نویسنده:محمد عابدی
مقدمه
هرچند پیامبراکرمصلی الله علیه وآله وسلم در زمان حیات خود نسبتبه عوامل واپسگرا، هشدارهای لازم را داد و «سازوکار» مناسب را نیز به دستور خداوند در قالب «نظام ولایت» طراحی و اعلام کرد، همزمان با درگذشت وی در صفر سال 11 هجری، دوران تجدید حیات احزاب ارتجاعی، زر سالاران و قدرتمندان آغاز شد . آنان جهتبازگرداندن نظام اسلامی به نظام جاهلی در تشکلی جدید، به تکاپو افتادند . در این مقاله برای پرهیز از اطاله کلام، از ذکر انحرافات روی داده در عصر خلفا چشم میپوشیم و چگونگی نفوذ حزب اموی در ارکان حکومت دینی و ارتجاع از ارزشهای اسلامی را نشان میدهیم و آن گاه اقدامات امام حسینعلیه السلام برای احیای انقلاب نبوی را تبیین میکنیم .
نفوذ ارتجاع در حاکمیت اسلامی
نظامی که پیامبر به امر خداوند طراحی کرده بود، اگر اجرا میشد و بعد از آن حضرت، «امامت» عهدهدار مدیریت جامعه میگردید، بیگمان تمام نگرانیهای پیامبر با طرحهای پیشبینی شده رفع میشد; اما سرنوشت «جامعه دینی» به گونهای رقم خورد که سیستم وصایتبه حاشیه رانده شد و آنچه پیامبر نگرانش بود، یک به یک به وقوع پیوست و جامعه اسلامی، در معرض شدیدترین آسیبها قرار گرفت . از آن جمله است مساله بازگشت ارتجاعیون و افکار واپسگرایانه که مترصد فرصتبودند .
دوره خلفا را باید فرصتی دانست که جریان ارتجاعی توانستبه تدریجخود را در حاکمیت اسلامی وارد کند و به تسلط رحاکمیتبیندیشد . بنابراین، در این مقطع باید از دو موضوع به اجمال سخن بگوییم:
الف) خروج مدیریت نظام از دست ائمهعلیهم السلام
ما در این باره به سخنی از امام حسینعلیه السلام در برابر خلیفه دوم بسنده میکنیم که فرمود:
«یابن الخطاب فای الناس امرک علی نفسه قبل ان تؤمر ابابکر علی نفسک لیؤمرک علی الناس بلاحجه من نبی ولا رضی من آل محمد فرضاکم کان لمحمد رضی او رضی اهله کان له سخطا؟ . . .» (1)
«پسر خطاب! پیش از این که تو ابوبکر را بر خود امیرکنی تا او نیز تو را – بیهیچ حجتی از پیامبر خداصلی الله علیه وآله وسلم و رضایتی از آل محمد – امیر کند، کدام مردم تو را امیرخود کردند؟ آیا رضایتشما، رضایت محمد است؟ و آیا رضایت آل محمد، مایه خشم پیامبر است؟
آگاه باش اگر زبانی پا برجا در تصدیق و کرداری که مؤمنان یاریاش رسانند، بود، بر آل محمد سلطه نمییافتی . . .»
در این باره میتوان از سخن رهبر انقلاب یادکرد که در مورد حرکت قهقرایی این دوره به دلیل غصب ولایت، معتقد است:
«ماجراهای بعد از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم چه شد که در این پنجاه سال، جامعه اسلامی از آن حالتبه این التبرگشت؟ بنایی که پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم گذاشته بود، بنایی نبود که به همین زودی خراب شود . لذا در اوایل، بعد از رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم که شما نگاه میکنید، همه چیز غیر از مساله «وصایت» سرجای خودش است; عدالتخوبی هست، ذکر خوبی هست، عبودیتخوبی هست . اگر کسی به ترکیب کل جامعه اسلامی در آن سالهای اول نگاه کند، میبیند که علیالظاهر چیزی به قهقرا نرفته است . . . ولی این وضع باقی نمیماند، هرچه بگذرد جامعه اسلامی به تدریجبه طرف ضعف و تهی شدن پیش میرود .» (2)
ب) نفوذ امویها در حاکمیت اسلامی
مرتجعان و غیرخودیها را که برای استحاله نظام اسلامی محتاج نفوذ در حاکمیتبودند، میتوان به دو گروه نشان دار و بینشان، یا سابقهدار و بیسابقه تقسیم کرد . گروهی از آنان افرادی بودند که دارای سوابق سوء در عصر پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بودند . این عده در دورههای اولیه بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به دلیل حساسیتهای شدید اجتماعی، نتوانستند در حاکمیت نفوذ کنند، اما در دورههای بعدی این نفوذ برایشان ممکن شد . ولید بن عقبه از این گروه است که در دوره عثمان توانست وارد شود . (3)
با این که دو خلیفه قبل، شفاعت عثمان برای ورود او به جرگه کارگزاران اسلامی را نپذیرفتند; زیرا آیه شریفه «ان جاءکم فاسق بنبا فتبینوا» (4) در بارهاش نازل شده بود .
«نفوذ» با حضور شخصیتهای بینشان این حزب، مقدور شد و خلفا، بر خلاف هشدارهای صریح پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم طی یک اشتباه استراتژیک، فردی از آنان را وارد حاکمیت کردند . شهید مطهری در این باره معتقد است:
«حزب ابوسفیان زمام را در دست گرفت، برای این که یکنفر از همین امویها که او سابقه سوئی در میان مسلمین نداشت و از مسلمین اولین بود، به خلافت رسید . این کار سبب شد که امویها جای پایی در دستگاه حکومت اسلامی پیدا کنند، جای پای خوبی; به طوری که خلافت اسلامی را ملک خود بنامند .» (5)
نفوذ، در حکومت عمر عمیق شد; به گونهای که معاویه ولایتشام، را ربود و چنان بر آن مسلط شد که علیرغم عزل و نصبهای متوالی کارگزاران توسط عمر، او برای همیشه در منصب خود باقی ماند و پایگاهی مطمئن برای بالندگی حزب مرتجعان فراهم آورد .
در این میان باید به دوره خلیفه سوم، که خود با شجره ملعونه بنیامیه ارتباط نسبی دارد، نگاه ویژه داشت . زیرا آنان توانستند بخشهای عمده حاکمیت دین را تسخیر کنند و در مرکز قدرت ریشه بدوانند و به این ترتیب در این دوره «مروان» ، تبعیدی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم، توسط عثمان بازگشت و صاحب پست و مقام شد .
امام حسنعلیه السلام در این باره به یاران معاویه، فرمود:
«. . . شما را به خدا سوگند میدهم! آیا میدانید که ابوسفیان در آن روز که با عثمان بیعتشد، دستحسین را – که نوجوانی بود – گرفت و گفت: فرزند برادرم! با من به بقیع بیا . پس بیرون رفته، همین که به میانه قبرها [آن] رسیدند، گستاخ با صدای بلند فریاد زد: شما ای خفتگان در گور! آنچه بر سر آن پیوسته با ما (بنیامیه) در ستیز بودید (حکومت)، اکنون به دست ما افتاده در حالی که شما پوسیدهاید!
حسین بن علیعلیهما السلام – چون این سخن را شنید، به شدت خشمگین شد – فرمود: خدا پیری تو را زشتسازد و چهرهات را بد نما کند . سپس به تندی دستش را کشید و از او دور شد و اگر نعمان بن بشیر آنجا نبود تا دستش را گرفته به مدینه آورد، از بین میرفت .» (6)
اهداف سران این حزب شیطانی را در سخنان ابوسفیان به خوبی میتوان دید . امامحسنعلیه السلام سخنان او را چنین نقل میکند:
«. . . شما را به خدا سوگند! آیا میدانید که ابوسفیان بعد از بیعت مردم با عثمان، به خانه وی رفت و گفت: برادرزاده! آیا غیر از بنیامیه کسی دیگر در اینجا حضور دارد؟ عثمان جواب داد: نه . او گفت: ای جوانان بنیامیه! خلافت را مالک شوید و همه پستهای اساسی آن را به دست گیرید . سوگند به کسی که جانم در دست اوست! نه بهشتی وجود دارد و نه جهنمی .» (7)
به این ترتیب بنی امیه توانستند به تدریج دو رکن اقتصاد و مناصب حکومتی در جامعه اسلامی را به دست گیرند و در انتظار فرصت مناسب برای تصاحب حاکمیت دینی بنشینند . به عبارت دیگر، براساس سیاست گام به گامی که آنان پیش گرفته بودند، در این مرحله توانستند سنگر «خلافت رسول الله» را تصاحب کنند و در پیفتح سنگر بعدی (رکن سوم حاکمیت دینی) بنشینند . این موقعیت نیز با قتل عثمان پیش آمد و معاویه در اندک زمانی با تحریک عواطف دینی مردم، نظام علوی را مورد هجوم قرار داد . و این گونه بود که حیات عثمان، عامل فتح سنگری (مناصب سیاسی) و مرگ وی، موجب فتح سنگری دیگر (دین) شد . شبثبن ربعی به معاویه مینویسد:
«تو برای گمراه کردن مردم و جلب آرای آنان و برای این که آنان را به زیر فرمان خود درآوری، هیچ وسیلهای نداری، جز این که گفتی: «پیشوای شما به ناحق و مظلومانه کشته شد و ما به خونخواهی او برخاستهایم .» در نتیجه، فرومایگان گرد تو جمع شدند . . . دلت میخواست او کشته شود تا تو به اینجا برسی .» (8)
امام علیعلیه السلام نیز فرمود:
«انک انما نصرت عثمان حینما کان النصر لک و خذلته حینما کان النصر له; (9) وقتی پشتیبانی عثمان به نفع تو بود، یاریاش کردی و زمانی که به نفع او بود، رهایش ساختی .»
امام علیعلیه السلام در برابر ارتجاع
بزرگترین مانعی که بر سر راه حزب نفاق و تمام مرتجعان ایجاد شد، خلافت امیرمؤمنانعلیه السلام بود . همان مردی که از سوی پیامبر مامور جهاد بر ضد رجعتشده بود و به دلیل برکناری وی تا 25 سال; یعنی ربع قرن، رجعت طلبان به طرز شگفتآوری رشد و توسعه یافته بودند .
وجود چنین ماموریتی از یک سو، و بالندگی رجعت طلبان طی 25 سال از سوی دیگر، و فقدان رهبر دینی که تداوم بخش تربیت دینی باشد، از سوی سوم، عواملی بود که به تعارض شدید «سیستم امامت» با «جریان ارتجاع» انجامید . علیعلیه السلام بارها و از جمله در جنگ نهروان، فرمود که پیامبر او را مامور جنگ با «ناکثین» ، «قاسطین» و «مارقین» کرده است . عمار یاسر خود را از طرف پیامبر، موظف به جنگ با همین سه دسته میدانست و ابوسعید خدری، صحابی دیگر میگفت: پیامبر به ما دستور داده دوشادوش علیعلیه السلام با ناکثین و قاسطین و مارقین بجنگیم .
قیام کنندگان «جمل» که پیمان بیعتبا علیعلیه السلام را شکستند و به ناروا به جنگ با او برخاستند، مصداق «ناکثین» بودند و دار و دسته معاویه که برای ادامه سیاست جابرانهاش به تعدی نسبتبه امام میپرداختند، مصداق «قاسطین» بودند و خوارج از دین برگشتگان که نمیخواستند گمراهیشان با مذاکره روشن شود و از شنیدن حق طفره رفته و مخالفین نظریهشان را با اسلحه میکشتند، مصداق «مارقین» بودند . این سه گروه چون به تجاوز مسلحانه پرداخته و جنگ را آغاز کرده بودند، مصداق «تجاوز کار داخلی» محسوب میشدند . پیامبر هم آنان را پیش از رحلتش همین گونه خوانده و در تعریفشان، اصطلاح قرآن «اهل بغی» را به کار برده بود . (10)
بنابراین، به نظر میرسد امام علیعلیه السلام تمام مدت حکومت و امامتخود را صرف مبارزه با مرتجعان کرد و کوشید به وظیفه رهبری جهاد بر ضد رجعت عمل کند و جامعه را از حال ارتجاعی به حال تکاملی قبلی بازگرداند . و در یک کلام، «گریز از بدعت، مبارزه با رجعت و ثبات بر رویه اسلامی پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم» را پیش گرفت .
در این جا باید چند نکته را از نظر دورنداشت:
1 . جهاد داخلی که در جریان ارتجاع و بر ضد آن به جریان افتاد، در دوره عثمان به اوج خود رسید و با قتل وی، به پیروزی ستیافت و تغییر تکاملی نظامات اجتماعی آغاز شد .
2 . ارتجاع، در آغاز روی کار آمدن امام علیعلیه السلام چنان قوت داشت که نقشههای امام برای ریشه کنی آثار آن، با مقاومتهای بزرگی رو به رو میشد .
3 . اگر رجعتسیاسی «سقیفه» صورت نگرفته و امام بلافاصله زمامدار میشد، ارتجاع به سرعت منکوب میگردید . امام علیعلیه السلام در خطبهای از پیامدهای این ارتجاع سخن میگوید:
«. . . وقتی خدا پیامبرش را نزد خود برد، گروهی برگذشته جاهلی خود بازگشته و با پیمودن راههای گوناگون به گمراهی رسیدند و به دوستان منحرف خود پیوستند و از دوستی با مؤمنان، که به آن امر شده بودند، بریدند و بنیان اسلامی را تغییر داده و در جای دیگری بنا نهادند . آنان کانون هر خطا و گناه و پناهگاه هر فتنهجو شدند که سرانجام در سرگردانی فتنه و در غفلت و مستی به روش و آیین فرعونیان در آمدند . . .» (11)
«مسلمانان پس از وحدت و برادری، به جدایی و تفرقه رسیدند و از ریشه و اصل خویش پراکنده شدند . تنها گروهی شاخه درخت توحید را گرفتند و به هر طرف که روی آورد، همسو شدند . . . ای مردم! اگر دست از یاری حق برنمیداشتید و در خوارساختن باطل سستی نمیکردید، هیچگاه آنان که بر پایه شما نیستند، در نابودی شما طمع نمیکردند و هیچ قدرتمندی بر شما پیروز نمیگشت . اما چونان بنیاسرائیل در حیرت و سرگردانی فرو رفتید و به جانم سوگند! سرگردانی شما پس از من بیشتر خواهد شد . چرا که به حق پشت کردید و با نزدیکان پیامبر بریده، به بیگانهها نزدیک شدید . آگاه باشید اگر از امام خود پیروی میکردید، شما را به راهیهدایت میکرد که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم رفته بود و از اندوه بیراهه رفتن در امان بودید .» (12)
امام حسنعلیه السلام و رجعت طلبان
بعد از امام علیعلیه السلام نیز تعارضات دو جبهه ادامه یافت تا آن که درسال 41 ه . به دلایل مختلف، تعارض به نفع جریان نفاق پیش رفت و امام حسنعلیه السلام که رهبر دوم نهضت علیه ارتجاع بود، ناچار به صلح شد و جهاد ضد رجعت را از این زاویه پیگرفت . براساس روایتی که شیخ طوسی از امام زینالعابدینعلیه السلام نقل میکند، امام حسنعلیه السلام خود دلایل صلح را در اوضاع آن دوره، همراهی نکردن مردم، عذر و نیرنگ بازی آنان، نداشتن همراهان مخلص، و دشمنی آنان با امام میداند . (13)
درباره روش رهبری امام حسنعلیه السلام علیه ارتجاع، باید گفت: خط مشی مبارزهای که وی برای تجدید انقلاب پیامبر پیش پای نیروهای مجاهد و مسلمان قرار داد، براساس همان خط مشی امام علیعلیه السلام (شکست دادن رجعت طلبان، زدودن آثار ارتجاع، وتجدید برقراری نظامات اجتماعی اسلام) بود . او شیوه پدر را بعد از چند ماه، به دلیل آگاهی از ضعف نیروی طرفدارش (14) در مقابل رجعت طلبان، کنار نهاد . چون ادامه آن، دینداران راستین را به کشتن میداد (15) و پیروزی قطعی را نصیب رجعت طلبان میکرد و آنان میتوانستند کار اسلام را یکسره کنند . از این روی، نوع مبارزه را از جهاد مسلحانه به جهاد غیر مسلحانه، سوق داد تا هرگاه نیروهای مقاوم تربیتشدند، به شیوه سابق برگردد . بنابراین، امضای صلح از سوی آن حضرت، اقدامی کاملا تاکتیکی و در راستای هدف اصلی امام علیعلیه السلام بود . البته باید افزود، این توافق رسمی از سوی دیگر نیز به نفع نیروهای اقلیت رجعتستیز بود و آن، این که معاویه عملا متعهد میشد از تعرض مسلحانه بپرهیزد . و این گونه بود که آن حضرت بعد از 6 ماه، از حکومت کناره گرفت و به امامتبسنده کرد .
تداوم جهاد غیر مسلحانه در عصر حسینی علیه السلام
امام حسینعلیه السلام بعد از شهادت امام حسنعلیه السلام به همان دلایلی که برادرش به جهاد غیر مسلحانه روی آورد، این روش را ادامه داد . او به عنوان سردار برادرش هرگز با آن مخالفت نکرد و حتی با نامهها و اصرار افراد، مبنی بر نهضت مسلحانه، مخالفت و به پیمان ترک مخاصمه اعلام وفاداری کرد . از جمله در برابر اصرار حجر بن عدی که میگفت: عزت را با ذلت عوض کردید . فرمود: ما بیعت کردیم و دیگر به آنچه تو میگویی، راهی نیست . (16) و در برابر بشر بن همدان و سفیان بن ابیلیلی فرمود:
«لیکن کل امری منکم حلسا من احلاس بیته مادام هذا الرجل حیا فان یهلک و انتم احیاء رجونا ان یخیر الله لنا و یؤتینا رشدنا و لا یکلنا الی انفسنا . . . ; (17) تا این مرد (معاویه) زنده است، هرکس باید ملازم خانه خود شود . اگر او هلاک شد و شما زنده بودید، امیدواریم خداوند راه نیکویی برای ما برگزیند و راه رشد را عطا فرماید و ما را به خود وامگذارد . به راستی خدا با کسانی است که تقوا دارند و نیکو کارند .»
این سخنان به خوبی روش رهبری حضرت در جهاد ضد رجعت را ترسیم میکند و آن، این که حداقل تا مرگ معاویه یاستبرادرش را ادامه خواهد داد و از تاکتیک او عدول نخواهد کرد و حتی این سیاست را بعد از شهادت برادرش در ماه صفر سال 50 هجری نیز تغییر نداد .
بلاذری میگوید: «چون حسن بن علیعلیهما السلام رحلت کرد، شیعیان که در میان آنان فرزندان جعدهبن هبیره بن ابیوهب مخزومی و امجعده، امهانی دختر ابوطالب بودند، در خانه سلیمان بن صرد گرد آمدند و نامه تسلیتی برای امام حسینعلیه السلام نوشتند و در آن از حضرت تقاضای قیام کردند . امام در پاسخ آنان نوشت:
«انی لارجوا ان یکون رای اخی رحمه الله فی الموادعه و رایی فیجهاد الظلمه رشدا و سدادا فالصقوا بالارض و اخفوا الشخص و اکتموا الهوی و احترسوا من الاظامادام ابن هند حیا فان یحدث به حدث و انا حی یاتکم رایی انشاء الله; (18) امیدوارم هم رای برادرم در صلح و هم رای من در جنگ با ستمگران، راست و درستباشد . اکنون حرکتی نکنید و از آشکار شدن دوری کنید و خواسته خود را پنهان دارید و تا فرزند هند (معاویه) زنده است، از اقدام نا به جا بپرهیزید و اگر او مرد و من زنده بودم، نظرم به شما خواهد رسید; به خواستخدا . انشاءالله .»
براساس این طراحی، امام تا زمانی که معاویه زنده بود، موقعیت را برای عوض کردن شکل جهاد مناسب نمیدید و از سویی، تعهد به صلح اقتضا میکرد تا مرگ معاویه، از تعرض مسلحانه پرهیز کند . در غیر این صورت و با بروز کوچکترین نقض قرارداد از سوی امام، معاویه همان کاری را که علاقه داشت انجام دهد و ریشه اسلام را یکجا قطع کند، با امام حسینعلیه السلام میکرد و دینداران را به جرم تخطی از پیمان، به کلی نابود میکرد . هرچند امام در طرف مقابل و در برابر بیتعهدیهای معاویه، به دلیل نداشتن نیروی کافی، نمیتوانست آسیب جدی به نظام اموی برساند .
نقطه عطفی که از آن به عنوان عامل تبدیل قیام غیرمسلحانه به قیام مسلحانه یاد میشود، موضوع معرفی یزید به عنوان خلیفه بعدی است; ولی حقیقت این است که امام حتی در مقابل این عمل نیز در زمان معاویه دستبه قیام مسلحانه نزد و در سایه احتیاطهای معاویه، هرگز کار به نبرد مسلحانه کشیده نشد .
تغییر شکل مبارزه
با مرگ معاویه بستر مناسب به دست آمد و موعد پیمان نیز به سر رسید . از این روی، امام این موقعیت را برای ایفای نقش رهبری ضد رجعت در قالب جدید، مناسب تشخیص داد .
از آنچه گفتیم، باید به این نتیجه رسید که خط مشی و استراتژی هر سه امام (علی، حسن و حسینعلیهم السلام) ایفای نقش «رهبری جهاد ضد رجعت» بود که در قالب سیستم امامتبه آنان سپرده شده بود . و آنان با توجه به واقعیتها و عوامل تاثیرگذار، رفتارهای متناسبی از خود نشان دادند . امام علیعلیه السلام دو رفتار متفاوت (جنگ در مقاطعی و صلح در مرحله آخر)، امام حسنعلیه السلام دو رفتار (جنگ در مراحل اول و صلح در مرحله پایانی) و امام حسینعلیه السلام هم دو رفتار (تداوم صلح در مرحله اول و جنگ در مرحله آخر) را پیش گرفتند و این تقاوتها در حالی بود که در اصل وظیفه و استراتژی هرسه، همنوا بودند . پس همان گونه که جنگهای سه گانه امام علیعلیه السلام و صلح او را باید به عنوان انجام رهبری ضد رجعت، و جنگ و صلح امام حسنعلیه السلام را پا به جای پای امام علیعلیه السلام گذاشتن، معنا کرد; صلح و جنگ امام حسینعلیه السلام را نیز باید در همان مسیر رهبری ضد رجعت تفسیر کرد .
و آخرین سخن این که با پایبندی به وحدت استراتژی در بین معصومانعلیهم السلام (جهاد ضد رجعت) و امکان تنوع در تاکتیکهای اخذ شده به تناسب موقعیتها، میتوان تفسیری روشن از این سخن امام حسینعلیه السلام به دست آورد که:
«انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی; میخواهم اوضاع امت جدم را سامان بخشم و اصلاح کنم .»
پینوشتها:
1 . الاحتجاج، ج 1، ص 292، به نقل از موسوعه کلمات الامام الحسین (ع)، ص 116 و 117، طبعه الاولی .
2 . عبرتهای عاشورا، ص 43 .
3 . تاریخ ابن اثیر، ج 3، ص 82 و 83 .
4 . حجرات/6 .
5 . تاریخ اسلام در آثار شهید مطهری، ج 2، ص 17، به نقل از حماسه حسینی، ج 3، ص 16 .
6 . موسوعه کلمات الامام الحسین (ع)، ص 122 .
7 . همان .
8 . وقعه صفین، ص 187; تاریخ طبری، ج 3، ص570 .
9 . شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ج 3، ص 411; الغدیر، ج 9، ص 150 .
10 . انقلاب تکاملی اسلام، جلال الدین فارسی، (بخش پیشبینی جهاد داخلی)
11 . نهج البلاغه، محمددشتی، خ 150، ص 275 .
12 . همان، خ 166، ص 319 .
13 . امالی شیخ طوسی، ص 561 .
14 . ازجمله آن، خیانتبزرگان بود . حضرت فرمود: «امروز شنیدهام که اشراف شما با معاویه بیعت کردهاند، شما بودید که در جنگ صفین پذیرفتن حکمیت را بر پدرم تحمیل کردید» .(بحارالانوار، ج 44، ص 147 و نداشتن یاور، همان، ص 1)
15 . لولا ما اتیت من شیعتنا علی وجه الارض احد الا قتل (همان ص 1).
16 . انساب الاشراف، ج 3، ص 151 .
17 . همان، ص 150 .
18 . همان، ج 3، ص 151 .
منبع: پایکاه حوزه