صاحب کتاب نهج البلاغه ـ کتاب معتبر شیعه ـ روایت مى کند که علی از پذیرفتن خلافت کناره گیری کرد و گفت: «دعونی والتمسوا غیری». «مرا رها کنید و کسی دیگر غیر از من را بجویید»!. و این بر باطل بودن مذهب شیعه دلالت می کند؛ چون شیعه ها می گویند که علی از سوی خدا به خلافت و امامت منصوب گردیده است و خلیفه شدن او فریضه ای بوده است که به گفته شما ابوبکر به خاطر غصب این حق او مورد بازخواست قرار می گیرد پس اگر چنین است چگونه از پذیرفتن آن اباء می ورزد؟!

صاحب کتاب نهج البلاغه ـ کتاب معتبر شیعه ـ روایت مى کند که علی از پذیرفتن خلافت کناره گیری کرد و گفت: «دعونی والتمسوا غیری». «مرا رها کنید و کسی دیگر غیر از من را بجویید»!. و این بر باطل بودن مذهب شیعه دلالت می کند؛ چون شیعه ها می گویند که علی از سوی خدا به خلافت و امامت منصوب گردیده است و خلیفه شدن او فریضه ای بوده است که به گفته شما ابوبکر به خاطر غصب این حق او مورد بازخواست قرار می گیرد پس اگر چنین است چگونه از پذیرفتن آن اباء می ورزد؟!

امامت و خلافت دارای واقعیتی است و مقام ظهور و بروز: واقعیت آن از سوی خدا و به وسیله پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ تعیین می شود، ولی ظهور و بروز آن و تدبیر و تصرّف در امور مسلمین و جامعه اسلامی، منوط به این است که در مردم آمادگی وجود داشته باشد و یار و یاورانی برای حمایت از آن به پا خیزند و این جز با بیعت و پذیرش مردم امکان پذیر نیست. به همین دلیل علی ـ علیه السلام ـ در دوران خلفای سه گانه (یعنی حدود 25 سال) خانه نشین بود و در امر خلافت دخالتی نمی کرد در عین این که مقام امامت او از سوی خدا بود و هیچ گونه کمبودی نداشت.[1] مخالفان شیعه و به ویژه گروهی که لجاجت و خصومت با اهل بیت و پیروان آنان را برای خود افتخار می دانند و در این راه از القاء هیچگونه شبهه و فتنه دریغ نمی ورزند و خفّاش گونه از نور خورشید گریزان اند، از باب این که: «الغریق یتشبث بکل حشیش» این کلمه امام ـ علیه السلام ـ در نهج البلاغه که در پاسخ به مردمی که مصّرانه از حضرت می خواستند بعد از کشته شدن عثمان، خلافت را قبول نماید. فرمود: «دعونی و التمسوا غیری»[2] دست آویز قرار داده می گویند اگر او از طرف پیامبر منصوب به خلافت بود، نباید این چنین سخن می گفت.
ولی پاسخ این دسته، علاوه بر مدارک فراوانی که بر ولایت و خلافت بلافصل او در تمام منابع سنی و شیعه وارد شده، در همین خطبه امام نیز بیان گردیده است.
توضیح این که: امام ـ علیه السلام ـ به خوبی می داند که مردم مسلمان در زمان خلفاء مخصوصا در زمان خلیفه سوم از اسلام راستین فاصله گرفته اند. به ویژه تقسیم پست ها و مناصب حکومت اسلامی به دلخواه، و تقسیم بیت المال به طور غیر عادلانه، و طبق امیال شخصی که در زمان عثمان به اوج خود رسیده بود مردم را چنین عادت داده بود که اگر کسی بخواهد سنّت پیامبر را دقیقا اجرا کند با مخالفت های شدیدی رو برو خواهد شد. و حوادث بعد، اثبات کرد که این پیش بینی امام ـ علیه السلام ـ کاملا بجا بوده است. لذا به عنوان اعلام خطر به هنگامی که مردم می خواستند با او بیعت کنند می گوید: «مرا رها کنید» زیرا شما طاقت تحمّل اجرای حق و عدالت را ندارید. بدانید اگر با من بیعت کنید مجبور خواهید بود برای تصفیه جامعه اسلامی دوران سختی را تحمّل کنید، و این درست به آن می ماند، که انسان نزد طبیب و جرّاح ماهری که در شهر نظیر ندارد می رود، او به بیمار می گوید: به طبیب دیگری مراجعه کن زیرا برنامه درمانی من سخت و سنگین است و تو یارای تحمّل آن را نداری، مسلّما منظورش این نیست که شایستگی را از خود سلب کند و یا دیگری را سزاوارتر از خویش ببیند، بلکه منظورش این است که از آغاز کار طرف را برای برنامه سنگینی که در پیش است آماده کند.[3] از این جا معلوم می شود میان این گفته امام ـ علیه السلام ـ و گفتاری که از ابوبکر به هنگام تصدّی خلافت نقل شده: «اقیلونی اقیلونی فلست بخیر منکم و علیّ فیکم» مرا رها کنید من بهتر از شما نیستم درحالی که علی ـ علیه السلام ـ در میان شما است، از جهات زیادی با هم تفاوت دارد که یکی از آن ها این است که مردم در آن زمان آمادگی کافی برای پذیرش حق و عدالت داشتند زیرا تعلیمات پیامبر در گوش آن ها بود و هنوز فراموش نشده بود.
تایید گفته بالا وضعی است که پس از بیعت امام ـ علیه السلام ـ پیش آمد زیرا امام ـ علیه السلام ـ در روز دوم خلافت خود بر منبر رفت و اعلام کرد راه و رسم من همان روش پیغمبر است. هیچ کس بر دیگری برتری ندارد، و اگر سابقه و کوشش بیشتری در اسلام داشته باشد پاداش او در قیامت با خدا است. و اضافه کرد: فردا کسی نگوید، فرزند ابی طالب ما را از حقوق خود محروم کرد، زیرا همه بنده خدایند، و بیت المال مال خدا است و به طور مساوی بین همه تقسیم می شود، فردا همه حاضر شوند تا اموالی که موجود است بین آن ها تقسیم گردد، عرب را بر عجم امتیازی نیست.
امام ـ علیه السلام ـ فردای آن روز به «عبیدالله ابن ابی رافع» کاتب خویش دستور داد از مهاجرین شروع کند، سپس به انصار و سایر مسلمانان هر کدام سه دینار بدهد.[4] از این تقسیم جز «طلحه، زبیر، عبدالله بن عمر، و سعید بن عاص و مروان بن حکم» کسی سر باز نزد، عبید الله جریان را به امام ـ علیه السلام ـ گزارش داد.
هنگامی که مردم در مسجد بودند این گروه در گوشه ای از مسجد کنار یکدیگر نشستند و با یکدیگر آهسته صحبت می کردند، پس از آن «ولید بن عقبه» نزد امام ـ علیه السلام ـ آمد و گفت تو در روز «بدر» بستگان نزدیک ما را کشتی اما امروز ما با تو بیعت می کنیم به شرط اینکه همان مقدار که زمان عثمان به ما پرداخت می شد بپردازی و کشندگان عثمان را به قتل برسانی و اگر از تو بیمناک شویم به شام و معاویه ملحق می شویم. امام ـ علیه السلام ـ فرمود: امّا مسأله «بدر» وظیفه الهی بوده و امّا مسأله مال در اختیار من نیست که کم و زیاد کنم، آن چه خدا فرموده انجام می دهم و در مورد کشندگان عثمان اگر ملزم بودم آن ها را بکشم همان وقت این کار را می کردم، و اگر شما از من بیم دارید به شما تأمین می دهم برای چه بیم داشته باشید؟ من روشی جز قرآن و سنت پیغمبر انتخاب نخواهم کرد؛ سپس عمار یاسر را با عبد الرحمن به سوی طلحه و زبیر که در گوشه مسجد نشسته بودند فرستاد، آن ها نزد امام ـ علیه السلام ـ آمدند. فرمود: شما را به خدا سوگند می دهم آیا این طور نبود که من از بیعت کراهت داشتم و شما با رغبت بیعت نمودید؟ گفتند: چرا؛ فرمود: پس این چه وضعی است که از شما مشاهده می کنم؟ گفتند: بیعت کردیم که بدون مشورت ما کاری نکن و ما را بر دیگران برتری بخشی، اما اموال را به طور مساوی تقسیم کردی و بدون مشورت ما این عمل را انجام دادی. امام فرمود: استغفار کنید که من (چنین شرطی را از شما بر خلاف رضای خدا پذیرفته باشم) هم اکنون بگوئید آیا حقّی از شما گرفته ام یا به شما ستم کرده ام؟ گفتند: معاذالله.[5] فرمود: آیا حکم و یا حقی مربوط به یکی از مسلمانان بوده که من جاهل به آن بوده ام و یا از گرفتن آن عاجز مانده ام؟ گفتند: نه؛  باز امام فرمود: اما در مورد مشورت با شما، من به حکومت رغبتی نداشتم، مرا به سوی آن دعوت نمودید و اصرار ورزیدید، ترسیدم اگر ردّ کنم اختلاف افتد. و پس از قبول مسئولیت، در کتاب خدا و سنّت پیامبر نظر افکندم، آنچه مرا راهنمائی کردند عمل نمودم و احتیاج به نظر و رأی شما ندیدم.[6] بنابراین این کلام امام علی ـ علیه السلام ـ نه به خاطر این بود که سزاوار خلافت نیست و نه به خاطر این بود که کسی دیگر در امر خلافت سزاوارتر از آن حضرت است چنان چه ابوبکر اعتراف کرد که (مرا رها کنید چون علی در میان شما و سزاوار تر از من در امر خلافت است) بلکه این سخن او گذشته از این که یک نوع اعتراض به وضع موجود بود که نتیجه 22 سال حکمروائی خلفاء سه گانه و وضعیت شکننده که در اثر کجرویی ها خصوصاً مفاسدی که در زمان عثمان به وجود آمده و مردم شدیدا از عهد رسول خدا دور و با سیره الهی او بیگانه شده بودند. و یک نوع هشدار و بیدار باش به مردمی بود که خواستار خلافت آن حضرت و بیعت با او بودند. به این معنا که آماده عدالت علوی باشند و هرگز آن حضرت را به خلفا پیشین قیاس نکنند و اگر چنین پنداری دارند کاملا در اشتباه هستند.

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1ـ پیام امام، شرح فارسی بر نهج البلاغه، ج1.آیت الله مکارم شیرازی.
2ـ شرح و ترجمه گویای نهج البلاغه، ج1، آیت الله مکارم شیرازی.
3ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید.

پی نوشت ها:
[1]. پیام امام، ج1، ص 342 ، آیت الله مکارم شیرازی.
[2]. نهج البلاغه، خطبه 3.
[3]. ترجمه و شرح گویای نهج البلاغه، ج1، ص407، آیت الله مکارم شیرازی، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص169.
[4]. همان، ص408.
[5]. ترجمه و شرح گویای نهج البلاغه، ص411.
[6]. ترجمه و شرح گویای نهج البلاغه، آیت الله مکارم شیرازی، ناصر، ج1، ص411.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید