فراز و فرود تاریخ رابطه مستقیم دارد با سعود و نزول عقل و محصولاتش، یعنی درایت و بصیرت در جامعه. هرگاه در یک جامعه عقل در قوس صعود قرار گیرد جامعه به سمت کمال و الهی شدن پیش میرود و آنگاه که طلوع جهل در یک جامعه صورت پذیرد غروب انسان حاصل میگردد.
یکی از پرفراز و فرودترین جریانها در کل تاریخ، سیر تاریخی ائمه(علیهمالسلام) است، که گاه برحسب ظاهر در جامعه قدرت میگرفتند و درزمانی دیگر به انزوا گرفتار میشدند. دراینبین تاریخ زندگی و دوران امامت امام حسن مجتبی(علیهالسلام) یکی از مظلومانهترین روزگارهای اهلبیت(علیهمالسلام) به شمار میرود. روزگاری که همراه بود باخیانت یاران نزدیک و نادانی برخی از خواص. دورهای که تطمیع و تهدید چشمها را بست و تعصب کور زبانها را گشود؛ جهل مردم از تیغ شمشیر تا نیش زبان را بر امام(علیهالسلام) رواداشت و کار را به آنجا رساند که مظلومیت آن یگانه دوران زبان زد خاص و عام شد .
عدم شناخت باعث شد به غارت خیمه امام(علیهالسلام) دست بزنند
با سیری در تاریخ امام حسن(علیهالسلام) به کلیدواژهای میرسیم که میتوان همه مظلومیت آن امام را به این واژه منتسب نمود. آن شاهکلید واژه امام شناسی است . جامعه زمان امام حسن(علیهالسلام) نسبت به امام و جایگاه آن فهم درستی نداشتند و مردم عموماً و خواص غالباً امام(علیهالسلام) را چون یکی از قدرتطلبان میدیدند که برای حاکم شدن بر نقطهای اقدام به لشکرکشی نموده است. همین عدم شناخت باعث شد به اندک شایعهای امام(علیهالسلام) را رها نموده و حتی به غارت خیمه امام(علیهالسلام) دست بزنند.
معاویه که احتمال میداد در مقابله با لشکر امام حسن(علیهالسلام) ناتوان باشد، با مکری اقدام به پراکنده نمودن شایعه در بین لشکر امام(علیهالسلام) نمود و به جاسوسان خود دستور داد تا خبر صلح معاویه با امام را در بین لشکر پخش نمایند؛ شایعهای که از بیخ و بن دروغ بود . لشکریان که شایعه را باور کرده بودند به چند گروه تقسیم شدند که همه آنها بهغیراز یک گروه در کلیدواژهای که مطرح شد، یعنی امام شناسی مشکل داشتند و معرفت لازم را به امام زمان خود نداشتند.
گروه اول عوامی بودند که به طمع غنیمت با لشکر امام(علیهالسلام) همراه شده بودند. اینان بلافاصله با شنیدن شایعه صلح امام(علیهالسلام) به سمت دارائیهای لشکر حملهور شده و هرچه را توانستند به غارت بردند تا آنجا که با حمله به خیمه امام(علیهالسلام) عبا امام(علیهالسلام) را از دوشش برداشتند و درحالیکه وی مشغول نماز بودند سجاده را از زیر پایش کشیدند. این گروه نهتنها امام(علیهالسلام) و جایگاه امامت را نمیشناختند بلکه از دنیا فقط زندگی حیوانیش را درک کرده بودند و چون لاشخوران در هر جا که بوی مختصری از دنیا میآمد حاضر میشدند.
گروه دوم خواصی بودن که به طمع ریاستهای بعد از پیروزی، با امام همراه شدند. این گروه نیز بهمحض شنیدن شایعه صلح امام حسن(علیهالسلام) و سپردن قدرت به معاویه از امام(علیهالسلام) جداشده و به معاویه پیوستند؛ تا شاید در آن دستگاه سردوشی دریافت کرده و به پست و مقامی برسند. این افراد معمولاً ازجمله افراد ملون و چندرنگی بودند که به اندک مسئلهای رنگ تغییر داده و در سپاه مقابل آرایش میگرفتند. برای آنها نام پرآوازه ونانی چرب مهم بود که خود و اطرافیانشان را سیر کند. دراینبین میتوان از شبث بن ربعی نام برد. وی ابتدا در سپاه امام حسن(علیهالسلام) بود و پس از شنیدن شایعه صلح به سپاه معاویه گروید و امام(علیهالسلام) را تنها نهاد. کما اینکه در کربلا از دعوتکنندگان سیدالشهدا(علیهالسلام) بود و سپس به شکرانه قتل سیدالشهدا(علیهالسلام) مسجدی باشکوه بنا نهاد.
دسته سوم دوستانی بودند که به خاطر جهل به مقام امام(علیهالسلام) و عدم ایمان به حکمت و دانش او پس از شنیدن شایعه صلح امام(علیهالسلام) کاسه داغتر از آش شدند و تا مرز تکفیر حضرت پیش رفتند؛ هر جا با امام(علیهالسلام) روبهرو میشدند زبان به طعن امام گشوده و حتی او را خوارکننده مؤمنان لقب داده و در پاسخ به سلام حضرت میگفتند عَلَیْکَ یَا مُذِلَّ الْمُؤْمِنِین اینان غالباً دشمنان حضرت نبودند بلکه به صریح روایت و تاریخ از شیعیان امام حسن(علیهالسلام) بودند و حتی بعضی از اینها چون حجر بن عدی بعدها درراه اهلبیت(علیهمالسلام) شهید شدند ثقیف بن بکاء میگوید حسن بن علی(علیهالسلام) را پس از انصراف از جنگ با معاویه و در حال بازگشت دیدم که با حجر بن عدی روبهرو شد و حجر به او گفت سلام بر تو ای خوارکننده مؤمنین . حجر بن عدی کسیست که باعلاقه بسیار درراه اهلبیت(علیهمالسلام) میکوشد اما در اینجا چون نتوانست عمل امام(علیهالسلام) را هضم کند زبان به طعن امام(علیهالسلام) گشود.
این گروه از دوستان یک مشکل اساسی داشتند و آن عدم شناخت صحیح از امام(علیهالسلام) .این گروه اگر واقعاً امام شناسان خوبی بودند برفرض صلح امام(علیهالسلام) بازهم نباید دور امام(علیهالسلام) خود را خالی نموده و میدان را به دشمن واگذار میکردند. این نشان میدهد پیروی آنها پیروی اعتقادی نبوده و فقط بهصرف علاقه شخصی دنبال لشکر امام(علیهالسلام) راه افتادند .
البته دراینبین خوارجی هم بودند که به خیال خود به دنبال حق میگشتند و این بار حق را درحرکت امام حسن(علیهالسلام) دیده بودند و چون شایع شده بود امام(علیهالسلام) از حق پا پس کشیده است حکم به تکفیر ایشان نموده و حتی دست به ترور امام(علیهالسلام) زدند. یکی از آنها جراح بن سنان است. او درحالیکه شعار میداد: «ای حسن کافر شدی، چنانکه پدرت نیز کافر شد!» بهسوی حضرت حملهور شد و با شمشیر ضربهای به ران آن حضرت زد که باعث جراحت شدید امام(علیهالسلام) شد تا آنجا که خوف شهادت برای حضرت محتمل بود.
جالب این است که بسیاری از طعن کنندگان با لطف امام(علیهالسلام) روبهرو میشدند و این نشان میدهد که آنها در طعن خود قاصر بودند و نه مقصر؛ یعنی فهمشان بیش از این نبود. لذا امام(علیهالسلام) گاه برای برخی از اینها چون سفیان بن ابی لیلی از خدا طلب رحمت نموده و از آنها خواسته بنشینند تا امام(علیهالسلام) اصل واقعه را برای آنها بیان کند و معمولاً پس از بیان امام(علیهالسلام) قانع شده و عذرخواهی مینمودند
صلح نامه ای که با معاویه امضا شد.
پس از آنکه این سه گروه دور امام(علیهالسلام) را خالی نمودند حضرت که آنها را مرد جنگ نمیدید بهناچار صلحنامهای را با معاویه امضا نمود تا بهواسطه آن فرصتی را برای بقاء در بین مسلمین و ارشاد آنها پیدا نماید تا مبادا اصل اسلام نابود گردد. خود حضرت بعدها در پاسخ به کسانی که او را متهم به ذلیل کردن مؤمنین میکردند چنین فرمودند: من مؤمنان را خوار نکردم ولى عزیز کننده مؤمنانم، چون من دیدم شماها نیروى مقاومت (با هواداران معاویه) ندارید کار را واگذار کردم تا من و شماها در میان آنها بمانیم، چنانچه آن عالم کشتى را معیوب کرد تا براى صاحبانش بماند و چنین است کار شخص من با شماها تا بمانیم در میان آنها.
مختار و خونخواهی اباعبدالله(ع)
اما دراینبین دسته چهارمی بودند که به خاطر معرفتی که به امام(علیهالسلام) داشتند تا لحظه آخر همراه ایشان ماندند و هرگز دست از امام خود نکشیدند ؛شخصیتهایی که کیاست آنها باعث شد که امام زمان خود را درست شناخته و تا مرز توان از او حمایت نمایند و زمام امور خود را به او بسپرند.
ازجمله خصوصیات این افراد این بود که نهتنها معرفت به امام زمان خود داشتند، بلکه از درایت لازم نیز برای حمایت از ایشان برخوردار بودند بهعنوانمثال یکی از بارزترین این افراد مختار ثقفی است. او همان کسیست که بعد از شهادت امام اقدام به خونخواهی سیدالشهدا(علیهالسلام) نمود و انتقام خون حسین(علیهالسلام) را از قتله کربلا گرفت .
در واقعه صلح امام حسن(علیهالسلام) مختار که جوانی دلیر بود ابتدا کمی از صلح امام مکدر شد. ولی ازآنجاکه امام شناس خوبی بود بر ناراحتی خود غلبه کرد و عالمانه به مصلحت امام(علیهالسلام) تن درداد و حتی بعد از وقوع صلح تحمیلی امام را رها نکرده و تا پای جان همراه امام ماند. زمانی که امام در مدائن و در خانه سعد بن مسعود به خاطر جراحتی که جراح بن سنان بر حضرت وارد کرده بود بستری بود این مختار بود که باکیاست خود نقشههای مختلف را خنثی مینمود و جلوی ترور ایشان را میگرفت.
گروهی مختار را متهم مینمایند به اینکه به خاطر تقرب به معاویه قصد تحویل امام(علیهالسلام) به معاویه را داشته است که این افترائی است که دامن مختار از آن پاک است. کسانی که مختار را میشناسند میدانند که او بی پروا نسبت به اهلبیت(علیهالسلام) عشق میورزید و هرگز در مخیلهاش خیانت به امام(علیهالسلام) راه پیدا نکرد. چگونه ممکن است کسی که جانش را در خونخواهی امامش فدا نموده قصد تحویل امام(علیهالسلام) به معاویه را داشته باشد.
مختار ، انسان کیاس و سیاسی
اما حقیقتت این است که مختار انسان فوقالعاده کیاس و سیاسی بود وی شهادت کیاست خود را از امیر المومنین(علیه السلام) گرفته بود. اصبغ بن نباته میگوید روزی حضرت علی(علیهالسلام) مختار را که طفلی کوچک بود به روی زانوی خود نشاند و وی چنین خطاب قرارداد یا کیس یا کیس(ای باهوش ای باهوش ). وی در حفظ جان امام(علیهالسلام) از این هوش و درایت نهایت استفاده را نمود. عموی مختار سعد بن مسعود در زمان امیر المومنین(علیهالسلام) والی مدائن شد و تا زمان معاویه در این سمت باقی ماند مختار که خیانت خواص را به چشم خود میدید و از طرفی عدم تحویل امام(علیهالسلام) را خطری برای جایگاه عمویش میدانست خوف آن را داشت که عمویش نیز چون دیگر خواص آخرت خود را به دنیا بفروشد و به امام(علیهالسلام) خیانت نموده و امام(علیهالسلام) را به معاویه تحویل دهد. لذا به عموی خود پیشنهاد داد تا امام را به معاویه تحویل دهد تا او را بیازماید و ببیند که آیا در اندیشه خیانت هست یا نه که پس از طرح آن با برخورد عموی خود مواجه شد و به وفاداری او مطمئن گردید .
وادی ولایت وادی درایت پیشگان شجاعی چون مختار است. اگر کسی شجاعت داشته باشد و درایت نداشته باشد در آنجا که باید ، به مصلحت مدنظر امام خود تن نخواهد داد و آنکه درایت دارد و شجاعت ندارد حق را میفهمد اما ترس او را به زبونی کشیده و از حق رویگردان میکند.
منبع مقاله :
فرهنگ نیوز