نویسنده: محمدالله اکبرى
نام شریفش جعفر، کنیهاش ابوعبدالله و ابواسماعیل و لقبهایشفاضل، قائم، طاهر، کافل، منجى و مشهورترین آنها صادق بود. درروز جمعه هفدهم ربیع الاول سال83 هجرى قمرى هنگام طلوع فجر درمدینه چشم به جهان گشود و در بیست و پنجم شوال سال 148 هجرىقمرى در سن شصت و پنجسالگى در مدینه چشم از جهان فرو بست ودر کنار پدر و جد (امام باقر و امام سجاد(علیه السلام) و عموى جدش (امامجسن مجتبى (ع» در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. پدرش26ساله بود که او زاده شد. دوازده سال از عمر شریفش را در کنارجدش امام سجاد(علیه السلام) و نوزده سال را در کنار پدرش امام باقر(علیه السلام)گذراند. مدت امامت آن گرامى 34 سال بود که حدود هجده سال آن(132-114ه ) همزمان با حکومت امویان بود و شانزده سال آن(148-132 ه ) همزمان با حکومت عباسیان.
آن حضرت با پنج تن از خلفاى بنى امیه هشام بن عبدالملک(125-105 ه )، ولید بن یزید (126-125ه)، یزید بن ولید(1267ه)، ابراهیم بن ولید (127ه) و مروان بن محمد ملقب بهحمار (132-127ه) و دو تن از خلفاى بنى عباس ابوالعباس سفاح(132-136) و ابو جعفر منصور (158-136ه) معاصر بود.
در مدت امامت آن حضرت در قلمرو اسلام حوادث مهمى روى داد. تنىچند از علویان علیه حکومت وقت قیام کردند. زید بن على بنالحسین پسر امام سجاد(علیه السلام) در سال 121 هجرى علیه هشام بنعبدالملک اموى در کوفه قیام کرد و به شهادت رسید. یحیى پسرزید نیز چند سال بعد در خراسان قیام کرد و کشته شد. محمد بنعبدالله معروف به نفس زکیه نوه امام حسن مجتبى(علیه السلام) نیز در سال145 هجرى علیه حکومت عباسى علیه منصور دوانیقى در مدینهقیام کرد ولى کارش به جایى نرسید و کشته شد. برادر این محمد،ابراهیم بن عبدالله هم در همان سال در بصره علیه منصور قیامکرد و کشته شد. از جمله مهمترین حوادث سیاسى اجتماعى دورانامامت امام صادق(علیه السلام) انتقال حکومت از امویان به عباسیان بود.
عباسیان که از سال 100 هجرى یک نهضت فرهنگى پنهانى را بنیادکرده بودند و علیه امویان در خراسان مخفیانه تبلیغ مىکردندسرانجام در سال129 هجرى به یک قیام نظامى به رهبرى ابومسلمخراسانى دست زدند و در سال 132 هجرى ابوالعباس سفاح را درکوفه به خلافت رساندند و در همان سال مروان حمار آخرین خلیفهاموى در مصر به دستسپاه خراسان کشته شد.
در دوره امامت امام صادق(علیه السلام) مسلمانان بیش از پیش به علم ودانش روى آوردند و در بیشتر شهرهاى قلمرو اسلام بویژه درمدینه، مکه، کوفه، بصره و… مجالس درس و مناظرههاى علمى دایرو از رونق خاصى بر خور دار گردید. در این مدت و با استفاده ازفرصتبه دست آمده امام صادق(علیه السلام) توانست علوم و معارف اهل بیترا بیان کرده در همهجا منتشر کند. سفرهاى اجبارى و اختیارىامام به عراق و به شهرهاى حیره، هاشمیه و کوفه و مدتى اقامتدر کوفه و برخورد با اربابان دیگر مذاهب فقهى و کلامى نقشبسزایى در معرفى علوم اهل بیت و گسترش آن در جامعه داشت. دراین شهرها مدینه، کوفه، حیره، هاشمیه و مکه در ایام حجگروههاى مختلف براى فراگیرى دانش نزد آن حضرت مىآمدند و ازدریاى دانش او بهره مىبردند. بزرگان اهل سنت چون مالک بن انس،ابوحنیفه، سفیان ثورى، سفیان بنعیینه، ابن جریح، روح ابن قاسمو… ریزه خوار خوان دانش بیکران او بودند. آن اندازه کهدانشمندان و راویان از او حرف و حدیث نقل کرده و از دانش وىبهره بردهاند از هیچ یک از دیگر ائمه و دیگر خاندان اهل بیت،آن اندازه نقل نکردهاند. هیچ محدث و فقیهى به اندازه آن حضرتمساله پاسخ نگفته است. بر خورد وى با گروههاى مختلف مردم سببشد که آوازه شهرتش در دانش و بینش دینى، علم و تقوى، سخاوت وجود و کرم و… در تمام قلمرو اسلام طنین انداز شود و مردم ازهر سو براى استفاده از دانش بیکران وى رو سوى او کنند.
دانشمندان علم حدیثشمار کسانى را که مورد اعتماد بودهاندراویان ثقه و از آن حضرت حدیث نقل کردهاند تا چهار هزار نفررا نوشتهاند.
ظاهرا نخستینبار ابن عقده این شمارش را انجام داده است. (نکمناقب، 4/369 دارالاضواء) شیخ طوسى در کتاب رجال خود سه هزار ودویست و سى و چهارتن از این راویان از جمله دوازده زن را نامبرده است. (نک: رجال طوسى، اصحاب الصادق(ع» در این دوره علومو فلسفه ایرانى، هندى و یونانى به حوزه اسلامى راه یافت وبازار ترجمه علوم گوناگون از زبانهاى مختلف به زبان عربى گرمو پررونق گردید. همچنین مکتبهاى کلامى و فرقههاى مذهبى و فقهىدر این عصر پایه گذارى شد. مناظرات امام صادق(علیه السلام) با ارباباندانشهاى گوناگون چون پزشکان، فقیهان، منجمان، متکلمان، صوفیانو… بویژه مناظرات وى با ابوحنیفه مشهور و در منابع شیعه وسنى ثبت است. (نک مناقب: 4/305-233، کشف الغمه: 2/430-367) بهعنوان مثال چگونگى گردش خون در بدن و وظائف گلبولها را امامصادق(علیه السلام) دست کم هزار سال پیش از دانشمندان غربى بیان کردهاست. (بنگرید: توحید مفضل).
شمایل
بیشتر شمایل آن حضرت مثل پدرش امام باقر(علیه السلام) بود. جز آنکه کمىباریکتر و بلندتر بود. مردى بود میانه بالا، افروخته روى،پیچیده موى و پیوسته صورتش چون آفتاب مى درخشید. در جوانىموهاى سرش سیاه بود. بینىاش کشیده و وسط آن اندکى بر آمده بودو برگونه راستش خال سیاهى داشت. محاسن آن جناب نه زیاد پرپشتو نه زیاد تنک بود. دندانهایش درشت و سفید بود و میان دودندان پیشین آن گرامى فاصله داشت. بسیار لبخند مىزد و چون نامپیامبر برده مىشد رنگ رخسارش زرد و سبز مىشد. در پیرى سفیدىموى سرش بر وقار و هیبتش افزوده بود.
آراستگى ظاهر
بسیار با ابهتبود. چندانکه چون دانشمندان زمانش به قصدپیروزى بر او براى مناظرههاى علمى به دیدارش مى رفتند، بادیدن او زبانشان بند مىآمد. همواره با وقار و متین راه مىرفتو به هنگام راه رفتن عصا در دست مىگرفت. ظاهرش همیشه مرتب ولباسش اندازه بود. به وضع ظاهر خود بسیار اهمیت مى داد. موهاىسر و صورتش را هر روز شانه مىزد. عطر به کار مى برد و گلمىبوئید. انگشترى نقره بانگین عقیق در دست مىکرد و نگین عقیقبسیار دوست مىداشت. هنگام نشستن گاه چهار زانو مىنشست و گاهپاى راست را بر ران چپ مىنهاد. در اتاقش نزدیک در و رو بهقبله مىنشست. لباسهایش را خود تا مىکرد. گاه بر تخت مىخوابیدو گاه بر زمین. چون از حمام بیرون مىآمد لباس تازه و پاکیزهمىپوشیدو عمامه مىگذاشت.
لباس پوشیدن
در لباس پوشیدن هم ظاهر را حفظ مىکرد و هم توانایى مالى را ومىفرمود: «بهترین لباس در هر زمان، لباس معمول مردم همانزمان است.» هم لباس نو مىپوشید و هم لباس وصلهدار. هم لباسگران قیمت مىپوشید و هم لباس کم بها و مىفرمود: «اگر کهنهنباشد، نو هم نیست.» لباس کم بها و زبر را زیر و لباس نرم وگران قیمت را روى آن مىپوشید و چون «سفیان ثورى» زاهد به وىاعتراض کرد که «پدرت على (علیه السلام) لباسى چنین و گرانبهانمىپوشید» فرمود: «زمان على (علیه السلام) زمان فقر و ندارى بود واکنون همه چیز فراوان است. پوشیدن آن لباس در این زمان لباسشهرت است و حرام خداوند زیبا است و زیبایى را دوست دارد و چونبه بندهاش نعمتى مىدهد، دوست دارد بندهاش آن را آشکار کند.
سپس آستین را بالا زد و لباس زیر را که زبر و خشن بود، نشانداد و فرمود: «لباس زبر و خشن را براى خدا پوشیدهام و لباسروئین را که نو و گرانبها استبراى شما.» هنگام احرام وانجام فریضه حجبرد سبز مىپوشید و به گاه نماز پیراهن زبر وخشن و پشمین. لباس سفید را بسیار دوست داشت و چون به دیدندیگران مىرفت آن را برتن مىکرد. نعلین زرد مىپوشید و به کفشزرد رنگ و سفید علاقهمند بود.
غذا خوردن
به هنگام غذا خوردن چهار زانو مىنشست و گاهى هم بر دست چپتکیه مىکرد و غذا مىخورد. رعایتبهداشت را بویژه به هنگام غذاخوردن بسیار مهم مىشمرد. همواره هم پیش از غذا خوردن دستانشرا مىشست و هم بعد از غذا، با این تفاوت که پیش از غذا دستانشرا بعد از شستن، با چیزى چون حوله خشک نمىکرد ولى پس از غذاآنها را مىشست و خشک مىکرد. اگر هنگام غذا خوردن دستانش تمیزبود آنها را نمى شست. همیشه غذا را با گفتن «بسم الله» شروعمىکرد و با جمله «الحمدالله» به پایان مىبرد. نیز غذا را بانمک آغاز و با سرکه تمام مىکرد. به هنگام خوردن غذا«الحمدلله» بسیار مىگفت و نعمتهاى خدا را سپاس مىگفت. غذارا داغ نمىخورد بلکه صبر مىکرد تا معتدل شود، میل مىکرد. بهوقتخوردن از آن قسمت ظرف که مقابلش بود غذا مىخورد. هیچگاهدر حال راه رفتن غذا نمىخورد. و هیچ وقتشام نخوردهنمىخوابید. همواره به اندازه غذا مىخورد و از پرخورى پرهیزمىکرد. بعد از غذا خوردن خلال مىکرد.
عبادت
امام صادق(علیه السلام) از اعاظم عباد و اکابر زهاد بود. از سه حال خارجنبود: یا روزه داشت، یا نماز مىخواند و یا ذکر مىگفت. چونروزه مىگرفتبوى خوش به کار مىبرد و بعد از ماه رمضان بىدرنگزکات فطره روزه خود، خانواده و خدمتکارانش را مىپرداخت.
شبهاى قدر را اگرچه مریض بود تا صبح در مسجد به نیایش وعبادت مىگذراند. چون نیمه شب براى خواندن نماز شب بر مىخاستبا صداى بلند ذکر مىگفت و دعا مىخواند تا اهل خانه بشنوند وهرکس بخواهد براى عبادت برخیزد. هنگامى که ماموران حکومتبراى دستگیرى وى شبانه از دیوار منزلش وارد مىشدند، او را درحال راز و نیاز با تواناى بىهمتا یافتند. آن گرامى ذکر رکوع وسجود را بسیار تکرار مىکرد.
امام صادق(علیه السلام) خداوند را همه جا حاضر و او را بر اعمال خودناظر مىدانست. از این رو بهگاه نیایش مجذوب خداوند مىشد. مالکبن انس مىگوید: «با امام صادق بر او درود خداى باد حجگزاردم، به هنگام تلبیه هرچه مىکوشید تا لبیک بگوید، صدایش درگلو مىماند و چنان حالتى به او دست مىداد که نزدیک بود ازمرکبش به زیر افتد. گفتم: چارهاى نیستباید لبیک گفت. فرمود:
چگونه جرات کنم لبیک بگویم، مىترسم خداوند بگوید: «نهلبیک» چون زبان به لبیک مىگشود، آن قدر آن را تکرار مىکرد کهنفسش بند مىآمد. قرآن را بسیار بزرگ مىداشت و آن را در چهاردهبخش قرائت مىفرمود.
برنامه زندگى
کار
امام صادق(علیه السلام) در زندگى برنامهاى منظم داشت و هرکارى را بهموقع انجام مىداد; چنانکه خود فرمود: «بى حیا بى ایمان است وبى برنامه بى چیز» مجلس درس و بحث و مناظرهها و مذاکرات علمىبا شاگردان، یاران و سران مذاهب دیگر وقت معینى داشت وپرداختن به امور زندگى و کار در مزرعه و باغ نیز وقتخاص خودشرا.
آن حضرت یاران و پیروان خود را به کسب مال حلال تشویق مىکرد واز آنان مىخواست که در کار خود کوشا باشند و از هرگونه تنبلىو کسالت دورى کنند. کار کردن و تجارت را موجب عزت و سربلندىانسان مىدانست و مىفرمود: «صبح زود براى به دست آوردن عزتخود بروید.» ولى تاکید مىکرد که تجارت باید سالم باشد و کسبدر آمد از راههاى درست و مشروع باشد.
آن گرامى هرگونه کوشش و تلاش را براى توسعه زندگى خود وخانواده، حج و زیارت رفتن، صدقه دادن و صله رحم کردن را تلاشبراى آخرت مىدانست نه دنیا. تنها به کار و کوشش سفارش نمىکرد،بلکه خود نیز کار مىکرد و در روزهاى بسیار گرم تابستان، عرقریزان در مزرعه و باغ خود کار مىکرد. باغش را بیل مىزد وآبیارى مىکرد. یکى از یارانش مىگوید: «آن حضرت را در باغشدیدم، پیراهنى تنگ، زبر و خشن در برو بیل در دستباغ راآبیارى مىکرد و عرق از سرو صورتش سرازیر بود. گفتم: «اجازهبفرمایید من کار را انجام دهم.» فرمود: «من کسى را دارم کهاین کارها را انجام دهد، ولى دوست دارم که مرد در راه به دستآوردن روزى حلال از گرمى آفتاب آزار ببیند و خداوند ببیند کهمن در پى روزى حلال هستم. » یکى از یارانش که آن حضرت را در یکروز بسیا گرم تابستان دید که کار مىکند، معترضانه گفت:
«فدایتشوم، شما با مقام والایى که نزد خداوند دارى وخویشاوندى نزدیکى که با پیغمبر دارى، در چنین روزى، این گونهسخت کار مىکنى؟» امام(علیه السلام) پاسخ داد: «در طلب روزى حلال بیرونآمدم تا از چون تویى بىنیاز شوم.» امام صادق(علیه السلام) هم خود کارمىکرد و هم غلامان و خدمتکاران خود را به کار وا مىداشت و همکارگران روز مزد را به کار مىگرفت. هر وقت کارگرى را به کارمىگرفت پیش از خشک شدن عرقش مزدش را مىپرداخت. هنگام برداشتخرما هم در جمعآورى آن کمک مىکرد و هم در وزن کردن آن. و همبه هنگام فروش و تقسیم بر فقرا و نیازمندان.
تجارت
امام صادق(علیه السلام) نه تنها پیروان و یارانش را به کارهاى درست وتجارت صحیح تشویق مىکرد بلکه خود نیز گاهى به تجارت مىپرداخت.اما نه به دستخویش. بلکه سرمایهاش را در اختیار کارگزاران وافراد مطمئن قرار مىداد تا با آن تجارت کنند. چون مىشنید کهسودى برده و روزى به او رسیده شادمان مىشد. با این حال برتجارت سالم بسیار تاکید داشت و هنگامى که کارپرداز وى مصادفکه با سرمایه وى به تجارت مصر رفته بود، با سودى کلان باز گشتفرمود: «این سود خیلى زیاد استبا کالاها چه کردید که چنینسود هنگفتى به دست آوردید؟» مصادف پاسخ داد: «چون به مصرنزدیک شدیم از کاروانهاى که از مصر مىآمدند از وضع کالاى خویشپرسیدیم. دانستیم که این کالا مورد نیاز مردم مصر است و دربازار آنجا بسیار نایاب است. از این رو با هم پیمان بستیم کهکالایمان را جز در برابر هریک دینار سرمایه یک دینار سود، کمترنفروشیم، این بود که سود زیادى بردیم.»
امام(علیه السلام) فرمود:«سبحان الله، علیه مسلمانان هم پیمان مىشوید که کالایتان راجز در برابر هر دینار سرمایه یک دینار سود کمتر نفروشید!»سپس اصل سرمایهاش را برداشت و فرمود: «من را به این سودنیازى نیست. اى مصادف، چکاچک شمشیرها از کسب روزى حلال آسانتراست.» چون امام(علیه السلام) این گونه سود بردن را اجحاف در حقمسلمانان مىدانستبه کارگزار خود اعتراض کرد و از آن سود چیزىبر نگرفت.
بخشش به نیازمندان
امام (علیه السلام) با آن همه تاکید و تلاش در به دست آوردن روزى حلال، بسیار بخشنده و کریم بود. یاران و پیروان خود را به بخشش سفارش مىکرد و تاکید مىفرمود یاور درماندگان و دستگیر در راه ماندگان باشند. او خود نیز عملا چنین بود. پیوسته مىفرمود: «مال با صدقه کم نمىشود.» امام بىتوجهى به مؤمنان نیازمند را کوچک شمردن آنان مىدانست و کوچک شمردن آنها را توهین به اهل بیت پیامبر (ص). حضرت صادق (علیه السلام) از راههاى مختلف به خویشان و دیگر مردم نیازمند کمک مىکرد. گاه نهانى صدقه مىداد و گاه آشکار; گاه توسط کسى مىفرستاد و گاه خود مىبرد. گاهى نیز غذا مىپخت و افراد را به خوردن دعوت مىکرد. شبانگاه، که تاریکى شب سایه مىگسترد و مردم مىخفتند، امام (علیه السلام) همچون پدرانش زنبیلهاى نان و گوشتبردوش مىگذارد، کیسههاى درهم و دینار در دست مىگرفت، ناشناس به سراغ نیازمندان مىرفت و غذا و پول را میان آنها تقسیم مىکرد. معلى، یکى از ارادتمندان امام صادق (علیه السلام) مىگوید: «امام (علیه السلام) در شبى که باران نمنم مىبارید از خانه به قصد سقیفه بنى ساعده بیرون رفت. من پنهانى دنبالش رفتم. در میان راه، ناگاه چیزى بر زمین افتاد. فرمود: «بسم الله، خدایا به من بازش گردان». جلو رفتم و سلام کردم، فرمود: معلى هستى؟ گفتم: آرى، فدایتشوم. فرمود: «با دستانت جستجو کن، آنچه یافتى به من بده». جستجو کردم، نانهاى پراکندهاى یافتم. وقتى آنها را به امام (علیه السلام) مىدادم کیسهاى پر از نان بر دوشش دیدم. گفتم: اجازه بفرمایید من آن را بردارم. فرمود: من به حمل آن سزاوارترم، ولى با من بیا. سپس به سقیفه بنى ساعده رفتیم و مردمى را خفته یافتیم. امام (علیه السلام) کنار هر نفر یک یا دو نان گذاشت و برگشتیم.» علاوه بر آنچه امام خود شبانه به نیازمندان مىداد، گاه به واسطه دیگران نیز اموالى براى آنان مىفرستاد و مىگفت: «به گیرنده نگویید من دادهام» بر صدقه پنهانى تاکید مىکرد و آن را بسیار دوست داشت. فضل بن ابى قره مىگوید: «امام کیسههاى پول را به کسى مىداد و مىفرمود: اینها را به فلانى و فلانى از بنى هاشم بده و بگو از عراق برایتان فرستادهاند.» آن شخص مىبرد و باز مىگشت. امام مىپرسید: چه گفتند؟ پاسخ مىداد: گفتند: به سبب نیکىات به خویشان پیامبر (ص)، خداى پاداش نیکت دهد.» بخششهاى شبانه امام ادامه داشت و گیرندگان دهنده را نمىشناختند; تنها پس از در گذشت امام دریافتند که یاور آنان که بوده است. افزون بر این، امام آشکارا نیز از مستمندان دستگیرى مىکرد. یک بار چهارصد درهم و یک انگشترى به ارزش دههزار درهم به فقیرى بخشید. امام صادق -که درود خدا و فرشتگانش بر او باد- در صدقه دادن روشى ویژه داشت; اگر گیرنده به آنچه مىگرفت قانع بود و خداى را سپاس مىگفت، امام بیشتر به او مىبخشید; و اگر آن را کم مىدانستیا به جاى شکر خداى از امام تشکر مىکرد، دیگر چیزى به او نمىداد. مسمع بن عبد الملک گوید: «روزى خدمت امام صادق (علیه السلام) بودیم و انگور مىخوردیم. نیازمندى آمد و چیزى خواست. امام (علیه السلام) خوشهاى انگور به وى داد. نیازمند گفت: نیازى به این ندارم پول بدهید! امام چیزى به او نداد و فرمود: خداى روزى دیگران را زیاد کند. نیازمند رفت و دوباره باز آمد و گفت: همان خوشه انگور را بدهید. امام چیزى به او نداد و فرمود: خداى روزىات را زیاد کند. سپس نیازمند دیگرى آمد. امام (علیه السلام) سه دانه انگور به وى داد. نیازمند گرفت و گفت: سپاس خداى را که این روزىام کرد. امام فرمود: صبر کن، پس دو دستخود را پر از انگور کرده، به او داد.تهیدست انگورها را گرفت و گفت: سپاس خدایى را که این روزىام کرد. امام صادق (علیه السلام) فرمود: بمان. سپس پولى که حدود بیست درهم بود، به او داد. نیازمند گرفت و گفت: خدایا، تو را سپاس. این تنها از طرف تو است. امام فرمود: بمان. سپس پیراهن خود را به او بخشید و فرمود: این را بپوش! مرد تهیدست پیراهن را گرفت، پوشید و گفت: سپاس خدایى که مرا پوشاند… . اى ابا عبد الله، خدایت پاداش نیک دهد. جز این براى امام دعاى دیگرى نکرد و ما گمان کردیم که اگر امام را دعا نمىکرد همچنان به او چیز مىبخشید.» امام (علیه السلام) همچنین از محصول باغهاى خود نیز به نیازمندان، رهگذران و همسایگان مىبخشید. امام باغى به نام چشمه «ابى زیاد» داشت که سالانه چهار هزار دینار درآمد داشت. آن قدر از آن مىبخشید که تنها چهارصد دینار باقى مىماند. این باغ ماجرایى شگفت دارد. یکى از یاران امام (علیه السلام) به وى گفت: «شنیدهام در باغ چشمه ابى زیاد کارى شگفت مىکنى، دوست دارم از زبان شما بشنوم.» امام فرمود: «آرى، چون خرماها مىرسد، فرمان مىدهیم دیوارهاى باغ را سوراخ کنند تا مردم وارد شوند و از میوه آن بخورند;» و نیز فرمان مىدهم «ده ظرف خرما، که بر سر هر یک ده نفر مىتوانند بنشینند، آماده کنند و چون ده نفر بخورند، ده تن دیگر بیایند و هر نفر یک مد خرما مىخورند.» سپس فرمان مىدهم به تمام همسایگان باغ، از پیرمرد و پیرزن و مریض و کودک و زن و همه کسانى که توانایى آمدن نداشتهاند، یک مد خرما بدهند. سپس مزد باغبانان و کارگران و سرپرستان باغ را مىدهم و باقیمانده محصول را به مدینه مىآورم و بین نیازمندان و آبرومندان به اندازه نیازشان تقسیم مىکنم; و در پایان از چهارهزار دینار، چهارصد دینار برایم باقى مىماند. امام صادق (علیه السلام)، افزون بر این بخششها، بسیار میهمانى مىداد. شاگردان، پیروان خویشاوندان، غریبان و رهگذران را به میهمانى مىخواند و اطعام مىکرد. خانهاش منزلگاه غریبان و مسافران بود. میهمانى دادن را بسیار دوست داشت. اطعام را از آزاد کردن بنده بهتر مىدانست. او به پیروانش سفارش مىکرد که خویشان و همسایگان و دوستان خویش را اطعام کنند. امام (علیه السلام) به اندازهاى میهمانى مىداد که مىتوان گفت، بیشتر اوقات میهمان داشت. مردم مىگفتند: «جعفر بن محمد به اندازهاى مردم را اطعام مىکند که براى خانوادهاش چیزى باقى نمىماند.» امام صادق (علیه السلام) وقتى نمىخواست کسى را به خانه ببرد، تعارف نمىکرد. چون میهمانان بر سر سفره مىنشستند، تعارف مىکرد که بیشتر بخورند و هر چه بیشتر مىخوردند، شادمانتر مىشد. گاه خود از میهمانان پذیرایى مىکرد. و کارهاى آنها را انجام مىداد، سر سفره گوشتها را جدا مىکرد و در برابر میهمانان مىگذاشت. خود براى میهمانان غذا مىنهاد و حتى به دستخود براى آنها لقمه مىگرفت. بسیار اتفاق مىافتاد که وقتى مجلس درس و مناظره تمام مىشد، موقع غذا خوردن بود. شاگردان و حاضران در محفل را نگه مىداشت و با آنها غذا مىخورد. در مقابل میهمانان بسیار خوشرو و خوشرفتار بود. و فقیر و غنى را باهم دعوت مىکرد. گاه به میهمانان غذاى بسیار لذیذ مىداد و گاه غذاى ساده و معمولى. در پاسخ یکى از یاران در این مورد، فرمود: من به اندازه توانم غذا مىدهم. چون خداى روزى زیاد برساند، طعام نیکو مىدهم; و چون روزى کم برسد، با غذاى معمولى اطعام مىکنم. چون میهمانى مىداد غذایش هم خوب بود و هم زیاد. میهمانان را بزرگ مىداشت و از حضور آنها اظهار شادمانى مىکرد. به هنگام آمدن میهمانان، به آنها خوش آمد مىگفت و در باز کردن و وانهادن بارشان به آنها کمک مىکرد. هنگام رفتن میهمانان، در بستن بار و بنه به آنها کمک نمىکرد و خدمتکارانش را نیز از کمک کردن به آنها باز مىداشت. چون سبب را مىپرسیدند مىفرمود: ما خاندانى هستیم که میهمانان را بر رفتن از منزلمان یارى نمىدهیم.
شجاعت
امام صادق (علیه السلام) از نسل على بود و در شجاعتبىنظیر. او شجاعت و پایدارى را از پدران خود به ارث برده بود. در مقابل زورمندان و امیران از گفتن حق پروا نداشت. روزى منصور، خلیفه عباسى، از مگسى درمانده شد و از وى پرسید: چرا خداوند مگس را آفرید؟ امام (علیه السلام) پاسخ داد: «تا جباران را خوار کند.» وقتى «داوود بن على، فرماندار مدینه، معلى بن خنیس را کشت، شمشیر برگرفته به کاخ امارت رفت; حقش را مطالبه کرد; قاتل «معلى» را به قصاص کشت. ماموران حکومتخانهاش را به آتش کشیدند، در میان شعلههاى آتش قدم مىزد و مىفرمود: «من فرزند ابراهیم خلیلم» وقتى که فرماندار اموى مدینه در حضور بنى هاشم و در خطبههاى نماز على (علیه السلام) را دشنام داد و همه بنى هاشم سکوت کردند، امام (علیه السلام) چنان پاسخ کوبندهاى به او داد که فرماندار بىآنکه خطبه را تمام کند راه خانه پیش گرفت.
مهابت، گذشت و بردبارى
امام (علیه السلام) مهابتى خدادادى داشت، چهرهاش نورانى بود و نگاهش نافذ. عبادت بسیار سبب شده بود ابهتش دلها را جذب کند. عظمت و مهابت وى چنان بود که ابو حنیفه بر منصور وارد شد و امام (علیه السلام) حضور داشت، به گفته خودش چنان تحت تاثیر هیبت امام (علیه السلام) قرار گرفت که مهابت منصور با آن همه خدم و حشم در برابر آن هیچ بود. یکى از دانشمندان علم کلام، که بسیار بر خود مىبالید و خود را براى مناظره با آن حضرت آماده کرده بود، چون چشمش به امام افتاد چنان تحت تاثیر قرار گرفت که حیران ماند و زبانش بند آمد. امام با وجود شجاعت و مهابت و قوت قلبى که داشت، در برخورد با مردم و خدمتکارانش بسیار بردبار و با گذشتبود و بدى را با نیکى پاسخ مىداد. رفتارش با دیگران، حتى خدمتکاران بسیار ملایم و مهربانانه بود. خوشرو و خوشرفتار بود و ملایمت و نرمى معیار رفتارش شمرده مىشد. روزى غلامش، که در پى کارى رفته بود، دیر کرد. امام (علیه السلام) در پىاش گشت و او را خوابیده یافت. نه تنها با او درشتى نکرد، بلکه کنارش نشست و او را باد زد تا بیدار شد. آنگاه به او فرمود: «تو را نشاید هم شب بخوابى هم روز، شب بخواب و روز کار کن.» گاه حتى بیش از این گذشت نشان مىداد، به نماز مىایستاد و براى بدکننده از خدا آمرزش مىطلبید. روزى شخصى که، امام را نمىشناخت، او را به دزدى متهم کرد. امام (علیه السلام) وى را به خانه برد و هزار درهم به او داد. چون شخص شرمنده و عذرخواه باز گشت و درهمها را پس آورد، امام آن را نپذیرفت.
صبر
امام صادق (علیه السلام) در برابر سختیها و مصیبتها بسیار پایدار بود. در برابر سختیهایى که حکومتبرایش ایجاد مىکرد و گاه حتى شبانه به منزلش مىریختند و به مرگ تهدیدش مىکردند، استوار بود. او در غم از دست دادن فرزندان بسیار صبور بود. روزى با میهمانانش بر سر سفره بود که خبر در گذشت پسر بزرگش اسماعیل را آوردند. با آنکه اسماعیل را بسیار دوست داشت نه تنها بىتابى نکرد، بلکه با میهمانان نشست، لبخند زد، پیش میهمانان غذا گذاشت و آنها را به خوردن تشویق کرد و از روزهاى دیگر بهتر غذا خورد. میهمانان از این که او را غمگین ندیدند تعجب کردند و سبب را پرسیدند. حضرت فرمود: «چرا چنین نباشم، راستگوترین راستگویان به من خبر داده است که من و شما خواهیم مرد.» چون کودکش مریض شده بود، غمگین بود و چون کودک درگذشت، اندوه را به کنارى نهاد و به جمع یاران پیوست. پرسیدند: «تا کودک بیمار بود، غمگین بودى و چون درگذشت، غم از چهره زدودى»؟ فرمود: «ماخاندانى هستیم که پیش از وقوع مصیبت اندوهگین مىشویم و چون فرمان حق در رسد به قضا رضا مىدهیم و تسلیم فرمان حق هستیم. در فراق از دست دادن یاران و خویشاوندان اشک مىریخت، ولى پیوسته راست قامتبود. در شهادت عمویش «زید بن على بن الحسین (علیه السلام)» گریست. در گرفتارى، شکنجهها و شهادت عموزادگانش گریست، ولى همچنان پایدار ایستاد.
تواضع
امام (علیه السلام)، با همه شرافت نسب و جلالت قدر و برترى دانشى که داشت، بسیار متواضع بود و در میان مردم چون یکى از آنان بود. به دستخویش خرما وزن مىکرد. باغ خود را بیل مىزد; آبیارى مىکرد. چهارپا سوار مىشد. و اجازه نمىداد حمام را برایش قرق کنند. چون بندگان بر زمین مىنشست و غذا مىخورد. و خود از میهمانانش پذیرایى مىکرد. روزى براى دلجویى و دیدار به منزل یکى از بنىهاشم مىرفت که کفشش پاره شد. کفش پاره را به دست گرفت و با یک پاى برهنه تا مقصد رفت. یتیمان را نوازش و سرپرستى مىکرد.
صله رحم
برخورد خوب در برابر رفتار بد و مهربانى در مقابل خشونت، معیار رفتارش بود. او مىکوشید کینهها را از دلها بشوید و پیوندهاى بریده را دو باره برقرار سازد. از جمله سجایاى اخلاقى امام (علیه السلام) این بود که از خطاکار در مىگذشت و پیوندش را با کسى که از او بریده بود، بر قرار مىکرد. آنگاه که بین آن حضرت و «عبد الله بن الحسن» نوه امام حسن (علیه السلام) مشاجرهاى در گرفت; عبد الله با آن حضرت درشتى کرد. وقتى دوباره یکدیگر را دیدند، امام حال عبد الله را پرسید. وى خشمگینانه گفت: «خوبم». امام فرمود: «آیا نشنیدهاى که صله رحم حسابرسى قیامت را سبک مىکند.» به گاه مرگ وصیت کرد تا به «حسن افطس»، پسر عموى آن حضرت که به قصد کشتن امام (علیه السلام) به ایشان حمله کرده بود، هفتاد دینار بدهند.
کمک مالى براى برقرارى صلح و آرامش
او تنها براى بر قرارى پیوند و محبتبین خود و خویشاوندانش تلاش و از خود گذشتگى نمىکرد، بلکه براى برقرارى دوستى بین دیگر مردم، بویژه شیعیانش، نیز مىکوشید. از مال خویش مبلغى به یارانش داده بود تا هرگاه پیروانش با هم به نزاع برخیزند به آنها بدهند و بینشان آشتى برقرار سازند.
همدردى با مردم
نه تنها خود را در غم و شادى نزدیکان و یاران و پیروانش شریک مىدانست، بلکه با تمام مردم همدردى مىکرد. وقتى در مدینه نرخها بالا رفته بود به وکیل خرجش فرمان داد تا مواد غذایى موجود را بفروشد و مانند سایر مردم روزانه غذا تهیه کند. «معتب» مىگوید: چون در مدینه نرخها بالا رفت، امام به من فرمود: چقدر مواد غذایى داریم؟ گفتم: «چند ماهى را کفایت مىکند. فرمود: آنها را بفروش. گفتم: مواد غذایى در مدینه نایاب است. فرمود: آن را بفروش و بعد مانند مردم هر روز مواد غذایى خریدارى کن. اى معتب، نیمى از خوراک خانوادهام را گندم قرار بده و نیمى را جو; خدا مىداند من مىتوانم به آنها نان گندم بدهم ولى دوست دارم خداوند ببیند که براى اداره زندگىام خوب برنامهریزى کردهام. نه تنها دستگیر خویشاوندان، شیعیان و عموم مسلمانان بود; بلکه نیازمندان غیر مسلمان را نیز کمک مىکرد. «معتب» مىگوید: بین مکه و مدینه همراه امام بودم. به مردى برخوردیم که خود را زیر درختى انداخته بود، امام فرمود: «به طرف او برویم، مىترسم تشنگى وى را از پاى درآورده باشد.» راهمان را کج کردیم و به سوى او رفتیم; مردى مسیحى بود با موهاى بلند. امام (علیه السلام) از او پرسید: «تشنهاى؟» گفت: «آرى» امام فرمود: اى مصادف، آبش بده. من پیاده شدم و سیرابش کردم. سپس سوار شدیم و رفتیم. من گفتم: این مرد مسیحى بود، آیا به مسیحى هم کمک مىکنى؟! فرمود: در چنین حالتى آرى. به هنگام فتنه از مدینه خارج مىشد و به یکى از باغهایش مىرفت و چون شورش فرو مىنشست و آرامش برقرار مىشد، به مدینه باز مىگشت.
منبع:ماهنامه کوثر