تحلیلی عرفانی و حماسی از سجود بر
تربت سیدالشهدا ـ علیه السلام ـ
وقتی «عقل» و «عشق» در هم آمیزند، و آنگاه که «جهاد» و «عرفان» در یک خط با هم تلاقی کنند. «حماسه های عاشقانه» و «عشقهای مسلّح» پدید می آید و عارفان حماسه ساز و عشق آموزان نامدار، به جلوه گری در منظر دیدگانِ جمال طلب می پردازند.
ماجرای عشق الهی، حسینی و عاشورایی این امّت و فرزندانِ خمینی کبیر ـ قدس سره ـ از این دست است. جرعه نوشانِ بزم الست، ساغر از دست آن پیر گرفتند و کام جانشان را با کوثر ولایت، شیرین ساختند و این بود که تا واپسین لحظه و آخرین رمق و نگاه، چشم از «مولا» برنگرفتند.
و ما اینک، وارث این خطّ و مسلک و مرامیم. الحمدللّه.
* * *
ما فرزند «یادیم» و میراث دار «ذکر» و از خاک شهید، بوی جاودانگی استشمام می کنیم و بر تربتِ حماسه آفرینان، بوسه عشق و سجده نیاز می زنیم و از این «سجده عاشقانه»، رمز ماندگاری می آموزیم.
از روزی که در نهر جانمان فراتِ سوز و علقمه عطش جاری شد و از شبی که در پیاله دلمان شربت گوارای ولایت ریختند، و از روزی که حسین بن علی ـ علیه السلام ـ در «دسته» دینداران، «شور» انداخت و شریعت را با «شریعه» جاری ساخت؛ آری … از آن روز، دلمان یک حسینیه پرشور است و خانه هایمان «تل زینبیه»، و در هر چشمی یک «فراتِ ماتم» و «دجله درد» جاری است.
در حسینیه دلمان، مرغهای محبّت سینه می زنند و اشکهای یتیم در خرابه چشم، بی قراری می کنند. سینه ما تکیه ای قدیمی است؛ سیاهپوش با کتیبه های درد و داغ. درب آن با کلید «یاحسین» باز می شود و زمین آن با اشک مژگان آب و جارو می شود.
ما دلهای شکسته خود را وقف اباعبداللّه ـ علیه السلام ـ کرده ایم و اشک خود را نذر کربلا، و این «وقفنامه» به امضای حسین ـ علیه السلام ـ رسیده است، این است که زیارت، ترجیع بند ایّام سال ماست و پیوسته فاصله «قتلگاه» تا «خیمه گاه» را در موج اشک شنا می کنیم و از تربت کربلا و فرهنگ عاشورا، روح و جان و پیام می گیریم.
* * *
ما اهل «تسبیح» و «سجودیم» و سجده گاهمان «تربت» است. تربت کربلا، خاکی آمیخته با «خون خدا» است. شگفت نیست که خون به خاک، اعتبار بخشد و شهادت در زمین و در و دیوار، آبرو و قداست بیافریند و خاک کربلا، مهر نماز عارفان گردد و در سجّاده، عطر شهادت از تربت حسین به مشام عاشقان برسد و شفابخش دردها شود.
برای ما «زبان تربت» آشناست. ما «پیام عاشورا» را از خاک کربلا می شنویم. خاکی که با
آب زمزم و اروند و فرات و اشک دیدگان رزمندگان عجین شده باشد، با ما حرف می زند. چه کسی گفته است که «جماد» حرف نمی زند و سنگ و خاک، «نطق» ندارد؟!
درس گرفتن از «تربت» و «فرات»، تنها در مکتب زیارت و ولایت میسّر است و سخن خاک را با دل، تنها گوش حسینیانِ کربلایی می شنود. برداشتن کام نوزاد با تربت و آب فرات، چشاندن طعم جهاد و شهادت به فرزندان و آشنا ساختن ذائقه آنان با محبّت اهل بیت و فرهنگ عاشورایی است.
تربت سیدالشهدا، هم مسجود فرشتگان و ساجدان است هم الهام بخش حریّت و شهامت، هم انتقال دهنده فرهنگ شهادت.
«تسبیح تربت» هم، قصیده ای صد بیتی است، واژه هایش همه عاشورایی، که دانه هایش همراه ذاکر، ذکر می گوید و عطر شهادت را می پراکند. دانه های تسبیح تربت، گوهرهایی است که از خاک کوی عشق گرفته شده و از آن نوری ملکوتی تا عرش خدا متصاعد است و شعر حضور می خواند. کربلاییان با مضمون این قصیده مقدس، همنوایی می کنند.
دلهای دریایی، گوهر تربت را در ساحل عشق، با «اشک» شست وشو می دهند و از زمزم دیدگان بر آن می بارند. این است رمز و راز جلوه و جلای همیشگی «تربت حسین»!
این تربت مقدس، منظومه ای بلند از فداکاری و کهکشانی بی انتها از خداگونگی و خلوص است.
وقتی عطر خون «ثاراللّه» با خاک نینوا عجین شود، تربت سیدالشهدا، پدید می آید که در دست ذاکران، ذکر می گوید و از سجده گاه ساجدان، نور ابدیّت تا عرش، تنوره می کشد.
* * *
تکریم «تربت»، ریشه در سیره معصومان دارد.
زاهرای اطهر ـ سلام اللّه علیها ـ تسبیحی از تربت حمزه سیدالشهدا ساخت و این منظومه بلند را به رشته کشید و جاودانه ساخت.
بعدها وقتی «منا»ی حسین پیش آمد. خاک کربلا، جایگزین خاکِ «میدان احد» و مزار حمزه شد.
اینک، اگر ما در تداوم همین خط و راه، پیشانی عبودیت بر تربت شهید می نهیم و معجونی از حماسه و عرفان را تجلّی می دهیم، حفظ آن سنّت است.
برای ما «زبان تربت» آشناست. ما «پیام عاشورا» را از خاک کربلا می شنویم. خاکی که با آب زمزم و اروند و فرات و اشک دیدگان رزمندگان عجین شده باشد، با ما حرف می زند.
چه کسی گفته است که «جماد» حرف نمی زند و سنگ و خاک، «نطق» ندارد؟!
«کوه و دریا و درختان همه در تسبیح اند …»
«و لکن لاتفقهونَ تسبیحَهُم.»
«منا» یک قربانگاه بود، و «کربلا» هم قربانگاهی دیگر. تنها هاجر و ابراهیم نبودند که «اسماعیل»ها را به «مذبح» آوردند.
محمد و علی و فاطمه ـ علیهم السلام ـ نیز «حسین» را به قربانگاه عشق فرستادند؛ حسین نیز هفتاد و دو قربانی را.
امّت ما نیز، هشت سال که درهای بهشت گشوده بود و آستانِ قرب الهی «قربانی» می خواست، جبهه های نبرد را از خون قربانیان راه رضای دوست، سرخ فام ساختند و ثمره هشت سال دفاع مقدس، «فرهنگ جهاد و شهادت» بود که امروز، به مثابه عظیم ترین سرمایه و ذخیره، در دل و جان و فکر و ایمان این امّت جای دارد.
ما اهل «تسبیح» و «سجودیم» و سجده گاهمان «تربت» است. تربت کربلا،
خاکی آمیخته با «خون خدا» است. شگفت نیست که خون به خاک، اعتبار بخشد و شهادت در زمین و در و دیوار، آبرو و قداست بیافریند.
ما فرزند عاشورا و کربلا و مکه و نجف و کرخه و اروند و طوس و ری و قم و جماران و بهشت زهراییم. ما داغ بقیع بر سینه داریم. ما وارث هدایت و سیادت انبیاییم. ما ذاکران جهادها و شهادتهای اولیای دینیم. خط توحیدی ابراهیم را پشت سرنهاده ایم و سنّت محمدی وسیره علوی و شور حسینی و فقه جعفری را. و در انتظار دولت جهانیِ «مهدوی» چشم به آفاق نورانی تاریخ دوخته ایم.
ما نگاهی داریم، آشنا با برکه شهادت و خون کربلاییان.
ما الهام از محراب خونین کوفه و صحرای سرخ کربلا می گیریم و دلسوخته درد و داغ زندان تاریک امام کاظم ـ علیه السلام ـ و غربت طوس و مظلومیّت امامان مظلوم شیعه ایم، و همیشه به یاد پرستوهای مهاجر و عاشقان صادقی هستیم که پرچمی از «تعهد» بر دوش داشتند و تن پوشی از «تقوا» بر قامت، و در سنگر جهاد و محراب مبارزه، ذکر «شهادت» بر لب و در دل داشتند، با پیشانی بند «اخلاص» بر سر، با سلاحِ «صَلاح» و اصلاح در کف، که فاصله «حرف» تا «عمل» را با پای سر و با سرمایه «جان» رفتند. و چه امضایی معتبرتر از «خون» و چه سندی رسمی تر از «شهادت»؟
نسب نامه ما به «اهل بیت» می رسد، در ایمان و ایثار و صبوری و مظلومیت.
شجره نامه ما، شاخ و برگی از جهد و شهادت دارد و ریشه ای در فرات عشق و علقمه ایمان.
هر چند «مدینه»، هنوز هم مظلوم است و «بقیع»، مظلوم تر. اهل بیت همچنان غریبند و پیروانشان غریب تر.
ولی … این غربت و مظلومیّت نیز، ارثی دیگر از آن خاندان نور و هدایت است و اسناد این غربت و مظلومیّت، سالهاست که به گواهی ایستاده است. اگر باور ندارید، از قبور امامان در بقیع بپرسید، و از مزارهای اولیای الهی در سرزمین عراق، و از این که «شیعه» در حاکمیّت، مظلوم تر از دورانِ محکومیّت بوده است!
* * *
گفتیم که ما اهل ذکر و یاد و فرزند تربت و فراتیم. صبحها وقتی سفره دعا گشوده می شود، دلِ روحمان گرسنه عاطفه و تشنه عشق می شود. ابتدا چند مشت از «آب بیداری» به صورت جان می زنیم، تا «خواب غفلت» را بشکنیم. زیارتنامه را که می بینیم، چشممان آب می افتد و «السلام علیک» را که می شنویم، بوی خوش کربلا به مشاممان می رسد. توده های بغض، در گلویمان متراکم می گردد و هوای دلمان ابری می شود و آسمان دیدگانمان بارانی!
سر سفره ذکر مصیبت، قندان دهانمان را پر از حبّه قندهای «یا حسین» می کنیم و نمکدان چشممان، دانه دانه اشک بر صورتمان می پاشد. به دهان که می رسد، قند و نمک در کاممان می آمیزد و این محلول شور و شیرین، درمان عشق ماست و نمک گیر سفره حسین ـ علیه السلام ـ می شویم.
آنگاه، جرعه جرعه، زیارت عاشورا می نوشیم و سر سفره توسّل، «ولایت» را لقمه لقمه در دهان کودکانمان می گذاریم.
غذای ما از عطای حسین است، الحمدللّه!
در این خشکسالیِ دل و قحطی عشق، نم نم بارانِ اشک، غنیمتی است که رواق آینه کاری شده چشمان ما را شست وشو می دهد و ما را از چشمه «حبّ اهل بیت» سیراب می سازد.
اگر در سوگشان شد دیده نمناک اگر از عشقشان دل گشت غمناک
گواه عشق ما این دیده و دل رساند اشک و غم ما را به منزل
هنوز اشک عزا پیوسته جاری است رواق چشممان آیینه کاری است
آرزو می کنیم که به چشمه کربلا و نهر علقمه، تشنه تر شویم.
دعا می کنیم که خداوند، معمار اشک را به آبادی دلهایمان بفرستد. امروز افتخار می کنیم که بر سر درِ دلهایمان پرچمی نصب شده که بر آن نوشته است: «السلام علیک یا اباعبداللّه»
و این پرچم، قرنهاست دست به دست گشته تا به ما رسیده است. در جبهه های نبرد،در ایّام انقلاب، و در همه صحنه ها، زیر این پرچم بودیم و سایه آن بر سر ما بود.
سایه اش بر سرمان گسترده تر و مستدام باد.
* * *
هنوز هم دلخوشی ما به نامهای معطر و یادهای جاودانه شهیدان است.
هشت سال، دفتر عاشوراییان گشوده بود و در بازار «سودای ایثار»، خداوند، مشتری جانها و مالها بود.
امت اسلام در ایران، هشت سال خون دل را پیش پای فتوای امام نثار کردند،
تا آبروی اسلام نریزد و در جبهه ها جمع شدند تا امام «تنها» نماند و «وفا» کردند تا «کوفی» نشوند.
شهیدان می دانستند که متاع جان را به کدام مشتری و در کدام بازار باید فروخت تا در این سودا سود برند. می دانستند که حیات ابدی از گرمای خورشید شهادت است. از این رو خود را در معرض تابش آن نهادند و حرارت عشق و شوق را لمس کردند و شکفتند و پر گشودند.
می دانستند که سرمستیِ میِ وصال، بسی لذت بخش تر است؛ سرخوشِ آن میِ ناب گشتند و جرعه نوش آن کوثر شدند و پر کشیدند.
می دانستند ماندن در «لاکِ نفس» پوسیدن و تباه شدن را در پی دارد. قفس را شکستند و در فضای رحمت الهی همچون جعفر طیّار، بال گشودند.
می دانستند دری که به بهشت گشوده نشود، معلوم است رو به کجاست. به هوای کوی جانان پر کشیدند و از «صفا»ی جان تا «مروه»ی مراد را با پای سر دویدند و چون نوای دل را از نینوای دوست شنیدند، به سوی او بی صبرانه بال گشودند و از درِ بهشت، تا باز بود وارد شدند، تا حسرتِ ماندن پشت درهای بسته را یک عمر بر دوش جان نکشند.
می دانستند که بازماندگان پس از عاشورا، چهارده قرن «یالیتنا کنا معکم …» گفتند، تا این آرزو برآورده شد و عاشورایی دیگر در کربلای ایران پدید آمد و پا در رکاب نهاده، به یاری حسین زمان پرداختند.
امت اسلام در ایران، هشت سال خون دل را پیش پای فتوای امام نثار کردند، تا آبروی اسلام نریزد و در جبهه ها جمع شدند تا امام «تنها» نماند و «وفا» کردند تا «کوفی» نشوند.
هشت سال در «مدینه ایمان» هجوم احزاب ائتلافی کفر و نفاق را دفع کردند و در تنگه اُحُد کردستان، با وحشی گریهای ابوسفیانهای عصر درگیر شدند و در میدانهای بدرِ خوزستان، از امدادهای الهی برخوردار بودند و شجاعانه با لشکریان کفر بعثی نبرد کردند.
خون دادند و جان باختند و شهید و اسیر و جانباز تقدیم کردند و به سوگ لاله ها نشستند، امّا زبان حالشان این بود:
گرچه از داغ لاله می سوزیم ما همان سربلند دیروزیم
چون به تکلیف خود عمل کردیم روز فتح و شکست، پیروزیم
و مگر جز این بود که تابع تکلیف بودیم و پیرو فتوا؟
و اگر جز این بودیم و جز این باشیم، پیرو نفسیم، نه مطیع ولایت!
جنگ و صلح ما، سکوت و فریاد ما، هجوم و عقب نشینی ما، زبان گشودن و دهان بستن ما، سلاح کشی و صلاح اندیشی ما، همه و همه به «فرمان» بوده و هست، تا نزد خدا، «حجّت» داشته باشیم.
برای ما که عاشورایی زیسته ایم، تربت سیدالشهدا و خاک کربلا سکّوی عروج است و خلاصه همه مایه ها و سرمایه های امید و الهام که در «اسلام»، «تشیع»، «انقلاب»، «جهاد»، «شهادت» و «ولایت» داریم.
جز سر نهادن بر تربتی که خلاصه همه خوبیها و معجونی از تمامی عناصر نیروآفرین و ایمان ساز است، چه چیزی می تواند شاهد پایبندی و دلبستگی و عشق ما به این آرمان و ایمان باشد؟
شهدا، با تکبیر ایمان، در «محراب جبهه» به «نماز عشق» ایستادند و «قنوت قرب»شان به «سلام شهادت» متّصل شد و اسماعیل گونه در قربانگاه حقّ و صدق، فدای قرآن شدند و به عاشوراییان پیوستند.
و … حسین بن علی، گرچه در «نینوا» نای حقیقت گویش بریده شد، امّا نوای «حق حق» او در تاریخ، جاودانه ماند و کربلایش، انقلاب آموز و انسان ساز نسلها و قرنها و سرزمینها شد.
و ما که کربلایی هستیم …
دریغ که از دستمایه های الهام و سرمایه های معنوی و ذخیره های امداد روحی، بهره کافی نبریم.
مُهر ما، نشانه عبودت و بندگی و خاکساری ماست. و سجود بر تربت حسین بن علی ـ علیه السلام ـ ، حجابها را کنار می زند و سیمای ملکوت را بی پرده عیان می سازد.
با این «پر پرواز» می توان پر کشید و رفت، تا «سدره المنتها»ی حضور، تا بارگاه نور … و تا عرش شهادت!
و این گونه است که سجده بر تربت سالار شهیدان، حجابهای هفتگانه را در می نوردد و نجوای ساجد را به عرش خدا می رساند.
همه عاشورایی بمانیم.
و همواره عطر ایثار و شهادت را از «تربت» استشمام کنیم.
چنین باد!