حضرت فاطمه (علیهما السلام) بعد از رحلت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) مدت اندکی زندگی کرد و سپس به پدر ملحق شد. فاطمه (علیهما السلام) هنگام رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، به صورت نازنین پدر نگاه می کرد و اشک می ریخت. صدای ناله او به گوش رسول خدا رسید. دیدگانش را گشود و آهسته فرمود: از این دار دنیا می روم. آن گاه به دخترش اشاره کرد که نزدیک بیاید تا برای آخرین بار با او سخن بگوید. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رازی در گوش او گفت که حاضران دیدند چهره فاطمه (علیهما السلام) برافروخته شد و در حال ناراحتی تبسمی کرد. وقتی علت خنده زهرا (علیهما السلام) را پرسیدند، فرمود: تا پدرم زنده است، به کسی نمی گویم. بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: پدرم به من بشارت داد:
« تو اولین فردی هستی که به من ملحق می شوی!».
در این باره از عایشه نقل شده است که گوید: روزی فاطمه از راه رسید و به گونه ای راه می رفت که گویا رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) راه می رود. پیامبر به او خوش آمد گفت و بعد، حضرت فاطمه (علیهما السلام) را در سمت راست و یا چپ خود نشانید و مطلبی را آهسته به او فرمود که وی گریان شد. پیامبر به همان گونه، سخن دیگری به فاطمه فرمود که حضرت خنده اش گرفت. گفتم: هیچ گاه مانند امروز شادی را مقرون به اندوه ندیده بودم! در این باره از او پرسیدم، پاسخ داد: سرّ رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را افشا نخواهم
کرد. بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از او پرسیدم، گفت:
حضرت فرمود:« جبرئیل هر سال یک بار قرآن را بر من عرضه می کرد و امسال دو مرتبه عرضه کرد و من این را نشانه مرگ خود می بینم» و فرمود:« و إنک اول اهل بیتی لحوقاً بی؛ تو نخستین فرد از اهل بیت من می باشی که به من ملحق خواهی شد. من پیش قدم خوبی برای تو هستم.» از این جهت می گریستم، اما بعد فرمود:« الا ترضین أن تکونی سیده نساء هذه الامه؛ آیا خرسند نمی شوی از اینکه بانوی زنان با ایمان این امت باشی؟» من از شنیدن این خبر خندیدم(1).
آری، حضرت فاطمه (علیهما السلام) خیلی زود به پدر ملحق شد. آن حضرت در عمر کوتاه خود به گونه ای زندگی کرد و به موضع گیری در مسائل سیاسی- اجتماعی پرداخت که آن را به راستی می توان سندی گویا و دلیلی روشن برای حقانیت « مکتب تشیع» به شمار آورد.اینک ضمن نگاهی گذرا بر زندگی کوتاه آن حضرت، به حقانیت تشیع نیز می پردازیم.
مدت زندگی پس از پیامبر
درباره مدت زندگی فاطمه زهرا (علیهما السلام) بعد از رحلت رسول گرامی اسلام، اختلاف هست؛ برخی مدت آن را چهل روز(2)، عده ای شصت روز(3)، برخی دیگر هفتاد روز(4)، 72روز(5)، 75 روز(6)، سه ماه(7)، 95روز(8)، چهار ماه(9) و شش ماه(10) نوشته اند.
ابوالفرج اصفهانی می نویسد:
« حضرت زهرا (علیهما السلام) بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مدت کمی زنده بود. بیشترین آن را، شش ماه و کم ترین آن را، چهل روز گفته اند، اما آنچه ثابت است، نقل سه ماه است»(11).
در روایتی از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که حضرت فاطمه (علیهما السلام) بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) 75 روز زیست و در این مدت دیده نشد که حضرت متبسم و یا خندان باشد(12).
در میان راویان و عالمان شیعه، دو قول بیش از دیگر نقل ها رواج دارد: یکی 75 و دیگری، 95 روز.
اقدامات سیاسی حضرت فاطمه (علیهما السلام)
زهرای اطهر (علیهما السلام) در این مدت کوتاه زندگی خویش بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای دفاع از حق و حریم امامت و جلوگیری از انحراف سیاسی مسلمانان، به تلاش و مبارزه خستگی ناپذیر پرداخت. اقدامات سیاسی و مبارزاتی حضرت فاطمه (علیهما السلام) به روش های مختلفی صورت می گرفت که با توجه به متون کهن و قابل اعتماد اهل سنت، به آنها می پردازیم:
1. حمایت از امام علی (علیه السلام)
هنگامی که عمر بن خطاب خواست به خانه زهرا (علیهما السلام) هجوم ببرد تا آنان را که از بیعت با ابوبکر امتناع می کردند و به جریان «سقیفه» معترض بودند، از خانه خارج کند و به بیعت با ابوبکر وادار سازد، حضرت زهرا (علیهما السلام) به شدت در برابر آنان ایستاد و از امام علی (علیه السلام) حمایت کرد(13).
2. استیضاح خلیفه در جمع مردم
آن حضرت در واکنش به برخی از کارهای ابوبکر، در مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و در حضور مهاجران و انصار به سخنرانی مهمی می پردازد. در این سخنرانی، به استیضاح عمر درباره برخی از کارهایش پرداخت و با استدلالی محکم و منطقی، حقانیت خویش و اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بر همگان آشکار ساخت و سپس سستی مهاجران و انصار را در حمایت از مظلوم، نکوهش کرد.(14)
3. دعوت شبانه
فاطمه (علیهما السلام) به همراه علی، حسن و حسین (علیهم السلام) شبانه به خانه بزرگان و رجال مدینه می رفت و آنان را برای حمایت از « امامت» دعوت می کرد. ابن قتیبه دینوری می نویسد:
« علی- کرّم الله وجهه- فاطمه (علیهما السلام) دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را بر مرکبی سوار می کرد و شبانه در خانه های مهاجر و انصار می گردانید و از آنان یاری می خواست. گروه مهاجر و انصار می گفتند: ای دختر رسول خدا! بیعت ما با ابوبکر تمام شد. اگر قبل از اینکه ابوبکر به این کار اقدام کند، [علی] شوهر و پسر عم شما می آمد، ما از او رو برنمی گردانیم و با ابوبکر بیعت نمی کردیم.
علی- کرّم الله وجهه- فرمود: من مشغول غسل و تدفین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بودم، آیا پسندیده بود که جنازه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بر زمین می گذاشتم و می آمدم تا درباره به دست آوردن حکومت به نزاع بپردازم؟! فاطمه (علیهما السلام) فرمود: ابوالحسن به وظیفه خود چنان که سزاوار بود، عمل نمود»(15).
4. موضع گیری در برابر غصب فدک
آن حضرت در برابر مصادره فدک از سوی سران حکومت، موضع گیری می نمود. در این باره ابن ابی الحدید می نویسد:
« هنگامی که فاطمه (علیهما السلام) اطلاع یافت که وکیل و کارگزارش را از فدک بیرون کردند، نزد ابوبکر رفت و به این کارش اعتراض نمود و به محاجّه با وی پرداخت. ابوبکر در این احتجاج مغلوب شد و نوشته ای داد تا فدک به حضرت زهرا (علیهما السلام) برگردد، اما عمر باخبر شد و از این کار جلوگیری نمود»(16).
عروه نقل می کند که:حضرت زهرا (علیهما السلام) در منازعه با ابوبکر افزون بر پس گرفتن «فدک»، سهم ذوی القربی را نیز مطالبه نمود(17).
5. فرستادن نماینده پیش ابوبکر
از عایشه نقل شده است که : حضرت زهرا (علیهما السلام) شخصی را پیش ابوبکر فرستاد و ارث پدرش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را مطالبه نمود. اول اموال پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدینه، دوم فدک و سوم باقیمانده خمس خیبر ( سهم ذوی القربی)را درخواست کرد(18).
6. قهر سیاسی
بعد از مناظره و مبارزه حضرت زهرا (علیهما السلام)، آن حضرت تا آخر عمر با ابوبکر سخن نگفت. در این باره حلبی، از بزرگان اهل سنت می نویسد:
«فاطمه (علیهما السلام) بر ابوبکر خشمگین شد و تا دم مرگ از وی اعراض نمود».(19)
ابن ابی الحدید نیز می نویسد:
« عایشه می گوید: حضرت زهرا (علیهما السلام) از ابوبکر میراث رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را مطالبه نمود، ابوبکر گفت: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ما چیزی را به ارث نمی گذاریم… ابوبکر حاضر نشد از میراث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چیزی را به حضرت زهرا (علیهما السلام) بدهد. فاطمه از ابوبکر ناراحت شد و تا دم مرگ با او قهر کرد»(20).
ترمذی در این باره می نویسد که حضرت زهرا (علیهما السلام) فرمود:
« والله لا اکلمهما ابداً؛ به خدا سوگند که من هیچ گاه با آن دو نفر( ابوبکر و عمر) سخن نخواهم گفت». وی سپس می نویسد که این قهر تا پایان زندگی آن حضرت ادامه داشت:
« فماتت و لا تکلمهما؛ حضرت زهرا (علیهما السلام) رحلت نمود؛ در حالی که با این دو نفر( ابوبکر و عمر) سخن نگفت»(21).
همین سخن را احمد بن حنبل، بخاری و دیگران نیز نقل کرده اند(22).
ابن ابی الحدید می نویسد:
فاطمه (علیهما السلام) وقتی که دید با زبیر و علی (علیه السلام) برخوردی ناشایسته انجام می دهند و آن دو را برای اخذ بیعت می برند، بر در حجره ایستاد و گفت:
« یا ابابکر ما اسرع ما اغرتم علی اهل بیت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و الله لا اکلّم عمر حتی القی الله؛ ای ابوبکر! چه زود با اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به بدی رفتار نمودی. به خدا سوگند! با عمر سخن نمی گویم تا اینکه خداوند را ملاقات نمایم.»(23).
7. ایراد خطبه برای زنان در بستر شهادت
حضرت زهرا (علیهما السلام) در بستر شهادت برای زنان مهاجر و انصار که برای عیادت آن حضرت به حضورش شرفیاب شده بودند، سخنانی ایراد کرد و نارضایتی خود را از وضعیت سیاسی- اجتماعی مسلمانان ابراز فرمود و از بی توجهی مهاجران و انصار به سفارش های پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره اهل بیت (علیهم السلام) به شدت انتقاد نمود(24).
8. مذاکره ای کوتاه و غضب آلود با ابوبکر
در روزهای آخر زندگی فاطمه (علیهما السلام)، ابوبکر و عمر برای عیادت به نزد آن حضرت رسیدند. در این باره ابن قتیبه دینوری می نویسد:
« عمر به ابوبکر گفت: برویم به خانه فاطمه دختر پیامبر؛ چرا که ما او را از خود رنجاندیم و غضبناک نمودیم. هر دو به خانه فاطمه (علیهما السلام) رفتند و از آن حضرت اجازه ورود خواستند، اما فاطمه (علیهما السلام) به آن دو اجازه ملاقات نداد.
آن دو نزد علی (علیه السلام) رفتند و با شفاعت آن حضرت، دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اجازه داد.
آنان وارد شدند و چون نشستند، حضرت زهرا (علیهما السلام) از آن دو روی برگرداند. به حضرت سلام گفتند؛ دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پاسخ نداد.
ابوبکر گفت: ای حبیبه رسول خدا! به خدا سوگند که خویشاوندی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از خویشاوندی خاندانم، در نزد من محبوبتر است و تو در نزد من از دخترم عایشه محبوب تری. دوست داشتم در آن روزی که پدرت از این جهان رخت بربست، من هم می مردم و بعد از این باقی نبودم. آیا می پنداری با اینکه قدر و منزلت و شرافت تو را می شناسم، تو را از حقّت باز می دارم؟! من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که فرمود:« لا نورّث، ما ترکت فهو صدقه؛ ما چیزی را به ارث نمی گذاریم. آنچه که ماند، صدقه است».
حضرت فرمود: اگر حدیثی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کنم که شما هم آن را شنیده باشید، اعتراف و عمل می کنید؟
گفتند: آری.
حضرت فرمود: شما را به خدا قسم می دهم! آیا از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نشنیدید که فرمود:
« رضا فاطمه من رضای و سخط فاطمه من سخطی، فمن احب فاطمه ابنتی احبنی و من ارضی فاطمه ارضانی و من اسخط فاطمه فقد اسخطنی؛ خشنودی فاطمه، خشنودی من و ناخشنودی او، ناخشنودی من است. پس هرکه فاطمه دخترم را دوست داشته باشد، من را دوست داشته است و هر که فاطمه را خشنود کند، من را خشنود کرده است و هرکه فاطمه را خشمگین کند، مرا خشمگین کرده است»؟
هر دو گفتند:ما این سخن را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده ایم.
حضرت فاطمه فرمود:« فانّی اشهدالله و ملائکته انکما استخطتمانی و ما ارضیتمانی و لئن لقیت النبی لأشکونکما الله؛ من خدا و فرشتگانش را شاهد می گیرم که شما دو نفر مرا خشمگین کرده اید، من را خشنود نساختید و اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را ملاقات کردم، از شما دو نفر در نزد خدا شکایت خواهم کرد.»
ابوبکر گفت: « من از خشم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و خشم تو به خدا پناه می برم.»
پس آن گاه ابوبکر گریه کرد.
حضرت فاطمه (علیهما السلام) فرمود:« و الله لأدعون الله علیک فی کل صلاه اصلیها؛ به خدا قسم! در هر نمازی، تو را نفرین می کنم».
ابوبکر گریه کنان از نزد دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خارج شد و به مردم گفت:« لا حاجه لی فی بیعتکم، اقیلونی بیعتی؛ من به بیعت شما نیازی ندارم، بیعت با من را رها کنید»(25).
9. وصیت سیاسی
ابن ابی الحدید می نویسد:
« حضرت زهرا (علیهما السلام) وصیت کرد که در اعتراض به عملکرد برخی افراد، شبانه به خاک سپرده شود و آنان که بر وی ستم روا داشتند، در تشییع جنازه اش حاضر نشوند و بر پیکرش نماز نخوانند»(26).
عایشه نقل می کند که بر طبق وصیت فاطمه زهرا (علیهما السلام)، آن حضرت شبانه دفن شد و ابوبکر اجازه نداشت که در تشییع جنازه اش شرکت کند.(27)
جلوگیری از حضور ابوبکر و عمر در مراسم دفن حضرت فاطمه زهرا (علیهما السلام)، راه دیگری برای نشان دادن اعتراض به خارج ساختن امام علی (علیه السلام) از صحنه سیاست بود. از این رو، فاطمه (علیهما السلام) وصیت کرد که ابوبکر و عمر در تشییع جنازه او شرکت نکنند.(28)
امام علی (علیه السلام) نیز برای اجرای خواست فاطمه زهرا (علیهما السلام)، قبر آن حضرت را مخفی ساخت و او را بدون نام و نشان دفن کرد. در واقع حضرت با این وصیت،« مبارزه سیاسی» خویش را علیه خلفا ادامه داد.
او به مردم فهماند که ستم بزرگی بر علی (علیه السلام) روا داشته اند، نیز به انسان های بعد از خود فهماند که حق امام متقیان و امیرمؤمنان (علیه السلام) ضایع شده و پیامدهای آن دامن گیر همگان خواهد شد(29).
مراحل مبارزه حضرت زهرا (علیهما السلام)
شهید سیدمحمد باقر صدر می نویسد:
« حضرت زهرا (علیهما السلام) مبارزه خود را با حاکمیت، در شش مرحله تجلی داد:
1. فرستادن نماینده پیش ابوبکر برای مطالبه میراث( اعم از فدک و غیر آن) و طرح فدک به عنوان ارث و قبل از آن، به عنوان نحله و بخشش؛
2.دخالت مستقیم و مذاکره تند با ابوبکر؛
3. ایراد خطابه معروف در مسجدالنبی، در روز دهم رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)؛
4. ایراد خطابه صریح و کوبنده برای زنان مهاجر و انصار؛
5. مذاکره کوتاه و غضب آلود با ابوبکر و عمر در بستر شهادت، هنگامی که آنان به قصد عذرخواهی نزد آن حضرت آمده بودند و اعلان مراتب غضب و نارضایتی خود از آنان؛
6. وصیت معروف فاطمه (علیهما السلام)، مبنی بر عدم رضایت به شرکت و حضور مخالفان آن حضرت در مراسم پس از شهادت خود(30).
برگی از سند حقانیت تشیع
زندگی کوتاه حضرت فاطمه (علیهما السلام) در دوره ی بعد از رحلت پدر، برگی از سند گویای حقانیت مکتب اهل بیت (علیهم السلام) و تشیع است. برای اثبات این سخن، نخست به بیان چند مطلب می پردازیم:
1. بدون شک حضرت فاطمه (علیهما السلام) در زمره ی اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به شمار می آید و به مقتضای آن، مشمول آیه تطهیر (31) و حدیث ثقلین(32) می گردد.
به مقتضای آیه ی تطهیر و حدیث ثقلین، حضرت فاطمه (علیهما السلام) از خطاها و لغزش ها به دور است؛ یعنی حضرت فاطمه، مطهر و معصوم است و خط و مشی زندگی آن بانوی بزرگ، خط و مشی پیامبر و نمودی از اسلام راستین می باشد.
2. بدون تردید شناخت امام و رهبر سیاسی- مذهبی، لازم و ضروری است. این سخن را پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بارها و با تعبیرات گوناگون بیان فرموده است؛ از جمله:
« من مات بغیر امام(و لم یعرف امام زمانه) مات میته الجاهلیه(33)؛ کسی که بمیرد بدون آن که امام داشته باشد( و امام زمانش را نشناسد)، او به مرگ جاهلیت (کافر)از دنیا رفته است».
3. پیامبر فرمود:« انما فاطمه بضعه منی یؤذینی ما آذاها؛ به درستی فاطمه پاره تن من است. آنچه او را بیازارد، مرا آزرده است»(34).
این دو روایت، مورد قبول همه عالمان شیعه و سنی است.
4. در حیات سیاسی حضرت فاطمه (علیهما السلام) به روشنی تمام، ناخرسندی آن بانوی گرامی از حکومت ابوبکر دیده می شود و مستند این سخن، فراوان می باشد که در بحث پیشین، تا حدودی بیان گردید(35).
5. شکی نیست که حضرت فاطمه (علیهما السلام) امامت و رهبری سیاسی ابوبکر را به رسمیت نشناخت و در این زمینه، اقدامات و احتجاجات گوناگون کرد.
حال سؤال این است:
الف)آیا حضرت فاطمه (علیهما السلام) پیش از رحلتش، حکومت ابوبکر را به رسمیت شناخته بود؟
پاسخ این پرسش، منفی است. مستندات تاریخی گویای این واقعیت است که آن حضرت نه تنها حکومت ابوبکر را نپذیرفته بود، بلکه کوشش فراوان نمود تا بلکه ابوبکر را از مسند حکومت به پایین بکشد و مسیر سیاسی اسلام را از انحراف نجات دهد و آن را به اهلش بسپارد.
ب) حالا که حضرت فاطمه (علیهما السلام) حکومت ابوبکر را به رسمیت نشناخت، آیا به دین جاهلی و غیراسلامی از دنیا رفته است؟!
پاسخ این پرسش نیز منفی است. هیچ مسلمانی به خود اجازه نمی دهد که چنین بیندیشد و آن بانوی گرامی را در طریق ناصواب و جاهلی بداند؛ چرا که حضرت، معصوم و طاهر است و خداوند در آیه تطهیر، بر عصمتش گواهی داده است و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حدیث ثقلین، اهل بیت را( که از آن جمله، حضرت فاطمه می باشد)، عدل و همسنگ قرآن قرار داده است.
نتیجه
اگر حضرت فاطمه (علیهما السلام)، ابوبکر را به عنوان « امام زمان» خود و « حاکم» مسلمانان به رسمیت نشناخت، چاره ای نیست جز اینکه بگوییم حضرت فاطمه – که در صراط مستقیم و خط و مشی
اسلام راستین حرکت نمود- برای خود،« امام و رهبری» داشته و شناخته بود که آن فرد نه ابوبکر، بلکه علی بن ابی طالب (علیه السلام) بود.
این تفسیر و تحلیل سیاسی، منطبق است با دیدگاهی که شیعه از حادثه صدر اسلام و در دوره ی بعد از رحلت پیامبر ارائه می دهد. در آن زمان دو گروه و جریان سیاسی وجود داشت: یکی، جریان موافق با حادثه سقیفه بنی ساعده و دیگری، جریان موافق با بیت فاطمه. شیعه، حقانیت را در گرایشی می بیند که حضرت فاطمه (علیهما السلام) در آن قرار داشت. پس این خود دلیلی است روشن و گویا برای « حقانیت شیعه».
نویسنده: حسن عاشوری لنگرودی
پینوشتها:
1. مسند احمد بن حنبل، ج6، ص 282 و 283.
2. مقاتل الطالبین، ص 49.
3. بحارالانوار، ج43، ص 217.
4. تذکره الخواص، ابن جوزی، ص 288.
5. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص 214.
6. المعجم الکبیر، ج3، ص 57، خ2675؛ کافی، ج1، ص 241.
7. تذکره الخواص، ص 287.
8. کشف الغمه، ج1، ص 502.
9. اعلام الوری، ص 158.
10. تاریخ الاسلام، ذهبی، ج3، ص 13.
11. مقاتل الطالبین، ص 49.
12. اعیان الشیعه، ج1، ص 319.
13.الامامه و السیاسه، ص 30.
14.شرح نهج البلاغه، ج16، ص 211.
15. الامامه و السیاسه، ص 29 و 30.
16. شرح نهج البلاغه، ج16، ص 274.
17. همان، ص 231.
18. طبقات الکبری، ج8، ص 28؛ فتوح البلدان، ج1، ص 36. انساب الاشراف، ج1، ص 519.
19. سیره حلبی، ج3، ص 399؛ شرح نهج البلاغه، ج16، ص 214.
20. شرح نهج البلاغه، ج16، ص 217 و 218.
21. سنن ترمذی، ج4، ص 158.
22. مسند احمد بن حنبل، ج1، ص 13، ح26؛ صحیح بخاری، ج4، ص 177 و 178و ج5، ص 288 و 289.
23. شرح نهج البلاغه، ج2، ص 57.
24. همان، ص 233.
25. الامامه و السیاسه، ص 30 و 31.
26. شرح نهج البلاغه، ج16، ص 214.
27. همان، ص 218؛ صحیح بخاری، ج8، ص 266 و ج5، ص 288 و 289.
28. مناقب، ابن شهرآشوب، ج1، ص 504.
29. زندگانی فاطمه زهرا (علیهما السلام)، سیدجعفر شهیدی، ص 150-153.
30. فدک، ص 87، به نقل از خطبه حضرت زهرا (علیهما السلام)، ص 316.
31. «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً»؛ « خداوند می خواهد ناپاکی و آلودگی را از شما اهل بیت برطرف سازد و کاملاً پاکیزه و طاهرتان گرداند». احزاب/33. امام نووی در شرح واژه« رجس» که طبق نص صریح قرآن از خاندان پیامبر پاک گردیده است، می نویسد:« برخی این واژه را به معنای شک دانسته اند؛ یعنی آنان در اموراتشان به مقام یقین دست یافته اند و برخی رجس را به معنای عذاب دانسته اند؛ یعنی عذاب اخروی شامل حال آنان نمی شود و لازمه ی عدم عذاب، به خطا نرفتن و عمل حق انجام دادن است. معنی دیگر رجس را اثم دانسته اند؛ یعنی آنها گناه نمی کنند. به هر حال بر مبنای هر کدام از این سه تعبیر، آنچه آنان انجام می دهند و بگویند، صراط مستقیم و راه راست است و در آن گمراهی نیست». (صحیح مسلم، شرح امام نووی، ح6258).
32. «انی تارک فیکم الثقلین احدهما اکبر من الاخر کتاب الله حبل ممدود من السماء الی الارض و عترتی اهل بیتی و انهما ان یفترقا حتی یردا علی الحوض…؛ من در میان شما دو گوهر گران بها به ودیعت می گذارم، که یکی از آن دو بزرگتر است: کتاب خدا که ریسمان الهی است و اهل بیتم. این دو از هم جدا نمی شوند. هرکس که از آن دو پیروی کند، هدایت می یابد و کسی که آن دو را رها کند، به گمراهی خواهد رفت».( مسند احمد بن حنبل،ج3، ص 14).
33. مسند احمد بن حنبل، ج4، ص 96؛ کنز العمال، ج6، ص 65.
34. صحیح مسلم، شرح امام نووی، ح6258، باب فضائل فاطمه بنت نبی (علیهما السلام).
35. عبدالرحمان بن عوف می گوید: در هنگام بیماری ابوبکر- همان بیماری که از آن درگذشت-به عیادت او رفتم، بر او سلام کردم و احوال او را پرسیدم. پس از سخنانی خطاب به او گفتم:به خدا سوگند! ما تو را مردی صالح و مصلح شناختیم.ابوبکر پاسخ داد:« اما انی لا آملی الا علی ثلاث فعلتهن وددت انی فعلتهن و ثلاث وددت انی سألت رسول الله(ص) عنهن؛ من به واسطه سه کار که انجام داده ام، اندوهناکم و ای کاش این سه کار را انجام نمی دادم و این سه مطلب را از پیامبر(ص) می پرسیدم». سپس گفت:
« فاما الثلاث التی فعلتها وددت انی لم اکن فعلتها فوددت انی لم اکن کشفت عن بیت فاطمه و ترکته و لو اغلق علی حرب؛ اما آن سه کاری که انجام دادم و ای کاش انجام نمی دادم؛ ای کاش حریم خانه فاطمه را نمی شکستم و به آن حمله نمی بردم و او را به حال خودش رها می کردم و لو اینکه به سبب این کار، جنگی صورت می گرفت».
در این روایت، خلیفه اول تصریح می کند که:« ای کاش به خانه فاطمه(س) حمله نمی بردم و حریم آن خانه را نمی شکستم!» و این مطلب به خوبی مؤید حمله به خانه آن حضرت است.(السقیفه و فدک، جوهری، ص 43؛ مجمع الزوائد هیثمی، ج5، ص 202؛ تاریخ طبری، ج2، ص 619.)
منبع:نشریه فرهنگ کوثر، شماره 85.