مقالات مربوط به زندگی گهربار حضرت معصومه (س) را میتوانید اینجا مطالعه کنید.
کاروانی در راه است …
کاروان نور، کاروان عشق، بهار.
کاروانی که با خود خورشید را می آورد.
برخیزید!
دل های مشتاق، چشم های عاشق!
ای تمام آینه ها، پرنده ها، درختان، دشت ها و بیابان ها، سنگ و سنگریزه ها! ای کویر!
به پیشواز بروید.
زیر قدم هایش، گل بریزید!
مسیر عبورش را گل آذین کنید.
دست بیافشانید، پنجره روحتان را باز کنید، تا خدا را عاشقانه به تماشا بنشینید.
دروازه چشم ها را بگشایید و صاحب خانه را بنگرید.
پرده جان هایتان را بیافکنید تا هوای عشق در تار و پود وجودتان بوزد.
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید!
بوی خوش بهشت! بوی دلنواز ایمان! بوی روح بخش بانوی کرامت.
می آید، حقیقت وعده داده شده.
قُمْ، ای خاک مقدّس! چه سعادتی!
رستگاری از این بالاتر که هر روز، آفتاب از آسمانت طلوع کند!
هر روز آسمان سر به خاکت بگذارد!
هر روز، میزبان هزارها هزار فرشته مقرّب باشی!
که هر صبح، با نور دعای فاطمه علیهاالسلام بیدار شوی!
قُمْ،
ای سرزمین آسمانی!
به پیشواز نور برو! با تمام دلت از خورشید استقبال کن، که از این پس تو نیز کعبه دل ها خواهی شد؛ پناهگاه امن جان های بی تاب
خانه امید دلشکستگان نامید
دارالاجابه ناله های جانسوز
مهبط همیشه فرشتگان
و دارالشّفای عرشیان و خاکیان.
از این پس، حضور هیچ ابلیسی وجودت را نخواهد آزرد!
فاطمه علیهاالسلام می آید و تاج عزّت بر سرت می نهد.
معصومه می آید، خاکت بوی آسمان می گیرد.
کریمه اهل بیت می آید و خدا، به یُمنِ مقدمش یک در از بهشت به رویت می گشاید. صدای کاروان نزدیک و نزدیک تر می شود.
السلام علیک یا فاطمه اشفعی لنا فی الجنه
سلام بانو!
خوش آمدید!
تو میهمان نا خوانده ای نبودی که با آمدنت، کسی را شگفت زده کنی. عمری است که شهر قم آبستن رؤیای آمدن زنی از قبیله روشنایی است.
هر روز، مناره های مسجد شهر قد می کشند تا شاید سایه محمل تو را از دور ببینند و در بانگ اذان خویش، بشارت رسیدنت را فریاد کنند.
شهر ما به درازای تاریخ است که انتظار تو را می کشد!
پس اگر می بینی جماعت شیفتگانت، دست و پای دلشان را گم کرده اند و زبانشان از تکلم باز مانده، به خاطر دیدار توست.
قبول کن حلقه زدن دور در دانه آل طه و نگین امامت، کمترین کاری است که ما توانسته ایم بکنیم.
ما دور افتادگان از خانه کرامت آل عبا، در تار و پود چادرت آرزوهای دیرینه مان را جستجو می کنیم.
ما از تو عطر محمدی رسول خدا صلی الله علیه و آله را می جوییم و در پی مهر علوی علیه السلام هستیم و با دیدن سبزی نگاهت، یاد خانه نیم سوخته فاطمه علیهاالسلام می کنیم و از صبر و بردباری مجتبی علیه السلام می پرسیم.
اما تو بیش از همه، عطر خاطرات امام هشتم علیه السلام را در ایوان دل ما می پراکنی؛ آن چنان که گویی امام رضا علیه السلام بر دشت خاطرمان خیمه زده است و بر منبر نگاهمان حدیث نور می گوید.
بانوی آب و آیینه!
ما شهرمان رامهیا کرده بودیم تا بر گرداگرد لبخند مهرت خانه بسازیم و از مسیر نگاهت، کوچه بکشیم و دیارمان را در پیوند با تو جاویدان کنیم.
ما کجا می دانستیم که میهمان تازه رسیده مان، هنوز بار سفر بر زمین نگذاشته، بار عمر خویش بر شانه های حضرت اجل می گذارد و از اقلیم ما محمل بر می بندد.
ما دلمان می خواست تمام دیوارهای گرداگردت را آیینه کاری می کردیم و زمین زیر پایت را از مرمر سفید می ساختیم و بالای سرت را سایبانی می زدیم از گنبدهای پر از کبوتر، نه این که با آرزوهای ناکاممان خانه آخرتت را آذین بندیم.
اما ما به همین نیز مفتخریم که شهرمان را به نام تو می شناسند و از ما نشانه های تو را می جویند.
خدا کند که همسایگان خوبی برای یادگار آل الله باشیم!
بوی غروب، تمام خاک را فرا گرفته است. چراغ یادت، آرام آرام در من پر نورتر می شود، فوج فوج کبوتر، آهنگ خاک کرده اند، کویر به وجد آمده است و خاک به هیجان. کاروان نزدیک تر می شود، بوی بهشت می تراود از همه سو.
خورشید، در شب هنگام این خاک، به طلوع ایستاده است.
می آید؛ بانوی اختران فروزان و روشنایِ بی غروب.
می آید و ردّ گام هایش، کویر را بیدار می کند تا این تکه از خاک، خواب بهشت ببیند، تا سایه مهربانی اش، هوای این شهر فراموش شده را معطّر کند.
از ردّ گام هایش خورشید می تپد مرا باکی از فرو ریختن در پیشگاهت نیست، بانو!
کجای غربتِ جهان ایستاده ام با تو؟
ملائک به پیشوازت آمده اند. کبوتران، بال می گسترند زیر گام هایت.
چتر محبّت تو، تنها پناه این خاک شتابان است و این کویر سرگردان.
در مقابل شکوهت سر خم کرده ام بانو! صاف در چشمانت خیره می شوم تا در این ظلمت عمیق، دنبال مصادر خورشید بگردم.
جان سوخته ام را لهیب عشقت گدازان تر می کند.
قدم هایت تقدس این خاکند.
چه مهربان این خاک را به رویش وا داشتی!
چه زیبا خورشید را به میهمانی شب های طولانی این خاک سپردی و کبوتران حرمت که بال می گشایند در یکدستی هوایی که نفس کشیدی و شاخه های خشک از دمِ مسیحایت به شکوفه نشستند، نعمت را بر این خاک تمام کردی!
بانو تو آمدی تا بر این شهر، تمام ستاره های دنیا بدرخشند.
چه شکوه جاودانه ای! چه لحظه های عاشقانه ای!
از حنجره چکاوک های عاشق، آواز حضور می تراود.
لحظه ها زلال می شود مثل آب، روشن می شود مثل آفتاب.
چه زیباست، لحظه های شکفتن قدم هایش!
کویر قم، از تبلور حضورش سبز می شود و آسمان، ترانه خوان آبی ترین سروده های عشق.
زمین در زیر گام هایش به شوق می آید.
طراوت از جام زمان می تراود.
گویی آفتاب به دیدار سرزمین قم آمده است!
شهر، بوی یاس می دهد؛ بوی مهربانی و عشق.
گل لبخند بر لب ها شکوفا شده است.
آسمان، ستاره باران آمدنش می شود و مهتاب، پولک باران حضور عاشقانه اش.
بانویی از شهر مدینه، از تبار گل و گلاب و آیینه آمده است تا با دَمِ مسیحایی خویش، نسیم جاودانگی را در شهر قم به میراث بگذارد.
با حضور سبزش، دریا به میهمانی کویر آمده است.
پروانه ها رویش سبزش را به تماشا نشسته اند.
حضورش، غزل عاشقانه ای ست که گلواژه عشق و امید را می سراید.
معصومه، بانوی افلاکی، بانوی صداقت و پاکی، آمده است تا قم را به زلال ترین لحظه های تاریخ بسپارد.
با قدم های پاک مبارکش، دُرِّ گرانبهای شفاعت را برای مردم قم به ارمغان آورده است.
با وجودش، مشام خاکی قم، از بوی بهشت پر شده است.
چشمه زلال رحمت در زمین خشکیده قم به جوش آمده است.
معصومه آمده است تا بهار سبز زندگی را با شکوفه های سپید ایمان، به مردم قم ارزانی کند.
کجاوه، پستی و بلندی جاده را می پیماید و شما مسافت غربت را.
چه چیز، راه طولانی را کوتاه می کند، جز نهالستان های امید که آبادی به آبادی در نگاه دلتان سبز می روید؟
دروازه های شهر گشوده، چشم های میهمان نواز به جاده، آغوش ها باز و دست ها به اشتیاقِ آب و جارو، آستین ها را زده بالا.
امروز از چهار سو، نسیم نرگس و مریم وزیدن گرفته ست، تا در برابر عطر قدم های بانوی کریمه علیهاالسلام سر فرودآورد.
«این بوی ناب وصال است یا عطر گل های سیب است؟ این نفحه آشنائی بوی کدامین غریب است؟»
آوای زنگوله ها، موسیقی کویر است؛ جاری در قافله که زیر و بم آن آویخته به گردن اشتران است و دل های گوش به زنگ را می گوید که فاصله ای نیست تا مسافری محبوب، قدم رنجه کند.
و پر می شود مشام هوا از شمیم جان فشانی و عطر اسپند.
… وَ اِن یَکادُ الَّذینَ کفروا لَیُزْلِقونَکَ بِاَبْصارِهِمْ…
دور باد از حضور شما شمّه ای از نگاه تنگ نظران و خاکستر باد اندیشه ای که آتش گردن کشی را خواهد رقصاند.
«تو می رسی غریبه از دیار دور دست و من هزار پاره می کنم به پیش پات پیرهن»
حالا این سرزمین، بوی آب و خاک اهل بیت را گرفته است و می خواهد بخشی از میراث نبوی را ناباورانه تحویل بگیرد.
بانوی کریمه، گلاب ناب حضور، شیرینی کلام خاندان، حریر سپید نوازش و نان برشته برکت، سوغات آورده است.
… و چشم ها نمی توانند ببینند ظرفیت صندوقچه او را که به اندازه دنیایی از کرامت جا دارد.
«حالیا دست کریم تو برای دل ما سر پناهی است در این بی سر و سامانی ها»
السلام علیکِ یا بنتَ فاطمهَ و خدیجه! هر آن که دست بر سینه، شما را درود می فرستد، تمام حق عشق را به جای آورده است.
زنان، بر پشت بام ها، هلهله کنان و کودکان در کوچه های شادی روان، شهر را به شور و شعف آذین بسته و نفس های گرم خویش را به خوش آمد گویی، رها کرده اند.
«ببین از چشمه می جوشد ترانه زِ گل ها می کشد آتش زبانه
بیاور عاشقان را سهمی از نور بپاش از پنجره در قلب خانه»
«بانوی سپید آب «یا معصومه» علیهاالسلام ای دختر آفتاب «یا معصومه» علیهاالسلام
سرچشمه عصمت و صفا و جودی هستی تو ز نور ناب «یا معصومه» علیهاالسلام »
پا از رکاب نور بر زمین نهادی، در حالی که فرشتگان، همراهی ات می کردند و بانوان پرده نشین، گرداگردت حلقه زده بودند.
خاک تفتیده قم، زیر قدم های مبارکت، جان می گرفت و از برکت غبار نشسته بر دامانت، هر چه بیابان و کویر به شکوفه می نشست.
ای دختر آفتاب! تو آمدی؛ در سرسبزترین بهاری که اهالی قم به چشم دیده بودند و در روزی که جدّ بزرگوارت، وعده آمدنش را داده بود.
آسمان آن روز، میزبان فرشتگانی بود که برای پابوسی ات بر هم پیشی می گرفتند و مشتاقانه اذن دخول می طلبیدند. تو در امواج خروشان مردمی که فرسنگ ها به پیشوازت آمده بودند، چون خورشید می درخشیدی و با تبسمی شیرین به صدای تکبیر و تهلیل مردم گوش می سپردی؛
مردمی که شبنم اشک بر غنچه لبخندشان نشسته بود و با دست های گل و ریحان، به استقبالت آمده بودند.
تو آمدی، معصومه جان و بعد از تو، همه چیز رنگ و بویی دیگر یافت.
قم قطعه ای از بهشت شد و صدای بال فرشتگان، هر صبح و شام از آسمانش به گوش رسید.
انگار همه خوبی ها، همه شادی ها به سوی این نقطه از زمین سرازیر شده بود.
ای پرده نشین حرم عصمت و عفاف، خدا را شکر که آفتاب وجودت بر آسمان بی ستاره قم درخشید.
خدا را شکر که بیت النور عبادتت، بیت الله دلخستگان این وادی شد.
خدا را شکر که طوبای عشق و معرفتت، چونان درختی سبز و ستبر بر سر مردمان شیفته این دیار، سایه گستر شد.
بانوی عشق! قم، خانه اهل بیت است و صاحب این خانه تویی!
قم، پناهگاه همه دلسوختگان عالم است و سرسلسله این عاشقانِ دلسوخته تویی!
قم، باغی از جنات بهشت است و باغبان مهربان شکوفه هایش تویی!
خوش آمدی به خاک کویری این دیار، ای طلایه دار بهار!
صفای قدم های خسته ات، ای نادره روزگار!
چشم هامان را تا ابد به جمال فاطمی ات روشن کردی و دل ها مان را تا همیشه، سرشار از پروانگی ات کردی!
اینک، تو را قسم به کرامت دستانت، قبولمان کن!
تو را قسم به زلال چشمانت، آب کوثرمان بخش!
تو را قسم به عطوفت و مهرت، از خانه خویش مرانمان!
ای تجسم مهربانی زهرا علیهاالسلام و رأفت برادرت امام رضا علیه السلام !
دریاب ما را که ساحل نشین دریای تو ایم؛ رهامان مکن در این روزگار وانفسا!
باد، به پیشوازت می آید تا عطر مقدس تو را به سوغات ببرد برای شهری که بی تاب رسیدن توست.
از شدت تب سوزان عرق کرده ای ؛ تبی گرم تر از خورشید قم.
کاروان را به شوق عطر خوش برادر گرامی ات آورده ای تا اینجا.
هر چند با کاروانی همراهی؛ اما در نبود برادر، تنهایی؛ آن قدر تنها که از هر کسی به خداوند نزدیکتری. پیشانی ات، زخمی روزهایی است که به دوری از برادر سرکرده ای.
عطر گل های سرخ در نفس های توست.
پروانه ها، بی پروا به استقبال تو آمده اند.
خیابان های شهر قم می دوند تا زودتر از هر کسی، هم قدم جاده های زیر پایت شوند.
قدم های مبارکت را که بر خاک هیجان زده قم می گذاری، آرام و سنگین نفس می کشی، هوا معطر می شود و شهر، مقدس.
قدمگاهت، آستانه بهشت است. به شوق دیدنت دسته دسته کبوترها به آسمان قم می آیند، آن قدر کبوتر آمده که نفس کشیدن آسمان دشوار شده است.
لبخند می زنی؛ هر چند هنوز بیماری از پیکر نحیفت رخت نبسته.
تمام سقاخانه های قم هر چه شمع دارند، نذر سلامتی تو می کنند.
این روزها کوچه ها از بوی تو می خندند. ثانیه ای لبخند از لب های شهر قم دور نمی شود.
چه سعادتی دارد این شهر! خوشبختی از این بیشتر هم مگر می شود؟! چه مهمان گرامی و بزرگی! خوشحالی دارد این که قدم های مبارکتان را بر دیده قم نهاده اید و شب هایش را روشن تر از روز کرده اید.
آسمان، به شهر نزدیک تر از همیشه شده است. خاکش، بوی ستاره های چشمک زن زیبای دور دست را می دهد.
قم با آمدنت تمام تلخی ها را فراموش کرده و هوای دیگری را نفس می کشد.
این روزها، ابرهای دیگری بر خاکش می بارند؛ ابرهایی که مهربانی را در باران خلاصه کرده اند.
به خاطر آمدنت این روزها، باران بی وقفه می بارد بر تشنگی سال های سال این شهر ، باران می بارد به خاطر صدای آشنای تو؛ تویی که صدای باران را از ناودان ها نمی پرسی و بوی باران را از بال های خیس گنجشک های باران خورده نمی خواهی.
باران می آید تا رویش را به خاک برگرداند؛ خاکی که پیش از آمدنت، زندگی را فراموش کرده بود.
آمده ای تا آسمان خلوت شهر را پر از کبوتر کنی. آمده ای تا خواب شهر را با آمدنت تعبیر کرده باشی. آمده ای تا قم، مقدس شود و به یمن قدم های تو این خاک، بوی آسمان بگیرد، بوی عشق بگیرد؛ اصلاً بوی مهربانی تو را بگیرد که از تمام گل های بهاری معطرتری و شنیدن بوی مهربانی ات، آدم ها را در ابرها غوطه ور می سازد.
به شهر خودت خوش آمدی! خوش آمدی به سرزمینی که از این پس، تمام دنیا آن را با نام تو خواهد شناخت؛ دیاری که نشانی اش نام تو می شود! به قم خوش آمدی، ای مقدس مهربان!
مقالات مربوط به زندگی گهربار حضرت معصومه (س) را میتوانید اینجا مطالعه کنید.