پرسشها و شبهات عاشورایی(2)

پرسشها و شبهات عاشورایی(2)

نویسنده: سید امیرحسین کامرانی راد

چرا امام حسین(علیه السلام) در زمان معاویه اقدام به قیام نکردند؟
امام حسین (علیه السلام) در دوران یازده ساله امامت خود) 60- 49 ق) همزمان با حکومت معاویه، تنش‌هاى فراوانى با او داشت که مواردى از آن را مى‌توانیم در نامه‌هاى امام حسین (علیه السلام) مشاهده کنیم. امام (علیه السلام) در این نامه‌ها گوشه‌هایى از جنایات معاویه (همانند کشتن بزرگان شیعه همچون حجر بن عدى و عمرو بن حمق) را متذکّر شده و حکومت معاویه بر مسلمانان را بزرگ‌ترین فتنه دانسته است(1)
و بدین ترتیب مشروعیت حکومت او را زیر سؤال برده است. آن حضرت برترین عمل را جهاد در مقابل معاویه دانسته و ترک آن را موجب استغفار از درگاه الهى مى‌داند.(2)
اما اینکه چرا امام (علیه السلام) در مقابل معاویه اقدام به قیام نکرد، ریشه در امورى دارد که تنها برخى از آنها را مى‌توانیم در عبارات امام (علیه السلام) ببینیم و براى دستیابى به علل دیگر، ناچار باید به تحلیل‌هاى تاریخى روى آوریم:

یک. وجود صلحنامه
امام (علیه السلام) در یکى از جواب‌هاى خود به نامه‌هاى معاویه، خود را پایبند به صلح نامه معاویه با امام حسن (علیه السلام) معرفى کرده و اتهام نقض آن را از خود به دور دانسته است.(3)
اما سؤال اینجا است که مگر معاویه پس از ورود به کوفه و در حالى‌که هنوز جوهر صلح‌نامه خشکیده نشده بود، آن را زیر پا نگذاشت و خود را غیر ملتزم به آن معرفى نکرد؟(4) پس چگونه امام حسین (علیه السلام) خود را پایبند به صلحنامه‌اى مى‌داند که در همان آغاز از سوى طرف مقابل، بى‌اعتبار معرفى شده است؟
جواب این پرسش را مى‌توان از مناظر گوناگونى ارائه کرد:
1. اگر در عبارات معاویه دقت کنیم، در عبارت نقل شده از او صریحاً نقض صلح‌نامه فهمیده نمى‌شود، بلکه مى‌گوید: «انى کنت منیّت الحسن اشیاء و اعطیته اشیاء» یعنى، «من به [امام‌] حسن (علیه السلام) چیزهایى را وعده دادم.» که ممکن است این امور وعده داده شده خارج از مفاد صلح‌نامه باشد که معاویه خود را به آنها پایبند نمى‌داند. بنابراین خود را ناقض اصل صلح‌نامه به حساب نمى‌آورد و یا لااقل مى‌تواند ادّعاى عدم نقض از سوى خود را توجیه کند.
2. باید میان شخصیت سیاسى معاویه و امام حسین (علیه السلام) تفاوت اساسى قائل شد، همچنان‌که این تفاوت میان شخصیت سیاسى معاویه و امام على (علیه السلام) وجود داشت.
معاویه اصولًا عنصرى سیاسى کار بود که حاضر است در راه رسیدن به اهداف خود، هر ننگ و نیرنگى را به کار برد چنان‌که نمونه‌هاى فراوانى از این نیرنگ‌ها را مى‌توانیم در زمان درگیرى او با امام على (علیه السلام) مشاهده کنیم. بهانه قرار دادن خون عثمان، تحریک طلحه و زبیر، قرآن بر سر نیزه کردن در جنگ صفین و شبیخون به شهرهاى تحت تسلّط حضرت على (علیه السلام) به منظور فشار بر حکومت علوى و تنها اندکى از آن موارد است. اما در مقابل، امام حسین (علیه السلام) عنصرى ارزشى، مکتبى و اصولى است که حاضر نیست از هر وسیله‌اى براى پیروزى و موفقیت ظاهرى خود استفاده کند چنان‌که حضرت على (علیه السلام) با جمله «و لن اطلب النصر بالجور»(5) (من هرگز حاضر نیستم با جور و ستم به پیروزى دست یابم) به این اصول‌گرایى خود اشاره مى‌کند.
بنابراین طبیعى است که امام (علیه السلام) نتواند تعهدى را که برادرش امام حسن (علیه السلام) به معاویه داده است- حتى با وجود نقض معاویه- پایمال کند.
3. باید شرایط آن زمان را در نظر گرفت و به پیامدهاى عدم تعهد امام (علیه السلام) به صلح‌نامه دقّت کرد. معاویه در آن زمان حاکم بلا منازع جامعه اسلامى بود که گستره حکومت او سر تا سر مملکت اسلامى- از شام گرفته تا عراق و حجاز و یمن- را در بر مى‌گرفت و در هر گوشه، عوامل او به شدّت از سیاست‌هاى او تبلیغ و دفاع مى‌کردند.
او که در زمان درگیرى‌اش با امام على (ع)، توانست کوتاهى‌هاى خود را در یارى رساندن به عثمان در فتنه منجر به قتل او، پنهان کرده بلکه براى شامیان خود را تنها منتقم خون عثمان به حساب آورده، بدیهى است که در این زمان- که هیچ قدرتى در مقابل او وجود ندارد- به راحتى مى‌تواند در صورت عدم پایبندى امام حسین (علیه السلام) به صلح‌نامه، او را در سرتاسر مملکت اسلامى به عنوان عنصرى سست پیمان، خارجى و ناقض عهد معرّفى کند و افکار عمومى جامعه را علیه امام (علیه السلام) شکل دهد. در این میان آنچه به گوش جامعه نخواهد رسید، فریادهاى امام (علیه السلام) و یاران او است که تلاش ناموفّقى در معرفى معاویه به عنوان اولین طرف ناقض عهد دارند.

دو. موقعیت معاویه
شخصیت معاویه در نزد مردمان آن زمان و به ویژه شامیان، به گونه‌اى مثبت تلقى مى‌شد که همین امر قیام علیه او را مشکل مى‌ساخت زیرا آنان او را به عنوان صحابى پیامبر اکرم (ص)، کاتب وحى و برادر همسر پیامبر (ص) مى‌شناختند و به نظر آنان، معاویه نقش فراوانى در رواج اسلام در منطقه شامات و به ویژه دمشق داشته است.
همچنین تجربه حکومت‌دارى او و افزونى سنّش بر امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (ع)، دو عامل دیگرى بود که خود در نامه‌هایش به امام حسن (علیه السلام) به عنوان عواملى براى اثبات بیشتر شایستگى‌اش مطرح مى‌کرد(6) و طبیعتاً مى‌توانست در مقابله با امام حسین (ع)، مانور بیشترى روى آنها بدهد.

سه. سیاست‌مدارى معاویه
پس از انعقاد قرارداد صلح گرچه معاویه از هر فرصتى براى ضربه زدن به بنى هاشم- به ویژه خاندان علوى- استفاه مى‌کرد و در این راه حتى تا مسموم کردن و به شهادت رساندن امام حسن (علیه السلام) پیش رفت(7) اما در ظاهر چنین وانمود مى‌کرد که به بهترین وجه ممکن، با این خاندان- به ویژه شخص امام حسین (ع)- مدارا مى‌کند و حرمت آنان را پاس مى‌دارد. در این راستا مى‌توانیم ارسال هدایاى فراوان ماهانه و سالانه از سوى معاویه براى شخصیت‌هایى چون امام حسن (ع)، امام حسین (علیه السلام) و عبداللَّه بن جعفر را شاهد بیاوریم. آنان با توجّه به اینکه خود را در بیت المال ذى حق مى‌دانستند و نیز به جهت آنکه موارد مصرف مناسبى براى خرج آن سراغ داشتند، این هدایا را مى‌پذیرفتند.(8)
این مدارا تا آنجا بود که در آستانه مرگ به فرزندش یزید، سفارش امام (علیه السلام) را نموده و ضمن پیش‌بینى قیام او، از یزید خواست که او را به قتل نرساند.(9)
علّت در پیش گرفتن این سیاست روشن بود زیرا معاویه با انعقاد صلح با امام حسن (ع)، حکومت خود را از بحران مشروعیت نجات داد و در بین مردم به عنوان خلیفه مشروع، خود را معرفى کرده و نمى‌خواست با آغشته کردن دست خود به خون امام (ع)، در جامعه اسلامى چهره‌اى منفور از خود به جا گذارد. بر عکس سعى داشت تا با هر چه نزدیک‌تر نشان دادن خود به این خاندان، چهره‌اى وجیه براى خود فراهم آورد. علاوه بر آنکه به خیال خود با این سیاست، آنان را وامدار خود کرده و از هر اقدام احتمالى آنان پیشگیرى مى‌کند چنان‌که در یکى از بخشش‌هاى کلان خود به امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (ع)، در مقام منّت‌گذارى بر آن دو گفت: این اموال را بگیرید و بدانید که من پسر هند هستم و به خداوند سوگند که هیچ‌کس قبل از من به شما چنین هدایایى نداده و بعد از من نیز چنین نخواهد شد».
امام حسین (علیه السلام) براى آنکه نشان دهد که این بخشش‌ها نمى‌تواند قابل منّت‌گذارى باشد، در جواب فرمود: «به خداوند سوگند که نه قبل از تو و نه بعد از تو هیچ‌کس نمى‌تواند چنین بخششى را به دو مردى داشته باشد که با شرافت‌تر و با فضیلت‌تر از ما دو برادر باشد».(10)
همچنین از سوى دیگر معاویه مى‌دانست که در پیش گرفتن سیاست خشونت، نتیجه عکس خواهد داد زیرا توجه مردم را به این خاندان بیشتر جلب خواهد کرد و در دراز مدّت موجبات نفرت آنها از حکومت معاویه را فراهم خواهد آورد و به طور طبیعى یاورانى را به دور این شخصیت‌ها جمع خواهد کرد. مهم‌تر اینکه معاویه در آن زمان، از ناحیه امام حسین (ع)- با توجه به شرایط زمانه- احتمال خطر جدّى نمى‌دید و سعى داشت تا با در پیش گرفتن این سیاست، ریشه‌هاى خطر را براى دراز مدت بخشکاند. در نقطه مقابل امام حسین (علیه السلام) از هر فرصتى براى زیر سؤال بردن حکومت معاویه، بهره مى‌گرفت. نمونه آشکار آن نگاشتن نامه به معاویه و یادآور شدن جنایات و بدعت‌هاى او(11) و نیز مقابله شدید با ولایت عهدى یزید بود.(12) البته امام (علیه السلام) خود به خوبى مى‌دانست که در صورت قیام علیه معاویه- به ویژه با توجه به این سیاست‌هاى معاویه- افکار عمومى او را یارى نکرده و با توجه به ابزارهاى تبلیغاتى حکومت، حق را به معاویه خواهند داد.

چهار. شرایط زمانه
هرچند عدّه‌اى از کوفیان بلافاصله پس از شهادت امام حسن (ع)، به امام حسین (علیه السلام) نامه نگاشته و ضمن عرض تسلیت به او، خود را منتظر فرمان امام (علیه السلام) معرفى کردند(13) اما آن حضرت مى‌دانست که با توجّه به عواملى همچون ثبات و استحکام قدرت مرکزى در شام،
تسلّط کامل باند اموى بر شهر کوفه، سابقه عملکرد سوء کوفیان در برخورد با امام على (علیه السلام) و امام حسن (ع)، چهره به ظاهر وجیه معاویه در بیشتر نقاط مملکت اسلامى و در صورت قیام احتمال موفقیت در حدّ نزدیک صفر خواهد بود و چنین قیامى به جز هدر دادن نیروهاى اندک، معرفى شدن به عنوان یاغى و خروج کننده بر حکومت به ظاهر اسلامى و شکست و کشته شدن خود نتیجه‌اى در بر نخواهد داشت.
در حالى‌که در هنگام قیام علیه حکومت یزید، شرایط زمانه کاملًا بر عکس این شرایط بود.

پی نوشت :

(1) الامامه و السیاسه، ج 1، ص 180:» و انى لا اعلم لها] للامه [فتنه اعظم من امارتک علیها «.
(2) همان:» و انى واللَّه ما اعرف افضل من جهادک فان افعل فانه قربه الى ربّى و ان لم افعله فأستغفر اللَّه لدینى «. در بحارالانوار) ج 44، ص 213)،» استغفراللَّه لذنبى «آمده است.
(3) موسوعه کلمات الامام الحسین) ع (، ص 239:» و معاذ اللَّه ان انقض عهداً عهده الیک اخى الحسن) ع («.
(4) الارشاد، مفید، ص 355:» الا و انى کنت منیّت الحسن أشیاء و اعطیته اشیاء و جمیعها تحت قدمىَّ لا أفى بشى‌ء منها له «.
(5) نهج البلاغه، خطبه 126.
(6) مقاتل الطالبیین، ص 40:» و لکن قد علمت انى اطول منک ولایه و اقدم منک لهذه الامّه تجربه و اکبر منک سنّاً فادخل فى طاعتى «.
(7) الارشاد، ص 357.
(8) موسوعه کلمات الامام الحسین) ع (، ص 209 و 210.
(9) الاخبار الطوال، ص 227 تجارب الامم، ج 2، ص 39.
(10) تاریخ ابن عساکر، ترجمه الامام الحسین) ع (، ص 7، ح 5.
(11) بحارالانوار، ج 44، ص 212.
(12) تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 228 الامامه و السیاسه، ج 1، ص 186.
(13) تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 228.

درباره ابعاد عرفانی و اخلاقى نهضت امام حسین(علیه السلام) توضیح دهید.
ستارگان هیچ آسمانى مانند ستارگان آسمان کربلا، این همه شکوه، عظمت و فضیلت را به تماشا ننشسته است آفتاب در هیچ روزى مانند روز عاشورا با تردید و دل لرزان و رنگ پریده، رخ ننموده است
هیچ نقطه‌اى بر روى زمین به اندازه نینوا، اوج زشتى و زیبایى را در کنار یکدیگر به تماشا نگذاشته است در طول تاریخ هیچ حادثه‌اى مانند نهضت حسینى، این همه پیام براى انسان و انسانیت نداشته است: در سرزمین طف «توحید» دوباره زاده شد «عشق» تفسیر و معنا شد «قرآن» جانى تازه یافت، پرده از راز «سجده فرشتگان» بر آدم (ع) به کنار رفت و در یک کلام خداوند با همه جلال و جمالش تجلّى نمود.
از نهر علقمه و در کنار لب‌هاى خشکیده عباس (ع)، آب معرفت، غیرت، آزادگى و از خود گذشتگى تا ابد بر زمین تشنه دل‌هاى حقیقت جو جارى گشت. علم علمدار دشت تفتیده و خونین کربلا، به نشانه پیروزى حق بر باطل ماندگارى فضیلت و زیبایى و زوال پلیدى و زشتى هماره در اهتزاز است. کربلا مکتب تمام عیار معرفت و انسان سازى است.
هیچ دانشگاهى همانند دانشگاه کربلا، چنین فارغ التحصیلانى موفق و پیروز نداشته است. گوناگونى دانش پژوهان در هیچ مرکز آموزشى، همانند «کربلا» نیست. در کلاس معرفت، عشق، عظمت، استقامت در راه هدف، صبر، شجاعت و بندگى خالصانه پیر مرد کهنسال و طفل شیر خوار و جوان نورس و زن شیر دل عفیف و غلام سیاه جانباز همه در کنار هم نشستند و از آموزگار بزرگ شهادت نکته‌ها آموختند. آن شاگردان لایق چنان از آن آموزش‌هاى سخت و امتحانات سنگین سر بلند بیرون آمدند که نام‌شان در کنار نام پاک امام‌شان بر جریده عالم جاودانه گشت و به سلام و درود ویژه امام عصر (عج) در زیارت معروف «ناحیه مقدسه» مفتخر گشتند.
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
] ثبت است بر جریده عالم دوام ما
لحظه لحظه حادثه عاشورا از عطر معرفت، فضیلت و اخلاق آکنده است و جاى جاى سر زمین کربلا، نشان از بزرگى روح بندگى و تسلیم در برابر حق دارد. برگ برگ دفتر حماسه جاوید کربلا، با خطوط عظمت، عبودیت، عزّت و افتخار نوشته شده و چون بررسى همه جانبه این دفتر و مطالعه همه سطرهاى زرین آن، در حوصله این نوشتار نیست، تنها نگاهى به برخى برگ‌هاى درخشان آن مى‌اندازیم:

یک. پرتوى از عظمت و معرفت و اخلاق امام حسین (ع)
دعوت به توحید با گفتار و در عمل، بدون شک محور همه معارف آسمانى و اساس دعوت همه پیامبران الهى است. همه مراحل قیام پر شکوه امام حسین (ع)، از آغاز تا پایان در توحید موج مى‌زند. آن حضرت از اولین قدم تا آخرین نفس، لحظه‌اى از یاد حق و حمد و ثنا و شکر او غافل نبود. سخن نخست او در هنگام حرکت از مکه به سوى عراق «الحمدلله و ماشاءالله و لاحول و لا قوه الا بالله» بود. در واپسین لحظات زندگى نیز- در آن هنگام که خون آلود و داغدار و تشنه کام بر زمین افتاده بود و نگاه مبارکش به سوى آسمان بود- چنین فرمود: «صبرا على قضائک یا رب لامعبود سواک یا غیاث المستغیثین» «پروردگارا، از تو صبر بر قضا و حکمت را خواستارم، معبودى جز تو نیست، اى پناه پناه آورندگان«(1)

دو. انجام وظیفه الهى و تحکیم ارزش‌هاى انسانى
هر شخص که پا به میدان مبارزه مى‌گذارد و در مقابل دشمن صف آرایى مى‌کند، به دنبال پیروزى خود و شکست دشمن است و حسین بن على (ع) نیز از این قانون مستثنا نیست ولى شکست و پیروزى از نظر آن حضرت (ع) مفهوم دیگرى دارد که براى برخى درک و تصور آن دشوار است.
پیروزى از نظر امام (ع) انجام دادن وظیفه الهى و به پایان بردن مسؤولیت شرعى و تحکیم ارزش‌هاى انسانى است خواه در این راستا پیروزى ظاهرى به دست آید، یا نه.
به همین جهت است که وقتى «طرماح بن عدى»- که از ارادتمندان و شیعیان خاص خاندان پیامبر (ص) و از دوستداران امیرالمؤمنین (ع) و حسین بن على (ع) است- دریکى از منازل بین راه با امام حسین (ع) برخورد مى‌کند و امام (ع) اوضاع کوفه را از او مى‌پرسد، در پاسخ مى‌گوید: بزرگان و سران قبایل کوفه با گرفتن جایزه و رشوه‌هاى سنگین از سوى «ابن زیاد» با دشمن سازش کرده و سایر مردم قلبشان با شما و شمشیرشان بر شما است. اى فرزند پیامبر تو را به خدا سوگند از این سفر برگرد و به سوى قبیله طى که محل سکونت من است حرکت نما که آن جا منطقه‌اى امن و دور از تعرض و تجاوز دشمن است.
اباعبدلله (ع) توجه «طرماح» را به نکته مهمى که همان انجام مسؤولیت الهى و تبلور بخشیدن به ارزش‌هاى انسانى از جمله لزوم وفاى به عهد و پیمان است جلب مى‌کند و مى‌فرماید:
«میان ما و مردم کوفه عهد و پیمانى است که به جهت آن، امکان برگشت براى ما نیست تا ببینیم عاقبت کار به کجا مى‌انجامد» یعنى، ما به آنها وعده حرکت به سوى کوفه و برعهده گرفتن امامت و رهبرى و هدایت مردم این شهر را داده‌ایم و آنان نیز وعده هر نوع کمک و پشتیبانى داده‌اند. بر ما است که به عهد خود وفا کنیم گرچه در این راه با انواع خطر مواجه گردیم چه مردم کوفه بر عهد خود استوار باشند چه پیمان خود را بشکنند.(2)

پی نوشت :

(1) على سعادت پرور، فروغ شهادت، ص 581.
(2) نجمى، محمدصادق، سخنان حسین بن على) ع (از مدینه تا کربلا.

چرا امام حسین(علیه السلام) حجّ خود را نیمه تمام گذاشتند و از مکّه در آستانه شروع اعمال حجّ خارج شدند؟
قبل از آنکه به تحلیل تاریخى این پرسش بپردازیم، باید این نکته را متذکر شویم که از دیدگاه فقهى، این سخن مشهور که امام حسین (علیه السلام) حجّ خود را نیمه تمام گذاشت، سخن نادرستى است زیرا امام (علیه السلام) در روز هشتم ذى حجه «یوم الترویه» از مکّه خارج شد. در حالى‌که اعمال حجّ- که با احرام در مکّه و وقوف در عرفات شروع مى‌شود- از شب نهم ذى حجه آغاز مى‌شود. بنابراین، امام (علیه السلام) اصولًا وارد اعمال حج نشده بود، تا آن را نیمه تمام گذارد.
بله، مسلماً آن حضرت در هنگام ورود به مکّه، عمره مفرده انجام داده و چه بسا در طول اقامت چند ماهه خود در مکّه و احتمالًا در فاصله‌هاى مختلف، اقدام به انجام اعمال عمره کرده بود. اما انجام اعمال عمره مفرده، به معناى ورود در اعمال حجّ نمى‌شود. در برخى از روایات تنها از انجام عمره مفرده از سوى امام (علیه السلام) سخن به میان آمده است.(1)
از نقطه نظر تاریخى بالاخره این پرسش باقى است که با وجود آنکه یکى از علل انتخاب مکّه، داشتن فرصت مناسب براى تبلیغ دیدگاه خود بود چرا در این شرایط زمانى ویژه- که اوج حضور حاجیان از سرتاسر نقاط مختلف در مکّه، عرفات و منا است و بهترین فرصت تبلیغى براى آن حضرت فراهم آمده است- نابهنگام و به صورت ناگهانى مکّه را ترک کرد؟ به طور خلاصه مى‌توانیم علل این تصمیم ناگهانى را چنین ذکر کنیم:

یک. احتمال خطر جانى
از برخى عبارات امام حسین (علیه السلام) – که در مقابل دیدگاه شخصیت‌هاى مختلفى که با بیرون رفتن آن حضرت از مکّه و حرکت به سوى کوفه مخالف بودند، ابراز شده- چنین بر مى‌آید که امام (علیه السلام) ماندن بیشتر در مکّه را مساوى با بروز خطر جانى براى خود مى‌دانست چنان‌که در جواب ابن عباس مى‌فرماید: «کشته شدن در مکانى دیگر براى من دوست داشتنى‌تر از کشته شدن در مکّه است».(2)
در پاسخ عبداللَّه بن زبیر نیز فرمود: «به خداوند سوگند اگر یک وجب خارج از مکّه کشته شوم، براى من دوست داشتنى‌تر است تا آنکه به اندازه یک وجب در داخل مکّه کشته شوم. به خداوند سوگند اگر من به لانه‌اى از لانه جانوران پناه برم، مرا از آن بیرون خواهند کشید تا آنچه را از من مى‌خواهند، به دست آورند».(3) امام (علیه السلام) در برخورد با برادر خود محمد حنفیه، به صراحت سخن از قصد ترور یزید در محدوده حرم امن الهى نسبت به جان خود سخن به میان آورد.(4) بالاخره در بعضى از متون به صراحت سخن از این مطلب به میان آمده که یزید، عده‌اى را همراه با سلاح‌هاى فراوان براى ترور امام حسین (علیه السلام) در مکّه فرستاده بود.(5)

دو. شکسته نشدن حرمت حرم
در ادامه برخى از عبارات پیش گفته، تذکّر این نکته از سوى امام حسین (علیه السلام) وجود داشت که نمى‌خواهد حرمت حرم امن الهى، با ریخته شدن خون او در آن شکسته شود گرچه در این میان گناه بزرگ از آن قاتلان و جنایتکاران اموى باشد.
آن حضرت این مطلب را در برخورد با عبداللَّه بن زبیر و به گونه تعریض‌آمیز نسبت به او- که بعدها در مکّه موضع گرفته و لشکریان یزید حرمت حرم را خواهند شکست- به صراحت بیان مى‌دارد. ایشان در جواب ابن زبیر مى‌فرماید:
«ان ابى حدثنى ان لها کبشاً به تستحلّ حرمتها فما احبّ ان اکون انا ذالک الکبش»(6) «پدرم (على (ع «براى من نقل کرد که در مکّه قوچى است که به وسیله آن حرمت شهر شکسته مى‌شود و من دوست ندارم که مصداق آن قوچ باشم».

پی نوشت :

(1) عن الصادق) ع (:» ان الحسین بن‌على) ع (خرج یوم الترویه الى العراق و کان معتمراً «. ر. ک. وسائل الشیعه، ج 1، ص 246، کتاب حج، باب 7، ابواب العمره ج 2 و 3.
(2) ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 8، ص 951.
(3) وقعه الطف، ص 251.
(4) سید بن طاووس، لهوف، ص 28.
(5) همان. به غلط در این متن فرمانده آنان» عمر بن سعد بن ابى وقاص «ذکر شده که در متون دیگر به عمرو بن سعید بن عاص تصحیح شده است.
(6) ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 645.

چرا امام حسین(علیه السلام) با این که مى‌دانستند دشمن به سخنانشان بى اعتنا است، تا لحظات آخر آنان را نصیحت مى‌کردند و براى آنها دل مى‌سوزاندند؟
دلسوزى و شفقت نسبت به خلق از ویژگى‌هاى بارز پیامبران و بندگان خداوند است. از آیات قرآن و تاریخ به خوبى استفاده مى‌شود که رهبران الهى، بیش از آنچه تصور شود، از گمراهى مردم رنج مى‌بردند و براى آنها دل مى‌سوزاندند. آنان از اینکه مى‌دیدند تشنه کامانى در کنار چشمه آب زلال نشسته‌اند و از تشنگى فریاد مى‌کشند، ناراحت بودند، اشک مى‌ریختند و براى هدایت آنها دعا مى‌کردند.
مشاهده انحراف مردم از راه روشن و مستقیم حق و قدم گذاشتن در بیراهه کفر و باطل، غصه‌اى جانکاه بر دل آنان بود. روح لطیف و حساس پیامبر اسلام )ص( از دیدن نادانى‌ها و کجروى‌ها گاه چنان فشرده و آزرده مى‌گشت که جان پاکش از شدت ناراحتى و اندوه به خطر مى‌افتاد و خداوند او را چنین دلدارى مى‌داد: »لعلک باخع نفسک ألا یکونوا مؤمنین«(1) »گویى مى‌خواهى به خاطر ایمان نیاوردن مردم خود را هلاک و نابود سازى«.
تا چنین ویژگى‌اى در رهبران آسمانى نباشد، رهبرى در مفهوم عمیقش پیاده نخواهد شد. امام حسین )ع( میوه درخت برومند رسالت است. او فرزند پیامبر )ص( و پاره‌اى از وجود او است. او از پیامبر و پیامبر از اوست چنان که رسول خدا )ص( فرمود: »حسین منى و انا من حسین«(2).
او وارث همه کمالات پیامبر )ص( و آینه دار فضیلت‌هاى والاى او است. آبشار عطوفت و رحمت پیامبر )ص( از بلنداى وجود حسین )ع( ریزان است. به همین خاطر است که اباعبدالله )ع( در همه مدت عمر- به ویژه در طول نهضت و انقلاب مقدسش- لحظه‌اى از ارشاد، هدایت و موعظه مردم- حتى دشمنان خونخوارش- فرو گذار نکرد.
سخنان و اندرزهاى آن رهبر الهى، به عنوان سندى روشن از عطوفت و محبت امامى پاک سیرت و خیر خواه، در مقابل دشمنانى پست و جنایتکار براى قضاوت جهانیان به یادگار مانده است.
امام حسین )ع( در روز عاشورا در هنگام مراجعه با انبوه دشمن- با اینکه مى‌دید دشمن به تمام معنا آماده جنگ است و حتى از رسیدن آب به اردوگاه و اطفال آن حضرت جلوگیرى نموده است و دقیقه شمارى مى‌کند که با کوچک‌ترین اشاره‌اى حمله را آغاز کند- از اندرز و نصیحت و بیدار سازى دشمن دست بر نداشت و با وجود نبودن فرصت و هلهله و هیاهوى لشکر مقابل، در خطبه طولانى- که هر جمله‌اش در بردارنده مفاهیمى عمیق و نیازمند شرح و تفسیر است و در آنها ریشه خیانت و عناد دشمن بیان شده است- براى دشمن ایراد کرد.(3)
ابا عبدالله )ع( حتى از موعظه و نصیحت سران لشکر کفر )مانند عمر سعد و شمر بن ذى الجوشن( نیز خوددارى نکرد. در روز عاشورا، در دیدارى که با عمر سعد بین صفوف دو لشکر داشت، فرمود: واى بر تو اى پسر سعد آیا از خدایى که به سوى او باز مى‌گردى، نمى‌ترسى؟ آیا با اینکه مى‌دانى من پسر چه کسى هستم، با من مى‌جنگى؟ قوم را رها کن و با من باش تابه خداوند متعال نزدیک شوى.
عمر سعد گفت: مى‌ترسم که خانه‌ام خراب شود
حضرت فرمود: من آن را برایت مى‌سازم.
عمر سعد گفت: مى‌ترسم ملک و زمینم گرفته شود
حضرت فرمود: من از مالى که در حجاز دارم، بهتر از آن را به تو مى‌دهم.
عمر سعد گفت: من بر زن و فرزندم بیمناکم
حضرت )ع( ساکت شد و به او جوابى نداد و روشن است هدف امام حسین )ع( نجات انسانى خود فروخته و عنصرى فرومایه بود که با کشتن حسین )ع( آتش و عذاب جاوید را براى خود به ارمغان مى‌آورد.
امام حسین )ع( از این خطبه‌ها و نصیحت‌ها، دو هدف اساسى داشت:
1. تمام کردن حجت بر دشمن و باقى نگذاشتن جاى هر گونه عذر و بهانه براى آنها،
2. بیدار کردن افراد انگشت شمارى مانند حر بن یزید ریاحى که انوارى از ایمان و محبت اهل بیت )ع( در دل‌شان تابیده بود.
این سخنان دلسوزانه و بیدار بخش، در دل عده‌اى از سپاه کفر اثر گذاشت و عده‌اى از آنها به لشکر امام حسین )ع( پیوستند و به سعادت ابدى و شرف جاوید نایل گشتند.
این است عاطفه و محبت امامى دلسوز در رهبرى الهى و انسان دوست در مقابل دشمنى جنایتکار و بى گذشت و این است روش فرزند فاطمه که در حساس‌ترین شرایط و اوضاع نیز لحظه‌اى از مسیرى که خداوند برایش تعیین نموده، منحرف نمى‌گردد.

پی نوشت :

(1) شعراء (26): آیه 3، و نیز رجوع کنید: کهف (18): آیه 6.
(2) کامل الزیارات، باب 14، ص 52، ح 11.
(3) ر. ک: سخنان امام حسین( ع )ازمدینه تا کربلا، ص 219 به بعد و نیز: فروغ شهادت.

چرا امام حسین(علیه السلام) براى قیام خود کوفه را انتخاب کردند؟
در طول تاریخ اسلام همواره این پرسش فرا روى محققان و پژوهشگران- اعم از شیعه، سنى و خاورشناس- قرار داشته است و هر یک به فراخور بضاعت علمى، پیش فرض‌ها و مبانى پذیرفته شده خود، پاسخى به آن داده‌اند. امورى که این پرسش را از اهمیّت مضاعف برخوردار مى‌کند، از قرار زیر است:
1. امام حسین (ع) در این حرکت سیاسى- نظامى خود، در ظاهر شکست خورد و این شکست عمدتاً ناشى از انتخاب کوفه به عنوان محلّ قیام بود.
2. شخصیت‌هاى بزرگ آن زمان همانند: عبداللَّه بن جعفر پسر عمو و شوهر حضرت زینب (س)(1)، عبداللَّه بن عباس(2)، عبداللَّه بن مطیع(3)، مسور بن مخرمه(4) و محمد حنفیه(5)، امام حسین (ع) را از رفتن به عراق و کوفه منع مى‌کردند و برخى از آنها پیشینه کوفیان در غدر و فریب‌کارى و تنها گذاشتن امام على (ع) و امام حسن (ع) را به آن حضرت (ع) یادآور مى‌شدند.
اما آن حضرت به رغم تمامى این نظرات- که بعدها در ظاهر درستى آنها آشکار شد- عزم خود را جزم کرده و به سمت کوفه به راه افتاد و در اینجا است که برخى از مورخان (مانند ابن خلدون) به صراحت نسبت اشتباه کارى سیاسى را به امام (ع) داده‌اند(6)
از کلمات برخى از بزرگان همانند ابن عباس، چنین بر مى‌آید که در مقابل کوفه، گزینه‌هاى دیگرى همانند یمن نیز وجود داشته است. ابن عباس خطاب به امام حسین (ع) مى‌گوید: «اگر حتماً اصرار بر خروج از مکّه دارى، به سمت یمن برو که در آنجا وادى‌ها و قلعه‌هاى محکمى وجود دارد و سرزمین گسترده‌اى است و تو مى‌توانى داعیان و مبلغان خود را از آن سرزمین به نقاط دیگر گسیل کنى».(7)
چرا امام (ع) آن گزینه‌ها را انتخاب نکرد؟
در مقابل این مسائل و پرسش‌ها شخصیت‌هاى غیرشیعى- اعم از اهل سنّت و مستشرقان- به راحتى و بدون تقید به پیش فرض‌ها و مبانى کلامى شیعى (همانند علم غیب و عصمت از خطاى امام (ع «به تجزیه و تحلیل قیام پرداخته و با توجه به نتیجه نظامى قیام، احیاناً آن حضرت را در حرکت خود منتسب به اشتباه کرده‌اند
اما شیعیان با توجه به مبانى کلامى پیش گفته خود، در صدد تحلیل این حرکت امام حسین (ع) برآمده و نظریات متعددى ابراز داشته‌اند که عمده تلاش‌هاى آنان در این راه به دو نظریه زیر بازگشت مى‌کند:

یک. نظریّه شهادت
این نظریه مبتنى بر امور زیر است:
1. هر یک از امامان شیعه هنگامى که به امامت مى‌رسند، صحیفه‌اى را مى‌گشایند که در آن وظیفه الهى خود را تا هنگام شهادت مشاهده مى‌کنند و مأمور مى‌شوند بر طبق همان عمل کنند.(8)
2. امام حسین (ع) هنگامى که پرونده خود را گشود، در آن وظیفه خود را چنین مشاهده کرد: «قاتل فاقتل و تقتل و اخرج باقوام للشهاده لاشهاده لهم الا معک»(9) «بجنگ، بکش و بدان که کشته مى‌شوى و همراه با گروه‌هایى براى شهادت از دیار خود بیرون رو و بدان که آنان تنها همراه تو به شهادت خواهند رسید».
بنابراین مشیت الهى از همان آغاز بر شهادت امام حسین (ع) قرار گرفته بود و آن حضرت چاره‌اى جز اجراى این مشیّت نداشت چنان‌که بار دیگر و در آستانه حرکت به سمت عراق، این امر به گونه‌اى در خواب، به وسیله پیامبر خدا (ص) بر امام حسین (ع) ابلاغ شد و آن حضرت در مقابل محمد حنفیه برادرش- که از او علّت حرکت امام (ع) به سمت کوفه را مى‌پرسید- جواب داد: پیامبر (ص) در خواب به نزد من آمد و فرمود: «یا حسین اخرج فان اللَّه قد شاء ان یراک قتیلًا».(10)
طبق این نظریه(11)، حرکت امام (ع) به سمت کوفه، حرکتى به سمت شهادت و به هدف دسترسى به آن بود و آن حضرت به خوبى از این سرنوشت آگاه بود. این تکلیف و وظیفه خاص امام حسین (ع) بود که قابل پیروى براى دیگران و حتى امامان دیگر نمى‌باشد.
بنابراین جاى سؤال و چون و چرا باقى نمى‌ماند و مسأله اصرار امام (ع) بر حرکت- به رغم نظر شخصیت‌هاى بزرگ آن زمان- به خوبى حلّ مى‌شود زیرا در نظر اینان، امام (ع) خود بهتر از هر کس، از فریب‌کارى و غدر و نیرنگ بازى کوفیان آگاه بود و مى‌دانست که سرانجام او را رها کرده و حتى به جنگش خواهند آمد و سرانجام او را به شهادت خواهند رساند و با این علم به سمت کوفه حرکت کرد تا به قربانگاه خویش رود و به شهادت رسد.
اما اینکه هدف این شهادت چه بود، بین صاحبان این نظریه اختلاف است. برخى آن را در راستاى امر به معروف و نهى از منکر به حساب آورده و نثار خون و آبیارى درخت اسلام به وسیله خون امام (ع) را، والاترین مرتبه این وظیفه معرفى کرده‌اند. این خون سرانجام باعث پایدارى اسلام و رسوا شدن یزید و بنى‌امیه و سرانجام سقوط این دولت در هفتاد سال بعد (سال 132 ق) گشت.
برخى دیگر- که عمدتاً از جامعه احساسى و غیر علمى شیعه به حساب مى‌آیند- بدون هیچ مبناى استدلالى محکم، هدف شهادت را نوعى کفّاره گناهان پیروان امام حسین (ع) و شفاعت آن حضرت از شیعیانش دانسته‌اند درست همانند آنچه مسیحیان درباره کشته شدن حضرت مسیح (ع) بدان اعتقاد دارند.(12)
عمده اشکالات نظریه شهادت- علاوه بر نقد سندى آن- امورى از قرار زیر است:
1. دستور ویژه داشتن امام حسین (ع)، سیره آن حضرت (ع) و دیگر امامان را از قابلیت اسوه بودن مى‌اندازد در حالى‌که اسوه بودن آن بزرگواران و نیز لزوم پیروى شیعیان از آنان از اصول مسلّم نزد شیعه در همه دوران‌ها به شمار مى‌آمده است.
2. این مبنا با کلام امام حسین (ع)- که مى‌فرماید: «لکم فى اسوه»(13) من الگوى شما هستم)- منافات دارد.
3. گرچه مى‌توان پیشگویى پیامبران پیشین و پیامبر اکرم (ص) و نیز امامان قبل از امام حسین (ع) را نسبت به شهادت او پذیرفت و گرچه مى‌توان فى الجمله آگاهى امام (ع) از شهادت خویش را از بعضى از عبارات آن حضرت (ع) به دست آورد اما از هیچ کلامى نمى‌توان شهادت را به عنوان هدف امام (ع) در حرکت و قیام خود استفاده کرد بلکه هدف آن حضرت (ع) را باید از عبارات او به دست آورد که عبارت زیر (در وصیت‌نامه امام (ع) به برادرش محمد حنفیه) گویاترین آنها است: «و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امّه جدّى، ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیره جدّى و ابى على بن ابى طالب»(14) «خروج من به علّت اصلاح در امت جدّم مى‌باشد، قصد آن دارم که امر به معروف و نهى از منکر نمایم و به سیره و روش جدّم پیامبر (ص) و پدرم على بن ابى طالب (ع) عمل کنم».
در این عبارت سه هدف اصلاح‌طلبى، امر به معروف و نهى از منکر و عمل به سیره پیامبر (ص) و حضرت على (ع) به عنوان اهداف حرکت و قیام سیدالشهداء (ع) مطرح شده است و سخنى از شهادت در میان نیست.

دو. نظریه تشکیل حکومت اسلامى
بنا به نوشته برخى از نویسندگان،(15) این نظریه در آغاز در میان شیعه به صراحت در عبارات سید مرتضى معروف به علم الهدى) 355- 436 ق) از علماى قرن چهارم و پنجم شیعه دیده شده است. او در پاسخ سؤالى در مورد حرکت امام (ع) به کوفه چنین مى‌نگارد:
«سرور ما اباعبداللَّه (ع) براى به دست آوردن حکومت به سوى کوفه نرفت مگر بعد از آنکه از عهود و عقود قوم، اطمینان به پیروزى یافت».(16) این نظریه پس از سید، در بیان علماى شیعه طرفدارانى پیدا نکرد و بلکه بزرگانى همچون شیخ طوسى، سید بن طاووس، علامه مجلسى و بیشتر بزرگان با بى‌مهرى و احیاناً مخالفت سنگین روبه رو شد.(17)
در دوره معاصر برخى از نویسندگان، بار دیگر سعى در احیاى این نظریه به منظور پاسخ‌گویى مناسب با روش تحلیل تاریخى به شبهات اهل سنّت و مستشرقان نموده‌اند. این نظریه در زمان خود به علّت جوّ حاکم بر محافل علمى آن زمان، واکنش‌هاى تندى را از سوى علما و دانشمندان برانگیخت و حتى شخصیت‌هایى همانند شهید مطهرى و دکتر شریعتى نیز آن را نپذیرفتند.(18) اشکال مهم این نظریه، نادیده گرفتن علم غیب امام (ع) بود.
اما اصل نظریه- که حرکت امام حسین (ع) براى تشکیل حکومت اسلامى بوده و چنین کارى مى‌بایست با قیام علیه یزید و رسوا سازى غاصبان انجام مى‌گرفت- مورد تأیید بزرگانى هم چون امام خمینى (ره) مى‌باشد. ایشان در موارد متعددى به این مسأله اشاره کرده و تلاش براى برپایى حکومت صالح دینى را به عنوان یکى از اهداف قیام مقدس عاشورا عنوان کرده‌اند از جمله:
الف. اولین بار امام در مورخه 6/ 3/ 50 در نجف اشرف در سخنرانى خود چنین فرمود: «او (امام حسین (ع «مسلم بن عقیل را فرستاد تا مردم را دعوت کند به بیعت تا حکومت اسلامى تشکیل دهد و این حکومت فاسد را از بین ببرد».(19)
ب. وقتى که حضرت سیدالشهدا (ع) آمد مکّه و از
مکه در آن حال بیرون رفت، یک حرکت سیاسى بزرگى بود، تمام حرکات حضرت، حرکات سیاسى بود، اسلامى- سیاسى و این حرکت اسلامى- سیاسى بود که بنى‌امیه را از بین برد و اگر این حرکت نبود اسلام پایمال شده بود».(20)
ج. سیدالشهدا آمده بود، حکومت هم مى‌خواست بگیرد. اصلًا براى این معنا آمده بود و این یک فخرى است و آنهایى که خیال مى‌کنند که حضرت سیدالشهدا براى حکومت نیامده، خیر، اینها براى حکومت آمدند براى اینکه باید حکومت دست مثل سیدالشهدا باشد، مثل کسانى که شیعه سیدالشهدا هستند، باشد».(21)
در راه اثبات این مسأله مى‌توان از دلایلى به قرار زیر بهره گرفت:
1. مهم‌ترین دلیل، سخنان امام حسین (ع) است که در هنگام خروج از مدینه سه هدف اصلاح، امر به معروف و عمل به سیره پیامبر (ص) و حضرت على (ع) را به عنوان اهداف قیام خود مطرح مى‌کند.(22) روشن است که اصلاح کلان، جز در سایه تشکیل حکومت نمى‌باشد و مرتبه اعلاى امر به معروف و نهى از منکر با تشکیل حکومت امکان‌پذیر است که در آن حاکم مشروع، داراى بسط ید و قدرت کافى است. از همه مهم‌تر سخن از سیره پیامبر (ص) و امام على (ع) است که نشانگر اشاره آن حضرت (ع) به سیره حکومتى آن دو بزرگوار است و بدین گونه داعیه حکومت خواهى خود را در راه ادامه سیره آن دو، اعلام مى‌دارد.
2. نوع نامه نگارى‌هاى کوفیان- که در آن سخن از لشکرى آماده و نیز نداشتن امام است- نشانگر آن است که آنان حکومت یزید را مشروع ندانسته و از امام حسین (ع) مى‌خواهند تا به کوفه آید و براى آنها به عنوان امام حکومت کند و آن حضرت به منظور پاسخ‌گویى به این نیاز اساسى کوفیان، حرکت خود را آغاز کرد. به عنوان مثال در یکى از این نامه‌ها- که به وسیله بزرگان شیعى کوفه همانند سلیمان بن صرد خزاعى، مسیب بن نجبه و حبیب بن مظاهر نگاشته شده- چنین آمده است:
«انه لیس علینا امام، فاقبل لعل اللَّه ان یجمعنا بک على الحق»(23) «ما پیشوایى نداریم، به سمت ما بیا که امید است خداوند ما را به وسیله تو بر حق مجتمع سازد».
3. پاسخ اولیه امام حسین (ع) به این نامه‌ها- که همراه با فرستادن مسلم بن عقیل به کوفه است- نشان از مسأله امامت و تشکیل حکومت دارد. جالب آن است که آن حضرت در نامه‌اى هنگام فرستادن مسلم خطاب به کوفیان مى‌فرماید: «و قد فهمت کلّ الذى اقتصصتم و ذکرتم و مقاله جلّکم انه لیس علینا امام فاقبل لعل اللَّه ان یجمعنا بک على الهدى و الحق»(24) «من همه آنچه را گفتید، فهمیدم، گفته عمده شما آن بود که ما امام نداریم».
با توجّه به این نامه امام (ع) رفتن خود به کوفه را مشروط به تأیید مسلم نسبت به محتواى نامه‌ها مى‌کند.(25)
4. بیان شرایط امام حسین (ع) در نامه‌هاى آن حضرت- که به خوبى تطبیق و انحصار این شرایط در خودش، در آنها مشهود است- مى‌تواند به گونه‌اى دیگر به کمک اثبات این نظریه بیاید. جالب آن است که امام (ع) در این عبارات، بیشتر به بیان ابعاد اجرایى و حکومتى امامت پرداخته و از ابعادى همچون بیان احکام شریعت- که بعدها برخى امامت را منحصر در آن دانستند- سخنى به میان نیاورده است.
عبارت امام (ع) در این باره که در ادامه نامه پیشین آن حضرت (ع) آمده چنین است: «فلعمرى ما الامام الا العامل بالکتاب و الآخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه على ذات اللَّه»(26) «به جانم سوگند تنها کسى مى‌تواند به عنوان امام مطرح باشد که عالم به کتاب خداوند، اجرا کننده قسط و عدالت، عمل کننده به حق بوده و تمام تلاش‌هاى خود را در راه خداوند انجام دهد».
5. نوع فعالیت‌هاى جناب مسلم- که شامل مواردى همچون بیعت گرفتن از مردم مبنى بر عمل به پیمان خود در یارى رساندن به امام حسین (ع)(27) و ثبت اسامى بیعت‌کنندگان در دیوان (به گونه‌اى که تعداد آنها را بین دوازده تا هجده هزار نفر نوشته‌اند)-(28) نیز نشانگر قصد تشکیل حکومت در کوفه از سوى امام (ع) مى‌باشد.
6. در نامه‌نگارى‌هاى طرفداران بنى‌امیه به یزید، هنگام روزافزون شدن طرفداران مسلم، مى‌توان این نکته را دریافت که آنان در صورت ادامه این فعالیت‌ها، کوفه را از دست رفته مى‌دیدند. عبارت زیر به خوبى این مطلب را آشکار مى‌سازد:
«فان کان لک بالکوفه حاجه فابعث الیها رجلًا قویّاً ینفذ امرک و یعمل مثل عملک فى عدوّک»(29) «اگر نیاز به کوفه دارى، مردى قوى را به ولایت آن بگمار که امر تو را اجرا کرده و مانند تو نسبت به دشمنت عمل کند».
7. گزارش مسلم به امام حسین (ع) مبنى بر تأیید انگیزه و عمل کوفیان در یارى آن حضرت- که موجبات حرکت امام (ع) به سمت کوفه را فراهم آورد(30)- خود بهترین شاهد بر این مدّعا است. امام (ع) در میانه راه نامه‌اى خطاب به کوفیان نگاشت و آن را به وسیله قیس بن مسهّر صیداوى روانه کرد که در آن ضمن اشاره به تأیید نامه مسلم، حرکت خود به سمت کوفه را در هشتم ذى حجه اعلام فرمود و از آنها خواست که در تلاش‌هاى خود جدیت به خرج دهند تا امام (ع) به شهر آنها برسد:
«فان کتاب مسلم بن عقیل جاءنى یخبرنى فیه بحسن رأیکم و اجتماع ملأکم على نصرنا و الطلب بحقنا فسألت اللَّه ان یحسن لنا الصنع و ان یثیبکم على ذلک اعظم الاجر و قد شخصت الیکم من مکّه یوم الثلثاً لثمان مضین من ذى الحجّه یوم الترویه فاذا اقدم علیکم رسولى فانکمشوا امرکم و جدّوا فانى قادم علیکم فى ایّامى هذه»(31) «نامه مسلم به من رسید که از حسن رأى شما و اینکه همه آماده یارى ما هستید و حق ما را از دشمنان ما خواهید گرفت، حکایت مى‌کرد. از خداوند مى‌خواهم کارهاى ما را نیکو گرداند و به شما پاداش بزرگ عنایت کند. به تعقیب این نامه در روز سه شنبه هشتم ذى حجه که روز ترویه بود، از مکه به جانب شما حرکت کردم. به مجردى که فرستاده من بر شما وارد شد، با سرعت خود را آماده سازید و در کار خود جدّیت کنید که من به همین زودى بر شما وارد خواهم شد».

چند اشکال:
مهم‌ترین اشکال‌هاى این نظریه دو اشکال عمده از قرار زیر است:
1. این نظریه با مبانى کلامى شیعه- که امام را عالم به غیب مى‌داند- در تناقض است.
2. این نظریه به امام (ع) نسبت خطا و اشتباه کارى مى‌دهد که با عصمت آن حضرت، در تضاد است. به نظر مى‌رسد این اشکال، مهم‌ترین دلیل روى‌گردانى جامعه شیعى از این نظریه است.
پاسخ به این اشکال مستلزم ورود در مباحث کلامى شیعه، همچون مدلول و محتواى علم غیب و عصمت، طریقه اثبات آنها و چگونگى رفع تناقض آن دو در هنگام چالش با واقعیت‌هاى تاریخى، مى‌باشد. امّا از آنجا که ما را از مسیر خود- که تحلیل بر اساس شیوه‌هاى تاریخى است- دور مى‌کند، به آن نمى‌پردازیم. البته متذکّر مى‌شویم که با مبانى کلامى نیز امکان پذیرفتن این نظریه وجود دارد چنان‌که تحلیل شخصیت‌هایى همچون امام خمینى (ره) نیز بر این اساس است. اقدام براى تشکیل حکومت «وظیفه» است و باید همراه با تدبیر، اتمام حجت، درایت و همراه‌سازى دیگران انجام گیرد. اما «نتیجه» با خدا است و باید به آن رضایت داد و حتى اگر علم به «نتیجه» داشته باشیم، با اقدام بر انجام «وظیفه» منافات ندارد زیرا کسى که بر اساس حق، حرکت مى‌کند، شکست او مقطعى است و پیروزى نهایى در طول تاریخ با حرکت حق‌طلبانه است.
طبق اشکال گفته شده، عدم موفقیت امام حسین (ع) در این هدف (تشکیل نشدن حکومت اسلامى و بلکه خیانت و فریب‌کارى نامه‌نگاران) حاکى از برآورد نادرست امام (ع) از کوفیان و مردمان آن بوده و درستى نظر شخصیت‌هاى آن زمان همانند ابن عباس را اثبات مى‌کند
در پاسخ به آنان مى‌توان با تحلیل تاریخى و واقع‌بینانه عقلانیت حرکت امام حسین (ع) را اثبات کرد.

عقلانیت حرکت امام حسین (ع)
اگر یک شخصیت سیاسى با در نظر گرفتن شرایط مختلف و تحقیق کافى درباره یک تصمیم، سرانجام منطقاً به نتیجه‌اى رسیده و بر اساس آن تصمیمى گرفت و در این میان عاملى کاملًا غیرمنتظره مانعى در اجراى پیش بینى او ایجاد کرد، نمى‌توان آن شخصیت را متهم به خطاکارى کرد.
ما معتقدیم در آن مقطع تاریخى، امام حسین (ع) به خوبى اوضاع کوفه را زیر نظر گرفت. آن حضرت در زمان معاویه حاضر نشده بود به کوفیان پاسخ مثبت دهد و صریحاً تقاضاى آنها را ردّ کرده(32) و حتى برادرش محمد حنفیه را از پاسخ‌گویى مثبت به این نامه‌ها بازداشته بود.(33) در این هنگام نیز به مجرد وصول این نامه‌ها به آنان اعتماد نکرد بلکه به منظور دریافتن صحّت و سقم ادّعاى کوفیان، پسرعموى خود مسلم بن عقیل را به آن سامان گسیل داشت و پس از آنکه مسلم بیش از یک ماه در
آن سامان توقف کرد و از نزدیک با اوضاع آنجا آشنا شد و به این نتیجه رسید که اوضاع براى ورود امام حسین (ع) مناسب است و این را در نامه خود به امام (ع) نگاشت آن حضرت به سمت این شهر حرکت کرد. البتّه حرکت زود هنگام امام (ع) در ایام حج را باید معلول خطر جانى براى آن حضرت در مکّه به حساب آورد.
در این میان عامل غیرمنتظره‌اى که پدید آمد، برکنارى نعمان بن بشیر و جایگزینى عبیداللَّه بن زیاد به جاى او در کوفه بود که هیچ شخصیت سیاسى نمى‌توانست این عامل را پیش بینى کند بلکه ظاهر اوضاع، کاملًا خلاف این مطلب را نشان مى‌داد زیرا درباره رابطه میان یزید و ابن زیاد چنین گفته شده است: یزید بر او خشمگین بوده(34) و در صدد عزل او از حکومت بصره بوده است.(35) حتى در بعضى از منابع چنین آمده است: «کان یزید ابغض الناس فى عبیداللَّه بن زیاد»(36) (یعنى یزید دشمن‌ترین مردمان نسبت به ابن زیاد بود).
با وجود این عامل اگر مسلم و یارانش نیز مانند ابن زیاد مى‌توانستند از اهرم‌هاى فشار، تهدید و تطمیع استفاده کنند و به سامان‌دهى بیعت‌کنندگان مى‌پرداختند و از عوامل مختلف اقتصادى، سیاسى، اجتماعى و روانى بهره مى‌گرفتند (چنان‌که ابن‌زیاد بهره گرفت)، امکان پیروزى آنان در کوفه بسیار بود.
حتّى اگر مسلم در فرصت استثنایى که براى او پیش آمد، به پیشنهاد شریک بن اعور و عماره بن عبدالسلول عمل نموده و ابن‌زیاد را در خانه هانى ترور مى‌کرد،(37) مى‌توانست به خوبى بر اوضاع مسلّط شود.
در اینجا است که مى‌توانیم بگوییم: شناخت امام حسین (ع) از مردم کوفه، واقع‌گراتر از شناخت امثال ابن عباس بود زیرا اوّلًا شناخت ابن عبّاس مربوط به دوران امام على (ع) و حکومت امام حسن (ع) (یعنى حداقل بیست سال قبل) بود در حالى‌که شناخت امام (ع) مربوط به زمان حال بود.
دوّم اینکه این شناخت علاوه بر آنکه از نوشته‌هاى بزرگان شیعه- همچون سلیمان بن صرد و حبیب بن مظاهر- به دست آمده بود به وسیله نماینده مستقیم امام (ع) (مسلم) نیز تأیید شده بود در حالى‌که ابن عباس و دیگران چنین ابزارهایى را براى به روز کردن شناخت خود در اختیار نداشتند.
تذکر این نکته لازم است که شرایط کوفه در این زمان، چنان با اوضاع کوفه بیست سال قبل متفاوت شده بود که انگیزه‌هاى لازم را براى همراهى کوفیان با امام حسین (ع) فراهم آورده و احتمال عقب‌نشینى و فریب‌کارى آنان را در اذهان کمتر متبادر مى‌ساخت زیرا:
یکم. کوفه در رقابت با شام بر سر مرکزیت دنیاى اسلام شکست خورده و مرکزیت از کوفه به شام منتقل شده بود. سیاست امویان در هر چه عقب نگاه داشتن کوفه، آنان را وادار مى‌کرد تا به گونه‌اى درصدد احیاى عظمت گذشته باشند.
دوّم. سختگیرى همه جانبه حکومت اموى در این دوره نسبت به کوفیان و به ویژه شیعیان، آنان را در اقدام جدى علیه امویان مصمم‌تر مى‌ساخت.
سوّم. شناخت قبلى کوفیان نسبت به شخصیت یزید و مقایسه او با امام حسین (ع)، آنان را بر تصمیم خود مبنى بر نپذیرفتن حکومت او هر چه راسخ‌تر مى‌کرد.
در اینجا نیز باید توجه داشت که عواملى همچون ضعف حکومت مرکزى (حکومت شام) به عللى همچون کم تجربگى یزید و غیرقابل مقایسه بودن شخصیت دینى، سیاسى و اجتماعى او در برابر پدرش معاویه و نیز ضعف حکومت کوفه (که متولّى آن شخصیت ضعیفى همچون نعمان بن بشیر بود)، احتمال موفقیّت امام حسین (ع) را در تشکیل حکومت در کوفه و توان مقابله با حکومت مرکزى شام بیشتر مى‌کرد.
بنابراین مى‌توان نتیجه گرفت که از نقطه نظر تحلیل تاریخى، تصمیم امام (ع) بر حرکت به سمت کوفه- با توجّه به موقعیّت آن حضرت و وضعیت کوفه و مردمان آن و اوضاع حکومت مرکزى شام- تصمیمى کاملًا درست بوده است و اگر عوامل ناشناخته و غیرمنتظره پدید نمى‌آمد، این حرکت منجر به پیروزى ظاهرى امام (ع) نیز مى‌گشت.

پی نوشت :

(1) ابن اعثم کوفى، الفتوح، ج 5، ص 76.
(2) همان، ص 66.
(3) البدایه و النهایه، ج 8، ص 261.
(4) همان، ص 361.
(5) بحارالانوار، ج 44، ص 463.
(6) مقدمه بن خلدون، ص 112.
(7) ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 545.
(8) اصول کافى، ج 2، صص 36- 28. باب» ان الائمه علیهم السلام لم یفعلوا شیئاً و لا یفعلون الا بعهدٍ من اللَّه عزوجل «.
(9) همان، ص 28، ح 1.
(10) لهوف، ص 48.
(11) براى آگاهى از سیر تاریخى این نظریه و بزرگان معتقد به آن ر. ک: شهید فاتح در آیینه اندیشه، محمد صحتى سردرودى، صص 502- 132.
(12) شهید فاتح، ص 932.
(13) تاریخ طبرى، ج 5، ص 304.
(14) بحارالانوار، ج 44، ص 329 ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 21. در منبع اخیر در ادامه این جمله نیز آمده است:» و سیره الخلفاء الراشدین المهدیین «.
(15) شهید فاتح، ص 961.
(16) همان، ص 170، به نقل از: تنزیه الانبیاء، ص 571.
(17) براى اطلاع تفصیلى از گوشه‌اى از مخالفت‌ها ر. ک: شهید فاتح، صص 190- 184 و نیز صص 502- 132.
(18) براى آگاهى از گوشه‌اى از این مخالفت‌ها و واکنش‌هاى گسترده ر. ک: رسول جعفریان، جریانها و جنبش‌هاى مذهبى- سیاسى ایران، ص 802- 412.
(19) صحیفه نور، ج 1، ص 471.
(20) همان، ح 18، ص 031.
(21) همان، ج 20، ص 091.
(22) بحارالانوار، ج 44، ص 923.
(23) وقعه الطف، ابى مخنف، ص 29.
(24) وقعه الطف، ابى مخنف، ص 19.
(25) همان:» فان کتب الىَّ انه قد اجمع رأى ملأکم و ذوى الفضل و الحجى منکم على مثل ما قدمت علىَّ به رسلکم و قرأت فى کتبکم اقدم علیکم و شیکاً ان شاء اللَّه «.
(26) همان.
(27) تاریخ یعقوبى، ج 20، ص 215 و 612.
(28) مروج الذهب، ج 3، ص 64 شیخ مفید، الارشاد، ص 383.
(29) وقعه الطف، ص 101.
(30) وقعه الطف، ص 112:» فان الرائد لا یکذب اهله و قد بایعنى من اهل الکوفه ثمانیه عشر الفاً فعجل الاقبال حین یأتیک کتابى فان الناس کلهم معک لیس لهم فى آل معاویه رأى و لا هوى «.
(31) الارشاد، ص 814.
(32) دینورى، الاخبار الطوال، ص 302.
(33) ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 8، ص 361.
(34) تاریخ طبرى، ج 5، ص 356 و 357 الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 535.
(35) ابن مسکویه، تجارب الامم، ج 2، ص 42 البدایه و النهایه، ج 8، ص 251.
(36) سبط ابن جوزى، تذکره الخواص، ص 831.
(37) الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 735.

منابع:

1. حماسه حسینى، علامه شهیدمطهرى(رحمت الله علیه)
2. حماسه و عرفان، آیت الله جوادی آملی(دامت برکاته)
3. سیماى فرزانگان، آیت الله جعفر سبحانى(دامت برکاته)
4. آذرخشى دیگر از آسمان کربلا ، آیت الله محمدتقى مصباح یزدی(دامت برکاته)
5. خلاصه تاریخ اسلام ، حجت الاسلام سید هاشم رسولى محلاتى
6. فضایل و سیره امام حسین (علیه السلام)، عباس‌عزیزى‌
7. شرع و شادى، ابوالفضل‌طریقه‌دار
8. نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید