با محمد (ص) بود عشق پاک جفت (1)

با محمد (ص) بود عشق پاک جفت (1)

نویسنده: ابوالفضل وزیر نژاد(مربی دانشگاه آزاد اسلامی مشهد )

مقاله به مناسبت سال مولانا تهیه شده، بهتر آن دیده شد که با توجه به ارزش کلام و سخن مولوی و اشراف او بر قرآن و حدیث و سیره رسول مکرم اسلام، جلوه های زندگی رسول خدا(ص)در ابعاد مختلف از زبان و اندیشه مولوی برجسته گردد و به منظر نظر دانشجویان و شیفتگان آن دو بزرگ برسد، امید است در این آشفته بازار جهان پر آشوب راهی به جایی ببرد و کلام مولوی که از مکارم اخلاق پیامبر عظیم الشأن(ص) ابر بارور را ماند، مایه بهره وری و گشایش گردد. انشاء الله

قرآن گنجینه یی است از وحی هایی که بر پیامبر مکرم اسلام(ص)نازل شده است و از همه آیات قرانی و از لابلای احکام آن عظمت مقام معنوی وی متجلی است و برتری فیض الهی را در آن نسبت به دیگران روشن تر و عالی تر از همه نشان می دهد
آنچه در آیات قرانی می خوانیم پرتو آن را در تمامی افعال و اعمال آشکار و نهان پیامبر (ص) می بینیم و در روحیات و اخلاق خصوصی و خواست های قلبی و اجتماعی ایشان رقت عاطفه و گذشت بی نظیر او را مشاهده می کنیم
نقل است که پیروان رسول خدا نزد ام سلمه، عایشه، و دیگر همسران پیامبر(ص) می آمدند و درباره احوال و روحیات پیغمبر (ص) از آن ها سؤال می کردند عایشه و ام سلمه که پیوسته در مقابل این پرسش افراد شهری و بیابانی از هر طبقه قرار می گرفتند، آنچه می دانستند می گفتند، سرانجام به گروهی گفتند: شما قرآن را روبه روی خود دارید و می خوانید اخلاق و صفات پیامبر قرآن بود.
این غیر قابل انکار است که بهترین منبع و سرچشمه شناخت پیامبر(ص) اول قرآن است بعد از آن گفته های علی امیر مؤمنان علیه السلام و مآخذ دیگری چون نهج البلاغه و قسمت هایی از ترجمه ی تفسیر طبری و…بالاخره دیوان شعرای فارسی زبان برای ما ایرانیان به خصوص و از جمله کلام مولوی در مثنوی و دیگر آثارش که این مقاله به مناسبت سال مولوی به جلوه های رسول خدا در کلام مولانا به ویژه مثنوی پرداخته است.
با تمام این احوال وقتی خداوند به جانش قسم یاد می کند :”لَعَمرُکَ اِنَّهُم لَفی سَکرَتِهِم یَعمَهُونَ”(72/15)کس را چه زهر که وصف او کند.
ای لعمرک مر تو را حق عمر خواند
پس خلیفه کرد و بر کرسی نشاند
(دفتر 5ب113)
طبق آیات قرآن بشارت آمدن رسول مکرم اسلام (ص)در بن مردم پراکنده بود و اهل کتاب او را می شناختند :”اَلَّذینَ آتیناهُم الکتابَ یَعرِفُونَهُ کَما یَعرِفُونَ اَبناءَهُم …”(146/2)
پیش از آن که نقش احمد فرنمود
نعت او هر گبر را تعویذ بود
کین چنین کس هست یا آید پدید
از خیال روش دلشان می طپید
سجده می کردند کای رب بشر
در عیان آریش هر چه زودتر
تا به نام احمد از یستفتحون
یاغیان شان می شدندی سرنگون
(…دفتر 4ب3837و)
گویند: “در محضر از همه خوب تر بود. در کرم و سخا از همه پیشتر بود در مروت و وفا از همه تمام تر بود در حلم و تواضع کامل تر بود و در سماحت و فتوت چون وی کس نبود.”(قاضی ابرقوه1361:164) پیامبر بزرگوار آداب دان و معاشر با دیگران بود او به عیادت بیماران می رفت:
از صحابه خواجه ای بیمارشد
واندر آن بیماریش چون تار شد
مصطفی آمد عیادت سوی او
چون همه لطف و کرم بُد خوی او
(دفتر 2ب2146)
چون پیمبر دید آن بیمار را
خوش نوازش کرد یار غار را
زنده شد او چون پیمبر را بدید
گوییا آن دم مر او را آفرید
(همان،ب2258)
پیامبر مهمان نواز بود:
کافران مهمان پیغمبر شدند
وقت شام ایشان به مسجد آمدند
کامدیم ای شاه ما این جا قنق
ای تو مهمان دار سکان افق
پیامبر (ص) به اصحاب می گوید که این مهمانان را قسمت کنید:
هر یکی یاری یکی مهمان گزید
در میان یک زفت بود و بی ندید
جسم زخمی داشت کس او را نبرد
ماند در مسجد چو اندر جام درد
مصطفی بردش چو واماند از همه
…………………
(دفتر 5ب64و)
بعد آن مهمان چه پلیدی کرد و مزاحمت که پیامبر (ص)خود به دست مبارکش زحمت او را کشید بماند.
“تصویری که در مثنوی از سیمای محمد صلی الله علیه و سلم عرضه می شود نه فقط متضمن تعظیم و تقدیس فوق العاده یی در حق این مهتر کاینات هست بلکه در عین حال نهایت عشق و ارادت را در حق این مربی و مرشد کونین که سلسله ی هدایت نفوس انسانی به جناب حق و طریق ایصال رهروان شریعت به مبدا وجود به وی ختم می شود نیز در سراسر این تصویر جلوه بارز دارد .”(زرین کوب 1367:83)
مولوی پیامبر خدا(ص) را دلیل و راهنما می خواند:
هر نبّیی گفت با قوم از صفا
من نخواهم مزد پیغام از شما
من دلیلم، حق شما را مشتری
داد حق دَلالیم هر دو سری
(دفتر 2ب577)
در سخن مولوی وجود مکرّم حضرت نه فقط جامع جمیع کمالات انبیاست که مظهر هر کمالی که در تصور آید نیز هست. حضرت برای این جهان که جسم است، هوش است، او همای سعادتی است که بر کوه قاف مسکن دارد، یعنی که بر هستی سایه افکنده و سعادت آدمی در حمایت فرّ همای اوست، او بدری است که بر صدر فلک روان است و در این حرکت خود، کندی ندارد، طعنه طاعنان او را از حرکت باز نمی دارد عوعوی سگ مانع نورافشانی ماه نمی شود.
خواند مزَّمل نبی را ز ان سبب
که برون آ از گلیم ای بوالهرب
سرمکش اندر گلیم و رومپوش
که جهان جسمی است سرگردان تو هوش
پیش این جمعی چو شمع آسمان
انقطاع و خلوت آری را بمان
وقت خلوت نیست اندر جمع آی
ای هدی چون کوه قاف و تو همای
بدر بر صدر فکل شد شب روان
سیر را نگذارد از بانگ سگان
طاعنان هم چون سگان بر بدر تو
بانگ می دارند سوی صدر تو
این سگان کرّاند ز امر انصتوا
از سفه وَع وَع کنان بر بدر تو
(همان،دفتر 4:ب1453)
در تواضع رسول خدا گفتنی ها بسیار است و تواضع آن بزرگ در وصف نمی گنجد. «شاخی را که میوه بسیار باشد آن میوه او را فرو کشد و آن شاخ را که میوه ای نباشد سر بالا دارد. هم چون سپیدار و چون میوه از حد بگذرد، استون ها نهند تا به کلی فرو نیاید. پیغامبر (ص) عظیم متواضع بود؛ زیرا که همه ی میوه های عالم -اول و آخر – بر او جمع بود،لاجرم از همه متواضع تر بود. ما سَبَقَ رسولُ اللهِ اَحَدٌ بالسَّلام، گفت: هرگز کسی پیش از پیغامبر بر پیغامبر (ص) نمی توانست سلام کردن، زیرا پیغامبر پیش دستی می کرد از غایت تواضع و سلام می داد»(مولوی،1366:49)
مثنوی”سی داستان مستقل نیز پیرامون حیات و گفتار و کردار آن زبده وجود، دارد»(خیرآبادی، 1384:114) از آن جمله است داستان آوردن حلیمه محمد(ص) را به مکه تا او را به جدش حضرت عبدالمطلب بسپارد و سرنگون شدن بت ها با شنیدن نام محمد (ص):
قصه راز حلیمه گویمت
تا زداید داستان او غمت
مصطفی را چون ز شیر او باز کرد
بر کفش برداشت چون ریحان و ورد
می گریزانیدش از هر نیک و بد
تا سپارد آن شهنشه را به جد
چون همی آورد امانت را ز بیم
شد به کعبه و آمد او اندر حطیم
از هوا بشنید بانگی کای حطیم
تافت بر تو آفتابی بس عظیم
ای حطیم امروز آید بر تو زود
صدهزاران نور از خورشید جود
گشت حیران آن جلیمه ز آن صدا
نه کسی در پیش نه سوی قفا
حلیمه که محمد (ص)را آورده بود تا به عبدالمطلب بسپارد با شنیدن صدا دنبال صدا می رود:
مصطفی را بر زمین بنهاد او
تا کند آن بانگ خوش را جستجو
وقتی برگشت محمد را ندید:
باز آمد سوی آن طفل رشید
مصطفی را بر مکان خود ندید
هراسان شد و گریان:
پیرمردی پیشش آمد با عصا
کای حلیمه! چه فتاد آخِر تو را
مطلب را با پیر در میان می نهد پیر:
گفتش ای فرزند! تو انده مدار
که نمایم مر تو را یک شهریار
که بگوید گر بخواهد حال طفل
او بداند منزل و ترحال طفل
پیر حلیمه را به «عزّی» بت معروف می برد و می گوید: ما گم گشته مان را از او می جوییم.
پیر کرد او را سجود و گفت زود
ای خداوند عرب! ای بحر جود
بگو که فرزند این حلمیه که نام او محمد(ص) است کجاست؟
چون «محمد» گفت آن جمله بتان
سرنگون گشتند و ساجد آن زمان
که برو ای پیر! این چه جست و جوست
آن محمد را که عزل ما از اوست
ما نگون و سنگسار آییم از او
خاکسار و بی عیار آییم از او
دور شو ای پیر فتنه کم فروز
هین زرشک احمدی ما را مسوز
(مولوی،دفتر،4:ب916و)
او مظهر نور الهی است، اوست که نازش آفرینش را می رسد:
چون جمال احمدی در هر دو کون
کی بدست؟ ای فرّ یزدانیش عون
نازهای هر دو کون او را رسد
غیرت آن خورشید صد تو را رسد
(همان،دفتر 6:ب681)
رسول خدا نامتناهی بود و نامحدود و جبرئیل محدود بود لذا در «سدره» از رسول خدا (ص) باز ماند:
چون گذشت احمد ز سدره و مرصدش
وز مقام جبرئیل و از حدش
گفت او را هین! بپر اندر پیم
گفت رو من حریف تو نیم
باز گفت او را بیا ای پرده سوز
من به اوجِ خود نرفتستم هنوز
گفت: بیرون زین حد ای خوش فرّ من
گر زنم پرّی بسوزد پرّ من
(همان،دفتر4:ب3802)
رسول خدا(ص)«کشتی دریای کل» است:
این چنین فرمود آن شاه رسل
که: منم کشتی در این دریای کل
کشتی نوحیم در دریا که تا
رو نگردانی ز کشتی ای فتی
هم چو کنعان سوی هر کوهی مرو
از نُبی لا عاصِمَ الیَومَ شنو
(همان:ب2359)
پیامبر به مثل «کشتی نوح» است که برای رهایی از طوفان زمان باید دست اندر او زنی:
بهر این فرمود پیغمبر که من
هم چو کشتی ام به توفان زَمَن
ما و اصحابیم چون کشتی نوح
هر که دست اندر زند یابد فتوح
(همان:ب539)
این روایت به صورت های مختلف نقل شده: برای نقد روایت ر.ک: جلد 9،ص492 نقد و تحلیل مثنوی و الغدیر،ج2،ص300 نیز در سایه سار احادیث، 1382،ص98.
در مکارم اخلاق سرآمد بود، قتیبه بن سعید از… انس بن مالک نقل کرد که: «ده سال خدمتگزار پیامبر (ص) بودم و آن حضرت هرگز به من اف نگفت…»(محمد بن عیسی ترمزی، 1383:194) محمد (ص) جوانمردی بی نظیر است نه کم نظیر، مهربانی و رحمت او هم چون باران بود مگر نه این که برای دو عالم رحمت بود:
از رحمه للعالمین اقبال درویشان ببین
چون مه منور خرقه ها، چون گل معطر شال ها
(دیوان،ج1:ب22)
ای رحمه للعالمین بخشی ز دریای یقین
مر خاکیان را گوهری مر ماهیان را راحتی
(دیوان،ج5،ب25786)
او شفیع است این جهان و آن جهان
این جهان زی دین و آن جا زی جنان
این جهان گوید که: تو ره شان نما
و آن جهان گوید که: تو مَه شان نما
(مولوی،ج6:ب149)
بازگشته از دم او هر دو باب
در دو عالم دعوت او مستجاب
بهر این خاتم شدست او که به جود
مثل او نه بود و نه خواهند بود
(همان:ب172)
او ستم نمی کرد:«وَلَو کُنتَ فَظّاً غَلیظَ القَلبِ لانفَضّوا مِن حَولِکَ»، اوبخشنده و بزرگوار بود، فَاعفٌ عَنهُم ،به جای مردم او استغفار می کرد وَ استَغفر لَهُم، او توکل داشت زیرا که «اِنَّ اللهَ یُحِبُّ المُتَوَکّلینَ»(159/3).
او بندگان خدا را با تمام اوج و حضیض شان می نگریست و دوست داشت و خود در میان نبود، چه خدا بر بندگانش رؤوف است و توبه پذیر:
بازآ بازآ هر آن چه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بت پرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صدبار اگر توبه شکستی بازآ
(خواجه عبدالله انصاری،1361:10)
و این کار از محمد(ص)ساخته است که کریم است و بزرگوار و این کرامت و بزرگواری در برابر مردمی است که آن حضرت را در مکه آزردند ،«او را سنگ باران کردند او به کوه ها پناه می برد ولی چون حضرت خدیجه و علی علیه السّلام او را می یافتند می شنیدند که زمزمه می کند: اَلّلهُمَّ اهد قومیِ فَانَّهُم لا یَعلمون(مظاهری ،1366:21).
ای دو صد بلقیس حِلمت را زبون
که اِهدِ قُومی اِنَّهم لا یَعملون
(مولوی ،دفتر 4:ب781)
آن سزد از تو اَیا کُحلِ عزیز
که بیاید از تو هر ناچیز چیز
ز آتش این ظالمانست دل کباب
از تو جمله «اهد قومی» بُد خطاب
کان عودی در تو گر آتش زنند
این جهان از عطر و ریحان آگنند
(همان،دفتر 2:ب1873)
منبع:پایگاه نور- ش14

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید