نظریه سیاسى در تورات و تلمود (2)

نظریه سیاسى در تورات و تلمود (2)

نویسنده:حییم مکابى؛ پروین شیردل

بنابه شواهدى، ربى هیلل در انکار وجوب یک مسیح جسمانى و شاهانه تنها نبوده است. یوسفوس روایت مى کند که مناحم، رهبر زلوت ها،[16] در طول دوره جنگ یهودیان علیه رم، به دست پیروان خودش کشته شد، چون در تلاش بود تا القاب سلطنتى به عنوان ماشیح بر خود بگیرد. اعضاى این جناح خاص از زلوت ها، ضدسلطنت بوده و قویاً به پادشاهى خداوند معتقد بودند و نمى خواستند هیچ پادشاه زمینى بپذیرند. آنها دوره مشهور به «عصر مسیحایى» را دوره جمهورى، شبیه عصر داوران کتاب مقدس تلقى مى کردند. بى شک آنان از روایت کتاب مقدس در مورد گیدعون الهام مى گرفتند که بعد از فعالیت به عنوان منجى، مقام شهریارى را که به او پیشنهاد مى شد، رد کرد (داوران 8 :23).
بنابراین، نوعى چندگانگى درباره نهاد سلطنت در منابع وجود دارد. از یک سو سلطنت، کانون شور و احساسات ملى گرایانه عمیق بود که حتى در مسیحیت به بازگشت به صورتى باستانى ازبت پرستى تغییر ماهیت داد، و از سوى دیگر همواره نوعى بدگمانى و محافظه کارى وجود داشت که به واسطه آن سلطنت در محدودیت نگهدارى مى شد.
درباره تاجِ کهانت نیز قیود و ملاحظاتى در کار بود. اگرچه هارون برادر موسى، به عنوان اولین کاهن اعظم، مورد احترام بود، شهرت وى با نقش او در واقعه گوساله طلایى خدشه دار شده بود. به طور کلى، نقش او تحت الشعاع برادرش، یعنى نقطه اوج تاج تورات بود. پس انتظار نمى رفت که هیچ کاهن اعظمى یک رهبر الهام بخش باشد، بلکه او نقشى حاکى از وظیفه شناسى به عنوان ناظر شعائر معبد را ایفا مى کرد. در زمان ربى ها، حتى انتظار نمى رفت که او به عنوان یک آموزگار انجام وظیفه کند و بالاتر از آن قطعاً نمى توانست به عنوان کسى که احکام و دستوراتى در موضوعات دینى یا اخلاقى صادر مى کند، کار کند. اما در خود تورات عباراتى یافت مى شود که ظاهراً طبقه کاهنان، آموزگاران و راهنمایان مردم اند. مثلا متن زیر اختیارات و وظایف وسیعى را به کاهنان به عنوان معلمان و داوران داده است:
پیش کاهنان از بنى لوى، پیش حاکم آن زمان حاضر شده، استفسار نما و ایشان فتواى حکم را به تو بیان خواهند کرد و موافق فتواى آنان عمل نماى که از جایگاهى که خداوند برمى گزیند به تو بیان مى کنند. دقت کرده، هرچه را که به تو تعلیم مى دهند، به جاى آر» (تثنیه، 17:9ـ10).
اما حتى در این متن، کاهنان به موازات شخصیت غیرکاهنى «داور» نامیده شده اند، به این دلیل که کاهنان نقش هیأت مشورتى داشتند نه مرجعیت صریح. چنین مرجعیت خاصى حتى به کاهن اعظم نیز داده نشده است. تنها حوزه اى که به نظر مى رسد که در آن جا تورات، چنین مرجعیت خاصى به کاهنان داده، موضوع خلوص و پاکى شعایر است. به مردم هشدار داده شده که اطاعتى منحصر به فرد از احکام کاهنان داشته باشند: «از بیمارى جذام بر حذر و نیک هوشیار باش که موافق آنچه کاهنان بنى لاوى شما را تعلیم مى دهند و به روشى که ایشان را امر فرموده ام رفتار نمایى. (تثنیه 24: 8) اما حتى در همین جا موسى به عنوان گوینده، متذکر شود که تعالیم کاهنان از او، یعنى نبى، سرچشمه مى گیرد (آنگونه که من به آنان امر کردم). در زمان هاى بعدى، وقتى ربى ها خودشان را وارثان موسى، نه هارون، مطرح کردند، کاهنان همچنین در صورت مشاهده آلودگى و فساد، نقش دینى خود را در قالب تذکردادن ایفا مى کردند، اما آنان تنها زیر نظر ربى ها عمل مى کردند و قدرت صدور حکم در موضوعى نداشتند.
آیا این بدان معناست که بین زمان مربوط به کتاب مقدس و زمان مربوط به ربى ها نوعى جابه جایى قدرت شکل گرفته بود؟ آیا همان گونه که کوهن مى گوید، قدرت صدور حکم و تعلیم از کاهنان به ربى ها، یعنى از تاج کهانت به تاج تورات منتقل شده بود؟ بى شک برخى جابه جایى هاى این چنینى اتفاق افتاد، اما باید از تحریف یا اغراق در میزان اهمیت آن برحذر بود.
به طور کلى، قبیله لوى از جمله گروه هارونى قبیله یعنى کاهنان، وظیفه تعلیم مردم را بر عهده داشتند; همان گونه که در این آیه تصریح شده: آنها باید اى یعقوب، احکام تو و اى اسرائیل، قانون و شریعت تو را بیاموزند (تثنیه 33:10). اما این امر بیانگر ارتقاى این قبیله به موقعیت طبقه معلم با حقوق انحصارى تعلیم نیست. در تورات دلایل و شواهد زیادى هست که گسترش نقش تعلیم در سراسر جامعه اسرائیل بدون توجه به وابستگى قبیله اى، موقعیتى آرمانى به شمار مى آید. براى نمونه، آیه زیر به همه اسرائیلیان خطاب مى کند: «و تو باید به جدِ تمام، آنها را به فرزندانت تعلیم دهى و به وقت نشستن در خانه و رفتنت در راه و وقت خواب و بیدارى در باب آنها گفتگو نمایى (تثنیه 6:7).
بنابراین تورات، از یک سو، لوى ها را آموزگاران قوم معرفى مى کند و از سوى دیگر، این نقش را با حمایت از برنامه تعلیم و فراگیرى در سطح ملى، تضعیف مى نماید. این دوگانگى که در قرون بعدى نیز ادامه یافت، به کامیابى ربى ها به عنوان رهبران غیرکاهن انجامید که تقریباً نقش لوى ها در تعلیم را از بین مى برد.
دراین جا به موضوع مهم اجتماعى وسیاسى اشاره مى کنیم که همان جایگاه توارث در اداره و هدایت امور بشرى است. هر دو تاج شاهى و تاج کهانت در اختیار نیابت موروثى است. اساسِ پادشاهى، هر جا که وجود داشته، از پدر به پسر رسیده است. اساس کهانت، اگر نه در جاى دیگر حداقل در یهودیت، وابستگى آن به تبارى خاص (یا اگر لوى ها را هم مانند هارونیان یا کاهنان در شمار کهانت بدانیم) از قبیله اى خاص است.[17] زمانى که نقش خاصى براى جامعه ضرورى باشد، تکیه بر افراد حتى با داشتن شرایط مورد نیاز از قبیل در دسترس بودن یا داوطلبى براى این کار، مخاطره آمیز و غیرقابل پیش بینى است. روش قابل اطمینان تر، انتخاب خانواده هاى مشخصى است که خود را وقف این نقش کنند، فرزندان این خانواده به گونه اى پرورش مى یابند که آینده خویش را در نقشى که از آنان خواسته مى شود، تجسم کنند و نیز هرگونه استعداد و توانایى که خانواده دارد، در بسیارى موارد به صورت ارثى به آنان مى رسد و در تطابق با خصایص خانوادگى پرورش مى یابند. بنابراین، خانواده هاى مشخصى نظیر، کندى ها در آمریکا، را مى بینیم که نسل اندر نسل سیاستمدار تحویل داده اند یا خاندان هایى از دانشمندان نظیر هاکسلى ها، و یا از نویسندگان و هنرمندان را داریم. نقطه ضعف الگوى دودمانى این است که استعدادها را مى زداید و مناصب کلیدى را به دست افراد متوسط یا بى کفایت مى سپارد. الگوى موروثى باید رویه هایى به کار گیرد تا به واسطه آن، استعدادها شکوفا شوند. اما حتى در یک جامعه باز و آزاد هم، الگوى موروثى به شکل مبهم وجود دارد. ویژگى فرهنگ یهود، پیچیدگى ساختار اجتماعى است. قوم یهود، خودِ تجسم این پیچیدگى است. یهودیان عقیده دارند که به عنوان قومى برگزیده، رسالتى دینى دارند که انجام این رسالت، مستلزم سواد و مطالعه است. به همین منظور، یهودیان از طریق آمیزه اى از مناسبات موروثىو نیز پذیرش نوکیشان، زمینه مناسب را فراهم آورده اند. به همین دلیل، یهودیان جوان اعم از یهودیان اصیل و یهودیان نوآیین مى کوشند در عرصه علم ممتاز شوند، درست مانند سایر افرادى که در عرصه ورزش یا نظامى گرى فعالیت مى کنند. جامعه یهودى در درون خویش، گروه موروثى لوى ها را به عنوان الگوهایى متعالى از این گونه خصایل برگزیده است اما غیرلوى ها به طور متوالى در طبقه آموزگارى به کار گماشته شدند، تا جایى که سرانجام لوى ها نقش انحصارى خود را از دست دادند (اگرچه تا به امروز شمار زیادى از ربى ها از نسل لوى ها هستند).
نتیجه این امر، شکاف وسیعى بین نقش نیروى غیبى کهانت (که به لوى ها و به خصوص هارونى ها تفویض شده) و نقش تعلیم بوده است. اما این امر به ندرت به عنوان تقابل بین تاج کهانت کتر کهونا و تاج تورات کتر تورا توصیف شده است. چنین تقابلى که در آن تاج تورات بر تاج کهانت غالب باشد، بسیار نادر است، همان گونه که استوارت کوهن تمایل به اظهار آن دارد; زیرا در حالى که مورد اخیر (کهانت) از آغاز به گروهى موروثى و مشخص واگذار شده، مورد بعدى از آغاز به کل قوم واگذار شده بود، هرچند لوى ها در این مسئولیت تقدم ویژه اى داشتند. ربى ها که سرانجام تاج تورات را تصاحب کردند، گروه مشخصى نبودند که با وراثت متمایز شوند، بلکه ذاتاً افرادى غیر از کاهنان بودند که از میان پایگاه مردم عادى برخاسته و صرفاً با خصایل شخصى شان متمایز مى شدند. ویژگى غیرموروثى تورات، اصلى مربوط به ربى هاست: «قرائت شریعت، ) میراثى براى تو نیست.» (آوت میشنا آوت 21:2 در برابر این سؤال که چرا داشتن پسرانى عالِم براى علما غیر معمول است، پاسخ داده شده: «تا گفته نشود تورات، میراث است» (نداریم، 81 الف). ظاهراً منظور این است که خداوند، خود مداخله مى کند تا مانع شکل گیرى یک طبقه موروثى توسط علما شود. آموزگارانِ تورات، نباید ساختار طبقاتى کهانت یا شاهى را سرمشق قرار دهند. اغلب پیش مى آید که فرزندان علما، راه پدرشان را ادامه داده و خود عالم دینى مى شوند و نمونه این قبیل موارد در روایات تلمودى بسیار است. اما این موارد، بیشتر براى تحقیر آمده است نه تمجید.[18] همان طور که سرانجام معلوم شد، (هرچند این مسئله از ابتدا هم مسلّم بود) آموزگاران، تقریباً به طورکامل از کاهنان فاصله گرفتند. البته چیزى مانع نمى شد که کاهن، ربى نیز باشد، به شرطى که دوره موردنیاز تعالیم مربوط به ربى ها را گذرانده باشد; مثلا، در میشنا بسیارى از ربى ها ذکر شده اند که در واقع کاهن بوده اند. اما این موضوع، به آنان به عنوان ربى، اعتبار و مرجعیت فوق العاده اى نمى بخشید، (به استثناى کسانى که مراسم عبادى معبد را آن گاه که پا برجا بود، اجرا مى کردند و در مورد جزئیات آیین و تشریفات در معبد شواهد و اطلاعاتى ارائه مى دادند که به رأى آنان توجه خاصى مى شد).
تفکیک بین وظایف کاهن و ربى یکى از ویژگى هایى است که یهودیت را به شدت از مسیحیت متمایز مى سازد. کشیش مسیحى در عین حال آموزگار نیز هست. او به واسطه روحانیت خویش، شعائر مقدس را اجرا و اداره مى کند; شعایرى که در هر کلیسا هست، اما وى همچنین وعظ و تعلیم را نیز بر عهده دارد. روحانى اعظم یعنى پاپ، در رأس تعلیم و نظام قانونگذارى است. در یهودیت، کاهن شعایر مقدس را در معبد اورشلیم، تنها مکان مجاز براى انجام شعایر، اجرا مى کند. پس از ویرانى معبد، وى فقط وظایفى جزئى و ناچیز در کنیسه عهده دار شد: تقدیس و برکت دادن و داشتن این حق که قبل از همه براى تلاوت قانون تورات دعوت شود. کاهن اعظم، شغلى که پس از ویرانى معبد در سال 70 میلادى خاتمه یافت، برخلاف پاپ، وظیفه تقنینى یا تعلیمى نداشت. این امر کمتر درک شده است که مواجهه عیسى با کاهن اعظم، در واقع مواجهه با مرجعیت دینى عالى یهود نبوده بلکه مواجهه با یک مقام اجرایى بوده که در آن دوره عملا منصوب زیرا رومى ها، یا یک خائن و حتى یک سنت شکن و بدعتگزار بوده است این شخص، معمولا وابسته به فرقه صدوقى[19] بود.

چهره قیافا، کاهن یهودى،[21]

این شورش، به قدرت یابى سلسله سلطنتى حشمونیان انجامید که باز از نظر زمینه هاى قانونى، محل ایراد بود; زیرا حشمونیان کاهن بودند. اما اِعمال نقش آنان به عنوان حاکم، به واسطه کهانت آنان نبود. بنابراین نمى توان آنها را به انحراف از قانون قدیم که به وسیله آن، کهانت به معناى دقیق کلمه از قدرت سیاسى تفکیک شده بود، متهم کرد. به همین دلیل فریسیان از شاه حشمونى الکساندر یانیوس نخواستند که کهانت اعظم را بپذیرد، بلکه خواستند که تنها، پادشاه باشد.
حشمونیان جاى خود را به فرمانروایى هرود، پادشاهى مقتدر و ظالم دادند که ظاهراً حاکمى مستقل بود، اما در واقع به عنوان شاهزاده مشاور روم عمل مى کرد. وى کهانت اعظم را یاور قدرت خویش تلقى کرد و آن را به عنوان نیروى پلیسى سازش پذیر و قابل انعطاف به کار گرفت. در واقع، او سیاستى را تداوم بخشید که به وسیله یونانى ها ایجاد شده بود و بعدها توسط رومیان به کار گرفته شد تا از نهاد کهانتِ اعظم به عنوان ابزار سیاسى بهره گیرند. قایفا، گماشته روم، وارث چنین سیاستى بود.
بنابراین، ملاحظه مى کنیم که سیر تاریخ یهودیت، به حد کافى این اصل قدیمى یهودى را که کهانت نباید سیاسى شود توجیه مى کند. اما آیا تاج تورات هیچ گاه درصدد تصاحب تاج پادشاهى بود؟
درواقع، ازبعضى جهات درگیرشدن در سیاست، حق قانونى تاج تورات از زمان قدیم بود. انبیا که در برابر غارت هاى شاه و طبقات بالاى اجتماعى، از قانون شریعت حمایت مى کردند، درگیر سیاست شده و در واقع این را تکلیف اصلى خویش مى دانستند. علاوه بر این، انبیا حتى در امور بین المللى نیز توصیه هایى مى کردند. اما آنان مشاور منتقد باقى ماندند و هرگز شغلى بر عهده نگرفتند. میزان علقه هاى سیاسى آنان همین بود.
مشابه همین امر، فریسیان نیز به عنوان وارثان انبیا منتقد قدرت بودند، اما بهره اى از آن نداشتند. زمانى که مشورت هاى آنان واجد ارزش زیادى بوده و از آن پیروى مى شد، تا حدودى ترسیم خط تمایز بین آنها و انبیاى مقتدر دشوار بود.
مثلا شاید گفته شود که در دوره هاى فرمانروایى ملکه سالومه الکساندرا، دوره حشمونیان (67ـ76ق.م)، فریسیان داراى قدرت بودند، زیرا ملکه هر کارى را با مشورت آنان انجام مى داد. اما در حالى که فریسیان، قدرت پشت پرده تاج و تخت بودند، هرگز تمایل نداشتند که یکى از نمایندگان آنان بر آن تخت بنشیند. آموزه تفکیک قوا این امر را ناممکن مى ساخت.
امّا در دوره اى خاص حتى تاج تورات ظاهراً به پذیرفتن تاج شاهى نزدیک شد و آن زمانى بود که رهبر سنهدرین، عملا عنوان «ناسى» یا رئیس داشت و حتى ادعا مى کرد که از تبار داوود پادشاه است. آیا این مسئله نقض آموزه سه تاج بود; در این صورت، چرا هیچ صداى اعتراضى از سوى ربى ها علیه آن برنخاست؟ البته این در دوره اى بود که در میان یهودیان قدرت حاکمه وجود نداشت. رومى ها دنبال مرکزى براى مرجعیت مى گشتند که از طریق آن بتوانند شکل محدودى از خودگردانى را به یهودیان تفویض کنند و تنها، ربى ها را براى این کار مناسب تشخیص دادند.
پادشاهى یهودیان، به عنوان کانون شورشى بسیار خطرناک نابود شده بود. مقام کاهن اعظم، در غیبت معبد، دیگر وجود نداشت. بنابراین، دستیابى بزرگِ قوم ناسى به شکلى از قدرت، نتیجه اوضاع و احوال بود. ادعاى بزرگان قوم در باب تبار داوودیشان، بیش از آنکه ادعایى جدى براى سلطنتى باشد که رومى ها اجازه آن را نمى دادند، کوششى بیهوده بود براى این که به قدرت خویش مشروعیتى فرهمندانه بخشند. (مى دانیم که رومیان علیه مردمى که همانند خانواده عیسى، ادعاهایى داشتند که منجر به امیدهاى مسیحایى مى شد، شدت عمل به خرج مى دادند.)[22] با این حال، مى بینیم که به مرور که تاریخ بزرگان قوم ناسى ها سپرى مى شد، پیشرفتى حاصل شد که الگوى کهن تفکیک قوا را احیا کرد. حاکم به تدریج بیش از آنکه چهره اى دینى باشد، شخصیتى سکولار شد. در روزهاى آغازین دوره ناسى ها معلوم شده بود که تلفیق نقش آموزگار دینى با نقش اجرایى ممکن است. مثلا گَمَلیئل دوم، عالمى هدایتگر و در عین حال مدیرى توانا بود. آخرین شخصیت بزرگ که هر دو نقش را همزمان داشت، ربى یهوداىِ ناسى بود. بعد از دوره وى، فرد دارنده مقام ناسى، که مقامى موروثى بود، به تدریج در انجام این عمل برجسته ناکام ماند و موقعیت تفکیک قواپیش آمد. در جامعه یهودِ بابلى، نیاز به این گونه تفکیک از آغاز تشخیص داده شد و صریحاً این امر مورد اذعان قرار گرفت که نمى توان از رش گالوت، رهبر یهودیان تبعیدى که بخش اعظم موضوعات دنیوى را زیر نظر دارد، انتظار درجه اى عالى از تعلیم داشت، در حالى که تاج تعلیم به رئیس مدارس عالى «یِشیوا» اعطا شده بود. در این جا نیز رش گالوتا، ادعاى انتساب به نسل داوود را داشت و ایفاى نقش او به عنوان حاکم، اگرچه حاکمیتى محدود تحت سلطه مسلمانان، که عمدتاً به جمع آورى مالیات محدود مى شد الگوى تقسیم قواى زمان باستان را منعکس مى کرد.
به طور کلّى، نظام سه تاج بدگمانى شدیدى را در باب فساد ناشى از قدرت نشان مى دهد. شاه نباید درصدد کسب فرهمندى دینى باشد، چون این امر رنگ و بوى قدرت مرموز و جادویى به حاکمیت او بخشیده و او را در برابر انتقاد، نفوذ ناپذیر و بى اعتنا مى سازد. علت اینکه وظیفه او باید به طور جدى از وظیفه کاهن اعظم تفکیک شود، این است. از سوى دیگر، نقش کاهن اعظم نیز باید منحصر به نقش آیینى بوده، مجاز نباشد که عظمت مقام خویش را بهانه اى براى پذیرش مرجعیت اخلاقى قرار دهد; مرجعیتى که نباید به گروهى موروثى وابسته باشد، بلکه به وجدان و عقل کلّ جامعه تعلق دارد و ربى به عنوان شخص غیرکاهن آن را نمایندگى مى کند.
نبى، که ربى جانشین وى است، باید فارغ از مسئولیت رسمى، یک مشاور و ناصح، نه یک حاکم باشد; به گونه اى که بتواند به دور از گروه هاى ذى نفع قرار گیرد. این نظام همانند همه نظام هاى دیگر، همواره تحت فشار شرایط سرکوب شده، اما قدرت قابل توجهى براى نوسازى و تجدید خود داشت. تداوم آن، در تاریخ دیاسپورا، دوران پراکندگى یهود، و دوره کنیسه فلسطینى در تنش بین ربّى و رئیس غیرکاهن مشهود است، نوعى همکارى بین کاهن و غیرکاهن[23] که توانست مسیرهاى پرآشوبى را پشت سر بگذارد و معرفت ذاتى سنّتى از محدودیت هاى قدرت را ارائه دهد.

پی نوشت :

[16]. زلوت ها، یکى از فرقه هاى مخالف حاکمیت روم بر یهودیان بودند که همواره در شورش و طغیان به سر مى بردند. رهبر آنان، یهوداى جلیلى، زمانى که رومیان، درصدد سرشمارى قوم یهود برآمدند، علیه رومیان قیام کرد و شورش وى توسط واروس رومى سرکوب شد. آنان معتقد بودند که تسلیم به سلطه رومیان برخلاف ایمان به مشیت الاهى است و باید در برابر آنان، با شمشیر قیام کرد تا مسیح، هنگام ظهور، پاداش خیر به مبارزان بدهد. ناس، جان.بى (1373)، تاریخ جامع ادیان، ترجمه على اصغر حکمت، تهران: شرکت انتشارات علمى فرهنگى، ص553. ـ م.
[17]. کهانت یا به نسل شخص خاصى وابستگى دارد، همانند هارونیان که از نسل هارون اند یا به قبیله اى خاص مانند قبیله لویان. ـ م.
[18]. این عبارات، اوضاع و شرایط را در جنبش فریسیان بعدها ربى ها توصیف مى کند، اما در جنبش صدوقى، مرجعیت تعلیمى کاهنان به طور مداوم مورد تأکید قرار مى گرفت. در طومار بحرالمیت که تحقیقات اخیر آن را مربوط به صدوقیان مى داند، مرجعیت تعلیمى کاهنان به شیوه اى مبالغه آمیز مورد تأکید قرار گرفته است.
[19]. صدوقیان برخلاف فریسیان، با نفوذ خارجى ها رومیان و یونانیان مخالفتى نداشتند. ـ م.
[20]. Caiaphas: کاهن یهودى که اولین جلسه محاکمه عیسى(ع) را برگزار و براى وى درخواست مرگ کرد. ـ م.
[21]. با وجود این، دوره حکومت کاهنى به وسیله الکساندر بنیان نهاده شد، کسى که باعث پیدایش دسته اى شد که صادقانه به اعتبار خدادادى اعتقاد داشتند. این سیر فکرى در کتاب جامعه بن سیرا بازتاب یافته که مقام تاج تورات را به کاهن اعظم اعطا مى کند. قوّت این دیدگاه به وسیله نمایندگانى تبیین شد که همراه هیأتى در سال 63 ق.م پمپئى رومى را واداشتند تا تضمین دهد که ملت یهود تحت حاکمیت شاه نخواهد بود، زیرا این رسم کشور است که از کاهنانِ خدا اطاعت کند. (یوسیفوس. عصر طلایى یهودیان، 14، ص41).
[22]. در روایت هگسیپوس (یوسبیوس; تاریخ جامع، 20:3 :7 الى 1:19:3) از تعقیب نوادگان پسرى یهود به عنوان کسانى که از خانواده داوودند، سخن رفته است. هگسیپوس همچنین از یوسبیوس تاریخ جامع 12:3 نقل مى کند که وسپاسیان بعد از گرفتن اورشلیم فرمان هایى صادر کرد مبنى بر این که باید در جستجوى همه اعضاى خانواده داوود بود، به نحوى که هیچ یک از افراد قبیله سلطنتى بین یهودیان باقى نماند. ـ م.
[23]. در ازمنه باستان، مقام ریاست مجمع یا کنیسه طبق عهد جدید (لوقا 41:8 و اعمال رسولان 8:18) و نیز کتبیه ها، از جمله کتبیه مربوط به تئودوتوس، شخصى که «کاهن و حاکم کنیسه» نامیده مى شد و با پرداخت هزینه ساخت کنیسه اعتبار یافته بود، وجود داشته است. اى. پ. سندرس 176 ص1992 بر این اندیشه است که تئودوتوس متخصص دین بود و این ثابت مى کند که در قرن اول نه تنها حکماى فریسى، بلکه همه کاهنان مى توانستند به عنوان معلم پذیرفته شوند. اما این برداشتى غلط از وظیفه رئیس مجمع کبیر است. ـ م.

منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید