فرهنگ سیاسی کوفیان در روزگار امام علی ابن ابی طالب(ع)(1)

فرهنگ سیاسی کوفیان در روزگار امام علی ابن ابی طالب(ع)(1)

نویسنده: دکتر سید محمدمهدی جعفری

چکیده

کوفه در سال هفدهم هجری به صورت شهر درآمد و اقوام گوناگونی از عرب و ایرانی در آن جای گزیدند و فرهنگهای گوناگونی در آن شهر به هم آمیخته شد.
امیرالمؤمنین امام علی بن ابی طالب علیه السلام در سال 36 هجری، پس از پایان جنگ جمل، آن شهر را به عنوان مرکز خلافت برگزید. مردم کوفه که سخت طرفدار امیرالمؤمنین بودند، در جنگ صفین به یاری او برخاستند، اما عوامل چندی باعث شد که به تدریج آن مردم به یاری امام برنخیزند و هر روز بهانه تازه ای ساز کنند. همین امر باعث گستاخی معاویه شده، تاخت و تازهای فرسایشی به گوشه و کنار حوزه فرمانروایی امیرالمؤمنین به راه انداخت. (1 و 2) پدیده خوارج نیز یکی از علل روی گردانیدن مردم کوفه از امام شد و همین روحیه و فرهنگ است که در این نوشتار به تجزیه و تحلیل در آمده است.
امام علی بن ابیطالب علیه السلام در روزهای پایانی سال 35 هجری، یا در روزهای نخستین سال 36 هجری مسؤولیت سنگین خلافت را بر دوش گرفت. برنامه او در یک سخن «انقلاب در انقلاب» بود؛ یعنی بازگردانیدن وضع موجود به دوره پیامبر گرامی اسلام، و پیش از پذیرفتن بیعت مردم، برنامه انقلابی خود را چنین به زبان آورد:
«گرفتاری اجتماعی و آزمون انسانی شما به وضع روزگاری درآمده است که خدا پیامبرش را برانگیخت، سوگند به کسی که او را «به حق» و بر آن پایه ای که باید برانگیخت؛ بی گمان به سختی باید زیر و رو شوید و با دقت از غربال حق بگذرید و پی در پی و بی گذشت با کفگیر داد در دیگ اجتماع به هم زده شوید تا اینکه افراد به ناحق در زیر قرار گرفته، به حق و شایستگی به سطح بالای اجتماعی بیایند و کسانی که به ناشایستگی و بر اثر روابط ناسالم اجتماعی، در بالا جای گرفته اند، در جای درست خود در پایین قرار بگیرند…» (3)
و پس از بیعت و پذیرش بار سنگین مسؤولیت اجتماع آشفته و به هم ریخته مسلمانان، برابر با آنچه گفته بود به عمل دست زد.
همین عمل اسلامی و دادگرانه، افراد ممتاز و بالای جامعه آن روز را برآشفت و ناخشنود کرد. همه کسانی که امتیازات و سودهای خود را در خطر نابودی می دیدند، دست به هم داده، جنگی به راه انداختند تا شاید به همان وضع قبل برگردند.
این جنگ در کنار بصره، در جمادی الثانی سال 36 هجری، رخ داد. چون عایشه همسر پیامبر و دختر ابوبکر، نخستین جانشین پیامبر، در این جنگ بر شتری سوار بود و مانند یک پرچم بر افراشته، افراد را به جنگیدن با علی علیه السلام و ایستادگی بر می انگیخت، آن را جنگ «جمل» نامیدند.
دار و دسته جمل شکست خوردند. طلحه در جنگ کشته شد و زبیر، پیش از آغاز جنگ بسوی مدینه بازگشت ولی در راه کشته شد. علی علیه السلام پس از سرو سامان دادن به اوضاع آشفته بصره، ابن عباس را به فرمانداری آن شهر گماشت و خود به جای بازگشتن به دارالهجره، مدینه النبی به سوی کوفه رفت و آن شهر نوپای بین المللی را به مرکزیت خلافت برگزید.
مدینه، از حالت پویایی در هجرت، برای رسیدن به هدفی که پیامبر اسلام تعیین کرده بود، به سوی کشورگشایی، در مسیری بر خلاف آن هدف، پویا بود، امیرالمؤمنین علیه السلام به هجرتی دیگر دست زده و به منظور آنکه خود و یاران و کارگزارانش در مدینه به دگرگونی و بازگشت به ضد ارزش های جاهلی و واپسگرایی خواه ناخواه دچار نشوند، کوفه را برگزید و در آن ساکن گردید. امام، می دید که برنامه انقلاب عملی او، بی پشتوانه فرهنگی به نتیجه نمی رسد. و اگر چه درخت فرهنگ، بسیار دیر و در درازمدت به بار و بر می نشیند، آن را بر عملی که زود میوه می دهد، اما میوه ای کال و نرسیده دارد، ترجیح داد. و کوفیان، با آن ترکیب و ساختار و پیشینه، چنین در سخنان امام نشان داده می شوند.

فراخواندن کوفیان برای جنگیدن با دار و دسته جمل

در آن روز که امیرالمؤمنین مسؤولیت زمامداری مسلمانان را به گردن گرفت؛ ابوموسی اشعری، از قبیله کنده یمن، والی کوفه بود.
امام همه فرمانداران و کارگزاران برگماشته از سوی عثمان را برکنار کرد، اما چون مردم کوفه از ابوموسی راضی بودند، به ویژه که مالک اشتر نخعی از امام خواست که او را برکنار نکند، به آن شرط که اگر فسادی یا شکایتی از ابوموسی به امام گزارش شد وی را برکنار کند، امام او را در جای خود باقی گذاشت.
همین که امیرالمؤمنین از حرکت دار و دسته جمل به سوی بصره آگاه شد، با تنی چند از یاران، بی آنکه آهنگ جنگ داشته باشد، به دنبالشان به راه افتاد، باشد که آنان را از فاجعه برادرکشی و جنگ داخلی باز دارد. لیکن چون به جایی در نزدیک بصره به نام «ذی قاره» رسید، دریافت که آنان به بصره درآمده اند و سرجنگ دارند. از آنجا امام به شهرها نامه نوشت و آنان را به جنگ با این گروه فراخواند. از آن میان نامه زیر را به مردم کوفه نوشت:
«پس از (سپاس و ستایش پروردگار) من از جایگاه خود در حالی بیرون می آیم که یا ستمگرانه بیرون آمده ام، یا ستم رسیده؛ یا تجاوزکار هستم یا مورد تجاوز قرار گرفته ام. و من خدا را به یاد هرکس نامه من به آگاهی او رسید، می اندازم که بی درنگ به سوی من اعزام شود و بشتابد؛ اگر (پس از بررسی و پژوهش) مرا نیکوکار، یافت، به یاریم دست یازد و اگر بدکار یافت، به سرزنش من بپردازد و بخواهد که من دست بردارم.» (4)
در این نامه، امیرالمؤمنین پیش از فراخواندن به جنگ، به پژوهش و بررسی و آگاهی بر می انگیزد، مبادا کسی ندانسته گرفتار جنگی گردد که توان بیرون آمدن از آن را نداشته باشد و هیچ داوری و حکمی درباره مردم کوفه ندارد.
ابوموسی اشعری سخت وابسته به سنت عمربن خطاب، خلیفه دوم است و پسر عمر، عبدالله، داماد اوست. و افزون بر اینها از قبیله کنده یمن است که پس از این درباره وابستگی او سخن خواهیم گفت.
ابوموسی به استناد حدیثی از پیامبر گرامی اسلام که گزارشگر حدیث به ظاهر خود او است، مردم را از پیوستن به امیرالمؤمنین بازداشت. بار دیگر امام نامه ای به مردم کوفه به مضمون زیر می نویسد:
«از بنده خدا علی امیرالمؤمنین به مردم کوفه، پیشانی درخشان یاری کنندگان و کوهان والای عرب: (یاری کنندگان بزرگوار و از مهتران عرب). پس از (سپاس و ستایش) من شما را از کار عثمان چنان آگاه می کنم که شنیدنش مانند دیدن آن باشد:
بی گمان مردم علیه عثمان زشتی ها و ناسزاها گفتند؛ پس من که شخصی از مهاجران بودم، از مردم می خواستم تا از او راضی شوند و کمتر به سرزنش او می پرداختم. در حالی که طلحه و زبیر کمترین روشی که درباره او داشتند، تند رفتن بود و نرم ترین راندنشان، سخت راندن. و از سوی عایشه ناگهان علیه او خشم گرفتنی آشکار شد. در نتیجه این اقدامات، گروهی فرصت یافتند و او را کشتند. و مردم بی هیچ ناخوشایندی و اجباری، بلکه با میل و آزادی و اختیار با من بیعت کردند. و بدانید که دارالهجره (مدینه) مردم خود را از جای کنده، آنان هم از آن شهر برکنده شده اند و مانند دیگ به جوش و خروش آمده است؛ و فتنه بر قطب و مرکز برپاخاسته است؛ پس به سوی فرمانروای خود بشتابید و به جهاد با دشمنانتان پیش دستی کنید، به خواست خدای عزّوجل.» (5)
در این نامه امیرالمؤمنین علیه السلام مردم کوفه را پیشانی یاری کنندگان و کوهان بلند عرب می خواند که کنایه از بزرگواری و سروری آنان در میان عرب است، زیرا بیشتر بزرگان و سرداران عرب در کوفه گرد آمده بودند.
ابوموسی باز هم مردم را از رفتن به جنگ بازداشت. مالک اشتر که خواستار ابقای ابوموسی برکوفه از امیرالمؤمنین شده بود، فرمان برکناری او را از امام گرفت و راهی کوفه شد. عمار یاسر نیز به همراه مالک بود. چون به مسجد کوفه رسیدند، دیدند ابوموسی در حضور حسن بن علی که نامه پیش را آورده بود، بر منبر رفته، به مردم کوفه می گوید:
«از رسول خدا شنیدم که گفت: در فتنه ای که پیش می آید، نشسته بهتر از ایستاده و ایستاده بهتر از حرکت کننده است؛ پس از مردم در این فتنه هیچ اقدامی نکنید.»
عمار یاسر فرمان برکناری ابوموسی را به مردم نشان داد و خطاب به ابوموسی گفت: «ما چنین سخنی را از رسول خدا صلی الله علیه و آله نشنیده ایم و اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله این سخن را خصوصی با تو در میان گذاشته، منظورش خود تو بوده است که نشسته ات از ایستاده ات بهتر و ایستاده ات از حرکت کردنت.»
ابوموسی که این گزارش را شنید، از منبر پایین آمد و برفت. مالک و عمار و امام حسین علیه السلام مردم کوفه را بسیج کرده با خود به اردوگاه علی علیه السلام در نزدیکی بصره بردند. در این جنگ، مردم کوفه نقش مهمی داشتند.
امام پس از پیروزی در جنگ جمل، در نامه دیگری به مردم کوفه نوشت:
«خدا به شما از مردم یک شهر، از سوی خاندان پیامبرتان، بهترین پاداشی دهد که به فرمانبرداران از خود، و سپاسگزاران نعمتش می دهد، شما فرمان را شنیده، فرمانبری کرده اید و فرا خوانده شده، پاسخ داده اید.» (6)
پس از این جنگ و پرداختن از نابسامانی ها و آشفتگی های بصره بود که امیرالمؤمنین کوفه را به عنوان مرکز فرمانروایی و فرماندهی، و دارالهجره جدید برگزید. امام نسبت به مردم عراق خوشبین بود و چنین می دید که شر معاویه را توسط آنان برکند. لذا در نامه به معاویه می نویسد:
«… و اما برابری ما در جنگ و در مردان جنگی (نگرش درستی نیست)، زیرا برندگی و قاطعیت تو بر شکی ( که به دنبال آن هستی) بیشتر از برندگی و ایستادگی من بر یقین نیست، و آزمندی و شدت علاقه مردم شام به دنیا بیشتر از آزمندی و علاقه مردم عراق به آخرت نمی باشد…» (7)
روحیه مردم کوفه همین بود که امام تصویر کرده است، لیکن عوامل چندی آن را دگرگون ساخت: نخست خستگی بسیار از اشعث بن قیس کندی؛ و سوم ناپایداری در برابر دادگری علی علیه السلام و ایستادگی سخت و سازش ناپذیر او بر حق؛ چهارم پدیده خوارج و پنجم جنگهای فرسایشی معاویه.

جنگ صفین و خستگی مردم کوفه

امام پس از جای گزیدن در کوفه، برنامه ژرف و گسترده ای برای بازگردانیدن مردم به قرآن و سنت پیامبر، اجرای حق و عملی ساختن ارزش های اسلامی داشت؛ لیکن بزرگ ترین مانع، معاویه بود. لذا همه همت خود را بر آن گماشت که کار معاویه را یکسره کند. نخست با فرستادن نامه و پیغام از او خواست که دست از پافشاری بر روی خواسته های باطلش بردارد، و مانند دیگر مسلمانان به راه حق گراید. چون سودی نبخشید، با اکراه و تاسف بسیار به او اعلام جنگ داد و سپاه گرانی برای رفتن به شام تجهیز کرد.
پیشتازان سپاه، به فرماندهی مالک اشتر و اشعث بن قیس به شام رفته و به فرمان امام، میدانی مناسب به نام «صفین» انتخاب کردند.
معاویه هم ناچار شد در برابر آنان و در جایی که از آب فرات دور بودند سپاه خود را فرود بیاورد. و چون می ترسید مانع آب برداشتن او از رودخانه شوند، با توطئه ای آب را گرفت و گفت: «به تلافی اینکه شما آب را به روی عثمان، در روزهای محاصره بستید، اکنون به شما آب نمی دهم.» امام در روز 25 شوال سال 36 هجری به صفین رسید و به مالک و اشعث گفت:
«دشمنان خواستار آن هستند که مزه جنگ و کشتار را به شما بچشانند؛ اینک یا باید زبونی و از جای خود دور ماندن را بپذیرید، یا شمشیرهای خود را از خون سیراب کنید تا از آب سیراب شوید! زیرا مرگ در زندگی، همراه با خواری و مقهور شدن شماست؛ و زندگی در مرگ، پیروزمندانه. آگاه باشید که معاویه مشتی از ناکسان گمراه را بسیج کرده، خیر و حقیقت مطلب را بر آنان پوشیده داشته است تا از سرناآگاهی، گلوگاههای خود را هدف تیرهای مرگ ساخته اند.» (8)
آب را پس گرفتند و بزرگوارانه به سپاه دشمن نیز اجازه دادند که از آب استفاده کنند. ماه ذیقعده و ذیحجه و محرم که سه ماه پی در پی از ماه های حرام هستند، در رسیدند و امام از این فرصت پیش آمده برای آگاهی بخشیدن به هر دو سپاه و هرکس که خواستار آگاه شدن از حق بود، استفاده کرد و در این راه، نتایج فراوانی به دست آورد؛ لیکن دشمن هم از فرصت استفاده کرد. چون پیشرفت و سود معاویه در پوشانیدن حقیقت و ناآگاه نگاه داشتن مردم بود به خریدن افراد سست؛ خودخواه و بی ایمان در سپاه علی کوشید. افراد فریب خورده و خریداری شده، نقش ستون پنجم معاویه را در سپاه عراق بازی کردند و افزون بر نفوذی که در افراد زیر فرمان خود داشتند، که از قبیله خودشان بودند، به نفوذ در افراد ساده دل و سست عنصر و تهی ساختن دل آنان از ایمان و مقاومت پرداختند. با رسیدن سپیده دم ماه صفر سال 37 هجری امام جنگ را از نو بانگ برداشت و صفها را بیاراست. چند روز به جنگ تن به تن گذشت. لکن از بامداد سیزدهم ماه صفر تا شب پانزدهم، جنگی سراسری و بی امان میان دو سپاه در گرفت که معاویه برای نجات جان خود، قصد فرار کرد. اما عقل منفصل و مشاور سیاسی و نظامی او، عمروبن عاص، نقشه قرآن بر سر نیزه کردن را ریخت و به سپاهیان آموخت که شعار دهند؛ «مردم عراق، اگر ما در این جنگ یکسره کشته شویم، چه کسی برای جنگیدن با کفار در مرزها می ماند؟ قرآن میان ما و شما داوری می کند؛ دست از جنگ بردارید.» همین شعار در میان سپاهان عراق نیز شنیده شد. زیرا عوامل معاویه در این سوی نیز فعالانه به تبلیغ همان اندیشه در میان مردم سرگرم بودند. سرانجام در صبح پانزدهم، اشعث بن قیس به همراه چند هزار نفر به سوی علی تاخته از او خواستند که به درخواست شامیان پاسخ مثبت دهد. علی بی هیچ تردید و درنگ، به افشا کردن توطئه شامیان و آگاه کردن یاران به ماهیت شعار آنان ایستاد، ولی تبلیغات شدید ستون پنجم، به عنوان عامل برونی، و خستگی بسیار آن مردم، به عنوان عاملی درونی، چنان مؤثر افتاد که کسی به سخنان امام توجه نکرد. امام می دانست که اندیشه را، هرچند که حق باشد، نمی توان تحمیل کرد زیرا در آن صورت اندیشه، بی آنکه در ذهن افراد رشد و نفوذ کند و زایا و بالان شود، با اندک آزمایشی، دچار تزلزل می شود و سپس از بین می رود. اندیشه و آگاهی را باید به تدریج و در صحنه عمل و به دنبال یک تجربه سخت آموخت و پس از آموزش پیوسته، در معرض آزمایش و کارآزمودگی قرار داد تا پایدار و درونی گردد.
ممکن است این اشکال مطرح گردد که در جنگ، جای چون و چرا و فرصت آگاه سازی و اقناع نیست؛ فرمانده باید فرمان دهد و سرباز اجرا کند.
در پاسخ، به دو نکته اشاره می شود:
نخست اینکه در ارتش های کلاسیک، کوشش می شود انضباط و دیسیپلینی خشک و چراناپذیر فرمانروا باشد، به طوری که کوچکترین سرپیچی و حتی تردید، با اعدام صحرایی و بی محاکمه روبرو خواهد شد، اما در ارتشهای چریکی و آزادیبخش، که اغلب با اندیشه و اعتقاد نیز هستند، مبنا بر اعتقاد، آگاهی و ایمان به فرماندهی است. در این ارتش، آن نظم و انضباط خشک و سلسله مراتب نفوذ ناپذیر وجود ندارد. هر سربازی فرمانده است و هر فرماندهی سرباز. البته در این ارتش نیز فرمانبرداری لازم است و خواسته می شود، اما همراه با ارشاد و اقناع و آگاهسازی است و نافرمانی، به ویژه اگر در میدان جنگ باشد، با رسیدگی و محاکمه، کیفر داده می شود.
دوم آنکه پیامبر و امام، هدفشان از لشگر کشی و جنگ برای منظورهای نظامی و به مقصد فتوحات و تصرف زمین و کشورگشایی نیست؛ جنگشان تدافعی است، برای حفظ ارزشها و تربیت انسانها و از میان برداشتن موانع حرکت به سوی رشد و تعالی و خداگونگی. از این جهت جنگشان «جهاد» نامیده می شود و شایسته است که «فی سبیل الله» و به نیت عبادت و «قربه الی الله» باشد.
برای رسیدن به چنین منظوری، آگاهی، اقناع، استدلال و روشنگری لازم است و واکنش نافرمانی هم با نرمش و گذشت است؛ چنانکه پیامبر صلی الله علیه و آله در جریان جنگ احد رفتار کرد، و تبیین آن در آیات 122 تا 200 آل عمران آمده است و آیه 159 گویای همین حقیقت است.
بنابراین، امام که در سراسر دوران یکصد و ده روزه جنگ صفین به روشنگری و آگاه سازی می کوشید و از هر صفتی برای این منظور سود می جست، در این موقعیت حساس نیز درباره قرآن سرنیزه کردن شامیان و مقصود حقیقی آنان از این پیشنهاد، سپاه خود را آگاه ساخت، چون بر پیشنهاد خود مبنی بر پذیرش حکمیت پای فشردند، امام نیز ناچار حکمیت را، بدان شرط که بر پایه قرآن داوری شود، پذیرفت. و سپس در مورد داور نیز امام تلاش کرد شخصی نیرومند و آگاه از طرف خود تعیین کند، اما همان افراد، به بهانه اینکه ابن عباس یا مالک اشتر بی طرف نیستند، ابوموسی اشعری را تحمیل کردند. در حالی که ابوموسی اشعری هم بی طرف نبود. او مخالف هر نوع جنگ بود و پس از عزل فرمانداری کوفه، در محلی بنام دومه الجندل ساکن شد. این محل میان دمشق و صفین قرار داشت و با توجه به نقش فعال اشعث بن قیس کندی، عضو قبیله ابوموسی، در تحمیل حکمیت و پافشاری او بر داوری ابوموسی از طرف امام، نمی توان به سادگی پذیرفت که ابوموسی در نقشه های مختلف معاویه و عمروعاص و اشعث بن قیس، نقشی نداشته است و در طول دوران طولانی و فرساینده جنگ صفین بی طرفانه و بدون دادن نظری، در دومه الجندل به سر می برده است. همچنین سادگی و فریب پذیری ابوموسی نیز باور کردنی نیست. زیرا در سراسر دوران زندگیش عملی حاکی از سادگی و حماقت از او گزارش نشده است.
با توجه به داده های یاد شده، اقدام امام در پذیرش حکمیت، و شیوه برخورد و رفتار او با سپاه را می توانیم درست و حساب شده، و بر پایه شیوه اندیشه و باور امام به شمار آوریم.

پی نوشت ها :

1 و 2- احمدبن یحیی بلاذرع، فتوح البلدان، ترجمه دکتر محمد توکل، نشر نقره، ذکر تمصیر کوف، 410-329.
3- جرجی زیدان، العرب قبل الاسلام، صص 343.
4- نهج البلاغه (به تصحیح دکتر صبحی الصالح)، از خطبه 16.
5- همان، نامه 57.
6- (تا آخر از نهج البلاغه)، نامه 1.
7- نامه 2.
8- از نامه 17.

منبع: نشریه النهج شماره 15-16

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید