نویسنده: مصطفی دلشاد تهرانی
رعایت انصاف
نظام اداری ای که امیر مؤمنان علی (ع) می خواست و برای سامان دادن آن تلاشی بسیار کرد، نظامی بود بر پایه ی رعایت انصاف؛ چیزی که در مرحله ی سخن و شعار عرصه ای پهناور است و در مرحله ی عمل و رفتار عرصه ای تنگ و نیازمند تربیت و مراقبت است تا تحقق یابد. امیر مؤمنان علی (ع) در خطبه ای که در آن به بیان حقوق متقابل مردمان و زمامداران پرداخته چنین فرموده است:
«امَّا بَعدُ، فَقَد جَعلَ اللهُ لی علَیکُم حقَّاً بولایهِ امرکُم، و لکُم علَیَّ منَ الحَقِ مثلُ الذِی لی علَیکُم؛ فَالحَّقُ اوَسعُ الاشیَاءِ فِی التَّواصُفِ، و اضیَقُها فِی التَّناصُفِ.»(1)
اما بعد، همانا خداوند بر شما برای من حقی قرار داد، چون حکمرانی شما را به عهده نهاد، و شما را نیز حقی است بر من، همانند حق من که شما راست بر گردن. پس حق فراختر چیزهاست که وصف آن گویند و مجال آن تنگ، اگر خواهند از یکدیگر انصاف جویند.
انصاف ورزیدن و نسبت به یکدیگر منصفانه رفتار کردن از مهم ترین امور در عرصه ی سیاست و حکومت است و در نظام اداری، سلامت و صلابت رفتارها و مناسبات و احکام و اجرای قوانین و پیوندها بدان است.
معنا و مفهوم انصاف
واژه ی «انصاف» از «نَصف» و «نُصف» و «نِصف» به معنای چیزی را نصف کردن یا به نیمه رساندن است، چنان که گویند: «نَصفتُ عمُری»: به نیمه ی عمرم رسیدم، «نَصفَ النَهارُ»: روز به نیمه رسید، «نَصفَ الشَّیءَ بَین الرَّجُلینِ»: آن چیز را میان آن دو مرد به نصف تقسیم کرد و به هر کدام نیمی از آن را داد، «یُنصِفُ انصافاً الشَّیءُ»: آن چیز نصف شد و به نیمه رسید.(2)
«انصاف» در روابط و مناسبات اجتماعی و امور سیاسی و اداری به مفهوم نصف کردن سود و زیان میان خود و دیگران و پاس داشتن داد و حفظ حقوق دیگران همانند حفظ حقوق خود، و در مقام داوری حقوق طرفین را یکسان و برابر رعایت کردن است. انصاف در این وادی، بدین معناست که هر کس حقوق دیگران را رعایت کند و آن را چون حقوق خود بداند و برای دیگران حقوقی برابر خود قائل باشد و آن چه برای خود می خواهد، برای دیگران نیز بخواهد و مزایا و بهره های زندگی را میان خود و مردمان برابر تقسیم نماید.»(3)
جایگاه و اهمیت انصاف
«انصاف» با معنا و مفهومی که گذشت بالاترین و والاترین کمالات و فضایل انسانی، و بهترین صفت و ویژگی یک نظام سیاسی و اداری مطلوب است، چنان که از امیر مؤمنان علی (ع) وارد شده است که فرمود:
«الانِصَافُ افَضلُ الفَضَائِل.»(4)
انصاف برترین فضایل است.
«الانَصافُ زَینُ الامرِه.»(5)
انصاف آرایش زمامداری و اداره ی امور است.
چهره ی زمامداری بدون انصاف چهره ای زشت و بد منظر است و زیبایی و مقبولیت هر دولتی به حاکمیت انصاف در نظام اداری آن دولت است؛ و نیز عامل ایجاد دوستی و الفت میان مردمان و زمامداران، بستگی شدید به وجود انصاف در روابط و مناسبات اداری و ساختار دولت دارد. به بیان امیر مؤمنان علی (ع):
«الانصافُ یألِفُ [یَتاَّلفُ، یُولَفُ] القُلوبَ.»(6)
انصاف دل ها را پیوند و الفت می دهد.
«الانِصَافُ یَستدِیمُ المَحبَهَ.»(7)
به انصاف با مردم سلوک کردن، دوستی ایشان را پاینده دارد.
انسان ها به فطرت خود انصاف و داد را دوست می دارند و بالطبع نظامی که در آن انصاف روا می شود، نظامی مطلوب فطرتها و مورد علاقه و حمایت ایشان است. به تعبیر امم بیان، امیر مؤمنان علی (ع):
«المنُصِفُ کَثیِرُ الاولَیاءِ و الاوِداءِ.»(8)
انصافکر را دوست و یاوران بسیار است.
و نیز فرمود:
«بالنِصَفهِ یَکثُرُ المُواصِلُونَ.»(9)
با انصاف روا داشتن دوستان فراوان گردند.
و مادام که نظامی بر پایه ی انصاف می گردد، پیوند و دوستی مردمان با او برقرار می ماند و از گران سنگ ترین پشتوانه برخوردار می شود.
«بالنَّصفَهِ تَدُومُ الوُصلهِ.»(10)
با انصاف سلوک نمودن پیوند [دوستی و یاری مردمان] تداوم می یابد.
رعایت انصاف در اداره ی امور مخالفتها را می زداید و قلب ها را به یکدیگر پیوند می دهد و راه های سخت را هموار می سازد. از امیر مؤمنان علی (ع) چنین وارد شده است:
«الانِصافُ یَرفَعُ الخِلافَ و یُوجِبُ الاِئتلَاف.»(11)
انصاف ورزیدن مخالفت مردمان را می زداید و موجب الفت ایشان می شود.
بنابراین دولتی که بر پایه خردورزی و دور اندیشی و عدالتخواهی می گردد، بیش از هر چیز به رعایت انصاف در شئون مختلف به ویژه نظام اداری تأکید می نماید. اساساً نشانه انسانهای خردمند و فرهیخته انصاف ورزیدن ایشان است، چنانکه پیشوای منصفان فرموده است:
«حَسبُ المَرءِ مِن عَقلِهِ انصَافُهُ مِن نَفسِهِ.» (12)
در خرد انسان همین بس که از جانب خود با مردمان انصاف روا می دارد.
روابط انسانی و مناسبات اجتماعی ای که انصاف بر آن ها حاکم است، مایه ی کرامت و عزت مردمان و سلامت و صلابت امور است. امیر مؤمنان علی (ع) فرموده است:
«الاَ انَّهُ مَن یُنصِفُ الناسَ مِن نَفسهِ لَم یَزدهُ اللهُ الا عِزاً.»(13)
بدانید هر که از خود به مردم انصاف دهد، خداوند جز عزتش نیفزاید.
در اندیشه ی توحیدی علی (ع) بالاترین مرتبه ی ایمان به خدا انصاف ورزیدن و پاسداری از آن است، چنان که فرموده است:
«انَّ افضلَ الاِیمانِ انصَافُ الرَّجُلِ مِن نَفسهِ.»(14)
به درستی که برترین ایمان انصاف ورزیدن انسان است از جانب خود.
انصاف در همه ی وجوه و مراتبش نیکوست ولی بیشترین جلوه ی انصاف در ساختار یک دولت نمود می یابد و آن چه در اندازه ای گسترده و با پوششی وسیع کارها را اصلاح می کند و امور را سامان می دهد، انصافی است که بر دستگاه اداری و مناسبات حکومتی سایه افکن است و مایه پاکی و رشد و تعالی آن دستگاه و مناسبات است. تعبیر امیر مؤمنان علی (ع) در این باره بسیاری در خور توجه و تأمل است، آن جا که فرموده است:
«زَکاهُ القُدرهِ الانَصاُف.»(15)
زکات توانایی و قدرتمندی انصاف ورزیدن با مردمان است.
اینکه در یک دستگاه اداری، هر کارگزار و کارمندی مردمان را با خود برابر بگیرد و حقوق آنان را چون حقوق خود بداند و برای ایشان همان را بخواهد که برای خود می خواهد، نقشی چون زکات نسبت به اموال بازی می کند که سبب پاکی و طهارت و مایه ی رشد و قوت است.
زکات مال به در کن که فضله رز را
چون باغبان ببرد بیشتر دهد انگور(16)
البته دور شدن نظام اداری از انصاف سبب زایل شدن پیوند مردمان و دوستی ایشان و نیز رفتن قوت حقیقی و عزت الهی آن است؛ به بیان علی (ع):
«مَن لَم ینُصِفِ المَظُلومَ منَ الظِالمِ سَلبهُ اللهُ قُدرَتهُ.»(17)
هر که داد ستمدیده از ستمگر نستاند، خداوند قدرت و توانایی او را سلب نماید.
انصاف مایه ی توانمندی و ارجمندی، و دوری از انصاف سبب زوال این امور است. از امیرمؤمنان علی (ع) چنین وارد شده است:
«مَن مَنع الانصَافَ سَلبُه الاِمکَانَ.»(18)
هر که انصاف را منع کند، خداوند امکان [حکومت و برقراری دولت] را از او سلب نماید.
فرمان به انصاف
با توجه به جایگاه و اهمیت انصاف در حیات انسان، خدای سبحان مردمان را به رعایت آن فرمان داده است. علی (ع) درباره فرموده ی خدای متعال: «انَّ اللهَ یامُرُ بالعَدلِ و الاحَسانِ»(19) (همانا خداوند به انصاف و نیکوکاری فرمان می دهد) گفت:
«العَدلُ الانَصافُ، و الاِحسانُ التَفضُلُ.»(20)
عدل انصاف است و احسان، نیکویی کردن.
و البته هیچ عدالتی چون انصاف نیست، و انصاف بالاترین مراتب عدالت است، چنان که حضرت باقر علیه السلام فرموده است:
«لاَ عَدلَ کَالاِنصَافِ.»(21)
هیچ عدلی مانند انصاف نیست.
امیر مؤمنان علی (ع) در وصیت ها و فرمان های خود، مکرر به رعایت انصاف در همه ی امور سفارش کرده است. آن حضرت در نامه ی گران سنگ خود به فرزندش امام مجتبی (ع) چنین نوشته است:
«یَا بُنیَّ اجعَل نَفسکَ میزاناً فیِمَا بَینکَ و بَینَ غَیرِکَ، فَاحبِب لغَیرِکَ ما تُحِبُ لنَفسِکَ، و اکرُه لهُ ما تَکرُه لَها، و لا تَظِلم کَما لا تُحِبُ ان تُظلَم، و احسِن کَما تُحِبُّ ان یُحسنَ الیکَ، و استَقبِح من نَفسِکَ مَا تَستقَبِحُ مِن غَیرِکَ، و ارضش من الناسِ بمَا تَرضاهُ لهُم مِن نَفسِکَ.»(22)
پسرم! خود را میان خویش و دیگری میزانی بشمار؛ پس آن چه برای خود دوست می داری برای جز خود دوست بدار، و آن چه تو را خوش نیاید برای او ناخوش بشمار. و ستم مکن چنان که دوست نداری بر تو ستم رود، و نیکی کن چنان که دوست می داری به تو نیکی کنند. و آن چه از جز خود زشت می داری، برای خود زشت بدان، و از مردم برای خود آن را بپسند که از خود می پسندی در حق آنان؛ و مگوی [به دیگران] آن چه خوش نداری شنیدن آن.
اگر همین سفارش والا از جانب کارگزاران و کارکنان دولتی مورد عنایت قرار گیرد و آن را میزان عمل خود با مردمان قرار دهند، به همه ی آن چه از نیکی ها و ارجمندی ها، که می خواهند دست می یابند پیشوای عدالت خواهان کارگزاران خود را بدین امر فرا می خواند و از آنان می خواست که در همه ی امور با مردمان به انصاف رفتار نمایند. آن حضرت در ضمن نامه ای به عاملان مأمور گرفتن خراج چنین نوشته است:
«فَانصِفَُوا الناسَ مِن انفُسِکُم.»(23)
پس، از خود با مردمان انصاف روا دارید.
هم چنین در عهدنامه ی مالک اشتر بدو نوشته است:
«انصِفِ اللهَ و انصِفِ الناسَ مِن نَفسِکَ، و مِن خَاصهِ اهلکَ، و مَن لَکَ فیهِ هَویً مِن رَعیِتکَ؛ فَانکَّ الا تَفعَل تَظلِم! و مَن ظَلمَ عبادَ اللهِ کَانَ اللهُ خَصَمهُ دوُنَ عبِادهِ، و مَن خَاصَمهُ اللهُ ادحَض حُجتُه، و کانَ للهِ حَرباً حتَی یَنزِعَ او یَتُوبَ. وَ لیَسَ شَیءُ ادعَی الی تَغییرِ نِعمَهِ اللهِ و تَعجیلِ نِقمَتهِ مَن اقامهٍ علَی ظُلمٍ، فانَّ اللهَ سَمیِعُ دَعوهَ المُضطهَدینَ، و هُو للِظالمینَ بالمِرصَادِ.»(24)
نسبت به خداوند و نسبت به مردمان از جانب خود، و از سوی خویشاوندان نزدیکت و از سوی رعایای مورد علاقه ات، انصاف به خرج ده! که اگر به انصاف عمل نکنی ستم نموده ای؛ و کسی که بر بندگان خود ستم کند، خدا به جای بندگانش دشمن او بود؛ و آن را که خدا دشمن گیرد، دلیل وی را نپذیرد و او با خدا سر جنگ دارد، تا آن گاه که باز گردد و توبه آرد؛ و هیچ چیز چون بنیاد ستم نهادن، نعمت خدا را دگرگون ندارد، و کیفر او را نزدیک نیارد، که خدا شنوای دعای ستمدیدگان است و در کمین ستم کاران.
فرمان به انصاف، فرمانی است برای ایجاد نظامی که در سایه ی انصاف به درستی و در جهت اهداف دولت اسلامی عمل نماید و مورد اعتماد و اطمینان باشد. علی (ع) فرموده است:
«أَنصِفُوا الناسَ مِن انفُسِکمُ یُوثَق بِکَُم.»(25)
داد مردمان را از خود بدهید تا به شما اعتماد کنند.
قطع ریشه های بی انصافی
امیر مؤمنان علی (ع) تلاش می کرد که ریشه های دور شدن کارگزاران و کارکنان دولت از انصاف را بزداید و بی انصافی را ریشه کن نماید و از این رو سفارش هایی خاص به کارگزاران خود داشت و بر این امر نظارتی دقیق می نمود. در عهدنامه ی مالک اشتر به وجهی از وجوه ظهور دور شدن از انصاف توجه داده و تأکید فرموده است که ماده ی ظهور این امور را باید قطع کرد.
«ثُمَّ انَّ للوَالیِ خَاصهً و بِطانهً فِیهِمُ استئثارُ و تَطاوُلُ، و قِلَّهُ انصافٍ فِی مُعامَلهٍ؛ فَاحسِم مادهَ اولِئکَ بقَطعِ اسَبابِ تلکَ الاحوالِ. و لا تُقطِعنَّ لاحدٍ مِن حَاشیَتِکَ و حَامَّتِکَ قَطیِعهً. و لَا یَطمَعنَّ مِنکَ فِی اعتقادِ عُقدهٍ تَضرُّ بمَن یَلیِهَا منَ الناسِ فی شَربٍ او عمَلٍ مُشترکٍ یَحمِلُونَ مَووَنتَهُ عَلی غَیرهِم، فَیکُونَ مَهناُ ذلِکَ لهُم دُونَکَ، و عَیبُه عَلیکَ فی الدُنیا و الاخرهِ.»(26)
نیز والی را نزدیکان است و خویشاوندان که خوی برتری جستن دارند و گردنفرازی کردن و در معاملت انصاف را کمتر به کار بستن. ریشه ستم اینان را با بریدن اسباب آن برآر و به هیچ یک از اطرافیان و خویشاوندانت زمینی را به بخشش وامگذار، و مبادا در تو طمع کنند با بستن پیمانی که مجاور آنان را زیان رساند در بهره که از آب دارند، یا کاری که باید با هم به انجام رسانند و رنج آن را بر عهده ی دیگران نهند، پس بر آنان تنها گوارا افتد و عیب آن در دنیا و آخرت بر تو ماند.
امام علی (ع) به زمامداران و کارگزاران می آموزد که راه های شکل گیری بی انصافی از جانب نزدیکان و خویشان و وابستگان خود را ببندند و اجازه ندهند که به سبب ارتباط و وابستگی با آنان خود را برتر از مردمان دانند و در معاملات و مشارکت ها از انصاف روی برگردانند و حقوق دیگران را زیر پای بگذارند و آن ارتباط و وابستگی سرپوشی باشد برای بی انصافی آنان.
هم چنین امام (ع) به کارگزاران خود سفارش می کرد که موقعیت و مسئولیت آنان سبب نشود که خود را برتر از مردمان بدانند و رفتاری غیر منصفانه پیش گیرند و از مساوات اجتماعی دور شوند و در رفتارشان با مردمان تغییری حاصل شود. امیر مؤمنان علی (ع) عدم تغییر رفتار، و خود را مانند سایرین انگاشتن پس از قرار گرفتن در موقعیتی ممتاز و بالا را از حقوق مسلم بر گردن کارگزاران می دانست و معتقد بود که هر چه شخصی از موقعیت اجتماعی و حکومتی بالاتری برخوردار شود باید نزدیک شدنش به مردمان و مهربانی اش نسبت به آنان، و کاستن فاصله اش با ایشان بیشتر شود. آن حضرت در نامه ای به فرماندهان خود بر لشکرها نوشته است:
«امَّا بَعُد، فانَّ حَقًّا عَلی الَوالِی ان لاَ یُغیِرهُ عَلی رعَیِتهِ فَضلُ ناَلهُ، و لَا طَولُ خُصَّ بهِ، و ان یَزیدهُ مَا قَسمَ اللهُ لهُ من نِعمهِ دنُوًّا مِن عبادهِ، و عطفاً علَی اخوانهِ.»(27)
اما بعد، بر والی است که اگر به زیادتی [از مال] رسید، یا نعمتی مخصوص وی گردید، موجب دگرگونی او نشود، و آن چه خدا از نعمت خویش نصیبش کرده بر نزدیکی وی به بندگان خدا و مهربانی او به برادرانش بیفزاید.
سیره ی امام علی (ع)
امیر مؤمنان علی (ع) در پاسداری از انصاف نیز چون دیگر فضایل و کمالات والاترین نمونه ی مدرسه ی پیامبر بود و چنان حقوق مردمان را حفظ می کرد و طرفین را یکسان و برابر می شمرد و آن چه برای خود می خواست برای همگان می خواست که مایه ی شگفتی است؛ و آن حضرت نیکوترین اسوه است.
داستان گم شدن زره آن حضرت در دوران زمامدارای اش و یافتن آن در دست مردی نصرانی و اقامه ی دعوی کردن وی مشهور و درس آموز است. شعبی گوید: علی (ع) زره خود را در دست مردی نصرانی یافت و او را نزد شریح برد تا اقامه ی دعوی کند. به شریح گفت: این زره از آن من است که نه آن را فروخته ام و نه بخشیده ام. مرد نصرانی منکر شد و ادعا کرد که زره، زره خود اوست و اضافه کرد که البته نمی گویم که امیر مؤمنان دروغ می گوید. شریح رو به امام کرد و گفت: ای امیر مؤمنان، آیا بر ادعای خود شاهد و دلیلی داری؟ گفت: نه، پس شریح به سود آن نصرانی حکم داد. نصرانی اندکی رفت و بازگشت و گفت: شهادت می دهم که این گونه قضاوت ها، قضاوت پیامبران است. امیر مؤمنان مرا نزد قاضی خود آورده و قاضی به زیانش رأی می دهد. شهادت می دهم که خدایی جز خدای یکتا نیست و شهادت می دهم که محمد بنده و فرستاده ی اوست. ای امیر مؤمنان، به خدا سوگند که این زره، زره توست. سپاهت حرکت کرد و تو به «صفین» می رفتی، این زره از پشت شتر خاکستری تو فرو افتاد. حضرت فرمود: اکنون که اسلام آوردی این زره از آن تو باشد و اسبی نیز بدو داد.(28)
علی (ع) در عرصه ی انصاف این گونه بود، شگفت و باور ناکردنی. نیز نقل کرده اند که زمان خلافت عمر بن خطاب، فردی یهودی علیه امیر مؤمنان علی (ع) اقامه ی دعوی کرد و کار به محکمه کشید و عمر بن خطاب، علی بن ابی طالب را به منظور اقامه ی دلیل به محکمه دعوت کرد و در آن جا علی (ع) را با کنیه «ابوالحسن» خطاب کرد. حضرت از این گونه بیان رنگش متغیر شد. پس از اتمام مرافعه، خلیفه به علی (ع) گفت: «گویا از این که با یک یهودی در محکمه حاضر شدی تا اقامه ی دلیل کنی ناراحت گشتی؟» حضرت گفت: «کَلَّا، و انمَا سَاءنَی انکَ کَنیتَنی، و لَم تُساوِ بَینی و بَینَ خَصمِی، و المُسلِمُ و الیَهُودیُ امَامَ الحَقِ سَواءُ.» (هرگز، ناراحتی من از این بود که مرا با کنیه یاد کردی [و بدین سبب مرا بر او ترجیح دادی] و رعایت مساوات میان من و مدعی را نکردی، حال آن که مسلمان و یهودی در پیشگاه حق و از نظر قانون مساوی اند).(29)
در دوران حکومت علی (ع) جمعی تحمل انصاف همه جانبه و فراگیر او را نداشتند، آنان که به تبعیض و برتری جویی و بی انصافی خوی کرده بودند و از این راه بهره ها برده بودند، چه گونه می توانستند سیره ی منصفانه ی او را تحمل آرند. پس گروهی از وی گریختند و به معاویه پیوستند. امام (ع) در نامه ای به سهل بن حنیف انصاری، فرماندار خود در مدینه درباره ی این گروه نوشت:
«امَّا بَعدُ، فَقَد بَلغنِی انَّ رِجالاً ممَّن قَبلکَ یتَسللُونَ الَی مُعاویهً، فَلا تَأسَف علَی مَا یَفوُتکَ مِن عَددَهم، و یَذهَبُ عَنکَ من مَددِهم. فَکفَی لهُم غیاً، و لکَ منهُم شافیاً، فرارُهُم منِ الهُدی و الحَقِ، و ایضَاعُهم الی العَمی و الجَهل، و انَّما هُم اهلُ دنَُیا مقُبلِوُنَ علَیها، و مهُطعِوُنَ الیَها، قَد عرَضُوا العَدلَ و راوُه، و سَمعِوُه و وَعوُه، و عَلمِوُا انَّ النَّاسَ عنِدنَا فی الحَقِ اسوهُ، فَهربُوا الی الاثرَه فَبعداً لهُم و سُحقاً.»(30)
اما بعد، به من خبر رسیده است از مردمی که نزد تو به سر می برند، بعضی پنهانی نزد معاویه می روند. دریغ مخور که شمار مردانت کاسته می گردد، و کمکشان گسسته. برای آنان همین گمراهی بس که از هدایت حق به سوی کوردلی و جهل شتافته اند و این برای تو مایه ی آرامش خاطر است. آنان دنیاپرستانی اند که شتابان در پی اش افتاده اند در حالی که عدالت را به خوبی شناخته و دیده و گزارش آن را شنیده اند، و به خاطر سپرده اند که همه ی مردم در نزد ما و در آیین حکومت ما حقوق برابر دارند. آنان از این برابری به سوی خودخواهی و تبعیض و منفعت طلبی گریخته اند. دور بودند دور از رحمت خدا.
امیرمؤمنان علی (ع) چنان انصاف را پاس می داشت که حاضر نبود اندکی از ضعیف ترین مردمان در نوع زندگی بالاتر زیست کند و در سختی ها و مشکلات زندگی چون آنان نباشد. آن حضرت در نامه ی خود به عثمان بن حنیف انصاری چنین نوشته است:
«أ أقنَعُ من نَفسِی بأن یُقالَ هَذا امیرُالمؤمنینَ، و لَا اُشارکهُم فِی مَکارهِ الدَّهرِ، او اکُونَ اسوهً لهم فی جُشوبهِ العَیشِ؟»(31)
آیا بدین بسنده کنم که مرا امیر مؤمنان گویند، و در ناخوشایندهای روزگار شریک آنان نباشم؟ یا در سختی زندگی نمونه ای برایشان نشوم؟
انصاف اقتضا می کند که زمامداران حق و عدل در سختی ها و مشکلات زندگی شریک مردمان خود باشند و چون آنان بزیند. امام (ع) در این نامه فرموده است:
«وَ لَو شِئتُ لاهتَدیتُ الطَّریقَ، الی مُصفَّی هَذا العَسلِ، و لبُابِ هذَا القَمحِ، و نَسائجِ هذَا القَزِ، و لکِن هَیهاتَ ان یغَلبِنَی هوَایَ، و یقُودَنی جَشنَعی الی تَخیُر الاطعَمهِ – و لَعلَّ بالحِجازِ او الیَمامهِ مَن لَا طَمعَ لهُ فی القُرص و لا عَهدَ لهُ بالشِبعِ – او أَبیِتَ مبِطاَناً و حَولی بُطونُ غَرثَی و اکبادُ حَرَّی. اَو اکُونَ کَما قالَ القَائلُ:»
و حَسبُکَ داءً َان تَبیِتَ بِبطنهٍ
و حَولکَ اکبادُ تَحنُّ الَی القِد(32)
و اگر خواستی دانستمی چه گونه عسل پالوده و مغز گندم، و بافته ی ابریشم را به کار برم. لیکن هرگز هوای من بر من چیره نخواهد گردید، و حرص مرا به گزیدن خوراکها نخواهد کشید. چه بود که در حجاز یا یمامه (ناحیه ای در جنوب عربستان) کسی حسرت گرده ی نانی برد، یا هرگز شکمی سیر نخورد؛ و من سیر بخوابم و پیرامونم شکم هایی باشد از گرسنگی به پشت دوخته، و جگرهایی سوخته. یا چنان باشم که گویند سروده:
درد تو این بس که شب سیر بخوابی و گرداگردت جگرایی بود در آرزوی پوست بزغاله.
انصاف علی (ع) شامل همگان بود. او با دوست و دشمن از سر انصاف رفتار می کرد و انصاف او تا بدان جا بود که قاتلش را نیز در بر گرفت. چون آن حضرت به دست شقی ترین مردمان تاریخ ضربت خورد و در بستر مرگ قرار گرفت برایش قدری شیر آوردند. کمی از آن نوشید و فرمود به زندانی خود (ابن ملجم مرادی) از این شیر بدهید و او را اذیت نکنید.
و امیر مؤمنان علی (ع) در آخرین ساعات حیات خود چنین سفارش کرد:
«یَا بنَی عبَدالمُطلبِ لا اُلفینَّکُم تَخوُضونَ دمَاءِ المُسلمینَ [خوضاً]، تَقولُونَ: قُتِلَ امیرُالمؤمنینَ، قُتِلَ امیرُالمؤمنینَ! الا لَا یَقتُلنَّ الَا قَاتلِی. انُظر یَا حَسنُ! ان انا متُ من ضَربتهِ هذِه، فَاضربُه ضَربهً بضَربهٍ، و لَا تُمثَل بالرَّجُل، فانِّی سَمِعتُ رَسُولَ اللهِ – صلی الله علیه و آله – یَقولُ: ایاکُم و المُثلهَ و لو انَّها بالکَلبِ العَقُور.»(33)
ای فرزندان عبدالمطلب! نبینم در خون مسلمانان فرو رفته اید [و دست ها را بدان آلوده] و گویید امیر مؤمنان را کشته اند! بدانید جز کشنده ی من نباید کسی به خون من کشته شود. بنگر ای حسن! اگر من از این ضربت او مردم، او را تنها یک ضربت بزن و دست و پا و دیگر اندام او را مبر که من از رسول خدا (ص) شنیدم می فرمود: بپرهیزید از بریدن اندام مرده هر چند سگ دیوانه باشد.
امیر مؤمنان امام علی بن ابی طالب (ع) چنین سیره ای را به یادگار گذاشت و پرچم دولتی را بر افراشت که پیوسته تابان است و راهنمای نیکوی همگان.
پی نوشت ها :
1. همان، خطبه ی 216.
2. کتاب العین، ج3، صص 1799-1800؛ معجم مقاییس اللغه، ج5، صص 431-432؛ لسان العرب، ج14، صص 165-166.
3. ن. ک: محمد رضا مهدوی کنی، نقطه های آغاز در اخلاق عملی، چاپ دوم، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1372ش، ص 571.
4. شرح غررالحکم، ج1، ص 203.
5. همان، ص 230.
6. همان، ص 294.
7. همان، ص 269.
8. همان، ج2، ص 143.
9. نهج البلاغه، حکمت 224.
10. شرح غررالحکم، ج3، ص 200.
11. همان، ص 30.
12. بحارالانوار، ج78، ص 80.
13. الکافی، ج2، ص 144؛ بحارالانوار، ج75، ص 33.
14. شرح غررالحکم، ج2، ص 502.
15. همان، ج4، ص 105.
16. لغتنامه ی دهخدا، ذیل واژه ی «فضله».
17. شرح غررالحکم، ج5، ص 410.
18. همان، ص 286.
19. قرآن، نحل /90.
20. نهج البلاغه، حکمت 231.
21. بحارالانوار، ج78، ص 165.
22. نهج البلاغه، نامه ی 31.
23. همان، نامه ی 51.
24. همان، نامه ی 53.
25. تحف العقول، ص 149.
26. نهج البلاغه، نامه ی 53.
27. همان، نامه ی 50.
28. الغارات، صص 74-74؛ مختصر تاریخ دمشق، ج18، ص 63؛ الکامل فی التاریخ، ج3، ص 401.
29. النظام السیاسی فی الاسلام، ص 210.
30. نهج البلاغه، نامه ی 70؛ و نیز ن. ک: أنساب الاشراف، ج2، ص 386.
31. نهج البلاغه، نامه ی 45.
32. همان.
33. تاریخ الطبری، ج5، ص 148؛ با مختصر اختلاف، نهج البلاغه، نامه ی 47.
منبع مقاله: دلشاد تهرانی، مصطفی، (1379)، دولت آفتاب: اندیشه سیاسی و سیره حکومتی علی (ع)، چاپ چهارم: 1387.