نویسنده: عباس یزدانی
نقد کتاب من الاعجاز البلاغی و العددی للقرآن الکریم
شخص دیگری که کارهای عبدالرزاق نوفل و دکتر رشاد خلیفه را ادامه داده و از ایشان خیلی تجلیل کرده است، دکتر ابوزهرا نجدی می باشد. ایشان می نویسد: من نیز کار آن ها را پیگیری نمودم و بر اثر تلاش فراوان و شب زنده داری، درهای رحمت الهی بر من گشوده شده و به حقایق مهمی از اعجاز قرآن دست یافتم.
ایشان می گوید: با خود گفتم، اگر تعداد کلمه ی « شهر » دوازده مرتبه و تعداد کلمه « یوم » 365 مرتبه باشد، باید لفظ ساعه نیز 44 مرتبه در قرآن آمده باشد کتاب المعجم المفهرس لالفاظ القرآن را گشودم و شمارش را آغاز کردم ولی به عدد 48 رسیدم می رفت تا مأیوس شوم ولی کار را ادامه دادم و ناگاه متوجه شدم در 24 مورد از این 48 مورد لفظ « ساعه » مسبوق به حرف است؛ یعنی کلمه ای قبل از آن است که نه اسم است و نه فعل. پس خرسند گشتم و از این بابت نگرانی ام برطرف شد.
سؤال این است که تقدم حرف بر لفظ « ساعه » چه نقشی در ماجرا دارد؟ به هر حال واژه ی « ساعه » در قرآن 48 مرتبه آمده که اگر قرار باشد در شمارش، مسبوق به حرف را از مسبوق به فعل و اسم تفکیک کنیم، این کار را باید در همه جا انجام دهیم. نه آن که هر جا قافیه تنگ آید، دست به این اقدام ها بزنیم. نکته ی دیگر این که « ساعه » در لسان قرآن و روایات به معنای برهه ای از زمان است که بتوان در آن یک کار عرفی را به انتها رسانید. نه به معنای 60 دقیقه ی اصطلاحی، مثلاً در آیه ی شریفه : ( لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی سَاعَهِ الْعُسْرَهِ )(1) « ساعه » به معنای ساعت اصطلاحی نیست.
اشکال دیگر این که در اکثر موارد « ساعه » به معنای قیامت است، نه برهه ای از زمان.
دکتر ابو زهرا نجدی می گوید:
در ضمن این سلسله تحقیقات متوجه شدم، واژه ی سجده در قرآن 34 مرتبه آمده است که اشاره به 34 سجده ای است که در هفده رکعت نماز یومیه تعبیه شده است.
البته ایشان به 35 مورد برخورد کرده اند، ولی یک مورد را به حساب نمی آورند و آن آیه ی : ( وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدَانِ )(2) می باشد. ایشان می گوید: « این آیه نباید به حساب بیاید چون این آیه راجع به سجده ی غیر عاقل است.»
تلاش ایشان نیز مثل دیگر هم فکران ایشان روشی منطقی ندارد؛ زیرا بحث بر سر مفهوم سجده است و این مفهوم در تمام موارد سی و پنج گانه یکی است وانگهی در آیه ی: ( وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ )(3) لفظ « ما » عموم موجودات زمینی و آسمانی را شامل می شود و مختص عقلا نیست و سجده ی غیرعاقل از دیدگاه قرآن امری معقول است. چنان که قرآن برای همه موجودات نماز و تسبیح ثابت می کند و می فرماید: « شما انسان ها از تسبیح آن ها سر در نمی آورد. »
از دیگر مثال های ایشان که به مسئله خلافت اهل بیت مربوط می شود، مثال های ذیل است:
تعداد تکرار واژه ی « امام » و مشتقات آن، « خلیفه » و مشتقات آن، « وصیه » و مشتقات آن، « شهاده » و مشتقات آن، « یعصم » و مشتقات آن، « شیعه » و مشتقات آن، « اجتبی » و مشتقات آن، «رهبان » و مشتقات آن، نجم به صورت مفرد و جمع همه، عدد 12 می باشد و این دلیل حقانیت پیروان ائمه اثنا عشر می باشد.
آیاتی که در آن ها کلمه ی « امام » آمده دوازده آیه است. امّا با احتساب آیه ی : ( فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِینٍ )(4)در این آیه امام به معنای راه است؛ یعنی در شهر قوم لوط و قوم شعیب در راهی هستند آشکار؛ زیرا راهی که از حجاز به شام می رفتند، از ویرانه های این دو شهر می گذشت.
بدون شک اگر مجموعه ی آیات، 13 مورد بود، ایشان این آیه را به سبب آن که امام معنای دیگری دارد، به حساب نمی آورد. چنان که در شمارش کلمات نجم و سجده آیه ی : ( وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدَانِ )(5)را به حساب نیاورده است.
آیاتی که کلمه شیعه در آن آمده است 12 آیه است، ولی با احتساب آیه ی : ( إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفَاحِشَهُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ )(6) در مورد « خلیفه » و مشتقات آن چون به عددی بسیار بیشتر از نصاب لازم رسیده اند می نویسد: « وَردَ لفظُ خلیفهٍ و مشتقّاتها من الأسماء فی حاله المدح، 12 مرّهً ».
قید « در حال مدح » کار را خراب کرده است.
در مورد واژه ی « وصیه » می نویسد:
و ممّا یؤکّد وصیّهَ رسولِ الله صلّی الله علیه و آله و سلّم بأنّ الأئمّهَ من بعده اثنا عشر ورود « الوصیّه » من الله تعالی إلی المخلوقین 12 مرّهً حیث وَردَت مادّهُ « الوصیّه » و مشتقّاتُها من الخالقِ إلی المخلوقین 12 مرّهً.
واژه ی « وصیه » و مشتقات آن در قرآن 32 مرتبه آمده است. ایشان با تکلّفاتی نظیر « من اللهِ إلی المخلوقین » می کوشد به عدد 12 برسد، که باز با ندیده گرفتن ( یُوصِیکُمُ اللهُ فِی أَولادِکُم )(7) می باشد. چون در این مورد نیز فاعل « إیصاء » خداوند است و ایشان باید این آیه را هم به حساب آورد، چنان که آیه دوازدهم همین سوره را به حساب آورده است.
در مورد « نجم » با سیزده آیه رو به رو هستیم که اگر به فرمایش ایشان آیه: ( وَ النَّجمُ و الشَّجَرُ یَسجُدانِ )(8) را که اکثر مفسران نجم را به معنای گیاه بدون ساقه گرفته اند از حساب خارج کنیم، به نصاب لازم می رسیم.
نمی دانیم چرا در این جا واژه ی « النجوم » را باید در شمارش منظور کنیم، ولی در شمارش واژه ی « یوم » برای آن که به نصاب لازم برسیم « ایام » را باید از حساب خارج کنیم؟
چنان که ملاحظه نمودید، اکثر این آمارها باطل است و صُغرای آن دعاوی کذایی محقق نیست و جای بسی تعجب و شگفتی است که چگونه این تئوری تا این حد مورد استقبال عام و خاص قرار گرفته تا جایی که علمای ما نیز تحت تأثیر واقع شده و آن را در تألیفات نفیسی مثل تفسیر نمونه مطرح کرده اند.
اینک فرض را بر آن می گذاریم که این آمارها صحیح باشد. آیا نتیجه گیری صحیح است؟ دو گونه نتیجه قابل تصور است: نتیجه ی خاص، مثل این که بگوییم چون لفظ زکات و برکت در قرآن به تعداد مساوی تکرار شده است، پس زکات همیشه توأم با برکت بوده و از موجبات ازدیاد اموال است و یا چون لفظ دنیا و آخرت به تعداد مساوی در قرآن آمده اند، پس می فهمیم که باید به هر دو به یک اندازه عنایت داشته باشیم نه دنیا را فدای آخرت و نه آخرت را فدای دنیا کنیم؛ و یا چون سه مرتبه در قرآن آمده است که : ( إِنَّ مَعَ العُسرِ یُسراً ) نتیجه بگیریم که پس در پی هر دشواری سه راحتی نهفته است و از این قبیل استنتاج های خاص.
واقعیت این است که هیچ ارتباط منطقی بین مقدمه و نتیجه وجود ندارد. چنان که می دانیم، ممکن است نتیجه ای صحیح را بر مقدماتی خطا مترتب سازیم. امّا با این کار قیاس مُنتجی بنا نکرده ایم. مثل این که من بگویم چون قد این دو نفر یک اندازه است پس سنّ آن ها یکی است و وزن آن ها هم با هم برابر است و تصادفاً هم سنّ آن ها و هم وزن آن ها یکی باشد.
گویند: شخص عامی از شیعیان برای یکی از سنّیان استدلال می کرد که حق با امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب است و باید آن حضرت جانشین بلافصل پیامبر باشد. او در مقام استدلال می گفت انگشت شصت نماینده شخص پیامبر و سه انگشت بعد سَمبُل ابوبکر و عمر و عثمان و انگشت کوچک نیز جای حضرت علی به حساب می آید. ( آن حضرت از رقبای خود کوچک تر بودند ) بعد می گفت انصاف دهید وقتی در مقام وجب کردن هستیم کدام انگشت جای انگشت شصت قرار می گیرد؟! فرد سنی مذهب که سخت به انگشت های وی خیره شده بود و وجب کردن های او را می نگریست، لب به تحسین گشود و گفت از تو بسیار متشکرم. عمری در ضلالت و گمراهی بودم و اینک به برکت این برهان قوّی و دلیل قاطع هدایت شدم و به مذهب تشیّع تشرف حاصل کردم. می بنیم که هم نتیجه صحیح است ( حقانیت خلافت بلافصل حضرت علی علیه السلام ) و هم این استدلال! موجب استبصار و هدایت مخاطب شده است. امّا این استدلال در جمع صاحب نظران و دانشوران هیچ بهایی ندارد و به عنوان فکاهی و طنز با آن برخورد می شود.
نتیجه ی عامی که بر این گونه آمارها – بر فرض صحت – بار است، این است که بگوییم: چون مؤلفان و نویسندگان در حین کار توجه به آمار کلمات خود ندارند، پس چنین پدیده ای در قرآن حاکی از خارق العاده بودن قرآن و وجهی از وجوه اعجاز آن است. در پاسخ می گوییم: بر فرض که چنین تناسب و توازن هایی در حدی از کثرت باشند که اتفاقی بودن این آمار و ارقام عادتاً محال باشد، باز غیربشری بودن قرآن را نمی توان نتیجه گرفت، زیرا عقلاً و عادتاً محال نیست، کسی کتابی تدوین کند و در عین حال چنین معادلاتی را در آن بگنجاند. چنان که نوابغی پیدا می شوند و کتاب هایی می نویسند که این گونه هنرنمایی ها در آن به چشم می خورد. در بعضی موزه ها تفسیری از قرآن مجید مشاهده کردم که تمام آن بی نقطه بود. یا بعضی خطاها قرآنی نوشته اند که نظمی شگفت انگیز در میان حروف اول خطوط آن تعبیه شده است و این امر هنر و نبوغ نویسنده و خطاها را می رساند، نه چنین بیشتر را. البته اگر آمار و ارقام ارائه شده از سوی رشاد خلیفه و هم فکران وی درست از آب در می آمد، برای ما مسلمانان تأکیدی بر اعجاز قرآن و موجب ازدیاد ایمان ما بود، امّا برای کسانی که قرآن و رسول اکرم را به رسمیت نمی شناسند، صرف آمار و ارقام و تناسب و تناظر بعضی از واژه ها چیزی را اثبات نمی کند.
پیش فرض این گونه کنجکاوی ها از سوی روشن فکران، نظریه ای باطل است و آن نظریه این است که چون خداوند جامع همه ی کمالات است، باید اثر وی نیز حاوی همه ی کمالات و از جمله نظم ریاضی باشد. به ویژه این که خود قرآن می فرماید: ( لاَ رَطْبٍ وَ لاَ یَابِسٍ إِلاَّ فِی کِتَابٍ مُبِینٍ)(9) « همه چیز در کتاب مبین وجود دارد. »
بطلان این نظریه نیازمند شرح و بسط نیست. مخلوق و مصنوع خداوند نمی تواند در آن واحد همه ی کمالات را دارا باشد و این قصور از ناحیه ی خود مخلوق است. اگر قرار باشد، سیب خواص همه میوه ها را دارا باشد و هر عنصری به علت آن که مخلوق خدای نامتناهی است، خواص نامتناهی داشته باشد، بساط عالم ماده برچیده می شود و اصلاً چیزی پا به عرصه وجود نخواهد گذارد. کثرات در پرتو همین تفاوت ها بر جای می مانند. چگونه ممکن است عناصر مختلف که هویت آن ها به آثار خاص آن هاست، حاوی خواص یک دیگر باشند؟ در بحث خودمان نیز باید بگوییم، قرآن کلام خداوند و معجزه جاودان است، امّا توقّع نظم ریاضی توقّع بی جایی از قرآن است. این توقع مثل توقّع آشنایی به موسیقی از کسی است که بزرگ ترین نقاش یا معمار جهان شناخته شده است. قرآن نیز خود را بزرگ ترین کتاب هدایت و سعادت معرفی می کند و از قرآن نیز همین مقدار باید توقع داشت، نه آن که توقع داشته باشیم همه ی مجهولات حوزه های مختلف معارف بشری به کمک قرآن وجود داشته باشد. جمله ی: ( لا رَطبٍ وَ لا یابِسٍ إِلّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ ) نیز نیابد ما را به اشتباه بندازد، زیرا معلوم نیست منظور از « کتاب مبین » قرآن باشد و ثانیاً، این جمله به این معناست که هر چه مربوط به سعادت و هدایت انسان است در قرآن پیدا می شود. نظیر آن که شخصی کتاب بزرگی در پزشکی تألیف کند و به ما بگوید: « هر چه بخواهید در این کتاب پیدا می کنید » که قطعاً منظورش این خواهد بود که هر چه از مقوله ی پزشکی بخواهید در این کتاب ثبت شده است، نه آن که راجع به فن تعبیر خواب هم این کتاب جواب گوست و اگر چیزی از فن تعبیر خواب هم این کتاب جواب گوست و اگر چیزی از فن تعبیر خواب در آن پیدا نکردیم، روا باشد، به او اعتراض کنیم که تو گفتی هر چه بخواهید در این کتاب پیدا می کنید.
ممکن است کسی که طرفدار تئوری نظم ریاضی باشد، بگوید این مطالب چیزی را اثبات نمی کند. شما در نهایت می توانید بگویید رشاد خلیفه و امثال وی نتوانسته اند نظم ریاضی قرآن را کشف کنند، ولی حق ندارید به کلی منکر نظم ریاضی قرآن بشوید، شاید انسان ها در قرن های آینده، چنین نظمی را کشف کنند.
در پاسخ می گوییم: با شما در این نظر موافقیم که شاید صدها سال بعد چنین نظمی کشف شود ما نیز عدم الوجدان را معادل عدم وجود نمی دانیم. امّا این مطلب صرف احتمال عقلی است و این مقدار کافی نیست تا انگیزه ی تحقیق و صرف عمر باشد. با احتمال عقلی در هر بیابانی اگر کاوش کنیم، شاید به گنج برسیم. ولی این مقدار انگیزه، عُقلا را برای کند و کاو تحریک نمی کند. آری، اگر دستگاه های گنج یاب علایمی دال بر وجود گنج یا فلز دیگر نشان دهند، عُقلا به کاوش و جست و جو مشغول می شوند. سخن ما این است که دستگاه های گنج یاب، یعنی خود قرآن و پیشوایان معصوم هیچ ردپایی از نظم ریاضی در قرآن به ما نشان نداده اند؛ بلکه پیوسته ما را به محتوای قرآن توجه داده اند، تا ساختار لفظی آن. قرآن و روایات این کتاب آسمانی را نسخه ی پزشک خوانده و آن را داروی دردهای روحی ما شناخته اند و کسی که به جای عمل به قرآن، به جست و جوی آماری در الفاظ و کلمات قرآن می پردازد، شبیه شخص مریضی است که بعد از مراجعت از مطب دکتر به جای تهیه ی دارو و عمل به نسخه در گوشه ای بنشیند و به نوشته های نسخه چشم بدوزد و ناگهان متوجه شود خط اول نسخه دقیقاَ از ده کلمه، خط دوم از 9 کلمه، خط سوم از 8 کلمه، خط چهارم از 7 کلمه و خط پنجم از 6 کلمه تشکیل شده است و تعداد حروف موجود در هر خط به ترتیب مضرب صحیحی از اعداد 10 و 9 و 8 و 7 و 6 باشند. یا خط اول نسخه را اگر از سمت چپ بخوانیم به نام و فامیل دکتر می رسیم و خط آخر را اگر از سمت چپ بخوانیم به نام و فامیل مریض می رسیم و با کشف این حقایق مشعشع چنان شگفت زده و خوشحال شود که بیماری خود را از یاد ببرد و روزها و هفته ها به آمارگیری حروف و کلمات نسخه از زوایای مختلف مشغول شود تا مریضی، او را از پای در آورد.
ممکن است طرفداران اعجاز عددی قرآن بگویند: بر فرض ما را از آمارگیری در کلمات قرآن منصرف کنید، ولی با حروف مقطعه ی قرآن چه می کنید؟ حروف مقطعه ی قرآن خود دلیلی بر اسرار آمیز بودن این حروفند و شاید اشخاصی باشند که حقیقت و سرّ آن ها را فهمیده باشند. عرض می کنیم: ممکن است احادی از اولیای الهی از راز و رمز این حروف مطلع باشند، ولی بدون شک آن ها غیر از این آقایانند. اینان بعد از چند سال کاوش – به قول یکی از آنها در سومین نمایشگاه قرآن، بعد از 32 سال – جست و جو در تعداد حروف و کلمات قرآن مطالبی چنان نام هم آهنگ تحویل می دهند که آدمی هر چند می خواهد صدر و ذیل دعاوی آن ها را به هم پیوند دهد عاجز می ماند!
به نظر ما این حروف در هاله ای از ابهام و رازِ ناگشودنی قرار دارند تا امروز کسی نتوانسته است به طور قطع و یقین پرده از اسرار این حروف بردارد. علامه طباطبایی در تفسیر المیزان بعد از نقل اقوال یازده گانه مفسران می فرماید:
هذه الحروفُ رموزٌ بین الله و بینَ رسولهِ صلّی الله علیه و آله خفیهٌ عنّا، لا سبیلَ لأفهامِنا العادیهِ إلیها إلاّ بمقدارِ أن نَستَشعِرَ أنّ بینَها و بینَ المضامین المودعهِ فی السُوَر ارتباطاً خاصّاً، و لعلّ المتدبّرَ لو تدَبّرَ فی مشترکاتِ هذه الحروفِ و قایسَ مضامینَ السورِ التی وقَعَت فیها بعضُها إلی بعض، تبیّن له الأمرُ أزیدَ من ذلک.(10)
نظر ایشان این است که فهم های عادی و بشری راهی برای کشف قطعی راز و رمز این حروف پیدا نمی کنند. تنها چیزی که می توان فهمید، این است که ربط خاصی بین این حروف و بین مضمون های سوره های مربوط وجود دارد. اما این ربط چیست؟ برای کسی فاش نشده است بعد هم با لفظ « لعلّ » می گویند: شاید اگر کسی حروف مشترک و مضمون های سوره های آن ها را مقایسه کند، مشابهت هایی در مفاد سوره هایی که حروف مقطعه مشابه دارند بیابد. پس از دیدگاه ایشان نیز مسئله اسرار آمیز و معماست.
در مورد حروف مقطعه، روایاتی نیز نقل شده است. در حاشیه ی تفسیر طبری ابن عباس روایت می کند که:
وقتی پیامبر برای علمای یهود، سوره ی « بقره » را می خواند، « الم » را به حساب جمل برده و گفتند:
آیا در دین پیغمبری وارد شویم که مدت حکومت او و سر اُمتش 71 سال است؟
پیامبر اکرم در پاسخ خندیند. حیّ بن اخطب گفت: « مگر حروف دیگری هم هست »؟ و در هر مرتبه پیامبر اکرم حروف خاصی را نام می بردند. سرانجام علمای یهود گفتند: مطلب بر ما مشتبه شده است. در این هنگام آیه ی هفتم سوره ی « آل عمران » نازل شد که ما را از پیگیری آیات متشابه، نهی می کند.
پاسخ توأم با خنده ی حضرت و ذیل حدیث نشان می دهد، کار علمای یهود، مورد تأیید آن حضرت نبوده است. گویا حضرت می خواهند بفرمایند: این گونه استنتاج ها به کلی بی راهه رفتن است. ( تبسم حضرت شاهدی بر این مطلب است) ثانیاً: اگر بی راهه نباشد، شما باید همه ی جوانب را بسنجید نه آن که از چهارده حروف مقطعه فقط سه حرف آن را در استدلال راه دهید. ثالثاً: این کار جست و جو از آیات متشابه است که قرآن از آن نهی می کند.
به نظر می رسد، پرسش از حقیقت حروف مقطعه، از زمره پرسش هایی باشد که باید به دنبال پاسخ آن نباشیم. چنان که می دانیم بعضی پرسش ها خطاست یا بدان جهت که راهی برای پاسخ آن نیست؛ مثل سؤال از حقیقت روح، حقیقت مرگ، حقیقت وحی، حقیقت معراج و امثال آن ها. یا بدان جهت که پاسخ آن هیچ مشکلی از مشکلات انسان را حل نمی کند. بعضی از پرسش ها ناشی از هوس و خامی و تنبلی در عمل است. دین و قرآن برای عمل است و آن هایی که می خواهند از عمل فرار کنند، آن را به صورت مسائل نظری صرف و عجیب و غریب درآورده و به بحث درباره آن مشغول می شوند.
عجیب است، کسانی که هنوز از ضروریات زندگی و آداب تربیت خانواده و فرزندان و معاشرت با خویش و بیگانه، بی اطلاعند و به مقدمات لازم برای فهم معانی قرآن، مثل لغت و ادبیات مجهز نشده اند، سال ها از عمر مفید خود را صرف کشف روابط ریاضی حاکم بر حروف و کلمات قرآن می کنند و یا توقع دارند راز معراج و قضا و قدر و حروف مقطعه را بفهمند. آری، این گونه سؤال ها ناشی از هوس و خامی و تنبلی در عمل است نه حس کنجکاوی و حقیقت یابی.
این گونه افراد بعد از مدتی، رویه و استقامت فکری را از دست می دهند و هم چون بدنی که مبتلا به خارش گشته، هر چه بیشتر به آن ناخن بزنند، خارشش بیشتر می شود. این ها فکر نمی کنند که قرآن و دین، برنامه ی عمل است نه سرگرمی ریاضی. هر پرسشی ضرورتاً دارای پاسخ نیست و هر پاسخی همواره مفید نیست. چه بسا اموری که دانستنش مضر باشد.
چنان که در قرآن آمده است: ( فَیَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ مَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ ).(11)
( وَ یَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَ لاَ یَنْفَعُهُمْ …) از این آیه معلوم می شود فرمول هایی برای ایجاد فتنه و تفرقه میان زن و شوهر وجود دارد که نوعی دانستنی و علم به حساب می آیند، امّا مضرّند.
راستی ما را چه می شود که با دین و قرآن برخوردی این گونه داریم؟ از قرآن توقعاتی غیرمعقول داشته و به جای عمل به آن به چیزهایی دیگر اهتمام نشان می دهیم! قرآن در جشن و عزا و افتتاح مراسم حاضر است، امّا در کسب و کار و ادارات و زندگی فردی و اجتماعی ما حضوری کم رنگ دارد و یا به کلی غایب است. به تفسیر و مفاهیم قرآن بسیار کمتر از صوت و تجوید و مسابقات قرآنی بها می دهیم و خلاصه همواره برخوردی نا معقول با دین داریم. به تعبیر قرآن، می خواهیم از دیوار وارد خانه گردیم در حالی که مأموریم از درب خانه وارد می شویم: ( وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا ).(12)
در خاتمه عرض می کنیم که شاید فضای ذهنی رشاد خلیفه که مملوّ از فرمول های زنجیره ای مولکولی و قواعد ریاضی بوده است، او را به این گونه تحقیقات سوق داده باشد اما بعید نیست ایده ی اولیه ی این تئوری از ناحیه ی اشخاص مغرض به جهان اسلام راه یافته باشد و مغرضان بعد از مدتی جنجال و هیاهو بخواهند مسیر را عوض کنند و بگویند، حال که تناسب و توازنی بین واژگان قرآن دیده نمی شود، این خود حاکی از آن است که قرآن تحریف شده است. اگر بخش هایی از قرآن حذف نشده و یا تغییر نکرده بود آمار و ارقام هم آهنگی در واژگان قرآن پیدا می شد.
شاهد دیگر اسناد این آمار نادرست به کامپیوتر است و بسیار بعید است در 23 سال قبل برنامه ی کامپیوتری از قرآن تهیه شده باشد کسی غیر از ایشان از آن مطلع نشده باشد.
در پایان به کسانی که مشتاق کشف اعجاز قرآنند، توصیه می کنیم، اوّلاً: زبان عربی را که زبان قرآن است، فرا بگیرند. امام صادق علیه السلام فرمودند: « تَعلَّموا العربیّهً فإنّها کلامُ اللهِ الذی یُکَلِّمُ به خَلقَه»(13) و ثانیاً: فراوان قرآن بخوانند و ثالثاً: با تأنی و تأمل قرآن بخوانند. بدون شک اگر کسی به این سه توصیه عمل کند با تمام وجودش اعجاز قرآن را یافته و شهود خواهد کرد و نیازی به آمارگیری از واژگان قرآن نیست.
روحیات انسان دائماً در تغییر است. گذشت روز و ماه و سال، زبان فکر، فرهنگ و سخنان آدمیان را دگرگون می سازد.
اگر با دقت نگاه کنیم، هرگز نوشته های یک نویسنده یکسان نیست. بلکه آغاز و انجام یک کتاب نیز متفاوت است. مخصوصاً اگر کسی در کوران حوادث بزرگ قرار گیرد، حوادثی که پایه ی یک انقلاب فکری و اجتماعی را پی ریزی کند، هر قدر بخواهد سخنان خود را یکسان و یک نواخت و عطف به سابق تحویل دهد، قادر نیست. به خصوص اگر درس نخوانده و پرورش یافته ی یک میط کاملاً عقب افتاده باشد. قرآن با این مشخصات، عادتاً ممکن نیست خالی از تضاد و تناقض و نوسان های فاحش باشد؛ اما با تمام این ها، همه ی آیات قرآن هم آهنگ و خالی از هر گونه اختلاف و ناموزونی است و همیشه طراوت خود را حفظ کرده و هر چه را از آن می خوانیم کهنه نمی شود. آیات آن حاوی اشارات و لطایف و ظرایفی است که متفکران و اندیش مندان را غرق در اعجاب و تحسین می نماید به گونه ای که هزاران نکته از آن ها متولد می شود و هیچ موضوعی نیست، مگر درباره ی آن موضوع می توان به آیه یا آیاتی از قرآن استشهاد کرد و این است وجه اعجاز قرآن. برای درک و شهود این نکته باید به آن توصیه عمل کرد. در غیر این صورت، از قرآن بهره ای نبرده و برای کشف اعجاز آن ناچار به بی راهه کشیده می شویم. بی راهه هایی که زیان آن به هیچ وجه قابل جبران نیست؛ زیرا از دست دادن گوهر عمر است. چنان که گفتیم در این وادی تیه، کسانی سی سال عمر صرف کرده اند و هیچ نتیجه ای نگرفته اند. در حالی که اگر این مقدار عمر را صرف حفظ و فهم و تفسیر قرآن می کردند، به مقامات شامخی نایل می شدند. اخیراً شخص دیگری را دیدم که با شور و شعف خاصی می گفت: در صدد پروژه ای هستم که اگر موفق به اتمام آن شوم، چنین و چنان می شود. گفتم آن پروژه چیست؟ گفت در صدد کشف روابط حاکم بین نُت خاص از نُت های موسیقی و حروف قرآن هستم. به نظر من اگر هر حرفی را سمبل یک نُت خاص از نُت های موسیقی قرار دهیم، بعد سوره های قرآن را بر اساس این نُت ها بنویسیم، به سمفونی های بسیار بسیار زیبا و دل انگیزی دست خواهیم یافت.
ملاحظه کنید! از پیش خود پروژه ای تصور کرده و بدون مشورت و گفت و گو با صاحب نظران و اندیش مندان علوم قرآنی در گوشه ای می نشینند و سال ها به جفت و جور کردن تئوری و پروژه ی خود، عمر صرف می کنند، و عاقبت معجونی از آب در می آید که هیچ ارزش عملی نداشته و در هیچ محفلی از محافل اهل نظر، قابل طرح نیست. بسیاری از کسانی که در این وادی می افتنند، در روخوانی قرآن هم مشکل دارند، چه رسد به فهم آیات و تفسیر و تأویل آن. جدّاً که باید گفت: « هللک من لیس له حَکیمٌ یُرشِدُه. »
خداوند جان ما را به شهد و عطر قرآن معطر گرداند تا در میدان عمل به قرآن، گوی سبقت را از دیگران بریابیم.
دریغ اگر روز قیامت از کسانی باشیم که رسول اکرم از آن ها گِله کرده و بفرماید: ( یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً ).(14)
نتیجه گیری بحث
1.مسئله اعجاز عددی قرآن از سوی رشاد خلیفه مطرح شد و پس از وی بسیاری از علاقه مندان به قرآن، کار وی را ادامه دادند و با گسترش کامپیوتر سرعت بیشتری گرفت. هر چند رد پای این فکر به سیوطی مؤلّف کتاب الاتقان فی علوم القرآن بر می گردد.
2.این جریان یک جریان انحرافی و نامبارک بوده و تاکنون هیچ خدمتی به نشر فرهنگ قرآنی نکرده است. خود شخص رشاد خلیفه با طرح مطالب مخرّبی از جمله تعیین دقیق زمان برپایی قیامت ( سال 1709 هجری قمری ) و ادعای رسالت و نبوت، عاقبت خود را به کشتن داد.
3.آمار و ارقام اعلام شده از سوی معتقدان به نظم ریاضی قرآن غالباً درست نیست؛ یعنی صغرای دعاوی آن ها تمام نیست.
4.در شمارش کلمات و حروف، روش واحد و فورمت ثابتی را رعایت نمی کنند، بلکه در صدد جور کردن نصاب لازمند.
5.بر فرض که توازن و تناسبی در تکرار واژه های قرآن باشد، این به تنهایی معجزه بودن قرآن را ثابت نمی کند؛ زیرا مشابه این امور در کارهای بشری وجود دارد.
6.بین نتیجه گیری های خاصی که از توازن و تناسب کلمات می شود و این گونه توازن و تناسب ها، رابطه ی منطقی وجود ندارد. برای مثال اگر تعداد لفظ « شُکر » و مشتقات آن با تعداد لفظ « قلیل » و مشتقات آن یکی باشد، نمی توانیم نتیجه بگیریم که: پس افراد شاکر کم هستند. ( هر چند واقعاً کم هستند ) یا اگر در 72 آیه، واژه ی تفرقه آمده است، نمی توانیم نتیجه بگیریم که امت پیامبر به 72 فرقه تقسیم می شوند و آن حدیث معروف، حدیثی صحیح است.
دیگر آن که این کشفیات بعد از روشن شدن مطلب است، نه قبل از آن تا مفید باشد. ثالثاً: پاره ای از این استنتاج ها مبتلا به مغالطه «هست و باید » می باشند.
7.این جریان انحرافی، جدای از اتلاف هزاران ساعت از عمر محققان و پژوهش گران قرآنی، دست آویزی است برای معتقدان به تحریف قرآن، زیرا بعد از مشاهده ی چند مورد نظم و توازن، اگر در موارد دیگر به نصاب لازم نرسند، به ذهنشان می آید پس باید قرآن تحریف شده باشد.
8.استفاده ی شاعرانه، نه برهانی از بعضی از تناسب های کشف شده اشکالی ندارد. چنان که شعرا می گویند: از این که خداوند دو گوش و یک زبان به ما داده، نتیجه می گیریم که باید دو تا بشنویم و یکی بگوییم. اما باید توجه داشته باشیم که این بیان یک بیان خطابی و شاعرانه است نه علمی و برهانی.
9.در کتاب و سنت هیچ اشاره و کنایه ای به وجود نظم ریاضی در قرآن دیده نمی شود، برعکس قرآن را کتاب هدایت و عمل معرفی کرده اند و از ما خواسته اند برخورد ما با قرآن مریض با نسخه باشد و خود را به این گونه امور انحرافی مشغول نکنیم.
10.راه پی بردن به اعجاز قرآن، تسلط به فنون ادبیات عرب و تلاوت فراوان و تأمل در قرآن است، نه سیر انحرافی طی شده از سوی رشاد خلیفه.
11.این گونه نقدها را ضروری می دانیم؛ زیرا با گسترش کامپیوتر، اشخاص زیادی از طریق رایانه در جست و جوی نظم ریاضی قرآنند!
مرجع ما در مطالبی که از دکتر رشاد خلیفه نقل کردیم، کتاب QURAN VISUAL PRESENTATION QURAN VISUAL OF THE MIRACLE بوده که نسخه اصلی آن به زبان انگلیسی است و در آمریکا چاپ شده است.
مطالبی را که از آقای مهندس عدنان رفاعی نقل کردیم، از کتاب المعجزه می باشد. مطالبی که از آقای عبدالله اریک نقل کردیم از جزوه ی BEYOND PROBABILITY God,s Message in Mathamatics می باشد. مطالبی که از آقای عبدالرزاق نوفل نقل کردیم، از کتاب الاعجاز العددی فی القرآن الکریم است.
مطالبی که از آقای ابوزهراء النجدی نقل کردیم، از کتاب من الاعجاز البلاغی و العددی للقرآن الکریم بوده است.
پینوشتها:
1.توبه ، آیه ی 117
2.رحمن، آیه ی 6
3.نحل، آیه ی 49
4.حجر، آیه ی 79
5.رحمن، آیه ی 6
6.نور، آیه ی 19
7.هود، آیه ی 4
8.رحمن، آیه 6
9.انعام، آیه 59
10.المیزان فی تفسیر القرآن، ج 18، ص 9
11. بقره، آیه ی 102
12.همان، آیه 189
13.بحارالانوار، ج1، ص 221
14.فرقان، آیه ی 30
منبع مقاله :
صاحبی، محمدجواد، بوستان کتاب، قم، مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول/ 1391