه، تحقیق شیخ عبدالرحیم الربانى الشیرازى، بیروت، داراحیاء التراث العربى، ج12 (باب 51 از ابواب ما یکتسب به) ص157، ح4 / مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 41 و ج 72، ص 382
15ـ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، (ترجمه الامام الحسین علیه‌السلام ) ص152، حدیث 197. ابوالفداء اسماعیل بن کثیر الدمشقى، البدایه و النهایه، تحقیق مکتب تحقیق التراث، بیروت، داراحیاء التراث العربى [بى تا]، ج8، ص161.
16ـ ابوجعفر محمد بن جریربن رستم طبرى، دلائل الامامه، چاپ سوم، قم، منشورات الشریف الرضى، 1363ش، ص 67
17ـ ابو عمران موسى بن ابراهیم المروزى، مسند الامام موسى بن جعفر(ع) تقدیم و تعلیق: سیدمحمد حسین حسینى جلالى، بیروت، دارالاضواء، 1406ه، چاپ چهارم، ص48، حدیث 34.
18ـ ابن اعثم، کتاب الفتوح، ج ، 341
19ـ حضرت در ادامه روایت، یک معیار و ملاک کلى در این باره ارائه داده مى‌فرمایند: «آنچه در اختیار زورمندان است، برخود آنان حرام است، ولى براى مردم در صورتى که در امور خیر (و اطاعت) صرف کنند و حق دریافت آن را داشته باشند، حلال است.» امام صادق علیه‌السلام نیز در این باره مى‌فرمایند: «و عطایاى آنان بر کسانى که در نافرمانى خدا به آنان خدمت مى‌کنند، حرام و نارواست.» در این‌باره ر.ک: ابو حنیفه نعمان بن محمد بن منصور بن احمد بن حیّون التمیمى المغربى، دعائم الاسلام، تحقیق آصف بن على اصغر فیضى، مصر، دارالمعارف، 1379 ه، ج2، ص321ـ322، ح1223
20ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج44، 13
21ـ شهرى است در منطقه فارس نزدیک اهواز. در فارسى قدیم «جرد» یا «جراد» به معناى «شهر» بوده است، بنابراین «دارابجرد» یعنى شهر داراب (شیخ راضى آل یاسین، همان، ص260).
22ـ شیخ راضى آل یاسین، همان، ص260
23ـ براى نمونه در این باره ر.ک: ابن ابى الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج11، ص43ـ46
24ـ طبرى، تاریخ الامم والملوک، ج4، ص187ـ207 / مسعودى، مروج المذهب، ج3، ص13ـ14. ابن عبدالبرّ القرطبى، الاستیعاب، ج1، ص389ـ 391 / ابن اثیر، اسدالغابه، ج1، ص462
25ـ بلاذرى، انساب الاشراف، ج37 ص295 / شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص15ـ16/ مسعودى همان، ج3، ص 6/ ابوجعفر محمد بن جریربن رستم طبرى، دلائل الامامه، ص 61 / ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، ص60 و ص80ـ81 / ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، بیروت، دارالاضواء، 1405 ه، ج 4، ص42. ابن ابى الحدید، همان، ج16، ص49 / سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص192.
26ـ یعقوبى، تاریخ الیعقوبى، ج2، ص225 / بلاذرى، همان، ج3، ص297 ـ 299 / شیخ مفید، همان ج2، ص18 / ابوالفرج اصفهانى، همان ص81 / طبرى، دلائل الامامه، ص61ـ62 / ابن ابى الحدید، همان، ج16، ص50 / ابن شهر آشوب، ج4، ص44
27ـ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبیین، چاپ دوم، قم، منشورات الشریف الرضى، 1374 ش، ص 60
28ـ محمدبن جریر طبرى، همان، ج4، ص 171
29ـ ابو منصور طبرسى، همان، ص 299
30ـ سید نوراللّه‌ حسینى مرعشى تسترى، احقاق الحق، تهران، انتشارات اسلامیه، 1393 ه، ج11، ص595.
31ـ در نقل «سلیم بن قیس» افزون بر هفتصد نفر آمده است.
32ـ گویا مراد از «این امر» در این‌جا و جاهاى مشابه آن «حکومت» است.
33ـ سلیم بن قیس الهلالى، کتاب سلیم بن قیس الهلالى، تحقیق محمد باقر انصارى زنجانى، چاپ اوّل، قم، نشر الهادى، 1378 ش، ص320 ـ32 / ابو منصور طبرسى، همان، ج2، ص296. مشابه این خطبه در کتاب «تحف العقول» از آن حضرت نقل شده است. با توجه به آنکه امام حسین علیه‌السلام تقریبا هر سال به حج مشرف مى‌شدند، احتمال دارد که آن بزرگوار خطبه موجود در تحف العقول را در سالى دیگر ایراد کرده باشند. این احتمال را چند امر تقویت مى‌کند: یکى، تردید در زمان ایراد خطبه: در نقل سلیم بن قیس و احتجاج زمان ایراد خطبه سال 58 و یا 59 هجرى (یک یا دو سال قبل از مرگ معاویه) ذکر شده است، که به نظر مى‌رسد خطبه تحف العقول در یکى از این دو سال یا سالهاى قبل از این تایخ ایراد شده باشد. دوّم، محتواى خطبه: در نقل سلیم بن قیس و احتجاج محتواى خطبه بیش‌تر ذکر مناقب و فضایل اهل بیت علیهم‌السلام و شاهد گرفتن و شهادت دادن جمعیت به آن فضایل و مناقب است و در پایان حضرت از مخاطبان مى‌خواهد که سخنانش را به افراد مورد اعتمادشان برسانند به خلاف خطبه تحف العقول که محتواى آن بیش‌تر تحریک و تحریض مخاطبان و انذار آنان مبنى بر عدم سکوت در مقابل جنایات حاکمان امرى و بیان پیامدهاى سکوت و تأیید اعمال آنان، است. علاوه بر این، این خطبه فاقد دعوت صریح آن حضرت براى نقل پیام و بیانات وى به دیگر افراد از سوى مخاطبان است. سوم، مخاطبان خطبه: گزارش سلیم بن قیس و احتجاج حاکى از آن است که مخاطبان اصحاب و تابعین و خویشاوندان آن حضرت هستند. در حالى که گزارش تحف العقول ضمن آن‌که درباره ترکیب جمعیت حاضر سکوت کرده است، حاکى از آن است که همه یا لااقل اکثر حاضران، از علما و شخصیت‌هاى برجسته مناطق اسلامى هستند و هر یک در منطقه خود صاحب رأى و نفوذ مى‌باشد.
34ـ «و بوجهه یستسقى الغمام» این تعبیر، مصرعى از قصیده لامیه معروف و مشهور جناب ابوطالب است که در شأن و منزلت پیامبر اکرم صلى‌الله‌علیه‌و‌آله سروده است؛ اصل بیت چنین است:
و اَبیضُ یُسْتَسْقَى الغَمام بوَجْهِهِ -ثِمالُ الیَتامى عِصْمهٌ للأَرامل
سپید چهره‌اى که به آبروى او از ابر طلب باران مى‌شود، (او) حامى و پشتیبان یتیمان و بیوه زنان است. در این باره ر.ک: ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفى سقا و دیگران، چاپ اوّل، بیروت، داراحیاء التراث العربى 1415 ه، ج1، ص309 ـ318. ابن ابى الحدید، همان، ج14، ص79ـ81.
35ـ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، 1405ه، ج4، ص38ـ39. این جریان در این مآخذ نیز آمده است: مبرّد، الکامل فى اللغه و الادب، ج3، ص45 ـ46 (به صورت اختصار). محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج44، ص207ـ208. همچنین این جریان به امام حسن علیه‌السلام نیز نسبت داده شده است: مجلسى، همان، ج44 ص119ـ120 ح13.
36ـ ابن ابى الحدید، همان، ص409 (ذیل حدیث: آله الرِّیاسهِ سَعَهُ الصَدْر)
37ـ ابوالعباس مبرّد مى‌نویسد: محمد بن هشام مى‌گوید: «ابونیزر» از فرزندان بعضى از پادشاهان عجم بوده است، اما نزد من صحیح آن است که وى از فرزندان نجاشى (پادشاه حبشه) بود که در کودکى به اسلام تمایل پیدا کرده نزد رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله آمده و اسلام آورد. وى با آن حضرت زندگى مى‌کرد و بعد از وفات رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌و‌آله با فاطمه(س) و فرزندان وى بود. (الکامل فى اللغه و الادب، ج3، ص44).
38ـ مبرّد، همان، ج3، ص45
39ـ مجلسى، همان ج42، ص116ـ117
40ـ ابو منصور طبرسى، همان، ص296ـ297، یعقوبى همان، ص231.
41ـ شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص18ـ19.
42ـ ابو جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق الکلینى الرازى، الفروع من الکافى، تحقیق و تعلیق على اکبر غفارى، چاپ دوّم، تهران، دارالکتب‌الاسلامیه،1362ش،ج6، ص19.
43ـ ابن ابى الحدید، همان ج11، ص44.
44ـ همان، ص46ـ47.
45ـ ابن شهر آشوب، همان، ج4، ص51. ابومنصور طبرسى، همان، ص299.
46ـ عبداله بن زبیر و این دو تن، از نسل شرکت کنندگان حلف الفضول بودند و این پیمان براى خاندان آنان افتخار بزرگى بشمار مى‌رفت.
47ـ ابن هشام، السیره النبویه، ج1، ص171ـ172. ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، ج17، ص295. ابن شهر آشوب جریان دیگرى را نیز از برخورد تند و از موضع قدرت امام حسین علیه‌السلام با ولید بن عتبه (زمانى که او غاصبانه ملکى از آن حضرت را تصرف کرده بود،) نقل کرده است (مناقب آل ابى طالب، ج4، ص68) مشابه جریان برخورد امام حسین علیه‌السلام با ولیدبن عتبه و فراخوانى مردم به حلف الفضول، موضع‌گیرى و برخورد امام علیه‌السلام درباره زمینى است که این بار معاویه تصرف کرده بود. حضرت در اینجا نیز یکى از راه‌هایى را که براى باز پس گرفتن ملک خویش از دست معاویه مطرح کرد، فراخواندن مردم به پیمان حلف الفضول بود: ابوالفرج اصفهانى، همان، ج17، ص296ـ297.
48ـ بلاذرى، انساب الاشراف، ج5، ص317.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید