پرسمان حضرت زهرا علیها السّلام (3)

پرسمان حضرت زهرا علیها السّلام (3)

(83 پرسش و پاسخ درباره حضرت زهرا سلام الله علیها)
سوال 32 : سؤال پیش آمده این است که حضرت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) با آن همه قدرت و شجاعتی که داشتند پس چرا زمانیکه حضرت زهرا(سلام الله علیها) را مورد تعرض و اهانت قرار دادند کاری نکردند، با توجه به اینکه حضرت علی(علیه السّلام) در خیبر را جابه جا کردند.
لطفاً به این شبه که امروزه در بعضی از محافل در جامعه شایع شده است پاسخ گویید.
جواب: سکوت علی(علیه السّلام) ناشی از اقتدار علی(علیه السّلام) بود، لیکن اقتداری که به خاطر مصلحت اسلام، این بار دست به شمشیر نمی برد گرچه برای او بسیار تلخ است.
توضیح: این سؤال‌ها و سؤال‌هایى مانند آن‌ها، همه به یک سؤال بر مى‌گردند و آن این است: «چرا على(علیه السّلام) دست به شمشیر نبرد و سکوت کرد؟» براى روشن شدن جواب این سؤال‌ها باید به این چند مطلب اشاره شود:
1ـ حضرت على(علیه السّلام) امام معصوم است و هیچ گاه از او کار باطل و حرف ناحق سر نمى‌زند. همان طورى که پیامبر هم معصوم است و هر کارى انجام بدهد، حق است. مقصود از این سؤال‌ها این نیست که ما به کار امام یا پیامبر اعتراض داریم. بلکه هدف ما از طرح این سؤال‌ها این است که مى‌خواهیم شناخت و معرفت ما بالاتر برود و هر چه امام یا پیامبر را بهتر بشناسیم، بیشتر پیرو او مى‌شویم. این نکته را همواره در نظر داشته باشیم.
2ـ على(علیه السّلام) پس از وفات پیامبر اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) روزهاى سختى را گذرانید. براى نمونه به بخشى از سخنان آن حضرت که در خطبه‌ى سوم نهج‌البلاغه است اشاره مى‌کنیم. این خطبه را خطبه‌ى شِقشِقیّه مى‌نامند.
در این خطبه، آن حضرت چنین درد دل مى‌کند: «آگاه باشید به خدا سوگند ابوبکر جامه‌ى خلافت را بر تن کرد در حالى که مى‌دانست من قُطبِ خلافت هستم. او مى‌دانست که سیل دانش از من جارى است و پرنده‌ى دورپرواز نمى‌تواند به من برسد. وقتى او خلافت را غصب کرد، من لباس خلافت را رها کردم و از آن کناره‌گیرى کردم و مى‌اندیشیدم که با دست خالى براى گرفتن حق قیام کنم یا در این محیط تاریک که بزرگسالان در آن فرسوده مى‌گردند، جوانان پیر مى‌شوند و انسان مؤمن تا روز قیامت رنج مى‌کشد، صبر پیشه سازم؟ پس صبر را خردمندانه‌تر دیدم و صبر کردم. در حالى که خار در چشم و استخوان در گلویم بود و با چشمان خود مى‌دیدم که میراث مرا به غارت مى‌برند. روزگار ابوبکر به سر آمد و خلافت را به عمر بن خطاب سپرد… بسیار شگفت‌آور است، ابوبکر که در حال حیات خود به مردم مى‌گفت: مرا رها کنید با این حال خلافت را براى عمر بن خطاب وصیت کرد. هر دو از پستان شتر خلافت، سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره‌مند شدند. ابوبکر خلافت را به دست کسى سپرد که مجموعه‌اى از خشونت، سخت‌گیرى، اشتباه و پوزش‌طلبى بود… من در این مدتِ طولانى وعذاب‌آور، چاره‌اى جز صبر نداشتم…» (نهج‌البلاغه، خطبه‌ى سوم).
3ـ حضرت على(علیه السّلام) وقتى شندیدند که ابوبکر را خلیفه کرده‌اند، به خلافت او مخالفت کرد و آن را نپذیرفت، ابن قتیبه دینوری مى‌گوید: پس از آن که ابوبکر را به خلافت انتخاب کردند، على(علیه السّلام) را نزد ابوبکر آوردند. به او گفتند: با ابوبکر بیعت کن. او گفت: من به خلافت شایسته‌ترم، با شما بیعت نمى‌کن. شما باید با من بیعت کنید. شما خلافت را از انصار گرفتید و بر آنان خویشاوندى با پیامبر را دلیل آوردید و حالا خلافت را از ما که خاندان پیامبر هستیم غصب مى‌کنید؟! مگر شما به انصار نگفتید که محمد از ما است و آنان هم به همین جهت خلافت را به شما سپردند و حالا من مانند همین دلیل را براى شما مى‌آورم. ما که از همه شما به پیامبر نزدیک‌تر و اَولى هستیم. پس بیایید به انصاف رفتار کنید وگرنه در حالى که آگاهى دارید، گرفتار ظلم مى‌شوید. عمر گفت: یا على! تو را رها نمى‌کنیم تا بیعت کنى. على به او گفت: خوب بدوش که نصفش مال توست. تو کار او را امروز استوار کن که فردا آن را به تو خواهد داد.
سپس على گفت: به خدا سوگند اى عمر! سخن تو را نمى‌پذیرم و بیعت نمى‌کنم. ابوبکر گفت: اگر بیعت نکنی مجبورت نمی کنم. ابو عبیده جراح گفت: پسر عموى عزیزم! تو کم سنّ و سالى، این‌ها پیران قوم تواند، تو مانند آنان تجربه ندارى، ابوبکر از تو قوى‌تر است. پس بیا این امر را به ابوبکر تسلیم کن و اگر زنده ماندى تو سزاوار آن هستى. على(علیه السّلام) گفت: اى مهاجران! خدا را در نظر بگیرید، حکومت و سلطنت حضرت محمد را از خانه‌اش بیرون نکنید و به خانه‌هاى خود نبرید و صاحبان آن را کنار نزنید. به خدا قسم اى مهاجران! ما از همه شایسته‌تریم. بشیر بن سعید گفت: یا على! اگر انصار این سخنان تو را پیش از بیعت با ابى‌بکر مى‌شنیدند همه به تو رأى مى‌دادند. (الامامه و السیاسه، ج 1، ص 28، در یک مجلد، تحقیق استاد على شیرى).
ابن قتیبه مى‌گوید: ابوبکر سراغ کسانى را که بیعت نکرده و در نزد حضرت على(علیه السّلام) بودند گرفت. عمر بن خطاب را به سوى آنان فرستاد. عمر بن خطاب به خانه على(علیه السّلام) آمد و آنان را صدا زد و گفت: بیایید بیعت کنید. آنان از بیرون آمدن امتناع کردند. عمر بن خطاب هیزم خواست و گفت: سوگند به آن که جان عمر در دست اوست، یا باید از خانه خارج شوید و یا خانه را بر سرتان آتش مى‌زنم. به عمر بن خطاب گفتند: فاطمه دختر پیامبر هم در خانه است. گفت: گر چه فاطمه در آن جا باشد. در پى این تهدید، همه بیرون آمدند و بیعت کردند، فقط حضرت على(علیه السّلام) بیعت نکرد (همان، ص 30).
ابن قتیبه‌ دینورى از علماى اهل سنت و جماعت است. بنابر این على(علیه السّلام)، بیعت نکرد، بلکه آن حضرت را بعدها مجبور به بیعت کردند (بحار، ج 29، ص 468).
4ـ على(علیه السّلام) پس از وفات پیامبر اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) تنها ماند و کمک نداشت و اگر آن حضرت کمک و نیروى کافى داشت، دست به شمشیر مى‌برد و حق را به صاحب حق برمى‌گردانید. در خطبه‌ى 217 نهج‌البلاغه دشتى، ص 444 مى‌خوانیم: «خدایا براى پیروزى بر قریش و یارانشان از تو کمک مى‌خواهم، آنان پیوند خویشاوندى مرا بریدند و کار مرا دگرگون کردند و همگى براى مبارزه با من در حقى که از همه آنان سزاوارترم متحد گردیدند و گفتند: حق را اگر توانى بگیر و یا اگر تو را از حق محروم دارند یا با غم واندوه صبر کن. و یا با حسرت بمیر. به اطرافم نگریستم. دیدم که نه یاورى دارم و نه کسى از من حمایت مى‌کند. جز خانواده‌ام که مایل نبودم جانشان به خطر بیفتد. پس خار در چشمم فرو رفته دیده بر هم نهادم و با گلوى استخوان در آن گیر کرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشیدم و در فرو خوردن خشم در امرى که تلخ‌تر از گیاه حنظل و دردناک‌تر از فرو رفتن تیزى شمشیر در دل بوده، شکیبائى کردم (نهج‌البلاغه دشتى، ص 446).
روزى اشعث بن قیس گفت: یا على! چرا شمشیر نکشیدى تا حق خود را بگیرى؟ على(علیه السّلام) به او فرمود: از همه‌ى بدریان، از همه‌ى مهاجران و انصار کمک خواستم و از آن همه مردم فقط چهار نفر پاسخ مثبت دادند: سلمان، ابوذر، مقداد و زبیر و از خاندان خودم هم کسى نبود که بتوانم با آن دست به کارى بزنم. حمزه که در جنگ احد کشته شد و جعفر هم در جنگ موته. من ماندم و دو نفر از خاندانم. عباس و عقیل. این دو نفر هم که قوى نبودند و به خاطر نبودن کمک و یاور، مرا به بیعت مجبور کردند (بحار، ج 29، ص 468).
على(علیه السّلام) به اشعث بن قیس فرمود: سوگند به خدا اگر آن روز که با ابوبکر بیعت کردند، چهل نفر همانند آن چهار نفر داشتم سکوت نمى‌کردم و لکن جز آن چهار نفر هیچ کس را نیافتم (همان، ص 470).
على(علیه السّلام) همچنین فرمود: اگر قبل از بیعت با عثمان کمک و نیرو داشتم با آنان درگیر مى‌شدم (همان، ص 471).
5ـ على(علیه السّلام) همواره خواهان وحدت جامعه نوپاى اسلامى بود و این مسأله را هیچ گاه فراموش نکرد. و مهم‌تر از وحدت مسلمانان، حفظ خود دین اسلام بود. آن حضرت هم به حفظ دین اسلام مى‌اندیشید و هم به حفظ وحدت مسلمانان.
على(علیه السّلام) فرمود: مردم با ابوبکر بیعت کردند در حالى که من به این امر شایسته‌تر از او بودم. من هم گوش به حرف آنان کردم و از آنان اطاعت کردم. چون ترسیدم که مردم به دوره‌ى کفر برگردند (فرائدالسمطین، ج 1، ص 320، بیروت، 1398 قمرى).
در نهج‌البلاغه، نامه‌ى 62 آمده است: آن گاه که پیامبر به سوى خدا رفت مسلمانان پس از وى در کار حکومت با یکدیگر درگیر شدند. سوگند به خدا نه در فکرم مى‌گذشت و نه در خاطرم مى‌آمد که عرب، خلافت را پس از رسول خدا از اهل بیت او بگردانند یا مرا پس از وى از عهده‌دار شدن حکومت بازدارند. تنها چیزى که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوى ابوبکر بود که با او بیعت کردند. من دست باز کشیدم تا آنجا که دیدم گروهى از اسلام بازگشته، مى‌خواهند دین محمد را نابود کنند. پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یارى نکنم رخنه‌اى در آن ببینم یا شاهد نابودى آن باشم که مصیبت آن بر من سخت‌تر از رها کردن حکومت بر شما است که کالاى چند روزه دنیاست و به زودى ایام آن مى‌گذرد. چنان که سراب ناپدید شود یا چونان پاره‌هاى ابر که زود پراکنده مى‌گردد. پس در میان آن آشوب و غوغا به پا خواستم تا آن که باطل از میان رفت و دین استقرار یافت (نهج البلاغه دشتى، ص 600، نامه 62، بند اول).
در حدیثى از آن حضرت آمده است که: ««و اَیمُ اللّه‌ِ لولا مخافه الفرقه بین المسلمین و ان یعود الکفر و یبور الدین لکنّا على غیر ما کنّا لهم علیه؛» به خدا سوگند اگر خطر تفرقه، خطر بازگشت کفر و خطر نابودى دین در میان نبود، وضعیت غیر از این مى‌شد» (بحار، ج 32، ص 61 و ج 29، ص 579).
در حدیث دیگرى آمده است: وقتى که خداوند پیامبر خود را بُرد، قریش امر خلافت را غصب کردند و ما را از حق خودمان بازداشتند. من دیدم که صبر بر این مصیبت بهتر از به هم زدن وحدت مسلمانان و ریختن خون آنان است و مردم هم که تازه مسلمان شده بودند (بحار، ج 29، ص 633).
6ـ در نهج‌البلاغه خطبه 74 آمده است: مى‌دانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت، من هستم. سوگند به خدا به آن چه انجام داده‌اید گردن مى‌نهم تا هنگامى که اوضاع مسلمین رو به راه باشد و از هم نپاشد و جز من به دیگرى ستم نشود و پاداش این گذشت و سکوت و فضیلت را از خدا انتظار دارم و از آن همه زر و زیورى که به دنبال آن حرکت مى‌کنید پرهیز مى‌کنم (نهج‌البلاغه دشتى، خطبه 74، ص 122).
این سخنان را على(علیه السّلام) وقتى که مردم جمع شدند تا با عثمان بیعت کنند، فرمود.
7ـ در مورد همکارى حضرت على(علیه السّلام) با خلفاى سه گانه باید دانست که خلفاى سه گانه براى حل مشکل خود به آن حضرت مراجعه مى‌کردند و آن حضرت هم مشکل آن‌ها را حلّ مى‌کرد. همکارى حضرت على(علیه السّلام) با آنان به این معنا نیست که حضرت با آن‌ها دوست و صمیمى بشود و با آن‌ها رفت و آمد خانوادگى داشته باشد. على(علیه السّلام) هیچ گاه با آنان به آن صورت صمیمى نبود (کلم طیب، ص 338).
براى نمونه به چند مورد از موارد همکارى اشاره مى‌کنیم:
ابوبکر تصمیم گرفت در جنگ مرتدّان شرکت کند. على(علیه السّلام) به او فرمود: تو به جنگ نرو و در مدینه بمان، تو اگر آسیب ببینى کل تشکیلات آسیب مى‌بیند. ابوبکر هم از تصمیم خود برگشت (على بن ابى‌طالب مستشار امین للخفاء الراشدین، نوشته‌ى دکتر محمد عمر حاجى، ص 70).
وقتى که مسلمانان بر بیت‌المقدس مسلّط شدند، اهل بیت‌المقدس گفتند: ما به دست رهبر شما تسلیم مى‌شویم نه به دست شما. عمر بن خطاب در مورد رفتن به شام با صحابه مشورت کرد. عثمان گفت: به شام نرو. ولى على(علیه السّلام) فرمود: برو. عمر بن خطاب پیشنهاد حضرت على(علیه السّلام) را پذیرفت و رفت (همان، ص 100).
عمر بن خطاب تصمیم گرفته در جنگ نهاوند شرکت کند تا مسلمانان قدرت بیشترى پیدا کنند. ولى على(علیه السّلام) به او گفت: رفتن تو به جبهه‌ى ایران مصلحت نیست. تو در مدینه بمان. عمر هم نظر او را پذیرفت (همان، ص 107).
توجه داشته باشیم که در میان صحابه پیامبر کسى به پایه حضرت على(علیه السّلام) نمى‌رسید و براى همین همه نیازمند به او بودند. ولى او نیازمند به هیچ کس نبود. على(علیه السّلام) گر چه کنار زده شده بود، ولى همه مسائل را زیر نظر داشت و هر وقت هم راهنمایى مى‌خواستند، راهنمایى مى‌کرد.
از آن چه گذشت معلوم شد که عوامل متعددى باعث شد که على(علیه السّلام) دست به شمشیر نبرد. این عوامل عبارتند از:
1. بحران ارتداد
2. حفظ اسلام
3. حفظ وحدت جامعه اسلامى
4. جلوگیرى از تزلزل اعتقادى مسلمانان
5. بیزارى على(علیه السّلام) از خونریزى بین مسلمانان
و همین عوامل موجب همکارى آن حضرت با خلفاى سه گانه شد.
براى آگاه بیشتر مى‌توانید به کتاب‌هاى زیر مراجعه کنید:
1. دانشنامه‌ى امام على(علیه السّلام)، ج 6.
2. سیاست، تحلیلى بر مواضع سیاسى على بن ابى طالب، نوشته اصغر قائدان
3. امام على و مسائل سیاسى، نوشته محمد دشتى
4. نهج‌البلاغه
سوال 33 : طبق اخبار موئق بفرمائید که حضرت زهرا(سلام الله علیها)درکوچه لگد وسیلی خورده است یادرآشوب سقیفه پشت درب.
جواب: بااین چند نکته به موضوع اصلى مى‌پردازیم: آتش زدن به درِ خانه حضرت فاطمه و سیلى زدن به آن حضرت در منابع تاریخى و روائى شیعه آمده است و براى آن کس که شیعه است، همین مآخذ کافى است. در منابع و مآخذ اهل سنّت نیز آمده است و سنّى‌ها مى‌توانند به آن معتقد باشند. براى نمونه به چند روایت از منابع شیعه و اهل سنت اشاره مى‌کنیم:
1. پس از آن که کار بیعت گرفتن از مردم تمام شد و على(علیه السّلام) و عده‌اى بیعت نکردند، به خانه آن حضرت حمله کردند. در را سوزاندند، على را به زور بیرون آورند، حضرت فاطمه را تحت فشار در قرار دادند و کار به جایى رسید که محسن او سقط شد. على را به مسجد بردندولى بیعت نکرد و آنان گفتند: بیعت نکنى تو را به قتل مى‌رسانیم. روزها و ماهها گذشت. آنان تصمیم به قتل على(علیه السّلام) گرفتند و قرار گذاشتند که خالد قتل آن حضرت را به عهده بگیرد. اسماء بنت عمیس از این توطئه آگاه شد و کنیز خود را فرستاد تا آن حضرت را از توطئه آگاه سازد.اصل توطئه چنین بود که وقتى ابوبکر نماز را تمام کرد و سلام گفت، خالد با شمشیر على(علیه السّلام) را بکشد ولى وقتى نماز ابوبکر تمام شد گفت: اى خالد آنچه را دستور دادم نکن، (بحارالانوار، ج 28، ص 308 به نقل از اثباتالوصیه) .
اهل سنت نیز در کتابهاى کلامى، تاریخى و حدیثى مسأله آتش زدن به در خانه را آورده‌اند. براى نمونه، به چند روایت اشاره مى‌کنیم:
2ـ بلاذرى مى‌گوید: ابوبکر کسى را دنبال على فرستاد تا بیاید و بیعت کند ولى حضرت على نیامد. پس از آن عمر بن خطاب در حالى که آتش به همراه داشت، به سوى خانه على رفت. فاطمه عمر را در در خانه ملاقات کرد و گفت: اى پسر خطاب! آیا مى‌خواهى خانه ما راآتش بزنى؟! عمر بن خطاب گفت: بله، (انساب الاشراف، ج 2، ص 12، تحقیق محمود الفردوس العظم، دار الیقظه العربیه) .
3. ابن عبد ربّه مى‌گوید: آنان که از بیعت سرباز زدند عبارتند از: على، عباس، زبیر و سعد بن عباده. على، عباس و زبیر در خانه فاطمه نشستند. ابوبکر عمر را فرستاد تا آنها از خانه فاطمه بیرون بیایند. ابوبکر به عمر گفت: اگر سرباز زدند با آنان بجنگ. عمر به همراه آتش بهخانه فاطمه آمد تا خانه را بر سر آنان آتش بزند. فاطمه او را دید و گفت: اى پسر خطاب! آیا آمده‌اى خانه ما را آتش بزنى؟! عمر گفت: بله، مگر این که بیعت کنید، (العقد الفرید، ج 5، ص 12، چاپ مصر، چاپ دوّم، تحقیق محمدسعید العربان، 1953 و 1372) .
4. ابن قتیبه دینورى آورده است: ابوبکر عمر را به سوى کسانى که بیعت نکردند و در خانه على تحصّن کردند، فرستاد. عمر به خانه على آمد و صدا زد ولى کسى بیرون نیامد. عمر هیزم خواست و گفت: قسم به آنکه جان عمر در دست اوست، یا باید بیرون بیایید و بیعت کنید ویا خانه را بر سر آنانکه در آن هستند آتش مى‌زنم. به او گفتند: فاطمه در آن است. عمر گفت: و لو فاطمه در آن باشد. همه بیرون آمدند ولى على بیرون نیامد. عمر نزد ابوبکر رفت و گفت: آیا نمى‌خواهى از على که از بیعت سرباز زده بیعت بگیرى؟ ابوبکر به قنفذ گفت: برو على رابیاور. قنفذ آمد و على به او گفت: چه کار دارى؟ قنفذ گفت: خلیفه رسول خدا تو را مى‌خواهد. على به او گفت: زود بر پیامبر دروغ بستید. قنفذ پیام على را به ابوبکر رساند. ابوبکر گریه طولانى کرد. عمر گفت: على را رها نکن. ابوبکر به قنفذ گفت: دوباره نزد على برو و بگو: با خلیفهرسول خدا بیعت کن. على گفت: سبحان الله، آنچه را که از آن او نیست براى خودش ادعا کرده است. قنفذ پیام على را به ابوبکر رساند. ابوبکر بازهم بسیار گریه کرد. پس از آن عمر برخاست و گروهى با او همراه شدند و به در خانه فاطمه آمدند. در زدند. وقتى فاطمه صداى آنها راشنید، با صداى بلند فریاد کرد: «یا ابتاه» یا «رسول الله» پس از تو از پسر خطاب و پسر ابى قحافه چه‌ها که نکشیدیم. وقتى که گروه مهاجم گریه فاطمه را شنیدند. در حالى که گریه مى‌کردند برگشتند و دلشان به حضرت فاطمه سوخت ولى عمر و عده‌اى ماندند. على را بیرون آوردند وگفتند بیعت کن. على گفت: اگر بیعت نکنم چه مى‌کنید؟ گفتند: به خدا سوگند گردنت را مى‌زنیم، (الامامه و السیاسه، ج 1، ص 30، تحقیق استاد على شیرى، منشورات رضى) .
همانطور که ملاحظه مى‌کنید در منابع شیعه، این حادثه به طور کامل ذکر شده است و منابع اهل سنّت تنها به آتش آوردن اشاره کرده‌اند. البته از آنان توقع نداریم که این حادثه را به طور کامل ذکر کنند چون این، به زیان آنهاست و آنان تلاش مى‌کنند این حادثه ذکر نشود.
اگر مى‌خواهید به همه مآخذ و منابع شیعه و سنى آگاهى پیدا کنید به کتاب «مأساه الزّهراء» نوشته جناب سید جعفر مرتضى عاملى لبنانى، ج دوم مراجعه کنید. این کتاب درباره موضوع مورد بحث، بسیار مفصّل بررسى و بحث کرده است.«
سوال 34 : فلسفه لخت شدن در مراسم عزای امام حسین(علیه السّلام) چیست؟ آیا ما که معتقدیم که امام زمان(عج) و حضرت زهرا در حال نظاره عزاداری ائمه هستند، این کار بی ادبی به ساحت مقدسشان نیست؟
جواب: آنچه در روایات فراوان مورد سفارش و تأکید است عزاداری و محزون و گریان بودن در مصیبت شهادت و مظلومیت و فقدان اولیای الهی به ویژه سالار شهیدان، امام حسین(علیه السّلام) است. شکل عزاداری و چگونگی آن به حسب عرف و عادت و مراسم و فرهنگ جامعه ای مختلف است و در روایات بر شکل خاصی از آن تأکید نشده است. لخت شدن در مراسم عزاداری که در بعضی جاها معمول است تابع همین عرف و عادت است و دارای فضیلت و ارزش خاصی نمی باشد و هیچ گونه تأکیدی بر آن نشده بلکه در جاهایی که این مراسم در معرض دید و تماشای خانم ها می باشد، ترک این کار و با لباس عزاداری کردن بدون شک بهتر و مناسب تر است.
اما این که بودن این عزاداری در محضر اولیای الهی و حضرت زهرا(سلام الله علیها) دلیلی بر جسارت و بی ادبی به محضر مقدس آنها نیست، چون اولا: از نیت و قصد عزاداران که هدفشان عرض تسلیت و همدردی با آنها در این مصیبت سنگین است به خوبی آگاهند و ثانیا: این نظاره و دیدن، احکام عالم دنیا را ندارد و مشمول احکام عالم معناست که احکام ویژه و مخصوص خود را دارد و این احکام را نباید با هم خلط و اشتباه نمود.
سوال 35 : یک احساسات خارجی در درونم حس می کنم که نسبت به امام حسین، ائمه و خدا فحش و ناسزاهای رکیک می گوید مثلاً نسبتهای ناروا به حضرت زهرا می دهم (استغفرا…) این حالت در دلم ایجاد می شود بخاطر همین یکبار خودکشی برایم آسان شد. یعنی آمادگی کامل برای خودکشی داشتم. و فکرم کاملاً این امر را می پسندید.
جواب: «وسواس» یک نوع اختلالى است که انسان، بدون اختیار و از روى اجبار، عملى را مکررا انجام مى‌دهد و یا مطلب و موضوعى را در فکر و ذهن خود تکرار مى‌کند. اولى را «وسواس عملى» و دومى را «وسواس فکرى» گویند. در واقع در ذهن فرد وسواسى، اختلالى به وجودمى‌آید که توقف قطعى آن فکر یا آن عمل حاصل نمى‌شود. اغلب مبتلایان به وسواس فکرى نیز، افکار بیهوده و شرم آور یا وحشتناکى در ذهن خود به وجود مى‌آورند که این افکار در چرخه‌اى بى‌پایان، مرتب تکرار مى‌شود.
نکته دیگر این که مبتلایان به این اختلال، قادراند پریشانى و مشکل و ناراحتى خود را، به عنوان یک مسأله خصوصى، پنهان نگه دارند و گاهى چندین ساعت دور از چشم دیگران صرف افکار یا کارهاى مخفیانه خود کنند. خوشبختانه شما با طرح و ارسال نامه، از مشکل وموضوعى که شما را در رنج قرار داده است، ما را با خبر کرده‌اید و در واقع تصمیم به حل و درمان آن دارید. بنابر این شما نیمى از راه درمان را پیموده‌اید و براى ادامه و حل کامل آن، باید ضمن توجه به ضررها، عوارض و پیامدهاى سوء وسواس راه‌کارهاى ارائه شده را اگر انجام دهیدتا بهبودى کامل براى خود به ارمغان آورید.
الف) ضررهاى وسواس عبارت است از: 1. اتلاف وقت و از دست دادن سرمایه ارزشمند عمر؛ زیرا بازیابى زمان از دست رفته امکان ندارد؛
2. عدم توانایى در تمرکز حواس و ایجاد حواس پرتى؛
3. بازماندن از کارهاى اصلى (از جمله تحصیل علم و مطالعه و درس خواندن و به دنبال آن افت تحصیلى)؛
4. خسته شدن ذهن و بى حوصله شدن فرد براى فکر کردن درباره موضوعات مهم و اساسى زندگى و تحصیلى.
ب) راه‌کارهاى عملى جهت مقابله با وسواس فکرى و درمان آن عبارت است از:
1. غرقه‌سازى؛ بدین صورت که فرد مبتلا به آن، با اختیار خود آن قدر خود را در معرض همان موضوعى که از آن رنج مى‌برد قرار دهد تا از آن فکر خسته و متنفّر شود. بنابراین هر روز، زمانى را به فکر کردن درباره موضوع وسواس فکرى خود اختصاص دهید و آن چنان وآن قدر درباره آن فکر کنید که از آن متنفّر شوید. در نتیجه هرگاه بدون اختیار هم ذهنتان به آن معطوف شد و خواستید از روى اجبار تکرار کنید، اراده و اختیارتان در دور کردن آن فکر و اجتناب از آن، چیره و حاکم شود.
2. هرگاه ذهنتان بدون اختیار مشغول همان اوهام و افکار بیهوده وسواسى شد، مشت خود را محکم روى زمینى بکوبید با گفتن ذکر «لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم» از جاى خود بلند شده، تغییر حالت دهید تا بدینوسیله از آن فکر تکرارى و وسواس رهایى یابید.
3. کش نازکى را دور مچ دست خود بندید. هرگاه افکار وسواس به سراغ شما آمد، با کشیدن کش و رها کردن آن روى دستتان و ایجاد درد مختصرى روى مچ خود، از آن فکر رهایى خواهید یافت.
4. با خودتان عهد ببندید و برنامه‌ریزى کنید که زمان فکر کردن درباره موضوع وسواس، ساعت خاصى باشد (مثلاً 5/4 تا 5 بعدازظهر) و در طول روز هرگاه اوهام و افکار وارد ذهنتان شد، به خودتان بگویید زمان فکر کردن فلان ساعت مقرر است و در زمان مقرّر نیز مدتى رابه فکر کردن درباره آن موضوع اختصاص دهید و ذهنتان را به آن مشغول سازید تا این که در طول روز و به طور پراکنده، ذهنتان مشغول آن نباشد. ضمنا آن زمان اختصاصى را به تدریج در طى (مثلاً 30 روز) روزى یک دقیقه کم کنید تا به صفر برسد.
5. هر روز به خود تلقین کنید که «من قادرم افکار وسواسى‌ام را کنار بگذارم»؛ زیرا تلقین یکى از راه‌هاى مبارزه با افکار منفى است و وسواس فکرى نیز چیزى جز یک فکر منفى مزاحم نیست.
6. دو عامل عمده ای که به این گونه مشکلات دامن می زند عبارتند از بیکاری و تنهایی . البته تعارضات فکری و روانی مبتنی بر گذشته فرد در این میان تأثیرگذار است و ریشه یابی آن نیازمند فرصت کافی و صبر و حوصله و پشتکار است. بنابراین برای اوقات شبانه روز جدولی را تهیه کنید و کارها و فعالیت های شبانه روزی خود را در آن یادداشت نموده و سعی کنید برنامه ای تهیه نمائید که زمان خالی بودن فعالیت نداشته باشید. برنامه تدوین شده باید متناسب با توانایی های جسمی و روانی تان باشد و از هر گونه افراط و تفریط خودداری نمائید. و اوقات فراغت را نیز با نوعی فعالیت ورزش، نظافت اتاق، مطالعه روزنامه، انجام فعالیت های هنری و هر کار مورد علاقه دیگری، پر کنید.
7. از آنجا که معمولاً افکار مزاحم معمولاً در تنهایی و به ذهن افراد وارد می شود، حتی المقدور از قرار گرفتن در مکان های خلوت و تنهایی به مدت زیاد اجتناب کنید حتی سعی کنید مطالعات خود را در کتابخانه و قرائت خانه ای عمومی انجام دهید در اتاق، تنها نخوابید، هنگام غذا خوردن، تنها غذا نخورید و تنها مسافرت نکنید.
هرگاه احساس تنهایی کردید، از جای خود برخیزید و با دیگران ارتباط برقرار کنید. ورزش های دسته جمعی انجام دهید ارتباط خود را با افراد شاد و با نشاط و اجتماعی بیشتر کنید و از گوشه گیری جداً بپرهیزید.
8. همیشه روی صفحه ای از کاغذ موضوعات مختلف علمی وغیرعلمی را یادداشت شده داشته باشید تا بتوانید اگر افکار مزاحم به سراغتان آمد، موضوع و مسأله ای جایگزین داشته باشید که با اختیار خودتان در آن باره بیاندیشید و آن فکر مزاحم که بی اختیار به سراغتان آمده، کنار بگذارید. به هر حال همیشه موضوع جایگزین برای فکر کردن داشته باشید.
گفتنى است که براى درمان وسواس فکرى نیاز به صبر و حوصله و پشتکار در به اجرا درآوردن راه‌هاى فوق است تا این که به تدریج از آن افکار رهایى یابید و انتظار حل و درمان یک شبه آن را نداشته باشید. بنابراین با عمل به راه‌کارهاى ارائه شده و ارزیابى نتیجه آن، میزانپیشرفت خود در مهار وسواس در مکاتبه بعدى براى ما بفرستید تا در صورت لزوم، مطالب دیگرى برایتان ارسال گردد. ضمنا بعضى از این راه‌کارها در عرض همدیگر قرار دارد و هر کدام را که بهتر مى‌توانید انجام دهید یا بهتر جواب مى‌دهد، آن را اجرا و پى‌گیرى کنید.
در پایان به این نکته مهم و حیاتی باید توجه داشته باشید که این گونه افکار که مزاحم شماست به عنوان یک بیماری تلقی می شود و هرگز مورد مؤاخذه قرار نمی گیرید به عبارت دیگر گناه نیست و از این نظر مطمئن باشید دلیل آن هم غیراختیاری بودن آن است و همین نامه و پرسش شما حکایت از آن می کند که در صدد حل آن بوده و ناخواسته به ذهنتان می آیید. گناه آن است که اظهار عجز کرده و از رحمت و لطف و مهربانی خداوند متعال مأیوس شوید. بنابراین ناامیدی و یأس از خداوند زشت و ناپسند است. مطمئن هستیم با پی گیری هایی که خواهید کرد این مشکل را حل می نمایید.
سوال 36 : حضرت زهرا (سلام الله علیها) دستور داد قبر وی مخفی نگهداشته شود تا شیعیان از تربت او نخورند .اما شیعیان تربت حسینی (علیه السّلام)را می خورند و بلکه آن را می پرستند .برای این مطلب چه پاسخی دارید؟
جواب: علت مخفی نگه داشتن قبر حضرت صدیقه طاهره(سلام الله علیها) به هیچ وجه این نبوده که شیعیان از تربت قبر آن بزرگوار نخورند.
دفن شبانه و مظلومانه آن حضرت و شرکت افرادی خاص و انگشت شمار در این مراسم و مخفی نگه داشتن قبر آن مخدره و سایر ابهاماتی که در مدت زمان کوتاه بعد از فوت پیامبر وجود دارد را در جاهای دیگر باید جستجو کرد. (ایشان نمی خواستند کسانی که آزارشان دادند در مراسم نماز و دفن وی شرکت کنند و با آن وصیت سیاسی اعتراض خود را به وضع موجود بعد از رحلت پیامبر اعلام داشتند)
اما خوردن تربت مقدس امام حسین(علیه السّلام) طبق نظر فقهای شیعه به جهت استشفاء به مقدار خیلی اندک جایز است مستند این حکم روایات فراوانی است که بر این مطلب دلالت می کند از باب نمونه یک روایت را یادآور می شویم: « «عن ابی عبدالله علیه السلام قال اکل الطین حرام علی بنی آدم، ما خلاطین قبر الحسین علیه السلام من اکله من وجع شفاه لله.» « امام صادق(علیه السّلام) می فرماید: خوردن گل بر فرزندان آدم حرام است مگر گل قبر حسین(علیه السّلام) که هر کس به جهت درمان آن را بخورد خداوند او را شفا خواهد داد.»
روایات فراوان دیگری مبنی بر این که خداوند در تربت امام حسین(علیه السّلام) شفا قرار داده است.
طبق عقیده شیعه قرآن مجید و روایات ائمه معصومین(علیه السّلام)( مصادر تشریع احکام است و همچنانکه حکم حرمت خاک را از روایات معصومین استفاده می شود جواز خوردن تربت امام حسین(علیه السّلام) به قدری که معین شده و با شرایط خاصی آن نیز از روایات استفاده می شود.
حکم به حلال یا حرام بودن چیزی و دائره توسعه و تضییق آن به دست شارع است و هیچ کس راهی به آن ندارد به همین جهت هیچ کس بدون وجود دلیل از آیات و روایات نمی تواند حکم به حرمت یا حلال بودن چیزی کند. اما نسبت پرستش تربت امام حسین(علیه السّلام) به شیعیان تهمتی بدون دلیل است و هیچ کس به آن اعتقاد ندارد. سجده بر تربت امام حسین(علیه السّلام) مستحب است و سجده بر تربت امام حسین و دیگر چیزهائی که سجده بر آن صحیح است عبادت و پرستش آن نمی باشد.
اینکه اهل تسنن بر فرش و سجاده سجده می کنند آیا این عمل پرستش سجاده است؟
همچنانکه رو کردن به خانه کعبه و یا لمس کردن حجر الاسود و ضریح های مقدس عبادت آن محسوب نمی شود و معبود حقیقی خداوند است و اطن مطلب کاملاً واضح است و نیازی به توضیح ندارد.
و ما از شما که جوان و تحصیل کرده هستید انتظار داریم منصفانه نسبت به مسائلی که به ذهنتان می رسد فکر کنید – ما معتقدیم بسیاری از شبهه های انسان با تفکر منصفانه حل می گردد.
منابع:
جواهر الکلام 36/358
وسائل الشیعه 24/228 چاپ آل البیت
سوال 37 : یک شبه ای جدیدا مطرح شده شاید هم من تازه شنیده ام در مورد وجود حضرت رقیه(سلام الله علیها) که عده ای با سند و مدرک می گویند چنین شخصیتی وجود ندارد و یا در مورد سیلی خوردن و آتش زدن درب خانه حضرت زهرا(سلام الله علیها) گفته اند این مسائل وجود ندارد خواهش می کنم این شبهات را پاسخ دهید تا دانشجویان دیگر نیز بهره برند.
جواب: در جواب این سؤال، به این مطلب توجه کنید:
1. سلیمان بن ابراهیم قُندوزى حنفى در کتاب خود به نام «ینابیع الموده» در جلد دوم، بابى دارد در شهادت حضرت امام حسین(علیه السّلام). در این باب، از «مقتل ابى محتف» مطالبى را درباره امام حسین(علیه السّلام) آورده است. در صفحه 416 جلد دوم چاپ هفتم، سال 1371 هجرى شمسى، از انتشارات «الشّریف الرّضى» قم، چنین مى‌گوید: «و من کلام له عند وداعه مع اهله: اللهم انک شاهد على هؤلاء القوم الملاعین انّهم عمدوا ان لا یبقون من ذریه رسولک… ثم نادى: یا امّ کلثوم! و یا سکینه! و یا رقیّه! و یا زینب! یا اهل
بیتى علیکنّ منّى السّلام…» در جلد یازدم «احقاق الحق»، ملحقات، در ص 633، متن «ینابیع الموده» را آورده است و گفته است که در «ینابیع الموده»، ص 346 چنین آمده است: «… یا ام کلثوم! و یا سُکینه! و یا رقیه و یا عاتکه و یا زینب…» کتاب احقاق الحق، نوشته قاضى نور الله حسینى مرعشى شوشترى است. حضرت آیه‌الله نجفى مرعشى، بر این کتاب تعلیقات و ملحقاتى دارد. این تعلیقات و ملحقات بسیار مهم است. کتابخانه آیه‌الله نجفى مرعشى این کتاب را به چاپ رسانده است. در مسائل اختلافى بین شیعه و سنى، داور خوبى است. این کتاب به زبان عربى است.
2. در «کشف الغمه» جلد دوم، چاپ اول، تبریز، 1381 هجرى قمرى، ص 38 مى‌گوید: قال کمال الدین: کان له من الاولاد ذکورا و اناثا عشره، سته ذکور و اربع اناث.
کمال الدین مى‌گوید: امام حسین ده فرزند داشت. شش پسر و چهار دختر. کمال‌الدین از دخترها زینب، فاطمه و سکینه را نام برد و چهارمى را نام نمى‌برد، (بحارالانوار، ج 45، ص 331 نیز همین حرف را از کمال‌الدین بنى طلحه نقل کرده است).
3. نویسنده کتاب «ناسخ التواریخ»، سید الشهداء در ص 238، چاپ سوم جلد چهارم آورده است: محمد بن طلحه شافعى در «مطالب السؤل» مى‌گوید: امام حسین(علیه السّلام) چهار دختر داشت: فاطمه، سکینه، زینب و چهارمى را نام نبرده است.
4. در کتاب «کامل بهائى» نوشته حسن بن على بن محمد بن على بن حسن طبرى، معروف به عماد الدین طبرى، در ص 179، ج دوم، چاپ اول، قم، مؤسسه طبع و نشر قم، 1376 شمسى مى‌گوید:
در کتاب «حاویه در مثالب معاویه» آمده است که زنان خاندان نبوت در حالت اسیرى، حال مردانى را که در کربلا شهید شده بودند، مخفى مى‌داشتند و به پسران و دختران آنان مى‌گفتند: پدرتان به سفر رفته و برمى‌گردد. پس از آنکه به دستور یزید زنان و کودکان اسیر را در جوار خانه یزید جاى دادند، در میان آنان دخترکى چهار ساله شبى خواب دید. از خواب بیدار شد و گفت: بابام حسین کجاست؟ همین الآن او را در خواب دیدم و خیلى هم پریشان بود. زنان و کودکان، همه به گریه افتادند. سر و صداى گریه آنها، یزید را از خواب بیدار کرد. یزید گفت: چه خبر است؟ گفتند: بچه‌اى پدرش را مى‌خواهد و براى همین زنان و کودکان گریه مى‌کنند. یزید دستور داد: سر پدرش را ببرید و در کنار او بگذارید. مأموران یزید سر امام حسین را آوردند و در برابر چشمان آن بچه قرار دادند.
دختر چهار ساله وقتى نگاهش به آن سر افتاد ترسید و فریادى برآورد و پس از آن بیمار شد و وفات کرد.
جناب شیخ عباس قمى در منتهى الامال، ج اول، ص 807، فصل هشتم، ورود اهل بیت(علیه السّلام) به مجلس یزید، انتشارات هجرت، عین عبارات کامل بهائى را نقل کرده است و اشعارى را هم که در کامل است، آورده است.
آنچه در «کامل بهائى» آمده، نشان مى‌دهد دخترى از امام حسین(علیه السّلام) در شام وفات کرده است و در مآخذ تاریخى دیگر آمده است که امام حسین(علیه السّلام) دخترى به نام رقیه دارد. بر این اساس مى‌توان گفت: آن دختر که در شام وفات کرد، همین رقیه است. البته رقیه همسر مسلم بن عقیل که دختر حضرت على(علیه السّلام) است، جزو اسیران بود و او هم در شام وفات کرده است. با این حساب، در شام دست کم دو نفر به نام رقیه مدفون هستند. یکى دختر چهار ساله امام حسین(علیه السّلام) و دیگرى همسر مسلم بن عقیل.
5. نویسنده کتاب «چهره درخشان شام» آورده است که در کتاب «لهوف» نوشته سید ابن طاوس، در وقت وداع امام حسین(علیه السّلام)، نام رقیه هم بر زبان امام آمده است. من به یکى از نسخه‌هاى چاپ سنگى مراجعه کردم، کلمه رقیه نیامده بود ولى در لهوفى که اخیرا توسط عباس عزیزى ترجمه شده نام رقیه هم آمده است.
6. در کتاب «منتخب التواریخ»، ص 388 چاپ اول آمده است: یکى از قبورى که در شام واقع است، قبر حضرت رقیه بنت الحسین(علیه السّلام) است. پس از آن داستان جالبى را نقل مى‌کند. مى‌گوید: شیخ محمدعلى شامى به من گفت: پدر بزرگ مادرى من سید ابراهیم دمشقى سه دختر داشت. دختر بزرگ، شبى در خواب حضرت رقیه را مى‌بیند. حضرت رقیه با او مى‌گوید: به پدرت بگو که به والى شام خبر بدهد که در قبر من آب افتاده، بیاید و تعمیر کند. دختر خواب را به پدر مى‌گوید ولى پدر مى‌ترسد و خبر نمى‌کند.
شب دوم دختر وسط و شب سوم دختر سوم همین خواب را مى‌بینند و شب چهارم خود سید ابراهیم آن حضرت را در خواب مى‌بیند و با عتاب به او مى‌گوید: چرا به والى خبر نمى‌دهى؟! سید نزد والى شام رفت و ماجرا را گفت. والى دستور داد علماى شیعه و سنى آمدند. والى گفت: قفل حرم به دست هر کس باز شود او متصدّى نبش قبر است. قفل به دست سید ابراهیم باز شد. سید قبر را نبش کرد و آن بچه را بیرون آورد و در بغل نگهداشت و قبر را تعمیر کرد. سید پس از پایان کار از خداخواست خدایا پسرى برایم عطا کن. دعاى او قبول شد و سید مصطفى به دنیا آمد. والى شام ماجرا را به سلطان عبدالحمید عثمانى نوشت. سلطان عبدالحمید سید ابراهیم را متولى قبور شریفه کرد. و همین الآن تولیت قبور شریفه به دست سید عباس است که پسر سید مصطفى است.
این ماجرا گویا در سال 1280 قمرى روى داده است.
کتاب «تراجم اعلام النساء» ج دوم، ص 103، چاپ اول، بیروت دارد: رقیه بنت الحسین(علیه السّلام). پس از آن همین داستان را از «منتخب التواریخ» آورده است.
لغتنامه دهخدا در حرف راء دارد: رقیه بنت الحسین: نام دخترى از امام حسین(علیه السّلام) (یادداشت مؤلف). بنابراین، جایى براى تشکیک نیست.
سوال 38 : چطور می توان تفسیر کرد. در لحظه ای که حضرت زهرا(سلام الله علیها) سیلی خورده و مورد تهاجم قوم واقع شده، حضرت علی(علیه السّلام) ساکت مانده. اصلأ چرا حضرت زهرا(علیه السّلام) رفت تا در را برای نامحرم باز کند.
جواب: درباره رفتار و سیره معصومان(علیه السّلام) از دو زاویه «پیش نگاه» و «پس نگاه» مى‌توان به قضاوت نشست.
با نگرش «پیش نگاه» امامان علیهم السلام معصوم هستند و «قول، فعل و تقریر» آنان از هر گونه خطا و اشتباه مصون مى‌باشد به ویژه در مواردى که به امامت و هدایت جامعه مربوط مى‌باشد. در این گونه موارد تمامى علما نسبت به عصمت امامان(علیه السّلام) اتفاق نظر دارند. با پایبندى به این اصل اساسى باید به صحت رفتار و سیره امامان(علیه السّلام) اعتقاد داشت و به مقدار توانایى به دنبال کشف اسرار و دلایل آن باشیم. تا به عنوان الگو در زندگى خود به کار بندیم.
با نگرش «پس نگاه» نیز مى‌توان ، به خردمندى و دوراندیشى امامان(علیه السّلام) در موضع‌گیریهاى آنان پى برد.
زیرا رفتار و موضع‌گیرى امامان، با ملاحظه تأثیرگذارى در طول تاریخ و پیروزى نهایى حق بر باطل مى‌باشد. اگر چه در زمان خودشان این پیروزى اتفاق نیفتد. و رنج و سختى فراوانى را در زندگى خود تحمل مى‌کنند. با این نگاه صبر و سکوت امام على(علیه السّلام)، فریادى رسا بر مظلومیت آن حضرت در طول تاریخ مى‌باشد. سکوت حضرت، زمینه سوء استفاده دشمنان را خشکاند چنان که ابوسفیان حاضر شده بود با امام على(علیه السّلام) بیعت کند و بر علیه خلفا اقدام کند! امّا امام على(علیه السّلام) با آگاهى و دوراندیشى دست رد بر سینه آن بدخواه، مسلمانان زد.
و در روزى دیگر امام على(علیه السّلام) در پاسخ به حضرت فاطمه(سلام الله علیها) فرمودند اگر مى‌خواهى نام پدرت(رسول الله( صلّی الله علیه و آله و سلّم )) هم چنان باقى بماند باید صبر کنیم. و در روایت دیگر امام على(علیه السّلام) فرمودند: به خدا قسم اگر خطر نابودى دین، بازگشت کفر و پراکندگى مسلمانان در میان نبود، این گونه صبر نمى‌کردم. ر.ک: بحار، ج 32، ص 61 .)
این دو نمونه تاریخى و نمونه‌هاى فراوان دیگر حکایت از آن دارد. که حساسیت زمانه اقتضا مى‌کرد حتى براى حفظ ظاهر اسلام، اهلبیت(علیه السّلام) آن چنان صبر کنند و هم چون «خار در چشم و استخوان در گلو» روزگار را بگذرانند.
اما نکته مهم آن است که در کنار این صبر، باید حق و حقیقت در طول تاریخ آشکار بماند و سیاهى ظلم و خیانت براى همگان در طول تاریخ معلوم شود. هنر امام على(علیه السّلام) و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) آن بود. که به گونه‌اى رنج و زجر را تحمل کردند که رو سیاهى آن براى ظالمان در طول تاریخ قابل پاک شدن نباشد. و وجدان هر انسان منصفى در طول تاریخ به حقانیت اهلبیت را گواهى دهند.
به عنوان یک اصل کلى مى‌توان گفت؛ «هرگاه اظهار حق با مظلومیت همراه باشد ماندگارى آن بیشتر خواهد بود و هر چه مظلومیت بیشتر باشد تأثیر آن حق در طول تاریخ پر رنگ‌تر خواهد بود.» نقطه اوج تقارن «حقانیت و مظلومیت» را در زندگانى اهلبیت به ویژه حضرت على(علیه السّلام) حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و امام حسین(علیه السّلام) مى‌توان مشاهده کرد. از این رو اگر چه کشاندن امام على(علیه السّلام) براى بیعت و محنت‌هاى حضرت فاطمه(سلام الله علیها) در این زمینه از جهت تاریخى و روابط زمینى یک «تحمیل» و ظلم آشکار بود اما از جهت ملکوتى و آسمانى یک «انتخاب» بود. به همین جهت برخى اهل معرفت گفته‌اند؛ على(علیه السّلام) را نبردند بلکه خودش رفت اما به گونه‌اى که در طول تاریخ ظلم غاصبان قابل انکار نباشد.»
درباره مظلومیت حضرت زهرا(سلام الله علیها) و واقعه «پشت در» باید دانست؛ مردم صدر اسلام، احترام ویژه پیامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به دختر خود حضرت زهرا(سلام الله علیها) را به طور آشکار دیده و شنیده بودند. هنوز احادیثى مانند ««فاطمه بعضه منى، من اذاها فقد اذانى؛»فاطمه پاره تن من است هر کس او را آزار رساند مرا آزار رسانده است». را به خاطر داشتند، از این رو هنگامى که مى‌خواستند امام على(علیه السّلام) را با اجبار براى بیعت به مسجد ببرند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت درآمد تا آنان به احترام حضرت فاطمه(سلام الله علیها) شرم کنند و برگردند.
اتفاقا کسانى که در جلو جمعیت بودند وقتى فهمیدند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت در است. دست نگه داشتند و با صداى بلند گفتند فاطمه پشت در است.
اما از آخر جمعیت دستور داده شد «و ان کانت؛ اگر چه او [= فاطمه] باشد.» آن جا بود که آن واقعه جان سوز اتفاق افتاد. و دشمنان غاصب انتقام خود را از فدایى ولایت گرفتند. ر.ک: ابى قتیبه الامامه و السیاسه، ج 1، ص 30، العقد الفرید، ج 5، ص 12 .)
ناگفته نماند اگر چه در ظاهر دشمنان، انتقام گرفتند. اما «کبودى بدن» و «سرخى خون» مظلومانه حضرت براى همیشه در حافظه تاریخ باقى ماند. و براى همه حقیقت جویان حجت بالغه و آشکار شد. و با نگاه ملکوتى این یک «انتخاب» از سوى حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود. تا حقانیت علوى و مظلومیت فاطمى آمیخته گردد و آن مشعل نورانى در طول تاریخ افروخته ماند.
سوال 39 : آیا آرزوی مرگ داشتن معصیت است؟ اگر معصیت است پس چرا حضرت زهرا(سلام الله علیها) مرگ خود را از خداوند طلب کردند؟
جواب: در بعضى روایات به ما دستور داده‌اند که هیچ‌گاه از خدا طلب مرگ نکنید بلکه همیشه طلب عمر طولانى که در طاعت و بندگى خدا باشد نمایید.
طلب مرگ نمودن از خداوند دلیل‌هاى گوناگون مى‌تواند داشته باشد که اگر منشأ آن ایمان قوى و عشق و محبت وصف ناشدنى نسبت به خداوند باشد به طورى که عاشق تحمل دورى معشوق خویش را ندارد و وصال وى تمام آرزوى او است، این طلب مرگ ممدوح است. اما اگر به دلیل برخورد با مشکلات زندگى و ضعف نفس باشد کارى قبیح و ناپسند است.
سوال 40 : آیا صحت دارد خواندن دعای «چهل کلید» منسوب به حضرت زهرا(سلام الله علیها) باعث برآورده شدن حاجت می شود؟
جواب: با مقدارى جستجو که در کتاب‌هاى دعاى معتبر انجام شد چنین دعایى نیافتیم.
سوال 41 : در برخی از موارد به نظر می رسد به سکوت علی (علیه السّلام) در زمان حکومت داری و چه قبل از آن نعوذباالله بی جا و اشتباه بوده است بیشترین موردی که بر آن اشکال وارد است سکوت علی در مقابل مصایب و گرفتاریهایی است که بر همسرشان خانم فاطمه زهرا(سلام الله علیها) وارد می شد،ماجرای فدک و سیلی خوردن ایشان و سکوت علی در چنین مواردی در جایی که خود حضرت زهرا همواره خود را پشتیبان ولایت علی می دانست .در مقابل علی (علیه السّلام) برخی جاها سکوت اختیار نمود حتی علی (علیه السّلام)در آن لحظه که در بند و اسارت هم پیمانان ابوبکر بود و او را به زور برای بیعت می بردند،علی با آنهمه قدرت می توانست از آن بند رهایی یافته و به داد همسرش که در زیر ظلم و تجاوز یاران ابوبکر بود برسد؟
جواب: درباره رفتار و سیره معصومان(علیه السّلام) از دو زاویه «پیش نگاه» و «پس نگاه» مى‌توان به قضاوت نشست.
با نگرش «پیش نگاه» امامان علیهم السلام معصوم هستند و «قول، فعل و تقریر» آنان از هر گونه خطا و اشتباه مصون مى‌باشد به ویژه در مواردى که به امامت و هدایت جامعه مربوط مى‌باشد. در این گونه موارد تمامى علما نسبت به عصمت امامان(علیه السّلام) اتفاق نظر دارند. با پایبندى به این اصل اساسى باید به صحت رفتار و سیره امامان(علیه السّلام) اعتقاد داشت و به مقدار توانایى به دنبال کشف اسرار و دلایل آن باشیم. تا به عنوان الگو در زندگى خود به کار بندیم.
با نگرش «پس نگاه» نیز مى‌توان ، به خردمندى و دوراندیشى امامان(علیه السّلام) در موضع‌گیریهاى آنان پى برد.
زیرا رفتار و موضع‌گیرى امامان، با ملاحظه تأثیرگذارى در طول تاریخ و پیروزى نهایى حق بر باطل مى‌باشد. اگر چه در زمان خودشان این پیروزى اتفاق نیفتد. و رنج و سختى فراوانى را در زندگى خود تحمل مى‌کنند. با این نگاه صبر و سکوت امام على(علیه السّلام)، فریادى رسا بر مظلومیت آن حضرت در طول تاریخ مى‌باشد. سکوت حضرت، زمینه سوء استفاده دشمنان را خشکاند چنان که ابوسفیان حاضر شده بود با امام على(علیه السّلام) بیعت کند و بر علیه خلفا اقدام کند! امّا امام على(علیه السّلام) با آگاهى و دوراندیشى دست رد بر سینه آن بدخواه، مسلمانان زد.
و در روزى دیگر امام على(علیه السّلام) در پاسخ به حضرت فاطمه(سلام الله علیها) فرمودند اگر مى‌خواهى نام پدرت(رسول الله( صلّی الله علیه و آله و سلّم )) هم چنان باقى بماند باید صبر کنیم. و در روایت دیگر امام على(علیه السّلام) فرمودند: به خدا قسم اگر خطر نابودى دین، بازگشت کفر و پراکندگى مسلمانان در میان نبود، این گونه صبر نمى‌کردم. ر.ک: بحار، ج 32، ص 61 .)
این دو نمونه تاریخى و نمونه‌هاى فراوان دیگر حکایت از آن دارد. که حساسیت زمانه اقتضا مى‌کرد حتى براى حفظ ظاهر اسلام، اهلبیت(علیه السّلام) آن چنان صبر کنند و هم چون «خار در چشم و استخوان در گلو» روزگار را بگذرانند.
اما نکته مهم آن است که در کنار این صبر، باید حق و حقیقت در طول تاریخ آشکار بماند و سیاهى ظلم و خیانت براى همگان در طول تاریخ معلوم شود. هنر امام على(علیه السّلام) و حضرت فاطمه(سلام الله علیها) آن بود. که به گونه‌اى رنج و زجر را تحمل کردند که رو سیاهى آن براى ظالمان در طول تاریخ قابل پاک شدن نباشد. و وجدان هر انسان منصفى در طول تاریخ به حقانیت اهلبیت را گواهى دهند.
به عنوان یک اصل کلى مى‌توان گفت؛ «هرگاه اظهار حق با مظلومیت همراه باشد ماندگارى آن بیشتر خواهد بود و هر چه مظلومیت بیشتر باشد تأثیر آن حق در طول تاریخ پر رنگ‌تر خواهد بود.» نقطه اوج تقارن «حقانیت و مظلومیت» را در زندگانى اهلبیت به ویژه حضرت على(علیه السّلام) حضرت فاطمه(سلام الله علیها) و امام حسین(علیه السّلام) مى‌توان مشاهده کرد. از این رو اگر چه کشاندن امام على(علیه السّلام) براى بیعت و محنت‌هاى حضرت فاطمه(سلام الله علیها) در این زمینه از جهت تاریخى و روابط زمینى یک «تحمیل» و ظلم آشکار بود اما از جهت ملکوتى و آسمانى یک «انتخاب» بود. به همین جهت برخى اهل معرفت گفته‌اند؛ على(علیه السّلام) را نبردند بلکه خودش رفت اما به گونه‌اى که در طول تاریخ ظلم غاصبان قابل انکار نباشد.»
سوال 42 : جزئیات و علل و چرایی و چگونگی واقعه ای که در آن حضرت زهرا(سلام الله علیها)پهلوی مبارکشان شکست و آن واقعه اسفبار در تاریخ اسلام رخ داد را روشن بفرمایید؟
جواب: درباره مظلومیت حضرت زهرا(سلام الله علیها) و واقعه «پشت در» باید دانست؛ مردم صدر اسلام، احترام ویژه پیامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به دختر خود حضرت زهرا(سلام الله علیها) را به طور آشکار دیده و شنیده بودند. هنوز احادیثى مانند «فاطمه بعضه منى، من اذاها فقد اذانى«»فاطمه پاره تن من است هر کس او را آزار رساند مرا آزار رسانده است.» به خاطر داشتند.
از این رو هنگامى که مى‌خواستند امام على(علیه السّلام) را با اجبار براى بیعت به مسجد ببرند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت درآمد تا آنان به احترام حضرت فاطمه(سلام الله علیها) شرم کنند و برگردند.
اتفاقا کسانى که در جلو جمعیت بودند وقتى فهمیدند حضرت فاطمه(سلام الله علیها) پشت در است. دست نگه داشتند و با صداى بلند گفتند فاطمه پشت در است.
اما از آخر جمعیت دستور داده شد «و ان کانت؛ اگر چه او [= فاطمه] باشد.» آن جا بود که آن واقعه جان سوز اتفاق افتاد. و دشمنان غاصب انتقام خود را از فدایى ولایت گرفتند. ر.ک: ابى قتیبه الامامه و السیاسه، ج 1، ص 30، العقد الفرید، ج 5، ص 12 .)
ناگفته نماند اگر چه در ظاهر دشمنان، انتقام گرفتند. اما «کبودى بدن» و «سرخى خون» مظلومانه حضرت براى همیشه در حافظه تاریخ باقى ماند. و براى همه حقیقت جویان حجت بالغه و آشکار شد. و با نگاه ملکوتى این یک «انتخاب» از سوى حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود. تا حقانیت علوى و مظلومیت فاطمى آمیخته گردد و آن مشعل نورانى در طول تاریخ افروخته ماند.
سوال 43 : طبق حدیثی از حضرت فاطمه(سلام الله علیها) که می فرمایند: بهترین زنان امت من کسانی هستند که مردی آنها را نبیند و آنها هم مردی را نبینند و در مورد حضرت داریم موقعی هم که ناچار شدند در مسجد خطبه ای ایراد فرمایند پرده ای میان ایشان و مردم قرار داده شد. حال وظیفه ما به عنوان یک زن در جامعه کنونی چیست؟ به فرض این که ما حجاب خود را رعایت کنیم و به نامحرم نگاه نکنیم اما از طرف مقابل خود که مطمئن نیستیم و در عین حال برای فراگیری علم و بسیاری از امور دیگر از جمله صله رحم و بازدید اقوام ناچار به بیرون رفتن هستیم و ممکن است نامحرم ما را ببیند و حتی در مورد اقوام این احتمال هست که نامحرم با ما صحبت کند و انتظار جوابی از جانب ما داشته باشد و حتی اگر نگاه نکنی دال بر بی اعتنایی نسبت به خود بگیرد. وظیفه چیست؟
جواب: در ارتباط با سئوال و روایت نقل شده از فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، نکاتی چند بعرض می رسد:
الف) این روایت در بر دارنده یک حکم شرعی قطعی نیست، و در بیان یک حکم کلی استثناءناپذیر نمی باشد. بسیاری از روایات شبیه روایت فوق (ذکر شده) وجود دارد که شاید در نگاه اول ظاهری مطلق و کلی دارند ولی با توجه به روایات و مستندات دیگر، حکم تخصیص خورده و یا مقید به قیودی می شود که یک بحث تفصیلی است.
ب) فرمایش حضرت زهرای مرضیه(سلام الله علیها) در روایت ذکر شده، به معنای الزام و وجوب نیست، بعبارت دیگر، در عین حال که خروج زن از منزل و حضور او در صحنه اجتماع با رعایت موازین و حدود شرعی جایز شمرده شده است، اما در مواقع غیر ضروری برای زنان بهتر آن است که از اختلاط با مردان اجتناب کنند. و این امر منافاتی با حضور علمی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی زنان (با حفظ شئونات و موازین اسلامی) ندارد. کما اینکه حضرت زهرا(سلام الله علیها) خود به جبهه جنگ می رفتند و در غزوه های متعددی همراه با پیامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) شرکت می کردند و در دفاع از ولایت حضور فعال داشتند و حتی سخنرانی نمودند تا جایی که در همین راه به شهادت رسیدند.
ج) بعضی از قیود و محدودیتهایی که در احکام و روایات در مورد زنان وارد شده است به منظور پاسداشت حریم عفاف و سلامت جامعه و از همه مهمتر حفظ کرامت و شخصیت واقعی زن متناسب با رسالت همسری و مادری می باشد. و تجربه جهان غرب در آزادیهای نامحدود برای ارتباط زنان و مردان در جامعه (به اعتراف اندیشمندان جامعه غرب) تجربه بسیار تلخی است که زمینه انحطاط خانواده و بدنبال آن سقوط جامعه در منجلاب شهوات را فراهم نمود، که از این رهگذر بیشترین ضرر و زیان نسیب زنان جامعه شد و در نتیجه کرامت و شخصیت زن به پایین ترین حد خود تنزل نمود.
سوال 44 : احادیث لوح ،جابر وحدیث حقیقت که کمیل از امام علی سئوال کرد،با ترجمه در اختیار من قرار دهید؟
جواب: حدیث لوح فاطمه(سلام الله علیها) در کتاب شریف کافى، ج 2، ص 470 آمده است که ترجمه آن را ذیلاً مى‌آوریم.
امام صادق(علیه السّلام) مى‌فرماید: پدرم به جابر بن عبدالله انصارى فرمود: من با تو کارى دارم. چه وقت برایت آسان‌تر است که تو را ببینم و از تو سؤال کنم؟ جابر گفت: هر وقت شما بخواهید. پس روزى با او در خلوت نشستند و به او فرمودند: درباره لوحى که آن را در دست مادرم فاطمه(سلام الله علیها) دختر رسول خدا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) دیده‌اى و آن چه مادرم به تو فرمود که در آن لوح نوشته به من خبر ده. جابر گفت: خداوند را گواه مى‌گیرم که من در زمان حیات رسول خدا خدمت مادرت فاطمه(سلام الله علیها) رفتم و او را به ولادت حسین(علیه السّلام) تبریک گفتم. در دست آن حضرت لوح سبزى دیدم که گمان کردم از زمرّد است و نوشته سفیدى در آن دیدم که چون رنگ خورشید (درخشان) بود. به آن حضرت عرض کردم اى دختر پیامبر! پدر و مادرم فدایت. این لوح چیست؟ فرمود: لوحى است که خدا آن را بر رسولش( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) اهدا فرمود. اسم پدرم و اسم شوهرم و دو پسرم و اسم اوصیاء از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آن را به عنوان مژدگانى به من عطا فرموده. جابر مى‌گوید: سپس مادرت فاطمه(سلام الله علیها) آن را به من داد من آن را خواندم و رونویسى کردم. پدرم به او فرمود اى جابر آن را بر من عرضه مى‌دارى؟ عرض کرد: آرى. آن گاه پدرم همراه جابر به منزل او رفت. جابر ورق صحیفه‌اى بیرون آورد. پدرم فرمود: اى جابر تو در نوشته‌ات نگاه کن تا من برایت بخوانم. جابر در نسخه خود نگاه کرد و پدرم آن را خواند. حتى در حرفى با حرفى اختلاف نداشت. آن گاه جابر گفت خدا را گواه مى‌گیرم که دیدم این گونه در لوح نوشته بود.
بسم‌الله الرحمن الرحیم
این نامه‌اى است از جانب خداوند عزیز حکیم براى محمد( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) پیامبر او و نور و سفیر و دربان (واسطه میان خدا و خلق) و راهنماى او به سوى او که روح‌الامین و (جبرئیل) آن را از جانب پروردگار جهانیان آورده است. اى محمد( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) نام‌هاى مرا بزرگ شمار و نعمت‌هاى مرا سپاس گذار و الطاف مرا انکار مدار.
همانا منم خدائى که جز من شایان پرستشى نیست. منم در هم کوبنده جباران و دولت‌رساننده مظلومان و جزا دهنده روز رستاخیز. همانا منم خدائى که جز من شایان پرستشى نیست هر که جز فضل مرا امیدوار باشد (به این که خود را مستحق ثواب من بداند) و از غیر عدالت من بترسد (به این که کیفر مرا ستم انگارد) او را عذابى کنم که هیچ یک از جهانیان را نکرده باشم. پس تنها مرا پرستش کن و تنها بر من توکل نما. من هیچ پیغمبرى را مبعوث نکردم که دورانش کامل شود و مدتش تمام گردد، جز این که براى او وصى و جانشینى مقرر کردم و من تو را بر پیامبران برترى دادم و وصى تو را بر اوصیاء دیگر و هر دو را به دو نوه‌ات حسن و حسین گرامى داشتم و حسن را بعد از سپرى شدن روزگار پدرش کانون علم خود قرار دادم و حسین را خزانه‌دار وحى خود ساختم او را به شهادت گرامى داشتم و پایان کارش را به سعادت رسانیدم. او برترین شهداء مى‌باشد و مقامش از همه عالى‌تر است. کلمه تامه (معارف و حجج) خود را همراه او و حجت رساى خود (براهین قطعى امامت) را نزد او قرار دادم به سبب عترت او پاداش و کیفر دهم. نخستین آن‌ها سرور عابدان و زینت اولیاء گذشته من است و پسر او مانند جد محمود (پسندیده) خود محمد است او شکافنده علم من و کانون حکمت من است و جعفر است که شک‌کنندگان درباره او هلاک مى‌شوند. هر که او را نپذیرد مرا نپذیرفته سخن و وعده یقینى من است که مقام جعفر را گرامى دارم و او را نسبت به پیروان و یاران و دوستانش مسرور سازم. پس از او موسى است که (در زمان او) فتنه‌اى سخت و گیج‌کننده فرا گیرد. زیرا رشته وجوب اطاعت من منقطع نگردد و حجت من پنهان نشود و همانا اولیاء من با جامى سرشار سیراب شوند هر کس یکى از آنان را انکار کند نعمت مرا انکار نموده و آن که یک آیه را از کتاب من تغییر دهد بر من دروغ بسته است. پس از گذشتن دوران بنده و دوست و برگزیده‌ام موسى واى بر دروغ‌بندان و منکران على(امام هشتم(علیه السّلام)) و دوست و یاور من و کسى که بارهاى سنگین نبوت را به دوش او گذارم و به وسیله انجام دادن آن‌ها امتحانش کنم. او را مردى پلید و گردنکش (مأمون) مى‌کشد و در شهرى که (طوس) بنده صالح (ذوالقرنین) آن را ساخته است پهلوى بدترین خلقم (هارون) به خاک سپرده مى‌شود. فرمان و وعده من ثابت شده که: او را به وجود پسرش و جانشین و وارث علمش محمد مسرور سازم او کانون علم من و محل راز من و حجت من بر خلقم مى‌باشد. هر بنده‌اى به او ایمان آورد بهشت را جایگاهش سازم و شفاعت او را نسبت به هفتاد تن از خاندانش که همگى سزاوار دوزخ باشند بپذیرم و عاقبت کار فرزندش على را که دوست و یاور من و گواه در میان خلق من و امین وحى من است به سعادت رسانم. از او به وجود آورم دعوت‌کننده به سوى راهم و خزانه‌دار علمم حسن (امام عسگرى علیه السّلام ) را و این رشته را به وجود پسر او «م ح م د» که رحمت براى جهانیان است کامل کنم. او کمال موسى و بهاء عیسى و صبر ایوب را دارد. در زمان (غیبت) او، دوستانم خوار گردند و «ستمگران» سرهاى آن‌ها را براى یکدیگر به هدیه فرستند. چنان که سرهاى ترک و دیلم (کفار) را به هدیه فرستند. ایشان را بکشند و بسوزانند و آن‌ها ترسان و بیم‌ناک و هراسان باشند.
زمین از خونشان رنگین گردد و ناله و واویلا در میان زنانشان بلند شود. آن‌ها دوستان حقیقى منند. به وسیله آنان هر آشوب سخت و تاریک را بزدایم و از برکت آن‌ها شبهه‌ها و مصیبت‌ها و زنجیرها را بردارم. درود و رحمت پروردگارشان بر آن‌ها باد و تنها آنانند هدایت شدگان
سوال 45 : آیا گذاشتن اسم «فاطمه زهرا» روی کودک اشکالی دارد؟
جواب: نامگذارى دختر بچه‌ها به نام مبارک فاطمه و یا زهرا به تنهایى اشکال ندارد. بلکه موجب برکت است و روایات فراوانى داریم که فرزندان خود را به نام‌هاى خوب مانند اسامى معصومین(علیه السّلام) نامگذارى کنید. اما به خاطر احترام حضرت زهراء(سلام الله علیها) چون این دو نام به صورت مرکب مخصوص آن بزرگوار است بهتر است از نامگذارى افراد به مجموع اسم و لقب خوددارى شود.
سوال 46 : چرا نام مادر همه معصومین، فاطمه زهرا است؟
جواب: این که مى‌گوییم «همه امامان معصوم، فرزندان فاطمه زهرا(سلام الله علیها) هستند» به این معنا نیست که همه آنها را حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) به دنیا آورده است بلکه به این معناست که برخى از آنان فرزند بدون واسطه آن حضرت هستند مانند حضرت امام حسن و امام حسین(علیه السّلام) و بقیه نوه‌هاى آن حضرت هستند. امام زین‌العابدین(علیه السّلام) نوه فاطمه زهرا(سلام الله علیها) و حضرت فاطمه زهرا مادر بزرگ اوست، بنابراین فاطمه زهرا مادر امام حسن و امام حسین و مادر بزرگ امامان دیگر است.
سوال 47 : غرور و تکبر و متانت زن در مقابل نامحرم داشتن، با حضور حضرت زهرا(سلام الله علیها) در جامعه و صحبت با دیگران، چگونه قابل بررسی می باشد؟
جواب: غرور در لغت به معنى فریب‌خوردگى و در اصطلاح احساس بزرگى است که هماهنگ با هواى نفس باشد. منشأ غرور چند چیز است:
1ـ جهالت: یعنى اعتماد قلبى شخص به اینکه عمل روحیه و صلاح است در حالى که در واقع چنین نیست. 2ـ وسوسه‌هاى شیطانى: پیروى از هواى نفس و شهوت. 3ـ پیروى از غضب و انتقام‌جویى. 4ـ دوستى دنیا و دنیاطلبى. خداوند چند جاى قرآن شخص مغرور را مذمّت نموده و از فریب‌خوردگى برحذر مى‌دارد. عمده‌ترین عامل غرور که در قرآن به آن اشاره شده، غرور نسبت به دنیا و مادیات است. تکبر از ماده کبر است. کبر صفت ناپسندى است که آدمى خود را بالتر و برتر از دیگران بداند. آثار و عواقب کبر آن است که شخص متکبر از همنشینى و رفاقت با دیگران امتناع ورزیده، توقّعات و انتظارات بیهوده‌اى از همنوعان خود دارد. مثلاً توقّع دارد دیگران او را اکرام و تعظیم کنند، یا در راه رفتن یا به هنگام حضور در جامعه، خرامان و بلندپروازانه رفتار مى‌نماید و قصد دارد توجه دیگران را بدون دلیل به خود جلب نماید. خودبزرگ‌بینى از بزرگ‌ترین موانع سعادت انسان است. چون آدمى را از تواضع، حلم و قبول نصیحت، ترک حسد و غیبت و امثال آنها باز مى‌دارد. در مذمّت و نکوهش تکبر همین بس که خداوند شخص متکبّر را به سخت‌ترین عذاب‌ها بیم مى‌دهد: قیل ادخلوا ابواب جهنّم خلدین فیها فبئس مثوى المتکبّرین متکبران در بدترین جایگاه دوزخ جا داده مى‌شوند.
با این تعاریف، هرگونه رفتار مغرورانه و متکبرانه نکوهیده و مطرود است و در مقابل این دو صفت، رفتار مبتنى و متّکى بر متانت، تواضع و سنگینى مورد تحسین و سفارش دین مى‌باشد.
درباره حضور حضرت زهرا(سلام الله علیها) در جامعه و گفتگوى حضرت با مردان، خبرهاى متعددى رسیده، مثلاً در بعضى روایت‌ها نقل شده که حضرت براى گرفتن حقوق پایمال شده‌ى خود به نزد دستگاه حکومتى وقت مى‌رود و از حقوق خود و فرزندانش دفاع مى‌نماید. یا در خبر دیگرى مى‌خوانیم حضرت براى ایراد خطبه در مسجد حضور مى‌یابند و خطبه‌اى معروف بیان مى‌کنند که تاریخ‌نویسان آن را ثبت و ضبط نموده‌اند. یا بعضى اخبار حاکى از آن است که حضرت(سلام الله علیها) با بعضى صحابه پیامبر گفتگوهایى داشته است. براى مثال در یکى از روایت‌ها نقل شده که سلمان به دعوت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) به منزل فاطمه(سلام الله علیها) رفت. حضرت زهرا(سلام الله علیها) تا سلمان را دید فرمود: اى سلمان! پس از وفات پدرم، با من جفا کردى (که به دیدارم نیامدى)، و آن‌گاه اجازه نشستن داد و شروع به صحبت نمود یا در روایت دیگر مى‌خوانیم: عربى وارد مسجد پیامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) شد و از مردم کمک خواست. پیامبر به اصحاب خود نگریست. سلمان فارسى برخاست تا نیاز آن بیچاره را برطرف سازد. هر جا رفت با دست خالى برگشت. در بازگشت به مسجد چشمش به منزل حضرت زهرا(سلام الله علیها) افتاد. با خود گفت: فاطمه سرچشمه نیکوکارى است. درب خانه را کوبید و داستان عرب مستمند را شرح داد. حضرت زهرا(سلام الله علیها) با اینکه خود و فرزندانش و همسرش گرسنه بودند پیراهن خود را به سلمان داد تا در مغازه یک یهودى گرو گذاشته و مقدارى خرما و جو قرض بگیرد. یا در خبر دیگرى مى‌خوانیم سلمان از دیدن چادر وصله‌دار و ساده‌ى حضرت زهرا(سلام الله علیها) اظهار تعجب مى‌کند. حضرت زهرا(سلام الله علیها) در پاسخ مى‌فرماید: اى سلمان! خداوند بزرگ، لباس‌هاى زینتى و تخت‌هاى طلایى را براى ما در روز قیامت ذخیره کرده است! البته اخبار و روایات بیش از این است و ما فقط چند نمونه را براى شاهد بحث آوردیم.
اگر در ادامه صحبت بتوانیم ویژگى‌هاى حضرت زهرا(سلام الله علیها) را که نمونه یک انسان کامل است تبیین و تشریع کنیم، حضور حضرت در جامعه براى ما شگفت‌انگیز و غریب نخواهد بود. عفّت که خصوصیّت بارز یک زن مؤمنه است، به معنى پرده‌پوشى، پرواپیشگى، پاکدامنى، پارسایى و بلندطبعى مى‌باشد. عفّت جلوه‌هاى گوناگونى دارد و ما مى‌توانیم ظهور آن را در سه بخش اندیشه، گفتار و رفتار ملاحظه کنیم.
1ـ عفّت در اندیشه؛ یعنى دورداشت فکر از عرصه‌هاى آلوده و ناهنجار. 2ـ عفّت در گفتار، در اینجا سه موضوع مطرح است: الف) آهنگ و آواى سخن؛ رعایت ادب و عفت در کوتاهى یا بلند بودن آوا و آهنگ صدا، مورد تأکید اخلاق اسلامى است. ب) کیفیت القاء؛ سخن نازآلود و عشوه‌آمیز با نامحرمان، بى‌تردید از نمادهاى بى‌عفّتى در گفتار است تا جائى که خداوند به زنان پیامبر( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) مى‌فرماید: با ناز سخن مگوئید تا آن کس که در دلش بیمارى است طمع نورزد. ج) درون مایه‌ى سخن؛ محتواى سخن ممکن است
خوشایند و دلربا، یا ناخوشایند و دلگیر باشد. فرهنگ افتخار آفرین اسلام، براى حراست از عفّت در کلام و گفتار، با سخنانى که از حریم عفت دور است به مبارزه برخاسته است. مثلاً پیامبر مکرّم اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در روایتى مى‌فرماید: «هر کس بازنى که همسرش نباشد (نامحرم باشد) شوخى کند، خداوند براى هر واژه‌اى که در دنیا بر زبان رانده است، هزار سال او را زندان خواهد کرد». 3ـ عفت در رفتار؛ شامل عفّت در پوشش و عفت جنسى است که مسأله حجاب در دین اسلام، همان عفّت در پوشش است. زن مسلمان
پوششى را برمى‌گزیند که با هویت دینى، هنجارهاى اخلاقى و شخصیت والاى انسانى و ارزش‌هاى اجتماعى اسلام سازگار باشد.
عفت جنسى در فرهنگ اسلامى جلوه‌هاى زیر را در بردارد:
1. پرهیز از نگاه آلوده. 2. خلوت نکردن با نامحرم. 3. تماس بدنى داشتند. 4. نداشتن تجلّى تحریک‌آمیز در جامعه. 5. گریز از عوامل تحریک‌آمیز. همه‌ى این پرهیزها به عنوان پاکدامنى آمده است.
ره‌آورد عفّت، آرامش روحى، سلامت جسمانى، سلامت اخلاقى، سلامت نسل، پایدارى جمال و زیبائى، پایدارى خانواده، امنیت اجتماعى و پاک‌نامى است.
اگر زن مؤمنه و مسلمان متصف به اوصاف ذکر شده گردید و اخلاق و رفتار خود را بر طبق اخلاق اسلامى تطبیق نمود، و بعد در مواقع ضرورى، در بین مردم (اعم از زن و مرد) حضور پیدا کرد، نه تنها غیبى ندارد، بلکه نشان دهنده‌ى تقوا و پرهیزکارى در بُعد روابط اجتماعى مى‌باشد و نیز همه موظفند این مسائل را در ارتباطات اجتماعى مراعات نمایند.
آرى حضرت زهرا گاهى در جامعه و در بین مردم حضور مى‌یافت، اما این حضور و ظهور حضرت، تبلور و نماد ایمان و تقوا بود و به همین دلایل است که ایشان شایستگى آن را دارد که نمونه و الگوى انسان‌ها تا روز قیامت باشد. با آرزوى اینکه خداوند به ما توفیق دهد تا از رهروان و دوستداران اهل بیت(علیه السّلام) باشیم. انشاءالله
سوال 48 : آیا دربار عید الزهرا، در متون اسلامی و روایی توصیه ای وجود دارد؟
جواب: سید ابن طاوس در کتاب «زوائد الفوائد» مى‌گوید: محمد بن ابى العلاء همدانى واسطى و یحیى بن محمد بن حویج بغدادى گفتند: ما با هم به نزد احمد بن اسحاق قمى در قم رفتیم. احمد بن اسحاق از یاران امام حسن عسکرى(علیه السّلام) است، در زدیم، دختر بچه‌ى عراقى بیرون آمد، از احمد بن اسحاق پرسیدیم، آن دختر بچه گفت: امروز روز عید است و او به عید خود مشغول است، نزد خودم گفتم: سبحان الله، اعیاد شیعه چهار عید بیشتر نیست: عید فطر، عید قربان، عید غدیر و جمعه. آن دختر بچه گفت: احمد بن اسحاق از سَرْوَرِ خود امام حسن عسکرى(علیه السّلام) روایت مى‌کند که این روز، روز عید است و نزد اهلبیت و پیروان آنان، از همه‌ى عیدها افضل است. گفتیم: براى ما از آقا اجازه بگیر و ما را به او معرفى کن. آن دختر بچه بر احمد بن اسحاق وارد شد و ما را معرفى کرد. احمد بن اسحاق از خانه بیرون آمد در حالى که تازه غسل کرده بود و هنوز بدنش خشک نشده بود. ما گفتیم: آقا چنین بیرون آمدن خوب نیست. گفت: شما مقصّر نیستید، من براى امروز که روز عید است غسل کرده‌ام. گفتیم: مگر امروز روز عید است؟! گفت: بله روز عید است. آن روز، روز نهم ربیع الاول بود. احمد بن اسحاق ما را به داخل خانه برد و نشستیم. احمد بن اسحاق گفت: روزى من به قصد مولایم امام حسن عسکرى به سُرَّ مَنْ رأى رفتم همانطورى که شما به قصد من آمده‌اید، اجازه خواستم، اجازه داد. در مثل امروز که نهم ربیع الاول است بر آن حضرت وارد شدم، دیدم امام حسن عسکرى(علیه السّلام) براى همه خادمها مقرّر فرموده که لباس تازه بپوشند و خودش هم عُود روشن کرده است. گفتم: پدران و مادرانمان به فداى تو باشند آیا براى اهلبیت عیدى روى داده است؟ آن حضرت گفت: چه روزى از امروز که نهم ربیع الاول است، گرامى‌تر و محترمتر؟!
علامه مجلسى پس از نقل حدیث، چنین آورده است: وفات امام حسن عسکرى(علیه السّلام) در هشتم ربیع الاول واقع شده است. بنابراین آغاز امامت حضرت ولى عصر(عج) روز نهم ربیع‌الاول است. شاید تعظیم و بزرگداشت روز نهم ربیع اول، از این جهت باشد.
درباره‌ى روز نهم ربیع الاول، در بحار الانوار، ج 31، ص 118 به بعد نیز مطالبى را آورده است. در سفینه البحار، جلد اول، در ضمن ماده‌ى تسع به فضیلت روز نهم ربیع الاول، اشاره کرده و برخى از روایات بحارالانوار را آورده است. در سفینه البحار در ماده عود نیز اشاره به فضیلت عید ربیع الاول که روز نهم آن است، کرده است. در کتاب «الانوار النعمانیّه» جلد اول، چاپ تبریز، ص 108 تحت عنوان «نورٌ سماوىٌ» درباره‌ى روز نهم ربیع الاول، بحث و بررسى به عمل آورده است.
یادآورى: على و آل على علیهم السلام در جامعه اسلامى آن روز داراى دشمنان فراوانى بودند. این دشمنان سعى در نابودى آنها مى‌کردند. براى همین آل على اسرارى داشتند که جز خواصّ کسى از آن اسرار خبر نداشت. یکى از آن اسرار همین روز نهم ربیع الاول است و جز خواص کسى از آن آگاه نمى‌شود.
شیعیان روز نهم ربیع الاول را گرامى مى‌دارند و یکى از عوامل تعظیم این روز به امامت رسیدن حضرت بقیه‌الله الاعظم است. گرامى داشتن این روز، اسرار دیگرى هم دارد. براى اطلاع بیشتر به تفسیر صافى، ج دوم، ص 311، س 8، چاپ سنگى دو مجلّدى، مراجعه کنید.
سوال 49 : زهرا یعنی چه و علت کاربرد آن برای حضرت فاطمه(سلام الله علیها)چه بود؟
جواب: زهرا در لغت به معناى درخشنده، تابناک و سفیدروى آمده است. با به آنچه در برخى روایات آمده است علت نام‌گذارى حضرت به این نام این بوده است که وقتى حضرت زهرا(سلام الله علیها) در محراب عبادت به نماز مى‌ایستاد نور آن حضرت براى اهل آسمان به مانند ستارگان براى ساکنان زمین مى‌درخشیده است و در برخى روایات علت نام‌گذارى به این نام درخشندگى آسمان و زمین به نور آن حضرت هنگام خلقت آن حضرت در عالم انوار آمده است. در خصوص حفظ و نگهدارى صاحب نام زهرا از سوى حضرت زهرا(سلام الله علیها) مستندى نیافتیم.
سوال 50 : از چه جهتی حضرت فاطمه (سلام الله علیها) مادر همه ما می شود و آیا از نسل او هستیم ؟
جواب: حضرت زهرا(سلام الله علیها)، از نظر نسبى، فقط مادر کسانى هستند که از طرف پدرى یا مادرى سلسله‌ى آباء و اجداد آنان به ایشان منتهى مى‌گردد. و سایرین چه شیعه و غیر شیعه، حضرت زهراء(سلام الله علیها) مادرشان نخواهد بود.از آنجا که ازدواج شیعیان، با هم مذهب خودشان است و در میان آنان عده زیادى از نسل و اولاد فاطمه زهرا(سلام الله علیها) هستند معمولاً هر شیعه‌اى اگر در مورد آباء و اجداد و مادران و جدّات خود یک بررسى کند در میان آنان فردى که از نسل حضرت زهرا(سلام الله علیها) باشد، یافت مى‌شودو اگر یافت شد، قطعا از نسل و فرزندان ایشان خواهد بود. اما گاه مقصود از اینکه ما فرزندان ایشان هستیم، فرزند نسبى نیست، مقصود این است که ایشان مادر معنوى ما و ما فرزندان معنوى ایشان هستیم. از آنجا که کسانى که الگوى هدایت ما هستند حق حیات معنوى بر گردن مادارند، ما آنان را به منزله پدر یا مادر معنوى خود تلقى مى‌کنیم. همچنانکه وقتى در مورد استاد و معلم خود مى‌گوئیم، حق پدرى بر گردن ما دارد؛ او پدر ماست و ما فرزندان اوئیم؛ مقصود این نیست که از لحاظ نسبى او پدر ما و ما فرزند او هستیم.
سوال 51 : درباره گریه حضرت زهرا(سلام الله علیها) و علت و چگونگی آن را توضیح دهید؟
جواب: اگر بخواهیم مسأله گریه حضرت فاطمه(سلام الله علیها) را درست بفهمیم باید مطالب زیر بدرستى فهمیده شود:
1. غصب خلافت
2. غصب فدک
3. غصب عوالى
4. منع فاطمه زهرا از ارث پدرش پیامبر اکرم( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) که شامل این موارد بود:
الف ـ زمینهایى که انصار به پیامبر داده بودند
ب ـ سرزمینهاى بنى نضیر
ج ـ دو قلعه وطیح و سلالم
د ـ خمس تمام سرزمینهایى که با لشکرکشى فتح شده بود.
5. عظمت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)
6. عظمت حضرت على(علیه السّلام)
7. ستمهایى که بر شخص فاطمه زهرا(سلام الله علیها) کردند.
8. ستمهایى که بر شخص حضرت على(علیه السّلام) کردند.
در حق حضرت فاطمه زهرا آن اندازه ستم کردند که حتى مانع گریه او در خانه‌اش شدند و او براى گریه وناله به قبور شهدا مى‌رفت و در آنجا گریه مى‌کرد و فریاد مظلومیت سر مى‌داد.
با توجه به این موضوعات هشتگانه، مطالبى درباره گریه حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) تقدیم مى‌گردد:
در حدیثى آمده است: بکائون پنج نفرند:
حضرت آدم(علیه السّلام)، حضرت یعقوب(علیه السّلام)، حضرت یوسف(علیه السّلام)، حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) و حضرت امام زین‌العابدین(علیه السّلام). حضرت یعقوب در فِراق یوسف آنقدر گریه کرد که به او گفتند: اگر این قدر گریه بکنید، هلاک مى‌شوید. امام زینالعابدین(علیه السّلام) بیست یا چهل سال براى پدرش امام حسین(علیه السّلام) گریه کرد. حضرت یوسف در فراق پدرش آنقدر گریه کرد که زندانیان گفتند: یا شب گریه بکن یا روز. حضرت فاطمه هم در فراق پدر آنقدر گریه کرد که اهل مدینه ناراحت شدند و حضرت فاطمه براى اینکه اهل مدینه ناراحتنشوند به قبور شهداء مى‌رفت و در آنجا گریه مى‌کرد و شب برمى‌گشت، (بحارالانوار، ج 43، ص 155، ح 1) .
حقیقت این است که گریه حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) تنها براى از دست دادن پدر نبود بلکه آن گریه‌ها مردم را به یاد دردها و رنج‌هایى مى‌انداخت که حضرت فاطمه زهرا( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) از هیئت حاکمه دیده بود و همچنین حقیقت این است که مردم مدینه از گریه حضرت فاطمه ناراحتنمى‌شدند بلکه این هیئت حاکمه بود که از این گریه‌ها رنج مى‌بردند و هیئت حاکمه اعتراض مى‌کردند نه اهل مدینه، (مأساه الزهرا، سید جعفر مرتضى عاملى، ج 1، ص 335 و 337، چاپ اول، بیروت 1414قمرى) .
البته در این حدیث نیامده که مردم مدینه بگویند: یا شب گریه بکن و یا روز.
در حدیث غیر قابل اعتمادى آمده است که مردم آمدند و گفتند: یا على! فاطمه هم شب گریه مى‌کند و هم روز و ما راحتى و آسایش نداریم. شما از او بخواهید که یا شب گریه کند و یا روز. آن حضرت هم در جواب آنها گفت: چشم. حضرت على(علیه السّلام) به حضرت فاطمه گفت:بزرگان مدینه چنین مى‌گویند: حضرت زهرا(سلام الله علیها) گفت: یا على! در میان این مردم خیلى کم مى‌مانم و قسم به خدا ساکت نمى‌شوم. حضرت على(علیه السّلام) براى فاطمه زهرا(علیه السّلام) اطاقى در قبرستان بقیع ساخت. حضرت زهرا هر روز با حسن و حسین به آنجا مى‌رفت و تا شب مى‌ماند و گریهمى‌کرد. شب على(علیه السّلام) مى‌رفت و او را به خانه مى‌آورد. حضرت فاطمه 27 روز چنین عمل کرد و پس از آن مریض شد.
این حدیث، معروف به حدیث فضه است ولى معلوم نیست از چه مأخذى است و براى همین قابل اعتماد نیست، (بحارالانوار، ج 43، ص 174، ح 15) .

بیت‌الاحزان
در بقیع، اطاقى براى فاطمه زهرا ساخته شد که بیت‌الاحزان نام گرفت. بیت‌الاحزان را حضرت على(علیه السّلام) ساخت تا حضرت فاطمه راحت باشد و جاى آن مشخص است. این بیت‌الاحزان ربطى به حدیث «فضّه» ندارد گرچه در آن حدیث هم به این اشاره شده است، (مأساه الزهرا، ج 1، ص 337) .
در روایات آمده است که حضرت فاطمه پس از پیامبر اسلام همیشه محزون و غمگین بود و هیچگاه نخندید و آنگاه که مریض شد در شکایت خودش به سوى خدا چنین مى‌گفت: «یا حىّ یا قیّوم برحمتک استغیث فأغثنى،اللهم زحزحنى عن النار و ادخلنى الجنه و الحقنى بأبى محمد صلى الله علیه و آله»، (بحارالانوار، ج 43، ص 217) .
از آنچه گذشت فهمیده شد که:
1. حضرت فاطمه تنها براى مرگ پدر گریه نمى‌کرد بلکه ستمهایى بر او شده بود و او با گریه فریاد مظلومیت سر مى‌داد. پس علت گریه فقدان پدر و ستمها بود.
2. مردم مدینه از گریه‌هاى او ناراحت نمى‌شدند بلکه هیئت حاکمه از گریه‌هاى او ناراحت مى‌شدند چون گریه حضرت فاطمه ستمهاى هیئت حاکمه را بر ملا مى‌ساخت.
3. گریه‌ها با صداى بلند بود و براى همین مردم مى‌شنیدند و هیئت حاکمه بخاطر بلند گریه کردن اعتراض مى‌کردند و گرنه گریه بى صدا که به گوش کسى نمى‌رسد.
4. گریه آن حضرت پس از وفات پیامبر اسلام( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) شروع شد.
5. گریه مظلومیت، بدون اشک نمى‌شود همانطوریکه گریه شوق هم بى اشک نمى‌شود.
6. گریه‌اش شبانه روز بود چون مظلوم همواره گریان است. البته وقتى مى‌گوئیم شبانه‌روز گریه مى‌کرد معنایش این نیست که از طلوع فجر تا غروب آفتاب گریه مى‌کرد و از غروب آفتاب تا طلوع فجر گریه مى‌کرد بلکه معنایش این است که مظلومیت او شب و روز نداشت و درهر فرصتى گریه مى‌کرد مانند امام زین‌العابدین که چهل سال گریه کرد. این چهل سال نه اینکه از اول تا آخر گریه مى‌کرد بلکه در هر فرصتى گریه به او دست مى‌داد.
7. آنها آن همه ستم کردند و با این حال راضى نبودند حتى او گریه هم بکند و مانع گریه او مى‌شد.
8. مآخذى که براى مطالعه مظلومیت فاطمه زهرا مناسب است، کتاب «مأساه الزهرا» است.«
منبع: نرم افزار معمای هستی

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید