آیا در روز حساب و قیامت که خداوند همه مردم را جمع می کند و به حساب کار آن ها می رسد و هر کس بر اساس اعمال شان با او رفتار می شود و تبعیض قائل شدن نیست چرا معصومین که هم علم داشته اند و عواقب وخیم گناه را کامل می دانسته اند و بلکه دیده اند و هم از ویژگی عصمت برخوردار بودند بیش از دیگران پاداش می گیرند در حالی که بقیه مردم از چنین ویژگی های در دنیا محروم بودند و نمی توانستند مثل آنان باشند وعمل کنند؟

آیا در روز حساب و قیامت که خداوند همه مردم را جمع می کند و به حساب کار آن ها می رسد و هر کس بر اساس اعمال شان با او رفتار می شود و تبعیض قائل شدن نیست چرا معصومین که هم علم داشته اند و عواقب وخیم گناه را کامل می دانسته اند و بلکه دیده اند و هم از ویژگی عصمت برخوردار بودند بیش از دیگران پاداش می گیرند در حالی که بقیه مردم از چنین ویژگی های در دنیا محروم بودند و نمی توانستند مثل آنان باشند وعمل کنند؟

در جواب این پرسش لازم است گفته شود که آن چه در نظام احسن و آفرینش مشاهده می شود تفاوت و اختلاف است نه تبعیض و بین این دو فرق است که روشن خواهد شد و آن چه مذموم است تبعیض است نه اختلاف و تفاوت زیرا زیر بناء ساختمان عالم خلقت و جامعه انسانی بر تفاوت ها استوار است و خدا همه را یکسان نیافریده است و اگر یکسان می بود این نظام زیبائی را که دارد نمی داشت در قالب یک مثال این مطلب را می توان توضیح داد:
مثلاً بدن انسان از یک نظام منظم برخوردار است و بین اعضا آن و وظایف هر یک تفاوت های زیادی ملاحظه می شود و این تفاوت ها برای تامین نظام وجودی انسان لازم و ضروری است زیر اگر تمام سلول های تن انسان به ظرافت سلول های شبکیه چشم و یا به استحکام و قدرت سلول های استخوان ساق پا باشد و یا همه حساسیت سلول های مغز و پا به تحرک سلول های قلب باشد مسلماً سازمان بدن به هم می خورد بنابر این باید سلول هایی به ظرافت سلول های مغز وجود داشته باشد تا رهبری عضلات و اعضاء بدن را به عهده بگیرد و از کوچک ترین حادثه آگاه گردد و سلول های محکم استخوان ساق پا نیز باید باشد تا استقامت بدن را حفظ کند و نمی توان گفت چرا همه سلول ها محکم و یکسان نیستند و یا چرا همه سلول ها ظریف نیستند زیرا اگر چنین می بود نظام احسن را نمی داشت و نمی توان گفت چرا همه سلول های فلان گیاه به ظرافت و لطافت گلبرگ ها نمی باشد. این ها تفاوت هایی است که ملاحظه می شود و بر اساس حکمت است و لازم است که باشد.[1] امّا تبعیض این است که دو شیئ از نظر سعه وجودی و لیاقت و استعداد و امکانات ذاتی و امور دیگر مساوی باشند و قابلیت دریافت آن چه که باید به آن ها داده شود داشته باشند ولی به یکی از آن ها داده شود و از دیگری دریغ و او محروم گردد و چنین امری از هر کسی عقلاً قبیح و مذموم است. به خصوص از حکیم علی الاطلاق.
امّا عطاء نعمت به هر یک از آن دو به قدر سعه وجودی شان تفاوت است نه تبعیض و می دانیم افراد انسان از نظر ملکات روحی، استعدادها و لیاقت های نفسانی و اخلاقی و از جهات دیگر یکسان نیستند و نسبت به همدیگر اختلاف و تفاوت های زیادی دارند و این یک امر طبیعی و ملموسی است زیرا تساوی از هر جهت نه در نظام خلقت و آفرینش تمام جهان معنی دارد و نه در نظام جامعه انسانی و ضروری است که تفاوت از حیث قابلیت ها و لیاقت ها بین افراد انسان وجود دارد و هر فردی به حسب لیاقت و قابلیتی که دارد از مواهب معنوی خداوند بهره مند می شود همانند بهره مندی در دره ها و وادی ها از باران:
بارانی می بارد و دشت ها و کوه ها و نهر ها هر کدام به اندازه ظرفیت خود آب را در خود جا می دهند و بیش از آن امکان ندارد که دریافت کنند. نظام خلقت نسبت به جامعه انسانی نیز ایجاب می کند که مسأله تفاوت ها در عطاء و دریافت بر مبنای لیاقت ها و قابلیت ها و ظرفیت ها باشد و یکی از مواهب معنوی خدا به بشر موهبت عصمت است که لازمه مقام رسالت و امامت است و خدا آن را به همه انسان ها نداده است زیرا اگر همه را معصوم می آفرید دیگر نه جا برای تبلیغ رسالت باقی می ماند و نه خلیفه بودن انسان نسبت به خدا معنی پیدا می کند.[2] ثانیاً همه، لیاقت  و قابلیت دریافت نعمت «عصمت» را ندارند در حالی که «عصمت» ارتباط مستقیم به آمادگی روحی و پاکی ضمیر و سجایای اخلاقی و انسانی و بالاخره تقوای فوق العاده، قابل و دریافت کننده دارد و اگر خدا آن را به کسی بدهد که این ویژگی ها و امثال آن را ندارد، ترجیح مرجوح بر راجح می آید و آن عقلاً قبیح است.
بر این اساس خدا ملکه عصمت را بدون ملاک و میزان به کسی عنایت نمی کند چه این که چنین کاری خلاف حکمت است بلکه آن را عطا می کند به کسانی از بندگان خود که لیاقت و اطاعت آن ها را به اعلی درجه اطاعت؛ به علم ازلی خود می داند و می داند که آن ها هرگز معصیت نخواهند کرد و لذا قرآن کریم در مورد رسالت می فرماید: «خدا میداند که رسالتش را در کجا قرار دهد».[3] بنابراین ما بر اساس علم الهی، هرگز در حد کمالات و مقام معصومین ـ علیهم السلام ـ نخواهیم بود تا به امامت برسیم.
بنابر این اعطاء ملکه عصمت به انبیاء و ائمه ـ علیهم السلام ـ و تفاوت در حساب اعمال و پاداش آن بین معصومین و غیر معصومین بر وفق حکمت و برهان است و اگر خدا چنین نکند بر خلاف حکمت خویش عمل نموده و او منزه است از این که فعل غیر حکیمانه انجام دهد و این است که این اعطا امتیاز عصمت توأم با مسئولیت سنگین به عظمت خود عصمت است و آن عبارت است از رهبری، هدایت، تعلیم و تربیت بشر که به عهده انبیاء و معصومین گذاشته شده و این تکلیف سخت و دشوار تعادل کفه های ترازوی نظام خلقت جامعه انسانی را تأمین می کند یعنی هر کس به اندازه مسئولیت خود ثواب می برد و انبیاء و ائمه ـ علیهم السلام ـ به همان اندازه که عظمت و عصمت دارند در قبالش مسئولیت دارند و دیگران که از عصمت برخوردار نیستند بحسب لیاقت و استعدادهای متفاوت خود مسئولیت دارند.
از این جا به مطلب دیگری پی می بریم و آن این که مسئولیت و تکلیف معصومین ـ علیهم السلام ـ به تکالیف سخت تر از تکالیف سائر افراد بشر، دلیل آن است که عصمت ملازم جبر نیست و این گونه نیست که معصومین ـ علیهم السلام ـ چه بخواهند و چه نخواهند، نمی توانند معصیت را ترک نکنند زیرا گناه نکردن معصوم، محال عقلی نیست بلکه محال عادی است که با اختیار سازگار است و معصومین همانند دیگران بشرند و زمینه گناه از قبیل شهوت غضب و… در آن ها نیز وجود دارد و مانند فرشتگان نیست که متقضی گناه در وجود آن ها نیست بلکه معصومین تکامل و ترقی دارند و آن در گرو اعمال اختیاری است.
به بیان دیگر گناه نکردن معصوم به یکی از سه صورت می تواند باشد:
الف: هنگام ارتکاب گناه و لغزش یک مأمور غیبی به طور قهری جلو او را بگیرد و مانع شود درست همانند پدری که مانع لغزش فرزندش می شود و با قهر و غلبه او را از کاری باز می دارد.
ب: ساختمان وجودی معصوم به گونه ای باشد که صدور گناه از آن ممتنع باشد نظیر فرشتگان که مقتضی گناه در وجود آن ها نیست.
ج: عصمت معصومین ـ علیهم السلام ـ معلول بینش و یقین و تقوای فوق العاده آن ها باشد. و پر واضح است که همین فرض اخیر قابل قبول و عقلائی است و اگر عصمت ملازم جبر باشد و انسان معصوم مسلوب الاختیار باشد اولاً این سوال که چرا خدا به دیگران این ویژگی را نداد، جواب نخواهد داشت.
ثانیاً بر فرض که عصمت جبرآور باشد ترقی و تکامل و تکلیف و ثواب وجهی عقلی و نقلی نخواهد داشت و این مطلب به ضرورت عقل و نقل باطل است.
از نظر عقلی مدح انسان مجبور بر ترک معصیت وجهی ندارد، چون موجودی که انگیزه گناه در او نیست و یا هست ولی هنگامی که آهنگ آن را می کند یک دست خارجی مانع می شود، به انسانی می ماند که در زندان است و لذا از گناه مصون مانده و چنین مصونیتی کمال برای کسی شمرده نمی شود و از نظر نقلی نیز قرآن در مورد رسالت که ملازم عصمت است می فرماید: «بگو یقیناً من مثل شما بشر هستم ….»[4] یعنی معصومین نیز مثل دیگران تکالیفی دارند و بشرند و در پی انجام وظائف شان اجری خواهند داشت.
پس روشن شد که مصونیت معصومین از گناه همراه با اختیار است چون معصوم بودن شان از گناهان به علم و ایمان و تقوای شان بر می گردد و علم از مبادی اختیار است و باعث جبر نمی شود همان گونه که علم طبیب به کشنده بودن فلان دارو موجب جبر نمی شود و او با اختیار خود از خوردن آن خودداری می کند و نیز فرد فرد ما نسبت به برخی گناهان به خاطر علم که به قباحت آن داریم معصوم و مصون هستیم بدون آن که در ترک آن مجبور بوده باشیم مثلاً حاضر نیستیم عریان در کوچه راه بیفتیم علم قطعی و قوت ایمان و تقوای فوق العاده انسان های دیگر را نیز از آلوده شدن به گناه باز می دارد منتهی افراد بشر از لحاظ قوت ایمان متفاوت است و هر اندازه که ایمان قوی و قوی تر بشود احتمال آلوده شدن انسان به گناه ضعیف و ضعیف تر می گردد تا جایی که اگر ایمان کسی به درجه شهود برسد در این جا احتمال اختیار گناه به صفر می رسد و این راه برای همه است و لذا از اهداف پیامبران مطابق آیات قرآن[5] تعلیم و تربیت و تزکیه است و سعی می کنند که معرفت و تقوای افراد بشر بالا برود تا در برابر معاصی بیمه شوند.
نتیجه که از این مطالب به دست می آید:
1ـ بین تفاوت و تبعیض باید فرق گذاشت.
2ـ ملکه عصمت را خدا بر اساس لیاقتی که خود به علم ازلی خویش می داند به اشخاص می دهد و لذا مقام امامت که ملازم. عصمت است به ظالمین نمی رسد و آیه 124 بقره شاهد مدعا است.
3ـ عصمت با مسئولیت سنگین تر همراه است و لذا موجب جبر هم نمی شود.

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1ـ پیام قرآن، ج 7، ص 193، مکارم شیرازی.
2ـ الفوائد البهیه فی شرح عقاید الامامیه، محمد جمیل حموّد.

پی نوشت ها:
[1] . ر.ک: مکارم شیرازی، ناصر، تهران، دار الکتب الاسلامیه، تفسیر نمونه، ج 2، ص 519.
[2] . شهید مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، هشتم، 1384، ج 4، ص 320.
[3] . انعام / 124.
[4] . کهف / 111.
[5] . بقره / 129 ـ 151.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید