از روایات به دست میآید که، لفظ امیرالمؤمنین شایسته شخص حضرت علی ـ علیه السلام ـ بوده وکس دیگری را نمیتوان به این عنوان مورد خطاب قرار داد؛ و صراحت کلام معصومین ـ علیهم السلام ـ دالِّ بر این مطلب است.
در صراحت و اثبات این کلام شایسته است از فضیلت مخصوص امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ نام ببریم تا حق مطلب ادا شده باشد.
بسیاری از راویان و محدثین و مؤلفین شیعه، چون مرحوم شیخ مفید در ارشاد، شیخ طوسی در امالی، علامه حلی در نهجالحق و کشفالصدق، مجلسی در بحارالانوار و نیز در کتب اهل سنت حاکم در مستدرک علی الصحیحین،گنجی شافعی در کفایهالطالب، ابن صباغ مالکی در فصولالمهمه،مسعودی در مروج الذهب، ابن مغازلی در مناقب علی بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ ؛ چگونگی تولد آن حضرت را در داخل کعبه با اختلاف جزئی بیان کردهاند.
فاطمه بنت اسد، برای تسهیل وضع حمل، متوسل به کعبه شده و پرده کعبه را گرفت و به وحدانیت خدا و ارسال رسل و کتابهای مقدس آسمانی اقرار کرده و خدا را به حق کعبه و کسی که آن بنا را ساخته و فرزندی که در شکم داشت قسم داده و درخواست تسهیل زایمان کرد. در این لحظه دیوار کعبه شکافت و فاطمه داخل کعبه شد.
بعد از داخل شدن در کعبه، دیوار دوباره بهم پیوست. هرچند خواستند که قفل در را باز کرده وارد کعبه شوند، ممکن نشد و فهمیدند که این امر از جانب خدا بوده است. سه روز بر این ماجرا گذشت تا این که همان نقطه مجدداً شکافت و فاطمه بنت اسد همراه با مولود مبارک خود قدم به بیرون کعبه گذاشت.
مطلب مهم این است که وقتی ابوطالب فرزند خود را در آغوش گرفت و میبوسید، دیدند طفل سه روزه در حالی که متوجه بابالسلام است مانند طفلی یکساله اظهار وجود میکند و میخندد. نگاه کردند و دیدند رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ از بابالسلام وارد شده و به سوی آنان میآید. حضرت رسول(ص) طفل را به آغوش گرفته و بوسیدند. همین که چشم مولود ابوطالب به رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ افتاد عرض کرد: «السلام علیک یا رسولالله ـ صلی الله علیه و آله ـ » و بلافاصله شروع به خواندن آیات سوره مؤمنون کرد که: « بسم الله الرحمن الرحیم، قد افلح المؤمنون، الذین هم فی صلاتهم خاشعون، … ، الذین یرثون الفردوس و هم فیها خالدون»[1]. نشانههای مؤمنین را که ذکر کردند؛ رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمودند: «قدافلحوا بک، أنت والله أمیرهم، تمیرهم من علومک فیتمارون،و أنت والله دلیلهم و بک یهتدون؛ یا علی! مؤمنان یاد شده در این سوره به تو رستگار میشوند و رستگاری آنان؛ در اعتقاد به توست و تو راهبر و امیر آنان هستی، مؤمنان توشه و رزق علمی خود را از تو طلب میکنند؛ و تو دلیل رستگاری و هدایت آن ها هستی.»[2]
بنا بر این، هر دلی که طعم ایمان و ولایت امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ را چشیده باشد به فلاح و رستگاری خواهد رسید؛ چرا که هر دل و قلبی قابلیت پذیرش این امانت الهی را ندارد. فقط دل و قلب مؤمن است که ظرفیت ولایت او را دارد؛ و به عبارت دیگر این مؤمنین هستند که روشنایی وجود امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ را درک کردهاند.
مرحوم عیاشی در تفسیر سوره نساء در ذیل آیه «ان یدعون من دونه الّا اناثا و ان یدعون الّا شیطاناً مریدا»[3] روایتی به این مضمون نقل میکند که:
شخصی به محضر امام صادق ـ علیه السلام ـ شرفیاب شد و حضرت را با عنوان «السلام علیک یا امیرالمؤمنین» خطاب کرد. امام ـ علیه السلام ـ با ناراحتی از جا برخاستندو به شدت فرد را مخاطب قرار داده و فرمودند: ساکت باش! این عنوان مختص علی بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ میباشد و خدا او را به این عنوان نامگذاری کرده است؛ـ چنان که در روایت قبل بیان شدـ و اگر کس دیگری خود را به این نام بنامد از دایره تعهد به احکام الهی خارج شده است… .[4]
با در نظر گرفتن این کلام امام صادق ـ علیه السلام ـ می توان به صراحت گفت تمام کسانی که خود را ملقب به عنوان امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ کردهاند از دایره تعهد اسلام خارج شدهاند؛ زیرا این عنوان مختص شخص امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ میباشد.
کسانی که بنا به تعصبات قومی یا جهالت، و یا منافع دنیوی چشم خود را به روی حقایق بستهاند و فضایل بیشمار حضرت را کتمان میکنند و او را در شمار سایرین و چهارمین نفر از چند نفر قرار میدهند، در واقع قدرت درک ضیاء شمس جمال او را ندارند و به قول شاعر:
تو به تاریکی علی را دیدهای
زین سبب غیری بر او بگزیدهای
دشمنان و منافقان تا آن جا که توانستهاند در کتمان فضایل حضرت کوشیدهاند و این نشان از حقارت و پستی باطن آنان دارد. آنان حتی این عنوان امیرالمؤمنین را به تمسخر و استهزاء گرفته و با حسادتی که تاریخ بیانگر آن است بر فراموش شدن آن کوشیدهاند؛ ولی موفق نشدهاند.
یکی از انصار میگوید: من و اشعث و جریر جبلیـ که از منافقان بودندـ خارج شدیم تا این که به پشت کوفه (نجف) رسیدیم. آهویی از جلوی ما گذشت. اشعث و جریر به خاطر عداوتی که به حضرت داشتند با تمسخر آهو را خطاب قرار داده و گفتند: «السلام علیک یا امیرالمؤمنین» راوی گوید من این مطلب را به حضرت عرض کردم حضرت فرمودند: بدان که امام ایشان در قیامت همان آهو خواهد بود. چنان که از جانب خدا شنیده خواهد شد که میگوید: آنها را با آن چه دوستشان داشتند همراه و همنشین خواهیم کرد.[5]
با بیان چند روایت دیگر از رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ در فضیلت امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ مطلب را به پایان میرسانیم.
ابن عباس میگوید پیامبر در حالی که دست امیرالمؤنین ـ علیه السلام ـ را گرفته بود فرمودند: این اول کسی است که به من ایمان آورده؛ و اول کسی است که با من مصافحه خواهد کرد. او در قیامت امیر و پیشوای مؤمنان و صدیق اکبر است.[6] رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ چهار رکعت نماز گزارده و این گونه دعا کردند: خداوندا! بدرستی که برای موسی بن عمران، برادر و وزیری قرار دادی، برای من هم علی بن ابیطالب را وزیر گردان، و پشت مرا به او محکم ساز، و او را خلیفه من قرارده. راوی گوید در همان لحظه هاتفی آمد و گفت: آن چه خواستی به تو داده شد.[7]
و نیز روایت شده است که: هرکس غیر از امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب ـ علیه السلام ـ قبول کند که به وی « امیر المؤمنین» گفته شود ولدالزنا خواهد بود.[8]
با همه این تفاسیر میتوان گفت که کسی را یارای شناخت وجود حقیقی حضرت نیست و هر آن چه هم در فضایل او گفته و نوشته شود بسان قطرهای از دریای عظیم خواهد بود. بنا بر این، بر همه و بالاخص شیعه شایسته است که در فضایل او بیشتر دقت کرده و او را آن چنان که شایسته است، بشناسند.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1ـ مأه منقبه من مناقب علی ـ علیه السلام ـ و الائمه ـ علیهم السلام ـ ، ابن شاذان.
2ـ مناقب علی بن ابطالب ـ علیه السلام ـ ، ابن مغازلی.
3ـ الغدیر، علامه عبدالحسین امینی.
4ـ امالی طوسی، شیخ طوسی.
5ـ راهبرد اهل سنت به مسأله امامت، محمد علی کرمانشاهی.
پی نوشت ها:
[1] . مؤمنون/1 الی 11
[2] . مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار،ج35،ص35،ح37، بیروت، مؤسسه الوفا، 1403ه ق.
[3] . نساء/117
[4] . محمد بن مسعودی، تفسیر عیاشی، بیروت، نشر مؤسسه الاعلمی المطبوعات، 1411 هـق، ج1، ص302، حدیث273.
[5] . الحسینی البحرانی، سید هاشم، تفسیر برهان، قم، انتشارات الکتب العلمیه، ج1، ص415، حدیث2.
[6] . گنجی شافعی، کفایه الطالب، تهران، داراحیاء التراث اهل بیت ـ علیهم السلام ـ، 1404ه ق، ص187.
ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، بیروت، نشر دارالفکر، 1408 هـق، ج1، ص 369.
[7] . ابی نعیم اصفهانی، نورالمشتعل، تهران،ص138،ح37، انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1406 هـق.
حاکم حسکانی، شواهد التنزیل،ج1،ص56،ح57، تهران، انتشارات ارشاد اسلامی، 1411ه ق.
[8] . تفسیر برهان، ج 1، ص 416، حدیث 2.