پرسش فوق در واقع سه بخش دارد که ما سعی میکنیم به هر سه محور آن پاسخ دهیم:
1 . درباره بخش اول پرسش باید گفت: هرگز مرجعیت وراثتی نیست، زیرا مرجعیت در واقع یک مقام علمی است و آن مقام علمی که مقام اجتهاد در امور دینی و مسائل شرعی است، سبب میشود که شخصی که دارای آن مقام است به عنوان یک کارشناس متخصص مسایل دینی و دارای ملکه عدالت، دارای موقعیت اجتماعی بشود یعنی مقام علمی یک مجتهد که کارشناس دینی است باعث میگردد که مرجع و محل رجوع متدینین بشود و از این رهگذر موقعیت اجتماعی و مسئولیت اجتماعی نیز برای او پدید آید وگرنه خود مرجعیت پیش از هر چیز یک مقام علمی است و مقام علمی، ارثی نمیتواند باشد یعنی نحوه وجود مقام علمی به گونهای است که کسی نمیتواند آن را به ورثه خود بسپارد و یا از طریق ارث به او منتقل شود برخلاف مقامهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و مانند آن که ممکن است موروثی بشود و کسی به حق یا ناحق آن را به دست ورثه خویش بسپارند و شرایط را طوری فراهم کند که بعد ازاو ورثهاش آن موقعیت و مقام را تصاحب کند. بنابراین اولاً: مقام مرجعیت وراثتی نیست یعنی اصلاً چیزی نیست که وراثتی بشود. ثانیاً: در هیچ موردی تاکنون پیش نیامده که مقام مرجعیت از طریق وراثت به ورثه کسی و مرجعی دینی منتقل شده باشد (البته در حوزه مرجعیت شیعه) لذا هیچ کس نمیتواند در تاریخ مرجعیت شیعه یک موردی را پیدا کند که ورثه مرجعی دینی بدون احراز مقام علمی و تنها از طریق موقعیت اجتماعی و علمی پدرش به مقام مرجعیت دست پیدا کرده باشد. البته باید توجه داشت که ممکن است کسی بعد از مرگ پدر یا برادر به عنوان یک مجتهد عادل و با احراز مقام علمی و اجتهادی و عملی یعنی تحصیل ملکه عدالت مرجعیت را در همان خانواده حفظ کند، اما این غیر از چیزی است که در پرسش مطرح شده چون این هرگز از طریق وراثت منتقل نشده بلکه خود شخص و مقام علمی او سبب ادامه مرجعیت در آن خانواده شده است و این هیچ گونه اشکال شرعی و عقلی ندارد.
2 . درباره بخش دوم پرسش باید گفت: جریان امامت و مرجعیت ائمه ـ علیهم السّلام ـ نه تنها وراثتی نیست بلکه اساساً چیزی است که در اختیار بشر حتی پیامبر و امام هم نیست بلکه یک مقام الهی است که براساس حکمت بالغه الهی، کسانی که به عنوان امام تعیین میشوند و از طریق پیامبر و یا امام به مردم معرفی میشوند. لذا شبهه وراثتی بودن امامت ائمه موضوعاً منتفی است و قابل طرح نیست و ارزش علمی ندارد چون وراثتی بودن یک مقام در جایی معنا دارد که انسان منصب و مقامش را که به حق و یا به ناحق به دست آورده به فرزندش منتقل نماید لکن تعیین و نصب امام به دست هیچ بشری نیست و اگر پیامبر کسی را به عنوان امام معرفی میکند براساس آیه مبارکه (ما ینطق عن الهوی ان هو الّا وحی یوحی)[1]است یعنی پیامبر از سر هوس سخن نمیگوید، یا این سخن چیزی جز وحی نیست. برای بیان وحی و دستور خداوند است و نه از روی هوس و خواست شخصی خود. و این حقیقت که هرگز پیامبر مقام امامت را بعد از خود و براساس خواست خود به امام علی ـ علیه السلام ـ وسایر ائمه ـ علیهم السّلام ـ واگذار نکرده است از آیه مبارکه تبلیغ به خوبی بدست میآید و نحوه بیان آیه بگونهای است که هر گونه شائبهای را در این باره از بین میبرد: «یا ایها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس»[2] یعنی ای پیامبر آن چه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده ابلاغ کن و اگر نکنی پیامش را نرساندهای و خدا تو را از گزند مردم نگاه میدارد.
از این آیه معلوم میشود که پیامبر نه تنها در صدد انتقال مقام امامت از طریق وراثتی نبوده بلکه براساس دستور خداوند که اگر این حکم را ابلاغ ننمایی گویا رسالت خود را ابلاغ نکردهای عمل کرده است و این لحن هر گونه شائبهای را درباره وراثتی بودن مسئله از میان میبرد.
شهید مطهری درباره این مسئله مباحثی مبسوطی دارد. بنابراین معلوم می شود که همانگونه که اعتقاد شیعیان است، مسئله امامت چیزی نیست که وراثتی بشود و از طریق وراثت به کسی منتقل شود بلکه به دستور مستقیم خدا پیامبر موظف به انتصاب علی ـ علیه السلام ـ به جانشینی و امامت شده است. و هر امامی در زمان خود برابر دستور و تکلیف الهی خود مأمور معرفی و نصب امام بعد از خود بوده است و یکی از بهترین دلایل بر این که امامت وراثتی نیست آن است که در میان فرزندان ائمه که هر یکی از امامان فرزندان متعددی داشتهاند همه سزاوار امامت نبودند با این که فرزند امام بودند اما آن که صلاحیت داشته، از سوی امام و پدرش به امامت منصوب و معرفی میشده است. اگر امامت وراثتی میبود باید هر کدام از فرزندان امام میتوانست به آن مقام برسد در حالی که هرگز چنین نیست.
و دلیل دیگر بر این که امامت و راثتی نیست آن است که خداوند در قرآن از امامت به عهد خود یاد کرده است لذا درباره جریان ابراهیم آمده: «و اذا ابتلی ابراهیم ربّه بکلمات فاتمّهنّ قال انی جاعلک للناس اماماً قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین»[3] یعنی هنگامی که ابراهیم را پروردگارش بیازمود، و وی آن همه را به انجام رسانید خدا به او فرمود: من تورا پیشوای مردم قرار دادم، ابراهیم پرسید از دودمانم چطور؟ فرمود: پیمان من به بیدادگران نمیرسد. از این آیه نیز معلوم میشود که امامت چیزی نیست که وراثتی بشود و قابل وراثتی شدن باشد.
3 . درباره بخش سوم پرسش باید گفت: خوارج درباره حاکم و خلیفه بر عکس آن چه در پرسش آمده عقیده داشتهاند، زیرا آن ها در باب خلافت نه عقیده شیعه را قبول دارند که میگویند خلافت امر الهی است و خلیفه باید از طرف خدا تعیین شود، و نه نظریه اهل سنت که معتقدند خلیفه را مردم تعیین میکنند لکن باید از قریش باشد و غیر قریش که یک قوم خاصی از عرب است کسی حق خلافت ندارد. خوارج به ضد هر دو دیدگاه یاد شده، بر آن بودهاند که خلافت باید با انتخاب آزاد انجام گیرد و شایستهترین فرد که از لحاظ ایمان و تقوا صلاحیت داشته باشد خواه از قریش باشد یا غیر قریش از قبایل برجسته و نامی باشد یا از قبایل گمنام و عقب افتاده عرب باشد یا غیر عرب فرق نمیکند.[4] پس عقیده خوارج درباره خلیفه یک عقیده دموکراسی مآبانه بوده است و این عقیده نیز غلط است، زیرا که امامت و خلافت از سوی خدا تعیین میشود و خداوند براساس حکمت بالغه خود آن ها را از میان اهل بیت پیامبر برگزیده است.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1 . مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 18، ص 51 تا ص 83.
2 .لاهیجی،عبدالرزاق،سرمایه ایمان دراصول اعتقادات.
3 . لاهیجی،عبدالرزاق، گوهر مراد.
4 . علامه حلی، کشف المراد، شرح تجرید الاعتقاد.
پی نوشت ها:
[1] . سوره النجم، آیه 2 ـ 3.
[2] . سوره مائده، آیه 67.
[3] . بقره،آیه 124.
[4] . مطهری، مرتضی، جاذبه و دافعه علی، چاپ 5، ص 126، سال 1366 ش،.