نویسنده: میر حسین بنائی فاطمی
چیستی و چگونگی سلوک و ارتباط آن با امامت
انسان، ارزنده ترین و با ارزش ترین مخلوق خدای متعال و یگانه در صدف آفرینش است. این تنها «او» ست که شایستگی رسیدن به مقام والای خلیفه اللهی و ظرفیت کشیدن بار امانت آسمان ها و زمین را داراست. هدف از خلقت انسان نیز چیزی جز این نبوده است: پرورش یافتن موجودی توانا که صفات و قابلیت های الهی داشته باشد.
این امر جز از طریق حرکت در جاده «بندگی» ممکن نیست. چه زیبا گفته اند: «بندگی، گوهری است که اصل آن گوهر، (رسیدن به مقام) خداوندگاری است.»
آنکه می خواهد به مقام خداوندگاری دست یازد، آنکه خواهان نیل به درجه خلیفه اللهی است، آنکه آرزوی پروراندن تمامی استعدادهای بالقوه وجودش را در سر دارد، آنکه می خواهد «آنچه در وصف ناید» آن شود، آنکه طالب جایگاهی است که در آنجا چیزی جز خدا را مشاهده نکند، آنکه در طمع رسیدن به منزلگاه «قاب قوسین» یا نزدیک تر است و در یک کلام، انسانی که به لقاء الله می اندیشد، چاره ای ندارد جز اینکه مسافر جاده بندگی و سلوک شود. طریق سلوک، یگانه راهی است که بنده مشتاق جدا افتاده از پرودگارش را به سوی او باز می گرداند.
انسان سالک قبل از هر چیز نیاز به نقشه راه دارد، چرا که اگر راه را بلد نباشد یا آن را اشتباه کند، هر قدر که بیشتر پیش برود، بیشتر از هدف و مقصود دور می شود، اما اگر صراط مستقیم را بیابد و در آن، راه بپیماید با صرف کم ترین هزینه و با بیشترین سرعت به سمت هدف روانه خواهد بود.
این است که شناخت راه، مهم تر و با اولویت تر از طی کردن راه است (البته روشن است که اگر راه بلد باشی ولی راهرو نباشی، باز هم به مقصد نخواهی رسید) و از همین روست که اصلی ترین و مبنایی ترین وظیفه سالک، شناخت راه از بیراهه هاست.
اما چطور می توان راهی را پیدا کرد که به باریکی یک موست؟ آن هم در تاریکی های فراوانی که اطراف ما را احاطه کرده و قدرت تشخیص را از ما سلب کرده است.
ساده ترین و در عین حال بهترین کار این است که به یک راه شناس پناهنده شویم، به یک راه بلد، به کسی که قبلا خود این راه را طی کرده باشد و صد البته چه بهتر که این راه بلد، «راهبر» هم باشد.
اصلا مگر ممکن است خدایی که انسان را به طی طریق دعوت کرده است، برای او راهنما و راهبر نفرستاده باشد؟! که اگر این گونه می بود، امید انسان به وصال معشوق حقیقی، خیالی واهی و تکلیف او مبنی بر پیمودن راه راست سلوک، تکلیفی بیهوده و پوچ بود. خدایی که انسان را به سوی خود خوانده است، آن کس که مشتاقانه راه می جوید را به سمت خود هدایت خواهد کرد، چرا که فلسفه باز کردن چنین راهی از همان ابتدا، «رسیدن» بوده است. هیچ عاقلی راه را برای نرسیدن درست نمی کند، چه برسد به خدایی که خالق عقل است و تمامی اعمالش بر اساس حکمت و در پی هدفی متعالی. پس راه و راهبر، لازم و ملزوم یکدیگرند و بندگی کردن، بدون معلم معنا ندارد و راه پیمودن، بدون امام.
اگر مشتاق سلوکیم باید این را بدانیم که موسی (ع) نیز بدون مرشد به منزل نخواهد رسید: «طی این مرحله بی همرهی خضر نکن»
فلسفه نبوت و امامت نیز همین است. «نبی»، پیام رسان خدا و نشان دهنده راه است. راه را از بیراهه ها می شناسد و وظیفه دارد آن را به دیگران بشناساند و «امام»، راهبر و مقتداست. کسی که قبلا راه را به تمام و کمال طی کرده و تا حد ممکن به سر منزل نزدیک شده است و حال نه فقط وظیفه دارد که راه را به دیگران معرفی کند، بلکه موظف است دست آنان را نیز گرفته و در راه کمال با خود به همراه ببرد.
برای همین است که مقام امامت از مقام نبوت بالاتر است و فقط بعضی از پیامبران الهی نظیر رسول گرامی اسلام (ص) از مقام امامت نیز برخوردار بوده اند و این چنین است که شناخت امام، اولین و اساسی ترین گام سلوک است.
انسانی که دستش را در دستان یک امام معصوم می گذارد، در واقع خود را به انسان کاملی می سپرد که تمام شؤون الوهیت را پیدا کرده و خلیفه و حجت خدا و باقیمانده او در زمین گشته است و به همین دلیل است که امام بوی خدا می دهد و دیدار امام- اگر با چشم بی طرفی دیده شود- یاد و نام خدا را در دل زنده می کند. امام، قرآن ناطق است. امام، تصویر کامل خداوند در آینه عقل و درک محدود بشر است. و از همین روست که هر کس اما زمان خویش را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است چرا که انگار اصلا راه را نشناخته است (چه برسد به آنکه بخواهد آن را بپیماید).
البته شناخت امام به شناختن شخص امام و ویژگی های فردی او منحصر نمی شود؛ شناخت امام یعنی شناختن ابعاد شخصیتی، الگوهتی رفتاری، مدل های ذهنی، صفات اخلاقی و سیره زیستن امام؛ به عبارت دیگر شناختن آن چیزهایی که قابل الگو گرفتن و پیروی کردن هستند و در «قول» و «فعل» و «تقریر» امام تجلی می یابند.
و صد البته شناخت امام و علم و معرفت پیدا کردن نسبت به اصول، روش ها و دستورات او نیز به تنهایی کافی نیست. این علم و شناخت زمانی برای انسان سودمند خواهد بود که بتواند گرایش درونی او را شکل دهد.
علمی که به باور در نیاید، شناختی که به دوستی نینجامد، معرفتی که به مودت تبدیل نشود؛ و بینشی که گرایش را به بار ننشیند، بسان یک دانه پوک، بی خاصیت و بی اثر خواهد بود. پس گام دوم فرآیند سلوک پس از کسب معرفت امام، تحصیل محبت اوست.
از یک سو اگر معرفت انسان، خالص و ناب و اصیل باشد، محبت و مودت و ایمان را با خود به همراه می آورد و از سوی دیگر، انسان نیز خود موظف است تا در یک فراگرد اکتسابی، جرقه های کوچک محبت و تمایل را در درون خویش، به زبانه های شعله ور آتش عشق و دلدادگی مبدل کند. عشق به امام، عشق به جلوه تام خدا و در نتیجه عشق به همه خوبی هاست. و این هم پایان کار نیست.
دلدادگی به معشوق، اگر حقیقی و راستین باشد، عاشق را به همرنگی، همدلی و همسانی با او می کشاند. شیفته حقیقی پیوسته در این فکر است تا خود را در تمامی ابعاد به معشوق نزدیک کند تا اینکه سرانجام بتواند با او برابر و یکسان و یکی شود. پس ناگزیر «دست به کار» می شود تا باورهای برخاسته از شناخت و محبت های منبعث از معرفت را به اقدامات عملی و رفتارهای عینی تبدیل کند تا از رهگذر نتایج حاصل از این اعمال صالح، بتواند به همرنگی و همدلی و همسانی با معشوق برسد و این گونه سومین گام از فرایند سه مرحله ای سلوک با اطاعت کامل از امام به منصه ظهور می رسد و بدین سان، سلوک عبارت می شود از پیروی بی چون و چرا از امام معصوم در تمامی ابعاد و شؤون زندگی و الگو برداری کامل از او.
از آنجا که در امور دنیوی، اطاعت بی چون و چرا از یک مقام مافوق یا یک قدرت برتر معمولا با تعطیلی قوه عقل همراه است پس بنابراین «اطاعت کامل» غالبا با «معطل ماندن عقل» مساوی دانسته می شود. اطاعت کامل از امام هرگز به معنای تعطیل کردن عقل نیست؛ زیرا اولا شناخت مصداق امام فرع بر شناخت مفهوم امام است فلذا تا شناخت عقلی امامت، امام و جایگاه او حاصل نیاید، نوبت به شناختن مصداق امام و پیروی بی چون و چرا از او نمی رسد. ثانیا خود مفهوم امامت مبتنی بر شناخت های قبلی نظیر خداشناسی، انسان شناسی، معرفت شناسی، غایت شناسی و… است که همگی مبتنی بر عقل و منطق بوده و غیر قابل تقلید هستند. ثالثا گفتار و کردار و پندار امام همگی برخاسته از عقل، آنهم آزاد از نفس بوده و تمامی دستورات و مناهی او، تابع مصالح و مفاسد عقلانی است، فلذا تن دادن به سیره و روش امام در واقع دل سپردن به دستورات عقلی و مخالفت کردن با هواهای نفسانی و ضد عقلی است که رشد بلوغ عقلی را در پی خواهد داشت. رابعا خود حضرات معصومین (ع) همواره به تعقل و تفکر و تدبر فرمان داده و از اطاعت چشم و گوش بسته و بی بصیرتانه پرهیز داده اند. و خامسا اینکه شناخت سیره امام، مستلزم کشف پارادایم های حاکم بر گفتار و رفتار اوست و نه صرفا شناخت خود گفتار و رفتار ایشان و این عمل نیز نیازمند به کارگیری عقل و منطق و مرهون تدبر و تفکر است.
اما این نیز پایان کار نیست، چرا که سلوک، راهی بی نهایت و مسیری بی کران است که هرگز پایان و سرانجامی برای آن تصور نمی توان کرد.
آن بنده مؤمنی که با کوله بار اندکی از شناخت و قلبی آکنده از محبت، به پیروی محض از دستورات امام و مقتدای خویش- همان دستوراتی که فراگرفته است- همت می گمارد تا بدین وسیله به پروردگارش تقرب بجوید، در ادامه راه نیازمند نیرویی دوباره و جانی تازه است تا با همان شدت و قدرت سابق (و چه بسا بیشتر) به رفتن خود ادامه دهد و در همین حال است که دست یاری خداوند به مدد او آمده و توانش را افزون می کند:
«هر کس به چیزهایی که می داند عمل کند، خداوند چیزهایی را که نمی داند به او می آموزاند» (بحار الانوار، ج 78، ص 189).
و بدین سان، مؤمن سالک به حلقه اول فرایند سلوک باز می گردد. اما این بار نه در کلاس اول که در کلاس دوم. و این بار، دست به مجاهده جدیدی می زند تا خداوند متعال معرفتی سرشارتر و شناختی عمیق تر از قبل به او افاضه فرماید، تا به وسیله آن معرفت کامل تر، بر آتش عشقش نیز افزوده شود و در نتیجه، رفتارها و حرکات و سکناتش نیز بیشتر و بیشتر از قبل، رنگ و بوی محبوب به خود بگیرد و این چرخه دائما قابلیت تکرار دارد. بارها و بارها و بارها و سالک در مسیر سلوک خویش هرگز به منازلی که طی کرده است، نظر نمی کند بلکه صرفا به راه طولانی پیش رو چشم می دوزد و از خدای خویش برای پیمودن این راه بی نهایت یاری می جوید زیرا می داند: «سالک از نور هدایت ببرد راه به دوست/ که به جایی نرسد، گر به ضلالت برود.»
سالک، تکیه بر تقوا و دانش خود در طریقت را کافری می داند و همواره این پیام را در ذهن و جان خود تداعی می کند که «رهرو گر صد هنر دارد، توکل بایدش» دانش و تقوا و اخلاص و ایمان و صبر و توفیق و… همگی فقط ابزارهای سلوک هستند که البته لازم و ضروری اند اما به راستی چه کسی این ابزارها را به کار انداخته و آنها را اثر گذار می کند؟ آیا کسی جز یگانه موثر فی الوجود ویکتا اله عالمیان؟ «فرایند سلوک» صرفا راهی قابل کنترل برای دستیابی و به کارگیری آن ابزارهاست؛ آن هم با محوریت «امام معصوم»: راهنمایی امام، دستورات امام، محبت امام، یاد امام، دستگیری امام، و… این فرایند از آن رو قابل کنترل خوانده می شود چه آنکه سالک برنامه سلوک خویش را بر پایه آن طرح ریزی کرده و نیازها و بایدها و نباید ها هر مرحله از راه طبق آن مشخص می کند.
سالک می داند که:
1. چرخه سلوک در هر مرحله (در هر دور)، از خانه «معرفت» آغاز می شود. علم و شناخت و بصیرت، خط اول سلوک است و به همین دلیل کسی که خود را از علم و معرفت بی نیاز می بیند، نباید انتظار داشته باشد که در مسیر سلوک، به درجات بالاتر و منازل جلوتر دست یابد، چون در واقع برای چنین فردی مسیر سلوک قطع شده است.
2. چرخه فرایند سلوک باید به ترتیب و مرحله به مرحله طی شود و امکان چشم پوشی کردن به اصطلاح پریدن از هیچ کدام از این سه مرحله وجود ندارد. هیچ معرفتی به عمل صالح منجر نخواهد گشت مگر آنکه قبلا از صافی ایمان و محبت گذر کرده باشد و هیچ مودت و دوستی بی معرفتی به ثمر نخواهد نشست و بر هیچ معرفت و محبتی افزوده نخواهد شد تا مادامی که معرفت ها و محبت های پیشین به مرحله اجرا در آید.
3. عبادت و طاعاتی که در مرحله اطاعت تجلی می کنند، زمانی به واقع «عمل صالح» اند که هم حسن فعلی و هم حسن فاعلی داشته باشند؛ یعنی سالک اولا بداند که آن کارها در شکل و ظاهر، به راستی نیکو بوده اند (= معرفت) و ثانیا سالک در انجام آنها صرفا تقرب و نزدیکی به خدای متعال را مد نظر قرار داده باشد و نه هیچ چیز دیگر را (= محبت).
4. چرخه فرایند سلوک، شمارنده ندارد یعنی سالک نمی داند که برای چندمین بار است که دارد این چرخه را طی می کند. آیا در دور چهارم است یا در دور پنجاهم یا در دور…؟ و از همین رو، سالک همواره در «خوف» و «رجاء» باقی می ماند.
خوف از اینکه مبادا حرکتش متوقف شده و در نتیجه، مرتبه و منزلتش ثابت مانده باشد و رجاء و امید به اینکه در حال سیر به سوی معبود و معشوق خویش است و زمانی او را ملاقات خواهد کرد.
و این، بیم و امید است که او را به ادامه راه مشتاق تر و به دیدار یار حریص تر می نماید.
5. اصل بر این نبوده است که انسان برای رسیدن به درجات بالای انسانیت، مسافر چرخه سلوک گردد.
اما ظرف محدود و کوچک وجود انسان، چنین چرخه ای را اقتضا می کند.
انسان طالب است که دفعتا به تمامی معارف الهی دست یافته و این معارف نیز به طور یکجا به عشق و ایمان مبدل گشته و در نهایت او را به منتهی درجه کمال برسانند، اما وجود خاکی انسان، این تطور و دگرگونی ناگهان را تاب نمی آورد.
انسان، بسان فرشتگان، صرفا ملکوتی آفریده نشده است که از همان ابتدا مصاحب نور و حضور باشد؛ بلکه شئونی ملکی نیز دارا می باشد و اصلا علت برتری بالقوه او بر ملائکه نیز همین است.
سعادت و شقاوت انسان نیز بر اساس پیروزی یا شکست هر کدام از این دو بعد (فطرت یا غریزه) رقم خواهد خورد؛ و این است که رشد و توسعه وجودی او، نیازمند حرکت گام به گام و تدریجی بوده و این گونه سلوک به فرایندی چرخه وار مبدل می گردد.
6- در دوره های ابتدایی، حرکت در چرخه سلوک آسان و سهل است اما هر چه بر تعداد این دورها افزوده می گردد و مقام و درجه سالک بالا و بالاتر می رود، مسیر حرکت نیز مشکل و مشکل تر و طی کردن یک دور جدید از چرخه، سخت تر و زمانبرتر می شود. دلیل این امر هم روشن است زیرا در درجات بالا، رفتن از یک درجه به درجه بعدی، مستلزم شرح صدر، صبر و رنج فراوان تری است چه آنکه امتحانات سخت تر و نیازمندی ها پیچیده ترند.
و شاید به همین دلیل هم باشد که رسول گرامی اسلام (ص)، درباره سلمان فارسی و ابوذر غفاری- دو تن از بهترین و ارزشمندترین اصحاب خویش- چنین فرموده اند: «اگر ابوذر می دانست که در قلب سلمان چه می گذرد، هر آینه او را تکفیر می کرد.» ابوذر اگر چه ابوذر است اما هنوز همچون سلمان به درجه «منا اهل البیت» نرسیده است. چه آنکه سلمان در درجه دهم ایمان است ولی ابوذر در درجه نهم.
7. یکی از مهم ترین موانع سلوک که در گذر از مرحله معرفت به مرحله محبت نمایان می گردد، تمایل انسان به گرایشات پست مادی و غریزی و دورافتادن او از فطرت حقیقت جوی خویش است.
انسانی که همه چیز را از مجرای پیش فرض های از قبل ساخته شده خود می نگرد، انسانی که به امور بی ارزشی نظیر خوراک و پوشاک و … دلمشغول می شود، انسانی که گرفتار تعصبات قومی، نژادی، قبیله ای و… است، انسانی که قالب های ذهنی اش را نه براساس حقیقت که براساس واقعیت شکل بندی می کند و…؛ هرگز نباید انتظار داشته باشد که علمش به ایمان و معرفتش به محبت مبدل گردد: «خلوت دل نیست جای محبت اضداد»
8. اولیای دین نیز بارها و بارها در سخنان خود مردم را به سه مرحله موجود در فرایند توجه داده و سعی کرده اند تا دین را به صورت یک مجموعه نظام مند به آنها معرفی نمایند. چنانچه رسول گرامی اسلام حضرت محمد (ص) فرموده اند: «دو گروه پشت مرا شکستند: جاهل مقدس مآب و عالم بی پروا» و نیز امیرالمؤمنان علی (ع) فرموده اند: «ایمان شناخت قلبی، اقرار با زبان و عمل به وسیله اعضاست.»
فرایند سلوک در برگیرنده تمام ابعاد و جوانب اسلام از سه مجرای «بینش»، «گرایش» و «رفتار» است.
انسان سالک همواره در پی بینشی عاقلانه، گرایشاتی عارفانه و روش هایی صالحانه است.
9. قرآن کریم رفتار انسان را تابعی از شاکله و شخصیت او می داند: «هر کس بر اساس شاکله وجودی اش رفتار می کند.»
این شاکله با به تعبیر امروزی تر «شخصیت»، بر طبق فرایند سلوک از دو عنصر اصلی «معرفت» و «محبت» تشکیل یافته است به عبارت دیگر، مجموعه بینش ها و گرایش های انسان، شخصیت او را تشکیل می دهند و در نهایت، رفتار انسان نیز محصول چنین شخصیتی است.
به بیان دیگر، عملکرد ما از دو عامل مهم و کلیدی نشات می گیرد: 1- آن چیزهایی که می دانیم (یا نمی دانیم)، 2- آن چیزهایی که می خواهیم (یا نمی خواهیم).
10. چرخه سلوک دارای مسیری یک طرفه نیست و هر آن، امکان عقبگرد و حرکت در جهت معکوس وجود دارد.
این سیر معکوس به معنای پسرفت و نزول مقام و درجه سالک است؛ بدین نحو که ارتکاب گناهان و اعمال زشت و شیطانی، سبب افول تدریجی احساسات عالی و گرایشات نورانی در انسان شده و همین امر باعث می شود که علم او- نه عامل رشد ایمان و باورهای الهی بلکه- به حجابی اکبر و مانعی بزرگ تر بین او و خداوند تبدیل گردد.
در فرآیند سلوک هیچ تضمینی وجود ندارد که مقام و درجه ای که سالک بدان دست یافته است، برای همیشه به نام او ثبت گردیده و هیچ وقت از دستش نرود. هرگز این طور نیست.
هر گناهی که از سالک سر بزند و توبه ننماید، او را به عقب رانده و از خدا دور می سازد و اگر چنانچه خدای نکرده این گناه، بزرگ باشد، چه بسا سالک را به نقطه صفر (و حتی زیر صفر) بر گردانده و تمامی درجات او را حبط و زائل می سازد؛ همان طور که به عنوان مثال برای بلعم باعورا- آن عابد یهودی- اتفاق افتاد. این گونه است که یکی از دعاهای همیشگی سالک این است: «خدایا! مرا حتی برای لحظه ای به خودم واگذار مفرما و خودت عهده دار امورم باش.»
انتظار و سلوک
شناخت امام صرفا شناخت شخص امام نیست چه برسد به اینکه بخواهد شناخت شخص فیزیکی امام باشد. غیبت امام عصر (عج) و محروم بودن از حضور ملموس او، هر چند زیان آشکاری برای سالک است، اما هرگز راه سلوک را بر او نمی بندد و بهانه تنبلی و بی انگیزگی او نمی تواند باشد، بلکه «انتظار» امام غائب، چاشنی سلوک و با نگاهی مسامحه آمیز، همان خود سلوک است. ضمن آنکه در عصر غیبت معصوم زمان، فرد مشتاق سلوک، از سوی خود امام زمان به عالمان ربانی و مجاهدان با بصیرت و آگاه- که نشانه امام اند- ارجاع داده است تا دستگیر او در راه پر پیچ و خم سلوک باشند. فلسفه تقلید یک غیر مجتهد از یک اسلام شناس جامع الشرایط نیز همین است.
توسل در طول توکل
توسل، در معنای لغوی به معنی «وسیله قرار دادن» و در معنای اصطلاحی عبارت از مدد گرفتن از حضرات معصومین (ع) در راه نزدیکی به خداوند متعال و شفیع قرار دادن آنها در پیشگاه خدا برای نیل به حاجات و نیازمندی های مادی و معنوی است. مطلب حاضر در پی تبیین مفهوم «توسل» به مثابه فرایند سلوک انسان مسلمان در راه دستیابی حداکثری (نیل) به هدف نهایی خلقت (رسیدن به مقام انسان کامل و درجه خلیفه اللهی) با محوریت و مرکزیت امام معصوم عصر خود است. مطابق این تبیین، توسل- نه تنها آن گونه که برخی از کج اندیشان می پندارند- شرک نیست بلکه وسیله ای مطمئن و مورد تایید عقل، برای نزدیکی و تقرب به خدا و حصول صفات و ویژگی های الهی است. توسل به امام معصوم، در عرض توکل به خدا هم نیست که برخی به اشتباه آن دو را، دو بال برای بالندگی انسان می دانند. توسل در طول توکل است بدین نحو که امام، راهی است برای رسیدن به مقصد الله. بر طبق تبیین حاضر، امام معصوم، هم راه است، هم راهنما و هم راهبر. چه آنکه حقیقت قرآن، حقیقت امام و حقیقت هستی همگی یکی است.
منبع: ماهنامه فرهنگی همشهری آیه- شماره 4