اصول سیاست در سیره عملی امام علی (ع) (2)

اصول سیاست در سیره عملی امام علی (ع) (2)

نویسنده: آیه الله جعفر سبحانی

قانون محوری
قانون محوری اساس سیاست کشور را تشکیل می دهد. زیرا نظم در جامعه در سایه ایمان به قانون و عمل به آن پدید می آید و اگر پاسدار قانون، خود قانون شکنی کند، قانون شکنی برای همگی آسان می گردد.
رجال آسمانی، قوانین الهی را بی پروا و بدون واهمه اجرا می کردند و هرگز عواطف انسانی یا پیوند خویشاوندی و منافع زودگذر مادی، آنان را تحت تأثیر قرار نمی داد. پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم خود پیشگام ترین فرد در اجرای قوانین اسلامی بود و مصداق بارز آیه «و لا یخافون فی الله لومه لائم» (1) به شمار می رفت. جمله کوتاه او درباره فاطمه مخزومی، زن سرشناس که دست به دزدی زده بود، روشنگر راه و روش او در «قانون محوری» است.
فاطمه مخزومی، زن سرشناسی بود که دزدی او نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ثابت گردید و قرار شد که حکم دادگاه درباره او اجرا شود. گروهی به عنوان «شفیع» و به منظور جلوگیری از اجرای قانون، پا درمیانی می کردند و سرانجام اسامه بن زید را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرستادند تا آن حضرت را از بریدن دست این زن سرشناس باز دارد. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از این وساطت سخت ناراحت شد و فرمود:
بدبختی های امت های پیشین در این بود که اگر فرد بلند پایه ای از آنان دزدی می کرد فوراً حکم خدا را درباره او اجرا می کردند. به خدا سوگند اگر دخترم فاطمه نیز چنین کاری کند حکم خدا را درباره او اجرا می کنم و در برابر قانون خدا، فاطمه مخزومی با فاطمه محمّدی یکسان است. (2)
امیرمؤمنان علیه السلام شما گرد ممتاز مکتب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. در طول زمامداری خود یک لحظه از قانون گرایی کنار نرفت. یکسان نگری او به قانون، زبان زد همگان بود. اینک برخی از نمونه ها را متذکر می شویم:
الف) «نجاشی» یکی از سرایندگان و شعرای به نام عصر امام علیه السلام بود و پیوسته با شعر خود علی علیه السلام را یاری می کرد و به سرودهای شامیان در انتقاد از علی علیه السلام پاسخ می گفت. حماسه های او در پیشرفت سپاه امام مؤثر بود، ولی متأسفانه روزی آلوده به گناه شد و لب به شراب زد و گناه او پیش علی علیه السلام ثابت شد. علی بدون اینکه مقام و موقعیت او را در نظر گیرد حدّ شراب بر او جاری ساخت.
اجرای حد بر قبیله شاعر، گران آمد و یکی از بزرگان آنان به نام طارق بر علی علیه السلام وارد شد و چنین گفت: علی! با اجرای حد بر شاعر قبیله ما، نجاشی، سینه ما را مجروح ساختی و تفرقه در میان ما پدید آوردی. ما را بر پیمودن راهی وادار کردی که می دانیم پایان آن آتش است. (یعنی جدایی از تو و پیوستن به معاویه)
امیرمؤمنان علیه السلام در پاسخ او، مسأله قانون گرایی را یادآور شد و چنین گفت:
و انها لکبیره الا علی الخاشعین یا اخا بنی نهد، و هل هو الا رجل من المسلمین انتهک حرمه من حرم الله فاقمنا علیه حدّاً کان کفارته، ان الله تعالی یقول:«لا یجرمنکم شنئان قوم علی الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوی.»
اجرای حدود الهی بر غیر خاشعان و خاضعان سنگین است، ای برادر بنی نهد، نجاشی فردی است از مسلمانان که پرده حرمت ها پاره کرد، حد را بر او اجرا کردیم که شاید کفاره گناهان او باشد، و قرآن به ما می گوید: دشمنی گروهی نباید سبب شود که عدالت نکنید، عدالت کنید آن به تقوا نزدیک تر است.
ب) فیروز ایرانی به نام «ابولؤلؤ» برده «مغیره بن شعبه» بود و ناچار بود هم هزینه زندگی خویش را فراهم سازد و هم روزی دو درهم به مغیره بپردازد. روزی او چشمش به عمر بن خطاب افتاد، از او دادخواهی کرد و گفت: مغیره، مقرری کمرشکنی برای من تحمیل کرده است. خلیفه که از کار آیی او آگاه بود، پرسید: به چه کار آشنا هستی؟ گفت: به نجاری و نقاشی و آهنگری. خلیفه با کمال بی اعتنایی گفت: در برابر این کاردانی ها این مقری زیاد نیست. وانگهی شنیده ام تو می توانی چنین آسیابی برای من بسازی؟
فیروز که از سخنان خلیفه بسیار ناراحت شده بود، تلویحاً او را به قتل تهدید کرد و در پاسخ وی گفت: ‌آسیابی برای تو می سازم که در شرق و غرب نظیری نداشته باشد. خلیفه از جسارت کارگر ایرانی ناراحت شد و به کسی که همراه او بود گفت: این غلام ایرانی، مرا به قتل تهدید کرد.
سرانجام خلیفه به دست این کارگر ایرانی از پای درآمد. جای گفتگو نیست که موضوع قتل خلیفه باید از طریق دستگاه قضایی اسلامی تحت تعقیب قرار گیرد و قاتل و محرک-اگر محرکی داشته باشد-محاکمه شوند. اما متأسفانه فرزند خلیفه، به نام «عبیدالله» دو فرد بی گناه را به نام های «هرمزگان» و «جفینه» دختر ابولؤلؤ به اتهام اینکه در قتل پدر او دست داشته اند، کشت و اگر برخی از یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مانع نمی شدند او می خواست تمام اسیرانی را که در مدینه بودند از دم تیغ بگذراند.
جنایت «عبیدالله» موجی از اعتراض برانگیخت و همگان از عثمان خواستند که قصاص شود و بیش از همه، امیرمؤمنان علیه السلام بر این قصاص اصرار ورزید. او به عثمان چنین گفت: انتقام کشتگان بی گناه را از عبیدالله بگیر. اما عثمان در اجرای حد کوتاهی می ورزید. وقتی امام علیه السلام از تصمیم خلیفه مأیوس شد خطاب به عبیدالله می فرمود: «اگر روزی بر تو دست یابم تو را به قصاص قتل هرمزگان می کشم.» (3)
هنگامی که امام علیه السلام زمام امور را به دست گرفت، عبیدالله در کوفه بود. او از ترس اجرای حد، به شام گریخت و امام فرمود اگر امروز فرار کردی، روزی به دام خواهی افتاد. چیزی نگذشت که در نبرد صفین به دست علی علیه السلام یا مالک اشتر کشته شد.
اگر بخواهیم از این نمونه ها- که همگی یادآور قانون گرایی علی علیه السلام است- نقل می کنیم سخن به درازا می کشد و لذا به همین مقدار در این مورد بسنده می کنیم.

انتقادپذیری
والی هر چه هم از صمیم دل و از طریق اخلاص به حل و فصل امور بپردازد، بالاخره از آنجا که بشر محدود است دچار اشتباه خواهد بود و اگر عظمت و موقعیت والی مانع از انتقاد و بیان اشتباهات او گردد، مسلماً چرخ اصلاحات به کندی پیش برود و چه بسا آگاهی مردم از اشتباهات و ناتوانی از بیان، عقده های روحی پدید آورد. از این جهت در یکی از سخنان خود یادآور می شود که نباید زمامدار مسلمانان را فوق انتقاد انگاشت، بلکه باید در مواردی او را به خطایش آگاه ساخت. حضرت علیه السلام در ضمن یکی از خطبه های خود چنین می گوید:
فلا تکفوا عن مقاله بحقّ او مشوره بعدل فانی لست فی نفسی بفوق ان اخطیء، و لا آمن ذلک من فعلی الا ان یکفی الله من نفسی ما هو املک به منی … (4)
از گفتن حق یا رأی زدن در عدالت باز نایستید که من نه برتر از آنم که خطا کنم و نه در کار خویش از خطا ایمنم، مگر اینکه خدا مرا در کار نفس کفایت کند که او از من بر آن تواناتر است.
مسلماً امام علیه السلام به حکم آیه تطهیر، از هر لغزشی مصون و معصوم است ولی در عین حال در اینجا به خطاپذیری خود اشاره می کند. اکنون باید دید چگونه می توان این دو را با هم جمع کرد.
خطاپذیری امام مربوط به وجود امکانی او است و هر ممکن بالذات خطاپذیر است.
ولی مانع از آن نیست که در پرتو عنایات الهی از هر لغزشی مصون باشد و اتفاقاً امام در سخن گذشته خود به این نکته اشارت دارد و آنگاه که خطاپذیری خود را یادآور می شود، یک حالت را استثنا می کند و آن اینکه:
«الا ان یکفی الله من نفسی ما هو املک به منی»
گذشته بر این، هدف امام علیه السلام از این سخن یک نوع فتح مجال برای مسلمانان در طول زمان است که افکار و اندیشه های خود را درباره سیاست های زمامداران بازگو کنند تا عقده روحی پدید نیاید و مسلماً این نوع عقده گشایی با یک رشته آثار سازنده همراه است.
و به تعبیر دیگر: این نوع پیام ها جنبه های تعلیمی و تربیتی دارد.
اما در این سخن، از سیره عملی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیروی کرده است، چه عظمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مانع از آن نبود که انتقادپذیر باشد، هرچند انتقاد آنان با پاسخ قطعی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همراه بود.
روزی که ابراهیم فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در گذشت، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر او اشک ریخت و گریه کرد. عبدالرحمن بن عوف به انتقاد از کردار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرداخت و گفت: شما ما را از گریه نهی نکردی و چگونه بر فراق فرزندت گریه می کنی؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به هدایت او پرداخت و گفت: اینکه من از چنین گریه که از عشق و عاطفه انسانی برخیزد نهی نکردم. گریه من رحمت است و آن کسی که رحم نکند مورد مرحمت قرار نگیرد. (5)
آزادی واقعی همان است که امام علیه السلام در حکومت خود پدید آورد و از مردم خواست که درباره او انتقاد کنند. در سایه همین انتقاد پذیری، یکی از ابتکارات امام «تأسیس خانه عدالت خواهی» بود که امروز از آن به «دیوان» عدالت اداری» تعبیر می کنند. او خانه ای را معین کرد که مردم شکایت خود را از نظام و غیره به آنجا ببرند تا امام را از نزدیک با درد مردم آشنا شود.
مسلماً در این نامه ها علاوه بر انتقاد از کارگزاران، نکته دیگری بود که مردم نیازهای خود را نیز از طریق نامه به امام برسانند و چه بسا سخن گفتن رو در رو، مایه کوچکی افراد شود و امام، بدین نکته چنین اشاره می کند:
من کانت له الی منکم حاجه فلیر فعها فی کتاب لاصون وجوهکم فی المساله (6)
هر کس نیازی به من دارد در نامه ای بنویسد تا آبرو را از این طریق حفظ کنند.
ابوهلال عسکری در تأسیس چنین خانه ای، امام را پیشگام می شمارد و می گوید حتی برخی دشمنان که منافع آنان به خطر افتاده بود در نامه هایی کلام ناروا را می نوشتند و به آن خانه می افکندند. (7)

‌شایسته محوری
در سیاست امام علیه السلام مناصب در گرو شایستگی ها بود و هیچ نوع رابطه بر ضابطه حکومت نمی کرد. او پیوسته می کوشید افراد نالایق را از کارهای کلیدی بردارد، و افراد ایمن و مخلص را روی کار بیاورد.
یکی از کارهای نخستین امام آنگاه که به زمامداری می رسید، عزل تمام استانداران و کارگزاران بزرگ عثمان بود. او همه را با نامه عزل کرد و جای آنان افراد صالح گمار و فقط ابوموسی اشعری را در مقام خود تثبیت نمود.
یک چنین شیوه ای بر سیاستمداران آن روز، هرچند هم به علی علیه السلام اخلاص می ورزیدند، سنگین بود. آنان گفتند همه این افراد بر مقام های خود تثبیت کن و آنگاه که بر امور کشور مسلط شدی، و سرزمین پهناور اسلامی در قبضه قدرتت قرار گرفت، همگان را برکنار کن.
مسلماً آنان در این پیشنهاد مخلص بودند ولی پیشنهاد آنان با شیوه و سیاست های الهی سازگار نبود، لذا امام فرمود: این پیشنهاد شما نوعی مکر و حیله و خدعه است من از این راه وارد نمی شوم.
پس از زمامداری علی علیه السلام معاویه از بیعت با ایشان خودداری کرد و به امام پیام فرستاد که اگر وی موقعیت او را نسبت به شام و اطراف آن تثبیت کند، آنگاه با حضرت علیه السلام بیعت خواهد کرد.
مغیره بن شعبه از این پیام آگاه شد و از طریق صدق و صفا، تثبیت معاویه را پیشنهاد کرد، و گفت: ای امیرمؤمنان تو معاویه را می شناسی. خلفای پیشین، حکومت شام را از آن وی قرار دادند، تو هم چنین کن. از همین راه وارد شو، آنگاه که به قدرت رسیدی او را عزل کن.
امام علیه السلام به اصول سیاسی مردان الهی اشاره کرد و گفت: مغیره! آیا تو ضمانت می کنی که من از لحظه تثبیت تا روزی که او را خلع کنم زنده بمانم گفت: نه، امام این آیه را تلاوت کرد:
«و ما کنت متخذ المضلین عضداً». (8)
من هرگز گمراهان را همکار خود نمی گیرم.
امام علیه السلام در عزل ولاه، از فرمان الهی الهام می گیرد و قرآن اجازه نمی دهد که ظالمان و ستمگران یک لحظه بر مردم حکومت کنند.
کسانی که حکومت برای آنان هدف است نه وسیله، همان راه را بر می گزینند که مغیره پیشنهاد کرد ولی امام علیه السلام و امثال ایشان که حکومت برای آنان وسیله اجرای حق است راه دوم را برمی گزینند. هر چند عزل معاویه دشواری هایی مانند جنگ صفین پدید آورد، اما این دشواری ها، در مقابل رضایت خدا چندان مهم نیست.
ابن عباس می گوید: در شرایط خاصی دیدم امیرمؤمنان علیه السلام کفش خود را پینه می زند، به او گفتم این کار را رها کنید که ما با شما کارهای لازم تری داریم. امیرمؤمنان علیه السلام به کار خود ادامه داد، آنگاه هر دو لنگه کفش را در برابر من نهاد و گفت: ارزش این کفش چیست؟ در پاسخ گفتم: کمتر از یک درهم. امام علیه السلام فرمود: این یک جفت کفش در نظر من محبوب تر از حکومت است، مگر این که من در سایه آن، حق را زنده و باطل را بمیرانم.
آن کس که از این دیده به حکومت بنگرد، طبعاً نمی تواند با عاملان عثمان که سالیان درازی خون مردم را به شیشه گرفته بودند مصالحه کند.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره مائده: آیه 54.
2. الاستیعاب ج4، ص 374.
3. طبقات ابن سعد، بیروت ج5، ص 17، انساب بلاذری، ج5، ص 24.
4. نهج البلاغه، خطبه 216.
5. سیره حلبی، ج3، ص 348.
6. العقد الفرید، ج1، ص 203.
7. الاوائل، ص 142.
8. سوره کهف: 51.
منبع:فصلنامه سالنمای النهج، شماره 6-8.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید