علاقه پیامبر (ص) به حسین (ع)

علاقه پیامبر (ص) به حسین (ع)

نویسنده:محمد محمدی اشتهاردی
عصر رسول خدا (ص) بود، حسین (ع) دوران کودکی را می گذرانید، روزی حسین (ع) در آغوش گرم پیامبر (ص) بود و پیامبر (ص) با او بازی می کرد و او را می خندانید. عایشه گفت : ای رسول خدا! چقدر این کودک را دوست داری ، و با دیدار او شادمان می شوی ؟ پیامبر (ص) در پاسخ فرمود: چرا او را دوست نداشته باشم و با دیدار او شاد نگردم با اینکه او میوه قلبم و نور چشمم است ، ولی امتم او را خواهند کشت کسی که بعد از وفات او مرقد او را زیارت کند خداوند ثواب یک حج ، از حجهای مرابرای زیارت کننده می نویسد. عایشه گفت : ثواب یک حج از حج تو؟! پیامبر (ص) فرمود: بلکه ثواب دو حج من
عایشه با تعجب بیشتر پرسید: ثواب دو حج تو؟! پیامبر (ص) فرمود: بلکه ثواب سه حج من ، این موضوع همچنان تکرار شد، تا اینکه پیامبر (ص) فرمود: بلکه خداوند ثواب نود حج از حج رسول خدا (ص) با ثواب عمره های آنها را به زیارت کننده خواهد داد.
منبع: داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم(علیهم السلام)

 

سخاوت امام حسین (ع)

نویسنده:محمد محمدی اشتهاردی
امام حسین (ع) در خانه اش مشغول نماز بود، یک نفر اعرابی (بادیه نشین) که از فقر به تنگ آمده بود، به مدینه وارد شد و یکراست به در خانه امام حسین (ع) آمد و در را زد و این دو شعر را خواند:
لم یخب الیوم من رجاک و من
حرک من خلف بابک الحلقه
فانت ذوالجود، انت معدنه
ابوک قد کان قاتل الفسقه
امروز کسی که امید به تو داشته باشد و حلقه در خانه تو را حرکت دهد نا امید نخواهد شد، تو سخاوتمند و معدن عطا و کرم هستی ، پدرت کشنده فاسقان بود. امام حسین (ع) نماز خود را کوتاه کرد و پس از نماز به سوی آن اعرابی بیرون آمد آثار فقر و تهیدستی را از چهره او مشاهده کرد آنگاه بازگشت و قنبر را صدا زد، قنبر پیش دوید امام علی (ع) به او فرمود: از مخارج زندگی ما چقدر در نزد تو باقی مانده است ؟ قنبر گفت : دویست درهم باقی مانده که به من فرمودی آن را بین بستگانت تقسیم کنم . امام فرمود: آن را بیاور، کسی که از آن ها سزاوارتر است آمده ، قنبر رفت و آن را آورد، امام حسین (ع) آنرا گفت و به آن اعرابی داد، و در جواب شعر او، انی سه شعر را خواند:
خذها فانی الیک معتذر
و اعلم بانی علیک ذو شفقه
لوکان فی سیرنا الغداه عصا
کانت سمانا علیک مندفقه
لکن ریب الزمان ذونکد
والکف منا قلیله النفقه
این پول را از من بگیر، و از تو معذرت می خواهم و بدان که من به تو مهربانم و تورا دوست دارم ، اگر دست ما پر بود، تو را همواره بهره مند می کردیم ، ولی سختیهای زمانه کم عطا شده ، و دستمان خالی است . اعرابی آن را گرفت و با کمال خوشحالی اشعاری را به عنوان تشکر خواند و رفت. طبق نقل بعضی از روایات وقتی که اعرابی آن پولها را گرفت سخت گریه کرد حضرت فرمود: گویا عطای ما را کم شمردی ؟ اعرابی گفت : نه بلکه ، گریه ام برای آن است که دست با این جود و سخا، چگونه رواست که زیر خاک برود؟
منبع: داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم(علیهم السلام)
بزرگواری امام حسین (ع)

نویسنده:محمد محمدی اشتهاردی
روزی امام حسین (ع) از جائی عبور میکرد دید جوانی به سگی غذا می دهد،به او فرمود: به چه انگیزه این گونه به سگ مهربانی می کنی ؟ او عرض کرد: من غمگین هستم ، می خواهم با خشنود کردن این حیوان غم و اندوه من مبدل به خشنودی گردد، اندوه من از این رواست که من غلام یک نفر یهودی هستم و می خواهم از او جدا شوم . امام حسین (ع) با آن غلام نزد صاحب او که یهودی بود آمدند، امام حسین (ع) دویست دینار به یهودی داد، تا غلام را خریداری کرده و آزاد سازد. یهودی گفت : این غلام را به خاطر قدم مبارک شما که به در خانه ما آمدی به شما بخشیدم و این بوستان را نیز به غلام بخشیدم و آن پول مال خودتان باشد. امام حسین (ع) هماندم غلام را آزاد کرد و همه آن بوستان و پول را به او بخشید وقتی که همسر یهودی ، این بزرگواری را از امام حسین (ع) دید گفت :من مسلمان شدم و مهریه ام را به شوهرم بخشیدم و به دنبال او شوهرش گفت : من نیز مسلمان شدم و این خانه ام را به همسرم بخشیدم.
منبع: داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم(علیهم السلام)
پاسخ امام حسین(ع) به معاویه

نویسنده:محمد محمدی اشتهاردی
معاویه در مدینه جاسوسی داشت و حوادث مدینه را با فرستادن نامه برای معاویه ، به او گزارش می داد، در یکی از گزارشها برای معاویه نوشت : حسین بن علی (ع) کنیز خود را آزاد نموده و سپس با او ازدواج کرده است . وقتی که این خبر به معاویه رسید نامه ای به این مضمون برای امام حسین (ع) نوشت : به من خبر رسیده که تو با کنیز خود ازدواج کرده ای ، و بجای اینکه با همتاهای خود در طائفه (بزرگ) قریش ازدواج کنی که اگر با آنها ازدواج می کردی ، فرزند نجیب از آنها به دنیا می آمد و تو شخصیت خود را حفظ می کردی ولی نه درباره فرزندت و نه درباره خودت اندیشیدی و با کنیزی ازدواج کردی ، که از شاءن تو دور است . امام حسین (ع) پس از دریافت نامه معاویه ، در پاسخ او چنین نوشت : نامه و انتقاد تو در مورد ازدواج من با کنیز آزاد شده ام به من رسید، این را بدان هیچکس در شرافت و در نسب به مقام رسول خدا (ص) نمی رسد، من کنیزی داشتم برای وصول به ثواب خدا او را آزاد ساختم سپس بر اساس سنت پیامبر (ص) با او ازدواج نمودم و این را نیز بدان که اسلام خرافات جاهلیت را از بین برد و هیچگونه سرزنشی بر مسلمانان روا نیست ، مگر گناه کنند (و من ثواب کردم نه گناه) بلکه سرزنش سزاوار آن کسی است که پیرو برنامه های جاهلیت باشد. وقتی که جواب نامه امام حسین (ع) به معاویه رسید، آن را خواند و سپس ‍ به یزید داد یزید آن را خواند و به پدرش گفت : افتخار حسین بر تو بسیار کوبنده است . معاویه گفت : چنین نیست ولی زبان بنی هاشم تند و تیز است که سنگ کوه را متلاشی می کند و دریا را می شکافد.
منبع: داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم(علیهم السلام)
اتمام حجت

نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
امام حسین (ع) در کربلا در برابر لشکر دشمن ، بر شمشیرش تکیه داد و با صدای بلند فرمود: شما را به خدا آیا مرا می شناسید؟.
گفتند: آری تو فرزند رسول خدا (ص) هستی . فرمود: شما را به خدا، آیا می دانید که مادرم فاطمه (س) دختر محمد (ص) است ؟ گفتند: آری .
فرمود: شما را به خدا آیا می دانید که جدّه ام خدیجه ، دختر خویلد، نخستین بانوئی است که به اسلام گروید؟. گفتند: آری .
فرمود: شما را به خدا آیا می دانید که جعفر که در بهشت پرواز می کند عموی من است ؟. گفتند: آری .
فرمود: شما را به خدا آیا می دانید این شمشیر که همراه من است ، شمشیر رسول خدا (ص) است . گفتند: آری .
فرمود: شما را به خدا آیا می دانید که این عمامه که به سر دارم ، عمامه رسول خدا (ص) است ؟!. گفتند: آری .
فرمود: شما را به خدا آیا می دانید که علی علیه السلام (پدرم) نخستین مردی بود که به اسلام گروید، و در علم و حلم از همه مسلمین پیشی گرفته و ولی و سرپرست همه مؤ منان از مرد و زن بود؟. گفتند: خدا را گواه می گیریم آری . فرمود: پس چرا ریختن خون مرا روا می دارید، در حالی که فردای قیامت ، حوض کوثر در اختیار پدرم می باشد، و گروهی را از نوشیدن آن ، محروم می کند، همانگونه که شتر تشنه را از آب باز دارند، و در روز قیامت پرچم حمد و سپاس در دست پدرم است ؟. گفتند: همه اینها را می دانیم ، ولی هرگز تو را رها نخواهیم کرد تا از تشنگی جان دهی (ونحن غیر تارکیک حتی تذوق الموت عطشا).
منبع:داستان دوستان

 

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید