نویسنده: بهاء الدین خرّمشاهی
درباره ی مترجم
آقای دکتر ابوالقاسم امامی از فضلای کم کار اما گزیده کار و دقیق النظر امروز در ایران است و در ادبیت و عربیت و اغلب دانش ها و معارف اسلامی هم در حوزه و هم در دانشگاه، به مدارج والای علمی دست یافته است. او متولد بیست و سوم دیماه 1313 ش است. پدرش اهل علم و از شاگردان مرحوم آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی بود. تا سال 1328 ش تحصیلات ابتدایی را در گز و بندر گز (استان گلستان) به پایان رساند. سپس بر وفق علاقه و ارشاد پدر، به تحصیلات حوزوی (در گرگان، و سرانجام و بیش از همه در مشهد) روی آورد، و استادان فرزانه ای داشت از جمله ادیب نیشابوری، و میرزا جواد آقا تهرانی. مدتی کوتاه نیز به حوزه ی علمیه ی قم رفت و سپس به تهران آمد. در سال 1339 ش از کسوت روحانی بیرون آمد و تحصیلات دانشگاهی جدید را در پیش گرفت. یک چند با مجله ی عربی الاخاء همکاری داشت. پس از دوره ی لیسانس حقوق سیاسی (1348ش) در دانشگاه تهران، دوره ی فوق لیسانس زبان و ادبیات عربی را با احراز رتبه ی اول گذراند (1351ش). و دوره ی دکتری در رشته ی فرهنگ عربی و علوم قرآنی را با نگارش رساله ای به نام تصحیح و تحقیق در متن تجارب الامم، و نیز تألیف رساله ای در زندگینامه و کارنامه ی ابوعلی مسکویه در دانشکده ی الهیات دانشگاه تهران به پایان برد (1356ش). از سال 1351 ش استاد مدعو در دانشکده ی ادبیات بود و از 1360ش در دانشکده ی الهیات همان دانشگاه به تدریس پرداخت. از سال 1351 ش استاد مدعو در دانشکده ی ادبیات بود و از 1360 ش در دانشکده ی الهیات همان دانشگاه به تدریس پرداخت. از سال 1355 تا 1369ش (که بازنشسته شد)، از سر ویراستاران و صاحب نظران مسائل کتاب و نشر در انتشارات صدا و سیما (سروش) بود. از سال 1371 ش به عضویت هیئت علمی دانشکده ی الهیات و ادبیات عرب دانشگاه آزاد اسلامی، واحد کرج، در گروه علوم قرآن و حدیث درآمد. همچنین با بعضی نهادهای علمی- انتشاراتی نظیر بنیاد حکمت اسلامی صدرا و مرکز نشر میراث مکتوب و…، همچنان، و به موازات کار تدریس و مسئولیت دانشگاهی (ریاست دانشکده و همزمان مدیریت گروه علوم قرآن و حدیث) همکاری دارد. مقالات علمی بسیاری به عربی و فارسی نوشته است. آثار کتابی چاپ شده یا در دست چاپ ایشان از این قرار است:
1. ترجمه ی قرآن کریم که با تفصیل کافی به آن می پردازیم (چاپ اول، نگار، 1370؛ چاپ دوم اسوه، 1377) 2. تصحیح متن عربی تجارب الامم اثر هفت جلدی ابوعلی مسکویه (مشکویه ی رازی) که هر هفت جلد آن (سروش 1366) منتشر شد، و مجلد فهرست (جلد هشتم) امسال (1380) منتشر خواهد شد 3. ترجمه ی تجارب الامم پیش گفته (مجلد اول، سروش 1369). ترجمه ی بقیه ی جلدها را اینک که کار تصحیح و انتشار متن عربی آن ها پایان گرفته جدی تر در دست دارند. 4. تصحیح ترتیب السعادات، از مسکویه (ضمن گنجینه ی بهارستان 1379). 5. رسایل پراکنده ی مسکویه (نزدیک به پایان). 6. رساله فی ماهیه العدل (آماده ی چاپ). 7. تصحیح متن الفوز الاصغر (آماده ی چاپ). 8. تصحیح کیمیای سعادت (که ترجمه ای است از طهاره الأعراق/ تهذیب الأخلاق اثر ابوعلی مسکویه، به قلم میرزا ابوطالب زنجانی. چاپ تهران، انتشارات نقطه با همکاری میراث مکتوب، 1375). 9. تصحیح و ترجمه ی دیوان امام علی (تهران، اسوه، 1370، 1373، 1379). برای تفصیل درباره ی زندگی مترجم، به زندگینامه ی خودنوشت نسبتاً کوتاه 3 صفحه ای او، که در دانشنامه ی قرآن و قرآن پژوهی آمده است مراجعه فرمایید.
انگیزه و مبانی نظری ایشان در ترجمه ی قرآن
دکتر امامی پیشگفتاری با عنوان «قرآن و ترجمه» نوشته که در پایان مصحف مترجم ایشان در 6 صفحه (با حروف ریز) درج گردیده است. ذیلاً چند گزاره از آن نقل و نقل به معنا و تلخیص و تأکید می شود. 1. با همه ی کوشش های ارجمند پیشینیان هنوز جا دارد که با سود جستن از توانایی های «اکرانه»[= بیکران] زبان فارسی و آموزه هایی که از خود قرآن می توان گرفت، به ترجمه های جدید بپردازیم که «سایه وار و پایاپای، با روند متن سخن خدا پیش رود، و به فراخور توان زبان، و توانایی ترزبان [= ترجمان/ مترجم] با قرآن همبر و همراه باشد. آن هنگام است که کار ما از شیوایی و زیبایی قرآن کریم بهره ای خواهد داشت…» 2. «نگارنده…. گام نخست و لرزانی را برداشته است. در این راه از ترجمه های کهن، و از داده های ارجمند مفسران بلندپایه، و تفسیرهای پرمایه ی تازی و پارسی شان، و نیز از منابع اصیل لغت و فقه اللغه و فروق [شناخت فرق و فحوا؟ و تفاوت های اندک میان لغات. به ویژه مترادفات] و بلاغت و شاخه های نُبی شناسی و پیراقرآنی [قرآن شناسی و قرآن پژوهی] که از شرط های ترجمه ی قرآن کریم است یاری گرفته و بدان پشت گرم بوده است، و تا مرز توان کوشیده است تا معانی واژگان و ساختارهای زبان قرآن را از فراسوی دگرگونی های معناشناختی اش، یعنی هم در جایگاه تاریخی خود، دریابد و آرش های [؟] دیگر شده ی پسین را به جای معانی رایج و زنده ی زمان نزول نگیرد.» 3….«پس، در ترجمه ی متنی چنین والا و چنین آزرمین [یعنی مقدس/ دارای حرمت]… نیاز به زبانی است سخته و استوار، پوینده بر آهنگ همراهی با آیش و روش و آرش واژگان و گزاره ها، و کوشنده در راه همبری با ساختار و هنجار بیانی متن کلام خدا، بدان سان که هست…» 4. «از همین رو نگارنده در این ترجمه، در جاذبه آهنگ معنایی در متن کلام خدا بوده است؛ و تا آن جا که توانست از آن گریز نخواسته و در پی آشفتن سامان اش بر نیامده است.» و سپس به این سخن می رسیم: 5. «مترجم حتی المقدور از به کاربردن واژگان عربی قرآنی به این دلیل که تحول معنا یافته پرهیز کرده است». 6. و سرانجام به این حرف حسّاس و مهم می رسیم: «تا [این پرهیز از عربیِ قرآنی و گرایش هرچه بیشتر به معادل های ناب و کهن و توجه به استقلال و کارآیی و توانمندی های زبان فارسی]… بسا بار دیگر، و این بار، در پرتو گزارش خداینامه ای برتر، عجم زبانی برآرد و زبانی آرد.» و به عنوان تکمله فرموده اند: 7. «نگارنده [مترجم] همچنین کوشیده است تا زبان ترجمه اش زبانی باشد استوار بر کالبد نسبتاً ثابت زبان پارسی و پالوده از برخی ویژگی های زودگذرش. تا نثر ترجمه با گذشت زمان رنگ نبازد، دیری بپاید و بدرنگد…» (آغاز صفحه ی پنجم پیشگفتار= قرآن و ترجمه). و سرانجام فرموده اند: «که قرآن خود متنی است رسته از زمان که کهنه نمی شود…» (همان جا).
نقد و بررسی ها
گفته شد که این ترجمه تا امروز (1379) دوبار چاپ شده است. بار اول در سال 1370 از سوی نشر نگار، همراه با قرآن کتابت احمد نیریزی در هیئتی بس نفیس و زیبا. بر این ترجمه ی نوبت اول دو نقد نوشته شده یکی به قلم حجه الاسلام محمدعلی کوشا که گویا به صورت دست نویس آن را به مترجم رسانده اند و در بازبینی مترجم برای چاپ دوم به کار آمده است. این نقد سپس در نشریه ی وقف میراث جاویدان، با عنوان «نقدی بر ترجمه ی دکتر ابوالقاسم امامی از قرآن کریم» (سال دوم، شماره ی 6 همان نشریه) به طبع رسیده است. اما بر چاپ دوم (تهران، اسوه، 1377) معرفی و نقدهایی نوشته شده که توضیح می دهیم.
1. نخستین بحث درباره ی این ترجمه- ویرایش دوم- شرح نسبتاً کوتاهی است تحت عنوان «قرآن کریم و ترجمه ای پایاپای از آن» به قلم خود آقای دکتر امامی که در نشریه ی قرآنی بینات چاپ شده است (بینات، سال 1، شماره ی 2، تابستان 1373، صص 148-151).
2. «قرآن پارسی» مقاله ای است باز به قلم خود مترجم که همان پیگفتار اوست که پیشتر از آن نقل کردیم (همشهری، 16 دی ماه 1376، سال هفتم، شماره ی 1452).
3. نیز مصاحبه ای تحت عنوان «سبکی نوین در ترجمه ی قرآن» (همشهری، 10 دی ماه 1377، سال هفتم، شماره ی 1731) و 4و5. مصاحبه ای دو قسمتی تحت عنوان «قرآن در افق زبان پارسی» و دنباله اش «دشواری های ترجمه ی کلام قدسی» (همشهری، شماره های 762، 763، سال سوم، به تاریخ اول و دوم شهریور 1374).
6. «نقدی بر ترجمه ی دکتر ابوالقاسم امامی از قرآن کریم»، به قلم حجه الاسلام محمدعلی کوشا (وقف میراث جاویدان. سال دوم، شماره ی دوم که نقدی است مثبت و همدلانه و با آن که در حدود 80 ایراد و اشکال بر مترجم گرفته است، آن را ترجمه ای برتر می انگارد.
7. «جلوه های هنر و ادب در ترجمه ی قرآن دکتر ابوالقاسم امامی». به قلم حجه الاسلام محمدعلی کوشا که نقدی است مثبت و با وجود طرح چند مسئله انتقادی، سرشار از ستایش است و این ترجمه را سره گرایانه و طبعاً مترجم را سره نویس می شمارد، که با وجود تصریح نکردن مترجم در بعضی مصاحبه ها که یاد شد، حکمی درست است (وقف میراث جاویدان، شماره ی 3 و 4، پاییز و زمستان 1377، صص 17-21).
8. نقد مثبت، همراه با نکاتی انتقاداتی به قلم آقای جویا جهانبخش، به نام «بار دیگر پارسی…» که در نشریه ی جهان کتاب (شماره ی 73 و 74، بهمن 1377، صص 10-11) به طبع رسیده است.
9. نقد منفی همراه با نکات انتقادی عدیده، که ناظر به چاپ اول است، به قلم قرآن پژوه و صاحب نظر در مسائل ترجمه ی قرآن، آقای دکتر عبدالوهاب طالقانی (وقف میراث جاویدان، سال ششم، شماره ی 2). در مقابله ای که راقم این سطور در پیگیری نقد دکتر طالقانی بین چاپ اول و دوم این ترجمه کرد، به نظرش رسید که در حدود نیمی از این ایرادات را مترجم به صرافت طبع و بازنگری خود، یا استفاده از نقد جناب کوشا، برطرف کرده بوده است. ناقد چندان از سره گرایی و ایرادات دیگر این ترجمه ناراضی است که در پایان نقدش به وزارت ارشاد پیشنهاد می دهد که هیئتی از صاحب نظران ترجمه های قرآن را قبل از چاپ بررسی کنند و این ترجمه را محتاج به بازنگری و بازنگاری در حد ترجمه ای دوباره می داند.
بعضی نکات انتقادی
این ترجمه، ترجمه ای است که سراسر سره گرایانه است. مترجم در بعضی مصاحبه های خود، با توجه به سترون و بی آخر و عاقبت، و مردم ناپسند بودن سره نویسی، این وصف را از خود دور کرده است. اما هم آقای کوشا که دو نقد مثبت بر این ترجمه نوشته، به «سره گرایان» ظهور این ترجمه یا به تعبیر دیگر: «خدای نامه ی برتر» را تبریک گفته است و هم در و دیوار گواهی بدهد کاری هست و منقولاتی از ترجمه این معنا را روشن می سازد. از میان هشت- ده مقوله ایراد که بر این ترجمه وارد است فقط سه فقره را با رعایت کمال ایجاز و ناچار با ارائه ی حداقل نمونه عرضه می داریم:
کاربرد کلمات کهن مهجور و ساختن لغات غیرلازم و استفاده از مخفّفات شعری
مانند: کاربرد خواسته به جای مال، اورنگ به جای عرش، نامه/ نبشته به جای کتاب، نامه داران به جای اهل کتاب، داسه به جای هلال/ اهلَه، پرسته به جای اله، خونروش به جای حیض/ محیض؛ پردیس های ناز به جای جناب النعیم، نواخت به جای نعمت، شکنجه (دربعضی موارد) به جای عذاب، فسوس به جای حسرت/ حسرات، فرمودار به جای امّاره، پاشندگان به جای مبذّرین، خستن به جای فرسودن، فزون کاری در برابر اسراف و صدها مورد دیگر. از این غریب تر کاربرد مخفّفات شعری نظیر ار (اگر) بُوَد و نَبُوَد به جای مثلاً باشد/ نباشد، ورا (که در تلفظش هم بحث و اختلاف است) به جای «او را» (نساء، 100) و معلوم نیست اگر این مخفف (ها) خوب است چرا آن (ها) را همیشه به کار نبرده است. چنانچه صدها مورد «زان پس داریم» و صدها مورد «از آن پس». تغییر محل «می»- عنصری که بر سر ماضی و مضارع استمراری درمی آید- است. به طوری که در هر صفحه دست کم یک تا سه- چهار مورد از این گونه کلمه ها دیده می شود: راه می ننماید (ص 189)، خشنود می نشود (ص 202)، نوید می ندهدشان (ص 97)، خرد می نورزد (ده ها جا) می بسودندش (ص128)، می نپرستم (ص 220)، و جاهای دیگر، افراط در کاربرد این تعبیرات نثر ترجمه را بی هیچ دلیل و فایده ای کهنه نما کرده است و به سره نمایی/ گرایی آن دامن زده است. غافل از که این مخفف ها از زور ناگزیری و الزامات وزن و قافیه و تنگنای شعری به کار می رود و شاعران توانا تا پای جان از کاربرد آن ها پرهیز دارند، مگر به ضرورت و ناچاری، که فی المثل هرگز به هگرز یا هر زمان را به هزمان یا سود و زیان را به سوزیان تبدیل و بر شاعران آن هم عمدتاً قدما نه نثر نویسان معاصر، تحمیل کرده است.
ترجمه کردن اصطلاحات و اعلام قرآنی
به جای حواریون —> گازران آمده است (آل عمران، 52 و غیره)، به جای اهل الکتاب که گفته شد —> نامه داران (سراسر ترجمه). به جای ام الکتاب—> مام نامه (رعد، 39). به جای امّ القری —> مام شهر (انعام، 92، شوری، 7) به جای عرش —> اورنگ (هود، 7 و همه جا)، به جای حور —> سپیدتنان (دخان، 54 و غیره [حال آن که به اجماع اهل لغت و تفسیر حور/ احورا/ حوراء صفت چشم است، نه تن]؛ به جای صور و ناقور —> شاخ (همه جا)، به جای سدره المنتهی —> سدربنِ پایانه (نجم، 14)، به جای روح القدس —> روان پاک (بقره، 87، 253 و جاهای دیگر) به جای نفحه ی الهی/ نفخت فیه من روحی —> و از روان خویش در او بدمم/ و از روان خویش در آن بدمیم (حجر، 29؛ «ص»، 72) و معلوم نیست چرا یک عبارت یکسان قرآنی، به دو صورت ترجمه شده است. مورد سوم فنفخنا فیها/ فیه من روحنا به صورت: «و ما از روانمان/ روان خویش در او بدمیم» ترجمه شده است. قطعاً مترجم فرزانه می داند که نمی توان و نمی باید و نمی شاید که به خداوند «روان» نسبت داد. مترجم در این که علم خداوند را با تعبیراتی چون «تا خدا بداند/ بشناسد»، تابع معلوم سازد (در همه جای ترجمه) یا به خداوند نیرنگ یا ترفند نسبت دهد، ابائی ندارد؛ حال آن که دیگران این مشکلات را در ترجمه هایشان حل کرده بوده اند. همچنین جبّار (اسم الهی) را زورآور (حشر، 23)، ترجمه کرده است و قهّار (اسم الهی) را به دو گونه: درهم شکن و شکننده (رعد، 16؛ یوسف، 39 و جاهای دیگر). به جای لوح محفوظ —> لوح نگاه داشته (بروج، 22) آمده است. جهاد/ مجاهدین به ترتیب کوشش/ کوشندگان (همه جا) و هجرت/ مهاجرین به ترتیب کوچیدن/ کوچندگان (همه جا) و قاعدون/ قاعدین —> بازنشستگان (با وجود ایهام به بازنشستگان اداری)، به جای روح الامین —> روح استوار (شعراء، 193). به جای مهاجرین و انصار به ترتیب کوچندگان/ یاران (توبه، 100، 117) آمده است. اعراف —> یال ها (اعراف، 46)؛ حجاب در آن جا که به اعراف و اصحاب اعراف مربوط است —> بارو (آیه ی پیشین)، اصحاب الاعراف، باروئیان. عاکفین به معنای مقیمان مکه —> بست نشینان (با آن که فحوا و ایهام شدید سیاسی دارد)، (بقره، 125). انفال —> دستاوردها (اول سوره ی انفال).
اغلاط گوناگون ترجمه
در این جا به ارائه ی چندین و چند مورد ترجمه می پردازیم:
1. خشم شدگان در ترجمه ی «المغضوب علیهم» (سوره ی فاتحه)، معنی محصّل ندارد، و طبق موازین و اسالیب ترکیب سازی فارسی نیست. در این باب از چندین زبان شناس و اعضای دانشور فرهنگستان زبان و ادب فارسی هم نظرخواهی کردم. اجماعاً مخالفت قیاس دستوری آن را تأیید کردند. دریغا که مجال بحث و بسط سخن نیست.
2. کتب + علی در عرف قرآن کریم به معنای مقرر داشتن/ واجب کردن و نظایر آن است. در سراسر این ترجمه، این عبارت با «نوشته شد بر…» (یا با تغییر صیغه و زمان فعل) آمده است، که نادرست است.
3. و لا یُقبل منها شفاعه… یعنی از انسان خلافکار در قیامت و در حق او شفاعتی پذیرفته نیست. این عبارت چنین ترجمه شده است: «و سفارشی از او نپذیرند» (بقره، 48).
ت. عبارت قرآنی وَأُشْرِبُواْ فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ چنین ترجمه شده: «دل هاشان را آب به دوستی گوساله داده اند» (بقره، 93). نادرستی این گونه ترجمه ها از جمله ی قضایا یا قیاساتها معهاست. لذا توضیحی نمی دهیم.
4. صِبْغَهَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَهً (بقره، 138) —> «رنگ خدای را، و که نیکوتر از خدای به رنگ». (این ترجمه فقط این فایده را دارد که قرینه ای است بر صحت نامگذاری فیلم معروف آقای مجیدی به «رنگ خدا». آری خداوند در این ترجمه چیزهایی مثل رنگ و روان و غیره دارد که در ترجمه های دیگر ندارد.
5. در جای خودش فراموش کردیم بگوییم که از میان اعلام، «بنی اسرائیل» به فرزندان اسرائیل و «اسباط» که آن هم عَلَم است به نوادگان ترجمه شده است. معلوم نیست چرا به جای فرزندان اسرائیل، فرزندان یعقوب که نام اصلی و مشهورتر اسرائیل است نیامده است. اگر این گونه ترجمه ها رواست چرا به بنی امیه فرزندان امیه، به بنی هاشم، فرزندان هاشم، و به بنی عباس، فرزندان عباس نمی گوییم، و نگفته اند؟
6. یَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَیْهِ (بقره، 143) ترجمه شده است به: «[آنان] که بر دو پاشنه شان برمی گردند» ولی در پانویس توضیح روشنگری از مجمع البیان نقل کرده اند. معلوم نیست که چرا فایده ی این توضیح و امثال آن را از خود [یعنی با درج در متن] دریغ می دارند. و به ترجمه ی تحت اللفظی نادرست راضی می شوند.
7. استرجاع= انَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ را که همه ی ملل اسلامی با داشتن هر زبانی، آن را مانند بسم الله الرحمن الرحیم، یا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ و نظایر آن ها به عربی می گویند ترجمه کرده اند که ما از آن خداییم الی آخر. این سؤال این است که در تاریخ 1400 ساله ی اسلام و قرآن کسی به این شکل، و جز به شکل اصلی، استرجاع کرده است؟
8. در ص 27، در ترجمه ی بخشی از آیه ی 180 که به آیه ی وصیت معروف است، آورده اند: «… به شیوه ی شناخته سفارش کنید» یعنی به طرز شایسته ای یا بر وفق عُرف وصیت کنید. معروف/ بالمعروف را به معنای معروف= مشهور امروزی گرفته اند. بعد از کلمه ی سفارش به عنوان معادل برای شفاعت هم استفاده کرده اند که در بند «پ» به آن اشاره شد.
9. هُنَّ لِبَاسٌ لَّکُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ (بقره، 187) —> «زنان جامه تانند و شما جامه شان» و به کنایی بودن این تعبیر در عربی، و کنایی نبودن ترجمه ی خود نکرده اند. فارسی زبانان امروز برای بیان کمال نزدیکی روحی و محرومیت گویند: فلانی پیراهن تن من است. به جای پیراهن/ پیرهن نمی توان از جامه یا غیره استفاده کرد. زیرا قاعده ی زبانی-ادبی- بلاغی مهمی هست که «الأمثال لا تتغیر/ یا لا یغیّر» (امثال و کلمات سائر و نظایر آن ها را باید به عین لفظ آورد و هیچ تغییری در آن ایجاد نکرد).
10. حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ (بقره، 187) —> «… تا رشته ی سپید از رشته ی سیاه برایتان آشکار شود.» که یکی از هولناک ترین غلط های رایج در ترجمه ی قرآن است. مترجم به «الفجر» توجه نکرده و طبعاً آن را در ترجمه ی خود ظاهر نکرده. مراد از پدیدار شدن/ شکافتن صبح (صادق/ سپیده، از تاریکی شب) صبح کاذب است. اما عامه ی غیرمتخصص، حتی از زمان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) گمان کرده اند که مراد این است که هوا تا حدی روشن شود که رشته (نخ) سفید از نخ سیاه آشکار شود. و حضرت ختمی (صلی الله علیه و آله و سلم) مرتبت به عدی فرزند حاتم طایی که چنین اشتباهی کرده بود، پس از خنده، فرمودند چرا به «من الفجر» توجه نکرده ای؟
ضمناً تعبیر «الخیط الابیض» به معنای سپیده/ سفیده ی صبح در زبان عربی قدیم و جدید به کار می رود. از جمله —> لسان العرب و اقرب الموارد.
11. «رَبَّنا» در دو آیه ی متوالی 200 و 201 بقره یکبار به «ای پروردگار ما» (که هیچ بنی بشر فارسی زبانی نمی گوید، و در سراسر این ترجمه، این معادل دیده می شود) ترجمه شده، و یک بار به «پروردگارا» که درست است.
12. یَسْأَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِیهِ (بقره، 217) —> «تو را از ماه حرام پرسند: از جنگ در آن». این ترجمه هم اسلوب طبیعی فارسی ندارد، هم چون به ساختار عربی آن توجه نشده، سرراست از آب درنیامده است. ترجمه ی راستا حسینی: از تو درباره ی جنگ در ماه حرام می پرسند. یا: از تو درباره ی ماهی که جنگ در آن حرام است، می پرسند.
13. اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ … (بقره، 255) —> «خدای، پرسته ای نیست جز او». هر کس که فارسی دان است می داند که این جمله اسلوب طبیعی و متعارف فارسی ندارد. برای رعایت ایجاز از اشکال های دیگر این ترجمه از جمله ترجمه ی «قیّوم» به «بیدار» و «سِنه» به «چُرت» فعلاً بحث نمی کنم.
14. الم تر/ الم تروا در سوره ی بقره، آیه ی258 و سراسر قرآن و این ترجمه به «آیا ندیده ای/ ندیده اید» ترجمه شده است. حال آن که دنبال این تعبیر اشاره به امثال ابراهیم (علیه السلام) و پیامبران سلف و امت های گذشته در میان بوده است، که نه ما و نه مسلمانان صدر اول آن ها را ندیده ایم. تقریباً اجماع نحویان و مفسران این است که این به اصطلاح رؤیت قلبی است یعنی نیندیشیده ای/ اید؛ و تکیه کلامی است که به معنای آیا ملاحظه کرده/ نکرده ای/ اید و نظایر آن. مانند «اذ» و «واذ» که مترجم غالباً شرطی انگاشته و به «چون» شرطی- زمانی ترجمه کرده اند. و بزرگانی از نحویان و مفسران قرن سوم (و به بعد) گفته اند که این اذ/ اذا تکیه کلامی است برای قصه گویی و خرّمشاهی در توضیحات ترجمه ی خود در این باب بحث کرده است. و آن را غالباً به «چنین بود که» ترجمه کرده است.
15. گذرا عرض شود که ترجمه ی وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ (آل عمران، 97) بسیار غیر اصطلاحی و ناپذیرفتنی است. اما به جای آن وارد بحث دیگری می شویم. «فریضه من الله» (نساء، 11) —> «بریده ای از خدای» ترجمه شده که سوگند به همه ی مقدّسات فارسی نیست و افاده ی هیچ معنایی نمی کند. ترجمه ی راستا حسینی: این فریضه/ حکم واجب الهی است. چنان که عبارت «خداوند بر آنان باز آید» در آیه ی 17 سوره ی نساء، هم معنی نمی دهد. یعنی اینانند که خداوند توبه شان را می پذیرد/ از گناهشان درمی گذرد.
16. «زنان شایسته فرمانبردارند [تا این جا عالی است و حرفی نیست اما به دنباله اش توجه فرمایید:] و نبود شوی را بدانچه خدا نگاه داشته است، نگه می دارند» (نساء، 34). «نبود شوی» تا حدی افزوده ی تفسیری است. معنای سرراست این قسمت کمابیش از این قرار است: و به حفظ الهی در نهان خویشتن دار هستند. «نبود شوی» از «نهان» بهتر است، اما ترجمه ی امین و دقیق «غیب» نیست. و گفتنی است که در آغاز همین آیه، آیه ی معروف الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء را چنین ترجمه کرده اند: «مردان بر زنان کارداراند» بنده معنایی از این جمله/ عبارت. به روشنی در نمی یابم.
17. وَکَفَى بِاللّهِ عَلِیمًا (نساء، 70) —> «به دانایی، خدای بس». از حذف «و» که بگذریم، این عبارت، اسلوب فارسی ندارد. تا به درست یا نادرست بودنش برسیم.
18. «کتاباً موقوتاً» (نساء، 103) که در وصف نماز است چنین ترجمه شده، «نبشته ای بهنگام است» ترجمه ی راستا حسینی آن: فریضه ای/ حکم واجبی زماندار است. همچنین «مکلّبین» در آیه ی 4 سوره ی مائده، «سگ آموزانه» ترجمه شده است؛ ولی چون بحث از جوارح: حیوان ها و پرندگان شکاری است: دست آموز/ دست آموزانه بهتر بود. بهتر است برویم به سراغ موارد پررنگ تر، نه مانند مورد اخیر که کم رنگ است. اگرچه همین خرده ریزها از جمله «شما بر چیزی نئید» در ترجمه ی «لَسْتُمْ عَلَى شَیْءٍ» (مائده، 68) معنایی سرراست نمی دهد و فارسی نیست.
19. ِیَعْلَمَ اللّهُ مَن یَخَافُهُ بِالْغَیْبِ (مائده، 94) ترجمه شده است به —> «تا [خدا- افزوده از ماست ولی باید آورده می شد چون در اصل هست.] کسانی را که نادیده از او بیم دارند، شناسد». این ترجمه علم خداوند را تابع معلوم می سازد که متکلمان بیش از هزار سال در نفی آن که مُخل علم مطلق الهی و توحید است بحث کرده اند، نیز مفسران. و 5-6 فقره از این آیات هست که ترجمه ی همگی این عیب را دارد.
20. انزال در قرآن کریم دو معنای مشهور دارد و شاید معانی غیر مشهور هم داشته باشد اولین و پربسامدترین معنایش فرو فرستادن اعم از وحی یا باران یا فرشتگان و نظایر آن هاست. معنای دومش که لغزشگاه صدها مترجم قرآن است، یعنی پدید آوردن و غالباً مع الواسطه، به این شرح: یَا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَیْکُمْ لِبَاسًا… (اعراف، 26). ترجمه اش —> «ای فرزندان آدم، بر شما جامه فرو فرستاده ایم…» تا آن جا که تاریخ، حتی تاریخ ادیان و تاریخ اعتقادی گزارش می دهد، هیچ وقت خداوند برای فرزندان آدم جامه فرو نفرستاده است.
21. درباره ی کاربرد تعبیرات و عبارات کلاسیک یا کلاسیک نمای مهجور در این ترجمه می توان یک رساله ی پنجاه صفحه ای نوشت، که به بخشی و مواردی از آن ها اشاره شد. افزون بر آن ها و جدا کردن «می» از فعل همراه آن، کاربرد «همی» است که پانصد- ششصد سال است از نثر فارسی بیرون رفته است (ص 253). اُشتر به جای شتر (صص 243، 602)، حال آن که شتر هم در این ترجمه به کار رفته است (از جمله ص 155). ایشان بدعتی عجیب که در نثر قدیم هم کمتر سابقه دارد به کار برده است به این شرح که فی المثل به جای «خویشتنداری کند» آورده است، «خویشتن بدارد» (ص 77)، یا «چشممان ببسته اند» (ص 262= حجر، 15) به جای «ما را چشم بندی کرده اند». «درنگ می ندهدشان» (صص 3، 253، 262 و جاهای دیگر) که درست اما بسیار مهجور است. «آنچه را که هر ماده ای برمی دارد» در ترجمه ی ما تحمل کل انثی (رعد، 8) یعنی خداوند می داند که هر ماده/ مادینه ای چه باری- یعنی حملی- دارد، یا به عبارت دیگر به چه چیزی/ جنسی از نر و ماده، بارور/ آبستن است. «گردن کشیده اند» (ص 258 و موارد دیگر) یعنی گردن کشی کرده اند. حال آن که امروزه گردن کشیدن یعنی گردن خود را، فی المثل برای بهتر دیدن چیزی، بلندتر/ دراز کشیدن و برافراشتن. «از چیزی سرگرم شدن» (از جمله صص 519، 602) به معنای غافل شدن، بی خبر ماندن (در همه جا) آمده و چنین تعبیری در فارسی قدیم و جدید وجود ندارد. و از این موارد بیش از پانصد مرود (تقریباً صفحه ای یکی) وجود دارد و ما فقط نمی، از یمی را عرضه داشتیم، یک مورد دیگر «همانا ما راست آرنده ایم» (در ترجمه ی إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ) (بقره، 11). یا «این همان است که پیش از این خورانده بودندمان [= رُزِقنا] و «آن را همانند آرندشان»[=وَأُتُواْ بِهِ مُتَشَابِهاً] (بقره، 25). «کسانی را که از پیمبر پیروی کنند، از آنان که بر دو پاشنه ی پایشان به عقب برمی گردند [غافل از آن که «یَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَیْهِ» عبارت استعاری است یعنی از عقیده اش/ شان برمی گردد/ برمی گردند] باز شناسیم» (بقره، 143). «خداوند این چنین، کردارهایشان را چون مایه ی فسوسی به آنان نماید و خود از آتش برون شونده نیند» (بقره، 167). «برشما گناهی نیست که فزونی ای از پروردگارتان بجویید» (بقره، 198). فزونی جستن، روشن نیست. لذا مترجم در این مورد و بعضی موارد دیگر هم پانویس توضیحی و تفسیری داده است، ولی آنچه در متن آمده، همان تعبیر غلط یا مرجوح است. اصولاً در عرف قرآن ابتغاء فضل الله یعنی در طلب رزق و روزی برآمدن.
«اعراف» به «یال ها» ترجمه شده است (اعراف، 46). اگر کندوکاو کنیم به اشکالات بیشتری برمی خوریم: وَبَیْنَهُمَا حِجَابٌ وَعَلَى الأَعْرَافِ رِجَالٌ … (اعراف، 46) که چنین ترجمه شده است: «در میان آن دو گروه بارویی است و بر آن یال ها مردانی…» گروه از کجا آمده است، پیداست که افزوده ی تفسیری است که مترجم در به کاربردن/ نبردن آن مدام گرفتار افراط و تفریط است. همین است که کاربرد قلاب- حاکی از افزوده ی مترجم- را بالمره قبول ندارد. اما در عمل بدون استفاده از قلاب، آنچه را لازم بداند می افزاید. برای این مورد اگر مجال بود هشت- ده مثالی که گذرا به چشم خورده، مطرح می کنیم.
ترجمه ی اعراف به هر چیز دیگری نارواست و ترجمه ی «حجاب» به بارو نیز متأثر از داده های تفسیری و فرا قرآنی است و ترجمه ی اعراف به «آن یال ها» از بعضی فرهنگ ها که برای خروس یا بعضی حیوانات عُرف/ اعراف قائلند، آب می خورد، تا تفسیرها که آن را هم تفسیر کرده اند، و هم تأویل. در فرهنگ اسلامی، اعراف اصطلاحی است مانند آن هایی که در همین بخش نقل کردیم و چند نمونه ی دیگر هم در صفحات پیشین یا پسین این مقاله می آید، یعنی ترجمه ناپذیر، و درباره ی اهل اعراف یا اصحاب اعراف صدها صفحه نوشته در متون ذی ربط تفسیری- کلامی آمده است.
حال اگر فرضاً آنان را «یاران یال ها» یا «بال سواران» ترجمه کنیم، به جای حلّ مشکل، به ایجاد آن کمک کرده ایم. گفتنی است که اصحاب الاعراف اصطلاحی قرآنی است (اعراف، 48) و در دنباله ی آیات مربوط به اعراف، از آن ها یاد شده، و جناب امامی آنان را به «باروئیان» ترجمه کرده اند. انفال به دستاوردها ترجمه شده است (اول سوره ی انفال)، عاکفین که مراد از آن ها بومیان/ مقیمان اهل مکه است (نقطه ی مقابل طائفین) بست نشینان ترجمه شده است (بقره، 125). تصور شده است که «بست» یعنی حرم و «بست نشینان» یعنی اهل حرم/ بیت الله و توسعاً بومیان مکه. اما ایهام و تداعی آن را با اصطلاح و فحوای سیاسی این کلمه (بست نشینی و بست نشینان) چه باید کرد؟
«جدایی دو بار است» ترجمه ی عبارت قرآنی الطلاقُ مرّتان (بقره، 229) است. یعنی طلاق [رِجعی، چون طلاق های دیگر این حکم را ندارد] دوبار است/ تا دوبار رواست. و پس از آن داستان طلاق سه گانه و محلّل و غیره پیش می آید. ایرادهای این ترجمه ی سه کلمه ای جناب دکتر امامی از این قرار است: الف. طلاق از چند سال پیش از نزول قرآن تا همین لحظه که بنده این سطور را می نویسم در زبان فارسی خواص (فقها و حقوقدانان و دیگر علما) و عامه (تا برسد به مردم کوچه و بازار و حتی بی سواد) کلمه ای است رایج، و بدون مترادف. و یک تعریف اصطلاح آن است که مترادف یا جانشین نمی پذیرد، مگر آن که از اول یک معنی یا یک مفهوم، به دو لفظ/ اصطلاح تبلور یا انجام و سپس رواج و روایی یافته باشد. ب. لذا «جدایی» یک واژه ی بی حد و مرز دقیق معنایی، و غیر اصطلاحی است. از جمله شامل متارکه و قهر و غیبت دو سه روزه یا هفتگی یا ماهانه ی زن و شوهر هم می شود. پس مشکل منطقی اش این است که هر طلاقی، جدایی است، اما هر جدایی طلاق نیست. پ. با همه ی پرهیز استاد امامی از افزودن عناصر تفسیری، ولو واجب و روشنگر- که البته عملاً بارها آن را لغو کرده اند- در این جا به دلیلی که اشاره وار یاد شد، افزودن [رِجعی] به همین شکل و داخل قلاب که علامت جهانی حاکی از افزایش مترجم یا مصحح است، لازم است. چون انواع دیگر طلاق مثل خُلع و مبارات برخلاف رجعی که قابل رجوع است (تا دوبار)، قابل رجوع نیست.
«زندگی فرودین برای آنان که ناباور شده اند زیور یافته است…» (بقره، 212). معنای «زندگی فرودین» را هرچه فکر کنید پیدا نمی کنید. این تعبیر وصفی دو کلمه ای ترجمه ی «الحیاه الدنیا» است: زندگی دنیوی، زندگانی دنیا و نظایر آن. «… و کس در آن ناساز نشد مگر آنان که داده شده اندش» (بقره، 213). آیا این عبارت فارسی است؟ «زنان انباز آرنده را همسر مگیرید، تا بگروند. کنیزی گرویده، بِه که آزادزن ناباور…» (بقره، 220)؛ «اگر شوی زن را رها کند، از آن پس بر او روا نَبُوَد» (بقره، 230). ترجمه ی این عبارت یا جمله ی کوتاه چندین اشکال دارد: الف. فَإِنَّ به «اگر» ترجمه شده یعنی «ف» به حساب نیامده. ب. «شوی» اصلاً در کلام ربانی نیست بلکه از ضمیر استنباط کرده به صورت تفسیر افزوده اند. پ. رها کند/ رها کردن به معنای طلاق شرعی که به عین لفظ اصطلاح قدیم و جدید است نیست. ت. «از آن پس» در جای دیگر «زان پس» آمده بود. بالأخره کدام شیواتر است؟ ث. «روا نَبُوَد»: این دو کلمه خود دو مشکل و نابسامانی دارد: یکی این که روا به معنای حلال شرعی نیست، بلکه مباح و مستحب عرفی است. دیگر این که کدام تنگنا یا ترجیح باعث شده است که مترجم نکته سنج از شکل شعری و مهجور و منقرض نَبُوَد به جای مثلاً نباشد، استفاده کند؟ ارتکاب 5 ترک اولی (حالا نمی گوییم غلط یا خطا) در یک جمله ی 6-7 کلمه ای، از مترجم دانشوری چون دکتر امامی بعید است. «+ کسانی تان که می میرند و زنانی [در جای دیگر که درست با همین الفاظ و یکسان با این عبارت است، به جای زنانی (= ازواجاً) آورده است: همسرانی، بقره، 240] بر جای می نهند»، (بقره، 234). اولاً «کسانی تان» به معنای «و کسانی از شما» از دهان هیچ فارسی زبانی خارج نشده و نمی شود. بعد، مترجم در این جا و در صدها آیه به خود حق داده است که «و» یا «ف» را بی جهت حذف کند و در ترجمه نیاورد. ثانیاً «توّفی» توسعاً به معنای مردن است. درست تر آن از جانب فاعل [= خداوند و فرشتگان قابض ارواح] جان گرفتن است و از جانب مفعول جان سپردن/ سپاردن: و کسانی از شما که جان می سپارند و همسرانی به جا می گذارند، ترجمه ی سرراست تر آن است. + «در راه خدا برزمید…» (بقره، 244) +«کیست که خدای را وام دهد، وامی نیکو…» (بقره، 245). واقعاً چگونه می توان به خداوند وام داد؟ مقایسه کنید با این ترجمه: کیست که در راه خدا قرض الحسنه دهد؟
ادامه ی بیان اشکالات
22. یکی از اشتباهات علمی ترجمه ی آقای دکتر ابوالقاسم امامی در ترجمه ی آیه ی چهاردهم سوره ی حُجُرات است در بحث از ادعای اعراب یا تازیان بیابانی و بی فرهنگ یا کم فرهنگ، که مفرد آن اعرابی است. اما عرب به عرب شهرنشین و اغلب با فرهنگ (تر) اطلاق می شود. این فرق گذاری در خود قرآن کریم هم رعایت شده و فرهنگ نویسان سند مهمی چون قرآن دارند.
اما این بحث یا ایراد اصلی ما نیست. بحث یا ایراد اصلی در این است که در قرآن مجید بین مفهوم «اسلام» و «ایمان» در چند مورد از جمله و صریح تر از همه، در همین جا فرق گذاشته شده است. و این بحث از قرآن به تفاسیر و سپس آثار کلامی اغلب مذاهب اسلامی (و نیز آثار فقهی چون از نظر فقهی هم «مسئله» است و آثاری بر آن مترتب است) راه یافته است، و می توان گفت که این مسئله جزء اطلاعات عمومی اهل علم است.
دکتر امامی این آیه را که می فرماید: قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ … (حجرات، 14) چنین ترجمه کرده اند: «تازیان بیابان گفتند گرویدیم. بگو: نگرویده اید، گویید رام شده ایم. باور هنوز به دل هاتان اندر نشده است…». ترجمه ی این بنده از این قرار است: اعرابیان گفتند ایمان آورده ایم بگو هنوز ایمان [حقیقی] نیاورده اید. بهتر است بگویید اسلام آورده ایم، چرا که هنوز ایمان به [ژرفنای] دل هایتان راه نیافته است…» برای تفصیل —> ترجمه ی قرآن کریم. همراه با واژه نامه و توضیحات به قلم بهاء الدین خرّمشاهی، و بحث ذیل صفحه ی 517 در این باره [در ترجمه ی قطع رحلی]. عبارت شگرف قرآنی که می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ آمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ (نساء، 136) از همین مقوله و مؤیّد این نکته است که اسلام آوردن ظاهری/ فقهی، با ایمان آوردن خالصانه ی باطنی فرق دارد. و یک آیه ی فوق العاده عجیب دیگر که معرکه ی آرای مفسران و متکلمان است، نیز دارای ارتباط با این بحث و این معنی است: وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِکُونَ (یوسف، 206) [—> شرح و توضیح یک صفحه ای این جانب در ترجمه ام از کلام الله، قطع بزرگ (رحلی) ذیل همین آیه= ص 248].
23. چون به آن جا نگری، نواختی و کشوری بزرگ بین
[در ترجمه ی وَإِذَا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیمًا وَمُلْکًا کَبِیرًا] (انسان، 20). نعیم یعنی ناز و نعمت یا نعمت، نواخت یعنی چه؟ ضمناً ترجمه ی مُلک به کشور (یعنی کشوری در بهشت؟) بسیار غریب است. مُلک از کلمات پربسامد قرآنی است. حتی سوره ای به همین نام داریم. مُلک در قرآن کریم 48 بار به کار رفته است و غالباً به معنای فرمانروایی است: تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ… وَلَم یَکُن لَّهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ، ِلّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ، لِّمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ… تُؤْتِی الْمُلْکَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْکَ مِمَّن تَشَاء،
و غالباً به معنای فرمانروایی است، شاید اگر در این مورد (مورد ما نحن فیه) به دستگاه به معنای قدیم این کلمه توجه می کردند بهتر بود. در هر حال کشور بی مناسب می نماید.
24. آیا بر آدمی زمانی از روزگار گذشته است که چیزی یاد کردنی نبوده؟ (سوره ی انسان= دهر، آیه ی اول). هل در اول این آیه: هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ… به گفته ی عده ی کثیری از مفسران و نحویان قرآن پژوه، به معنای قد است و این جمله سؤالی نیست، بلکه خبری است.
25. خوردنی را با دوست داشتنش، به بینوا و یتیم و بندی خورانند
(انسان/ دهر، 8). در این ترجمه دو ایراد دیده می شود. با دوست داشتنش معنای سرراستی ندارد، «با وجود دوست داشتنش» ترجمه ی سرراست قرآن است. در قرآن کریم بارها علی به معنای با وجود به کار رفته است. آنچه در حافظه دارم این هاست: الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى الْکِبَرِ إِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَقَ.
(سپاس خداوندی را که اسماعیل و اسحاق را با وجود پیری/ پیرانه سر به من ارزانی داشت/ داشته است). دیگر این مورد است: واضلّه/ یا فأضله الله علی علم (و خداوند با وجود علم او را گمراه کرد/ بی راه گذاشت). و بسی موارد دیگر شاید به هشت- ده مورد برسد. ضمناً «خوراندن» به صورتی که در آخر ترجمه ی آیه به کار رفته است، ممکن است ترجمه ی دقیق [=اطعام] و قیاساً درست باشد. امّا معمول و متعارف و مقبول نیست. در جای دیگر آورده اند: «آن که در گرسنگی بخورانیدشان» (قریش، 4). [حال بگذریم که «اطعمهم من جوع» در قرآن آمده، و این که در ترجمه آورده اند «اطعمهم فی الجوع» است. در جای دیگر در ترجمه ی وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ
(ماعون، 3)، آورده اند: «و بر خوراندن درویش وا ندارد» که باز هم «خوراندن» نه شیواست و نه شیرین، و از آن مهم تر به این صورت در فارسی قدیم و جدید معمول نیست. ضمناً «مسکین» را در ترجمه ی آیه ی 8 سوره ی انسان، «بینوا» و در آیه ی 3 سوره ی ماعون، «درویش» ترجمه کرده اند. حال آن که درویش برای فقیر مناسب تر است. سخن آخر در این باب آن که «اسیر» را که درست به همان معنا در فارسی امروز زنده و رایج و مفهوم است، به «بندی» ترجمه کرده اند، که هم بسیار مهجور و دیریاب است و هم به معنای زندانی [هم] هست.
در قرآن کریم به این عبارات برمی خوریم:
-مَّن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا
(بقره، 245)
– وَأَقْرَضْتُمُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا
(مائده، 12)
-مَّن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا
(حدید، 11)
… وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا…
(حدید، 18)
– إِن تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا
(تغابن، 17)
-… وَ أَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا
(مزمّل، 20)
حال به همین ترتیب به معادل های آن و مخصوصاً «اقراض الله» به صورت «یقرض الله» و «اقرضوالله» توجه فرمایید.
– کیست که خدای را وام دهد، وامی نیکو.
– و به خدا وامی نیک دهید.
– کیست آن که به خدا وام نیک دهد؟
– [مردان و زنان دهش کننده] که به خدا وامی نیکو داده اند.
– اگر به خدا وامی نیک دهید.
– و به خدا وام دهید، وامی نیکو.
این مسئله تقریباً اجماعی بین مفسران قدیم و جدید و فریقین است که در این جا مراد پرداخت قرض الحسنه است. عقلاً و قیاساً هم می توان گفت که مستقیماً به خداوند وام دادن، امکان ندارد. این یک تعبیه ی زبانی/ادبی/ بلاغی است که خداوند برای بالا بردن شأن قرض الحسنه، آن را قرض یا وام به خودش تعبیر می فرماید. ولی کنایات را نمی توان و نباید تحت اللفظ ترجمه کرد وگرنه اشتعل الرأس شیباً هم به سرم/ موی سرم از پیری آتش گرفته/ شعله ور شده، ترجمه می شود. اگر بگویند این دخالت دادن تفسیر در ترجمه است پاسخش این است که از آن چاره ای نداریم و خود مترجم محترم در چندین مورد این کار را کرده اند که شاید باز هم در همین یادداشت ها به آن اشاره کنیم. دیگر این که قرض الحسنه هم در عرف فقه و اخلاق و هم عرف عامه ی دیروز و امروز به همین صورت معروف است و اصطلاحات را هم مانند کنایات نباید ترجمه و بلکه ترجمه ی تحت اللفظی کرد. لااقل می توانستند ترجمه کنند: در راه خدا وامی نیکو دهد و نظایر آن.
26. در مورد پیشین، سخن از وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْبًا (مریم، 4) به میان آمد. خوب است به ترجمه ی حاضر مراجعه کنیم و ببینیم این تعبیر غریب (البته در عربی غریب نیست) و دشوار را چگونه ترجمه کرده اند؟
ترجمه ی دکتر امامی از آن عبارت قرآنی چنین است: «و سرم از پیری افروخته است». سپس چون خود به نامفهومی و نارسایی این ترجمه اذعان داشته اند، پانویس داده اند که: «استعاره ای است زیبا برای سپیدی موی سر». آری استعاره هست، ولی اصل قرآنی آن. فارسی آن نه استعاره است، و نه متعارف و مفهوم. بنده در ترجمه ی خود از قرآن کریم، از آن جا که طبق نظریه ی ترجمه، معتقدم حتی المقدور که تشبیه باید به تشبیه و کنایه به کنایه و ایهام به ایهام و استعاره به استعاره و حتی مَثل به مثل (مگر آن که در این موارد معادل قدیم و جدید فارسی نداشته باشیم) ترجمه شود، لذا ترجمه ی این عبارت قرآنی را چنین آورده ام: «و برف پیری بر سرم نشسته است». منتقد عجول خواهد گفت آقا ما که در اصل عربی/ قرآنی برف نداریم. پاسخ ما هم این است که ما هم در فارسی جدید و قدیم برای سپید شدن موی سر، اشتعال نداریم. در عبارت «سرم از پیری افروخته است» استعاره ی همه فهم نداریم. افروختن سر در فارسی به کلی بدون معناست. و تازه این خطر هم وجود دارد که خواننده ی فارسی، افروخته را به معنای حقیقی بگیرد.
27. در ترجمه ی إِلاَّ أَن تَقُولُواْ قَوْلاً مَّعْرُوفًا (بقره، 235)، آورده اند: جز سخنی که به شیوه ی شناخته گویید». مترجم «معروف» را که در قرآن دارای معنای نیک/ پسندیده/ نیکوکارانه و گاهی عُرف پسند و در حدّ عرف است (در تمامی 38 مورد + یک مورد معروفه= 39) و لاغیر، متأسفانه به معنای متداول در فارسی گرفته اند. کافی بود به اصطلاح مشهورِ «امر به معروف و نهی از منکر» توجه می کردند. البته خوشبختانه در ترجمه ی آیه ی 178 بقره «به نیکی» ترجمه کرده اند که درست است. اما در همین حوالی در دو آیه ی بعد، یعنی 180 بقره «بالمعروف» را که باید «به نیکی» ترجمه کرد (و بنده هم در ترجمه ام همین را آورده ام) به «شیوه ی شناخته» ترجمه کرده اند. یا همین اشتباه در ترجمه ی آیه ی 228 بقره هم دیده می شود.
28. اشتباه دیگر در ترجمه ی آیه ی 228 سوره ی بقره یعنی این عبارت است: «لیکن مردان را بر زنان پایه ای است» در ترجمه ی وَلِلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَهٌ ترجمه ی بنده از این قرار است: «و مردان را بر آنان به میزانی برتری است». ترجمه ی آقای دکتر امامی از همین عبارت سه اشکال دارد: 1. نامتعارف است و نامفهوم 2. واو در آغاز عبارت قرآنی به «لیک» ترجمه شده است که وجه و محمل و جواز و ضرورتی ندارد. 3 «علیهن» متشکل از حروف جر علی+ هُنّ ضمیر مؤنث است. یعنی بر آنان/ آن ها. دلیلی و ضرورتی برای به کار بردن اسم ظاهر، به جای ضمیر وجود ندارد. ضمناً این از مقوله ی همان دخالت دادن عنصر تفسیر در ترجمه است که گفتیم مترجم محترم خواه ناخواه به آن عمل کرده اند.
29. عبارت قرآنی فَإِن طَلَّقَهَا فَلاَ تَحِلُّ لَهُ مِن بَعْدُ (بقره، 230) را چنین ترجمه کرده اند: «اگر شوهری زن را رها کند، از آن پس به او روا نبود». در این ترجمه هم مسامحه هایی دیده می شود. 1. دو ضمیر را به دو اسم ظاهر «شوی» و «زن» برگردانده اند که اگرچه دخالت دادن عنصر تفسیر در ترجمه است، اما شیوه ی مفیدی است. یعنی عدول از دقت و ظاهرِ کلام به نفع مفهوم تر ساختن ترجمه. 2. طلّقها را به جای طلاق دهد که هم در عرف رایج است، به «رها کند» ترجمه کرده اند که مُو هم معنای متارکه و جدایی یا رهایی عرفی است، نه طلاق شرعی. سپس عبارت فَلاَ تَحِلُّ لَهُ مِن بَعْدُ را به «از آن پس بر او روا نبود» ترجمه کرده اند که اشکال دارد و ان شاء الله بیان خواهد شد. روابودن/ نبودن به معنای جایز یا حلال بودن/ نبودن در فارسی قدیم و حتی ترجمه های قرآن به کار رفته است. اما «روا» را برای اشیا و امور به کار برده اند/ می برند، نه اشخاص. ترجمه ی بنده «دیگر بر او حلال نیست» است. در فقه و در عرف قدیم و جدید فارسی گفته اند و می گوییم که فی المثل ازدواج با فلان کس حلال است یا حلال نیست، یا حرام است و غیره. روا معنای عرفی دارد لذا صریح و قاطع نیست، حال آن که حلال هم اصطلاح است، هم متداول است و هم صریح است. در همین آیه هم که سخن از طلاق سوم هست، باز «فان طلّقها» را به «پس اگر رها کرد» ترجمه کرده اند، که باز فحوای عرفی دارد، اما نه شرعی و اصطلاحی. باز دو آیه ی بعدی وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النَّسَاء (بقره، 231-232) به هرگاه زنان را رها کنید/ چون زنان را رها کنید ترجمه شده که باز همان اشکالات پیش گفته را دارد.
30. اما از باقی «معروف»ها که گفتیم در قرآن هرگز به معنای شناخته/ شناخته شده، به کار نرفته و مترجم محترم در چند مورد آن را درست، یعنی «به نیکی» و «به خوبی» [= معروفاً] ترجمه کرده است، به سایر موارد نادرست فقط با ذکر سوره و شماره ی آیه اشاره می کنیم: بقره، 232، 233 (دوبار)، 234، 236، 240، در آیه ی 241 همین سوره در ترجمه ی و للمطلّقات متاعٌ بالمعروف حقّاً علی المتقین باز با حذف واو در آغاز جمله آورده اند: «زنان رها شده را بهره ای است شناخته، چیزی که بر مردان پرهیزگار است». ترجمه ی این جانب از این قرار است: «و برای زنان طلاق داده باید عطیّه ای [و در این جا می افزایم که در فقه به متعه الطلاق/ هدیه ی دلجویانه به هنگام طلاق معروف است] در حد عرف تعیین کرد که بر پرهیزگاران مقرر است».
31. در آیه ی 263 در ترجمه ی «قولٌ معروفٌ» آورده اند «سخنی خوش» که درست است و نشان می دهد مترجم محترم به این معنای «معروف» حضور ذهن دارد. نیز گفتنی است که در کاربرد «خوش» در این جا بین ترجمه ی ایشان و بنده توارد/ همسانی رخ داده است.
یکی از شگفت آورترین و بدون تعارف عرض کنم نادرست ترین ترجمه ها، در ترجمه ی عبارت معروف:… وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ … (آل عمران، 104)، پیش آمده. آشکارا پیداست که سخن از امر به معروف (کار نیک/ شایسته). و نهی از منکر (کار شر و ناروا و ناشایسته) در میان است. و مترجم فاضل آن را چنین ترجمه کرده اند:… «به کارهای شناخته فرمایند، و از کارهای ناشناخته بازدارند..»که واقعاً از روی ترجمه نمی توان مُراد آیه را که این همه ساده و سرراست است، دریافت. حال بگذریم که «واو» را نیز در اول عبارت، در ترجمه ی خود نیاورده اند. ترجمه ی این جانب که آغاز آیه را در داخل قلاب می آورم از این قرار است: «[و باید از میان شما گروهی باشند دعوتگر به خیر] که به نیکی فرمان [می] دهند و از ناشایستگی باز [می] دارند». این اصلی ترین آیه و شعار امر به معروف و نهی از منکر در قرآن کریم است و ربطی به کارهای شناخته و ناشناخته ندارد.
باز همین نابسامانی در آیه ی مهم و معروف دیگری که در همین زمینه هست دیده می شود. اصل آیه این است: کُنتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ… (آل عمران، 110). ترجمه ی دکتر امامی: «شما بهترین امتی باشید که برای کسان پدید شده اید که به کارهای شناخته می فرمایید و از ناشناخته بازمی دارید…». ترجمه ی خرّمشاهی: «شما بهترین امتی هستید که برای مردمان پدید آمده اند، که به نیکی فرمان می دهید و از ناشایستی باز می دارید…». گمان دارم که بحث از «معروف» دارد کم کم به صورت امری «منکر» درمی آید.
32. کَتَبَ اللَّهُ [لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی] (مجادله، 21) را به «خداوند نوشته است…» ترجمه کرده اند. همچنین کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصَاصُ…، (بقره، 178) به «بر شما قصاص نوشته اند» ترجمه شده است. همچنین «کُتِبَ عَلَیْکُمْ … الْوَصِیَّهُ» (بقره، 180) چنین ترجمه شده: «بر شما نوشته اند که… سفارش کنید». عیب دوم این ترجمه این است که باز اصطلاح فقهی جاافتاده ی رایج در گذشته و حال یعنی وصیت را به «سفارش» ترجمه کرده است. همچنین کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ (بقره، 183) به «بر شما روزه نوشته اند» ترجمه شده است. و استصحاباً می توان استنباط کرد که سایر موارد که حدوداً ده مورد است، همه به «نوشته شده است» ترجمه شده است. حال آن که همه ی کتب لغت عربی یا عربی به فارسی یا قاطبه ی اهل تفسیر، جمیعاً و اجماعاً گفته اند که کتاب+ علی= واجب شدن/ واجب کردن، مقرر گردیدن، مقرر داشتن و نظایر آن است.
33. یکی دیگر از اشتباهات ناگوار در این ترجمه این است که لا اقسم را که در قرآن کریم 8 بار به کار رفته است، به جای قسم/ سوگند می خورم (فعل مثبت)، به «سوگند نخورم» (فعل منفی) ترجمه کرده اند. این موارد عبارت است از: واقعه، 75؛ حاقه، 38 (پس سوگند به آنچه ببینید، می نخورم). [این هم یک شگفتی دیگر که به جای «نمی خورم» که خود مترجم در موارد دیگر آورده، «می نخورم» را که احتمالاً از عصر سعدی و حافظ، صیغه و ساختارش از زبان فارسی، مخصوصاً نثر، بیرون رفته، به کار برده است. چنان که این گونه کاربرد مهجور و مرده در این ترجمه بسیار است، و به یک- دو مورد دیگر در همین ارزیابی قلم انداز اشاره شد]. اما موارد دیگر: معارج، 40 (با یک پانویس توضیحی و بلکه توجیهی)؛ سوره ی قیامت، آیه ی1[= سوگند به روز رستخیز می نخورم». با همان صیغه ی مهجور و می نخورم به جای نمی خورم]؛ سوره ی قیامت، آیه ی دوم [= «سوگند به خویشتن سرزنشگر می نخورم». باز با همان صیغه ی مهجور. به علاوه با ترجمه ی اصطلاح هزار و چهار صد ساله و بیشتر «نفس» به «خویشتن» و «نفس لوّامه» به «خویشتن سرزنشگر»]؛ تکویر، 15 [= پس سوگند به اختران باز آینده می نخورم]؛ انشقاق، 16[= «سوگند به سرخی شامگاه می نخورم»]؛ و آخرین مورد در سوره ی بلد، آیه ی اول است: «سوگند به این شهر می نخورم».
جز این که ده ها سند لغوی- تفسیری و قرآن پژوهی اصیل و کهن تصریح دارند که لااقسم به معنای اُقسم است، بنده در مقاله ای به نام «فهم قرآن با قرآن» (که حل قطعی بیست و چند مشکل لفظی- معنایی قرآن را، به مدلول القرآن یفسّر بعضه بعضاً نشان داده ام) به این کلمه ی دشوار یاب هم پرداخته ام و جز نقل آرای صاحب نظران دو دلیل/ شاهد از قرآن کریم آورده ام، که حلّال مشکل است. مقدمتاً عرض کنم که در ترجمه ی کهن تفسیر طبری آمده است: «و محمّد بن جریر [طبری] چنین هم گوید که هرکجا در قرآن لااُقسم است، چنان است که همی گوید سوگند می خورم» (کتاب پیشگفته، ج7، ص 2021). اما شاید بگویند با همه ی علو مقام علمی طبری این سخن او ادعای بلادلیل است. بنده به توفیق و رهنمایی خداوند صاحب قرآن دو دلیل خدشه ناپذیر بر صحت این قول (قول طبری و بسیاری از قرآن شناسان قدیم) یافته ام. 1- سوره ی بلد چنین آغاز می شود: لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ. وَأَنتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ («سوگند به این شهر می خورم. و تو [یکچند] در این شهر [حکمروای مطلق و] دست گشاده ای»، این ترجمه از راقم این سطور است. و در ذیل ترجمه ی خود با استناد به منابع معتبر و کهن، درباره ی معنی/ معانی «حِلّ» بحث کرده ام و این معنی را هم از قول بعضی صاحب نظران مانند شیخ طوسی پذیرفتنی یافته ام که مراد از آن ساکن/ مقیم و نظایر آن باشد که در این وجه با ترجمه ی آقای دکتر امامی هم موافق درمی آید. ترجمه ی دکتر امامی از دو آیه چنین است: «سوگند به این شهر می نخورم. که خود جای در این شهرداری». عقلاً جای داشتن حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) باعث احترام و حرمت و شرف و تشریف این شهر/ (مکه) است. لذا محتمل تر و معقول تر این است که خداوند به این شهر قسم خورده باشد. قسم خوردن در سراسر قرآن فراوان است، قسم به صبح و فجر و روز و شب، ماه و خورشید و ستارگان و فرشتگان و خود خداوند شاید بیش از 50 بار در قرآن سابقه و کاربرد دارد. حال چگونه می شود که یک سنت و عادت و عملکرد زبانی قرآنی، ناگهان معکوس شود. و بحمدالله ما از خود قرآن کریم سند و نص صریح داریم که به مکه سوگند خورده است: «وَالتِّینِ وَالزَّیْتُونِ وَطُورِ سِینِینَ. وَهَذَا الْبَلَدِ الْأَمِینِ: «سوگند به طور سینا. سوگند بدین شهر آسوده» (تین، 1-3، از ترجمه ی آقای دکتر امامی. ترجمه ی خرّمشاهی: «سوگند به [سرزمین قدسی] انجیر و زیتون. و سوگند به این شهر [و حرم] امن». در این که «بلد امین» مکه است، چنان که در جاهای دیگر از قرآن کریم بلد آمِن نامیده شده است: وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هََذَا بَلَدًا آمِنًا (ابراهیم، 35) و در آیه ی 126 سوره ی بقره هم همین دعا آمده با تفاوت جزئی:… بَلَدًا آمِنًا. نیز در دو جای قرآن «حَرَماً آمِناً» (قصص، 57؛ عنکبوت، 67) جای هیچ گونه تردید نیست.
اما بسی روشن تر و روشنگرتر از این، کاربرد دیگر قرآنی است. توجه فرمایید: فلا اُقسم بمواقع النجوم. و انّه لَقَسَمٌ لو تعلمون عظیم. ترجمه ی دکتر امامی از این قرار است: «سوگند به فرودگاه اختران نخورم. این سوگندی است بزرگ اگر بدانید». تعارض و تناقض در گزاره های این دو آیه آشکار است. آیا معقول است که خداوند بگوید به مواقع نجوم قسم نمی خورم. و سپس بلافاصله به دنبال آن بیفزاید که این عظیم سوگند است. آری هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست/ ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست. معنی این دو آیه رافع و مشکل و قاطع دعوی است و نشان می دهد که لا اُقسم برابر با اُقسم است. و ترجمه ی سرراست ساده ی دو آیه به قلم این جانب از این قرار است: «سوگند می خورم به منزلگاه های ستارگان. و آن- اگر بدانید- سوگندی عظیم است».
کاربرد کلیشه ها/ الگوها/ تعابیر کهن
مراد به کاربردن عبارات یا تعابیری است که امروزه دیگر قرن هاست که در زبان فارسی حضور و حیات ندارند در ترجمه ی جناب دکتر امامی فراوان است، علاوه بر آنچه گفته شد، به این مثال ها توجه کنید (قطع نظر از این که نصّ قرآنی آن چه باشد).
34. تو تنها بیم دهنده ای مر آن را که از آن ترسد (نازعات، 45). در دوره ی بازگشت ادبی 150-200 سال پیش یک مدت مر را در شعر به کار می بردند اما نه در نثر.
35. چشمان شان فرو شکسته است (نازعات،9). بنده که انس مستمر چهل و چند ساله با امّهات متون نظم و نثر فارسی دارم، معنای «فروشکستن چشم» را نمی دانم.
36. و «پردیس هایی» انبوه [در ترجمه ی وَجَنَّاتٍ أَلْفَافًا] (نبأ، 16). بنده کلمه ی پردیس را از اصل اوستایی و احتمالاً سانسکریت و شکل یونانی و اروپایی [در انگلیسی= Paradise] می شناسم و این هم جز این «جنت» در قرآن کریم اغلب به معنای «بهشت» است، و ندرتاً به معنای باغ یا بوستان. اما پردیس کلمه ای مهجور و لذا غیرشفاف و نامفهوم است.
37. و روزی که در شاخ دمند (نبأ، 18). صور به معنای شیپور یا بوق است. اصل قرآنی کلمه ی صور هم در زبان قدیم و جدید کتبی و شفاهی زنده است و صور اسرافیل را همه ی مسلمان های عرب یا فارسی زبان می شناسند. و صوراسرافیل را به همین جهت جهانگیرخان صوراسرافیل نام خانوادگی خود و عنوان نشریه اش برگزیده بود. از نظر منطقی هم صور اعم از شاخ است نه هر صوری شاخ است، نه هر شاخی صور. بلکه بعضی صورها از شاخ درست شده است.
38. روزی که آن روح و آن فرشتگان رج ایستند (نبأ، 38). رج ایستادن در ترجمه ی «یقوم… صفّاً» است. البته رج که با رژه هم همریشه است کلمه ای بی اصالت نیست. ولی امروزه کاربرد خاص و تخفیف آمیز دارد و مثلاً می گویند یک رج آجر چیده بودند، یا یک رج… در آن جا بود. یا نیز در تعبیر رج زدن. اما بنده تعبیری چون رج ایستادن تاکنون نشنیده ام و اگر معنایی از آن مستفاد کنم، با توجه به اصل قرانی/ عربی آن است.
39. که آنچه وعده تان کنند، افتد (مرسلات، 7). افتادن به معانی رخ دادن فقط کاربرد کهن و کلاسیک دارد. و این معنای این کلمه، امروزه مرده و به کلی ناخوانا و نامفهوم است.
آیا زمین را فراگیر نساختیم. مر زندگان را، و مر مردگان را. سخن بر سر «مر» است که در مثال اول هم نمونه ی دیگری از آن یاد کردیم.
40. این روزی است که سخن می نگویند (مرسلات، 35). گمان می کنم سه چهار قرن یا بیشتر است که ساختار می نگویند، به جای نمی گویند در نظم و نثر، و مخصوصاً نثر فارسی به کار نمی رود.
41. پرهیزکاران در سایه ها و چشمه سارانند و در میوه هایی از آنچه می خواهند (مرسلات، 41-42). در میوه ها بودن آیا تعبیری سرراست و مفهوم است؟
42. ما از پروردگار خویش و از آن روزِ گرفته و در هم رفته می ترسیم (انسان، 10). بنده شخصاً از کاربرد کلمات و تعبیرات امروزین و حتی محاوره گونه در ترجمه ی خود از قرآن کریم، ابا نداشته ام. اما این نحوه کاربردها با سبک کاملاً کهن و کلاسیک ترجمه ی آقای دکتر امامی همخوانی ندارد. ضمناً اگر گرفته کمابیش مفهوم باشد. اما درهم رفته یعنی چه؟
43. ما شما را تنها برای خدا می خورانیم… (انسان، 9). کسی را خوراندن فارسی غریب و بی سابقه ای است. در ترجمه ی اطعام مسکین فی المثل می توان آورد طعام/ خوراک/ غذا دادن به بینوا؛ اما «خوراندن بینوا» تعبیر متعارفی نیست.
44. آنان که رباخورند، بر نمی خیزند مگر چون کسی که دیو به وی خورَد و گیچ [با چ سه نقطه؟] کُنَدش… (بقره، 275). ترجمه ی ناقابل بنده از این قرار است: «آنان که ربا می خورند [به کار، یا از گور] بر نمی خیزند مگر مانند برخاستن کسی که شیطانش زده و دچار جنون کرده باشد…». ضمناً جناب امامی «یقوم» را در «کما یقوم» که در نص اصلی این آیه هست به ترجمه درنیاورده اند.
45. خداوند ربا را می کاهد و نیکی ها را می بالاند… (بقره، 276). ترجمه ی بنده از این قرار است: «خداوند ربا را کم و کاست [بی برکت] می گرداند و صدقات را افزایش و برکت می دهد…» گفتنی است که جناب مترجم «صدقات» را که معنای اصطلاحی فقهی و عرفی یکسان و تا امروز زنده ای دارد، بی دلیل به «نیکی ها» برگردانده اند. و از آن بدتر در ترجمه ی آیه ی «نجوا» (مجادله، 12). عبارت فقدّموا بین یدی نجواکم صدقهً آورده اند «پیش از راز گفتن نیکی ای کنید». حال آن که در شأن نزول حتی مقدار صدقه را معین کرده اند. باز مترجم محترم چون به مهجور بودن و مفهوم نبودن بالاندن/ می بالاند، اذعان داشته اند، آن را در پانویس به «رشد دادن، افزون کردن» معنی کرده اند.
46. یکی از اشتباهات ترجمه ی جناب دکتر امامی در سراسر ترجمه شان از قرآن کریم این است که الحیوه الدنیا را که معنای ساده و همه فهم دارد یعنی زندگی دنیوی یا زندگانی دنیا به «زندگی فرودین» ترجمه کرده اند (از جمله، نازعات، 38 و همه ی موارد کاربرد این کلمه در قرآن کریم: حدید، 20 (2 بار) در بار دوم در ترجمه ی آیه ی 20 سوره ی حدید آورده اند «زندگی فرودین جز کالای فریب نیست» که اشکال دومی هم دارد. کالای فریب دقیقاً یعنی چه؟ اگر می آوردند «مایه ی فریب» باز یک چیزی بود.
47. در ترجمه ی آیه ی 24 سوره ی حدید می خوانیم: کسانی که زُفتی کنند و مردم را به زُفتی فرمایند… بعد حتی خودشان به نامفهوم و مهجور بودن زفتی پی برده اند، لذا پانویس داده اند که زفتی یعنی بخل.
48. پس چیستشان که نمی گروند؟ (انشقاق، 20). تعبیر غریب و برساخته ی «چیست شان» [در ترجمه ی «فمالهم»] مهجور و تصنعی است و می تواند هر ترجمه ای را از شیوایی بیندازد.
49…. ایشان را پاداشی نابریده است (انشقاق، 25). پاداشی نابریده هم غریب و مهجور است، هم نامفهوم (در ترجمه ی لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ).
50. بگو آوندتان را آرید… (بقره، 111). سپس در پانویس آورده اند: آوند= دلیل، برهان.
51…. و نیستشان؟ که در آیند به آن. (بقره، 114) یعنی حق ندارند یا نباید به آن (مساجد الهی) وارد شوند.
52. خداوند مردم نافرمان را راه می ننماید (مائده، 108). ایرادی که هست در کاربرد ساختار مهجور و مرده ی «می ننماید» به جای «نمی نماید» امروزین است. این نحوه ی کاربرد در سراسر این ترجمه فراوان است و از موانع مقبولیت یافتن آن است. پیشتر هم چندین نمونه از این دست یاد کرده ایم.
53. ای پروردگار ما، بر ما شکیب فرو ریز (بقره، 250). اولاً درباره ی «ای پروردگار ما» باید گفت که هیچ فارسی زبانی در هیچ دوره از ادوار زبان فارسی، آن را به جای «پروردگارا» به کار نبرده است. ثانیاً بر کسی شکیب فرو ریختن، فارسی متعارفی نیست. و ترجمه ای تحت اللفظی است. در فارسی نمی توان گفت خداوندا بر ما نعمت یا رحمت یا شکیب فرو ریز، ولی می توان گفت خداوندا/ پروردگارا بر ما باران رحمت ببار و نظایر آن.
54. پس به خواست خدا بشکستندشان (بقره، 251). اگر در قدیم تعبیر «شکستن کسی/ سپاهی» جایز یا رایج بوده، امروزه نیست. فی المثل باید گفت شکستشان دادند.
55. هر که آن کند در چیزی از خدای نیست (آل عمران، 28). این عبارت ترجمه ی این عبارت وَمَن یَفْعَلْ ذَلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِی شَیْءٍ است. و بنده کوچک ترین معنایی از آن در نمی یابم. ترجمه ی این جانب از این عبارت چنین است: «و هر کس چنین است از [لطف و ولایت] خداوند بی بهره است».
56. نداشتن ثبات و وحدت در معادل ها
وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ که عیناً در بقره، 168، و بقره، 208، و انعام، 142،آمده است در مورد اول چنین ترجمه شده است: «و گام های اهرمن را پی مگیرید که اهرمن دشمن آشکارتان است». ملاحظه می شود که شیطان به اهرمن ترجمه شده است که فقط یک ذوق ورزی و تفنن زبانی است، چرا که در دو مورد دیگر شیطان، به شیطان ترجمه شده است. و اختلاف دیگر آن که در مورد اول «انّه» یعنی «او»/ چراکه او/ همانا که او، به جای ضمیر، جای به اسم ظاهر داده، یعنی اهرمن باوفا دوباره ظاهر شده است. سؤال سوم این است که چرا مترجم به جای املای اهریمن، گاه اهرمن را پذیرفته است؟ و عملاً در سراسر ترجمه هر دو املا دیده می شود. چهارم این که اصلاً و اصولاً ترجمه ی شیطان که عَلَم و از اعلام مهم (قطع نظر از منفی بودنش) قرآن کریم است، به اهرمن/ اهریمن روا نیست. بگذریم که شیطان هم به چهار معادل یعنی هم به دیوان ترجمه شده است (از جمله، انبیاء، 82) هم به اهریمنان (بقره، 102؛- دوبار- اسراء، 27) هم به پریان (انعام، 71) هم به شیطانان (انعام، 112، 121؛ اعراف، 27، 30؛ مریم، 68). کلمه ی «مسلمین» هم به (رامان، رام شدگان، گردن نهادگان و…) یعنی چهار- پنج معادل ترجمه شده است. و «طَلع» به سه معادل مختلف (بهار، خوشه ها، شکوفه) یعنی در هر نوبت از 3 بار به یک معادل جدا و متفاوت از دیگری.
تعبیرات کوچه و بازار
57. در این ترجمه یا نثر ترجمه ی به قول مترجم «رسته از زمان» (که از نظر زبان شناسی چنین پدیده ی طبیعی/ زبان/ یا در زبان طبیعی وجود ندارد) ناگهان با اصطلاحات کوچه و بازار همین ایام و روزگار مواجه می شویم. نظیر آی مَردم، دل خنک کردن (توبه، 14). دلپُر (مائده، 59). رج رج و رج زده- که این یکی کمابیش سابقه ی کهن هم دارد- (از جمله فجر، 22). گشنگی (بلد، 14). نوش جان (نساء، 4). جیغ کشان (ذاریات، 51). چرت (بقره، 255، آن هم درباره ی خداوند، که مترجم تغییرات و نسبت های بی سابقه ی دیگر هم مانند نیرنگ و ترفند در مورد خداوند به کار می برد)، پچ پچ کردن (نساء، 114، حال آن که پوشیده/ رازگویی بهترین معادل کهن نجوا در ترجمه های قدیم است) و «چسبیدن به زمین» (اعراف، 176). که جز عامیانه بودن، غلط هم هست و شرحش می آید. در ترجمه ی «تبت یدا ابی لهب» آمده است: «بریزاد دستان بولهب…» و در پانویس توضیح داده شده که بریزاد ضد «مریزاد» است.
ادامه دارد…
منبع مقاله:
خرّمشاهی، بهاء الدین؛ (1389)، قرآن پژوهی (2)، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نخست.