نویسنده: آیت الله عبدالله جوادی آملی
بحث در پیرامون تفسیر قرآن کریم است. برخی از اوصاف قرآن کریم [از زبان خود قرآن چنین است]؛ قرآن نور است و شفاست. «تِبْیَانًا لِّکُلِّ شَیْءٍ» (1) است و قول ثقیل و وزین است، در عین حال که آسان است. بنابراین هیچ نکتهی مبهم و تاریکی در قرآن کریم نیست، چون نور است. و نیازی به مبین خارج ندارد، چون خود بیانگر همهی معارف است «وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانًا لِّکُلِّ شَیْءٍ» (1). و هیچ گونه بیماریی را نمیپذیرد، چون ذاتاً خود شفای هر درد است، و جهل و انحرافهای فکری و اخلاقی و سایر انحرافها، که بیماری است قرآن شفابخش آن است «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ» (2).
و از این نظر که به برهان و حق تکیه کرده است گفتاری است وزین و سنگین «إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا» (3) و از آن نظر که با فطرت هماهنگ است و بیانگر حقیقت هستی است، آسان است زیرا پذیرشش تحمیلی بر فطرت نیست «وَلَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّکِرٍ» (4) این کتاب را خدای متعال برای یاد بشر، عامل یسیر و آسان، معرفی کرده است، و بر فطرت دشوار نیست چون مطابق با خواستهی فطرت است.
اما آنچه که امروز مطرح میشود دنبالهی بحث گذشته است، و به خواست خدای متعال زمینهی مباحث آینده میباشد، و آن اینکه؛ خدا قرآن را به این وصف معرفی کرد که هرگز بطلان نمیپذیرد نه از درون، نه از بیرون. نه عمرش محدود و موقت است که بعد از گذشت یک زمان از درون فرسوده شود، و نه هیچ عاملی از بیرون میتواند او را فرسوده کند. نه فرسایندهای است که قرآن را کهنه کند، و نه عمرش کوتاه است که سپری شود، فرمود: «وَإِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ لَا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ تَنزِیلٌ مِّنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ» (5).
این کتاب آنچنان از عزت و صلابت و استحکام برخوردار است که هرگز بطلان در حریم این کتاب راه ندارد. نه در عصرش مکتبی، فکری، دلیلی میتواند او را از بین ببرد، نه در اعصار آینده ممکن است مکتبی، فکری، و یا عقیدهای، دلیلی ارائه دهد که قرآن را محکوم کند. نه در زمان نزولش بطلانپذیر است نه بعد از نزول. چون این کتاب محکم است «کِتَابٌ عَزِیزٌ».
عزت؛ آن صلابت و استحکام و استواری مخصوصی است که در اثر او آن شیء عزیز، نفوذناپذیر خواهد بود. آن زمین محکمی را که نفوذناپذیر است «أرض عزاز» گویند. این زمین، عزیز است، تسلیم نیش هر کلنگی نخواهد شد، یا لبهی هر بیلی در آن فرو نمیرود، و از جا کنده نمیشود. آن انسان حکیم نفوذناپذیر را میگویند؛ عزیز. آن کتاب مذهبی را که از هیچ راه نمیشود او را مورد نقد و اشکال قرار داد میگویند: «کِتَابٌ عَزِیزٌ».
خدا که متکلم این کلام است قرآن را به عزت ستوده، میفرماید؛ این کتابی است عزیز، زیرا محتوای آن از درون با فطرت، و از بیرون با جهان مطابق است، و شکل او، شکل برهانی است. هم از نظر قلب مطابق با فطرت است، هم از نظر قالب و اندیشه، مطابق با برهان، چون اینچنین است «لَا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ».
با اینکه تحدی در زمان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) بود، الان هم هست، هرگز ممکن نبود در برابر مطلب قرآن، سخنی طرح شود که مطلب قرآن را از بین ببرد و یا ممکن نیست در عصرهای آینده مطلبی طرح شود که محتوای قرآن را از بین ببرد. نه در اثر اختلاف از درون، عمرش سپری میشود و نه در اثر ضعف از بیرون، از پا درمیآید.
اما چون از درون منسجم است، زیرا همهی آیات او هماهنگند، پس هیچگونه اختلافی بین آیات نیست. آن نظم و آن هماهنگی و آن انسجام آیات، که یکدیگر را تأیید و تقویت میکنند، نه تنها مانع انقضاء و سپری شدن عمر درونی اوست، بلکه موجب دوام و استحکام اوست. و نه ممکن است از بیرون با دلیل و برهان او را از پای درآورد، چون حق است. یعنی مدعایش با برهان عقلی همراه است.
این کتاب اگر بطلانناپذیر است و اگر نفوذناپذیر، تحمیلپذیر هم نیست، زیرا اگر انسان، یافتههای خود را به نام تفسیر بر قرآن تحمیل کند، آن بطلانپذیر میشود، چون آنچه را که بشر به همراه آورده قابل زوال است و قرآن هرگز آن تحمیل بیرونی را نمیپذیرد.
قرآن خطوط کلی محتوای خودش را مشخص میکند و این خطوط را غیرقابل زوال میداند. به عنوان نمونه به بعضی از آن خطوط و بعضی از آن معارف اشاره میکنیم.
بشر بالطبع برای ماده و دنیا اصالتی قائل است، و غیرطبیعت و غیرماده و غیردنیا را، وهم و خرافه میداند و میگوید: «مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا» (6) یا «إِنْ هِیَ إِلاَّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا» (7).
جهان جز طبیعت مادی گذرا، چیزی دیگر نیست. انسان همین است که بین میلاد و مرگ خلاصه میشود. انسان که میمیرد مثل درختی است که پژمرده شده است و دیگر بعد از مرگ خبری نیست، و جز ماده و مادیات چیز دیگری در جهان نیست، این دید بشر عادی است.
قرآن دیدش این است: «وَمَا هَذِهِ الْحَیَاهُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ» (8). آنچه را که شما به عنوان حقیقت میدانید بازیچهای بیش نیست. یک ابزار سرگرمی است. این همانند لعاب دهان، دیرپا نیست، زود از پا درمیآید. این بیش از لعاب دهان نیست این لعب است. این لعاب دهان، هرگز تشنهای را سیراب نمیکند و هرگز نمیماند. فرمود؛ آنچه را که بشر عادی به عنوان تنها حقیقت میداند یک سرگرمی بیش نیست و حقیقت، قبل از طبیعت و بعد از طبیعت است، و آنچه به نام دنیاست بازیچه است. در جای دیگر میفرماید: «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لَاعِبِینَ» (9) یعنی؛ ما آسمانها و زمین را به بازی نیافریدیم، چون ما بازیگر نیستیم. اما بشر عادی را به بازی میگیریم چه اینکه کودک را به بازی گرفتن حکمت است.
این چند مطلب را کنار هم ذکر میکند یکجا میفرماید؛ دنیا بازیچه است. یکجا میفرماید؛ دنیا را همانند آخرت خدا آفریده. جای دیگر میفرماید؛ ما بازیگر نیستیم. به تعبیر استاد علامه طباطبائی رضوان الله علیه جمع این آیات اینچنین است که؛ میبینید یک پدری که حکیمانه فرزندانش را میپروراند، برای فرزند خردسال ابزار بازی تهیه میکند. پدر، بازیگر نیست، اما کودک را به بازی گرفتن حکمت است.
دنیا بازیچه است. افراد عادی را به بازی گرفتن حکمت است، تا در کنار این بازیگری مقداری به کمالاتشان برسند. میبینیم هیئت مدیرهی یک مدرسه در کنار برنامههای علمی، یک ساعت برنامهی بازی برای کودکان میگذارد. این هیئت طراح برنامه، بازیگر نیستند، کودکان را به بازی میگیرند که در کنار این بازی کردن، برای آن هدف نهایی آماده بشوند. کودک را به بازی گرفتن حکمت است، دل بستن به بازیچه، بازیگری است. خدا افراد عادی را به این لذایذ طبیعت سرگرم کرد تا در کنار این لذایذ، به آن معارف برسند. در این میان آنکه کودک است و کودک میماند، این طبیعت بازیچه را، هدف پنداشته، برای همیشه بازی میکند. اما آنکه حکیم است هرگز تن به این بازیچه نمیدهد. آنکه از اوساط مردم است، مقداری به لذایذ طبیعت توجه میکند تا از این راه به آن هدف نهائیاش واصل شود، و آنکه از اوحدی انسانهاست، هرگز به لذت مادی دل نمیبندد.
خلاصه آنکه دو دید وجود دارد. بشر مادی میگوید جز جهان طبیعت چیزی نیست. خدا میفرماید؛ این دنیا را که ما آفریدیم بازیچه است. قرآن با این دید طرح شده است.
باز به عنوان نمونه میبینیم که نظام علی و معلولی را قرآن تثبیت میکند، یعنی هر موجودی که هستیاش از خود او نیست نیازمند به علت است، ولی بشر مادی، نظام علی را در محدودهی طبیعت و ماده خلاصه میکند و میگوید؛ هیچ علتی غیر ماده و مادی نخواهیم داشت، و علل غیرمادی را نمیپذیرد. قرآن میفرماید: «أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأَمْرُ» (10) تمام نظام امکان و آفرینش، معلول حقی است که آن حق، طبیعت نیست و ماده نیست، بلکه مادهآفرین است و طبیعتساز است.
و این دو دید است یکی میگوید؛ نظام علی جهان، در قلمرو ماده است، دیگری میگوید؛ ماده، گوشهای از پهنهی وسیع نظام علی است، و قرآن با این دید نازل و تبیین شده است.
باز میبینیم دید بشر عادی این است که اگر بخواهد عزیز بشود، عزت را در سایهی مال، فرزند، مقامات مادی و دیگر شؤون طبیعی و دنیایی میداند، اما قرآن، عزت را در چیزی دیگر میداند. میفرماید: «أَیَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّهَ» (11) آنان به این فکرند که در پیششان یا پیش دیگران عزت است و عزت را از آنجا دریافت میکنند «فَإِنَّ العِزَّهَ لِلّهِ جَمِیعًا» (11) تمام عزتها از ناحیهی خداست. هرکس میخواهد عزیز بشود باید عزتش را فقط از ناحیه خدا دریافت کند. هر کس میخواهد از عزت برخوردار باشد، باید از مبدأ عالم دریافت کند.
باز میبینیم بشر عادی برای خودش توان و قدرت میپندارد. خیال میکند مقتدر است، خیال میکند قدرتی دارد، و قرآن میفرماید «أَنَّ الْقُوَّهَ لِلّهِ جَمِیعاً» (12) هر قدرتی که هست از آن خداست. یعنی سراسر جهان خلقت را معیارهای کار خدا میداند و تمام توانها و قدرتها را به خدا نسبت میدهد. یعنی آنچه قدرت و توان است که جنبه وجودی دارد از آن خداست، و اما آنچه معاصی و شرور و نقصانها است از این بحث بیرون میباشد.
اینها خطوط مختلفی است که از یک طرف قرآن به ما نشان میدهد و از طرف دیگر، مکاتب بشری.
باز میبینیم که در مکتبهای عادی، مرگ را مخصوصاً مرگ شهید را، یک هلاکت و نابودی میدانند ولی قرآن، دربارهی شهید میفرماید؛ نگوئید مرده است و نپندارید که مرده است، نه بر زبان بیاورید که مرده است و نه از خاطر بگذرانید «وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ» (13) «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا» (14) نه بگوئید و نه بپندارید. نه تنها بر زبان جاری نکنید بلکه از خاطر هم نگذرانید که شهید مرده است.
آن دیدی که میگوید مرگ زوال است، و انسانی که در راه هدف حقیقی، جان میسپارد هلاک شده است و از بین رفته است با آن دیدی که میگوید شهید «حی مرزوق عندالله» است، خیلی فرق دارد. و اینها خطوط کلی است که قرآن به ما نشان میدهد. اگر خواستیم به سراغ مطالب قرآن برویم با این دیدهاست، با این ویژگیهاست، با این طرحهاست.
قرآن را خدا به عنوان «کتاب حکیم» مینامد و به او سوگند یاد میکند «یس وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ» (15) این قرآن را خدا محکم میداند؛ یعنی به موقع سخن میگوید، خوب سخن میگوید، و سخن خوب میگوید. سخنی که در کنارش برهان نیست، سخن محکم نیست زیرا متزلزل است و قابل فروریختن. آن که از استحکام برخوردار باشد امری حکیم است.
کلمهی حکمت با همهی صورتهای گوناگونش، نشان دهندهی یک معنای استوار و محکم است. مثلاً در یک قضیه، مادامی که محمول برای موضوع ثابت نشده، حکم نشده است، و ذهن در نوسان و اضطراب است. نمیداند آیا این محمول به این موضوع راه دارد یا ندارد، محکم نیست. ولی وقتی که انسان حکم کرد و قضا نمود، میشود قضیه. وقتی حکم کرد دیگر میایستد، و میشود محکم.
یک نظام که برنامهی اساسی ندارد آن نظام، دچار هرج و مرج است. وقتی برنامه، صحیح باشد، میگویند در اینجا برنامهی حق حکومت میکند. محکمه، حکمت و امثال اینها، نشان دهندهی معنای استواری و معنای غیرقابل زوال است.
قرآن را که خدا، بعنوان کتاب حکیم معرفی کرد، یعنی آنچنان از استحکام برخوردار است که به هیچ وجه نمیشود آن را از پای درآورد. هم با علم حصولی و برهانی همراه است، هم با علم شهودی و حضور مشاهدات صحیح همراه است، و برای اینکه ما را به اهمیت قرآن آشنا کند این مطلب را در حد تمثیل بازگو میکند: «لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْیَهِ اللَّهِ» (16) فرمود؛ اگر ما این قرآن را بر کوه نازل میکردیم، کوه با همهی استحکامش، توان تحمل این قرآن را نداشت و متلاشی میشد، همانند یک انسان که در برابر درک یک مطلب سنگین به صداع و سردرد مبتلا میشود، کوه هم در مقابل آن، گرفتار صداع و سردرد شده، متصدع و متلاشی میشود. بعد میفرماید؛ این یک مثل است که ما بیان کردیم. چون برای همهی مردم نازل شده است، یک معنا را گاهی با مثل، و گاهی با بیانی دیگر افاده میکند.
گاهی میفرماید: «إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا» یعنی گفتار وزین و سنگین را بر تو القا میکنیم، گاهی هم به صورت یک مثل در سورهی حشر میفرماید؛ اگر این قرآن بر کوه نازل میشد کوه متلاشی میشد.
اینها نشان میدهد که انسان با چه آمادگی و با چه فطرت خالصی باید به سراغ تفسیر قرآن برود. آنچه که یافتن قرآن و آشنایی به معارف قرآن را آسان میکند، این است که بکوشیم با فطرت خالص برویم. آنچه که از پیش یافتهایم یا تلقینمان شده است، آنها را کنار بگذاریم. خود این نور، تمام محتوا را به مقدار استعداد به ما مرحمت خواهد کرد. چون معلم این قرآن مستقیماً الله است، فرمود: «الرَّحْمَنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ» (17) در سورهی مبارکهی الرحمن، وقتی که نعمتهای جهان آفرینش را بررسی میکند در یک آیه میفرماید: «الرَّحْمَنُ». این «الرَّحْمَنُ» خودش یک آیه است. سپس در آیهی بعد می فرماید: «عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الْإِنسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَیَانَ» (18).
آنگاه شروع میکند به بررسی جهان آفرینش، از دنیا و آخرت، از آفرینش انسان و غیر انسان، از فرشته و غیر فرشته. طلیعهی این نعمتهای جهانی را، قرآن قرار داده. قبل از مسئلهی بهشت، قبل از مسئلهی سعادتهای ابدی، قرآن را مطرح میکند «الرَّحْمَنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنسَانَ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ».
آنگاه شروع میکند به بررسی جهان آفرینش، از دنیا و آخرت، از آفرینش انسان و غیر انسان، از فرشته و غیر فرشته. طلیعهی این نعمتهای جهانی را، قرآن قرار داده. قبل از مسئلهی بهشت، قبل از مسئلهی سعادتهای ابدی، قرآن را مطرح میکند «الرَّحْمَنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنسَانَ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ».
اگر فهرست جهان آفرینش را در این سوره بیان میکند، اگر فرشتهها و نعمتهای بهشت، و آفرینش انسان و سیر کمالی انسان و دیگر نعم ظاهری و باطنی را در این سوره مطرح میکند، از نظر اهمیت، قرآن را مهمترین و پربارترین نعمتها قرار میدهد. اول از قرآن سخن میگوید «الرَّحْمَنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ» این از مصدر رحمانیت خدا شروع شده است. از آن رحمت بیانتهای حق نشأت گرفته است. و هرگز کسی به مقام انسانیت نمیرسد مگر در سایهی علم به قرآن.
تا قرآن نباشد کسی انسان نخواهد شد، و تا انسان نباشد سخنش بیان نیست که انسان در اثر آشنایی با قواعد عربی و مانند آن کتاب را باز کند بود. اگر برنامه، قرآن، و معلم، خداست، راه فراگیری این برنامه جز ارتباط با معلم چیزی دیگری نخواهد بود. هیچ شرطی ندارد جز پیوند با آن معلم، و هیچ قیدی ندارد جز ارتباط با آن معلم. در سایهی ارتباط با معلم است که این برنامه حل میشود. با قطع ارتباط معلم هیچ درکی از قرآن نخواهد بود، زیرا او باید بیاموزاند.
انسان زمانی از قرآن بهره میگیرد که با معلم قرآن در ارتباط باشد. اگر معلم قرآن را رها کرد از قرآن چه بهرهای میگیرد؟
و پیوند با الله پیوندی عبادی است. رابطهی بین انسان و خدا رابطهی عبودیت است. رابطهی انسان با خدا بندگی اوست در تمام ابعادش، هم از نظر اعتقاد، هم از نظر اخلاق و هم از نظر عمل. این یک کتاب عادی نیست که انسان در اثر آشنایی با قواعد عربی و مانند آن کتاب را باز کند و چیزی بفهمد و بگوید این گفتهی خداست. اگر چنانچه معلم این کتاب، خدا شد، که از ویژگیهای این کتاب هم این است، شرط فراگیری این کتاب هم مشخص خواهد شد. لذا فرمود: «إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّکُمْ فُرْقَاناً» (19)
اگر در برابر دستورات الهی باتقوا باشید از نوری که فرق بین حق و باطل، در پرتو اوست بهره میبرید. خدا آن نور را، برای شما قرار میدهد. اینجا به صورت شرط و جزای شرط ذکر فرمود: «إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّکُمْ فُرْقَاناً» در قسمت دیگر فرمود: «وَاتَّقُواْ اللّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللّهُ» (20) اینجا دیگر به صورت شرط و جزا نیست.
اما بعد از دستور وارستگی، فرمود؛ خدا معلم شماست، چون علم باید از دل شروع شود. اگرچه از چشم و گوش مدد گرفته میشود اما تا به دل، که پایگاه عقیده و پذیرش است نرسد، علم نیست. و قلب که جای علم و مخزن علم است در اختیار خداست. اگر خدا بخواهد، علم را در قلب القا کند و قلب را پذیرای علم کند شرط میخواهد و آن سلامت دل است. قلب باید سالم باشد. اگر قلب سالم نباشد از معارف قرآن بهرهای نمیبرد، و اگر قلب، گیرای این معارف نباشد به هدف نهایی خودش هم هرگز نخواهد رسید.
اینها خطوط کلی این مسائل تفسیری خواهد بود. یعنی با کتابی روبرو هستیم که خودش را معرفی کرده. فرموده؛ نور است «تِبْیَانًا لِّکُلِّ شَیْءٍ» «شِفَاء لِّمَا فِی الصُّدُورِ» (21) قولی است وزین و سنگین، و آنچنان از عزت و صلابت برخوردار است که هرگز باطل شدنی نیست، و بطلان نمیپذیرد، و آنچنان منسجم است که هیچ گونه اختلاف و پراکندگی در آن نیست. «غَیْرَ ذِی عِوَجٍ» است و آنچنان استوار است که خدا او را به عنوان حکیم ستوده است و معلم او هم خداست و آغاز همهی نعمتهاست.
هیچ نعمتی بالاتر از قرآن کریم نیست، چون از بالاترین جای جهان امکان نازل شده است. و اگر انسان با این کتاب انس بگیرد ممکن است به آن بالاترین مقام امکان برسد. لذا به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: «وَإِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ» (22) این کتاب و این قرآن را تو از پیشگاه خدای حکیم آوردی.
«لدن» یعنی نزد. علم لدنی علمی است که انسان از نزد خدا بلاواسطه بگیرد. اگر علم تنزل کرد و پایین آمد نظیر آن آب زلالی است که از چشمه جوشید و در نهرها جاری شد، و از مسیر کوی و برزن گذشت. هرچه فاصلهاش بیشتر شود، هم کمتر میشود، و هم دستخوردهتر و هم از آن صفا و سلامت دورتر خواهد بود، و هرچه به سرچشمه نزدیکتر باشد از این آسیبها محفوظتر خواهد بود.
دیگران ممکن است از همین چشمهها و نهرهای قرآنی استفاده کنند، اما رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) و اهل بیت (علیهم السلام) از لدن و از نزد خدای متعال این قرآن را فرا گرفتند «وَإِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَّدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ».
لذا خدا، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) را به عنوان مفسر معرفی کرده است. فرمود؛ تویی که این چشمه را به صورت جوی و نهر درمیآوری، این پیک وحی است که با تو در ارتباط است. تویی که اگر کسی با تو ارتباط پیدا کرد او را سیراب میکنی «وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ» (23) آنچه برای بشر فرستاده شده تو بیانگری.
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) از جایی دیگر، علمی نیاورد که با آن علم قرآن را بیان کند، چون جانش بینا بود، با قرآن در تماس بود، از قرآن گرفت و به مردم رساند. «وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانًا لِّکُلِّ شَیْءٍ» چون قرآن خودش بین بالذات و بیانگر همهی معانی است. اگر بیّن بالذات است و بیانگر همهی معارف، نیازی نیست که از جای دیگر مددی به او برسد و بین بشود. این راه رسیدن به قرآن است.
پس معلم بالذات خداست «الرَّحْمَنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ»، و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) و اهل بیت (علیهم السلام) طبق آیهی تطهیر، به وسیلهی دستور الهی بیانگر و مفسر قرآناند. و خود این کتاب چون «یهدی الی الحق» است لذا نه از درون پوسیده میشود، و نه از بیرون.
آنکس که نه درون قرآن را شناخت و نه از بیرون باخبر بود، احیاناً میتواند ادعا کند که قرآن خوانده است، ولی او قرآن را نشناخته است. چون با معلم یعنی الله در ارتباط نبود، چون با مفسر یعنی رسول الله در ارتباط نبود. او نمیداند که قرآن برای بیان حقیقتهای عالم آمده است، و برای هدایت فطرت نازل شده است.
چون قرآن برای تبیین حقایق عالم آمده است، و حقایق عالم عوض نمیشود، و نیز برای هدایت فطرت انسانها آمده است، و فطرت آنان دگرگون نمیشود پس در قرآن کهنه شدن نیست. و معنای ثبات جهان از آغاز تا انجام و معنای ثبات فطرت انسانها در هر عصر و نسل آنست که قوانین جهان از آغاز تا انجام، عوض نمیشود یعنی طبیعت در حرکت است و ماده در سمت کمال و انسانیت انسان و فطرت انسان، خواهان کمال است و به سمت کمال در حرکت است، و نیاز به رهبری دارد.
قرآن رابط بین فطرت انسان و حقیقت خارج است. هم فطرت را به حقائق جهان آشنا میکند و هم حقایق را برای فطرت تبیین میکند. چنین کتابی محال است مرتجع باشد، کهنه باشد، فرسوده بشود، اسطوره باشد و مانند آن؛ لذا ما دو اصل کلیت و دوام را همراه با نزول آیات میبینیم. یعنی وقتی قرآن نازل شد در همان عتائق از سورهها به تعبیر استاد علامهی طباطبائی رضوان الله علیه، یعنی، همان سورههایی که در مکه نازل شد در اوائل بعثت؛ آنجا دو اصل کلیت و دوام را یادآوری کرد. فرمود؛ این کتاب همگانی است و همیشگی. برای تمام مردم در تمام عصرها، کتابی است جهانی «نَذِیرًا لِّلْبَشَرِ» (24) یا «ذِکْرَى لِلْعَالَمِینَ» (25).
قرآن همین که آمد فرمود؛ من همگانی و همیشگیام. برنامهای نیست که فقط برای یک عصر و یا یک اقلیم باشد. چون کارش این نیست که مردم یک سامان یا اهل یک زمان را هدایت کند. او با نژاد کار ندارد، او با اقلیم کار ندارد، او با خوی و آداب و سنن کار ندارد، او از درون، با فطرت و از بیرون با جهان، در ارتباط است. یعنی آنچنان جهان هستی را برای فطرت باز کرد که فطرت شکوفا شد، و خود جهانی شد.
دین، اگر برای هدایت یکی از این نژادها بود قابل داوم و قابل کلیت نبود. اما قرآن آمد و فرمود؛ نژادها، زبانها، اقلیمها و هیچیک از این خصوصیتها در محدودهی من نقشی ندارد. جهانیام، برای فطرت آمدهام، و برای تبیین حقایق عالم.
لذا «یهدی الی الحق»، تا خودش حق نباشد هدایت به حق نمیکند. و حق هم یعنی ثابت محض، و ثابت، متزلزل نخواهد شد. ثبات با تزلزل سازگار نیست.
پس اگر وقتی در تفسیر یک مطلبی، ابهامی و نقصی هست درگیرنده است و گوینده، نه در خود قرآن، چون او تبیان است و نور، او شفا است و غَیْرَ ذِی عِوَجٍ.
خلاصه خطوط کلی قرآن را خود قرآن مشخص میکند. معلم بالذات او خدای متعال و مفسرش هم رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) و اهل بیت (علیهم السلام) هستند و شاگردانش هم دلهای پاک. و قلمروش، همهی عالم. پس شرایط ادراک آن معلوم. و مفسرش هم معین و معلم بالذات که الله است مشخص است.
امیدواریم در سایه عنایت خداوند تعالی، و تحکیم ارتباط با ذات اقدس الله و در سایهی بندگی و بردگی آن حضرت و تحکیم پیوند با رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) و ائمهی اطهار (علیهم السلام)، در سایهی اطاعت رهبری آسمانی آنها دلهای همه و همهی دلها، شایستهی پذیرش قرآن باشد تا از این محدوده بی کران الله همه برخوردار باشیم.
غفرالله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
پینوشتها:
1- سورهی نحل، آیهی 89.
2- سورهی اسراء، آیهی 82.
3- سورهی مزمل، آیهی 5.
4- سورهی قمر، آیهی 17.
5- سورهی فصلت، آیات 41 و 42.
6- سورهی جاثیه، آیهی 24.
7- سورهی مؤمنون، آیهی 37.
8- سورهی عنکبوت، آیهی 64.
9- سورهی دخان، آیهی 38.
10- سورهی اعراف، آیهی 54.
11- سورهی نساء، آیهی 139.
12- سورهی بقره، آیهی 165.
13- سورهی بقره، آیهی 154.
14- سورهی آل عمران، آیهی 169.
15- سورهی یس، آیهی 1.
16- سورهی حشر، آیهی 21.
17- سورهی الرحمن، آیات 1 و 2.
18- سورهی الرحمن، آیات 2 تا 4.
19- سورهی انفال، آیهی 29.
20- سورهی بقره، آیهی 282.
21- سورهی یونس، آیهی 57.
22- سورهی نمل، آیهی 6.
23- سورهی نحل، آیهی 44.
24- سورهی مدثر، آیهی 36.
25- سورهی انعام، آیهی 90.
منبع مقاله :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن کریم (جلد 1)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ سوم