بررسی و نقد داستان خواستگاری علی (ع) از دختر ابوجهل (2)

بررسی و نقد داستان خواستگاری علی (ع) از دختر ابوجهل (2)

نویسنده: آیت الله سیدعلی حسینی میلانی

بررسی و نقد داستان خواستگاری علی (ع) از دختر ابوجهل (2)

طُرق گوناگون حدیث خواستگاری
با توجّه به آن چه نقل شد، طُرق گوناگون روایت این حدیث را از صحاح، مسانید و دیگر منابع روایى ارائه نمودیم، و چنان که ملاحظه مى شود، این سندها به ده نفر منتهى مى شوند:
1- مِسْوَر بن مخرمه
2- عبداللّه بن عبّاس
3- على بن الحسین علیهما السلام
4- عبداللّه بن زبیر
5- عُرْوَه بن زبیر
6- محمّد بن على
7- سوید بن غفله
8- عامر شَعْبى
9- ابن ابى مُلَیکه
10- مردى از مکّه
اینک چگونگى و موارد نقل این افراد را به دقّت بررسى مى نماییم.

ابن عبّاس
روایت ابن عبّاس فقط ازطریق ابوبکر بزّاز و طبرانی نقل شده است، همان گونه که در مجمع الزوائد آمده بود. البتّه همان جا متوجّه شدیم که ابوبکر هیثمی بعد از نقل این روایت گفت:
یکی از راویان آن، عبیدالله بن تمام است که او در نقل حدیث ضعیف است.
نگارنده می گوید: ابن حجر از همین عبیدالله بن تمام یاد کرده و گفته است که این روایت از روایات منکر اوست.
ابن حجر در ادامه می گوید: دارُقطنی، ابوحاتِم، ابوزُرعه و دیگران او را تضعیف کرده اند.
ابوحاتِم در مورد او می گوید: عبیدالله در نقل حدیث قوی نیست، او احادیث منکری را روایت کرده است… .
ساجی او را این گونه توصیف می کند: او فرد دروغگویی است، و احادیث منکری را نقل کرده است.
ابن جارود و عُقَیلی این حدیث را نقل کرده و به جای عبیدالله بن تمام، از خالد از عِکرَمه از ابن عبّاس روایت کرده اند که می گوید: علی، از دختر ابوجهل خواستگاری کرد.
پیامبر صلّی الله علیه وآله برای او پیغام فرستاد که اگر می خواهی ازدواج کنی، دخترمان را به نزد ما بازگردان (1).

على بن الحسین علیهما السلام
ابن حجر عسقلانى این روایت را از طریق على بن الحسین علیهما السلام نقل کرده است. او پس از نقل روایت مى گوید: اصل این روایت – که در صحیح آمده – به روایت مِسْوَر است که او براى على بن الحسین روایت کرده است.
در پاورقى چنین آورده است:
«بوصیرى مى گوید: حارث آن را با سندى منقطع و ضعیف – به جهت تضعیف على بن زید بن جدعان – روایت کرده است و اصل آن – که در صحیح آمده – روایت مِسْوَر است».
گفتنى است که ما در مورد روایت مِسْوَر به تفصیل سخن خواهیم گفت.

عبداللّه بن زبیر
تِرمذى، احمد بن حنبل، حاکم و ابو نعیم (2) این داستان را از ایّوب سَختیانى از ابن ابى مُلَیکه از عبداللّه بن زبیر نقل کرده اند.
تِرمذى مى گوید: احتمال دارد که ابن ابى مُلَیکه آن را، هم از مِسْوَر و هم از عبداللّه بن زبیر شنیده باشد.
ابن حجر مى گوید: دارُقْطنى و دیگران طریق روایت مِسْوَر را ترجیح داده اند و بدون شک این طریق محکم تر است; زیرا مِسْوَر در این حدیث، داستانى طولانى را نقل کرده که در باب دامادهاى پیامبر صلّى اللّه علیه وآله بیان شده است. آرى، امکان دارد که ابن زبیر فقط همین فراز از داستان را شنیده باشد، یا این که آن را از مِسْوَر شنیده و به طور مرسل نقل کرده است (3).
اگر ابن زبیر روایت را از مِسْوَر شنیده باشد، ما درباره ی حدیث او در بحث درباره ی روایت مِسوَر به تفصیل سخن خواهیم گفت. امّا اگر او خودش راوى حدیث باشد، بدین معنا که خودش آن را از رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله شنیده باشد، این امر غیر ممکن است; چرا که او در سال اول هجرى به دنیا آمده و در آن زمان کودکى خردسال بوده است (4). گذشته از این، موقعیّت او در دشمنى با على و اهل بیت علیهم السلام و بلکه با خود پیامبر صلّى اللّه علیه وآله آشکار و معلوم است.
او مدّت ها از بردن نام پیامبر در خطبه هاى نماز جمعه خوددارى مى کرد. وقتى مردم در این مورد بر او خرده گرفتند، در پاسخ گفت: من از بردن نام پیامبر صلّى اللّه علیه وآله روگردان نیستم; ولى او خاندان بدى دارد که هر گاه از او یاد مى کنم، گردن هایشان را مى کشند و من دوست دارم آن ها را به زمین بکوبم (!!!).
ناگفته نماند کسى که از عبداللّه بن زبیر روایت کرده، مؤذّن خاصّ او ابن ابى مُلَیکه است، و شرح حالش در ادامه بیان خواهد شد.

عُرْوَه بن زبیر
این داستان را ابوداوود به سند خود از طریق زُهْرى از عُرْوَه بن زبیر نقل کرده است. ما روایت او را از طریق دیگرى نیافتیم. این روایت، از چند جهت منکر است:
1- روایت مرسل است، چون عروه در دوران حکومت عمر، در سال 19 به دنیا آمد.
2- عروه از کسانى است که به دشمنى و کینه توزى با امیر مؤمنان على علیه السلام مشهور و معروف است. شاگرد ویژه اش (یعنى زُهْرى) او را به جعل و وضع حدیث براى عیب جویى و طعنه زدن بر على علیه السلام توصیف کرده است.
معمر گوید: زُهْرى دو روایت از عروه و عایشه در مورد على داشت. روزى از او درباره آن ها پرسیدم.
گفت: با آن ها و روایاتشان چه کار دارى؟ خدا نسبت به آن ها آگاه تر است; ولى من آن ها را در مورد حقوق بنى هاشم متّهم مى کنم (5).
فراتر این که فرزندش یحیى نیز او را به بدگویى و دشنام دادن به على علیه السلام متّهم مى سازد. این ویژگى حسّاسى است که از مصادیق این حدیث صحیح – که در آن اختلافى نیست – قرار مى گیرد که پیامبر خدا صلّى اللّه علیه وآله به على علیه السلام فرمود:
«لا یحبّک إلّا مؤمن ولا یبغضک إلّا منافق» (6)
«تو را دوست نمى دارد مگر مؤمن و دشمن نمى دارد مگر منافق».
یحیى بن عروه همواره مى گفت: هر گاه پدرم به یاد على مى افتاد به او دشنام مى داد (7).
یادآورى مى شود که در شرح حال زُهْرى مطالب بیشترى در این زمینه بیان خواهد شد و همه ی آن ها همین مطلب را تأکید مى کنند که دشمنى او با حضرت على علیه السلام سابقه داشته است تا جایى که او، با وجود کم بودن سنش، به همراه عدّه اى از یاران خود، در جنگ جمل شرکت کرد و در برابر آن حضرت قرار گرفت (8).
عروه، حدیثى در فضیلت زینب، دختر رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله جعل کرده که در آن چنین آمده است:
رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله مى گفت: «زینب، بهترین دختران من است» (9).
هنگامى که این حدیث ساختگى به على بن الحسین علیهما السلام رسید، به نزد او رفت و فرمود: این چه حدیثى است که از قول تو شنیده ام، تو آن را نقل مى کنى تا از مقام و منزلت فاطمه بکاهى؟!
عروه گفت: دیگر آن را نقل نمى کنم.
هیثمى مى گوید: راویان این حدیث، راویان حدیث هاى صحیح هستند (10).
بنا بر این، روایت کسى که حال و وضعش این گونه است در موضوعى با این اهمیّت پذیرفته نمى شود. البتّه این نکته بر کسانى که به نقد حدیث و رجال آگاه هستند، معلوم و آشکار است.
گذشته از این ها، کسى که این روایت را از ابن زبیر نقل کرده، همان زُهْرى است که به تفصیل در مورد او سخن خواهیم گفت.

محمّد بن على
محمّد بن على، همان محمّد بن حنفیه است که روایت او را احمد بن حنبل از طریق سُفیان بن عُیَیْنَه از عمرو بن دینار نقل کرده است. این سند حدیث را فقط در کتاب فضایل احمد بن حنبل یافتیم، و از بزرگان حدیث عامّه فرد دیگرى آن را روایت نکرده است و خود او نیز در مسندش آن را نیاورده است. محقق کتاب فضایل در پاورقى آن گفته است:
این حدیث مرسل است و محمّد بن حنفیه آن را به کسى اسناد نداده است.
مرسل بودن این حدیث به این جهت است که نوشته اند: اساساً عمرو بن دینار از محمّد بن حنفیه روایتى نشنیده است. از این رو، نام محمّد در میان کسانى که عمرو از آن ها روایت کرده، نیامده است، بلکه تصریح شده است که او این حدیث را از کسانى که در زمره ی مشایخ او به شمار مى آیند نشنیده است.
به عنوان نمونه: ابن عبّاس، نخستین کسى است که ابن حجر نام او را در ردیف کسانى که عمرو بن دینار از آن ها روایت کرده، آورده است. آن گاه ابن حجر از تِرمذى نقل مى کند که مى گوید بُخارى گفت: عمرو بن دینار حدیث عمر در مورد گریه بر مردگان را از ابن عبّاس نشنیده است.
ابن حجر مى گوید: به نظر من، مقتضاى این سخن این است که عمرو بن دینار، تدلیس گر باشد (11).
آن چه بیان شد از جهت ارسال روایت به محمّد بن حنفیه بود.
گذشته از این، محمّد بن على علیه السلام از اصحاب رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله نبود; بلکه امیر مؤمنان على علیه السلام مدّتى بعد از وفات حضرت زهرا سلام اللّه علیها با مادر او ازدواج کرد. بنا بر این، روایات او از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه وآله مرسل خواهند بود، و این جنبه ی دیگرى از ارسال این روایت است.

سوید بن غفله
حاکم نیشابورى روایت سوید را از احمد بن حنبل به سندش از شَعْبى از سوید نقل کرده است، ولى ما آن را نزد دیگران نیافتیم. البتّه حاکم آن را صحیح دانسته است، امّا ذهبى در کتاب تلخیص خود مى گوید: این حدیث، حدیثى مرسل قوى است.
مرسل بودن آن روشن است، چرا که سوید، رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله را درک نکرده بود; او هنگامى به مدینه آمد که مردم دست هایشان را از کار دفن جنازه پیامبر صلّى اللّه علیه وآله تکانده بودند.
شگفتا از حاکم! چگونه آن را صحیح دانسته است!
همچنین شگفتا از ذهبى! چرا که این حدیث را از احمد بن حنبل از طریق شَعْبى از سوید بن غفله نقل مى کند… و درباره آن سکوت مى نماید (!!) (12).
و شگفتا از ابن حجر و قسطلانى! چگونه بر صحّت سند این حدیث با حاکم موافقت مى کنند، با این که تصریح مى نمایند که سوید، رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله را ندیده است! (13) البتّه عینى نیز به همین ترتیب عمل کرده است! (14)

عامر شَعْبى
آن سان که در کنز العمّال آمده و ابن ابى شِیبه نیز در المصنّف آورده است – چنان که گذشت – عبدالرزّاق بن همام روایت عامر شَعْبى را نقل کرده است; زیرا منظور او از عبارتِ «… از عامر» که در سند روایت آمده، همین عامر شَعْبى است و احمد حنبل نیز آن را در کتاب فضایل آورده است.
امّا مسلّم است که مرگ شَعْبى بعد از سال صد بوده و مشهور است که او شش سال قبل از پایان حکومت عمر متولّد شده است (15).
از این رو، این روایت با این سند، مرسل است، هر چند ممکن است عامر آن را از سوید بن غفله روایت کرده باشد. البتّه حاکم و احمد نیز آن را این گونه روایت کرده اند; و روشن شد که در این صورت نیز، مرسل است.
این در صورتى است که از طعن ها و قدح هایى که بر شَعْبى وارد شده است چشم پوشى کنیم، که مهم ترین آن ها این است که او از جمله جعل کنندگان حدیث علیه اهل بیت علیهم السلام بوده است. از همو روایت شده است که گفت: «ابوبکر صدیق! بر جنازه فاطمه، دختر رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله نماز گزارد و بر او چهار تکبیر گفت» (16).
همچنین او گفته است: «وقتى که فاطمه درگذشت، على او را شبانه دفن کرد و زیر بغل هاى ابوبکر را گرفت و او را براى نماز بر جنازه ی او جلو انداخت» (17).
بى تردید این مطلب دروغ است تا جایى که ابن حجر ناگزیر شده است که بگوید: در حدیث او ضعف و انقطاعى وجود دارد (18).
همچنین شَعْبى از بسیارى از اصحاب روایت کرده است که در میان آن ها افرادى همچون على علیه السلام، ابو سعید خُدرى، زید بن ثابت، عبداللّه بن عمر، امّ سَلَمه و عایشه وجود دارند، و علما تصریح کرده اند که او اصلاً آن ها را ندیده و سخنى از آن ها نشنیده است (19).
گذشته از این، کسى که در این جا از شَعْبى روایت کرده، زکریّا بن ابى زائده است. او کسى است که رجال شناسان و اصحاب جرح و تعدیل بر او طعن زده اند.
ابن ابى لیلى در مورد زکریّا مى گوید: او ضعیف است.
ابوزُرعه مى گوید: او در حدیث از شَعْبى بسیار تدلیس کرده است.
ابوحاتِم در مورد زکریّا این گونه اظهار نظر مى کند: حدیث او سست است. او همواره تدلیس مى کرد و گفته شده است که مسائلى را که از شَعْبى روایت مى کرده، از او نشنیده بود.
ابوداوود مى گوید: او تدلیس مى کرد.
پسرش یحیى بن زکریّا مى گوید: اگر مى خواستم، راوى میان پدرم (زکریّا) و شَعْبى را براى تو نام مى بردم (20).
و از این جا معلوم مى شود که این شخص – علاوه بر این که ضعیف بوده – کارش نسبت دادن احادیث بى اساس به شَعْبى بوده، و – چنان که مى دانیم – حدیث مورد بحث ما نیز از شَعْبى است!
فراتر این که، کسى که در این جا از زکریّا بن ابى زائده روایت کرده، پسرش یحیى است. و یحیى قاضى هارون در مدائن بود و همان جا دار فانى را وداع گفت.
ابوزُرعه در مورد زکریا مى گوید: به ندرت اشتباه مى کرد، اما هر گاه که اشتباه مى کرد، خطاهاى بزرگى از او سر مى زد.
ابونعیم مى گوید: زکریّا اهلیّت و شایستگى ندارد که از او روایت شود (21).
این وضعیّت روایت عامر شَعْبى و طریق روایت از اوست. آن چه بیان شد صرف نظر از این است که شَعْبى از قاضیان و ندیمان سلاطین ستم پیشه، همچون عبدالملک بن مروان و دیگران بود، که همگى از دشمنان اهل بیت طاهرین علیهم السلام بودند (22).

ابن ابى مُلَیکه
این داستان ساختگى از ابن ابى مُلَیکه به سه گونه نقل شده است:
1- با اسناد به مِسْوَر بن مخرمه، آن سان که بُخارى در دو مورد، و مُسلم، تِرمذى و دیگران در یک مورد نقل کرده اند.
2- با اسناد به عبداللّه بن زبیر، همان گونه که تِرمذى روایت کرده است.
3- به صورت مرسل، آن سان که در المصنف عبدالرزّاق آمده است.
این روایتِ مرسل به یکى از دو نفر برمى گردد: یا مِسْوَر یا عبداللّه بن زبیر و یا هر دو تن، که بعضى چنین احتمال داده اند. ما در این مورد به هنگام بحث از روایت تِرمذى از عبداللّه بن زبیر، سخن گفتیم.
در مورد روایت او از ابن زبیر باید بگوییم که به جهت عدم اعتبار ابن زبیر، این روایت از درجه ی اعتبار ساقط است، و پیش از این درباره آن بحث کردیم.
ولى درباره حدیث مِسْوَر با تفصیل بیشترى سخن خواهیم گفت.

مردى از مکّه
درباره ی این راوىِ گمنام مکّى، در سند روایت احمد بن حنبل در کتاب فضایل این گونه آمده است: «ابى حنظله از مردى از اهل مکّه نقل مى کند».
در روایتى که حاکم نقل کرده، چنین آمده است: «از ابى حنظله از مردى از اهل مکّه».
در این جا لازم است این سند از چند جهت بررسى شود:
1- در سند این روایت اضطراب مشاهده مى شود.
در یک جا ابو حنظله حدیث را از مردى مکّى و او از على علیه السلام روایت مى کند، و در جاى دیگر ابو حنظله خودش همان مرد مکّى است که به طور مستقیم از على علیه السلام روایت مى کند (!!).
افزون بر این، هر دو روایت از احمد بن حنبل با یک سند نقل شده است که او یکى را در کتاب الفضایل آورده و دومى را حاکم در المستدرک آورده است.
2- ابوحنظله کیست؟ و این مرد مکّى چه کسى است؟
حاکم این روایت را نقل کرده، بدون آن که بعد از نقل آن چیزى بگوید.
ولى ذهبى پس از نقل آن مى گوید: من مى گویم که این حدیث، مرسل است.
این بدان معناست که ابو حنظله به طور مستقیم از على علیه السلام روایت نکرده، بلکه از مردى از اهل مکّه – که معلوم نیست چه کسى است – روایت کرده است.
3- تنها طریق این روایت از ابو حنظله چنین است: «یزید بن هارون از اسماعیل بن ابى خالد از ابو حنظله».
در این طریق یزید بن هارون در اول سلسله سند قرار دارد و در مورد او آن قدر طعن و جرح شده که براى رد کردن روایاتش کافى است.
یحیى بن مَعین درباره یزید مى گوید: او در روایت از اصحاب حدیث، تدلیس مى کرد; چرا که آن ها را از یکدیگر تمییز نمى داد و پروایى نداشت که از چه کسى روایت مى کند (23).
این وضعیت حدیثى است که حاکم آن را بر صحیح مسلم و بُخارى استدراک کرده است (!!).

پی‌نوشت‌ها:

1- لسان المیزان: 117/4.
2- حلیه الأولیاء: 50/2.
3- فتح البارى: 132/7.
4- به شرح حال او در «الإصابه» و «أُسد الغابه» نگاه کنید.
5- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: 64/4.
6- البدایه و النهایه: 391/7، تاریخ الاسلام: 634/3، الوافی بالوفیات: 179/21، الکامل: 226/4، تاریخ بغداد: 416/8.
7- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: 102/4.
8- تهذیب التهذیب: 161/7.
9- المعجم الاوسط: 80/5.
10- مجمع الزوائد: 342/9 شماره 15231.
11- تهذیب التهذیب: 25/8 و 26.
12- سیر اعلام النبلاء: 124/2 و 125.
13- ارشاد السارى: 517/11، فتح البارى: 410/9.
14- عمده القارى: 212/20.
15- تهذیب التهذیب: 62/5.
16- طبقات ابن سعد: 24/8.
17- کنز العمال: 295/13 شماره 37756.
18- الإصابه: 267/8.
19- این در حالى است که هر دو روایت از احمد بن حنبل و با یک سند نقل شده است که یکى را احمد در کتاب فضایل و دیگرى را حاکم در المستدرک آورده است.
20- تهذیب التهذیب: 293/3.
21- تهذیب التهذیب: 184/11 و 185.
22- نگاه کنید به: تاریخ یعقوبى: 280/2.
23- تهذیب التهذیب: 321/11.
منبع مقاله :
حسینی میلانی، سیّد علی؛ (1390)، خواستگاری ساختگی، قم: الحقایق، چاپ چهارم.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید