نویسنده: مصطفی دلشاد تهرانی
تحولات عصر خلفا و مشکلات دولت آفتاب
امیرمؤمنان علی (ع)در پی اقبالی همگانی و اصراری مردمی، در حالی تشکیل دولت داد که تحولاتی اساسی در جهت بازگشت به سنت های جاهلی طی یک دوره ی بیست و پنج ساله روی داده بود. تحولاتی که به صورت تجدید نظر در راه و رسم و سنت پیامبر اکرم (ص)در همه ی وجوه صورت گرفته بود و مسیری که آن حضرت به وجود آورده بود و راهی که برای آینده ی امت اسلامی مشخص نموده بود، در وجوه سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی دچار دگرگونیهای اساسی شده بود.
مشکلاتی که بعدها در برابر پیشوای عدالت خواهان، امیرمؤمنان علی (ع) قد برافراشت، محصول این دگرگونیها و تغییرات بود؛ و آن حضرت با وجود مشکلات و موانع بی حد و اندازه، با برنامه ای انقلابی و راه و رسمی مردمی و سعه ی صدری نامحدود و صبر و تحملی شگفت به اداره ی امور پرداخت. ابن ابی الحدید معتزلی درباره ی توفیق شگفت و آشکار امیرمؤمنان علی (ع) در اداره ی دولتی با آن همه مشکلات و آن گونه مردمان و آن همه اختلافات، آورده است که یکی از متکلمان معتزلی یادآور شده است که اگر شخص منصف در سیاست و روش حکومت علی (ع) با دقت بنگرد و به اوضاع آن دوره و احوال او با یارانش توجه نماید، به خوبی درخواهد یافت که راهی که او طی کرد و سیاستی که در پیش گرفت از دشواری به معجزه شبیه است. (1)
در دوران بیست و پنج ساله ی پس از پیامبر (ص) به تدریج چرخش کامل به سوی نظام قبیلگی و فرهنگ جاهلی و تبدیل خلافت به سلطنت صورت پذیرفته بود و به سبب آن که این جاهلیت نوین و در لباس دین بر جامعه حاکم شده بود، هم چون سدی سخت مانع برنامه ی انقلابی و حکومت مردمی امام علی (ع) و بازگشت به آزادی انسانی و برابری اسلامی و برادری دینی و عدالت خواهی علی (ع) بود. مروری اجمالی بر این تحولات جایگاه «دولت آفتاب» را نمایان می سازد.
تحولات سیاسی
عمده ترین تحول سیاسی پس از پیامبر اکرم (ص) تغییر در مسیر رهبری جامعه ی اسلامی بود که با تغییر در آن، درهای تمام خطاها و گناهان گشوده شد. امیرمؤمنان علی (ع) درباره ی این تحول سیاسی و پیامدهای آن در ضمن خطبه ای چنین فرمود:
«حتی اذا قَبض الله رسولَهُ – صلی الله و علیه و آله و سلم- رَجعَ قوم علی الاعقاب، و غالتهم السُبُل، و اتَکلُوا عَلَی الَولائجِ و َوصَلُوا غیر الرحمِ، و هَجُروا السَبب الذی امُرُوا بمَودَتهِ، و نَقَلُوا الِبناء عن رَص اساسِه، فَبَنَوهُ فی غَیرِ مَوضِعِه. مَعادِنُ کُل خَطَیئهٍ، و أبَوابُ کُل ضَاربٍ فی غَمرهٍ. قَد مَارُوا فی الحَیرَه، و ذَهلَوا فی السَکَرهَ، علَی سُنه مِن آل فِرعُون: من مُنقَطع الی الدنیا راکنٍ، او مُفارقٍ للدین مباینٍ. »(2)
چون خداوند فرستاده ی خود را نزد خویش برد، گروهی به قهقرا برگشتند و با پیمودن راه های گوناگون به گمراهی رسیدند، و تکیه بر غیر خدا کردند و با غیر خویشاوندان (اهل بیت پیامبر) پیوند برقرار نمودند، و از وسیله ای که فرمان داشتند به آن مودت ورزند کناره گرفتند، و بنا و اساس [ولایت و رهبری جامعه ی اسلام] را از محل خویش برداشتند و در غیر آن نصب کردند. [اینان] معادن تمام خطاها و درگاه همه ی گمراهان و عقیده مندان به باطلند. آنان در حیرت و سرگردانی غوطه ور شدند و در مستی و نادانی دیوانه وار به روش فرعونیان فرو رفتند؛ گروهی فقط به دنیا پرداختند و بدان دل بستند، و گروهی آشکارا از دین جدا گشتند و پیوند خود را با آن گسستند.
آغاز این تحول سیاسی با زیر پاگذاشتن اصل رعایت اهلیت در تصدی امور، بنیان گذاشته شد که راه اضمحلال و هلاکت امت ها و دولت ها از همین جا آغاز می شود، چنان که احمد ابن حنبل و بخاری به اسناد خود آورده اند که پیامبر اکرم (ص) فرمود:
«اذا وُسِدَ الامُر الی غَیر أهلِه فانتَظرِ الساعهَ. »(3)
هر گاه کار به دست نااهل سپرده شود منتظر قیامت و هلاکت باشید.
بنابراین بزرگترین انحراف پس از پیامبر اکرم (ص)، انحراف در زغامت و رهبری امت بود که این امر سبب انحراف در همه ی امور شد. امیر مؤمنان علی (ع) درباره ی این واقعیت تلخ که مایه ی انحرافات بسیار شد، فرمود:
«اما و اللِه لقد تقَمصَها فُلان و انه لیِعلَمُ ان مَحلی منها مَحلُ القُطبِ مِن الرَّحی. یَنحِدرُ عنَی السَیلُ و لا یَرقی الیَّ الطیُر. »(4)
آری، به خدا سوگند فلان، جامه ی خلافت را بدون این که اندامش برای آن متناسب باشد، در بر کرد، با آن که به خوبی می دانست که موقعیت من نسبت به خلافت، موقعیت قطب است نسبت به آسیا. چشمه های فضائل و معارف، سرشار و سیل آسا از دامنه ی کوه وجود من فرو می ریزد، و پرنده ی [همت های بلند] به قله ی شاخ من نرسد. (5)
امیرمؤمنان علی (ع) پرده از حقیقتی بر می دارد که همه ی صلاح ها و فسادها به آن باز می گردد، و آن زعامت و رهبری است و سرآغاز مصیبت ها این بود که اشخاصی جامه ی خلافت و رهبری را با تکلف به تن کردند، یعنی کاری را پذیرفتند و عهده دار امری شدند که صلاحیت ها و اهلیت های لازم برای آن نداشتند.
خلیفه ی پیامبر (ص) یعنی کسی که متصف به صفات و کمالات او باشد و جز علی (ع) چه کسی این گونه بود؟
امیرمؤمنان علی (ع) یادآور می شود که خلیفه ی پیامبر (ص) باید کسی باشد که چشمه های فضایل و معارف، سرشار و سیل آسا از دامنه ی کوه وجود او فرو ریزد و هیچ کس به قله ی شامخ او نرسد. چنین کسی می توانست ادامه دهنده ی سیاست نبوی و تربیت کننده ی درست مردمان باشد و می توانست به خوبی بر مشکلات فائق آید.
اگر کسانی بر مصدر امور قرار گیرند که شایستگی های لازم را نداشته باشند، خیر و برکت را می زدایند و سبب کجی و گمراهی می شوند، پیوندهای مردمان را می گسلند و نیازهای به حق آنان را تأمین نمی کنند، گروهی را به ناحق بر گروهی مقدم می دارند و در اقامه ی حق و دفع باطل کوتاهی می ورزند، و اموال مردمان را به خود و خویشان خود اختصاص می دهند و بیت المال را حیف و میل می کنند، و سیره و سنت پیامبر (ص) را به تعطیلی می کشانند. (6)
همه می دانستند که اگر علی (ع) زمام امور را به دست گیرد، مردمان را بر راه های درست سیر می دهد و آنان را به سرچشمه می رساند و در این راه به سرزنش سرزنش کننده توجه نمی نماید و راه و رسم و سنت پیامبر (ص) را پاس می دارد و بر همان مسیری سیر می کند که پیامبر (ص) مشخص کرده بود، اما تفکر جاهلی و گرایش های قبیله گی و احزاب سیاسی مخالف علی (ع) مانع از آن بودند که امیرمؤمنان علی (ع) زمام امور را به دست گیرد. خلیفه دوم بارها بدین امر اذعان کرده است، چنان که ابن ابی الحدید معتزلی از قول ابن عباس نقل می کند که خلیفه دوم گفت:
«اجرءهُم و اللِه ان وَلیها ان یحَملهُم علَی کتابِ ربهِم و سُنه نبَیهِم لَصاحبک! اما ان وَلِیَ امرهُم حَملهم عَلی المَحجه البَیضاء، و الصِراط المُستقیم. »(7)
به خدا سوگند، پر جرأت ترین این گروه که بتواند مردمان را به احکام کتاب پروردگارشان و سنت پیامبرشان راه ببرد، سالار تو [علی] است. همانا اگر او عهده دار حکومت ایشان شود، آنان را به راه درست و شاهراه روشن می برد.
هم چنین از عمرو بن میمون نقل شده است که خلیفه ی دوم زمانی که خواست جانشینی خود را در شورایی قرار دهد که ناگزیر به خلافت عثمان منجر شود، ضمن سخنان خود درباره ی دستورالعمل آن شورا، گفت:
«ان یُولُوها الاجلَحُ یَسلُکُ بِهِم الطَریقَ. »(8)
اگر آن را که جلوی سرش کم مو است (علی) به ولایت بگمارند، آنان را به راه راست می برد.
پس از پیامبر اکرم (ص) نه تنها علی (ع) با همه ی شایستگی هایش به کناری زده شد، بلکه حاکمان، هیچ کس از بنی هاشم را بر سر کار نیاوردند و استضعافی سیاسی را بر آنان تحمیل کردند؛ و این در حالی بود که به حزب اموی بسیار میدان دادند و همین باز کردن میدان فعالیت سیاسی و کسب قدرت برای بنی امیه بود که بعدها مصیبت های بی شمار برای اسلام و امت اسلامی ایجاد کرد. مقریزی مورخ نامدار اهل سنت، در این باره می نویسد:
«در دوران خلافت ابوبکر و عمر کارگزارانی از بنی امیه بر سر کار گماشته شدند، ولی هیچ کس از بنی هاشم در میان کارگزاران این دوره دیده نمی شود. این امر و اقداماتی از این دست بود که نیشهای بنی امیه را تیز کرد و درهای آز و طمعشان را [برای کسب قدرت] گشود و جام آمالشان را لبریز ساخت و ریسمان قدرتشان را محکم نمود تا آن جا که ابوسفیان بن حرب بر سر قبر حمزه ایستاد و گفت: خدا تو را رحمت کند ای ابوعماره؛ بر سر موضوعی با ما جنگیدی که اکنون به دست ما افتاده است. »(9)
این ها همه معلول انحراف سیاسی ای بود که در حکومت پس از پیامبر (ص) پیش آمد و مقدماتی را فراهم کرد تا بنی امیه بر جان و مال و ناموس مسلمانان حاکم شوند و حکومت استیلا و امارت غلبه توجیه گردد و استبدادی سنگین و استیثاری ننگین به نام دین به وجود آید.
این انحراف سیاسی ریشه در نوع نگاه زمامداران، در این دوران به حکومت و سیاست داشت، یعنی نگرش جاهلی و قبیله گرایانه؛ و نه الهی و اسلام گرایانه. به گفته ی شیخ عبدالله علایلی مورخ برجسته و بی نظیر معاصر اهل سنت: «آنان به همان سنت بدوی حکومت می کردند و روح حاکم بر حکومت تا روزگار امام علی (ع) هم چنان روحیه ی نظام قبیلگی بود. یک نظام کشوری و ملی صحیح وجود نداشت که مردم در اطراف آن گرد آمده، احساس کنند که دولتی بر آنان حکم می راند، بلکه به همان سنت بدوی صحرانشینی خود باقی مانده، جز نسبت به قبیله ی خویش گرایشی نداشتند، و جز به حاکمیت قبیله و سیطره ی آن احساسی نمی کردند، و همین گرایش و احساس، اختلاف را دامن می زد و درگیری را بر می افزود. »(10)
براساس این نگرش و احساس بود که حکمرانان زمامداران خود را بنیان گذاشتند و برای حفظ و تثبیت و تحکیم حکومت خود راه های نادرست را در زمام داری هموار کردند، چنان که در ماجرای «مرتدان» قبیله هایی را نیز که مرتد نبودند و تنها جرمشان مخالفت با تحول سیاسی پیش آمده یا پایبندی به زمامداری اهل بیت پیامبر (ص) یا کوتاهی در پرداخت زکات بود، با بر چسب ارتداد قلع و قمع کردند، (11) و در برابر کسانی که قوانین الهی و سنت نبوی را زیر پا گذاشتند و مسلمانان بی گناهی چون مالک بن نویره را به خاک و خون کشیدند، چشم پوشی کردند؛(12) و این حرکت، اقدامی صرفاً عاطفی نبود، بلکه نوعی نگرش به قانون بود: خود را فراتر دیدن از قوانین الهی و حفظ گرایش های حزبی و پشتیبانی از افراد گروه خود در هر شرایطی؛ یعنی همان سنت های جاهلی و نظام قبیلگی. این راه گشوده شد تا به نام دین و تحت لوای اسلام هر جنایتی توجیه شود.
بدین ترتیب مسیر بازگشت به جاهلیت و سنت های آن و زمام داری بر اساس نظام قبیلگی هموار گشت و اشرافیت سیاسی و سپس اشرافیت اقتصادی به طور تمام عیار ظهور یافت.
تحولات اجتماعی
در پی تحولات سیاسی پس از پیامبر (ص)، جامعه دچار تحولاتی حیرت آور گردید و نظام اجتماعی از مسیر اعتدال بیرون شد و روابطی ناسالم بر جامعه حکومت یافت و نظامی طبقاتی شکل گرفت. امیر مؤمنان (ع) درباره ی تحولی که در مردم ایجاد شد، چنین فرمود:
«فمُنی الناُس – لَعمُرالله – بخَبطٍ و شماسٍ، و تلونٍ و اعتراضٍ. »(13)
به خدا سوگند، مردمان [در این دوران] دچار انحراف و خروج از مسیر مستقیم شدند و گرفتار رنگ عوض کردن و دوری کامل از حق گردیدند.
بنابراین، انحرافات سیاسی، مردمان را از حق و عدالت دور کرد و امت اسلامی به تحزب جاهلانه و گروه گرایی متعصبانه کشیده شد و مردمان به جایی رسیدند که حق و عدالت را بر نمی تافتند و تحمل نمی کردند؛ عدالت اجتماعی رنگ باخت و حریت به رقبت تغییر یافت، و اخوت دینی بی معنا شد و مساوات اسلامی زیر پا نهاده شد. امیرمؤمنان علی (ع) در توصیف جامعه ای که در این دوران شکل گرفته بود و دولت آفتاب را برنمی تافت، چنین فرمود:
«ایها الناسُ، انا قد اَصبحنا فی دَهرٍ عَنُودٍ، و زَمنٍ کَنودٍ. یُعد فیهِ المُحسنُ مُسیئاً، و یَزدادُ الظالمُ فیه عُتُوا. لا نَنتفِعُ بما عَلمِنا، و لا نَسالُ عَما جَهلنا، ولا نَتَخوفُ قارعهً حتی تَحُل بنا. »(14)
مردم! ما در روزگاری کینه توز و زمانه ای پر کفران واقع شده ایم. زمانه ای که نیکوکار در آن بدکردار به شمار آید، و ستمگر در آن سرکشی افزاید؛ از آن چه دانستیم سود نمی بریم و آن چه را نمی دانیم نمی پرسیم، و از بلاها و فتنه ها تا بر سرمان نیامده نمی ترسیم.
در نتیجه با زیر پا گذاشته شدن عدالت اجتماعی، انحراف و ستم و ناسپاسی ظهور کرد و ارزش های اجتماعی دگرگون شد. آنان که تباهی نمی کردند، ناشایست شمرده می شدند و سرزنش می شدند و تحت فشارهای روانی – اجتماعی قرار می گرفتند تا هم رنگ جامعه شوند و ضد ارزش های آن را بپذیرند؛ و آنان که هم رنگ و همراه می شدند، بهترین موقعیت ها را می یافتند و به سبب موقعیت شناسی و زمانه فهمی تمجید می شدند؛ به بیان علی (ع):
«تَنهدُ فِیه الاشرارُ، و تُسَتذَلُ الاخیَارُ. »(15)
بدان در چنین روزگاری بلند مقدار شوند و نیکان، خوار.
در آن دوران، ستم ستمگر حد و مرزی نداشت و دانسته ها و معارف به کار نمی آمد و مردمان آن چه را نمی دانستند نمی پرسیدند و غفلت همه را در خود فرو برده بود و کسی نمی خواست از فرجام آن بی عدالتی ها آگاه شود. مردمان در خواب غفلت، و زمام داران در مستی قدرت فرو رفته بودند و صدای هولناک زیر پا گذاشته شدن حریت انسانی، اخوت دینی و مساوات اسلامی را نمی شنیدند و آن چه در پیشاپیش دیده هایشان روی می داد نمی دیدند.
زیر پاگذاشته شدن حریت انسانی و اخوت ایمانی و مساوات اسلامی، در پی فتوحات و روند خاصی که در فتوحات دنبال می شد، شدت گرفت. گروه اجتماعی گسترده ای شکل یافت که با آنان سخت تحقیرآمیز رفتار می شد. گروه های اجتماعی محروم، یعنی بردگان و آزاد شدگان در جامعه تحقیر می شدند و انواع و اقسام بی عدالتی ها و ستمها بر آنان روا می شد. آنان انسان هایی دست دوم شمرده می شدند و سخت ترین و پست ترین کارهای جامعه به آنان سپرده می شد.
عصبیتهای نژادی و قومی که به قدرت اسلام سرکوب شده بود و می بایست به مرور زمان بی درنگ و محو شود، با دگرگونیهای پس از پیامبر (ص) به شدت جان گرفت. جاهلیت خفته، سربلند کرد و این بار در نتیجه ی فتوحات، عرصه جولانی دو چندان یافته بود. عرب جاهلی در لوای مسلمانی خود را از سایر مسلمانان برتر معرفی می نمود و به دیگران به چشم موالی و بندگان خویش نظر می کرد؛ و روشن است که چنین دیدگاهی با توجه به زمینه های جاهلیت عرب، به چه نتایجی منجر می شد و چه احساساتی را در قریش و عرب زنده می کرد و به چه رفتار اجتماعی ختم می شد. (16)
وقتی خلیفه ی دوم زمام امور را به دست گرفت، برخی از مردم را بر برخی دیگر، مسلمانان نخستین را بر سایر مسلمانان، مهاجران قریش را بر سایر مهاجران و به طور کلی همه ی مهاجران را بر انصار برتری داد، چنان که عرب را بر عجم و عرب خالص را بر موالی برتری داد. (17) وی حتی میان نصارای عرب با نصارای غیر عرب تفاوت می گذاشت، چنان که درباره ی نصارای «بنی تغلب» چنین عمل کرد. (18) خلیفه برای این که مدینه با ورود عجمان آلوده نشود، اجازه نمی داد هیچ یک از آنان به مدینه آید. (19) سیاست اجتماعی خلیفه تا بدانجا پیش رفت که برای جلوگیری از اخلاف عرب و عجم، و آزاد و برده، و این که با یک دیگر اشتباه نشوند، مردم موظف بودند پوشیدن لباس شأن خود را رعایت کنند. مسیب بن دارم نقل کرده است که عمر را دیدم در حالی که با چوب دستی خود بر سر کنیزکی می زد تا این که مقنعه ی او از سرش افتاد و عمر می گفت: «فیمَ الامهُ تَشَبهَ بالُحره؟» (چرا کنیزکی خود را به شکل زنان آزاد در آورده است؟). (20)
این مناسبات اجتماعی و چنین رفتارهایی به هیچ وجه با کرامت انسانی و مساوات اجتماعی که ارمغان اسلام بود، سازگاری نداشت.
امام صادق (ع) می فرماید که «موالی» نزد امیرمؤمنان علی (ع) آمدند و گفتند: «ما از این عرب ها به شما شکایت می کنیم. رسول خدا (ص) عطایا را به ما و آنان به طور مساوی می داد و سلمان و بلال و صهیب را زنان آزاد تزویج کرد و اینان از انجام دادن آن نسبت به ما خودداری می کنند و می گویند این کار را نمی کنیم. »
امیر مؤمنان علی (ع) نزد آنان رفت و درباره ی «موالی» با ایشان صحبت کرد. عرب ها فریاد زدند: «ای ابوالحسن! ما از این کار خودداری می کنیم. »
حضرت از نزد ایشان خارج شد، در حالی که از شدت خشم ردایش روی زمین کشیده می شد. پس روی کرد به «موالی» و فرمود:
« یا معَشرَ المَوالِی ان هولاء، قد صَیروُکم بمنزله الیَهود و النصاری، یَتزوجُونَ الیکم و لا یُزوجُونکم، و لا یُعطونکم مثل ما یَاخُذون. »(21)
ای گروه موالی، بی شک اینان شما را مانند یهود و نصارا می دانند، از شما زن می گیرند و به شما زن نمی دهند، و آن چه را خود می گیرند به شما نمی دهند (عطایا را به طور مساوی تقسیم نمی کنند).
آنان که به این گونه برتری جویی ها خو گرفته بودند، بعدها در برابر دولت عدالت و مساوات ایستادند و خواهان همان نظام طبقاتی شدند که در دوره ی خلفا شکل گرفته بود، چنان که ابن ابی الحدید معتزلی از قول فضیل بن جعد آورده است که می گفت:
«مهم ترین علت در خودداری عرب از یاری دادن امیرمؤمنان علی (ع) موضوع مال بود که او هیچ شریفی را بر وضیع و هیچ عربی را بر عجم برتری نمی داد و با سالاران و امیران قبایل آن سان که پادشاهان رفتار می کردند، رفتار نمی نمود و هیچ کس را با مال به خویشتن جذب نمی کرد و حال آن که معاویه برخلاف این عمل می کرد. »(22)
بنیان کجی که در دوره ی خلفا در ایجاد نظامی طبقاتی گذاشته شد، بعدها بازگرداندن حکومت به راه و رسم پیامبر (ص) را بسیار دشوار کرد تا جایی که صحابه ای که از قبل این نظام به قدرت و مکنت رسیده بودند، به امیرمؤمنان علی (ع) اعتراض می کردند که تو نیز چرا مانند خلفا ما را بر دیگران ترجیح نمی دهی و برای ما امتیازات ویژه قائل نیستی؟!(23)
تحولات فرهنگی
در دوران بیست و پنج ساله ی عصر خلفا، تحولات فرهنگی شگفتی روی داد و ساختار فرهنگ اسلامی که در عصر پیامبر (ص) شکل گرفته بود دچار دگرگونی های اساسی در جهت فرهنگ جاهی شد، چنان که وقتی امیرمؤمنان علی (ع) زمام امور را به دست گرفت در نخستین خطبه ی حکومتی خود فرمود:
«الا و انَ بلَیتکُم قد عَادت کهَیئتها یَوم بعَثَ اللهُ نَبیکُم – صلی الله علیه و آله. »(24)
بدانید که بار دیگر همانند روزگاری که خداوند پیامبرتان را مبعوث کرد، در معرض آزمایش واقع شده اید.
فرهنگ جاهلی با همان عناصر، اما این بار به نام «دین»، در جامعه حاکم شده بود: تبعیت کور از سران و بزرگان، چیرگی جاهلان، حاکمیت عصبیت و خشونت، افتخار به حسب و نسب و قوم و قبیله، خود کامگی و خودکامگی پذیری، رقابت در دنیا طلبی، مشروعیت زورمداری، استبداد و استبدادپذیری، بی اعتباری حرمت مردمان، رنگ باختن آزادی و آزاد اندیشی، ریاکاری، ذلت پذیری، و بالاخره فروپاشی اخلاقی.
امیرمؤمنان علی (ع) این دوران را روزگاری ستیزنده و ستمکار و زمانه ای پرکفران تصویر نموده است که نیکوکار در آن بدکردار به شمار آید و جفا پیشه در آن سرکشی افزاید و هیچ مرز اخلاقی بر مردمان حاکم نباشد. (25) آن حضرت در پی ارائه چنین تصویری از فرهنگ حاکم بر جامعه، مردمان را این گونه تقسیم بندی کرده است:
«فَالناسُ عَلی اربعه اصنافٍ: منهم مَن لا یَمنَعُه الفَساد فی الارض الا مَهانَه نفَسه، و کلالهُ حَدهِ و نَضیض وَفره. و منهم المُصلت لسیفه، و المُعلن بشَره، و المُجلب بخَیله و رَجله، قَد اشرَط نَفسه، و اوبقَ دیِنهُ لحُطام ینَتهزه او مقنبٍ یقودُه، او منبرٍ یفرعُهُ. و لبئسَ المتجُر ان تَری الدنُیا لنفسک ثمناً، و مما لکَ عندالله عوضا! و منِهُم من یَطلبُ الدنیا یعمل الاخره، و لا یطلبُ الاخره بعمل الدنیا، قد طامنَ من شخصه، و قاربَ من خطوهِ، و شمر من ثوبهِ، و زخرف من نفسه للامانه، و اتخذَ سترَ الله ذریعه الی المعصیه. و منهم من ابعده عن طلب الملک ضوولهُ نفسه، و انقطاعُ سبیه، فقصرته الحال علی حاله، فتحلی باسم القناعه، و تزین بلباس اهل الزهاده، و لیس من ذلک فی مراحٍ و لا مغدی. و یقی رجال غض ابصارهُم ذکر المرجعِ، و ارواق دموَعهم خوفُ المحشَر، فهُم بین شریدٍ نادٍ، و خائفٍ مقموعٍ، و ساکتٍ مکعوم، و داع مخلصٍ، و ثکلان موجعٍ، قد اخملتهم التقیهُ، و شملتُهم الذله، فهم فی بحر اجاجٍ، افواهم ضامرُه، و قلوبهم قرحهُ، قد وعظوا حتی ملوا، و قُهرُوا حتی ذلُوا، و قتلوا حتی قلوا. فلتکن الدُنیا فی اعینکم اصغَر من حُثالَه القَرظ، و قُراضه الجَلم، و اتعظُوا بمن کان قبلکم، قبل ان یتعظَ بکم من بعَدکم؛ و ارفضوها ذمَیمهً، فانها قَد رفَضَت من کان اشَغفَ بها منکُم. »(26)
مردم چهار دسته اند: آن که در پی فساد نرود چون خوار و بی مقدار است و بی آلفت کارزار، و از مال و منال نابرخوردار. و آن که شمشیر برکشد و همه جا را در فتنه و شرکشد. سوار و پیاده اش را فرا خواند و خود را آماده ی فساد گرداند؛ دینش تباه – آلوده ی گناه – چشم او به نبال نواله ای است، یا به دست آوردن گله ای، یا آن که خواهد بر عرشه ی منبر نشیند و خود را خطیب و واعظ مردمان بیند. چه بد سودایی است که دنیا را بهای خود انگاری، و پاداشی را که نزد خدا داری به حساب نیاری. و آن که با کاری که آخرت راست، دنیا را جوید، و بدان چه در دنیا کند، راه آخرت را نپوید. تن آسان و آسوده خیال، آرام گاه بردارد، و دامن به کمر درآورد؛ با زیور دروغین خویش را امین مردم شناساند، و پرده پوشی خدا را وسیله ی معصیت گرداند. و آن که خردی همت و نداشتن وسیلت، او را از طلب حکومت بنشاند، تا بدان چه در دست دارد بسنده کند؛ و خود را به زیور قناعت بیاراید، و در لباس تارک دنیا در آید، حالی که شب یا روزی نبوده است که با زهد بپاید. اما مردمانی دیگرند که یاد قیامت دیده هایشان را فرو خوابانیده، و بیم رستاخیز سرشکشان را روان گردانیده؛ یا از مردم گریزانند و یا مقهور و ترسان، یا خاموش و دهان بسته، یا از روی اخلاص به دعا نشسته، یا گریان و دل شکسته؛ از پرهیز در گمنامی خزیده، و خواری و مذلت را به جان خریده. گویی به دریایی شور غوطه ورند؛ دهان هایشان بسته، و دل هایشان خسته، از پند بی حاصل به ستوهند و از چیرگی جاهلان، ذلیل؛ پیاپی کشته می شوند و از آنان نمانده است جز قلیل. پس، دنیا را خرد مقدارتر از پر کاه و خشکیده گیاه بیند، و از پیشینیان خود پند گیرید، پیش از آن که پسینیان از شما عبرت گیرند. دینای نکوهیده را برانید، چه او کسانی را از خود رانده است که بیش از شما شیفته ی آن بوده اند.
مهم ترین انحراف فرهنگی در این دوران دنیا زدگی و قشری گرایی و ظاهربینی و از بین رفتن معرفت و بصیرت مردمان بود. فهم از دین در این دوران به سبب عدم عنایت و توجه به تربیت دینی و رشد فرهنگی به شدت کاستی گرفته تا جایی که از دین جز پوستی و از دین داری جز اسمی باقی نماند؛ به بیان امیرمؤمنان علی (ع):
«لبُِسَ الاسلامُ لُبسَ الفَرو مقلوباً. »(27)
اسلام هم چون پوستینی وارونه پوشیده شود.
با گسترش فتوحات، بسیاری از مردمان سرزمین های فتح شده اسلام آوردند، اما هیچ برنامه ای برای تعمق دین برای آنان وجود نداشت، هم چنان که در دارالخلافه نیز جز ظاهری از دین نمانه بود و فرهنگ اسلامی به فراموشی سپرده شده بود تا آن جا که مردمان از دین و دین داری جز ندای نماز و خواندن نمازی بی روح و حفظ ظواهری از دین چیزی دیگر را نمی شناختند.
مالک بن انس، پیشوای بزرگ اهل سنت، از همویش ابوسهیل بن مالک، و او از پدرش نقل می کند که گفت:
«ماَ اعرفُ شیئاً مما ادرکتُ علیه الناسَ، الا النداء بالصلاهِ. »(28)
از آن چه مردم بر آن هستند، جز ندای به نماز چیزی را نمی شناسم.
هم چنین ترمذی به اسناد خود آورده است که انس بن مالک، خدمتکار و صحابی پیامبر (ص)، در گذشته به سال 93 هجری، (29) گفت:
«مَا اعرفُ شیئاً مما کُنا علیه علی عهد النبیِ – صلی الله علیه و سلم. »
من هیچ جیز را نمی بینم که از زمان پیامبر (ص) تاکنون به حال خود باقی مانده باشد [و همه چیز دگرگون شده است].
گفتند: «اینَ الصَّلاهَ؟»: آیا نماز هم به حال خود نمانده است؟ پاسخ داد: «اوَ لمَ تصنُعوا فی صلاَتکُم ما قد عَلمتُم؟»: آیا نمی دانید که چه برسر نمازهایتان آوردید و چه کردید؟(30)
این امور نمودهایی است از تحول فرهنگی شگفتی که در این دوران روی داده بود و اسلامی خشک و بی روح بر جامعه حاکم شده بود.
دور شدن مردم از فرهنگ اصیل اسلامی و سنت حقیقی پیامبر (ص) همراه با بازگشت به فرهنگ جاهلی و سنت قبیلگی، پدیده ای بود که بعدها به صورت مانعی جدی در برابر حرکت فرهنگی امیرمؤمنان علی (ع) قد برافراشت. حاکمیت نابخردی و قشری گرایی و بی تدبیری که در دوران خلفا تحقق یافت، آن قدر تأثیر فرهنگی و دینی داشت که همه چیز رنگ اصلی خود را از دست داد.
پی نوشت ها :
1. عزالدین عبدالحمید بن هبه الله ابن ابی الحدید المعتزلی، شرح نهج البلاغه، به تحقیق محمد أبوالفضل ابراهیم، الطبعه الاولی، دار احیاء الکتب العربیه، مصر، 1378ق. ج7، ص 73.
2. أبوالحسن محمد بن الحسین الموسوی (الشریف الرضی)، نهج البلاغه، ضبط نصه و ابتکر فهارسه العلمیه صبحی الصالح، الطبعه الاولی، دار الکتاب اللبنانی، بیروت، 1387ق. خطبه ی 150؛ در تمام کتاب از ترجمه های زیر استفاده شده است:
الف. ترجمه ی سید جعفر شهیدی، چاپ اول، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1368ش.
ب. ترجمه ی عبدالمحمد آیتی، چاپ اول، بنیاد نهج البلاغه، 1376ش.
ج. ترجمه ی اسدالله مبشری، محمد جعفر امامی و محمدرضا آشتیانی، زیر نظر ناصر مکارم شیرازی، چاپ اول، مؤسسه مطبوعاتی هدف، قم.
هـ. ترجمه و شرح علی نقی فیض الاسلام، چاپ خانه ی حیدری، 1330 ش.
3. ابوعبدالله محمد بن اسماعیل البخاری، صحیح البخاری، شرح و تحقیق قاسم الشماعی الرفاعی، الطبعه الاولی، دار القلم، بیروت، 1407ق. ج1، ص 95؛ تقی الدین ابوالعباس احمد بن تیمیه، السیاسه الشرعیه فی اصلاح الراعی و الرعیه، صنعه ابویعلی القویسنی، محمد ایمن بن عبدالله بن حسن الشبراوی، الطبعه الاولی، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1409ق. صص 17-18؛ محمد رشید رضا، تفسیر المنار، الطبعه الثانیه، دار المعرفه، بیروت، ج5، ص 173؛ ابوعبدالله احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی بدین ترتیب صورت نقل کرده است: «اذا توسدَ الامرَ غیرُ اهلِه فانتظرِ الساعهَ. » المسند، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج2، ص 361.
4. نهج البلاغه، خطبه ی 3.
5. سید محمد مهدی جعفری، پرتوی از نهج البلاغه، پژوهش و برگردان و ویراستاری با استفاده از ترجمه ی سید محمود طالقانی، چاپ اول، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1372ش. ج1، ص 135.
6. ن. ک: نهج البلاغه، کلام، 131.
7. شرح ابن ابی الحدید، ج12، ص 52.
8. همان، ص 108؛ و نیز ن. ک: ابوجعفر محمد بن جریر الطبری، تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ الطبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، الطبعه الرابعه، دار المعارف، القاهره، 1979م. ج4، صص 227 -229؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد المعروف بابن الاثیر، الکامل فی التاریخ، دار صادر، بیروت، 1385ق. ج3، صص 65-67، 399.
9. تقی الدین ابوالعباس احمد بن علی المقریزی، النزاع و التخاصم فیما بین بنی امیه و بنی هاشم، قدم له السید محمد بحرالعلوم، مؤسسه اهل البیت، بیروت، 1401ق. ص 64؛ عبدالله علایی، برترین هدف در برترین نهاد (پرتوی از زندگی امام حسین علیه السلام)، ترجمه ی سید محمد مهدی جعفری، چاپ اول، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1371ش. ص81.
10. برترین هدف در برترین نهاد، ص 45.
11. ن. ک: ابوعبدالله محمد بن عمر الواقدی، کتاب الرده، تحقیق یحیی الجبوری، الطبعه الاولی، دار الغرب الاسلامی، 1410ق. صص 169-177؛ ابومحمد احمد بن اعثم الکوفی، الفتوح، دار الندوه الجدیده، بیروت، ج1، صص 58-61؛ ابوالفرج عبدالرحمن بن علی ابن الجوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، دراسه و تحقیق محمد عبدالقادر عطا، مصطفی عبدالقادر عطا، راجعه و صححه نعیم زرزور، الطبعه الاولی، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1412ق، ج4، ص 87.
12. ن. ک: احمد بن ابی یعقوب بن جعفر بن واضح الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، دار صادر، بیروت، ج2، صص 131-132؛ تاریخ الطبری، ج3، صص 278-280؛ فتوح ابن اعثم، ج1، صص 20-23؛ المنتظم، ج4، ص 74.
13. نهج البلاغه، خطبه ی 3.
14. همان، خطبه ی 32.
15. همان، حکمت 468.
16. ن. ک: احمد امین، ضحی الاسلام، البطعه العاشره، دارالکتاب العربی، بیروت، ج1، ص22.
17. شرح ابن الحدید، ج8، ص111.
18. ابوالحسن احمد بن یحیی البلاذری، فتوح البلدان، عنی بمراجعته و التعلیق علیه رضوان محمد رضوان، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1398ق. صص 185-186؛ ابویوسف القاضی یعقوب بن ابراهیم، کتاب الخراج، دارالمعرفه، بیروت، 1399ق. ص 121.
19. ابوعبدالله محمد بن سعد، الطبقات الکبری، دار بیروت الطباعه و النشر، بیروت، 1405ق. ج3، ص 345؛ ابوالحسن علی بن الحسین المسعودی، مروج الذهب و معادن الجواهر، دار الاندلس، بیروت، ج2، ص 320.
20. الطبقات الکبری، ج7، ص 127.
21. ابوجعفر محمد بن یعقوب الکلینی، الکافی، صححه و علق علیه علی اکبر الغفاری، دار الکتب الاسلامیه، طهران، 1388ق. ج5، صص 318-319.
22. شرح ابن ابی الحدید، ج2، ص 197.
23. ن. ک: همان، ج7، صص 41-43.
24. نهج البلاغه، کلام 16.
25. ن. ک: همان، خطبه ی 32.
26. همان.
27. همان، خطبه ی 108.
28. ابوعبدالله مالک بن انس، الموطا، صححه و رقمه و خرج الحادیثه و علق علیه محمد فؤاد عبدالباقی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1406ق، ج1، ص 72.
29. الطبقات الکبری، ج7، صص 17-26؛ ابو عمرو خلیفه بن خیاط بن ابی هبیره الیثی (خلیفه العصفری)، الطبقات، حققه سهیل زکار، الطبعه الاولی، دار الفکر، بیروت، 1414ق. ص 160.
30. ابوعیسی محمد بن عیسی بن سوره الترمذی، سنن للترمذی، دارالفکر، بیروت، ج4، ص 545؛ و نیز ن. ک: ضحی الاسلام، ج1، ص 365.
منبع مقاله: دلشاد تهرانی، مصطفی، (1379)، دولت آفتاب: اندیشه سیاسی و سیره حکومتی علی (ع)، چاپ چهارم: 1387.