نویسنده: علی اکبر جهانی
انقلابهای علویان معاصر امام حسن عسکری(ع)
چهره مخوف و خودکامه خلفای عباسی زمان حضرت عسکری (علیه السلام) مسلمانان و مؤمنان را در تنگنای شدید سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی قرار داده بود. به گونه ای که حکام مستبد هر صدای آزادی بخش را در نطفه خفه می کردند تا نطفه مخالفتی در جامعه منعقد نشود که موجب بیداری مسلمانان گردد. اما با همه تهدیدها و حبسها و شکنجه ها و اعدامهای شماری را یارای زیستن در اندرون جامعه ظلمانی نبود. به هر روشی به آگاهی مردم می افزودند و آنها را از خواب غفلت بیدار می کردند. هرچند گاهی شخصی را می دیدند که مشعلدار نهضت بر ضد طاغوتیان است و این پیش زمینه ای می شد تا به دورش جمع گردند و بر دستگاه مستبد مستکبر ظالم بشورند. ما هم اشاره می کنیم به برخی از این انقلابات کوچک و بزرگ که در پی آن شماری از حق طلبان و مظلومان تن به شمشیر کین دادند تا باطل برای همیشه تاریخ از بین برود و انسان آزادانه زیست کند همان گونه که خدایش او را آزاد آفرید.
1. قیام یحیی بن عمرو
ابوالحسن یحیی بن عمرو از نوادگان امام حسین (علیه السلام) است؛ او در زمان متوکل عباسی در خراسان قیام کرد. او را دستگیر کرده و به نزد متوکل بردند. خلیفه امر کرد تا او را تازیانه بسیار زدند و در حبس فتح بن خاقان افکندند و مدتی در حبس بود تا او را آزاد کردند. یحیی پس از آزادی به جانب بغداد رفت و روزگاری را در بغداد گذراند. آنگاه به جانب کوفه هجرت کرد. در روزگار مستعین اراده خروج کرد و هنگامی که قیام خویش را در سر می پروراند به زیارت مزار حسین بن علی (علیه السلام) رفت و مردم زائر را از آهنگ خویش آگاه کرد. جماعتی از مردم با او هم رای شدند و به قریه «شاهی» رفتند و در آن جا ماندند تا شب داخل شد. آنگاه به کوفه رفتند و یارانش مردم کوفه را از اراده اش آگاه کردند و همواره ندا می دادند که: «ایها الناس اجیبوا داعی الله». پس از این فراخوان شمار بسیاری از مردم با یحیی بیعت کردند و پس از این بیعت یحیی هرچه اموال در خزانه بیت المال کوفه بود تصرف، و در میان مردم پخش کرد. در بین آنها به عدل و داد رفتار می کرد و مردم کوفه از ته دل او را دوست می داشتند. در این هنگام عبدالله بن محمود مأمور خلیفه وقت در کوفه لشکری آماده کرد بر ضد یحیی وارد جنگ شد. یحیی به تنهایی بر او حمله برد و ضربتی بر صورت وی وارد کرد و لشکرش رو به فرار گذاشتند. بدین سان خبر یحیی در همه اطراف و اکناف پراکنده شد و چون خبرش به بغداد رسید محمد بن عبدابن طاهر لله، پسر عموی خویش را با لشکری عظیم به جنگ یحیی فرستاد. اهل بغداد با بی رغبتی به جنگ یحیی رفتند، چرا که از یحیی راضی بودند. خلاصه کلام اینکه پس از جنگ میان یحیی و لشکر حسین در منطقه «شاهی» یکی از فرماندهان لشکر یحیی به نام هیضم از جنگ دست کشید و فرار کرد و بدین نمط لشکر رو به اضمحلال رفت. در این موقعیت حساس، یحیی یکه و تنها با قدمی راسخ و استوار دل به دریا زد و به جنگ و کارزار پرداخت تا جراحات بسیاری برداشت و از کار افتاد. آنگاه سعد ضبابی بر یحیی وارد شد و سرش را از تن جدا کرد. گویند بر بدن یحیی آن قدر زخم وارد شد که کسی او را بدرستی نمی شناخت، چنانکه کوفیان کشته شدن یحیی را واقعی ندانستند و هرگاه منادی حسین به قتل یحیی ندا در می داد او را سبب و لعن می کردند. ناگزیر حسین به برادر مادری یحیی دستور داد تا در میان مردم اعلام کند که این برادرم یحیی است و مردم کوفه چون خبر کشته شدن یحیی را از برادرش شنیدند این امر را گواهی کردند. آنگاه به گریه و زاری پرداختند و سپس به دنبال کار خویش رفتند.
پس از این ماجرا سر یحیی را به بغداد بردند. محمد بن عبدالله بن طاهر در بغداد سرش را در قوصره نهاد و به سامرا برای خلیفه وقت فرستاد. پس از این ماجرا مجدداً سرش را به بغداد فرستادند و آن را در ملأ عام نصب کردند. مردم بغداد از این ماجرا دست به گریه و ناله زدند. برای بار دیگر قتل او را منکر شدند به دلیل آنکه او مردی شریف و بزرگوار بود و به مردم محبت و اکرام کرد و پس از دستیابی به خزانه بیت المال کوفه آن را میان مردم نیازمند به عدل و داد پخش می کرد. پس از این رویداد، از آنجا که دشمن به خیال باطل خویش به امر مهمی دست یافت، چون بزرگترین مبارز علوی را به شهادت رسانده بود، افراد متملق و چاپلوس بر محمد بن عبدالله والی بغداد وارد شدند و به تبریک و تهنیت گویی پرداختند. ابوهاشم جعفری شاعر همروزگار بر خلیفه وارد شده، از این امر به عنوان پیروزی عظیم خلیفه نام برد. او جملات و اشعاری گفت که شمه ای از کلماتش چنین است که: ای محمد، تو را تهنیت می گویم به امری که اگر رسول خدا زنده بود باید او را با این قتل تسلیت می گفتم. حاکم جوابی به او نداده، سپس دستور داد که خواهر و زنهای حرم یحیی را به خراسان هجرت دهند و می گفت رئوس اولاد پیامبر در هر خانه ای که باشد باعث زوال نعمت آن خانه می شود.
در مقاتل ابوالفرج آمده است که هنگامی که اسیران اهل بیت یحیی و اصحابش را به بغداد می آوردند آنها را با پاهای برهنه دوان دوان می راندند و اگر یکی از آنها بر اثر خستگی و تعب عقب می ماند او را گردن می زدند. تا آن زمان شنیده نشده بود که با اسیری بدین صورت بدرفتاری کرده باشند. در این گیر و دار بود که از سوی مستعین خلیفه وقت نامه ای به حاکم بغداد رسید که اسیران و زندانیان را آزاد کنند. و پس از دستور خلیفه بود که حاکم بغداد همه زندانیان را از حبس رها کرد ولی یک نفر از آنها به نام اسحاق بن جناح رئیس شرطه یحیی را در زندان نگه داشت و او در محبس از دنیا رفت. حاکم بغداد دستور داد که جنازه اش را بدون غسل و کفن و نماز در گورستان یهودیان دفن کنند. جنازه اش را از زندان بیرون آوردند و او را در خرابه ای انداختند و دیواری را بر روی جنازه اش خراب کردند.
همچنین در مقاتل آمده است که یحیی مردی خیّر و کثیر الاحسان و عطوف و مهربان و حامی اهل بیت علوی خویش بود. همواره به آنها احسان و نیکی می کرد و برخی او را با ورع ترین مردم زمان خویش نام دادند و گفته اند در وقت خروج و انقلاب خویش به خدا سوگند یاد می کرد و همواره می گفت خروج من به جهت نهی از منکر و به جهت غضب برای خدا و در راه اوست. این احسان و عطوفت و پشتیبانی از علویان و شجاعت عظیم او سبب شد که همگان او را دوست بدارند تا جایی که گروه پرشماری شهادتش را باور نمی کردند. و شهادت این انسان گران قدر و خیّر در سنه 250 هجری واقع شد.
2. قیام حسین بن محمد بن حمزه
حسین یکی از نوادگان حسین بن علی (علیه السلام) است که پس از قیام یحیی(ره) قیام عظیمی در کوفه بر ضد حکومت وقت و غاصبان خلافت به راه انداخت. مستعین به فرماندهی مزاحم بن خاقان لشکر عظیمی به جنگ با او فرستاد و چون عمال عباسی به کوفه نزدیک شدند حسین حرون از کوفه بیرون رفت و عازم سامرا شد. در سامرا بر ضد مستعین با معتز بیعت کرده بود و بدین ترتیب مدتی را در سامرا گذراند. پس از این ماجرا دوباره تصمیم خروج بر ضد حکومت وقت گرفت. او را دستگیر کردند و در زندان افکندند تا اینکه معتمد او را در سال 268 از زندان آزاد کرد. او برای مرتبه دیگر در کوفه خروج کرد و با دستگیریش موفق دستور داد که او را در واسط زندانی کنند و آن قدر در زندان ماند تا از دار دنیا رفت . موفق دستور داد بر بدن او نماز بخوانند و او را دفن کنند.(1)
3. قیام محمد بن جعفر بن الحسن
محمد یکی از یادگاران حسن بن علی (علیه السلام) است که پس از قیام حسین بن محمد در کوفه، دست به قیام و انقلاب بر ضد حکومت زد. ابن طاهر برای او نوشت که اگر دست از قیام بردارد به حکومت و تولیت کوفه خواهد رسید. به این وسیله او را فریب داد و به مرور ایام بر او دست یافت. او را به سرّمن رای بردند و آن قدر در حبس ماند تا از دنیا رفت.(2)
گفته اند که محمد بن جعفر در سال 250 در شهر ری خروج کرد و مردم را به بیعت با حسین بن زید حاکم طبرستان فراخواند و میان او و برخی از مردمان خراسان جنگی عظیم واقع شد که او را اسیر کرده، نزد محمد بن عبدالله بن طاهر در نیشابور بردند و ابن طاهر او را در زندان افکند و در زندان از دار دنیا رفت.(3)
4. خروج حسن بن زید
حسن بن زید بن محمد یکی از نوادگان حسن بن علی (علیه السلام) است. او در سال 250 هجری در سرزمین طبرستان دست به قیام زد. پس از جنگ و گریز فراوان بر جرجان و طبرستان دست یافت و به همین حالت بود تا در سال 270 هجری درگذشت. آنگاه برادرش به جای او نشست و در سال 277 به دیلم رفت و آنجا را تصرف کرد. رافع بن هرثمه به جنگ او رفت و پس از مدتی با او بیعت کرد. حسن بن زید و برادرش محمد مردم را به راه و مسلک اهل بیت (علیهم السلام) فرا می خواندند.(4)
5. قیام حسن بن اسماعیل
حسن بن اسماعیل کرکی در سال 250 در قزوین خروج کرد و موسی بن بغا و پدرش با او به جنگ برخاستند. کرکی پس از این مبارزه به دیلم نزد حسن بن زید حسنی رفت و در آنجا از دنیا رفت.(5)
6. انقلاب علی بن زید بن الحسین
او از یادگاران حسین بن علی (علیه السلام) است که در کوفه دست به قیام زد. گروهی از مردم با او بیعت کردند. مهتدی، شاه بن میکال را با لشکری بزرگ و مجهز به جنگ او فرستاد. چون این خبر به گوش لشکر علی بن زید رسید آنها بر جان خویش ترسیدند؛ چرا که شمار آنها حدود دویست نفر بود. علی پس از مشاهده این وضعیت به جمع آنها خطاب کرد و گفت:ای مردم، این لشکر مرا طلب می کنند و با شما کاری ندارند. من بیعت خود را از گردن شما برداشتم. به دنبال کار خویش بروید و مرا با آنها تنها بگذارید. لشکر کوچک علی قسم یاد کردند که چنین کرداری شایسته نباشد و آنها چنین نخواهند کرد.
آنگاه لشکر شاه بن میکال با حشمت و عظمت خود بر لشکر علی وارد شد. در این حال ترسی عظیم بر آن گروه کوچک چیره شد. علی بن زید با دیدن این منظره به دوستانش گفت: شما در جای خویش بمانید و شجاعتم را در برابر دشمن تماشا کنید. آنگاه دست به شمشیر برد و با کشیدن شمشیر خود، اسبش را در میان آن لشکر عظیم دوانید و از چپ و راست بر آنها حمله کرد. سپس از لشکر دشمن بیرون رفت و بر فراز تلی قرار گرفت و پس از مدتی از پشت لشکر وارد میدان نبرد شد و بر آنها حمله کرد و لشکر از ترس برای او راه باز می کردند تا به مکان نخست خود رفت و دو سه مرتبه چنین کرد. لشکر علی بن زید با دیدن این منظره شگفت و بهت آور دل قوی داشتند و بر لشکر شاه بن میکال تاختند. لشکر شاه بن میکال توان رویارویی با آنها را از دست داد. بدین ترتیب علی بن زید کوفه را فتح کرد و در آنجا زندگی می کرد تا اینکه در روزگار معتمد عباسی «ملجم» او را به همراه طاهر بن محمد از نوادگان عباس بن علی (علیه السلام) و طاهر بن احمد بن القاسم از نوادگان حسن بن علی (علیه السلام) در بصره به قتل رسانید.(6)
7. قیام موسی بن بغا
موسی بن بغا که در همدان زندگی می کرد لشکری به جنگ کوکبی در قزوین فرستاد و جنگ عظیمی میان لشکر و موسی و لشکر کوکبی واقع شد و در این رویداد حسین بن محمد یکی از یادگاران حسن بن علی (علیه السلام) به شهادت رسید.(7)
8. قیام احمد بن محمد بن عبدالله
احمد بن محمد که از نوادگان حسن بن علی (علیه السلام) است در روزگار معتمد دست به قیام زد و احمد بن طولون او را کشت و سرش را برای معتمد به هدیه فرستاد.(8)
9. قیام عیسی بن جعفر
یکی دیگر از قیامهای علویان در این زمان قیام عیسی بن جعفر و علی بن زید در کوفه است و این دو بزرگوار عبدالله بن محمد را در کوفه کشتند و در آنجا کارشان عظیم گشت.(9)
10. قیام صاحب الزنج
یکی از افرادی که در زمان معتمد عباسی دست به شورش زد مردی است به نام محمد بن احمد بن عیسی بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب. او از آنجا که طرفداران او لشکر عظیمی از سیاهان زنگی تشکیل می دادند به صاحب الزنج مشهور گشت. گویند که صاحب الزنج مردی فاضل و فصیح و بلیغ و خردمند بود. وی بر دلهای سیاهپوستان بصره و اطراف آن جای رفت و گروه بسیاری از آنها دورش جمع شدند و کارش بتدریج بالا گرفت تا اینکه بعدها شوکت و عظمت فراوان یافت. او در آغاز کار مردی فقیر و تنگدست بود و بجز سه شمشیر چیز دیگری نداشت. تا آنجا که از کثرت فقر او گفته اند وقتی اسبی به او هدیه کردند زین و لگامی نداشت که بر اسب نهاده، سوار آن شود. از این رو ریسمانی بر اسب خود بست و سوار بر آن شد. لکن جنگهایی برایش رخ داد که در آن جنگها دست به کشتار و غارت زد و به سبب این غزوات ثروتی بزرگ به دست آورد و سپاهیانش که از سیاهان بودند در بلاد گوناگون عراق و بحرین و اطراف آن پراکنده شدند. آنگاه طلحه با لشکری به سوی او رفت و در بصره و واسط دو لشکر به جنگ با یکدیگر پرداختند. سالیان پی در پی این جنگ ادامه داشت به گونه ای که طرفین نزاع در نبردگاه خویش و اطراف آن شهرهایی ساختند و همچنان در برابر هم پایداری می کردند تا اینکه سرانجام عباسیان بر صاحب الزنج و لشکرش پیروز شدند و آنها را با اسارت و کشتار تار و مار کردند. شخص صاحب الزنج در این ماجرا کشته شد و شهر «مختاره» را که او بنا کرده بود غارت کردند. هنگامی که سر صاحب الزنج را به بغداد بردند روزی دیدنی بود و گفته اند در این جنگ پانزده ساله دو میلیون و پانصد هزار نفر کشته شدند.(10)
درباره صاحب الزنج و نسب او و باور داشتها و جنگهای او، اختلافات فراوانی از ناحیه مورخان مشاهده شده است و لذا ما برخی از این مطالب را بررسی می کنیم:
الف- آیا او از خاندان علوی است؟
صاحب الزنج خود را از نوادگان حسین بن علی (علیه السلام) معرفی کرده و در وصف نصبش چنین ذکر کرده است: «علی بن محمد بن احمد بن عیسی بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب.» اگر به این گفتار بسنده کنیم او باید از زادگان حسین بن علی (علیه السلام) باشد ولی مورخان این مطلب را درست نمی دانند. در مروج الذهب آمده است که صاحب الزنج خود را از نوادگان حسین بن علی می داند ولی این مطلب درست نیست. چرا که او اهل قریه ای از قرای شهر ری به نام ورزنین بود. ابن کثیر هم می گوید صاحب الزنج در این ادعایش صادق نیست؛ چرا که او اجیر عبدالقیس بود و اسمش علی بن محمد بن عبدالرحیم است و مادرش دختر علی بن رحیب بن محمد بن حکیم از قبیله بنی اسد است و اصالت او به قریه ای در اطراف شهر ری برمی گردد.(11) ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه در این مورد می گوید اکثر مردم نمی پذیرند که او از خاندان علوی باشد و او را در این باره مذمت می کنند. همه نسابیون می گویند او از طایفه عبدالقبیس است. اسمش علی بن محمد بن عبدالرحیم، و مادرش اسدیه از قبیله بنی اسد است. جدش محمد بن حکیم اسدی از اهل کوفه است که یکی از همراهان و یاوران زید بن علی (علیه السلام) بود و وقتی زید کشته شد او از آنجا گریخت و به قریه ورزنین شهر ری وارد شد و در آنجا اقامت گزید و علی بن محمد صاحب الزنج در ورزنین زاده شد و پدرش، ابوعبدالرحیم، مردی از طایفه عبدالقیس بود که در طالقان زاده شد و آنگاه به عراق رفت.(12)
در شرح حال او آمده است که او خود را به چند دسته از علویان منتسب می کرد. یعنی در هر بلدی خود را به گونه ای منتسب به علی بن ابیطالب می کرد. در نجدین خود را چنین وصف می کرد:«علی بن محمد بن افضل بن الحسین عبدالله بن عباس بن ابی طالب علیه السلام» و در بصره خود را چنین می ستود: یحیی بن عمر ابوالحسین که بعدها در ناحیه کوفه کشته شد و باز در بصره خود را به یحیی بن زید منتسب می کرد، آنگاه که شماری از خاندان زید در آنجا بودند، و در بغداد خود را به محمد بن احمد بن عیسی بن زید منتسب می کرد.(13)
با این گفته ها چنین به دست می آوریم که صاحب الزنج از علویان نیست و به جهاتی خود را بدین خاندان منتسب کرده که بعد آن را بیان خواهیم کرد. ولی نکته ای در این مقام گفتنی است، اینکه شماری، از کلام امام عسکری (علیه السلام) که فرمود: صاحب الزنج لیس منا اهل البیت بهره گیری کرده اند که مسلماً او از خاندان اهل بیت نیست. ولی ما در پاسخ می گوییم که این جمله هیچ تصریحی بر این ادعا ندارد؛ چرا که یقیناً امام با این گفتار می خواهند موضع خویش را در برابر جنگ و کشتار بیرحمانه صاحب الزنج بیان کنند و بگویند که این کردارها مورد تأیید ما نیست. نه اینکه او از خاندان ما نیست و برای فهمیدن این مطلب باید به منتهای تاریخی مراجعه کرد و جست و جو در این زمینه نشان می دهد که او از خاندان علوی نیست.
ب- اهداف این انتساب
آنچه در لوای این انتساب به ذهن می رسد همان گونه که برخی از تاریخ نگاران نوشته اند دارای چند جهت است؛ جهت نخست آنکه صاحب الزنج می دانست که شمار کثیری از علویان اراده خروج بر ضد حکومت دارند ولی توان بروز و اظهار این کردار را ندارند و لذا با چنین ادعایی توانست شمار بسیاری از انقلابیون را به سمت خویش بکشاند.
جهت دوم آنکه با این انتساب خود را به اهل بیت نزدیک می کرد و این اظهار ولایت را ابزاری ساخته بود تا علویان بویژه امام عسکری (علیه السلام) او را تأیید کنند؛ همان گونه که همه حکام پس از رسول خدا با تمسک به سیره و ولایت او بر مردم حکم راندند. و جهت سوم آنکه با این انتساب شمار وافری از علویان به سمت او خواهند آمد تا به اتفاق هم و در کنار هم با حکومت طاغوت بجنگند و چون احتمال می رفت که بعدها حکومت به دست علویان بیفتد در این جنگ و کشتار شماری از مخلصان و شیفتگان انقلابی ولایت نیز از بین خواهند رفت و راه برای حکومت او هموار خواهد شد.
ولی با همه این احتمالات در مصادر تاریخی هیچ دلیل قاطعی بر علوی نبودن او وجود ندارد. اگر کسی ادعا کند که او از علویان است، ولی سیره آنها را ندارد، خود احتمالی در خور توجه است. چنانکه فرزند نوح از صلب او برخاسته است ولی خطاب قال یا نوح انه لیس من اهلک انه عمل غیرصالح به او رسیده است تا حقیقت ماجرا برای حضرت روشن شود که فرزند بودن به صرف انتساب طبیعی محقق نمی شود؛ بلکه فرزند راستین کسی است که سیره حسنه انبیا و اولیا را در پیش بگیرد و چون فرزندت چنین صفتی را ندارد پس از اهلیت تو بیرون است.
ج- سالهای جنگ و پیامد آن
در تاریخ طبری آمده است که جنگهای عظیمی میان دولت عباسی و صاحب الزنج برقرار می شد و این جنگ و کشتار پانزده سال ادامه داشت. در این جنگ هزاران مرد و زن و کودک کشته شدند تا اینکه در 270 هجری موفق بر صاحب الزنج چیره شد و او را کشت.
در بدایه و دیگر کتابها در وصف این نبرد آمده است در سال 257 لشکر زنگیان سپیده دمان وارد بصره شدند و در آن شهر تا می توانستند مردمان را کشتند و مسجد جامع را آتش زده، شهر را غارت کردند. در ان میان ابراهیم بن المهبلی یکی از یاران و لشکریان زنگیان مردم را ندا داد که هر کس خواهان امان است حاضر شود. شمار بسیاری از مردم بصره دورش جمع شدند و سپس دستور داد همه آنها را به قتل برسانند. بدین گونه در بصره به کشتار و غارت پرداختند و از کشتگان چیزی جز شهادت به خدا و کلمه استرجاع و ضجه و ناله شنیده نمی شد. بدین گونه روزهای درازی در آنجا به کشتار و غارتگری سرگرم بودند. آنگاه در شهر دست به آتش سوزی زدند؛ آتشی که انسان و حیوان و اموال مردم و حتی مسجد جامع را سوزانید و به خاکستر تبدیل کرد. او به هیچ جماعتی رحم نکرد و در این ماجرا گروه وافری از بزرگان و علما و محدثان کشته شدند.(14)
د- باورداشتها و ادعاهای صاحب الزنج
صاحب الزنج جزو فرقه ای از خوارج بود. کنشها و کردارهای او در کشتار زنان و کودکان و سالخوردگان گواه این قضیه است. او در خطبه ای به خارجی بودن خویش – به نحو خوارج زمان حضرت امیرالمومنین علیه السلام- اعتراف می کند و می گوید: الله اکبر، الله اکبر لا اله الا الله، لا حکم الا الله. او همه گناهان را شرک می دانست (15) و این یکی از باورداشتهای مهم خوارج بود.
او غیر از باورداشتهای خارجی داشتن، ادعا می کرد که نبوت و رسالت بر من عرضه شد و من از پذیرفتن آن سرباز زدم. هنگامی که از او می پرسیدند که چرا از این امر استنکاف ورزیدی، می گفت که امر رسالت و نبوت، امری خطیر و عظیم است و من می ترسم که توان انجام آن را نداشته باشم.(16)
او ادعا داشت که سوره های بسیاری از قرآن را در عرض یک ساعت حفظ می کند و خود را چنان پیش زنگیان جلوه می داد که آنها فکر می کردند او یحیی بن عمرو است که در ناحیه کوفه کشته شده است. یکی دیگر از ادعاهای او قدرت بر طی الارض بود و ادعا می کرد با اراده خویش در عرض فرصتی بسیار اندک به هر جا که بخواهد می رود. باز مدعی بود که خدای سبحان علم نهان را به او آموخته و لذا او به آنچه در دلهای اصحابش می گذرد آگاه است.(17) از این ادعاها و گمانها در زندگیش بسیار بود تا جایی که ادعای نبوت و رسالت می کرد.
احتمالاً هدف او از ادعاها این بود که با این گفتار هرچه بیشتر مردم مسلمان انقلابی را به سوی خویش بخواند و همواره به جنگ و کشتار ادامه دهد تا به قدرت و خواسته دلخواه خویش دست یابد و الا چه معنایی دارد که یک انسان جنگجوی شورشی این همه ادعا داشته باشد.
ه- موضع امام در برابر صاحب الزنج
درباره موضع امام (علیه السلام) در برابر قیام صاحب الزنج که پس از شهادت هم ده سال ادامه داشت محمد بن صالح الخثعمی می گوید که من خواستم توسط نامه ای از حضرت در این باره پرسش کنم ولی این مطلب را فراموش کردم. پس از مدتی مکتوبی از سوی امام به دست من رسید و در بخشی از آن نامه اشاره شد که و صاحب الزنج لیس منا اهل البیت(18) امام با این بیان کوتاه به همه کسانی که می خواستند نظر حضرتش را درباره این قیام بدانند، اعلام کرد که این قیام از دیدگاه امام، پذیرفتنی و پسندیده نیست. پس ملاحظه می کنیم که امام از این قیام و کیفیت آن به نیکی آگاه بوده است و لذا موضع خویش را در برابر این قضیه بدین گونه بیان کرده است. حال پرسش این است که چرا امام به گونه ای صریح و مفصل بیان موضع نکرده است؟ می گوییم این مسئله به واسطه چند جهت است؛ یکی این است که کسی از حضرت در این باره پرسش نکرده است و اگر شخصی از حضرت می پرسید ایشان موضع خویش را در این باره اعلام می کردند. این مطلب آن قدر برای حضرت اهمیت داشت که وقتی با علم نهان خویش فهمید محمد بن صالح خواستار روشن شدن این وضعیت است برای او نامه نوشت و او را آگاه کرد.
جهت دیگر اینکه امام در شرایطی بس حساس به سر می برد، موقعیتی که امام (علیه السلام) از چهار سو در محاصره دشمن است و حکومت در صدد است به گونه ای بهانه رسمی از جانب حضرت پیدا کند تا محملی برای اذیت و آزار بیشتر یا حتی شهادت او شود، و لذا امام با کمال دقت و احتیاط صاحب الزنج را طرد کرده بود.
جهت سوم آنکه طرد علنی صاحب الزنج و اعلام رسمی این مطلب تأیید ضمنی حکومت وقت بود؛ چرا که به زعم مردم یکی از این دو دسته درگیر حق و دیگری باطل است و مسلم است که اگر امام حسن (علیه السلام) صاحب الزنج را به صورت علنی طرد می کرد مردم فکر می کردند که حضرت حکومت وقت را به رسمیت می شناسد و این حکومت، حکومت حق است.
آنچه در گستره این گفتار نباید از نظر دور داشته شود این است که درگیری مداوم و پیوسته حکومت وقت با صاحب الزنج سبب شده بود که قدری از فشارهای دولت بر علویان و امام کاسته شود و آنها آرامش نسبی بیشتری داشته باشند. البته باید توجه داشت که با وجود این جنگ خانمانسوز، مبارزه حکومت وقت با امام به گونه ای گسترده ادامه داشت و ایشان هیچ گاه در مدت امامت خویش از زندان و محاصره نظامی در امان نبود و علویان هم وضعیتی همگون با حضرت داشتند.
مرحوم شیخ عباس قمی(ره) گفته اند که با این گفتار امام دیگر نیازی به شرح و تفصیل درباره شورش صاحب الزنج نیست چرا که امام با نفی کردن او به مردم فهماند که کردار و مذمت و نسب صاحب الزنج مورد تأیید حضرت نیست.(19)
باید گفت که اگر شرایط سیاسی، اجتماعی حضرت به او حتی این اجازه را هم نمی داد که جمله ای هرچند کوتاه «انه لیس منا اهل البیت» را درباره صاحب الزنج بگوید، پیام آور باطنی انسان، یعنی خرد آدمی کردارهای صاحب الزنج را به عنوان یک فرد مسلمان نمی پذیرفت، چرا که در شریعت مقدسه اسلام، جنگ و دفاع شرایط ویژه ای دارد و دستورهای اسلامی آمده است که در جنگ و نبرد، زنان و کودکان و سالخوردگان و از کارافتادگان در امان هستند و آتش زدن اموال و خانه های مردم و ویرانی مساجد مجاز نیست. ولی زنگیان از هیچ جنایتی به مردم در درازای این نبردها خودداری نکردند و تا می توانستند انسانهای بی گناه را از دم تیغ گذراندند و مردم بیچاره از یک سو از ناحیه حکام عباسی کشتار عام می شدند و از سوی دیگر از ناحیه زنگیان، پس با این امر ملاحظه می شود که هیچ خرد سلیمی در مقام قضاوت نمی تواند شورش صاحب الزنج را به امام (علیه السلام) منتسب کند و آن را مورد تأیید امام بداند گرچه امام سخنی به میان نمی آورد ولی با این همه، کلام خلاصه و سازنده امام تکلیف همه را در برابر این شورش مشخص کرد و راه هرگونه تردید را بست و بدین ترتیب، ساحت مقدس امام از کردارهای ناشایسته زنگیان در امان ماند.
نکته دیگری که در این مقال گفتنی است این است که امام چون رجال سیاسی غدار هر روزگاری چنین مسلکی را پیشه نکرده است که می گویند «هدف وسیله را توجیه می کند» تا بر این پایه زنگیان به هر گونه ای با حکومت مبارزه کنند که ممکن بود پیامد آن شکست عباسیان و به قدرت رسیدن حضرت باشد؛ بلکه آن بزرگوار با مبنای دقیق دینی و اسلامی با او برخورد کرد، هرچند این احتمال می رفت که شماری از عوام این کردار حضرت را تأیید حکومت خودکامه وقت بدانند.
پی نوشت ها :
(1) مقاتل، ص 431.
(2) مقاتل، ص 432.
(3) مروج الذهب، ج4، ص 70.
(4) و (5) تتمه المنتهی، ص 339.
(6) مقاتل الطالبین، ص 435.
(7) همان، ص 440.
(8) البدایه و النهایه، ج11، ص 16.
(9) تاریخ فخری، ص 334.
(10) تاریخ فخری، ص 434.
(11) البدایه و النهایه، ج11، ص 18.
(12) شرح نهج البلاغه، جلد8، ص 127.
(13) حیاه الامام العسکری(ع)، ص 278.
(14) البدایه و النهایه، ج11، ص 28.
(15) مروج الذهب، ج4، ص 195.
(16) حیاه الامام العسکری(ع)، ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج8، ص 158.
(17) البدایه و النهایه، ج11، ص 18.
(18) مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص 428.
(19) سفینه البحار، ج1، ص 559.
منبع: جهانی، علی اکبر، (1384)، زتدگی امام حسن عسکری(ع)، تهران، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، شرکت چاپ و نشر بین الملل