انوار عالم آرا

انوار عالم آرا

شاعر: سید محمد میر هاشمی

انتظار آمد به سر اى بیقراران تهنیت
شد خزان سر، آمده فصل بهاران تهنیت
جلوه گر گردیده حق اى حق شعاران تهنیت
ساقى از ره مى‌رسد جمع خماران تهنیت
پرمشام جان شد از عطر نکوى تُفْلِحوُا
میگساران باده نوشید از سبوى تُفْلِحوُا
شد ربیع الاول و خوش رنگ و بو دارد ربیع
ازبهار و عیش و مستى گفتگو دارد ربیع
عید زیباى برائت از عدو دارد ربیع
عید میلاد دو دلدار نکو دارد ربیع
موسم سرمستى دلهاى شیدا آمده
مصطفى با حضرت صادق به دنیا آمده
بشنو از بال ملائک نغمه توحید را
در افق بنگر بروز واژه امید را
حق طلب، از سینه ات بیرون نما تردید را
اخذ کن از رهبران زنده دل تأیید را
با ولایت شو عجین و بر سر میثاق باش
یا على برگو، به وصل یار خود مشتاق باش
دو نهال بارور در باغ دین روئیده شد
یاسهاى آسمانى در زمین روئیده شد
نخل حق در سرزمین مشرکین روئیده شد
لاله در باغ دل اهل یقین روئیده شد
گلشن جان را ز عطر این دو گل خوشبو ببین
رو نما سوى حجاز و جلوه یا هو ببین
عاشقان بُستان جانبخش دعا را بنگرید
این دو نور عالم آراى خدا را بنگرید
باده نوشان مِى قالوابلى را بنگرید
وجه صادق را، جمال مصطفى را بنگرید
صد سلام و صد درود این دو گل دلخواه را
سر دهید اى عاشقان آواى صلى اللَّه را
ینه شد نورٌ عَلى نُور امتزاج نورشد
دیده حق روشن و چشمان باطل کور شد
برکلیم ذى المعارج قلب عالم طورشد
بت پرستى در جهان منکوب شد مقهور شد
آتش آتشکده بى شعله و خاموش شد
طاق کسرى ریخت، ذکر یا اَحَد منقوش شد
آسمان عاشقى شد پر ستاره زین دو گل
عشقبازى با تداوم شد هماره زین دو گل
بر دل عشاق صادق شد اشاره زین دو گل
دیده دل شد گشوده بر نظاره زین دو گل
بر جمال این دو یاس بى قرینه بنگرید
گاه سوى مکه گه سوى مدینه بنگرید
محور اسلام و قرآن در ثبات از این دو مَه
مکتب توحید باشد در حیات از این دو مه
روشن آفاق تمام کائنات از این دو مه
منجلى اوصاف بى پایان ذات ازاین دو مه
مِى فروشان مِى یکتا پرستى را ببین
جرعه‌اى یا هو بزن دنیاى مستى را ببین
پرتوِ نور نبوت با امامت دیدنى ست
غنچه اخلاص از باغ ولایت چیدنى ست
وارد حصن ولایت هر که شد در ایمنى ست
رمز عترت دوستى، بیزارى از نفسِ دَنى ست
نفس بگذار و ولاى آل یاسین را گزین
شو برى ازاهل بِدعَتْ روح آیین راگزین
مستى دل از مِى لولاک آل احمد است
هستى ما بسته بر خاک نعال احمد است
چشم ما در سیر آفاق جمال احمد است
مرکز پرگار خلقت کنج خال احمد است
دست ما در بر سراى آل احمد مى‌زند
قلب ما در هر طپش با یا محمد مى‌زند
کیستم من؟ ذره‌اى در آستان اهل بیت
آشناى دستهاى مهربان اهل بیت
شکر حق باشد دلم محتاج نان اهل بیت
گاه دستم گاه پایم گه زبان اهل بیت
من اُویسم بوذَرَم سلمانم و مِنّاستَم
بنده آشفته کوى اباالزهراستم
من اباالزهرایى‌ام نسل و تبار احمدم
گنبدالخضرایى‌ام شمع مزار احمدم
شیعه‌اى فارغ ز خویش و بیقرار احمدم
آرزو دارم کند حق همجوار احمدم
بنگرید این از منیّت خسته گمراه را
عبد زهرا عبد طاها عبد آل اللَّه را
حمْیَرىِ دوره خویشم گداى صادقم
با همه نقصم اسیر و مبتلاى صادقم
معصیتکارم ولى عبد سراى صادقم
خوب یا بد آرزومند دعاى صادقم
کاستى‌هاى مرا درمان کند خاک بقیع
کاش بودم ذره‌اى در بین خاشاک بقیع
کاش منهم یک پرستو در مدینه مى‌شدم
زائر کوى نبى بى قرینه مى‌شدم
کاش منهم کشته یک زخم سینه مى‌شدم
مرهمى بر درد بانوى حزینه مى‌شدم
کاشکى از جام زهرایى مرا شهدى رسد
دست من بر دامن نور خدا مهدى رسد

*******************************************

جمال محمد(ص)

سعدی
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلک را کمال و منزلتى نیست
در نظر قدر با کمال محمد
وعده دیدار هر کسى به قیامت
لیله اسرى، شب وصال محمد
آدم و نوح و خلیل و موسى و عیسى
آمده مجموع، در ظلال محمد
عرصه گیتى مجال همت او نیست
روز قیامت نگر، مجال محمد
و آن همه پیرایه بسته جنت فردوس
بو که قبولش کند، بلال محمد
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمین حشر نتابد
پیش دو ابروى چون هلال محمد
چشم مرا، تا به خواب دید جمالش
خواب نمى‌گیرد از خیال محمد
«سعدى‌» اگر عاشقى کنى و جوانى
عشق محمد بس است و آل محمد

**********************************************

در مدح حضرت ختمی مرتبت

شاعر: ژولیده نیشابوری

بهر مدح پیغمبر طبع من چو گویا شد
دل ز عشق آن دلبر مست عشق و شیدا شد
ساقی از می باقی ساغرم نما لبریز
چون به لطف یزدانی درد من مداوا شد
مطرب آشنا بر لب خویش نما لب نی را
کز نوای جانسوزش شد بهار و گل وا شد
سبز و خرم و دلکش شد زمین چو فروردین
پر ز لاله و سنل دشت و کوه و صحرا شد
از افق هویدا شد چوه جمال شمس الدین
در شگفت موسی شد در تعجب عیسی شد
روز بعثت است امروز روز عشرت است امروز
روی احمدی بنگر قبله گاه دل ها شد
غرق عشرت و شادی عرش و فرش و بحر و بر
دل ز محنت و رنج و درد و غم مبرا شد
در حرا به امر حق اقرأ شد بر او نازل
بر پیمبری مبعوث ز امر حق تعالی شد
آمدش ندا از حق تا شود بحق ملحق
زان ندای حق الحق فارغ از من و ما شد
رمز قل هوالله را در حرا بدست آورد
لم یلد و لم یولد از کلامش افشا شد
سرنگون شد از تخت سلطنت شهنشاهان
چون ز امر حق شاهی میر و صاحب آوا شد
ریشه کن نمود از بن دین بت پرستی را
آنکه نام نیکویش نقش عرش اعلا شد
از قدوم وی عالم عالم دگر گردید
هست عالم از هستش هر چه هست پیدا شد
ختم انبیاء گردید در وجود او پایان
بس گره که از مشکل از وجود او وا شد
خوش بگو تو ژولیده وصف احمد مرسل
کز مصفای او بزمت تا ابد مصفا شد

******************************************

خورشید آسمان نبوت

شاعر:ملک الشعرای بهار

ای آفتاب گردان تاری شو و متاب
کز برج دین بتافت یکی روشن آفتاب
آن آفتاب روشن شد جلوه گر که هست
ایمن ز انکساف و مبرّا زاحتجاب
بنمود جلوه ای و زدانش فروخت نور
بگشود چهره ای و زبینش گشود باب
شمس رسل محمد مرسل که در ازل
از ما سوا الله آمده ذات وی انتخاب
تابنده بُد ز روز ازل نور ذات او
با پرتو و تجلی بی پرده و نقاب
لیکن جهان به چشم خود اندر حجاب داشت
امروز شد گرفته زچشم جهان حجاب
تا دید بی حجاب رخی را که کردگار
بر او بخواند آیت و الشمس1 در کتاب
رویی که آفتاب فلک پیش نور او
باشد چنان که کتّان در پیش ماهتاب2
شاهی که چون فراشت لوای پیمبری
بگسسته شد زخیمه پیغمبران طناب
با مهر اوست جنت و با حب او نعیم
با قهر اوست دوزخ و با بغض او عذاب
با مهر او بود به گناه اندرون نوید
با قهر او بود به صواب اندرون عقاب
شیطان به صلب3 آدم اگر نور او بدید
چندین چرا نمود ز یک سجده اجتناب
زان شد چنین ز قرب خداوندگار دور
کاندر ستوده گوهر او داشت ارتیاب4
مقرون به قرب حضرت بیچون شد آنکه او
سلمان صفت نمود به وصل وی اقتراب
امروز جلوه ای به نخستین نمود و گشت
زین جلوه چشم گیتی انگیخته ز خواب
یرلیغی5 آمدش به دوم جلوه از خدای
کای دوست سوی دوست به یک ره عنان بتاب
پس برد مرکبیش خرامان تر از تذرو
جبریل، همعنانش و میکال همرکاب
بنشست بر بُراق سبک پوی گرم سیر
و افلاک در نوشت الی منتهی الجناب
چندان برفت کش رهیان6 و ملازمان
گشتند بی توان و بماندند بی شتاب
و آنگه به قاب قوسین اندر نهاد رخت
و آمد ز پاک یزدان او را بسی خطاب
چون یافت قرب وصل، دگر باره بازگشت
سوی زمین، ز نه فلک سیمگون قباب7
اندر ذهاب8، خوابگه خود نهاد گرم
هم خوابگاه خویش چنان یافت در ایاب9
از فرّ پاک مقدمش امروز گشته اند
احباب در تنعّم و اعدا در اضطراب
جشنی بود ز مقدم او در نُه آسمان
جشنی دگر به درگه فرزند بوتراب10

پی نوشت ها :

1. والشمس: اشاره است به آغاز سوره ای به همین نام: والشمس و ضحیها:” سوگند به خورشید و پرتوش” که بنا به نقل برخی از مفسرین در شأن حضرت رصول (ص) می باشد.
2. اشاره است به اعتقادی که قدما داشته اند که کتان در برابر ماهتاب مقاومت ندارد و از هم فرو می پاشد.
3. صلب: پشت
4. ارتیاب: شک و ریب
5. یرلیغ: فرمان
6. رهیان(جمع : رهی) چاکر، نوکر، خدمتگزار
7.قباب(جمع قبه): بارگاهی که برفراز آن گنبدی باشد، سقف برجسته و گندب مانند. کنایه از افلاک و اسمانهاست.
8. ذهاب: رفتن
9. ایاب: آمدن
10. منظور بارگاه حضرت رضا علیه السلام است

منبع:www.payambarazam.ir

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید