در اینجا برخى از بشارتهاى کتاب مقدس در مورد پیامبر اسلام و شریعت او را مىآوریم. البته همانگونه که در آینده اثبات خواهدشد، متأسفانه کتب پیشین از تحریف و دستبرد – چه لفظى و چه معنوى – مصون نمانده است.بسیارى از مضامین این کتب بر راه یافتن تحریف و دخل و تصرف در آنها دلالت دارد. طبیعى است که انگیزه این دخل و تصرف در آیاتى که مربوط به پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم و بشارت آمدن او و حقانیت شریعت او است به مراتب بیشتر از آیات دیگر است. قرآن کریم نیز در آیات متعدد آنها را به تحریف و کتمان و مشتبه نمودن حقایق و نشانهها – از روى علم و عمد- متّهم کرده است. اما در عین حال مىتوان مواردى را در این کتب یافت که دلالت بر آمدن پیامبر اسلام و حقانیت او دارد. ما در اینجا تنها برخى از این موارد را مىآوریم:
بشارت اول:
«روزى سران قوم یهود از شهر اورشلیم، چند تن از کاهنان را نزد یحیى فرستادند تا بدانند آیا او ادعا مىکند که مسیح است یا نه؟ یحیى روشن و بىپرده اظهار داشت: «نه، من مسیح نیستم» پرسیدند: خوب پس که هستید؟ آیا الیاس پیغمبرید؟ جواب داد: نه! پرسیدند آیا شما آن پیغمبرى نیستید که ما چشم به راهش هستیم؟ باز هم جواب داد نه. گفتند: پس شما به ما بگوئید که هستید؟ تا بتوانیم براى سران قوم که ما را به اینجا فرستادهاند جوابى ببریم. یحیى گفت: چنانکه اشعیاى نبى پیشگویى کرده من صداى نداکنندهاى هستم که در بیان فریاد مىزند: اى مردم خود را براى آمدن خداوند آماده سازید. پس افرادى که از طرف فرقه فریسىها آمده بودند، از او پرسیدند: اگر شما نه مسیح هستید، نه الیاس و نه آن پیغمبر، پس چه حق دارید مردم را غسل تعمید دهید…»1
همانگونه که از این آیات به خوبى پیداست یهود بر اساس کتب و گفتههاى پیامبران خویش در انتظار پیامبر موعود و معهود بودند و لذا براى آمدن آن انتظار مىکشیدند و روزشمارى مىکردند. همانگونه که از این آیات برمىآید آن نبى موعود که در انتظارش بودند نه الیاس بود و نه مسیح، زیرا پس از اینکه حضرت یحیى، الیاس و مسیح بودن خود را انکار کرد، مجددا پرسیدند آیا تو آن پیامبرى نیستى که ما چشمبراه اوئیم؟
از اینجا روشن مىشود این قول که اهل کتاب منتظر پیامبرى جز الیاس و مسیح نبودند، قول باطلى است زیرا به خوبى از عبارات مذکور برمىآید که آنها منتظر پیامبر موعودى غیر از الیاس و مسیح بودند، چنانکه بطلان این قول که حضرت موسى و یا حضرت عیسى آخرین پیامبر بوده است نیز روشن مىشود.
ضمنا باید دانست منظور از «الیاس» همان یحیى پیامبر است چنانکه انجیل به صراحت بر آن گواهى مىدهد:
«…. اگر بتوانید حقیقت را قبول کنید، باید بگویم که یحیى همان الیاس نبى است که کتاب آسمانى مىگوید مىبایست بیابد.»2
«شاگردان عیسى [از او] پرسیدند: چرا روحانیون یهود با صراحت مىگویند که قبل از ظهور مسیح، الیاس نبى باید دوباره ظهور کند؟
عیسى جواب داد: حق با آنهاست و الیاس باید بیاید و کارها را روبراه کند. درواقع او آمده است ولى کسى او را نشناخت…. آنگاه شاگردان عیسى نفهیمدند که عیسى درباره یحیى تعمیددهنده سخن مىگوید.»3
عجیب این است که از عبارات انجیل یوحنّا برمىآید که خود یحیى نمىدانست که او الیاس نبى است لذا در پاسخ یهودیان که پرسیدند که تو الیاس هستى، گفت: نه!
بشارت دوم:
«او [خدا] از میان شما از برادرانتان پیامبرى مانند من بر شما خواهد فرستاد و شما باید به او گوش دهید و از او اطاعت کنید…. [خداوند فرمود ]من از میان آنها پیامبرى مانند تو از میان برادرانشان خواهم فرستاد. به او خواهم گفت که چه بگوید و او سخنگوى من نزد مردم خواهدبود….»4
این آیات بشارت حضرت موسى به قوم یهود به آمدن پیامبر دیگر مانند خود را مطرح مىکند و خداوند هم وعده مىدهد که پیامبرى مانند موسى را براى اینان بفرست پیامبرى که از میان برادران آنها برگزیده خواهد شد، و کلام خدارا بازگو خواهد کرد.
قاعدتا این پیامبر غیر از پیامبر اسلام نخواهد بودو به نظر مىرسد که این پیامبر همان پیامبر موعودى است که طبق آنچه در بشارت اول آمده است – یهودیان بر اساس بشارات پیامبرانشان انتظار او را مىکشیدند. هر چند گمان یهودیان بر این است که منظور از این پیامبر موعود در کلام حضرت موسى، همان یوشع است و گمان مسیحیان بر این است که او همان حضرت عیسى است.
شاهد بر ادعاى ما این است که اولاً در این بشارت عبارت «مثل من» (از زبان حضرت موسى) و «مثل تو» (از جانب خدا) آمده است. و میان حضرت موسى و حضرت یوشع مماثلت نیست زیرا حضرت موسى صاحب شریعت از پیامبران اولوالعزم بوده و حال آنکه یوشع چنین نبود. او از تابعان و پیروان حضرت موسى بوده است چنانکه میان حضرت موسى و حضرت عیسى نیز مماثلت نیست زیرا شریعت حضرت موسى مشتمل بر احکام و حدود و تعزیرات و محرمات فراوان بوده است درحالیکه شریعت حضرت عیسى تقریبا از احکام عملى و حدود و قوانین خالى است (به دلالت انجیل موجود) از این گذشته حضرت عیسى به زعم مسیحیان پسر خدا و موجود آسمانى است که قربانى گناهکاران شده است و در نهایت به صلیب کشیده شد و حال آنکه هیچ یک از این ویژگىها را حضرت موسى نداشته است علاوه بر اینکه حضرت موسى رئیس و مطاع در میان بنىاسرائیل بود و حال آنکه حضرت عیسى به این منصب نرسیده بود حضرت موسى به توحید دعوت کرده بود و حضرت عیسى به تثلیث (به زعم مسیحیان).
ثانیا: بر گواهى تورات موجود در میان بنىاسرائیل پیامبرى مثل حضرت موسى مبعوث نشده است که خداوند با او رودررو سخن بگوید.5
ثالثا: حضرت یوشع در زمان حضرت موسى بوده است و صاحب کتاب نبوده است و حال آنکه عبارت فوق دلالت بر این دارد که پیامبر موعود بعدا خواهد آمد و سخن و کلام خدا را به مردم عرضه خواهد کرد.
رابعا: از عبارت مذکور برمىآید که پیامبر موعود از نسل و طایفه برادران بنىاسرائیل است که با بنىاسرائیل علاقه صلبى و بطنى ندارد زیرا یقینا اسباط دوازدهگانه بنىاسرائیل در نزد حضرت موسى بودند و اگر مقصود حضرت موسى این بود که آن پیامبر موعود از اینها باشد مىبایست بگوید: «از شما» نه اینکه بگوید «از میان برادران شما» و مىدانیم یوشع و حضرت عیسى از طایفه بنىاسرائیل بودند بنابراین این دو نفر آن پیامبر موعود نیستند و جالب این است که تورات حضرت اسماعیل را برادر بنىاسرائیل نامیده است.
«فرشته خداوند [به هاجر] فرمود… اینک تو حامله هستى و پسرى خواهى زائید نام او را اسماعیل بگذار، چون خداوند آه و ناله تو را شنیده است پسر تو وحشى خواهد بود و با برادران خود سرناسازگارى خواهد داشت.»6
و در جایى فرزندان حضرت اسماعیل را برادران فرزندان غیراسماعیل (یعنى اسحاق) معرفى مىکند:
«… اعقاب و فرزندان اسماعیل در منطقهاى بین حویله و شور که در مرز شرقى مصر و سر راه آشور واقع بود ساکن شدند، آنها دائما با برادران خود در جنگ بودند.»7
قران کریم نیز مىفرماید: «انّا ارسلنا علیکم رسولاً شاهدا علیکم کما ارسلنا الى فرعون رسولاً» (مزمل / 15) یعنى به درستى که ما به سوى شما (اهل مکه) پیغمبرى – یعنى حضرت محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم – که گواه و ناظر بر شماست فرستادیم همچنانکه به سوى فرعون پیامبرى (یعنى حضرت موسى) را فرستادیم.
در این آیه حضرت پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم در رسالت به حضرت موسى تشبیه شده است.
حضرت محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم از برادران بنىاسرائیل است نه از طایفه آنها (بر خلاف حضرت یوشع و عیسى) زیرا که او از فرزندان حضرت اسماعیل است و اسماعیل برادر اسحاق است و بنىاسرائیل از نسل حضرت اسحاقند. و حضرت محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم امّى بود و خداوند کلام خود را در دهان او قرار داد (چنانکه در تورات آمده است) و معجزه او را کلام خود قرار داد بلکه در شأن او فرمود: «ما ینطق عن الهوى، ان هو الّا و حى یوحى» (نجم / 4-3)
بشارت سوم:
در زبور حضرت داوود علیهالسلام آمده است:
«اى خدا احکام خود را به پادشاه و عدالت خویش را به پسر پادشاه عنایت کن. تا او قوم تو را به عدالت داورى خواهد نمود و مساکین تو را به انصاف، آنگاه در سراسر سرزمین ما سلامتى و عدالت برقرار خواهد شد. مساکین قوم را دادرسى خواهد کرد و فرزندان فقیر را نجات خواهد داد و ظالمان را زبون خواهد ساخت از تو خواهند ترسید مادامى که آفتاب باقى است مادامى که ماه است تا جمیع طبقات او مثل باران بر علفزار چیده شده فرو خواهد آمد و مثل بارشهایى که زمین را سیراب مىکند. در زمان او صالحان خواهند شکفت و وفور سلامتى خواهد بود تا وقتى که ماه باقى باشد. دامنه قلمرو او از دریا تا دریا و از نهر (رود فرات) تا دورترین نقطه جهان خواهد بود. پادشاهان جزایر مدیترانه و سرزمین ترشیش و نیز اهالى شبا و سبا سایر هدایا خواهند آورد. جمیع سلاطین او را تعظیم خواهند کرد و تمام امتها او را بندگى و خدمتگزارى خواهند نمود وقتى شخص فقیر و درمانده از او کمک بخواهد او را خواهد رهانید بر افراد ضعیف و نیازمند رحم خواهد کرد و ضعیفان را نجات خواهد داد. آنها را از ظلم و ستم خواهد رهانید زیرا جان آنها بر اى او باارزش است او زنده و پایدار خواهد ماند و مردم طلاى شود شبا به او هدیه دهند قوم او پیوسته براى او دعا کنند و او را متبارک خوانند.
سرزمین او پر از غله شود و کوهستانها مانند کوههاى لبنان حاصلخیر گردد. شهرهایى همچون مزرعههاى پرعلف، سرشار از جمعیت شود. نام او تا ابدالآباد باقى خواهد ماند و تا خورشید باقى است آوازه او پایدار بماند. متبارک باد خداى اسرائیل! تنها او قادر است کارهاى بزرگ و شگفتانگیز انجام دهد. متبارک باد نام مجید او تا ابدالآباد! تمام دنیا از شکوه و جلال او پر شود. آمین! آمین!8
در میان علماى اهل کتاب اختلافى نیست که حضرت داوود در این مزمور از شخصیت بزرگى خبر مىدهد که خواهد آمد. لکن در تعیین آن شخص اختلاف دارند. جماعت یهود مىگویند منظور از پادشاه خود حضرت داوود و منظور از پادشاهزاده حضرت سلیمان علیهالسلام است و جماعت نصارى گویند. این مزمور در شأن حضرت عیسى است. ولى به نظر مىرسد هر دو نظریه باطل مىباشد.
اما بطلان نظریه یهود به این دلیل است که اولاً حضرت داوود صاحب شریعت و احکام نبوده است تا از خدا بخواهد که احکام خود را به اعطا کند ثانیا بعید است که حضرت داوود در مقام دعا که مقام خشوع و تذلّل در برابر پروردگار است خدا را پادشاه قلمداد کند. خصوصا با توجه به آنچه که در کتاب مقدس از خشوع و خضوع و بندگى و تذلّل او سخن به میان آمده است. ثالثا به اعتقاد اهل کتاب و شهادت کتاب مقدس دائره ملک و فرمانروایى حضرت سلیمان نسبت به قلمرو حکومت پدرش داوود گسترش پیدا نکرد، بلکه حکومت او تنها بر بنىاسرائیل بود و یقینا آن توصیفى که در مزمور آمده است، در مورد او صدق نمىکند. در کتاب مقدس آمده است: «سلیمان مدت چهل سال در اورشلیم بر تمام اسرائیل سلطنت کرد وقتى مرد او را در شهر پدرش داوود دفن کردند»9
جالب این است که همین سخن در مورد حضرت داوود نیز آمده است:
«ایامى که داوود بر اسرائیل سلطنت مىنمود چهل سال بود هفت سال در حبرون سلطنت کرد و در اورشلیم سىو سه سال سلطنت نمود.»10
رابعا در عهد حضرت سلیمان ظلم و شرک بکلى شکسته و نابود نشد. بلکه حتى بنابر اعتقاد اهل کتاب و تصریح کتاب مقدس خود آن حضرت در آخر عمر مرتدّ شده و بتپرست گشته است و معبدهایى براى بتها بنا کرد و زنان و همسرانش در خانه او بت را پرستش مىنمودند.
در کتاب مقدس چنین آمده است:
«سلیمان پادشاه به غیر از دختر فرعون، دل به زنان دیگر نیز بست. او بر خلاف دستورات خداوند زنانى را از سرزمین قومهاى بتپرست مانند، موآب، عمون، اَدوم، صیدون و حیت را به همسرى گرفت. خداوند قوم خود را سخت برحذر داشت و فرموده بود که با این اقوام وصلت نکنند تا مبادا آن قوم اسرائیل را به بتپرستى بکشانند. سلیمان هفتصد زن و سیصد کنیز براى خود گرفت. این زنها به تدریج سلیمان را از خدا دور کردند، به طورى که او وقتى به سن پیرى رسید بجاى اینکه مانند پدرش داوود با تمام دل و جان خود از خداوند، خدایش پیروى کند، به پرستش بتها روى مىآورد. سلیمان عشتاروت، الهه و معبود صیدونیها و ملکو، بت نفرتانگیز عمونیها را پرستش مىکرد. او به خداوند گناه ورزید و مانند پدر خود داوود، از خداوند پیروى کامل نکرد.
حتى روى کوهى که در شرق اورشلیم است، دو بتخانه براى کَموش بت نفرتانگیز موآب و مولک بت نفرتانگیز عمون ساخت. سلیمان براى هر یک از زنان اجنبى نیز بتخانهاى ساخت تا آنها براى بتهاى خود بخور بسوزانند و قربانى کنند، هرچند خداوند، خداى اسرائیل دو بار بر سلیمان ظاهر شد و او را از پرستش بتها منع کرده بود ولى او از امر خداوند سرپیچى کرد و از او برگشت پس خداوند بر سلیمان خشمگین شد و فرمود: «چون عهد خود را شکستى و از دستورات من سرپیچى نمودى، من نیز سلطنت را از تو مىگیرم و آن را به یکى از زیردستانت واگذار مىکنم ولى به خاطر پدرت داوود این کار را در زمان سلطنت تو انجام نمىدهم بلکه در زمان سلطنت پسرت. با این حال به خاطر خدمتگزارم داوود و به خاطر شهر برگزیدهام، اورشلیم اجازه مىدهم پسرت فقط بر یکى از دوازده قبیله اسرائیل سلطنت کند. پس خداوند حداد را که از شاهزادگان ادومى بود به ضدسلیمان برانگیخت… یکى دیگر از دشمنان سلیمان که خدا او را ضد سلیمان برانگیخت رَزون نام داشت…. شورش دیگرى نیز بر ضد سلیمان به وقوع پیوست. رهبرى این شورش را یکى از افراد سلیمان بنام یربعام برعهده داشت…»11
عجیب این است که در کتاب مقدس آمده است سلیمان براى ساختن کاخ خود چوبهاى سرو و صنوبر و طلاهاى فراوان استفاده کرد و در ازاء این اشیاء که از حیرام دریافت کرده بود، بیست شهر از شهرهاى بزرگ را به او پیشکش نمود و ساختن کاخ او سالها طول کشید. و براى کارهاى خویش بازماندگانى از اقوام کنعانى را به بیگارى مىگرفت اما از بنىاسرائیل کسى را به بیگارى نمىگرفت.12
خوانندگان عزیز! آیا مىتوان با این احوال و اوصاف از سلیمان و شیوه سلطنت او و نیز مقدار و محدوده سلطنت او، وى را همان فرد مورد نظر حضرت داوود در دعا و مناجات دانست؟!
اما بطلان نظریه نصارى به این دلیل است که اولاً حضرت عیسى علیهالسلام نه پدر داشت و نه پسر بنابراین با عبارات مزبور کتاب مقدس نمىخواند ثانیا به نظر نصارى، عیسى علیهالسلام حتى یک روز هم داراى سلطنت نبود، بلکه تحت تسلط جماعت یهود قرار گرفت و مورد استهزاء و اهانت آنها واقع شد و در نهایت به دار آویخته شد. ثالثا طبق گواهى کتاب مقدس و نصارى حضرت عیسى خود صاحب احکام نبود او تابع احکام تورات بود بنابراین، این جمله که «خدا یا احکام خود را به پاشاه بده» در حق او صادق نیست.
«گمان مبرید که آمدهام تا تورات موسى و نوشتههاى سایر انبیاء را منسوخ کنم. من آمدهام تا آنها را تکمیل و به انجام برسانم. به راستى به شما مىگویم که از میان احکام تورات، هر آنچه که باید عمل شود، یقینا همه یک به یک عمل خواهند شد پس اگر کسى از کوچکترین حکم آن سرپیچى کند… او در ملکوت آسمان از همه کوچکتر خواهد بود.»13
اخیرا در برخى از ترجمههاى کتاب مقدس – که از طرف مسیحیان ترجمه شده است – در مزمور داوود نه نامى از پسر به میان آمده است و نه نامى از احکام، زیرا اینگونه آمده است:
«اى خدا از عدالت و انصاف خود به پادشاه و خاندان او عنایت کن…»
ولى حقیقت این است در این صورت نیز، آیات مزبور به نفع آنها نخواهد بود زیرا در این صورت نیز جملات مزبور بر عیسى صادق نخواهد بود. زیرا او پادشاه نبود و یک روز هم حکومت نکرد علاوه بر اینکه باید پرسید منظور از خاندان عیسى کیست؟ عیسى نه پدر داشته است و نه پسر و نه برادر و خواهر! تنها مادر داشته است. یقینا تعبیر بالا در مورد او صادق نیست.
ظاهرا مراد از پادشاه حضرت محمدبن عبدالله پیامبر اسلام است که در مدینه حکومت و دولت تشکیل داد و صاحب احکام و شریعت و عدالت بود و مراد از فرزند پادشاه که جهان را پر از عدل و داد مىکند و مردم در عهد حکومت او در رفاه و امنیت و آسایش و عدالت بسر مىبرند، حضرت بقیهالله امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف مىباشد.
بشارت چهارم:
«در حالى که این سرود را براى پادشاه مىسرایم… تو از همه فرزندان آدم زیباترى، بلاغت به لبهاى تو ریخته است و از لبانت نعمت و فیض مىچکد. خداوند تو را تا ابد متبارک ساخته است. اى پادشاه مقتدر، شمشیر جلال و جبروتت را بر کمرت ببند و شکوهمندانه بر اسب خویش سوار شو تا از حقیقت و عدالت و حلم و تواضع دفاع کنى! قدرتت پیروزى بزرگ را نصیب تو مىگرداند. تیرهاى تو نیز به قلب دشمنانت فرو مىروند و قومها در برابر تو سقوط مىکنند. خداوند تخت فرمانروایى تو را جاودان کرده است. تو با عدل و انصاف سلطنت مىکنى، عدالت را دوست دارى و از شرارت بیزارى. بنابراین خدایت تو را برگزیده و تو را بیش از هر کس دیگر شاد گردانیده است. تمام لباسهایت را از مُر و عود و سلیخه (معطّر) آمیخته است… اى پادشاه تو صاحب پسران بسیارى خواهى شد و آنها نیز مانند اجدادت تاج شاهى را بر سر خواهند نهاد و تو ایشان را در سراسر جهان به حکمرانى خواهى گماشت. نام تو را در تمام نسلها شهرت خواهم داد و همه مردم تا ابد سپاسگزار تو خواهند بود.» (مزامیر و مزمور، 45).
منطبق نبودن اوصاف مزبور بر حضرت عیسى علیهالسلام بسیار واضح است زیرا او حتى یک روز پادشاهى نکرد و عدالت را در جامعه حاکم ننمود. و صاحب پسران بسیار هم نبود. و با دشمنان هم نجنگید و اقوام و اممى را هم ساقط نکرد…. اوصاف مزبور در مورد حضرت سلیمان نیز صادق نیست زیرا در مورد او حسن جمال و بلاغت در سخن و جاودانى و جهانى بودن سلطنت و … نقل شده است. بلکه همانگونه که قبلاً اشاره کردیم به گواهى کتاب مقدس، قلمرو سلطنت او تنها اورشلیم بوده است.
به نظر مىرسد که اگر بخواهیم اوصاف مزبور را بر شخصى منطبق نمائیم بهترین مصداق براى آن، حضرت محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم مىباشد. زیرا او داراى جمال و کمال و فصاحت و بلاغت در بیان و صاحب نفوذ و سلطنت و عدالت و حلم و تواضع بوده است. دوست داشتن عطر وبوى خوش در مورد او معروف و مشهور است. او صاحب پسران فراوان (البته با واسطه) بوده است و در شأن او سوره کوثر نازل شده است.
البته برخى از تعبیرات وارده در عبارت مزبور به راحتى بر پیامبر اکرم نیز صادق نیست مگر توجیهى صورت گیرد. ولى در عین حال و در مجموع روشنترین مصداق براى مجموع آن، صفات، پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم است. یعنى در میان همه شخصیتهاى الهى و آسمانى که پس از حضرت داوود آمدند، شخصیتى که مجموعه آن صفات و عناوین در حق او مصداق روشنترى پیدا مىکند، پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم است.
بشارت پنجم:
در آیات متعدد در انجیل از زبان حضرت یحیى و عیسى به مردم وعده داده مىشود که توبه کنید و به جانب خدا روى آورید که ملکوت خدا نزدیک است. اینک برخى از این موارد را مىآوریم:
«وقتى ایشان هنوز در ناصره زندگى مىکردند، یحیى که به «تعمید دهنده» معروف بود، در بیابان یهودیه رسالت خود را آغاز کرد، او مردم را موعظه کرده و مىگفت: از گناهان خود توبه کنید، زیرا ملکوت خدا بزودى خواهد رسید.»14
«… عیسى از آن روز به بعد، به اعلام پیغام خدا پرداخت و مىگفت: از گناهان خود توبه کنید و نزد خدا بازگشت کنید، زیرا ملکوت خدا نزدیک شده است.»15
«عیسى در سراسر جلیل مىگشت و در عبادتگاه یهودیان تعلیم مىداد و به هر جا مىرسید مژده ملکوت خدا را اعلام مىکرد.» 16
«پس اینگونه دعا کنید: اى پدر آسمانى! نام مقدس تو گرامى باد، ملکوت تو برقرار گردد (یا بیاید).
«آنگاه عیسى دوازده شاگرد خود را نزد خود فرا خواند و به ایشان قدرت داد تا ارواح ناپاک را بیرون کنند…. این است نامهاى دوازده شاگرد: شمعون (معروف به پطرس)، اندریاس (برادر پطرس)، یعقوب (پسر زبدى)، یوحنّا (برادر یعقوب)، فیلیپ، برتولما، توما، متّى، یعقوب (پسر حلفى)، تدى، شمعون (عضو حزب فدائیان) و یهودا اسخریوطى (که در آخر به عیسى خیانت کرد).
عیسى ایشان را به مأموریت فرستاده چنین گفت: «نزد غیریهودیان و سامریان نروید، بلکه فقط نزد قوم اسرائیل بروید و به ایشان خبر دهید که خداوند ملکوت خود را برقرار مىسازد….»17
«روزى عیسى دوازده شاگرد خود را فراخواند و به ایشان قدرت و اقتدار داد… آنگاه ایشان را فرستاد تا فرا رسیدن ملکوت خدا را به مردم اعلام نمایند….»18
«آنگاه عیساى خداوند هفتاد نفر دیگر را تعیین کرد و ایشان را دو به دو به شهرها و نقاطى که خود عازم آن بود فرستاد و به آنها فرمود:
«مردم بیشمارى آماده شنیدن کلام خدا هستند… اگر اهالى شهر، شما را پذیرا شوند هرچه پیش بگذارند بخورید… و به ایشان بگوئید ملکوت خدا به شما نزدیک شده است.»19
از این عبارات و عبارات دیگر مشابه، استفاده مىشود که حضرت عیسى و یحیى و حواریون او و نیز هفتاد شاگرد او، همگى مبشّر آمدن ملکوت آسمانها بودند و مهمترین رسالت خود را رساندن همین وعده و بشارت به مردم مىدانستند جالب این است که عیسى و شاگردان او با همان الفاظ این بشارت را دادند که حضرت یحیى با آن الفاظ این بشارت را داده بود. بنابراین معلوم مىشود که همانگونه که این ملکوت در عهد حضرت یحیى ظاهر نشده بود در عهد حضرت عیسى و حواریون نیز ظاهر نشده بود و همه آنها منتظر و مبشّر آمدن آن بودهاند از اینجا معلوم مىشود که منظور از آمدن ملکوت آسمانها نه خود حضرت عیسى است و نه شریعت او. وگرنه جاى داشت به مردم خبر ظاهر شدن آن را مىدادند نه بشارت وعده آمدن آن را در آینده. به نظر مىرسد منظور از آمدن ملکوت آسمانها، همان آمدن شریعت حضرت خاتمالانبیاء که طریقه نجات و راه وصول به ملکوت آسمانهاست مىباشد و یا شاید منظور از آمدن ملکوت آسمانها، نزول برکات ملکوت آسمانها که مهمترین آن نزول قرآن و شریعت محمدى است باشد.
در جایى حضرت عیسى به کاهنان اعظم و سران مذهبى فرمود: «… منظورم این است که برکات ملکوت خود را از شما گرفته، به قومى خواهد داد که از محصول آن، سهم خداوند را به اوبدهند…»20
البته مسیحیان معتقدند که منظور از آمدن ملکوت آسمانها جهانگیر شدن شریعت حضرت مسیح بعد از نزول او از آسمان در آینده است.
این تفسیر، علاوه بر اینکه نشان میدهد که تفسیرى که ما براى ملکوت آسمانها نمودیم، چندان دور از واقع نیست زیرا ما نیز ملکوت را به معناى شریعت الهى گرفتیم، با عبارت مذکور از انجیل چندان سازگار نیست زیرا تعبیر به آمدن و نزدیک شدن ملکوت آسمانها در مورد فراگیر شدن و رواج یافتن مسیحیت تعبیر مناسبى نیست به عبارت دیگر بکار بردن واژه آمدن و نزدیک شدن ملکوت آسمانها در مورد اصل نزول و فرا رسیدن یک شریعت و کتاب آسمانى (که همان شریعت محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم و قرآن مجید است) مناسبتر است از بکار بردن آن در مورد رواج و شیوع یک شریعت (که همان شریعت عیسوى است). از این گذشته حضرت عیسى در آخرین عبارتى که از او نقل کردیم، پیشبینى کرده است که خداوند برکات ملکوت خود را به قوم دیگرى خواهد داد که بهتر حق خدا را بجا مىآورند.
علاوه بر همه اینها حضرت عیسى در جایى ملکوت را اینگونه مثال زده است:
«بار دیگر مثلى براى ایشان زده، گفت ملکوت آسمانها مانند دانه ریز خردلى است که شخصى گرفته و در مزرعه خویش بکشت و هر چند از سایر دانهها کوچکتر است ولى چون نموّ کند از تمام بوتههاى دیگر بزرگتر شده و به اندازه یک درخت مىشود به طورى که پرندهها مىآیند در لابلاى شاخههایش لانه مىکنند.»21
بنابراین نزول ملکوت آسمانها و فرا رسیدن آن به معناى نزول چیزى است از آسمان که به تدریج رشد و نموّ پیدا مىکند و فراگیر مىشود و این غیر از این است که آمدن ملکوت آسمانها را به معناى رواج و فراگیرى چیزى بدانیم.
روى این حساب حضرت عیسى به شریعتى در آینده نزدیک وعده مىدهد که به تدریج چنان رشد و نمو پیدا کند که همگان را متعجب سازد. آیا این تمثیل انجیل یادآور همان تمثیلى نیست که قرآن در مورد محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم و پیروان او از زبان انجیل نقل مىکند که اینگونه فرمود:
«… مثلهم فى الانجیل کزرع اخرج شطأه فآزره فاستغلظ فاستوى على سوقه یعجب الزّرع لیغیظ بهم الکفّار.» (فتح/29)
یعنى «تمثیل و توصیف آنان [محمد و همراهان او مؤمنان به او] در انجیل، همانند زراعتى است که جوانههاى خود را از زمین خارج ساخته، سپس به تقویت و تحکیم آن پرداخته تا محکم شده و بر پایه خود ایستاده است و به قدرى رشد و نموّ پیدا کرده که زارعان را به شگفتى وامىدارد. این براى آن است که کافران را به خشم آورد.»
بشارت ششم:
حضرت عیسى یکى از تمثیلهایى که براى ملکوت خدا زده است این است:
«و اینک به این حکایت گوش کنید: مالکى تاکستانى غرس نمود، دور تا دور آن را دیوار کشید، حوضى براى له کردن انگور ساخت، و یک برج هم براى دیدبانى احداث کرد و باغ را به چند باغبان داد و خود عازم سفر شد. و چون موسم انگورچینى شد، مالک چند نفر را فرستاد تا سهم خود را از باغبان تحویل بگیرد. ولى باغبانان به ایشان حمله کردند و یکى را گرفتند و زدند. یکى را کشتند و دیگرى را سنگباران کردند. مالک عدهاى دیگر بیشتر از قبل فرستاد تا سهم خود را بگیرد، ولى باغبانان با این گروه نیز همان کردند. بالاخره مالک پسر خود را فرستاد با این تصور که آنان احترام او را نگاه خواهند داشت. ولى وقتى باغبانان چشمشان به پسر مالک افتاد، به یکدیگر گفتند: وارث باغ آمده بیائید او را بکشیم و خودمان صاحب و مالک باغ شویم، پس او را از باغ بیرون کشیدند و کشتند. حال وقتى به نظر شما مالک باغ برگردد، با باغبانها چه خواهد کرد؟ گفتند: البته از آن بدکاران انتقام سختى خواهد گرفت و باغ را به باغبانهایى اجاره خواهد داد تا میوههایش را در موسم چیدن به او تسلیم کنند. آنگاه عیسى از ایشان پرسید آیا شما هیچگاه این آیه را در کتاب آسمانى نخواندهاید که: همان سنگى را که معمارها دور انداختند همان سر زاویه (یا سنگ اصلى ساختمان) شد این کار از جانب خداوند است و در نظر ما عجیب است منظورم این است که ملکوت خود را از شما گرفته و به امّتى خواهد داد که میوههایش را به او تسلیم کنند و سهم او را بدهند. اگر کسى روى این سنگ بیفتد تکه تکه خواهد شد و اگر این سنگ بر روى کسى بیفتد او را له خواهد کرد.
چون کاهنان اعظم و سران مذهبى متوجه شدند که عیسى درباره آنان سخن مىگوید و منظورشان از باغبانان در این حکایت، خود آنهاست تصمیم گرفتند او را بکشند، اما از مردم مىترسیدند زیرا همه عیسى را پیغمبر مىدانستند.»22
با تأمل در مجموع این تمثیل و حکایت روشن مىشود که منظور از مالک و صاحب باغ خدا است و منظور از باغ، دین و شریعت الهى است، و منظور از دیوار دور تا دور آن و نیز حوض و دیدهبانى، مجموعه احکام و حدود و عبادات و معارف و اخلاقیات است، و منظور از دهقانان، یهود یا بنىاسرائیل است [چنانکه رؤساى کهنه و سران مذهبى دریافته بودند ]منظور از غلامان و افراد فرستاده شده جهت دریافت سهم خداوند، همان پیامبران الهى هستند که برخى از آنها را آزار دادند و برخى را کشتند و برخى را سنگباران کردند و فرستادن پسر، کنایه از آمدن حضرت عیسى است [که به زعم مسیحیان فرزند خداست ]و جماعت یهود او را نیز کشتند (البته به زعم مسیحیان) و آن سنگى که معماران آن را کنار نهادند و در آخر در سر زاویه از آن استفاده کردند همان پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم است که براى تکمیل کار انبیاء رسالت او ضرورت داشت. چنانکه سنگى که هر کس بر آن افتد و یا سنگى روى او افتد شکسته و خرد خواهد شد همان پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم است و امت دیگرى که مأموریت از جانب مالک باغ جهت باغبانى و دادن سهام خداوند پیدا مىکنند همان امت پیامبر خاتم هستند.
اینکه برخى از علماى مسیحى ادعا کردهاند که منظور از آن سنگ حضرت مسیح است نمىتواند مورد قبول قرار گیرد زیرا اولاً حضرت مسیح از بنىاسرائیل و فرزندان حضرت اسحاق و یعقوب است بنابراین از همان طایفهاى است که همه پیامبران بنىاسرائیل از آن طایفه بودند، جا ندارد در مورد چنین پیامبرى گفته شود که سنگى بود که معماران آن را کنار نهاده و دور انداخته بودند و سرانجام آن را استفاده کردند. این سخن در مورد حضرت اسماعیل و اولاد او بهتر صادق است زیرا قوم یهود وبنىاسرائیل اولاد اسماعیل را تحقیر مىکردند و بهایى براى آنها قائل نبودند، طبیعى است که براى قوم بنىاسرائیل، خاتمالانبیاء قرار گرفتن یکى از اولاد اسماعیل براى آنان مورد شگفتى و غیرقابل انتظار بوده و جالب این است که در زبور داوود نیز همین تعبیر و همین اظهار شگفتى وجود دارد:
«همان سنگى که معماران نپسندیدند و دور انداختند، اینک مهمترین سنگ ساختمان شده است. این کار خداست، چه کار شگفتانگیزى! امروز روز پیروزى خداوند است، باید جشن گرفت و شادى کرد! خداوندا! تمنّا مىکنیم ما را نجات دهى و کامیاب سازى! برکت باد بر آن کس که به نام خداوند مىآید. ما از خانه خداوند تو را برکت مىدهیم. خداوند همان خدایى است که ما را منور ساخته است. شاخهها را بدست گیرید و جشن را آغاز کنید و به سوى قربانگاه خدا پیش بروید…»23
حال سوال این است که با توجه به اینکه حضرت عیسى از نسل حضرت داوود است و با عنایت به اینکه به زعم مسیحیان حضرت داوود، حضرت عیسى را به عنوان فرزند خدا و فرستاده بزرگ او در آینده سخت تجلیل و تکریم کرد، آیا جا دارد که حضرت داوود در مورد چنین شخصى به سنگ دور نهاده تعبیر کند و از بکارگیرى آن در آخر کار شگفتى کند؟!
ثانیا: این تعبیر «هر کس بر آن سنگ افتد شکسته شود و هر کس که این بر او افتد لِه و خرد شود» در مورد حضرت عیسى صادق نیست زیرا او پیامبر محبّت و رحمت بود نه پیامبر خشونت و انتقام [البته به زعم مسیحیان ] در انجیل یوحنّا از قول حضرت مسیح اینگونه آمده است:
«… من مثل نورى آمدهام نا در این دنیاى تاریک بدرخشم، تا تمام کسانى که به من ایمان مىآورند، در تاریکى سرگردان نشوند. اگر کسى صداى مرا بشنود و اطاعت نکند، من از او بازخواست نخواهم کرد، زیرا من نه براى بازخواست بلکه براى نجات جهان آمدهام … 24
صدق این وصف بر حضرت محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم به قدرى آشکار است که محتاج به بیان نیست. آن حضرت هم پیامبر رحمت بود و هم پیامبر خشونت و غضب. او پیامبر جهاد با کفار و منافقان بوده است. قرآن کریم در حق او و پیروان او مىفرماید: «اشدّاء على الکفّار رحماء بینکم» (فتح/ 29). و یا مىفرماید: «یا ایهاالنّبى جاهدالکفّار و المنافقین واغلظ علیهم» (توبه / 73).
حضرت محمد در طول زمان رسالت خود جنگهاى متعددى داشته است بر خلاف حضرت مسیح علیهالسلام .
ثالثا: در ضمن حکایت و تمثیل عیسى در انجیل در داستان باغبان باغ انگور، ابتدا آمدن فرزند مالک باغ و کشته شدن او مطرح گردید و سپس بکارگیرى سنگ دورانداخته شده اشاره شده است. با توجه به اینکه منظور از پسر مالک باغ، حضرت مسیح است، دیگر معنى ندارد مقصود از سنگ بکاررفته شده همو باشد.
رابعا: روایتى از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم در مورد شأن و جایگاه خودش نقل شده است که دقیقا با عبارت مزبور در انجیل تطابق دارد، حتى به جرأت مىتوان مدعى شد که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم در بیان این جملات نسبت به عبارات انجیل خالى از نظر نبودهاند:
«مثلى و مثل الانبیاء کمثل قصر احسن بنیانه و ترک منه موضع لبنه فطاف به النّظار یتعجّبون من حسن بنیانه الّا موضع تلک اللبثه ختم البنیان بى و ختم بى الرّسل» یعنى مثل من و مثل پیغمبران مثل قصر خوشبنیانى است که همه جاى آن به نیکو بنیان نهاده شد جز موضع یک خشت که خالى مىماند، تماشاگران که به دور آن قصر مىگردند از زیبایى ساختار آن به جز جاى خالى آن خشت اظهار شگفتى مىنمایند. من همان خشت آخرین هستم که با من ساختار آن قصر به اتمام رسید و با من سلسله نبوت پایان یافت.
بشارت هفتم:
در چند جاى انجیل یوحنّا به صراحت حضرت عیسى از آمدن فارقلیطا پس از خود خبر مىدهد و مىگوید: تا من نروم او نخواهد آمد.»:
«اگر مرا دوست دارید وصایاى مرا نگه دارید و من از پدرم درخواست خواهم کرد تا فارقلیطاى دیگرى را به سوى شما بفرستد تا همیشه با شما باشد. این فارقلیطا همان روح پاک خداست که شما را با تمام حقایق آشنا خواهد کرد. مردم دنیا به او دسترسى ندارند چون نه در جستجوى او هستند و نه او را مىشناسند. ولى شما در جستجوى او هستید و او را مىشناسید چون او همیشه با شماست و در شما خواهد بود.»25
«این چیزها را که اکنون با شما هستم به شما مىگویم؛ ولى وقتى خداى پدر، فارقلیطاى روح حق را که داعى الى الحق و وعظکننده است را به جاى من فرستاد، همه چیز را به شما تعلیم خواهد داد. و نیز هر آنچه که من به شما گفتهام به یادتان خواهد آورد.»26
«من همه چیز را از پیش به شما گفتهام تا وقتى واقع مىشود به من ایمان آورید.»27
«لکن چون فارقلیطا آمد که او را از جانب پدر نزد شما مىفرستم روح حقى که از طرف پدر مىآید بر من شهادت خواهد داد و شما نیز شاهد هستید زیرا که از ابتدا با من بودهاید.»28
«ولى اکنون نزد کسى مىروم که مرا فرستاد. اما گویى هیچ یک از شما علاقه ندارد که بداند منظور من از این رفتن و آمدن چیست؟ حتى تعجب هم نمىکنید. در عوض غمگین و محزونید. ولى در حقیقت رفتن من به نفع شماست، چون اگر نروم آن فارقلیطا نزد شما نخواهد آمد. ولى اگر بروم او خواهد آمد و من خودم او را نزد شما خواهم فرستاد…. بسیار چیزهاى دیگر دارم که به شما بگویم لکن الآن طاقت و تحمل آن را ندارید [ولى افسوس که حالا نمىتوانید بفهمید] ولى وقتى روح راستى و پاک خدا بیاید، تمام حقیقت را براى شما آشکار خواهد ساخت، زیرا از خود سخن نمىگوید بلکه به آنچه که شنیده است سخن مىگوید و از امور آینده به شما خبر مىدهد. او مرا تمجید خواهد کرد [جلال و بزرگى مرا به شما نشان خواهد داد] و با این کار باعث عزت و احترام من خواهد شد. تمام جلال و بزرگى پدر خدا از من است وقتى که گفتم جلال و بزرگى مرا به شما نشان مىدهد منظورم همین بود. به زودى خواهم رفت و دیگر مرا نخواهید دید ولى بعد از مدت کوتاهى باز مىگردم و دوباره مرا خواهید دید.»29
نکته اصلى این است که «فارقلیطا» کیست؟ و حضرت عیسى از این اسم چه کسى را اراده کرده است؟ مترجمین مسیحى مىگویند منظور از فارقلیطا روحالقدس است که یکى از اقانیم ثلاثه است. حضرت عیسى به شاگردان و حواریون بشارت آمدن روحالقدس را بعد از رفتن خود داده است. و اتفاقا طبق پیشبینى و وعده حضرت عیسى، بعد از چندى روحالقدس بر حضرت عیسى نازل شد. در کتاب اعمال رسولان نوشته لوقا درباره نزول روحالقدس چنین آمده است:
«هفت هفته پس از مرگ و زنده شدن حضرت مسیح، روز «پنطیکاست» فرا رسید. به این روز «عید پنجاهم» مىگفتند یعنى پنجاه روز بعد از عید «پسح». در این روز یهودیان، نوبر غلّه خود را به خانه خدا مىآوردند. آن روز وقتى ایمانداران دور هم جمع شده بودند، ناگهان صدایى شبیه صداى وزش باد در هوا پیچید و خانه را پر کرد سپس چیزى شبیه زبانههاى آتش بر سرشان شعلهور شد. آنگاه همه از روحالقدس پر شدند و براى اولین بار شروع به سخن گفتن به زبانهایى مىکردند که به آنها آشنایى نداشتند. زیرا روح پاک خدا این قدرت را نشان داد….»30
پس از این واقعه پطرس (یکى از حواریون) در خطاب به مردم سخنانى ایراد مىکند، از جمله مىگوید:
«هر یک از شما باید از گناهانتان دست کشیده، به سوى خدا بازگردید و به نام عیسى غسل تعمید بگیرید تا خدا گناهانتان را ببخشد. آنگاه خدا به شما نیز این هدیه، یعنى روحالقدس را اعطا خواهد کرد. زیرا مسیح به شما که از سوى خداوند، خداى ما دعوت شدهاید، و نیز به فرزندان شما و همچنین به کسانى که در سرزمینهاى دور هستند، وعده داده که روحالقدس را اعطا مىفرماید.»31
ولى به نظر مىرسد که منظور حضرت مسیح از جملات پیشین در مورد آمدن فارقلیطا بعد از او، روحالقدس نیست، و آنچه که در هفت هفته پس از مرگ و زنده شدن مسیح در روز «پنطیکاست» از نزول روحالقدس براى حواریون اتفاق افتاد(به فرض صحت این ادعا) همان چیزى نبود که مورد وعده حضرت مسیح (آمدن فارقلیطا) بود، زیرا:
اولاً: در یکى از تعبیرات انجیل یوحنّا آمده بود «من از پدرم درخواست خواهم کرد تا فارقلیطاى دیگرى را به سوى شما بفرستد»، اگر مقصود از فارقلیطا «روحالقدس» باشد تعبیر به «فارقلیطاى دیگر» توجیه درستى ندارد زیرا روحالقدس که بر حواریون پس از رفتن حضرت عیسى نازل شده بود، همان روحالقدسى بود که بر حضرت عیسى در زمان حیاتش نازل شده بود، نه روحالقدس دیگر. اساسا روحالقدس بیش از یکى نیست.
ثانیا: حضرت عیسى در یکى از بشارتهاى خود اینگونه فرمود:
«در حقیقت رفتن من به نفع شماست زیرا اگر نروم آن فارقلیطا نزد شما نخواهد آمد ولى اگر بروم او خواهد آمد» سؤال این است که آیا وجود حضرت عیسى مانع نزول روحالقدس بوده است که گفته شود تا من نروم او نخواهد آمد. چه رابطهاى است میان رفتن حضرت عیسى و نزول روحالقدس؟ خصوصا با توجه به اینکه مىدانیم به اعتراف مسیحیان و گواهى کتاب مقدس، روحالقدس در زمان حضرت عیسى و قبل از او در زمان پیامبران سابق نیز نازل شده است بلکه همواره با حضرت عیسى بوده است. اینک برخى از موارد نزول روحالقدس:
الف) واقعه تولد حضرت عیسى مسیح به این شرح است:
«مریم، مادر عیسى که در عقد یوسف بود، قبل از ازدواج با او بوسیله روحالقدس آبستن شد.»32
ب) در قضیه غسل حضرت عیسى به دست حضرت یحیى این چنین آمده است:
«پس از تعمید، درهمان لحظه که عیسى از آب بیرون آمد، آسمان باز شد و یحیى روح خدا را دید که به شکل کبوترى پائین آمد و بر عیسى قرار گرفت. آنگاه ندایى از آسمان در رسید که «این فرزند عزیز من است که از او خشنودم» آنگاه روح خدا، عیسى را به بیابان برد تا در آنجا شیطان او را وسوسه و آزمایش کند.»33
ج) در قضیه بشارت خداوند به زکریّا و زنش جهت به دنیا آمدن فرزندشان یحیى، خطاب به زکریا مىگوید:
«… این پسر باعث شادى شما خواهد شد و بسیارى نیز از تولدش شادى خواهند نمود. زیر او یکى از مردان بزرگ خواهد شد. او هرگز نباید شراب و مشروبات مستىآور بنوشد، چون حتى پیش از تولد، از روحالقدس پر خواهد بود…»34
د) «… آنگاه پدر او [یعنى یحیى] زکریا از روحالقدس پر شد….»35
ه) «در آن زمان مردى در اورشلیم زندگى مىکرد به نام شمعون، او شخصى صالح و خداترس و پر از روحالقدس بود و ظهور مسیح را انتظار مىکشید، روحالقدس نیز بر او آشکار ساخته بود که تا مسیح موعود را نبیند، چشم از جهان فرو نخواهد بست. آن روز روحالقدس او را هدایت کرد که به خانه خدا برود…»36
و) «… همه از خود مىپرسیدند که آیا یحیى همان مسیح است یا نه؟ یحیى در این باره به مردم گفت: من شما را با آب تعمید مىدهم اما به زودى شخصى خواهد آمد که شما را با روحالقدس و آتش تعمید خواهد داد…»37
ز) «عیسى از روحالقدس پر شده بود، با هدایت همان روح از رود اردون به بیابانهاى یهودیه رفت…»38
ثالثا: آنچه که در بشارتهاى آمدن فارقلیطا در انجیل یوحنّا ذکر شده است با آنچه در جریان نزول روحالقدس بر حواریون در هفت هفته بعد از مرگ و زنده شدن حضرت مسیح اتفاق افتاده است تطابق روشنى ندارد زیرا آنچه که در جریان نزول روحالقدس بر حواریون مطرح شده است این اندازه است:
«ناگهان صدایى شبیه صداى وزش باد در هوا پیچید و خانه را پر کرد، سپس چیزى شبیه زبانههاى آتش بر سرشان شعلهور شد، آنگاه همه از روحالقدس پر شدند و براى اولین بار شروع به سخن گفتن به زبانهایى کردند که با آنها آشنایى نداشتند.» در حالى که در بشارت آمدن فارقلیطا امور زیر مطرح شده است:
«او شما را با تمام حقایق آشنا خواهد کرد، او همه چیز را به شما تعلیم خواهد داد و نیز هر آنچه که من به شما گفتهام به یادتان خواهد آورد. او بر من شهادت خواهد داد و او تمام حقیقت را براى شما آشکار خواهد ساخت زیرا که از خود سخن نمىگوید، بلکه بر آنچه شنیده است سخن مىگوید و او از امور آینده به شما خبر خواهد داد. او مرا تمجید خواهد کرد و با این کار باعث عزت و احترام من خواهد شد و …»
بنابراین روشن مىشود که منظور از آمدن فارقلیطا در کلام حضرت عیسى علیهالسلام همان نزول روحالقدس در چند هفته بعد نیست.
رابعا: مىدانیم که روحالقدس نازل درچند هفته بعد نه در جمیع حواریون و نه در محضر دیگران بر حقانیت حضرت عیسى شهادت نداد و حال آنکه در پیشبینى و بشارت حضرت عیسى اینگونه است: «او بر من شهادت خواهد داد» چنانکه حضرت عیسى را تمجید نکرد تا باعث عزت و احترام او شود با اینکه در پیشبینى حضرت عیسى آمده بود: «او مرا تمجید خواهد کرد و با این کار باعث عزت و احترام من خواهد شد.»
اگر گفته شود که منظور از شهادت و تمجید حضرت عیسى به وسیله روحالقدس شهادت و تمجید باواسطه و از طریق حواریون مىباشد، گفته مىشود که ظاهر بشارت حضرت مسیح غیر از این است. زیرا در این بشارت چنین آمده است: «لکن چون فارقلیطا آمد…. از طرف پدر بر من شهادت خواهد داد و شما نیز شاهد هستید زیرا از ابتدا با من بودهاید.» ظاهر این سخن این است که شهادت حواریون غیر از شهادت فارقلیطا است.
خامسا: در بشارت حضرت عیسى آمده است: «بسیار چیزهاى دیگر دارم که به شما بگویم لکن الان طاقت و تحمل آن را ندارید ولى وقتى روح راستى و پاک خدا بیاید، تمام حقیقت را براى شما آشکار خواهد ساخت…. و از امور آینده خبر خواهد داد.»
و یا آمده است: «فارقلیطا… همه چیز را به شما تعلیم خواهد داد و نیز هر آنچه من به شما گفتهام به یادتان خواهد آورد.»
از این عبارت به وضوح به دست مىآید که فارقلیطا نه تنها گفتهها و سیرههاى حضرت عیسى را به یاد آنها خواهد آورد بلکه همه معارف و حقایق و احکام و اخلاق را به آنها خواهد آموخت. همین معنا نشان مىدهد که منظور از فارقلیطا روحالقدس نیست زیرا روحالقدس به اعتراف نصارى، چیز جدیدى به حواریون نیاموخت و چیزى بیش از تعلیمات حضرت عیسى به آنها یادآورى نکرد به همین خاطر حواریون چه در انجیلهاى خود و چه در تبلیغات و سخنان خود چیزى بیش از گفتهها و سنتهاى حضرت عیسى را به مردم نیاموختند.
حواریون و شاگردان حضرت عیسى نه تنها چیزى بیشتر از آموزهها و مواعظ و تعلیمات حضرت عیسى به مردم نیاموختند، بلکه بسیارى از آموزههاى او را حذف و اسقاط نمودند. حضرت مسیح شریعت و احکام حضرت موسى را در تورات تأئید کرده و به رسمیت شناخته است در جایى فرموده است:
«گمان مبرید که من آمدهام تا نوشتههاى تورات و سایر انبیاء را منسوخ کنم، من آمدهام تا آنها را تکمیل نمایم و به انجام رسانم. براستى به شما مىگویم که از میان احکام تورات هر آنچه که باید عملى شود، یقینا همه یک به یک عملى خواهد شد. پس اگر کسى از کوچکترین حکم آن سرپیچى کند و به دیگران نیز تعلیم دهد که چنین کنند، او در ملکوت آسمان از همه کوچکتر خواهد بود. اما هر که حکم خدا را اطاعت کند و دیگران را نیز تشویق به اطاعت نماید در ملکوت آسمان بزرگ خواهد بود.»39
حال ببینید که برخى از مبلغان طراز اول مسیحیت که مهمترین نقش را در ترویج مسیحیت در جهان بازى کردهاند و گفتهها و نامههاى آنها به عنوان جزئى از کتاب مقدس بشمار آمده نقطه مقابل دستور حضرت مسیح چه مىگویند:
«..بگذارید یک سؤال از شما بکنم: آیا روحالقدس را از راه اجراى احکام شریعت یافتید، یا از راه شنیدن و ایمان آوردن به مژده انجیل؟ چرا فکرتان را به کار نمىاندازید؟ شما که با احکام مذهبى نتوانستید از نظر روحانى مقبول خدا گردید، چطور تصور مىکنید که اکنون از همان راه مىتوانید مسیحیان روحانىترى باشید؟…. باز مىخواهم از شما بپرسم که خدا به چه دلیل روحالقدس را به شما اعطا مىکند و در میان شما معجزات انجام مىدهد؟ آیا در اثر این است که شما شریعت را حفظ مىکنید؟ یقینا نه! علت این است که شما قلبا به مسیح ایمان آوردهاید.»40
«کسانى که مىخواهند به وسیله اجراى دستورهاى شریعت نجات یابند زیر لعنت خدا قرار دارند، زیرا در تورات چنین آمده است: «ملعون باد کسى که حتى یکى از دستورات شریعت را بشکند.» در نتیجه روشن است که هیچ کس نمىتواند از راه حفظ شریعت و قوانین مذهبى، مورد قبول خدا واقع شود… روش «شریعت» با روش «ایمان» تفاوت دارد. مطابق روش شریعت انسانى نجات مىیابد که تمام احکام شریعت را بدون هیچ نقصى انجام دهد اما مسیح، لعنتى را که در اثر گناهان ما بوجود آمده بود بر خود گرفت و ما از هلاکتى که این روش «شریعت» پدید آورده بود، رهایى داد، روشى که انجامش غیرممکن بود. بلى، مسیح لعنت ما را بر خود گرفت. زیرا در تورات آمده است: «ملعون است هر که بدار آویخته شود (عیسى مسیح نیز به دار صلیب آویخته شد)…. اکنون همه ما مسیحیان مىتوانیم روحالقدس موعود را از راه همین ایمان بدست آوریم.41
«پیش از آمدن مسیح، همه ما در زندان موقت احکام و قوانین مذهبى به سر مىبردیم، و تنها امید ما این بود که نجاتدهنده ما عیسى مسیح بیاید و ما را رهایى دهد. اجازه دهید این مطلب را طور دیگرى شرح دهم: احکام الهى همچون للهاى است که ما را مراقبت مىکرد تا زمانى که مسیح بیاید و ما را از راه ایمان مقبول خدا سازد. اما اکنون که مسیح آمده است نیازى به لله یعنى احکام و شریعت نداریم. زیرا همگى ما در اثر ایمان به حضرت عیسى مسیح فرزندان خدا مىباشیم. و همه ما که تعمید گرفتهایم جزئى از وجود مسیح شدهایم و مسیح را پوشیدهایم دیگر فرق نمىکند که یهودى باشیم یا غیریهودى…. در نتیجه، تمام وعدههایى که خدا بر ابراهیم داده به ما نیز تعلق مىگیرد.42
«اکنون که مسیح شما را آزاد کرده است بکوشید آزاد بمانید و بار دیگر اسیر قید و بند شریعت نشوید… اگر تصور مىکنید که با ختنه شدن و انجام احکام مذهبى مىتوانید مقبول خدا گردید، در آن صورت مسیح دیگر نمىتواند شما را رستگاز سازد. باز تکرار مىکنم هر که بخواهد با ختنه شدن خدا را خشنود سازد، مجبور است بقیه احکام شریعت را نیز یک به یک حفظ کند وگرنه محکوم به هلاکت ابدى است. اگر بخواهید با حفظ دستورهاى مذهبى قبول خدا شوید، مسیح براى شما هیچ فایدهاى نخواهد داشت و از فیض و لطف الهى محروم خواهید ماند….»43
آیا این است تأئید گفتههاى حضرت مسیح، با نزول روحالقدس بر حواریون و شاگردان و مبلغان رسمى مسیحیت؟! از یک طرف حضرت مسیح همگان را به التزام به تک تک احکام شریعت حضرت موسى و عدم سرپیچى از تک تک آن احکام دعوت مىکند، از طرف دیگر پُولُس به صراحت اعلام مىدارد که دوره شریعت و التزام به احکام و قوانین پایان یافت و پایبندى به آن، به معناى افتادن در دام اسارت و بردگى است، تنها راه نجات، ایمان است نه عمل به شریعت.
سادسا تاریخ نشان مىدهد که برخى از علماى مسیحى قبل از بعثت پیامبر اکرم ادعا کردهاند که همان فارقلیطاى موعود حضرت مسیح است مثل منتنس مسیحى که در قرن دوم میلادى (در سال 177 میلادى) در آسیاى صغیر مدعى رسالت خدایى و فارقلیطا بودن را کرده است و به دلیل اینکه فرد متقى و زاهدى بود جمع کثیرى ادعاى او را پذیرفتند و از او متابعت نمودند.44
از این نقل تاریخى معلوم مىشود که در قرون اول میلادى، از فارقلیطا، روحالقدس نمىفهمیدند بلکه آن را اسم شخصى مىدانستند که در آینده خواهد آمد که به همین خاطر منتظر آمدن او بودند.
«توضیحى در مورد کلمه فارقلیطا»
مىدانیم که زبان مادرى حضرت عیسى عبرى بوده است نه یونانى، نه سریانى، و نه عربى؛ و در میان عبرانیان نشو و نما پیدا کرده است و سر و کارش با آنها بوده است. بنابراین سخنان و مواعظ و بشارتهاى او به همین زبان بوده است. (چنانکه نصارى نیز به همین امر اعتراف دارند). جز اینکه مسیحیان مدعىاند مدتى پس از صعود حضرت عیسى به آسمان، روحالقدس حقایق و معانى را به قلوب حواریون عیسى القا نمود و آنها را مخیّر کرد که هرکس در میان هر قومى که به سر مىبرد به زبان همان قوم انجیل خود را بنویسید. لذا «متّى» به زبان خود یعنى عبرى انجیل خود را نوشت و سایرین به زبان یونانى انجیل خود را نوشتند. با توجه به اینکه بشارتهاى مزبور در مورد آمدن فارقلیطا بعد از رفتن حضرت عیسى در انجیل یوحنّا آمده بود، قهرا باید یوحنّا کلمه اصلى معادل فارقلیطا را به زبان یونانى نوشته باشد. به عبارت واضحتر، حضرت عیسى که چنین بشارتى داده است مطمئنا واژه عبرى این کلمه را بکار برده است و یوحنّا آن را به زبان یونانى ترجمه کرده است. سپس مترجمین آن واژه یونانى را در هنگام ترجمه به زبان عربى، فارقلیطا ترجمه نمودهاند.
حال سؤال و ابهام اصلى این است که فارقلیطا ترجمه کدام واژه یونانى است؟ آیا در انجیل اصلى، یوحنّا که به زبان یونانى نوشته شده بود کلمه «پریقلیطوس» (به معناى بسیار ستوده و یا مورد ستایش = احمد و محمد) بوده است یا کلمه «پاراقلیطوس» (به معناى تسلىبخش، پشتیبان، وکیل).
اگر فارقلیطا از کلمه «پریقلیطوس» گرفته شده باشد به خوبى بر مدعاى مسلمانان یعنى بشارت به آمدن پیامبر اسلام دلالت دارد و به گفته قرآن هم منطبق خواهد بود. قرآن کریم از قول حضرت عیسى اینگونه مىفرماید: «اذ قال عیسى بن مریم یا بنىاسرائیل انى رسولالله الیکم مصدّقا لما بین یدّى من التّورات و مبشّرا برسول یأتى من بعدى اسمه احمد فلما جائهم بالبیّنات قالوا هذا سحر مبین» (صف / 5).
«یعنى به یاد آورید هنگامى را که عیسى بن مریم گفت: اى بنىاسرائیل! من فرستاده خدا به سوى شما هستم در حالى که تصدیقکننده کتابى که قبل از من فرستاده شده یعنى تورات مىباشم و بشارتدهنده به رسولى که بعد از من مىآید و نام او احمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم است. هنگامى که او [احمد] با معجزات و دلایلى روشن به سراغ آنان آمد گفتند این سحرى [یا ساحرى] است آشکار.»
همانگونه که در مباحث پیشین بیان کردیم، قرائن و شواهدى در عبارات مذکور در انجیل یوحنا وجود دارد که نشان مىدهد منظور حضرت عیسى نزول روحالقدس نبوده است.
از این گذشته به فرض که در نسخه اصلى یونانى انجیل، کلمه «پاراقلیطوس» بوده است نه «پریقلیطوس» باز دلالت روشنى بر روحالقدس ندارد، زیرا همانگونه که گفتیم معناى اصلى این کلمه تسلىبخش، پشتیبان و کیل است نه روحالقدس. به نظر مىرسد صدق این اوصاف در حق پیامبر اسلام بیش از صدق آن در مورد روحالقدس است. قرآن کریم پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم «مبشّر»، «بشیر»، «شاهد»، «رحمهللعالمین»، «ولىّ»، «رئوف» و «رحیم» نامیده است.
از این گذشته همانگونه که گفتیم قرائن و شواهدى در عبارت انجیل وجود دارد که با روحالقدس سازگار نیست و به عکس با پیامبر اسلام تناسب روشنى دارد زیرا پیامبر اسلام بوده است که بر حضرت عیسى شهادت داده و نبوت و رسالت او را تصدیق نموده است. و او و مادرش را به درستى به مردم معرفى کردو از آنها تجلیل و تمجید نموده پیامبر اسلام بوده است که همه چیز را با دین کامل خود به بشریت آموخته است. او است که از جانب خود سخن نمىگوید هر چه مىگوید از جانب خدا است. «ما ینطق عن الهوى ان هو الّا وحى یوحى». (سوره نجم / 3-4).
پاسخ به برخى از شبهات
مدعاى اصلى ما در مطالب مزبور این بوده است که صدق «فارقلیطا» در مورد پیامبر اسلام واضحتر از صدق آن در مورد روحالقدس است. در این رابطه اشکالاتى از سوى علماى مسیحى مطرح شده است که به پاسخ آنها مىپردازیم:
شبهه اول: در یکى از عبارات مزبور انجیل اینگونه آمده است: «….این فارقلیطا همان روح پاک خداست….» بنابراین فارقلیطا در این عبارت به روحالقدس تفسیر شده است.
پاسخ: این سخن ادعایى بیش نیست زیرا چه دلیلى وجود دارد که منظور از «روح پاک خدا» یا «روح راستى خدا» به معناى روحالقدس که یکى از اقانیم ثلاثه است مىباشد؟ این تعبیر مىتواند درمورد پیامبر اکرم اسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم و بلکه هر پیامبرى صادق باشد.
خصوصا با توجه به اینکه مواردى در کتاب مقدس «روح حق» یا «روح خدا» در مورد غیر روحالقدس نیز بکار رفته است.
به عنوان نمونه: «سرانجام اى قوم من! خواهید دانست که من خداوند هستم. روح خود را در شما قرار مىدهم و شما بار دیگر احیاء شده و به وطن خود بازمىگردید.» (کتاب حزقیال، باب 37، آیه 13-14).
در اینجا روح خدا با توجه به جملات پیشین آن یقینا به معناى روحالقدس نیست. درجملات پیشین سخن از دمیده شدن روح در بدن انسان و زنده شدن او پس از مرگ است مثلاً آمده است: «در شما روح مىدمم تا زنده شوید.» و یا «روح داخل بدنها شد و آنها زنده شدند و ایستادند.»
شبهه دوم: در عبارات انجیل طرف خطاب، حواریون و شاگردان حضرت عیسى هستند بنابراین معنى ندارد که مقصود از «فارقلیطا» پیامبر اسلام باشد زیرا بعثت او قرنها بعد از حواریون اتفاق افتاد.
پاسخ: منشأ این شبهه این است که مراد از خطاب، باید حاضرین در وقت خطاب باشد، و حال آنکه دلیلى بر آن نیست. در کتاب مقدس مواردى آمده است که مراد از خطاب حاضرین در وقت خطاب نبودند. به عنوان نمونه در مورد برخورد حضرت عیسى با کاهنان یهود که قصد کشتن او را داشتند چنین آمده است:
«کاهنان اعظم و درواقع تمام اعضاى شوراى عالى یهود جمع شده بودند و به دنبال شاهدانى مىگشتند که به دروغ به عیسى تهمت بزنند تا بتوانند به مرگ محکومش کنند… آنگاه کاهن به او گفت: به خداى زنده از تو مىخواهم که جواب بدهى، آیا تو مسیح فرزند خدا هستى یا نه؟ عیسى جواب داد بلى هستم و یک روز مرا خواهید دید که در دست راست خدا نشستهام و برابرهاى آسمان به زمین بازمىگردم….»45
مىدانیم که هنوز که هنوز است حضرت مسیح از آسمان به زمین نزول نکرد. در حالى که قرنهاست که کاهنان یهود مردند و نابود شدند.
حضرت عیسى خطاب به شاگردانش مىگوید: «…. من مىروم تا نزد خدا جا را براى شما آماده کنم. وقتى همه چیز آماده شد بازخواهم گشت و شما را خواهم برد، تا جایى که من هستم شما نیز باشید.»46
شبهه سوم: در وصف «فارقلیطا» اینگونه آمده است:
«مردم دنیا به او دسترسى ندارند چون نه در جستجوى او هستند و نه او را مىشناسند ولى شما در جستجوى او هستید و او را مىشناسید.» این وصف هم در مورد پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم صادق نیست زیرا مردم او را دیدند و شناختند.
پاسخ: به نظر مىرسد که منظور این است که شماها که علائم و اوصاف او را از من شنیدید و به صدق قول من باور دارید در جستجوى او هستید و به راحتى او را مىشناسید. اما مردمى که این علائم را از من نشنیدند و یا به گفتههاى من ایمان ندارند به راحتى نمىتوانند او را بشناسند و بپذیرند. (مگر اینکه شما – علماى مسیح – او را به مردم معرفى کنید)، یا منظور از شناختن در اینجا شناختن کامل است چنانکه مسیح در مورد خودش چنین عباراتى را به کار برده است:
«بدو گفتند پدر تو کجاست؟ عیسى جواب داد که نه مرا مىشناسید و نه پدر مرا. هرگاه مرا مىشناختید هر آینه پدر مرا نیز مىشناختید.»47
«فیلیپ گفت آقا! خداى پدر را به ما نشان دهید که همین براى ما کافى است. عیسى جواب داد: آیا بعد از مدتى که با شما بودهام هنوز هم نمىدانید که من کیستم؟ هر که مرا ببیند خداى پدر را دیده است.»48
«فقط پدر آسمان است که پسرش را مىشناسد و همینطور پدر آسمانى را فقط پسرش مىشناسد.»49
بشارت هشتم:
خداوند مىفرماید: «این است خدمتگزار من که او را تقویت مىکنم. این است برگزیده من که از او خشنودم. او را از روحم پر خواهم ساخت تا عدالت و انصاف را براى اقوام جهان، به ارمغان آورد. او آرام است و در کوچهها فریاد نخواهد کرد و کسى صدایش را نخواهد شنید و نى خرد شده را نخواهد شکست و شعله ضعیف را خاموش نخواهد کرد. عدل و انصاف واقعى را به اجرا درخواهدآورد. دلسرد و نومید نخواهد شد و عدالت را بر زمین استوار خواهد ساخت. مردم سرزمینهاى دوردست منتظرند تعالیم او را بشنوند. خداوند، خدایى که آسمانها را آفرید و گسترانید و زمین و هرآنچه که در آن است را بوجود آورد و نفس و حیات به تمام مردم جهان بخشید، به خدمتگزار خود چنین مىگوید: «من که خدا هستم تو را خواندهام و به تو قدرت دادهام تا عدالت را برقرار سازى. توسط تو با تمام اقوام جهان عهد مىبندم و به وسیله تو به مردم دنیا نور مىبخشم. تو چشمان کوران راباز خواهى کرد و آنان را که در زندانهاى تاریک اسیرند آزاد خواهى ساخت… اى جزیرههاى دوردست و اى کسانى که در آنها زندگى مىکنید، در وصف خداوند سرودى تازه بخوانید. اى دریا و اى همه کسانى که در آنها سفر مىکنید، در وصف خداوند سرودى تازه بخوانید. اى دریاها و اى همه کسانى که در آنها سفر مىکنید، او را پرستش نمائید. صحرا و شهرهایش خدا را ستایش کنند. اهالى «قیدار» او را بپرستند و ساکنان «سالع» از قله کوهها فریاد شادى سردهند. کسانى که در سرزمینهاى دوردست زندگى مىکنند، جلال خداوند را بیان کنند و او را ستایش نمایند. خداوند همچون جنگاورى توانا به میدان جنگ خواهد آمد و فریاد برآورده، دشمنان خود را شکست خواهد داد. مدت مدیدى است که او سکوت کرده است و جلوى خشم خود را گرفته است. اما دیگر ساکت نخواهد ماند… او قوم کورباطن خود را به راهى که پیشتر آن را ندیده بودند هدایت خواهد کرد. تاریکى را پیش روى ایشان روشن خواهد ساخت و راه آنهارا صاف و هموار خواهد کرد. آنگاه کسانى که به بتها اعتماد مىکنند و آنها را خدا مىنامند مأیوس و رسوا خواهند شد…
خداوند قوانین عالى خود را به قوم خویش (بنىاسرائیل) عطا فرمود تا ایشان آن را محترم بدارند و توسط آن عدالت او را در جهان نشان دهند. اما قوم او از عهده انجام این کار برنمىآیند…. بلى آنها راههاى خدا را دنبال نکردند و از قوانین او اطاعت ننمودند. براى همین بود که خداوند اینچنین بر قوم خود خشمگین شد و بلاى جنگ را دامنگیر ایشان ساخت…»50
شخصى که در این عبارت منظور نظر قرار گرفته است داراى اوصافى است که برخى از آنها به قرار زیر است:
الف) خدمتگزارى است که خداوند او را تقویت مىکند.
ب) برگزیده خدا و مورد خشنودى اوست.
ج) خداوند او را براى عدل و انصاف در سراسر جهان یارى خواهد کرد.
د) آرام، متین، خوشرفتار و مدافع مظلوم است.
ه) رسالت او نجات و هدایت همه جهانیان است.
و) اهل جنگ و جهاد و مبارزه است.
ز) بر دشمنان خود پیروز مىشود.
ح) با بتپرستان مبارزه مىکند و آنها را رسوا خواهد ساخت.
ط) شریعت و تعلیمات او براى همه جهانیان است….
به نظر مىرسد که این اوصاف جز بر پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم و فرزند او حضرت مهدى عج الله تعالی فرجه الشریف بر فرد دیگرى قابل انطباق نیست. عدم انطباق این اوصاف بر حضرت مسیح آشکار است زیرا او نه اهل جنگ و جهاد بوده است و نه دشمنان خود را مغلوب ساخته است و نه با بتپرستان مبارزه کرده و آنها را رسوا کرده است و نه توانسته عدل و انصاف را در زمین حاکم سازد و از این گذشته از طایفه بنىاسرائیل است.
پینوشتها:
1 – انجیل یوحنا، باب اول، آیات 19-26.
2 – انجیل، متّى، باب 11، آیه 14.
3 – انجیل متى، باب 17، آیه 10-13.
4 – تورات – سفر تثنیه، باب 18، آیه 15و18.
5 – تورات، سفر تثنیه، باب 34، آیه 10.
6 – تورات – سبب پیدایش، باب 16، آیه 9-12.
7 – تورات – سفر پیدایش، باب 25، آیه 18.
8 – کتاب مزامیر، مزمور 72.
9 – اول پادشاهان، باب 11، آیه 42.
10 – اول پادشاهان، باب 2، آیه 11.
11 – اول پادشاهان، باب 11.
12 – اول پادشاهان، باب 9، آیات 10-24.
13 – انجیل، متّى، باب 5، آیه 17-19.
14 – انجیل، متّى، باب 3، آیه 1-2.
15 – همان، باب 4، آیه 17.
16 – همان، آیه 21.
17 – همان، باب 10، آیه 8-1.
18 – انجیل لوقا، باب 9، آیه 2-1.
19 – همان، باب 10، آیه 1-9.
20 – انجیل، متّى، باب 21، آیه 43.
21 – انجیل، متّى، باب 13، آیه 31-32.
22 – انجیل متّى، باب 21، آیه 45-33.
23 – (مزامیر، مزمور 118، آیه 22-27).
24 – انجیل، یوحنّا، باب 12، آیه 46-47.
25 – انجیل یوحنّا، باب 14، آیه 15-17.
26 – همان، آیه 25-26.
27 – همان، آیه 29.
28 – انجیل یوحنّا، باب 15، آیه 27-26.
29 – انجیل یوحنّا، باب 16، آیات 5-16.
30 – اعمال رسولان، باب 2، آیات 1-4.
31 – همان، آیه 38-39.
32 – انجیل متّى، باب 1، آیه 18.
33 – انجیل متّى، باب 13، آیه 16-17 و باب 4، آیه 1.
34 – انجیل لوقا، باب 1، آیه 14-15.
35 – همان، آیه 67.
36 – همان، باب 2، آیه 27-25.
37 – انجیل لوقا، باب 3، آیه 15-16.
38 – همان، باب 4، آیه 1.
39 – انجیل متّى، باب 5، آیه 17-19.
40 – نامه پُولُس به مسیحیان غلاطیه، باب 3، آیه 2-5.
41 – همان، آیه 10-14.
42 – همان، آیه 23-29.
43 – همان، باب 5، آیه 1-4.
44 – انیسالاعلام فى نصرهالاسلام، ج 2، ص 179 به نقل از باب سوم کتاب تاریخ ولیم میور.
45 – انجیل متّى، باب 26، آیه 59-64.
46 – انجیل یوحنّا، باب 14، آیه 1.
47 – انجیل یوحنّا، باب 8، آیه 19.
48 – همان، باب 14، آیه 8-9.
49 – انجیل متّى، باب 11، آیه 27.
50 – کتاب اشعیا، باب 42.