زینب کبرى (س) اسوه فضائل (3)

زینب کبرى (س) اسوه فضائل (3)

نویسنده:عباس عزیزى

پرستارى از امام سجاد(علیه السلام)
چون کار (جنگ) به امام حسین (علیه السلام) تنگ و سخت شد و یگانه و تنها ماند، به خیمه هاى فرزندان پدرش روى آورد. آنها را از ایشان خالى و تهى دید. سپس به خیمه هاى اصحاب و یارانش التفات نموده و نگریست کسى از آنان را ندید، پس شروع و آغاز نمود به بسیار گفتن ((لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم )) (حرکت و جنبشى و قوت و توانایى نیست جز به وسیله خداى بلند مرتبه بزرگ) سپس به خیمه هاى زنان رقیه ، به خیمه فرزندش على زین العابدین (امام چهارم ) آمد وى را دید به روى فرشى از پوست افتاده ، پس بر او در آمده و زینب نزد وى بوده که پرستاریش ‍ مى نمود، چون على بن الحسین (علیه السلام) به پدر بزرگوارش نگاه کرد، خواست حرکت نموده و برخیزد، ولى از سختى بیمارى نتوانست . به زینب فرمود: مرا به سینه ات تکیه ده که این (امام ) پسر رسول خدا (صلی الله علیه واله) است که (اینجا) روى آورده ، زینب پشت زین العابدین نشست و آن حضرت را به سینه خود تکیه داد. امام حسین (علیه السلام) از بیمارى فرزندش پرسید و او خداى تعالى را حمد و سپاس ‍ مى نمود، سپس گفت اى پدر! امروز با این منافقین و مردم دور و چه کردى ؟ امام حسین (علیه السلام) به او فرمود: اى پسرم ! شیطان و دیو سرکش بر ایشان غالب و چیره گشته و ذکر و یاد خدا را از اینان فراموش گردانیده ، و میان ما و آنان آتش جنگ برو افروخته شد تا اینکه روى زمین خون جارى و روان شد. على (زین العابدین ) گفت : اى پدر! عمویم عباس کجاست است ؟ پس چون عمویش را از پدرش پرسید، گریه زینب گلویش را گرفت (و نتوانست سخنى بگوید) و به برادرش نگریسته که چگونه به فرزندش پاسخ خواهد داد، زیرا او را به شهادت و کشته شدن عمویش عباس آگاه نساخته بود، از بیم آنکه بیمارى اش شدت یافته و سخت گردد، پس امام حسین به او فرمود: اى پسرم ! عمویت کشته شد، و دو دستش را در کنار فرات جدا کردند.
پس على بن الحسین (علیه السلام) سخت گریست تا اینکه از حرکت و جنبش افتاده و بیهوش شد. چون به هوش آمد، از هر یک از عموهایش پرسید و امام حسین به او فرمود: کشته شدند.
على بن الحسین گفت : برادرم على و حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین کجا هستند؟ امام حسین به او فرمود: اى پسرم ! بدان مرد زنده اى جز من و تو در خیمه ها نیست ، و کسانى را که از ایشان مى پرسى همه آنها بر روى زمین افتاده اند (کشته شده اند) (1)

در خواست شمشیر از زینب (سلام الله علیها)
على بن الحسین (علیه السلام) سخت گریسته ، به عمه اش زینب فرمود: اى عمه شمشیر و عصا و چوبدستى برایم بیاور. پدرش به او فرمود: به شمشیر و عصا چه خواهى کرد؟ گفت : عصا را (براى اینکه ) بر آن تکیه کنم ، و شمشیر را (براى اینکه ) پیش روى پسر رسول خدا (دشمنانش را) مانع شده و جلوگیرى کنم ، زیرا خیر و نیکى پس از او در زندگى نمى باشد.
امام حسین (علیه السلام) او را از آن کار منع نموده و جلوگیرى کرد، و وى را به سینه اش چسبانیده به او فرمود: اى فرزندم تو پاکیزه ترین فرزندانم هستى . (چون معصوم و بازداشته از گناهى) و افضل و برترین خانواده ام مى باشى . (2)

استمداد حضرت زینب (سلام الله علیها)
حضرت زینب (سلام الله علیها) نیز چندین بار در روز عاشورا به قتلگاه رفت ، چون نان و آبى نداشت ، دستها را بر سر نهاد و فریاد زد، از زمین و زمان براى یارى حسین استمداد نمود، بر سر عمر سعد جیغ کشید و فرمود: ((آیا حسین (علیه السلام) را مى کشند و تو این صحنه را مى نگرى ؟!))(3)

وداع امام حسین (علیه السلام) با زینب
امام حسین (علیه السلام) بانوان را دلدارى داد و امر به صبر و فرمود: خداوند شما را از دست دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شما را نیکو گرداند، و دشمنان شما را به انواع عذاب مبتلا خواهد کرد، و در عوض این مصایبى که به شما رسیده ، خداوند چندین برابر از مواهب خود را به شما عنایت مى فرماید، به زبان چیزى نگویید که موجب کاهش مقام ارجمند شما گردد…
زینب گریه مى کرد، امام به او فرمود: آرام باش اى دختر مرتضى ، وقت گریه طولانى است .
همین که خواست به عزم میدان ، از خیمه بیرون آید، زینب (سلام الله علیها) دامن امام را گرفت و صدا زد:
((مهلا یا اخى ، توقف حتى اتزود منک و اودعک وداع مفارق لا تلاقى بعده ))؛ برادرم ! آهسته باش ، توقف کن تا تو را سیر ببینم و با تو وداع کنم ، آن وداع جدا کننده اى که بعد از آن دیگر ملاقاتى با تو نخواهد بود.
بگذار تا بگیرم چون ابر نو بهاران
کز سنگ ناله خیزد، روز وداع یاران
فمهلا اخى قبل الممات هنیئه
لتبرد منى لوعه و غلیل
یعنى : برادرم ! آهسته برو و قبل از مرگ ، اندکى با ما باش ، تا با دیدار تو، درون سوزان ، و سوز قلب پریشان و بى قرارم خنک گردد))(4)
اى جان ما جانان ما آهسته رو آهسته رو
مشکن دل سوزان ما آهسته رو آهسته رو
بر خواهر زارت نگر، بر طفل بیمارت نگر
آهسته رو ، آهسته رو ، آهسته رو
کرده وصیت مادرم تا من ببوسم حنجرت
آهسته رو، آهسته رو، آهسته رو

دلدارى امام بر زینب (سلام الله علیها)
حضرت زینب (سلام الله علیها) از برادر دل نمى کند ، به دست و پاى برادر افتاد و بوسید ، سایر بانوان حرم ، آن حضرت را محاصره کرده و دست و پاى او را مى بوسیدند و گریه مى کردند، امام آنها را آرام کرد و به خیمه برگردانید، سپس خواهرش را به تنهایى طلبید و او را دلدارى داد.
((و امر یده على صدرها و سکنها من الجزع )) ؛ سرانجام ، امام حسین (علیه السلام) دستش را بر سینه خواهرش زینب کشید ، زینب آرام گرفت و دیگر بى قرارى نکرد.
امام به او فرمود: افرادى که صبر مى کنند، پاداش بسیار در پیشگاه خدا دارند، صبر کن تا به پاداشهاى الهى برسى …
آن گاه زینب (سلام الله علیها) خشنود شد و اظهار سرور کرد و عرض کرد: ((یا ابن امى طب نفسا و قر عینا فانک تجدنى کما تحب و ترضى))؛ اى پسر مادرم . خاطرت شاد و چشمت روشن باد، چرا که مرا آن گونه که دوست دارى و خشنود هستى ، خواهى یافت .
زبان حال زینب (سلام الله علیها) در این وقت این بود:
صبرت على شىء امر من اصبر
ساصبر حتى یعجز الصبر عن صبرى
یعنى: بر چیزى که تلخ ‌تر از تلخى گیاه صبر است ، صبر مى کنم ، و به زودى چنان صبر مى کنم ، که نیروى صبر از قدرت صبر من ، درمانده گردد. آرى ، به گونه اى صبر کنم ، که صبر از من خسته شود.
هان برو زینب که درد است بى دوا
دردمند حق طبیب دردها است
تند رو زینب که خواهى شد اسیر
زین اسیرى هست جانت ناگزیر
رو یتیمان مرا غمخوار باش
در غریبى بى کس اند، تو یار باش
گر خورد سیلى سکینه دم مزن
عالمى زین دم زدن بر هم مزن (5)

درخواست پیراهن کهنه
امام حسین (علیه السلام) به خواهرش زینب فرمود: اى خواهر! جامه کهنه اى که کسى از مردم در آن رغبت ننموده و خواهانش نباشد براى من بیاور که آن را زیر لباسها و جامه هایم قرار دهم (بپوشم ) تا پس از کشته شدنم (آن را نبرده ) برهنه ام نکنند، پس فریادهاى زنان به گریه شیون بلند شد.
سپس جامه کهنه اى آوردند و امام حسین (علیه السلام) آن را چاک زده و اطراف و کنارهایش را پاره کرد، و زیر جامه هایش قرار داد و آن حضرت را شلوار تازه اى بود که آن را نیز پاره کرد تا از آن بزرگوار ربوده نشود (دشمن غارت ننموده به یغما و چپاول نبرد) و چون کشته شد مردى قصد و آهنگ آن حضرت را نموده آن جامه و شلوار را از او ربود و در بیابان روى زمین گرم عریان و برهنه اش ‍ گذاشت و در همان حال دو دستش شل و خشک شده از کار افتاد و عذاب و کیفر و رسوایى به او روى آورد، و هنگامى که امام حسین (علیه السلام) آن جامه پاره شده را پوشید اهل و کسان و فرزندانش را وداع کرده و بدرود گفت وداع و بدرود مفارق و جدا شونده اى که هرگز باز نمى گردد. ((صلى الله علیک یا ابا عبدالله الحسین )).(6)

وقتى امام از روى اسب افتاد
وقتى که امام حسین (علیه السلام) از اسب به روى زمین افتاد ، زینب دختر على (علیه السلام) از خیمه بیرون آمد در حالى که دو گوشواره اش (از بسیارى اضطراب و نگرانى) میان دو گوشش جولان داشته و مى گردید، و مى فرمود: کاش آسمان بر زمین مى چسبید، اى عمر پسر سعد! آیا ابوعبدالله امام حسین (علیه السلام) را مى کشند و تو به سوى آن حضرت مى نگرى ؟ و اشکهاى (چشم) عمر بر دو گونه اش ‍ جارى و روان بود، در حالى که روى خود را از آن مخدره بر مى گرداند، و امام حسین (علیه السلام) نشسته و در برش جبه و جامه گشاده اى از خز (که روى جامه ها به تن مى کنند) بود، و مردم از (کشتن ) آن بزرگوار پرهیز مى کردند، پس شمر فریاد زد، واى بر شما! چه انتظار دارید و چشم به راه چه هستید درباره آن حضرت ؟ او را بکشید، مادرهایتان شما را گم کنند و از دست بدهند (بمیرید تا مادرهایتان بى فرزند باشند)(7)

کنار بدن برادر
در کتاب ((دمعه الساکبه )) آمده است : از ابن ریاح رسیده که او گفته : من در جنگ و کارزار کربلا حاضر بوده و به چشم دیدم ، چون امام حسین (علیه السلام) کشته شد. زنى آمد در حالى که به وسیله دامنهایش مى لغزید تا اینکه بر زمین افتاد، سپس به پا خاسته فریاد مى زد: اى حسینم ، اى امام و پیشوایم ، اى کشته شده ام ، اى برادرم ! آن گاه آمد به سوى جسد و تن آن حضرت در حالى که آن بزرگوار جثه و تنى بى سر بود. چون او را دید، دست در گردنش انداخته و پى در پى نعره و فریاد مى زد، تا اینکه هر کس را (در آنجا) حاضر بود به گریه در آورد. سپس پرسیدم : او کیست ؟ گفتند او زینب دختر امیرالمؤمنین (علیه السلام) است (8)

عمل به وصیت مادر
نقل کرده اند: چون حضرت امام حسین (علیه السلام) چند قدمى از خیمه ها دور شد، حضرت زینب (سلام الله علیها) از خیمه بیرون آمد و صدا زد:
((برادرم لحظه اى درنگ کن تا وصیت مادرم فاطمه (سلام الله علیها) را نسبت به تو جا آوردم)).
زینب (سلام الله علیها) عرض کرد: مادرم به من وصیت فرمود، هنگامى که نور چشمم حسین (علیه السلام) را روانه میدان براى جنگ با دشمن کردى ، عوض من گلوى او را ببوس ، آن گاه زینب (سلام الله علیها) گلوى برادرش را بوسید و به خیمه بازگشت .(9)

دعوت به استقامت
حجت خدا در مقابل اجساد مطهر شهدا ایستاده و لب به سخن مى گشاید: ((هل من ناصر ینصرنى ! هل من معین یعینى !)) تک تک شهدا را صدا مى زند: ((عباس کجایى ؟ مسلم کجایى ؟ بریر کجایى ؟ چرا جواب حسین را نمى دهید؟ دلخوش بودید که من شما را صدا بزنم ، اما اینک چه شده که جواب نمى دهید؟))
به سوى خیمه روانه مى گردد. اهل خیام را صدا مى زند و همه را بر صبر و بردبارى و تحمل سفارش مى نماید: ((مبادا در مقابل دشمن بلند گریه نمایید تا دشمن شاد گردد…))
در میان اهل بیت ، متوجه عقیله بنى هاشم حضرت زینب کبرى مى شود که مى لرزد. حسین بر سینه خواهر خویش دست ولایت مى نهد و او را به طمانینه و استقامت بشارت مى دهد: ((خواهرم ! پس از من ، در قبال تمام مشکلات صابر باش . پس از من ، مصایب زیادى بر تو وارد خواهد گشت .))
دختر حضرت على (علیه السلام) و یادگار فاطمه مى فرماید: ((برادر! فرمانت را تحمل مى کنم ، ولى اگر این اطفال سراغ تو را بگیرند، چه جوابى بدهم ؟))
حسین نگاهى محبت آمیز به خواهرش مى نماید: ((زینبم ! مرا در نماز شب خودت فراموش نکن .))(10)

آخرین لحظات در کنار برادر
در آخرین لحظه اى که امام (علیه السلام) در قید حیات بود، با زینب گفتگویى دارد و باز هم وصایایى با این مخدره نموده و او را نایب خود قرار مى دهد که بعد از وى کارها را دنبال کند. و آن وقتى بود که امام از اسب به زمین افتاد، زینب بلافاصله خود را به میدان بر بالین برادرش مى رساند و مى بیند که زخم و جراحت زیادى به آن حضرت وارد شده و خون بسیارى از وى جارى است ، پس خود را بر روى جسد برادر انداخت و گفت : ((انت احسین اخى ، انت ابن امى ، انت نور بصرى ، انت مهجه قلبى ، انت حمانا، انت کهفنا، انت عمادنا ، انت ابن محمد المصطفى ، انت ابن على المرتضى ، انت ابن فاطمه الزهراء)).
امام در حالى که بیهوش بود ، با گریه و زارى زینب به هوش آمد.
زینب گفت : برادرم ! به حق جدم رسول خدا (صلی الله علیه واله) تو را قسم مى دهم با من سخن بگو.
امام (علیه السلام) فرمود: ((یا اختاه هذا یوم التناد ، و هذا یوم الذى و عدنى به جدى و هو الى مشتاق )).
سپس فرمود: اى خواهرم ! قلبم شکست و سختى و کرب من زیاد شد. به خدا قسمت مى دهم که ساکت شوى و صبر پیشه کنى ، زینب فریاد زد: واویلا! برادرم ! فرزند مادرم ! چگونه ساکت باشم در حالى که تو چنین حالتى دارى … الخ ))(11)
بنابراین ، آخرین کسى که توانست در آن لحظات آخر سخن برادر خود را بشنود و از وصایا و سفارشات آن حضرت آگاه گردد، زینب بود. این مهمترین ویژگى زینب بود که دیگران از آن بهره اى نداشتند.(12)

زینب (سلام الله علیها) بر فراز تل زینبیه
حضرت حجت بن الحسن (عج) در زیارت ناحیه مقدسه ، این صحنه را متذکر مى گردد و مى فرماید: اى جد بزرگوار! این منظره را چگونه به یاد بیاورم ، آن گاه که بانوان حرم اسب تو را سرافکنده و مصیبت زده دیدند و زینش را واژگون یافته و از خیمه ها بیرون آمده و با دیدن آن منظره موها را پریشان نمودند و سیلى به صورت خود مى زدند و چهره هایشان آشکار شده و فریادشان بلند بود؛ زیرا عزت خود را از دست رفته مى دیدند: با این حال به سوى قتلگاه شتافتند و دیدند شمر روى سینه ات نشسته و خنجرش را بر گلویت نهاده تا سرت را از بدن جدا نماید!
زینب بر فراز تل زینبیه شاهد این ظلم آشکار است و صحنه را با چشم سر و دل مشاهده مى کند. از دل سوخته خویش فریاد برآورد: ((یابن محمد المصطفى ! جواب خواهرت را بده ))
بار دوم فرمود: ((برادر! جواب مرا بده .))
بار سوم فرمود: ((الان تو را به کسى قسم مى دهم که حتما جواب مرا بدهى . حسینم تو را به جان مادرمان زهرا جوابم را بده .))
امام در لحظات مرگ و زندگى سر خویش را بلند نمود و امر فرمود: ((از این صحنه ، دور شوید.))
امر امام واجب است . زینب بچه ها را به سوى خیمه ها روانه نمود؛ اما مقاتل نویسان مى نویسند: زینب پشت به حسین ننمود؛ بلکه عقب عقب به طرف خیام مى رفت و چشم از چهره حسین بر نمى داشت .(13)

آیا در میان شما مسلمانى نیست
حمید بن مسلم مى گوید: سوگند به خدا، هیچ مغلوبى را مانند حسین که فرزندان و یاران و اهل بیتش را شهید کرده باشند، پا بر جاتر و قوى دل تر ندیده بودم زیرا آن حضرت با این همه گرفتارى که دیده بود، باز هم هر گاه رجاله پسر سعد به وى حمله مى آوردند شمشیر مى کشید و آنها را مانند روباهان که شیر شرزه در میانشان افتاده باشد از راست و چپ متفرق مى ساخت .
شمر که دید به سادگى نمى تواند بر حسین (علیه السلام) دست پیدا کند سواره ها را به کمک خوانده و آنها را پشت سر پیاده ها قرار داده و به تیر اندازان دستور داد تا بدن شریف او را هدف تیرها ساختند و بالاخره آن قدر تیر بر بدن آن حضرت وارد شد که گویى از تیر پر برآورده بود.
حسین (علیه السلام) از زیادى خستگى و نوک پیکانهاى بیداد از کار ماند و دست از نبرد برداشت . لشکر هم در برابر او ایستادند. زینب که برادر را از هر جهت بى یار و یاور دید، پیش خیمه ها آمده عمر سعد را مخاطب ساخته و فرمود: اى پسر سعد! مى بینى زاده زهرا را مى کشند و تو همچنان ایستاده و تماشا مى کنى . پسر سعد پاسخى نداد و رو از آن جناب برگردانید. زینب (سلام الله علیها) به لشکر توجه کرده گفت : آیا در میان شما مسلمانى نیست ، باز هم پاسخى نشنید. در این وقت شمر سواره و پیاده را مخاطب ساخته و گفت : واى بر شما ! در انتظار چه هستید؟ مادرتان به عزایتان بنشیند، چرا کار او را به پایان نمى رسانید؟
لشکر که خود را جیره خوار پسر زیاد مى دانستند، دیدند از ادب دور است پاسخ او را هم ندهند، به همین مناسبت از هر طرف به او حمله آوردند(14)

زینب از خیمه بیرون آمد
راوى مى گوید: چون بر اثر کثرت زخمها، ضعف بر حسین (علیه السلام) غلبه کرد و تیرهاى دشمن در بدنش مانند خارهاى بدن خارپشت نمایان گردید، صالح بن وهب مزنى ، نیزه اى بر پهلوى او زد که از اسب بر زمین افتاد و نیمه طرف راست صورتش روى زمین قرار گرفت . در آن حال مى گفت ، ((بسم الله و بالله و على مله رسول الله )). پس از آن از روى زمین برخاست .
در این موقع حضرت زینب کبرى (سلام الله علیها) از در خیمه بیرون آمد و با صداى بلند فریاد مى زد: ((برادرم ! سرورم ! سرپرست خانواده ام !))
و مى گفت : ((اى کاش آسمان بر سر زمین خراب مى شد واى کاش ‍ کوها از هم مى پاشید و بر روى زمین مى ریخت .))(15)

مصایب گلهاى کربلا
درد دل بچه ها با زینب (سلام الله علیها)
حضرت زینب (سلام الله علیها) بانوان و کودکان پراکنده را جمع آورى کرد، با هر کدام از آنها سخنى مى گفت و گریه مى کرد. یکى از پدر مى پرسید، دیگرى از عمو سؤال مى کرد، سومى از اصغر تشنه کام یاد مى کرد، چهارمى از اکبر و قاسم و عون و مسلم و…
یکى مى گفت :اى عمه جان ! سیلى خورده ام ، دیگرى مى گفت : گوشم مى سوزد، زیرا گوشم را به طمع گوشواره ، دریده اند، سومى مى گفت : تازیانه خورده ام ، زینب (سلام الله علیها) در برابر دهها حوادث جانسوز قرار گرفته که به قول شاعر از زبان زینب (علیه السلام):
اگر دردم یکى بودى چه بودى
اگر غم اندکى بودى چه بودى ؟(16)
ممانعت از به میدان رفتن عبدالله
عبدالله بن حسن (علیه السلام) که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود، با سرعت از میان خیمه ها بیرون آمده و مى خواست خود را به کنار عموى بزرگوارش رساند. زینب (علیه السلام) خواست او را از رفتن ممانعت کند و حسین (علیه السلام) هم به خواهرش دستور داد او را از آمدن کنار عمش ‍ جلوگیرى نماید، لیکن آن پاک گهر شدیدا از رفتن به خیمه ها امتناع مى ورزید و مى گفت : سوگند به خدا، از عمویم جدا نخواهم شد.
در این وقت ابجر بن کعب با شمشیرى به جانب حسین (علیه السلام) حمله آورده عبدالله فرمود: واى بر تو اى زنازاده ! مى خواهى عمویم را شهید کنى و مرا داغدار سازى ؟
ابجر به سخن او اعتنایى نکرده تیغ فرود آورد و دست آن طفل را که فدایى حسین (علیه السلام) بود به پوست آویخت .
عبدالله مادر خود را به فریاد خواند حسین (علیه السلام) یادگار برادر را به سینه چسبانیده و فرمود: اى فرزند برادر آرام بگیر و شکیبا باش و این پیش آمد را به خیر خود به شمار آور، زیرا به همین زودى خداى متعال تو را به پدران نیکو کارت ملحق خواهد ساخت .(17)

زینب (سلام الله علیها) در سوگ عباس (علیه السلام)
هنگامى که زینب (سلام الله علیها) برادرش حسین (علیه السلام) را دید که تنها از کنار نهر علقمه باز مى گردد، با خواهران دیگر با صداى جانسوز فریاد مى زدند:
((وا اخاه ! وا عباساه ! وا قله ناصراه ! واضیعتاه ! من بعدک ))؛ واى برادرم ، واى عباس ، واى از کمى یاور و مصایب جانکاه ، واى از دیدن جاى خالى تو!(18)
زینب (سلام الله علیها) به امام حسین (علیه السلام) عرض کرد: ((چرا برادرم عباس را با خود نیاوردى ؟))
امام (علیه السلام) در پاسخ فرمود: ((خواهرم ! هر چه خواستم بدن برادرم را بیاورم ، دیدم به قدر اعضاى بدنش بر اثر زخمها از همدیگر گسیخته که نتوانستم ، آن را حرکت دهم .))
زینب (سلام الله علیها) گفتار فوق را به زبان مى آورد و مى گریست ، از جمله گفت :
((آه ! از کمى یاور و فقدان برادر!))
امام حسین (علیه السلام) فرمود: ((آرى ، آه از فقدان برادر و شکستن کمر!)).(19)

زینب (سلام الله علیها) در بالین على اکبر
حسین (علیه السلام) که از شهادت على(علیه السلام) باخبر شد، از خیمه بیرون آمده به بالین جوان قرار گرفت و همچنین که مى گریست و اشک اندوه مى بارید، فرمود: جوان من ! خدا بکشد کشندگان تو را، چقدر این بى حیا مردم بر خدا جرى شدند و چگونه پرده احترام رسول خدا را دریدند.
سپس اضافه کرد: پس از شهادت تو، خاک بر سر دنیا و زندگانى آن .
زینب (سلام الله علیها) که از شهادت یادگار برادرش باخبر شد، به سرعت از خیمه بیرون آمده ، با ناله اندوهناکى برادر و برادرزاده را ندا مى داد و بالاخره بى تاب شده ، خود را بر اندام او افکند.
امام حسین (علیه السلام) که خواهر را سخت ناراحت دید پیش آمده او را از روى نعش فرزند بزرگوارش برداشت و او را به خیمه ها روانه کرد و به جوانان دستور داد و فرمود: اینک بیایید نعش برادرتان را بردارید.
آنها حسب الامر آمده و نعش پاکیزه یادگار حیدر کرار را در پیش ‍ خیمه اى که برابر آن کارزار مى کردند گذاردند.(20)

زینب (سلام الله علیها) بر سر پیکر على اکبر
حمید بن مسلم مى گوید: گویا من زنى که مانند خورشید طلوع کرده و آشکار شونده است را مى بینم که براى کشته شدن على اکبر هیجده ساله ، یا بیست و پنج ساله ) با شتاب (از خیمه ) بیرون شده به هلاک و تباهى شدن فریاد مى زند و مى فرماید:
اى حبیب و دوست من ، اى میوه دلم ، اى روشنى چشمانم !
پس پرسیدم : آن زن کیست ؟
گفته شد: او زینب دختر على (علیه السلام) است ، و آمد و بر روى (جسد و تن ) او (على اکبر) افتاد پس امام حسین (علیه السلام) آمد و دستش را گرفته او را به خیمه و خرگاه باز گردانید و به جوانان خود روى آورده فرمود: برادرتان را بردارید، پس آنان او را از جاى افتادنش به زمین برداشته آوردند تا نزد خیمه اى که در جلو آن کارزار مى نمودند، نهادند(21)

زینب (سلام الله علیها) کنار بدن على اکبر
زینب (سلام الله علیها) زودتر از برادرش امام حسین (علیه السلام) به بالین على اکبر رفت ، زیرا مى دانست که امام علاقه بسیارى به على اکبر داد. اگر او را کشته ببیند، ممکن است روح از بدنش مفارقت نماید، از این رو زینب (سلام الله علیها) با این کارش امام را نگذاشت ، بلکه او را به حضور ناموس متوجه ساخت ، با توجه به اینکه براى انسانهاى غیور، حفظ ناموس ، بسیار مهم است .(22)
با شتاب بر بالین على اکبر آمد
امام حسین (علیه السلام) با شتاب به بالین جوانش آمد و ایستاد و فرمود: ((قتل الله قوما قتلوک ، یا بنى ما اجراءهم على الرحمان و انتهاک حرمه الرسول )).
خداوند آن قوم را بکشد که تو را کشتند. اى پسرم ! چه بسیار این مردم بر خدا و دریدن حرمت رسول خدا، گستاخ و بى باک گشته اند؟
اشک از دیدگان امام سرازیر شد، سپس فرمود: ((على الدنیا بعدک العفا)) بعد از تو خاک بر سر دنیا.
در این حال ، زینب کبرى (سلام الله علیها) از خیمه بیرون دویده ، و فریاد مى زد: اى برادرم ، و اى برادرم ! با شتاب آمد و خود را به روى پیکر به خون تپیده آن جوان افکند.
حسین (علیه السلام) سر خواهر را بلند کرد و او را به خیمه باز گردانید.(23)

بغل کردن بدن على اکبر(علیه السلام)
در روایت دیگرى آمده : بانوان حرم که حضرت زینب (سلام الله علیها) جلودار آنها بود، به استقبال جنازه على اکبر (علیه السلام) شتافتند، زینب (سلام الله علیها) وقتى که به جنازه رسید، آن را در بغل گرفت و با شور و هیجان عجیب ، و قلب پر درد و با جان دل صدا مى زد: على جان ! على جان !(24)

درخواست آب براى على اصغر
زینب (سلام الله علیها) خواهر امام حسین (علیه السلام) کودک را بیرون آورد و گفت : ((برادر جان ! این کودک تو، سه روز است که آب ننوشیده است . براى او جرعه اى آب بخواه )). پس حضرت او را بالاى دست گرفت و فرمود: ((اى مردم ! شما پیروان و خانواده ام را کشتید و تنها همین کودک باقى مانده است که از تشنگى بى تاب شده ؛ او را با جرعه اى آب سیراب کنید.))
هنگامى که حسین (علیه السلام) با ایشان سخن مى گفت ، یک نفر از لشکریان تیرى پرتاب نمود که گلوى کودک امام را پاره کرد. سپس امام او را نفرین کرد که اجابت آن به دست مختار به وقوع پیوست . هنگامى که حرمله را دستگیر کردند و مختار او را دید گریست و گفت : ((واى بر تو! چه چیز سزاى کار توست که کودکى کوچک را کشتى و گلویش را دریدى . اى دشمن خدا! آیا نمى دانستى که او فرزند پیامبر است ؟)) سپس دستور داد تا او را نشانه تیرها قرار دهند و آن قدر به او تیر زدند تا مرد.(25)

امانتى از ما مانده
طبق بعضى روایت ، بعد از رحلت حضرت رقیه (سلام الله علیها) یزید دستور داد چراغ و تخته غسل را ببرند، و او را با همان پیراهن کهنه اش ‍ کفن کنند.
زنان شام ازدحام کردند و در حالى که سیاه پوش شده بودند، براى بدرقه اهل بیت (علیه السلام) از خانه ها بیرون آمدند. صداى ناله و گریه آنها از هر سو شنیده مى شد و با کمال شرمندگى با اهل بیت (علیه السلام) وداع نمودند، و تا کاروان اهل بیت (علیه السلام) پیدا بود، مردم شام گریه مى کردند.(26)
زینب (سلام الله علیها) از این فرصت استفاده هاى بسیار کرد. از جمله اینکه هنگام وداع ، ناگاه سر از هودج بیرون آورد و خطاب به مردم شام فرمود:
((اى اهل شام ، از ما در این خرابه امانتى مانده است ؛ جان شما و جان این امانت . هر گاه کنار قبرش بروید (او در این دیار غریب است ) آبى بر سر مزارش بپاشید و چراغى در کنار قبرش روشن کنید))(27)

در سوگ عبدالله اصغر، فرزند امام مجتبى (علیه السلام)
عبدالله اصغر فرزند امام حسن مجتبى (علیه السلام) در کربلا یازده سال داشت ، این کودک را امام حسین (علیه السلام) به بانوان حرم سپرده بود، تا در خیمه ها از او نگهدارى کنند. هنگامى که امام حسین (علیه السلام) تنها به میدان رفت و هیچ گونه یار و یاورى نداشت ، وقتى که عبدالله غریبى و مظلومى عمویش را دریافت ، براى یارى عمو، از خیمه به سوى میدان دوید، زینب (سلام الله علیها) به دنبال او حرکت کرد تا هنگام نگذارد به میدان برود، امام حسین (علیه السلام) صدا زد: خواهرم عبدالله را نگهدار، اما عبدالله خود را به عمو رسانیده و گفت : به خدا، از عمویم جدا نمى شوم ، و به خیمه برنگشت ، در آغوش عمویش بود و با او سخن مى گفت ، ناگاه ظالمى به پیش آمد و شمشیرش را بلند کرد تا بر امام وارد سازد عبدالله دستش را به پیش آورد تا از ضرب شمشیر جلوگیرى کند، دست عبدالله بر اثر آن ضربت بریده و به پوست آویزان شد، عبدالله صدا زد: ((یا عماه یا ابتاه ))؛ اى عمو جان ! واى بابا، ببین دستم را بریدند.
امام حسین (علیه السلام) آن کودک عزیز را در آغوش کشید و فرمود: عزیزم صبر کن به زودى به جد و پدر و عموهایت ملحق مى شوى و با آنها دیدار مى کنى ، هنوز دلجویى امام تمام نشده بود که حرمله ملعون گلوى نازکش را هدف تیر خود قرار داد، و آن آقازاده در آغوش عمو پرپر زد و به شهادت رسید.
وقتى که زینب کبرى (سلام الله علیها) جریان را فهمید به قدرى این بار مصیبت بر او سنگینى کرد که با صداى جگر سوز گریه کرد و گفت :
اى عزیز برادر واى نور چشمم ((لیت الموت اعدمنى الحیاه ))؛ اى کاش مرده بودم و این منظره را نمى دیدم .
آه کز تیغ جفا دست وى آویخت بپوست
سوخت بر حالت آن طفل دل دشمن و دوست
ناگهان ظالم سنگین دلى از راه جفا
بفکند تیر سه شعبه ، سر او کرد جدا(28)

ذکر مصیبت دو فرزند زینب (سلام الله علیها)
روز عاشورا زینب (سلام الله علیها) لباس نو بر تن عون و محمد کرد و آنها را از گرد و غبار تمیز نمود و سرمه بر چشمانشان کشید و شمشیر به دستشان داد، و آنها را آماده شهادت ساخت ، سپس آن دو را به حضور برادرش حسین (علیه السلام) آورد و اجازه خواست که آنها به میدان بروند.
امام نخست اجازه نمى داد، حتى فرمود: شاید همسرت عبدالله خشنود نباشد، زینب عرض کرد: چنین نیست ، بلکه همسرم به خصوص به من سفارش کرد که اگر کار به جنگ کشید پسرانم جلوتر از پسران برادرت به میدان بروند.
زینب (سلام الله علیها) بیشتر اصرار کرد، سرانجام امام اجازه داد، زینب آن دو گل را به میدان فرستاده است )).
آن دو برادر به جنگ پرداختند، سرانجام محمد به شهادت رسید، عون کنار بدن گلگون محمد آمد و گفت : ((برادرم شتاب مکن به زودى من نیز به تو مى پیوندم )).
محمد نیز جنگید تا به شهادت رسید، امام حسین (علیه السلام) پیکر پاک آن دو نوجوان را بغل گرفت در حال که پاهایشان به زمین کشیده مى شد آنها را به سوى خیمه آورد.
عجیب آنکه بانوان به استقبال جنازه هاى آنها آمدند، همیشه زینب (سلام الله علیها) در پیشاپیش بانوان بود، ولى این بار زینب (سلام الله علیها) دیده نمى شد، او از خیمه بیرون نیامده بود تا مبادا چشمش به پیکرهاى به خون تپیده پسرانش بیفتد و بى تابى کند و از پاداشش کم بشود.(29)
و شاید از این رو که مبادا برادرش او را در این حال بنگرد و در برابر خواهر شرمنده یا بى جواب بماند.
حضرت زینب (سلام الله علیها) در این هنگام بیرون نیامد، ولى براى على اکبر(علیه السلام) در پیشاپیش بانوان به استقبال آمد (چنان که قبلا ذکر شد).
مگو زینب بگو ام المصائب کاندرین عالم
قضا آماده بهرش صد بلاى ناگهان دارد
مگو زینب بگو یک آسمان ، صبر شکیبایى
غلط گفتم ز صبرش شرمسازى آسمان دارد
گهى در کربلا او شش برادر را کفن پوشید
غلط گفتم زصبرش شرمسازى آسمان دارد
گهى بیند به جاى شادى قاسم عزاى او
گهى بر سینه ، داغ اکبر رعنا جوان دارد
گهى بیند جدا بازوى عباس على از تن
دو چشم پر ز خون بر اصغر شیرین زبان دارد(30)

پرستارى زینب (سلام الله علیها) از فاطمه صغرى
طبق نقل علامه مجلسى ، فاطمه صغرى دختر امام حسین (علیه السلام) مى گوید:
کنار خیمه ایستاده بودم و پیکردهاى پاره پاره شهیدان کربلا را مى نگریستم ، در این فکر بودم که بر سر ما چه ..خواهد آمد، آیا ما را مى کشند یا اسیر مى کنند؟ ناگاه سوارى از دشمن به سوى ما آمد، با گره نیزه اش به بانوان مى زد و چادر و روسرى آنها را مى کشید و غارت مى کرد و آنها با فریادهاى خود، پیامبر (صلی الله علیه واله) على ، حسن و حسین (علیه السلام) را به یارى مى طلبیدند، بسیار پریشان بودم و بر خود مى لرزیدم ، به عمه ام زینب (ام کلثوم کبرى) پناه بردم . در این هنگام دیدم ، ستمگرى به سوى من آمد، فرار کردم و گمان نمودم که از دستش نجات مى یابم ، با کعب نیزه بر بین شانه هایم زد، از جانب صورت به زمین افتادم ، گوشواره ام را کشید و گوشم را درید و گوشواره و مقنعه ام را ربود. خون از ناحیه گوش بر صورت و سرم جریان یافت ، بى هوش شدم ، وقتى که به هوش آمدم ، دیدم سرم بر دامن عمه ام زینب (سلام الله علیها) است و او گریه مى کرد و به من مى فرمود: ((برخیز به خیمه برویم و ببینیم تا بر بانوان حرم و برادر بیمارت چه گذشت )).
برخاسم و گفتم : ((اى عمه جان ! آیا پارچه اى هست تا با آن سرم را از نگاه ناظران بپوشانم ؟)) زینب (سلام الله علیها) فرمود: ((یا بنتاه ! عمتک مثلک )) دخترم ! عمه تو نیز مثل تو است . با هم به خیمه بازگشتیم ، دیدم آنچه در خیمه بود، همه را غارت کردند و امام سجاد (علیه السلام) به صورت بر زمین افتاده است و از شدت گرسنگى و تشنگى و دردها قدرت حرکت ندارد، ما براى او گریه کردیم و او براى ما گریه کرد.

به دنبال دو یادگار امام حسین (علیه السلام)
در کتاب ((ایقاد)) از مقتل ((ابن عربى )) چیزى (خبرى ) است که مضمون و مفهوم آن این است : حضرت امام حسین (علیه السلام) هنگام وداع خود (با اهل بیت ) به خواهرش زینب به جمع و گرد آوردن عیال و زن و فرزند پس از آنکه دشمنان خیام و خرگاهها را آتش ‍ مى زنند وصیت و سفارش نمود، پس بعد از آنکه دشمنان خرگاهها را آتش زدند و اطفال و کودکان پراکنده شدند زینب در جمع و گرد آوردن آنان رفت . سپس دو کودک از امام حسین (علیه السلام) را گم کرد و در طلب و به دست آوردن ایشان رفت . پس آن دو کودک را دست به گردن یکدیگر به خواب رفته بر زمین دید، چون آنها را حرکت داده و جنبانید، دید آنان از تشنگى مرده اند. چون لشکر آن را شنیدند، به پسر سعد گفتند: ما را در آب دادن (این ) عیال و زن و فرزند اجازه و دستور ده . پسر سعد اجازه داد. چون آنها (براى ایشان ) آب آوردند، کودکان از آب دورى کرده و مى گفتند: چگونه ما آب بنوشیم ، در حالى که پسر رسول خدا تشنه کشته شد؟!(31)

تسلى رباب
صداى جانسوزى ، زینب کبرى (سلام الله علیها) را از خاطرات خوش خویش ‍ جدا مى سازد. خدایا! این صداى ناله کیست ؟ آرى ، مى شنود صداى دلگرفته اى را که مى خواند: ((اصغرم ! کودکم !))
با عجله راهى خیمه نیمه سوخته مى گردد و پرده خیمه را بالا مى زند که ناگهان رباب را مى بیند که زانوان خویش در بغل گرفته و گریه مى کند.
با متانت خاص خود مى فرماید: ((همسر برادرم ! چه شده ؟ مگر قرارمان بر سکوت نبود؟!))
رباب به گریه خویش با خواهر همسرش تکلم مى کند: ((امروز قدرى آب خوردم . سینه ام قدرى شیر پیدا کرده و یاد على اصغر و لب تشنه او افتادم که در اثر عطش ، بر سینه من چنگ مى زد و تقاضاى آب داشت .))(32)

مصایب بعد از شهادت امام حسین (علیه السلام)

شنیدن شیهه اسب
زینب دختر على (علیه السلام) شیهه اسب را شنید به سکینه روى آورده و به او گفت : پدرت آب آورده . سکینه به یاد پدر و آب ، شادى کنان از خیمه بیرون شد و اسب را تنها و زین را از سوارش تهى دید. پس ‍ روسرى خویش را درید و پاره نموده ، فریاد زد: اى کشته شده ، اى پدر، اى حسن ، اى حسین ، اى واى از غریبى و دور از وطنى ، اى واى از دورى سفر، اى واى از طولانى و درازى مشقت و رنج و حزن و اندوه ، این حسین (علیه السلام) است که به روى زمین بیابان (افتاده ) است ، عمامه و عبایش ربوده شده ، انگشتر و کفش او را گرفته اند (به یغما و چپاول برده اند) پدرم فداء کسى که سرش به زمینى است و تنش به زمین دیگر پدرم فداى کسى که سرش را به شام به هدیه و ارمغان مى برند، پدرم فداء و خونبهاى کسى که پردگیان (زنان ) او در میان دشمنان از پرده بیرون شدند (لشکر چادر از سرشان برداشتند) پدرم فداء کسى که لشکرش روز دوشنبه مردند (کشته شدند) سپس با صداى بلند گریه کرد(33).

سخن با ذوالجناح
در کتاب مصائب المعصومین آمده : هنگامى که ذوالجناح به سوى خیمه ها آمد و بانوان حرم ناله کنان و سیلى به صورت زنان از خیمه بیرون آمدند، هر کدام با اسب سخنى مى گفتند:
یکى گفت : اى اسب چرا حسین (علیه السلام) را بردى و نیاوردى ؟
دیگرى گفت : چرا امام را در میان دشمن گذاشتى ؟
زینب (سلام الله علیها) فرمود: آه ، صورت خون آلود تو را مى بینم .
سکینه گفت : پدرم هنگام رفتن تشنه بود، ((یا جواد هل سقى ابى ام قتل عطشانا))؛ اى اسب ، آیا پدرم را آب دادند یا با لب تشنه شهید کردند؟(34)

نظاره به آتش کشیدن خیمه ها
عمر سعد کنار خیمه ها آمد و فریاد کشید: ((اى اهل بیت حسین ! از خیمه ها بیرون آیید)). آنها به فریاد او اعتنا نکردند. عمر سعد، بار دیگر فریاد کشید: از خیمه ها بیرون بیایید.
زینب (سلام الله علیها) فرمود: اى عمر! دست از ما بردار.
عمر سعد گفت : اى دختر على ! بیرون بیایید تا شما را اسیر نماییم .
زینب (سلام الله علیها) فرمود: از خدا بترس ، آنقدر به ما ستم نکن .
عمر سعد گفت : چاره اى جز اسیر شدن ندارید.
زینب (سلام الله علیها) فرمود: ما به اختیار خود بیرون نمى آییم .
عمر سعد در آن وقت دستور داد آتش آورده و خیمه ها را آتش ‍ زدند، آن گاه بانوان حرم و کودکان با پاى برهنه از خیمه ها بیرون آمدند، و به سوى بیابان روى خارهاى مغیلان مى گریختند، در حالى که دامن دخترکى آتش گرفته بود.(35)

پى نوشت:

1- زینب کبرى ، ص 222 و 223.
2- زینب کبرى ، ص 223
3-الخصائص الزینبیه ، ص 164
4-معالى السبطین ، ج 2 ص 26
5-سوگنامه آل محمد، ص 342 و 343.
6-زینب کبرى ص 220
7- همان منبع ، ص 230
8-زینب کبرى ، ص 231
9- سوگنامه آل محمد، ص 344.
10-عقیله بین هاشم ، ص 28 و 29.
11-معالى السبطین ، ج 2 ص 22.
12- زینب کبرى (سلام الله علیها) عقیله بنى هاشم ، ص ‍ 107 و 178.
13-عقیله بنى هاشم ، ص 30 و 31
14-کتاب الارشاد، ص 466 و 467.
15-لهوف ص 143.
16-سوگنامه آل محمد، ص 390 و 391.
17-کتاب الارشاد، ص 465.
18-کبرت الاحمر، ص 162.
19- الحوادث و الوقایع ، ج 3 ص 23.
20-کتاب الارشاد، ص 459
21- الحوادث و الوقایع ، ج 3 ص 23.
22-معالى السبطین ج 1 ص 415
23- ترجمه ارشاد مفید ج 2 ص 110.
24-سوگنامه آل محمد ص 280
25- لهوف ص 137
26-الخصائص الزینبیه ، ص 296.
27- ریاض القدس ، ج 2 ص 237
28-سوگنامه آل محمد، ص 288 و 289.
29-تذکره الشهدا ء ص 156 و 157.
30-سوگنامه آل محمد، ص 291 و 292.
31-زینب کبرى ، ص 237.
32- عقیله بنى هاشم ، ص 34 و 35.
33-زینب کبرى ، ص 233 و 234.
34- مصائب المعصومین مطابق نقل الوقایع و الحوادث ، ج 3 ص 237.
35-سوگنامه آل محمد، ص 379
منبع: 200 داستان از فضایل ، مصایب و کرامات حضرت زینب (علیه السلام)

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید