عصر غیبت (20) تاریخ غیبت

عصر غیبت (20) تاریخ غیبت

نویسندگان : پور سید آقایی ، جباری ، عاشوری ، حکیم

2 – تاریخ غیبت و چگونگى آغاز آن

الف – آغاز غیبت امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشریف )
در میان علماى اسلام در مورد آغاز ((غیبت صغرى ))چند نظر وجود دارد:
1 – برخى ، آغاز ((غیبت صغرى )) را از جریان سرداب مى دانند؛ یعنى زمانى که مأموران ((معتمد)) ، خلیفه عباسى به منزل آن حضرت در ((سامرا))مورد تاخت و تاز قرار دادند تا آن حضرت را دستگیر کنند، آنان معتقدند: حضرت ((حجت ))از این تاریخ به بعد از دیده ها پنهان و ((غیبت صغرا)) ى آن حضرت آغاز شد.
ما در صفحات آینده در بحث داستان سرداب ، خواهیم گفت که این سخن از اساس نادرست است و امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشریف ) از هنگم حمله عباسیان به سرداب از دیده ها پنهان نشد، بلکه قبل از آن ، غیبت آن حضرت (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) آغاز شده بود.
2 – برخى همانند شیخ مفید، آغاز غیبت صغرى را از هنگام ولادت آن حضرت مى دانند. (623) این نظر بر خلاف نظر مشهور است و اکثر علماى امامیه این نظر را قبول ندارند.
3 – نظر سوم این که ، آغاز غیبت صغرى از هنگام شهادت ابومحمد، امام حسن عسکرى علیه السلام و آغاز سفارت اولین سفیر امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف )، ((عثمان بن سعید عمرى ))از تاریخ هشتم ربیع الاول سال (260 ه -)، آغاز شد و این دوره تا تاریخ پانزدهم شعبان سال (329 ه -) هنگام درگذشت آخرین نایب خاص حضرت ، ((على بن محمد سمرى ))به مدت 69 سال و اندى ادامه داشت . (624)
این دیدگاه مورد قبول اکثریت قاطع علماى امامیه است . (625) دوره اختفاى امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) جزء غیبت صغراى آن حضرت نیست ؛ زیرا غیبت صغرى ، مربوط به عصر امامت آن حضرت است و در طول غیبت صغرى ، حضرت 4 سفیر داشت .
چند سالى که آن حضرت در زمان پدر گرامى اش (امام حسن عسکرى علیه السلام ) در اختفا به سر مى برد، دوره امامت آن حضرت است ، به بیان دیگر در دوره غیبت صغرى دو خصیصه وجود داشت ، یکى امامت امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) و دیگر سفارت و نیابت ((نواب اربعه )) ، که با توجه به این دو خصیصه دوره اختفا جزء صغرى به حساب نمى آید. (626) چون که هیچ یک از این دو خصیصه در دوره اختفا وجود نداشت .

ب : شهادت امام حسن عسکرى علیه السلام
((معتمد))خلیفه عباسى همواره از محبوبیت و پایگاه اجتماعى امام ابومحمد عسکرى علیه السلام نگران بود و هنگامى که دانست با وجود همه محدودیت هایى که نسبت به آن حضرت روا داشته بود، نه تنها از پایگاه مردمى و نفوذ معنوى آن حضرت کاسته نشده ، بلکه بیش از پیش ‍ محبوب دلهاى مردم گردیده ، بر نگرانى و وحشتش افزوده شد و سرانجام در صدد قتل آن حضرت برآمد و به شکل مرموزانه و مخفیانه ، حضرت را مسموم نمود،(627) و شیعیان را از بهره مندى انوار هدایت آن امام همام محروم ساخت .
اینگونه به شهادت رساندن در گذشته نیز وجود داشت و در مواردى خلفاى امورى و عباسى این سیاست را به اجرا درآورده بودند و امامان شیعه علیهم السلام نیز کوشیده بودند تا نقشه هاى شوم آنها را به شکل هاى گوناگون براى مردم آشکار نمایند تا چهره واقعى آنان براى آیندگان روشن شود.
امام عسکرى علیه السلام با دانش ویژه اى که داشت ، پیش بینى کرد که در آینده اى نه چندان دور زندگى دنیا را ترک خواهد کرد و راهى پیشگاه خداوند خواهد شد. آن امام همام ، شهادت خود را در آینده نزدیک را به مادر بزرگوارش خبر داد و گفت : در سال (260 ه -) حادثه اى اتفاق مى افتد. و آن همانا شهادت امام توسط عمال حکومت عباسى خواهد بود.
قلب مادر از این خبر هولناک به درد آمد و آثار غم و اندوه در او پدیدار گردید و گریست . امام علیه السلام مادرش را تسلى داد و گفت :
((مادر! امر خدا حتمى است ، بى تابى مکن !)) .
در سال (260 ه -) آن مصیبت اتفاق افتاد و همان گونه که آن حضرت خبر داده بود در آن سال ، امام عسکرى علیه السلام به شهادت رسید. (628)
چند روز قبل از شهادت ، آن حضرت را نزد طاغوت زمان ((معتمد)) عباسى بردند، در حالى که ((معتمد))سخت ناراحت بود، چون مى دید و مى شنید که مردم همگى ، امام ابومحمد علیه السلام را تعظیم و احترام مى کنند و او را در فضیلت ، بر همه علویان و عباسیان ، مقدم مى دارند. از این جهت در پى قتل آن حضرت برآمد و زهر کشنده اى را به وى خوراند. (629)
امام علیه السلام همین که زهر را خورد، تمام بدن شریفش مسموم شد و در بستر بیمارى افتاد و به درد شدیدى دچار گردید.
((معتمد))به 5 نفر از خواص و درباریانش از آن جمله به ((نحریر)) دستور داد که مواظب خانه امام علیه السلام باشند و تمام امور و جریانها را زیر نظر بگیرند، همچنین به پزشکان دستور داد که هر صبح و شام از حال امام علیه السلام باخبر باشند، همین که روز دوم فرا رسید به ((معتمد)) خبر دادند که بیمارى حضرت وخیم شده است . ((معتمد))به پزشکان فرمان داد که حق ندارند از منزل امام بیرون روند. و به دلیل اینکه حال امام عسکرى علیه السلام رو به وخامت نهاده بود، گفت : از کنار بستر او جدا نشوند. ((معتمد)) ، ((حسین بن ابى شوارب )) ، قاضى القضاه را به همراه 10 نفر به منزل امام فرستاد و به آنان دستور داد که شب و روز در آنجا باشند و جریانها را زیر نظر بگیرند و بعد شهادت دهند که امام به مرگ طبیعى از دنیا رفته است . با این وجود پزشکان مأمور خلیفه ، 15 نفر دیگر از سوى ((معتمد))خلیفه عباسى در خانه حضرت بودند.
امام عسکرى علیه السلام در شب رحلت در یک اتاق ، به دور از چشم از مأموران حکومت نامه هاى بسیارى به نقاط مختلف شیعه نشین نوشت و آن را به وسیله پیکى ارسال نمود. (630)
حال امام بدتر شد، پزشکان از او ناامید شدند و هر لحظه به مرگ نزدیکتر مى شد. در لحاظ آخر زندگى ، همواره زبانش به ذکر خدا مشغول بود و او را ستایش مى کرد و لب هاى مبارک از تلاوت قرآن مجید باز نمى ایستاد. سرانجام امام علیه السلام روبه سمت قبله معظمه کرد و روح پاکش به پیشگاه خدا پرواز نمود.
این حادثه جانگداز، روز جمعه هشتم ربیع الاول سال (260 ه -) بعد از نماز صبح اتفاق افتاد.
ارتحال نابهنگام آن امام بزرگوار ضایعه بزرگى بود که در آن روزگار بر مسلمانان وارد شد و آنان رهبر و پیشواى محبوب و مصلح بزرگ خود را از دست دادند؛ کسى که همواره غمخوار ضعیفان و یتیمان و مستمندان بود.
ناله و شیون از خانه امام علیه السلام بلند شد و کم کم صداى ضجه و ناله زنان و مردان و کودکان آل على در سراسر ((سامرا))به گوش رسید.
خبر شهادت امام علیه السلام در سراسر شهر ((سامرا))پیچید. این خبر همچون صاعقه اى هولناک بود که تمام مسلمانان را به سرعت به منزل امام علیه السلام رسانید. همگى مشغول گریه کردن و نوحه سرایى بودند. تمام ادارات دولتى شهر تعطیل شد، مردم به احترام امام علیه السلام بازارها را بستند و در شهر عزادارى کردند. گویى شهر ((سامرا))به صحراى قیامت تبدیل شده بود. (631)
((سامرا))در تمام طول تاریخ خود چنان تشییعى را ندیده بود که امواج خروشانى از انسانها از طبقات مختلف با گرایش ها و عقاید گوناگون همه را گرد هم آورد و همگى سخن از فضایل ، ویژگى ها و صفات امام بزرگوار، امام حسن عسکرى علیه السلام مى گفتند و درباره خسارت و زیان جبران ناپذیرى که به مسلمانان وارد شده بود، بحث مى کردند.(632) ((عثمان بن سعید عمرى ))متصدى امر غسل ، کفن و دفن حضرت شد. (633)
این سخن با اعتقاد شیعه به این که امام را باید امام بعدى غسل دهد، کفن کند و نماز بخواند، منافاتى ندارد، چون که اولا: این امر مربوط به حالت عادى است ، نه در شرایط سخت و مورد تقیه ، ثانیا: ((عثمان بن سعید عمرى ))به نیابت از حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه الشریف ) عهده دار تجهیز پیکر مطهر امام عسکرى علیه السلام بود.
و ثالثا: ممکن است در همین شرایط به صورت مخفى حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه الشریف ) به این امر مبادرت نموده بود، لیکن به جهت شرایط خفقان و تقیه به ظاهر ((عثمان بن سعید عمرى ))تصدى این امر را بر عهده گرفته باشد. در هر حال ، ((عبیدالله بن خاقان ))مى گوید:
((وقتى جنازه امام علیه السلام آماده دفن شد، خلیفه برادر خود ((ابوعیسى بن متوکل ))را فرستاد تا بر جنازه آن حضرت نماز بگزارد. هنگامى که جنازه را براى نماز بر روى زمین گذاشتند ((ابوعیسى )) نزدیک شد و صورت آن حضرت را باز کرد و آن را به علویان ، عباسیان ، قاضیان ، نویسندگان و دیگر شاهدان ، نشان داد و گفت :
این ((ابومحمد عسکرى ))است که به مرگ طبیعى درگذشته است و فلان و فلان از قضات و پزشکان و خدمتگزاران خلیفه نیز شهادت مى دهند! بعد روى جنازه را پوشاند و بر او نماز خواند و فرمان داد که جنازه را براى دفن ببرند.))
این شیوه تجربه شده حکام عباسى در مورد امامان شیعه علیهم السلام بود و مردم به ویژه شیعیان نیز کم و بیش با این شیوه آشنایى داشتند.
بنا به نقل ((شیخ صدوق ))قبل از اقامه این نماز، نمازى دیگر بر بدن آن حضرت در لحظاتى قبل در درون خانه اقامه شد. ((عقید خادم )) از منزل خارج شد و به ((جعفر))که بر در خانه ایستاده بود و شیعیان به او تعزیت مى گفتند، گفت : یا سیدى کفن فقم للصلاه علیه . (سرورم برادرت را کفن کردند. پس بر او نماز بخوان ). ناگهان امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشریف ) جلو آمد و گفت : تأخر یا عم ! فانا احق بالصلاه على ابى . (عمو عقب بایست من سزاوارترم که بر جنازه پدرم نماز بخوانم ).(634)
طبق نقل مشهور، امام عسکرى علیه السلام در اول ماه ربیع الاول (260 ه -) با زهرى که ((معتمد))براى آن حضرت تدارک دیده بود بیمار شد و در هشتم همان ماه رحلت نمود. بنابراین ، امامت امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشریف ) از همین تاریخ آغاز شد و آن حضرت تا به امروز در پس ‍ پرده غیبت قرار دارد. به امید روزى که آن حضرت ظهور کند و جهان را پر از عدل و قسط گرداند.

ج : تلاش حکومت براى یافتن امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشریف )
همانگونه که در فصل پنجم گذشت ، اخبار امامت دوازده امام علیهم السلام از پیامبر صلى الله علیه و آله و عترت آن حضرت ، در بین شیعیان رواج داشت . خلفاى عباسى به مقابله با این باور و جلوگیرى از عملى شدن این خبرها که مربوط به آینده بود، سخت کوشیدند. آنان به مانند فرعون که از ولادت ((موسى بن عمران )) ، واهمه داشت ، از تولد حضرت مهدى (عج الله تعالى فرجه الشریف )، امام دوازدهم شیعیان نگران بودند که نکند ظهور کند و بساط حکومت و عیاشى آنان را بر هم زند.
از همین روى ، امام عسکرى علیه السلام را در محاصره قرار دادند و در پى آن بودند که اگر فرزندى از او به دنیا آمد، او را به قتل برسانند و نگذارند ((مهدى ))دوازدهمین امام شیعیان به امامت برسد و مشکلى براى آنان به وجود آورد.
امامان اهل بیت علیهم السلام با دانش برترى که داشتند، پیشاپیش غیبت امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشریف ) را خبر دادند و این نقشه عباسیان را باطل نمودند. به همین جهت خبر ولادت امام مهدى (عج الله تعالى فرجه الشریف ) مخفى نگه داشته شد و تنها برخى از خواص شیعه به این موضوع آگاه بودند.
بعد از شهادت امام عسکرى علیه السلام کم کم این خبر پخش شد که از آن امام علیه السلام پسرى متولد شده و او امام دوازدهم و ((مهدى موعود)) است .
پخش این خبر موجب هراس در بین عباسیان شد؛ چرا که معلوم شد از ((ابومحمد)) ، پسرى به جا مانده است . از این رو، به دستور ((معتمد)) عباسى عده اى از ماموران وارد منزل امام علیه السلام شدند و اثاثیه آن حضرت را بازرسى و سپس مهر و موم کردند و در صدد یافتن فرزندش ‍ برآمدند، ولى موفق نشدند.
((معتمد)) دستور داد که عده اى قابله ها، زنان و کنیزان آن حضرت را معاینه کنند و اگر اثرى از حمل در آنان مشاهده کردند، به خلیفه گزارش ‍ دهند.
روایت شده است که یکى از قابله ها احتمال داد، یکى از کنیزان حضرت حامله است ، این خبر به گوش خلیفه رسید و او دستور داد تا آن کنیز را در محلى زیر نظر داشته باشند. پس یکى از درباریان و پیشکاران مخصوص ‍ خلیفه به نام ((نحریر)) به همراه تعدادى از زنان مراقب حال وى شدند تا درستى یا نادرستى این گزارش معلوم شود.
مدتى مراقب آن کنیز بودند تا سرانجام روشن شد که این گزارش درست نبوده و اثرى از حمل وجود ندارد. (635)
همچنین نوشته اند: ((نرجس خاتون ))مادر گرامى امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) همواره تحت نظر بود تا این که حوادث گوناگونى حکام عباسى را به خود مشغول کرد و از آن بانو در جهت دستیابى به حضرت دست کشیدند. آن حوادث از این قرار است :
1 – درگیرى با ((یعقوب بن لیث صفارى ))که پس از غلبه بر ((فارس )) به سوى ((بغداد))حرکت کرد و در درگیرى با ((موفق )) ، پسر ((متوکل ))شکست خورد و به ((فارس ))عقب نشینى کرد.
2 – خروج ((معتمد))و ((متوکل ))از ((سامرا))و سفر به ((بغداد)) به خاطر غائله ((یعقوب لیث )) .
3 – مرگ ((عبیدالله بن یحیى بن خاقان )) ، وزیر ((معتمد))در سال (263 ه -).
4 – مرگ قاضى القضاه ، ((حسین بن ابى شوراب ))در سال (261 ه -) که او مأمور کنترل ((نرجس خاتون ))و دیگر زنان بود.
5 – ادامه قیام ((صاحب زنج ))یا ((زنگیان ))که مشکلات زیادى براى عباسیان به وجود آورد.

د: اقدامات جعفر
((جعفر)) برادر امام عسکرى علیه السلام بر خلاف سیره پدر و برادر گرامى اش رفتار مى کرد. از امام هادى علیه السلام درباره پسرش ((جعفر)) روایت شده است که به بعضى از اصحابش فرمود:
تجنبوا ولدى جعفر فانه منى بمنزله ابن نوح …، ((از فرزندم ((جعفر))دورى کنید، چرا که او (در سیره ما نیست و) نسبت به من ، به منزله فرزند نوح است …))(636)
((جعفر))پس از رحلت امام عسکرى علیه السلام به یک سرى اقدامات روى آورد که در شان او نبود. اینک به برخى از آنها اشاره مى کنیم .

نماز بر پیکر امام علیه السلام
((جعفر)) در آغاز، خواست که بر پیکر برادر، نماز بخواند که ناگهان امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) ظاهر شد و فرمود: تاخر یا عم فانا احق بالصلاه على ابى ، (اى عمو! کنار برو، من شایسته ترم که بر جنازه پدرم نماز بخوانم ).(637)

ادعاى امامت و جانشینى
((جعفر)) به وزیر عباسى ((عبیدالله بن خاقان ))گفت : مقام برادرم را به من بدهید، من سالانه مبلغ 000/20 دینار بابت آن به شما مى پردازم .
وزیر در پاسخ به این خواسته ((جعفر))گفت : ((اى احمق ! سلطان براى کسانى که گمان مى کنند پدر و برادر تو امام بودند شمشیرش را آماده کرده است ، با این وجود موفق نشده است آنان را از این عقیده منصرف نماید، اگر تو نزد شیعیان از همان مقام پدر و برادرت بهره مندى نیازى به تأیید سلطان و یا غیر سلطان ندارى و اگر آن مقام را ندارى سلطان نمى تواند این مقام را به تو بدهد.))
سپس وزیر، او را مورد اهانت قرار داد و دیگر اجازه نداد که ((جعفر))به نزدش برود. او پس از ناامیدى از وزیر، به نزد سلطان رفت و این خواسته را با او در میان گذاشت و مانند همان پاسخ را از خلیفه عباسى نیز دریافت نمود.(638)
با توجه به همین ادعاى دروغین است که ((جعفر))پسر امام هادى علیه السلام در تاریخ ((جعفر کذاب ))معروف شده است .

ادعاى ارث
((جعفر))در اقدامى دیگر کوشید تا اموال امام علیه السلام را تصاحب نماید. او گفت ، برادرش ابومحمد علیه السلام فرزندى ندارد و تنها وارث برادر او است . حکومت هم اجازه داد تا بر اموال برادر مسلط شود.(639)
تحریک حکومت براى دستگیرى امام مهدى(عجل الله تعالى فرجه الشریف )
((جعفر)) با داشتن آگاهى به وجود فرزندى براى برادرش امام حسن عسکرى علیه السلام و پس از ناامیدى از این که خود را جانشین برادر قرار دهد، به معرفى امم مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) به حکام عباسى و سعایت از او اقدام نمود، و این پس از ناکام شدنش در بابر هیئت قمى ها بود. ((جعفر))از پاسخ دادن به آنان عاجز ماند و براى سعایت از آنان به نزد خلیفه رفت و خلیفه هم به هیئت قمى ها گفت : پول هایى که براى ((ابومحمد))آورده اید به ((جعفر))بدهید، آنان گفتند: ما تنها با شرایطى این پول را تحویل مى دهیم ؛ زیرا مردمى که این پول ها را به ما داده اند چنین شرطى را قرار داده اند. ((جعفر))خواست که خلیفه آنان را زندانى کند، اما خلیفه به خواسته ((جعفر))پاسخ منفى داد و آنان را آزاد نمود.
در خارج از شهر امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) خادمش را به سوى آنان فرستاد و با دادن نشانى و گزارش هایى که حضرت بیان داشت ، آنان اموال را تحویل دادند.
((جعفر))مجددا به نزد ((معتمد))خلیفه عباسى رفت و گفت : هیئت قمى ها اموال را به مهدى عج تحویل داده اند. به این ترتیب مقدمات هجوم به بیت امام (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) فراهم شد. آنان منزل امام را غارت کردند، امام علیه السلام از غفلت آنان استفاده کرد و از منزل خارج شد، امام مادر گرامى حضرت را دستگیر و بازجویى کردند و… .

توبه جعفر
در پایان این بحث متذکر مى شویم که امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) در توقیعى در پاسخ به پرسش یکى از شیعیان درباره عمویش ((جعفر)) ، به ((محمد بن عثمان بن سعید عمرى ))مى نویسد که عمویش ((جعفر))و فرزندانش ؛ مانند برادران حضرت یوسف علیه السلام سرانجام کار توبه کرده اند. (اما سبیل عمى جعفر و ولده فسبیل اخوه یوسف على نبینا و آله و علیه السلام .) (640)

ه -: داستان سرداب
راستى امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) در کجا و چگونه غایب شد؟ آیا در سرداب منزل پدرش غایب شد و هنوز نیز در آنجا است ؟
در این باره به شیعه تهمت هایى زده اند و مى گویند: شیعه معتقد است که مأموران خلیفه عباسى به منزل حضرت در ((سامرا)) هجوم آورده اند، تا او را دستگیر کنند. و آن حضرت که در آن هنگام در سرداب بود، از دیده ها پنهان شد و تاکنون در آنجا بدون آب و غذا زندگى مى کند و روزى از آنجا ظهور خواهد کرد. این داستان چنان شهرت یافته است که وى را ((صاحب سرداب ))لقب داده اند.
این در حالى است که در منابع شیعى و کتاب هایى امامیه ، هیچ نامى از ((سرداب ))نیست . نویسندگان اهل سنت در نوشته هاى خود بر این نظر اصرار مى ورزند و متأسفانه این سخن دستاویزى براى حمله برخى از آنان به ((تشیع ))گردیده است . (641)
آنان پنداشته اند که شیعیان در میان سرداب ، امام خود را مى جویند و ظهورش را از آن نقطه انتظار مى کشند؛ از این جهت ، تهمت هایى به شیعه زده و در این زمینه به خود زحمت مراجعه به منابع شیعه را نداده اند.
در حالى که براساس تاریخ و روایات شیعه ، امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) از هنگام ولادت در اختفا به سر مى برد و بنا به مصالحى تولد و زندگى او آشکار نبود و بعد از رحلت پدر گرامى ، غیبت صغراى آن حضرت ، آغاز شد. امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) بعد از نماز گزاردن بر پیکر پاک پدر و تدفین آن حضرت ، وارد منزل شد و دیگر کسى آن حضرت را در اجتماع و در میان مردم ندید.(642)
آن حضرت بنا به روایات شیعى در میان مردم زندگى مى کند و در موسم حج حاضر مى شود، ولى مردم او را نمى شناسند.(643)
خانه اى که از آن سخن گفته مى شود، دو قسمت داشت ؛ یک قسمت براى مردان و قسمت دیگر براى زنان ، یک سرداب هم زیر اطاق ها قرار داشت که در روزهاى گرم ، اهل خانه در آن سرداب زندگى مى کردند.
شیعه این خانه و این سرداب را محترم مى دارد؛ زیرا امامانشان در این خانه زندگى مى کردند، و در همین خانه ، امام هادى علیه السلام ، امام عسکرى علیه السلام و نیز امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) خداوند سبحان را عبادت مى کردند. این یک امر معقول و طبیعى است که به جهت علاقه مندى به پیشوا و رهبر دینى ، آن چه متعلق به او است محترم داشته شود، در میان تمامى ادیان و مذاهب چنین است و شیعه از این عشق و احترام به مکان هاى مقدس و مشاهد مشرفه دفاع مى کند. و آن را از مصادیق فى بیوت اذن الله ان ترفع . مى داند؛ اما این احترام ، غیر از آن تهمت هاى مخالفان ، به شیعه است .
حقیقت این است که داستان غیبت حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) در سرداب ((سامرا))و زندگى کردن آن حضرت در این مکان ، دروغ و بهتانى بیش نیست و هیچ یک از بزرگان شیعه ، چنین باورى نداشته و ندارند.(644)

دو گزارش تاریخى در باره سرداب
در آغاز خلافت ((معتضد))عباسى ، در سال (279 ه -) دوبار خانه امام عسکرى علیه السلام از سوى حکومت تفتیش شد.
یک بار ((معتضد))سه نفر را به صورت مخفیانه به خانه حضرت فرستاد و فرمان داد: هر کسى را که در آن خانه یافتید، بکشید و سرش را براى من بیاورید، این سه نفر وارد خانه شدند و یک اطاق مخفى یافتند که پرده اى زیبا داشت . هنگامى که پرده را بالا زدند، گویا دریایى پر از آب دیدند که در انتهاى آن مردى با بهترین هیئت ، روى حصیرى بر آب ایستاده و مشغول نماز است . دو نفر وارد آب شدند، و آنگاه که نزدیک بود غرق شوند با اضطراب از آن خارج شدند. ساعتى بیهوش ماندند؛ سرانجام سرپرست آنان از فرد نمازگزار عذرخواهى کرد، ولى آن فرد نمازگزار بدون التفات به آنان نمازش را ادامه داد. این سه نفر پیش خلیفه رفتند و آنچه را که دیده بودند براى او بیان داشتند. خلیفه گفت : این سخن را به هیچ کس نگویید.
بار دیگر در پى این حادثه ((معتضد))حمله دیگرى را ترتیب داد و گروه بیشترى را به خانه امام عسکرى علیه السلام فرستاد، این گروه وقتى وارد خانه شدند، از درون سرداب صداى قرائت قرآن شنیدند، پس بر در سرداب ایستادند و مراقب بودند تا کسى از آنجا خارج نشود. فردى که درون سرداب بود (گویا امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) از غفلت آنان استفاده کرد و از سرداب خارج شد. وقتى رئیس آنان آمد، گفت : داخل سرداب شوید و فردى را که قرآن مى خواند دستگیر کنید، گفتند: مگر او را ندیدى که خارج شد؟ گفت : پس چرا او را دستگیر نکردید؟ گفتند: گمان کردیم تو او را دیده اى . بنابراین اقدامى نکردیم .(645)
تنها موردى که نام سرداب در ارتباط با حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشریف ) در روایات شیعى وجود دارد این دو مورد است و مربوط به 19 سال پس از شروع غیبت صغرى است ؛ آن هم با این مضمون که آن حضرت از سرداب خارج شد. این داستان کجا و داستان ساختگى شروع غیبت از سرداب و بقاى حضرت در آن سرداب و اجتماع شیعه در آن مکان در هر صبح و شام و انتظار خروج حضرت کجا؟!
… ادامه دارد.

پی نوشت :

623- الارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 340.
624- تاریخ الغیبه الصغرى ، ص 345.
625- حیاه الامام محمد المهدى علیه السلام ، باقر شریف القرشى ، ص 114 – 115.
626- سید محمد صدر در این باره مى نویسد: ((از برخى نقل شده است که مدت غیبت صغریاى حضرت حجت علیه السلام 74 سال بود. این یا مبنى بر تسامح است و یا آن که آغاز غیبت صغرى را از هنگام ولادت امام مهدى علیه السلام ؛ یعنى سال (255 ه -) دانسته اند. و البته این ادعا مبنى بر تسامح است . زیرا امام مهدى علیه السلام گرچه در زمان حیات پدر گرامى اشت مخفى بود، ولى این اختفا را نباید جزء غیبت صغرى به حساب آورد. چون که امام مهدى علیه السلام در زمان حیات پدر بزرگوارش مسؤ ولیت امامت را بر دوش نداشت . به هر صورت بعد از پدر، این منصب به آن حضرت موکول گردیده است .))(تاریخ الغیبه الصغرى ، سید محمد صدر، ص 341).
627- سیره الائمه الاثنى عشر، هاشم معروف الحسنى ، ج 2، ص 492.
628- نهج الدعوات و منهج العبادات ، على بن موسى بن محمد بن طاووس ، ص 275، (به نقل از: حیاه الامام العسکرى علیه السلام ، باقر شریف القرشى ).
629- الارشاد، مفید، ص 383 (به نقل از: حیاه الامام العسکرى علیه السلام ).
630- کمال الدین و تمام النعمه ، صدوق ، ج 2، ص 373 – 474؛ بحارالانوار، مجلسى ، ج 50، ص 327 – 329؛ الکافى ، کلینى ، ج 1، ص 505.
631- الارشاد، مفید، ص 362 (به نقل از: حیاه الامام العسکرى علیه السلام ).
632- حیاه الامام العسکرى علیه السلام .
633- الغیبه شیخ طوسى ، ص 216.
634- کمال الدین و تمام النعمه ، صدوق ، ج 2، ص 475.
635- الکافى ، کلینى ، ج 1، ص 505؛ بحارالانوار، مجلسى ، ج 50، ص 328 – 329؛ کمال الدین و تمام النعمه ، صدوق ، ج 2، ص 476.
636- سیره الائمه الاثنى عشر، هاشم معروف الحسنى ، ج 2، ص 534.
637- کمال الدین و تمام النعمه ، صدوق ، ج 2، ص 475.
638- همان ، ج 2، ص 379؛ سیره الائمه الاثنى عشر، ج 2، ص 534 – 535؛ الکافى ، کلینى ، ج 1، ص ‍ 505.
639- الغیبه ، شیخ طوسى ؛ الکافى ، ج 1، ص 505.
640- الغیبه ، شیخ طوسى ؛ الکافى ، ص 176؛ کمال الدین ، ج 2، ص 384.
641- منتخب الاثر، لطف الله صافى ، ص 372.
642- ر. ک : حیاه الامام المهدى علیه السلام ، باقر شریف القرشى ، ص 115 – 120.
643- الکافى ، کلینى ، ج 1، ص 337؛ کمال الدین و تمام النعمه ، صدوق ، ج 2، ص 440.
644- اقتباس از: مجله حوزه ، ش 71 – 70، ویژه بقیه الله الاعظم علیه السلام ، ص 44 – 45.
645- بحارالانوار، مجلسى ، ج 52، ص 51.
منبع:کتاب تاریخ عصر غیبت

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید