نویسنده:محمد محمدی اشتهاردی
منبع:داستان صاحبدلان
روزی یکی از شاگردان برجسته امام صادق (علیه السلام) یعنی مفضل با یکی از منکران خدا بنام ابن ابی العوجاء برخورد کرد، و پس از آنکه چند جمله از مطالب الحاد و کفر از او شنید، ناراحت شد به گونه ای که نتوانست بر خشم خود مسلط شود فریاد زد: ای دشمن خدا، دین خدا را به مسخره گرفته ای و ذات پاک خدا را انکار می کنی ؟ و… ابن ابی العوجاء گفت : ای آقا اگر تو اهل بحث و بررسی هستی با تو بحث می کنیم ، چنانکه حجت و دلیل تو استوار بود از تو پیروی می کنیم و اگر اهل بحث و بررسی نیستی و سخنی باتو نداریم و اگر تو از شاگردان جعفر بن محمد (امام صادق (علیه السلام)) هستی ، او با ما چنین برخورد نمی کرد و اینگونه ناراحت نمی شد و ستیز نمی نمود، او گفتار ما را بیش از آنچه تو شنیدی شنیده است ، هرگز در برابر ما بدگوئی نکرد، و در پاسخ دادن به ما از حد نزاکت خارج نشد و انه للحلیم الرزین ، العاقل الرصین ، لایعتریه خرق ولا طیش ولا نزق بدان که او بردبار با وقار، او اندیشمند متین و استوار بود، برخوردهای برنده و خورد کننده و سرکوب آور او را از پای در نمی آورد بلکه همچنان استوار و خلل ناپذیر بر جای خود می ماند، او سخن ما را می شنید به خوبی گوش فرا می داد و دلیل ما را در می یافت ، و وقتی که سخن ما تمام می شد به طوری که گمان می بردیم که او (امام) را مغلوب ساخته ایم ، آنگاه با چند جمله کوتاه و گفتار مختصر، اساس دلائل ما را فرو می ریخت و حجتش بر ما غالب می شد و راه عذر را بر ما می بست و دیگر توان جواب رد نداشتیم اگر تو از شاگردان او هستی همچون او با ما برخورد کن .