داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (28)

داستانهای کوتاه از پیامبر اکرم (ص) (28)

احترام پدر و مادر
مردى به حضور پیامبر صلى الله علیه و آله رسید و پرسید، اى رسول خدا! من سوگند خورده ام که آستانه در بهشت و پیشانى حورالعین را ببوسم . اکنون چه کنم ؟
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: پاى مادر و پیشانى پدر را ببوس . (یعنى اگر چنین کنى ، به آرزوى خود در مورد بوسیدن پیشانى حورالعین و آستانه در بهشت مى رسى .)
او پرسید: اگر پدر و مادرم مرده باشند، چه کنم ؟
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: قبر آنها را ببوس.

احترام به کودکان
روزى پیامبر نشسته بود، امام حسن و امام حسین علیه السلام وارد شدند. حضرت به احترام آنان از جاى برخاست و به انتظار ایستاد. چون کودکان در راه رفتن ضعیف بودند، لحظاتى چند طول کشید. بدین جهت پیامبر صلى الله علیه و آله به سوى آنان رفت و استقبال کرد. آغوش خود را گشود و هر دو را بر دوش خویش سوار کرد و به راه افتاد و مى فرمود: فرزندان عزیز، مرکب شما چه خوب مرکبى است و شما چه سواران خوبى هستید.

آموختن علم و دانش
مردى از انصار به محضر رسول اکرم صلى الله علیه و آله آمد و عرض کرد: یا رسول الله صلى الله علیه و آله ! اگر جنازه اى حاضر باشد و مجلس ‍ عالمى ، کدامیک را دوست تر دارى که من حضور یابم ؟ رسول الله صلى الله علیه و آله فرمودند: اگر براى تشییع و دفن ، کسانى باشند که عهده دار انجام آن شوند، حضور یافتن در مجلس دانشمند، از حاضر شدن در تشییع هزار جنازه و عیادت هزار بیمار و از نماز شب و روزه هزار روز و از هزار صدقه به مستمندان دادن و از هزار حج مستحب و از هزار جنگ مستحب در راه خدا با مال و جان برتر است ، کجا اینها با فضیلت حضور در محضر عالم برابرى مى کند؟! آیا ندانسته اى که اطاعت و عبادت خدا وابسته به علم و دانش ‍ است و خیر دنیا و آخرت با علم مى باشد و بدى دنیا و آخرت با نادانى است؟!

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید