تدبر در سوره ی مبارکه ی آل عمران (2)

تدبر در سوره ی مبارکه ی آل عمران (2)

مجری: علی صبوحی طسوجی

2-2- فصل یکم: آیات 19 تا 120

خنثی سازی فعال تهاجمات فرهنگی و فتنه جویی های اهل کتاب
پس از طلیعه که جریان فتنه جویی کافران از طریق طلب تأویل متشابهات، بدون توجه به محکمات توحیدی را مطرح کرد، آیات این فصل در طول چند قول، به صورت فعال تهاجمات فرهنگی و فتنه جویی های اهل کتاب را خنثی می کند.
در قول نخست ( آیات 19 تا 32 ) از کفر اهل کتاب پرده برمی دارد، تا مؤمنان را از دوستی با آنان بر حذر دارد و به اطاعت از خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) دعوت کند.
در قول دوم ( آیات 33 تا 63 ) به نفی دیدگاه غیر توحیدی اهل کتاب در خصوص حضرت عیسی (علیه السلام) پرداخته و حقایق توحیدی ولایت، رسالت و عروج آن حضرت را تبیین می کند. این قول با تبیین این حقایق به اهل کتاب می فهماند که در دین خود از مرز توحید تجاوز کرده اند و باید در اعتقادات خود تجدید نظر کنند؛ و در عین حال پیش از پاسخ به شبهات و فتنه جویی های اهل کتاب مجموعه ای از اشکالات را متوجه خود آنان ساخته است و این امر نقش بسزایی در خنثی کردن تهاجمات فرهنگی آنان دارد.
در قول سوم ( آیات 64 تا 101 ) به محاجه با اهل کتاب و افشای توطئه های آنان پرداخته است.
در قول چهارم ( آیات 102 تا 120 ) و به دنبال طرح مباحث مختلفی که از اهل کتاب گذشت و اشکالاتی که متوجه آنان ساخت، به نتیجه گیری برای مؤمنان می پردازد و از ایشان می خواهد که تقوی و وحدت خویش را حفظ کنند. این قول در عین حال قلوب مؤمنان را در برابر قصد سوء اهل کتاب تقویت کرده و بار دیگر ایشان را از دوستی با آنان نهی می کند.

1-2-2- قول یکم. آیات 19 تا 32

افشای کفر اهل کتاب به منظور پرهیز دادن مؤمنان از دوستی با آنان و دعوت به اطاعت خدا و رسول
گفته شد که مباحث فصل نخست این سوره در راستای خنثی سازی فعال تهاجمات فرهنگی و فتنه جویی های اهل کتاب است، به همین جهت نخستین قول این فصل از کفر اهل کتاب پرده بر می دارد و ایشان را به خاطر سرباز زدن از اسلام توبیخ می کند ( آیات 19 تا 25 ) و با بیان این حقیقت که ملک و عزت در ید قدرت خداست، آنها را از به نتیجه رسیدن دشمنی هایشان با اسلام مأیوس ساخته ( آیات 26 تا 27 ) و در نهایت مؤمنان را از دوستی با آنان بر حذر می دارد، زیرا این مهم ترین راه در امان ماندن از شرّ دشمنی های آنان است. ( آیات 28 تا 32 )

1-2-2-أ- کلام 1. آیات 19 تا 25

توبیخ و انذار اهل کتاب به خاطر سرباز زدن از اسلام
این آیات بیانگر حال اهل کتاب است و همانطور که پیشتر اشاره شد، آنان آخرین گروه از گروههای سه گانه ای هستند که در معرض کلام این سوره اند؛ و یهود و نصارا مهمترین ایشان بر حسب قصد کلام هستند و بخش زیادی از این سوره درباره ایشان نازل شده و یا به آنان برمی گردد.(1) إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیا بَینَهُمْ وَمَنْ یکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ«19» همانا دین در نزد خدای سبحان یکی است و اختلافی در آن نیست و او بندگان خویش را جز به آن فرمان نداده است و در کتب نازل شده بر انبیاء، جز این دین چیز دیگری برای مردم بیان نکرده است و آیات و نشانه های راهنما را جز برای آن نصب نکرده است؛ و این دین همان اسلامی است که تسلیم در برابر حق است، یعنی حق اعتقاد و حق عمل؛ و به عبارت دیگر تسلیم در مقابل بیان صادر شده از مقام ربوبی در معارف و احکام است. این دین هرچند که از نظر کمیت و کیفیت در شرایع انبیاء و رسل متفاوت است، اما در حقیقت امری یگانه است و اختلاف شرایع به کمال و نقص، تضاد و تنافی نیست، بلکه تفاضل به درجات است و جامع همه آنها همان تسلیم و اطاعت خدای سبحان در فرامینی است که بر بندگان خویش صادر کرده است.(2) بر این اساس، این دینی است که خدای متعالی از بندگان خود خواسته و برای ایشان بیان کرده است و لازمه اش آن است که انسان معارف بیان شده آن را بگیرد و در مقابل شبهات از سر تسلیم متوقف شود، بدون آنکه از جانب خویش در آن تصرف نماید و اما کتاب الهی بر یهودیان و مسیحیان اهل کتاب نازل شد و به ایشان بیان کرد که دین در نزد خدا همان اسلام در مقابل اوست، اما آنان با این وجود در دین خدا اختلاف کردند، پس این اختلاف از سر جهل ایشان به واحد بودن حقیقت دین نبود، بلکه آنان از این مسئله آگاه بودند و بغی و ظلمشان آنان را به این اختلاف وادار کرد و در این باره معذور نیستند و این کفری از سوی ایشان است و هرکس به آیات خدا کفر بورزد، پس همانا خدا سریع الحساب است و او را به سرعت در دنیا و آخرتش مورد محاسبه قرار می دهد، در دنیا با خزی و خواری و سلب سعادت حیات از او و در آخرت با عذاب دردناک آتش؛(3) این آیه مشتمل بر تهدید اهل کتاب است و دلیل این تهدید، بغی ایشان است؛ همانطور که آیه دوازدهم در کلام پیشین شامل تهدید مشرکان و کفار بود و شاید به همین دلیل در آیه بعد اهل کتاب و مشرکان را با هم مورد خطاب قرار داده و باز هم تهدید می کند.(4) فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِی لِلَّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُلْ لِلَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ وَالْأُمِّیینَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَیکَ الْبَلَاغُ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ«20» معنی این آیه با توجه به حفظ ارتباطش با ماقبل این چنین است: همانا دین در نزد خدا اسلام است و کتب الهی اختلافی در دین ندارند و عقل سلیم در این باره تردید نمی کند، بنابراین ای رسول ما حجتی علیه تو در اسلام نیست و تو مسلّم هستی، پس اگر در امر دین با تو محاجه کردند، بگو: من روی دل به خدا سپرده ام و تابعان من هم همینگونه اند، پس این همان دین است و به غیر از دین حجتی در امر دین نیست، سپس از ایشان بپرس: آیا اسلام می آورند، پس اگر اسلام آوردند، به تحقیق هدایت شده اند و باید آنچه را خدا بر تو و بر پیامبران پیش از تو نازل کرده است، بپذیرند و بعد از این نه حجتی بر ایشان خواهد بود و نه مخاصمه ای در میانتان؛ و اگر نپذیرفتند و پشت کردند، پس با ایشان محاجه و مخاصمه نکن، چون مخاصمه در امر ضروری شایسته نیست و تو وظیفه ای جز ابلاغ نداری.(5) إِنَّ الَّذِینَ یکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَیقْتُلُونَ النَّبِیینَ بِغَیرِ حَقٍّ وَیقْتُلُونَ الَّذِینَ یأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ«21» سخن این آیه هرچند که به صورت استینافی بیان شده است، اما با این وجود از اشعار و بیانی نسبت به تهدید مطرح شده در انتهای آیه پیشین خالی نیست؛ مضمون این آیه منطبق بر اهل کتاب به ویژه یهودیان است.(6) «فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ» در این آیه تنها شامل عذاب اخروی نیست و عذاب دنیوی را هم شامل است، به دلیل آیه بعد که می فرماید: «أُوْلَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَهِ»(7) أُولَئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَهِ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِینَ«22» أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیبًا مِنَ الْکِتَابِ یدْعَوْنَ إِلَى کِتَابِ اللَّهِ لِیحْکُمَ بَینَهُمْ ثُمَّ یتَوَلَّى فَرِیقٌ مِنْهُمْ وَهُمْ مُعْرِضُونَ«23» این آیه بر حتمیت بغی و طغیان اهل کتاب تأکید می کند، بر حسب آنچه که خدا به ایشان نسبت داده است، که با اتخاذ خلاف و ایجاد اختلاف کلمه در دین راه بغی و طغیان در پیش گرفته اند، آنان هنگامی که به حکم کتاب خویش دعوت می شوند، تسلیم نیستند و از آن اعراض می کنند و این نیست جز به خاطر اغترارشان به این پندار که «لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَیَّاماً مَّعْدُودَهً»؛ و این پندار خام را در دین خود به خدا افترا می زنند.(8) ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیامًا مَعْدُودَاتٍ وَغَرَّهُمْ فِی دِینِهِمْ مَا کَانُوا یفْتَرُونَ«24» فَکَیفَ إِذَا جَمَعْنَاهُمْ لِیوْمٍ لَا رَیبَ فِیهِ وَوُفِّیتْ کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَهُمْ لَا یظْلَمُونَ«25» این آیه تهدیدی برای همان کسانی است که چون به حکم کتاب خدا فراخوانده می شوند سرباز می زنند و معنی آن چنین است: هنگامی که به حکم کتاب خدا خوانده می شوند، پشت می کنند به خاطر فریفته شدنشان به آنچه در دین خود به خدا افترا بسته اند و به خاطر استکبارشان، پس چه خواهند کرد آنگاه که ایشان را در روزی که شکی در آن نیست جمع کنیم و آن روز روز حتمیت داوری و حکم حق است، و حکم حکم عدل است و به کسی ظلم نمی شود، حال که اینگونه است بر ایشان واجب است که با اظهار قدرت بر خدا از حکم او اعراض نکنند و بدانند که همه قدرت از آن خداست و این که در دست آنان است جز چند روزی مهلت و امتحان نیست.(9)

1-2-2-ب- کلام 2. آیات 26 تا 27

ملک و عزت در ید قدرت خدا
این کلام از ارتباط با ماقبل که درباره اهل کتاب و به ویژه یهود بود، خالی نیست، چون شامل وعید و تهدید ایشان به عذاب دنیا و آخرت است و از جمله عذابها این است که خدای متعالی ملک ایشان را سلب کرد و تا روز قیامت ایشان را به ذلت و مسکنت دچار ساخت و جانهایشان را گرفت و استقلالشان را در آقایی از بین برد.(10) افزون بر این همانطور که گذشت، غرض سوره بیان این حقیقت است که خدای سبحان قائم بر خلق عالم و تدبیر آن است، پس او مالک ملک و فرمانروایی است و به هر که بخواهد ملک عطا می کند و هر که را بخواهد عزیز می گرداند و در یک کلام او عطاکننده خیر است به هرکس که بخواهد و گیرنده و سلب کننده ملک و عزت و هر خیر دیگری است، از هرکس که بخواهد؛ بر این اساس مضمون این دو آیه خارج از غرض سوره نیست(11) و اهل کتاب را از به نتیجه رسیدن دشمنی هایشان درباره اسلام ناامید می کند. قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیدِکَ الْخَیرُ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ«26» این آیه امر به التجاء به سوی خدای سبحان است که خیر مطلق در دست اوست و قدرت مطلق از آن اوست، تا خلاص گرداند از این دعاوی موهومه روییده در قلب منافقان و مشرکان و اهل کتاب متمرد از حق، پس آنان با ملک و عزت و غنایی که برای خویش قائل بودند، گمراه شدند و هلاک گشتند و ملتجی خود را در معرض افاضه مفیض خیر قرار می دهد، آنکه به هرکس که بخواهد بی حساب روزی می دهد.(12) «بَیَدِک الخَیرُ»: بر حصر خیر در خدای متعالی دلالت دارد و معنی آن چنین است: امر هر خیر مطلوبی در دست توست و تو عطاکننده آنی، بنابراین جمله در مقام تعلیل جمله های پیشین است ( از قبیل تعلیل خاص به عامی که خاص و غیر آن را شامل است )(13) « إِنَّکَ عَلَىَ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» در مقام تعلیل «بِیَدِکَ الْخَیْرُ» است، چون قدرت مطلقه خدا ایجاب می کند که هیچ کس بر چیزی قادر نباشد جز با اعطای قدرت به او از جانب خدا …؛(14) تُولِجُ اللَّیلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیلِ وَتُخْرِجُ الْحَی مِنَ الْمَیتِ وَتُخْرِجُ الْمَیتَ مِنَ الْحَی وَتَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَیرِ حِسَابٍ«27» مراد از اخراج زنده از مرده، اخراج مؤمن از صلب کافر است و مراد از اخرج مرده از زنده اخراج کافر از صلب مؤمن است.(15) این آیه بیانگر تصرف خدای متعالی در ملک حقیقی تکوینی است، چنانکه آیه پیشین توصیف تصرف او در ملک اعتباری وضعی و توابع آن بود.(16) در هریک از دو آیه این کلام، چهار نحو تصرف به صورت متقابل قرار داده شده است، در آیه نخست ایتاء ملک و نزع آن و بحذاء آنها داخل کردن شب در روز و روز در شب، در آیه دوم؛ اعزاز و اذلال در آیه اول و بحذاء آنها اخراج حی از میت و برعکس در آیه دوم؛(17) «وَتَرْزُقُ مَن تَشَاء بِغَیْرِ حِسَابٍ» بیان ایتاء ملک و عز و ایلاج و غیر آن است که پیش از این گفته شد؛ پس عطف تفسیری است و معنی آیه چنین می شود: تو در خلق خود به این انحاء تصرف می کنی، چون همانا تو هر که را بخواهی بی حساب روزی می دهی.(18)

1-2-2-ج- کلام 3. آیات 28 تا 32

نهی مؤمنان از دوستی و رابطه با کفار و دعوت ایشان به اطاعت از خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)
این آیات خالی از ارتباط با ماقبل نیست، بنا بر آنچه در آیات گذشته مطرح شد، مبنی بر اینکه مقام، مقام تعرض به حال اهل کتاب و مشرکان و تعریض به ایشان است؛ پس اگر مراد از کافران در این آیات اعم از اهل کتاب باشد، این آیات از تولی و امتزاج روحی با مشرکان و اهل کتاب نهی می کند و اگر مراد از کافران تنها مشرکان باشد، این آیات متعرض آنان است و مؤمنان را به ترک ایشان و اتصال به حزب الله و حب الله و طاعت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) دعوت می کند.(19) لَا یتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَنْ یفْعَلْ ذَلِکَ فَلَیسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاهً وَیحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ«28» مراد از اتخاذ کافران به عنوان ولی، امتزاج روحی با ایشان است، به گونه ای که به تأثر از ایشان در اخلاق و سایر شئون حیات و تصرف آنان در این امور منتهی شود.(20) «لَیْسَ مِنَ اللّهِ فِی شَیْءٍ» یعنی مستقر در چیزی از احوال و آثار حزب الله نیست.(21) در این آیه دلالتی آشکار بر اجازه تقیه هست، همانطور که از ائمه اهل بیت (علیهم السّلام) هم نقل شده است.(22) خدا در این آیه و آنچه بعد از دو آیه می آید، بندگانش را از خود بر حذر می دارد، یعنی خود خدای سبحان در این معصیت مخوف و واجب الإحتراز است، بدین معنی که بین مجرم و خدای متعالی چیز مخوف دیگری نیست … پس در این کلام شدیدترین تهدید وجود دارد و دو بار تکرار آن در یک مقام، بر این شدّت می افزاید …(23) قُلْ إِنْ تُخْفُوا مَا فِی صُدُورِکُمْ أَوْ تُبْدُوهُ یعْلَمْهُ اللَّهُ وَیعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ«29» یوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیرٍ مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَینَهَا وَبَینَهُ أَمَدًا بَعِیدًا وَیحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ«30» با توجه به اتصال سیاق، این آیه تتمه قولی است که در آیه پیشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به آن فرمان داد.(24) ظرف در این آیه متعلّق به مقدری مانند «أذکر» یا متعلّق به «یَعْلَمْهُ اللّهُ وَیَعْلَمُ» است.(25) «وَیُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ» در این آیه برای تشدید تهدید است؛ «وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ» هم دلیل دیگری بر تشدید تهدید است، چون امثال این تعبیر در موارد تحذیر و تخویف برای تثبیت تخویف به کار می رود، تا اذعان کند به اینکه متکلّم، جز خیر و صلاح مخاطب چیزی نمی خواهد.(26) قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَیغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ«31» خدای متعالی بنده خود را به ایمان به او و عبادت خالصانه خویش و اجتناب از شرک دعوت می کند؛ و شکی نیست که اخلاص در دین آنگاه به حقیقت شکل می گیرد که قلب انسان به معبود و مطلوبی، غیر از خدای متعالی متعلّق نباشد، مانند بت یا شریک یا غایتی دنیوی و حتی مطلوبی اخروی مثل رستگاری به بهشت یا خلاصی از آتش؛ و تنها متعلّق قلب او خدای متعالی باشد، پس اخلاص در دین تنها با حب خدا ممکن است.(27) پس بنده ای که از راه محبت به اخلاص رسیده است، آرزویی ندارد، جز اینکه خدای سبحان نیز او را دوست بدارد، همانطور که او خدا را دوست دارد، حقیقت امر این است، اما خدای متعالی هر محبتی را محبت به خویش نمی شمارد، بلکه محبت حقیقی مقتضی محبت همه امور مربوط به محبوب است و موجب خضوع و تسلیم در مقابل او است … پس واجب است که محبت خدا و اخلاص برای او با تدین به دین توحید و طریق اسلام باشد، زیرا تنها دین در نزد خدای سبحان اسلام است و این همان دینی است که انبیاء و رسل الهی به آن دعوت می کنند.(28) بر این اساس معنی این آیه چنین می شود: بگو اگر می خواهید با بناء بر حب حقیقی در عبودیت خویش برای خدا خالص شوید، پس از این شریعت مبتنی بر حب تبعیت کنید، که نتیجه آن اخلاص و اسلام و صراط مستقیم خداست که سالک خویش را به خدای متعالی می رساند، پس اگر در راه من از من تبعیت کنید، خدای متعالی شما را دوست خواهد داشت و این بزرگترین بشارت برای محب است و در این هنگام آنچه را می خواهید، می یابید.(29) ارتباط آیه با آیات پیشین که در مقام نهی از تولی کافران بود: از آنجا تحقق ولایت مقتضی تحقق حب بین انسان و ولی است، این آیه مؤمنان را دعوت می کند که اگر در ادعای ولایت خدا و در زمره حزب الله بودن خود صادق هستند، از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تبعیت کنند، چون ولایت خدا با اتباع کافران در هوای نفسشان سازگار نیست و جز با اتباع و همراهی در اهداف ولایتی نیست؛ بلکه ولایت خدا با اتباع از نبی او (صلی الله علیه و آله و سلم) تمام می شود، پس بر مدعی ولایت خدا واجب است که از رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) تبعیت کند، تا به ولایت خدا منتهی گردد.(30) قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لَا یحِبُّ الْکَافِرِینَ«32» آیه پیشین به اتباع رسول دعوت می کرد،(31) و اتباع پشت سر رفتن و پا جای پا گذاشتن است، پس ممکن نیست، جز آنکه متبَع سالک راهی باشد و راهی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن سلوک می کند، همان صراط مستقیم الهی است، یعنی همان شریعتی که خدای متعالی برای رسول خویش تشریع کرده است و طاعت رسول را واجب ساخته است، این آیه بار دیگر معنی اتباع را در قالب اطاعت بیان می کند، برای اشعار به این که راه اخلاصی که راه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است همان مجموع اوامر و نواهی و دعوت و ارشاد اوست، پس اتباع رسول در سلوک راهش، اطاعت خدا و رسول در شریعت تشریع شده است.(32) «فإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبُّ الْکَافِرِینَ» می فهماند که این آیه مبین آیه پیشین است، چون با نفی حب از کافران به امر اطاعت تمام می شود و آیه پیشین متضمن اثبات حب برای مؤمنان مطیع امر اتباع بود.(33)

2-2-2- قول دوم. آیات 33 تا 63

نفی دیدگاه غیر توحیدی اهل کتاب با تبیین حقیقت توحیدی ولادت، رسالت و عروج عیسی (علیه السلام)
به دنبال قول گذشته که کفر اهل کتاب را افشا کرد، این قول با تبیین حقایق توحیدی ولادت، رسالت و عروج عیسی (علیه السلام) نافی دیدگاه غیر توحیدی اهل کتاب درباره پیامبرشان عیسی (علیه السلام) است و بدین ترتیب اشکالات مهمی را به اعتقادات اهل کتاب وارد می کند و به صورت فعال آنان را از جایگاه تعرض به حقانیت دین اسلام و تضعیف ایمان و اتحاد مؤمنان ساقط می گرداند.
این قول پس از بیان برگزیده بودن آدم و نوح (علیهما السّلام) و آل ابراهیم (علیه السلام) و آل عمران ( آیات 33 تا 34 ) خبر می دهد که عیسی (علیه السلام) مولودی از بشر و دعوت کننده به توحید است ( آیات 35 تا 47 ) و پیام رسالت او هم توحید است ( آیات 48 تا 58 ) و بیان می دارد که او خدا نیست و مثل او در نزد خدا، مانند مثل آدم (علیه السلام) است ( آیات 59 تا 60 ) و در نهایت اعلام می دارد که اگر این حجج را در نفی الوهیت عیسی و دیدگاه غیر توحیدی تان کافی نمی دانید، پس بیایید تا مباهله کنیم و هریک از ما نابودی دروغ زن را از خدای متعالی مسئلت کنیم. ( آیات 61 تا 63 )

2-2-2-أ- کلام 33 تا 34

اصطفاء آدم (علیه السلام) و نوح (علیه السلام) و آل ابراهیم (علیه السلام) و آل عمران این کلام آغازگر قصص عیسی (علیه السلام) و ملحقات آن است و حق کلام را در این باره بیان کرده است؛
و در این آیات احتجاجی بر اهل کتاب هست؛ و این دو آیه رابط آیات بعدی با آیات قبلی است که متعرض حال اهل کتاب بود.(34) * إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ«33» آدم (علیه السلام) را بر جهانیان برگزید به اینکه او نخستین خلیفه از نوع انسانی است که خدا او را در زمین قرار داده است و نخستین کسی است که باب توبه به وسیله او گشوده شده است و نخستین کسی است که دین برای او تشریع شده است، پس همه اینها اموری است که هیچ کس با او در آنها مشارکت ندارد و چه بسیار منقبتی که برای او هست.(35) و اما نوح (علیه السلام) نخستین پیامبر از پنج پیامبر اولواالعزم صاحب کتاب و شریعت است و پدر دوم نوع انسان است و خدای متعالی در میان جهانیان بر او سلام کرده است.(36) مراد از آل ابراهیم (علیه السلام) و آل عمران افراد خاص از اهل ابراهیم (علیه السلام) و عمران و ملحقان به آنان است.(37) مراد از آل ابراهیم (علیه السلام) ذریه طیبه او از طریق اسماعیل (علیه السلام) است، البته آیه در مقام حصر نیست.(38) مراد از آل عمران، ظاهر آن است که منظور از عمران در این آیه پدر مریم (سلام الله علیها) است؛ و آیات کلام بعد که بیانگر قصه همسر عمران و مریم (سلام الله علیها) و عیسی (علیهما السّلام) یا آن دو نفر و همسر عمران است.(39) ذُرِّیهً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ«34» محصل معنی اینچنین است: خدای متعالی آنان را بر جهانیان برگزید و اصطفاء را به همه آنها سرایت داد، چون آنان ذریه ای با افراد متشابه هستند و در تسلیم قلوب و ثبات قول به حق به یکدیگر می مانند و همانا خدا ایشان را با اصطفاء بر جهانیان مورد نعمت قرار داده است، چون سمیع علیم است، گفته های ایشان را می شنود و آنچه را در قلبشان است، می داند.(40)

2-2-2-ب- کلام 2. آیات 35 تا 47

عیسی (علیه السلام) مولودی از بشر و دعوت کننده به توحید است؛ نه خدا
در کلام گذشته آل عمران در کنار آل ابراهیم (علیه السلام) به عنوان یکی از امت های برگزیده بشری معرفی شد و اینک سخن از عیسی (علیه السلام) یکی از پیامبران بزرگ مبعوث شده برای این قوم است، البته طرح این مباحث مقدمه ای برای نفی دیدگاه انحرافی و غیر توحیدی این قوم درباره عیسی (علیه السلام) است.

مطلب 1. ولادت مریم (سلام الله علیها) و کفالت زکریا (علیه السّلام):
إِذْ قَالَتِ امْرَأَتُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّی إِنَّکَ أَنْتَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ«35» آزادسازی فرزند از جانب پدر و مادر به این معنی است که او را از قید ولایت خود آزاد می کنند، در مسائل تربیتی و استفاده از فرزند برای اهداف مربوط به خود و اطاعت فرزند از پدر و مادر و با آزادسازی که نذر برای خدای سبحان است، فرزند در ولایت خدا داخل می شود و به عبادت و خدمت در عبادتگاه مشغول می گردد، البته تا زمانی که بر فرض نبود این تحریر می باید تحت ولایت والدین می بود.(41) فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّی وَضَعْتُهَا أُنْثَى وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَیسَ الذَّکَرُ کَالْأُنْثَى وَإِنِّی سَمَّیتُهَا مَرْیمَ وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیتَهَا مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ«36» با حسرت گفت پروردگارا من او را دختر زاییدم.(42) «َاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ * وَلَیْسَ الذَّکَرُ کَالأُنثَى» این دو جمله معترضه و گفته خدای سبحان است، نه همسر عمران؛ همسر عمران پیش از این جملات بر دختر بودن فرزند خویش اظهار تحسر کرد و مراد خدای متعالی از این دو جمله معترضه آن است که بفرماید: ما می دانیم که فرزند او دختر است،(43) اما بدینوسیله اراده کرده ایم که تمنای تاو را به احسن وجه و بهترین طریق محقق کنیم و اگر او می دانست که ما از دختر بودن فرزند او چه اراده ای داریم اینگونه حسرت نمی خورد و ناراحت نمی شد، در حالی که فرزند پسر که خواسته او بود، ممکن نبود که مانند این دختر بخشیده شده به او باشد و آنچه بر دختر بودن این فرزند مترتب می گردد بر او مترتب گردد فرزند پسر در نهایت اینگونه بود که مانند عیسی (علیه السلام) پیامبر باشد و معجزاتی مانند شفای ابره و اکمه و احیاء مردگان داشته باشد، اما این دختر کسی است که کلمه ی الله با او تمام خواهد شد و فرزندی بدون پدر به دنیا خواهد آورد و او و پسرش نشانه ای برای جهانیان خواهند بود، فرزندش در گهواره با مردم سخن خواهد گفت و روح و کلمه ای از جانب خدا خواهد بود، مثل او در نزد خدا مانند مثل آدم (علیه السلام) است و مواردی دیگر از آیات روشن که در خلق این فرزند دختر طاهره مبارکه و خلق پسرش عیسی (علیه السلام) هست.(44) مریم در لغت آنان به معنی عابده و خادمه است، پس گفته او که گفت: «وَإِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ» به منزله آن است که بگوید: من آنچه را که زائیده ام، برای تو نذر می کنم؛ دلیل این مدعا «فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا» در آیه بعد است.(45) تدبر در این آیات می فهماند که مادر مریم (سلام الله علیها) می دانست که از عمران صاحب فرزند پسری صالح خواهد شد، سپس چون حامله گشت و عمران دار فانی را وداع گفت، شک نداشت که آنچه در بطن اوست، همان فرزند موعود است، سپس چون او را زائید و خطای حدس او روشن شد، یقین کرد که آن فرزند از نسل این دختر به دنیا آمده خواهد بود، پس نذرش را از پسر به دختر تبدیل کرد و آن دختر را مریم (عابده خادمه) نامید و برای او و ذریه اش از شرّ شیطان رجیم، از خدا پناه خواست.(46) فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَکَفَّلَهَا زَکَرِیا کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیهَا زَکَرِیا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا قَالَ یا مَرْیمُ أَنَّى لَکِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یرْزُقُ مَنْ یشَاءُ بِغَیرِ حِسَابٍ«37» تقابل دو جمله نخست این آیه با دو جمله آخر آیه پیشین، مقتضی این انطباق است که «فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ» قبول و اجابت این گفته مادر مریم (سلام الله علیها) باشد: «وَإِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ … وَأَنبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا » قبول و اجابت این گفته مادر مریم باشد: «ِإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»، پس مراد از حُسن قبول، قبول نذر نیست، بلکه قبول آن دختر است از آن جهت که مریم (سلام الله علیها) نامیده شده است، پس معنی آن به اصطفاء مریم (سلام الله علیها) برمی گردد و قبلاً هم گفته شد که معنی استفاء تسلیم تام در مقابل خدای سبحان است؛ و مراد از رشد دادن نیکوی مریم (سلام الله علیها) اعطاء رشد به او و ذریه او و افاضه حیات به او و فرزندان اوست، حیاتی که پلیدی شیطان و آلودگی تسویل و وسوسه او به آن نرسد و این همان طهارت است.(47)

مطلب 2. تولد عجیب یحیی (علیه السلام)، مقدمه ولادت عجیب موسی (علیه السلام):
فَنَادَتْهُ الْمَلَائِکَهُ وَهُوَ قَائِمٌ یصَلِّی فِی الْمِحْرَابِ أَنَّ اللَّهَ یبَشِّرُکَ بِیحْیى مُصَدِّقًا بِکَلِمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَسَیدًا وَحَصُورًا وَنَبِیا مِنَ الصَّالِحِینَ«39» قَالَ رَبِّ أَنَّى یکُونُ لِی غُلَامٌ وَقَدْ بَلَغَنِی الْکِبَرُ وَامْرَأَتِی عَاقِرٌ قَالَ کَذَلِکَ اللَّهُ یفْعَلُ مَا یشَاءُ«40» این آیه بیانگر تعجب و استعلام حقیقت حال است نه استبعاد و استعظام با وجود بشارت صریح؛(48) «کذلک» خبر برای مبتدای محذوف است و تقدیر آن چنین است: «الأمر کذلک» و «اللّهُ یَفْعَلُ مَا یَشَاء» در مقام تعلیل مضمون «الأمر کذلک» است.(49) قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِی آیهً قَالَ آیتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَهَ أَیامٍ إِلَّا رَمْزًا وَاذْکُرْ رَبَّکَ کَثِیرًا وَسَبِّحْ بِالْعَشِی وَالْإِبْکَارِ«41» طلب نشانه از جانب زکریا (علیه السلام) برای این بوده است که بداند خطابی که به او مژده داد، خطابی رحمانی بوده یا شیطانی؟ و خدای متعالی نشانه رحمانی بودن این خطاب را اینگونه برای زکریا (علیه السلام) قرار داد که سه روز زبانش برای سخن گفتن با احدی قادر نبود، و تنها می توانست ذکر خدا بگوید.(50)

مطلب 3. بشارت ولادت عیسی (علیه السلام):
وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِکَهُ یا مَرْیمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَى نِسَاءِ الْعَالَمِینَ«42» این جمله معطوف به «إِذْ قَالَتِ امْرَأَهُ عِمْرَانَ» در آیه سی و پنجم است و همانند همان جمله شرح اصطفاء آل عمران است که در آیه سی و چهارم آمده بود.(51) این آیه بیانگر استجابت دعای مادر مریم (علیهما السّلام) است: «وَإِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ وِإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»؛ اصطفاء او قبول او برای عبادت و [ خدمتگذاری عبادتگاه ] است و تطهیر او اعتصام او به عصمت الهی است.(52) اصطفاء متعدی به علی مفید معنی تقدیم است و اصطفاء تنها مفید معنی تسلیم است، بنابراین «اصْطَفَاکِ عَلَى نِسَاء الْعَالَمِینَ» یعنی تو را بر سایر زنان جهان مقدم داشت؛ و وجه این تقدیم ولادت عیسی (علیه السلام) از او است.(53) یا مَرْیمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ وَاسْجُدِی وَارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ«43» یعنی ای مریم حال که اینگونه است و خدایت تو را برگزیده و بر زنان جهان مقدم داشته است، تو هم مطیع پروردگار خود باش و سجده کن و همراه راکعان رکوع کن.(54) ذَلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیبِ نُوحِیهِ إِلَیکَ وَمَا کُنْتَ لَدَیهِمْ إِذْ یلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَیهُمْ یکْفُلُ مَرْیمَ وَمَا کُنْتَ لَدَیهِمْ إِذْ یخْتَصِمُونَ«44» آنان درباره کفالت مریم (سلام الله علیها) با یکدیگر اختلاف و نزاع داشتند و تنها به قرعه راضی شدند و قرعه کفالت مریم به نام زکریا (علیه السلام) افتاد.(55) إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِکَهُ یا مَرْیمُ إِنَّ اللَّهَ یبَشِّرُکِ بِکَلِمَهٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیمَ وَجِیهًا فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَهِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ«45» «کلمه» در اصطلاح قرآن کریم آن است که اراده خدای متعالی بوسیله آن ظهور می یابد.(56) مراد از کلمه عیسی (علیه السلام) است، از آن جهت که کلمه ایجاد است. همه موجودات با کلمه تکوین « کن » موجود شده اند، اما از آنجا که عیسی (علیه السلام) بدون وساطت اسباب عادی بوجود آمده است، به منزله آن است که خود او کلمه ایجاد است.(57) رسم بنی اسرائیل بر این بود که وقتی کسی به پادشاهی آنان برگزیده می شد، کاهنان او را با روغن مقدس مسح می کردند تا ملک او مبارک گردد، آنگاه آن ملک مشیح (مسیح) نامیده می شد؛ از کتب بنی اسرائیل به دست می آید که حضرت عیسی (علیه السلام) از آن جهت مسیح نامیده شده است که بشارت او متضمن ملک او بوده است و همانا در بنی اسرائیل ملکی ظاهر خواهد شد که منجی ایشان است.(58) « عیسی » به معنی « یشوع » است و آن را به منجی تفسیر کرده اند.(59) وَیکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلًا وَمِنَ الصَّالِحِینَ «46» این آیه سخن گفتن آن حضرت را با مردم در دو سوی عمرش بیان می دارد و اشاره دارد به اینکه آن حضرت تا سن کهولت یعنی میانسالی در میان مردم زندگی می کند و به سن پیری نمی رسد.(60) او در گهواره به طور تام و کامل که مورد توجه انسانهای عاقل است، با مردم سخن گفت، همانطور که کهول سخن می گویند.(61) قَالَتْ رَبِّ أَنَّى یکُونُ لِی وَلَدٌ وَلَمْ یمْسَسْنِی بَشَرٌ قَالَ کَذَلِکِ اللَّهُ یخْلُقُ مَا یشَاءُ إِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یقُولُ لَهُ کُنْ فَیکُونُ«47»
ادامه دارد…

پی‌نوشت‌ها:

1- المیزان، ج3، ص120.
2- همان.
3- همان، ص121.
4- همان.
5- همان، ص122.
6- همان، ص123.
7- همان، ص124.
8- همان.
9- همان، ص125.
10- همان، ص128.
11- همان.
12- همان.
13- همان، ص134.
14- همان، ص135.
15- همان، ص136.
16- همان.
17- همان.
18- همان، ص137.
19- همان، ص151.
20- همان.
21- همان، ص152.
22- همان، ص153.
23- همان.
24- همان، ص155.
25- همان.
26- همان، ص157.
27- همان.
28- همان، ص158.
29- همان، ص159.
30- همان.
31- همان.
32- همان، ص161.
33- همان.
34- همان، ص164.
35- همان، ص165.
36- همان.
37- همان.
38- همان، ص166.
39- همان، ص167.
40- همان، ص168.
41- همان، ص170.
42- همان، ص171.
43- همان.
44- همان، ص172.
45- همان.
46- همان، ص173.
47- همان.
48- همان، ص177.
49- همان، ص178.
50- همان، ص179.
51- همان، ص188.
52- همان.
53- همان، ص189.
54- همان.
55- همان، ص190.
56- همان، ص192.
57- همان، ص193.
58- همان، ص194.
59- همان.
60- همان، ص195.
61- همان، ص196.
منبع مقاله :
طرح راهنمای مربی تدبر در سوره های قرآن کریم 3 و 4، دبیرخانه ی شورای عالی انقلاب فرهنگی، دبیرخانه ی شورای تخصصی توسعه فرهنگ قرآنی، بهار 1388

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید