وحى چگونه بر پیامبر نازل مىشد
حارث بن هشام از پیامبر گرامى صلّى اللَّه علیه و آله پرسید وحى چگونه بر شما نازل مىشود؟ فرمود گاهى صدایى همانند صداى جرس به گوش من مىرسید، وحىاى که بدین صورت بر من نازل مىشد سخت بر من گران و سنگین بود، سپس این صداها قطع مىشد و آنچه را جبرئیل مىگفت فرا مىگرفتم و گاهى جبرئیل به صورت مردى بر من ظاهر مىشد و سپس با من سخن مىگفت و من گفتههاى او را حفظ و از بر مىکردم.
پیامبر گرامى صلّى اللَّه علیه و آله در این حدیث دو کیفیت را درباره وحى یاد مىکند: در یکى صداهاى پى در پى همچون آواز جرس به سمع مبارکش مىرسید و در دیگرى جبرئیل علیه السّلام به صورت یک انسان عادى در نظرشان مجسم مىشد. وحى به گونه اول بر پیامبر اسلام صلّى اللَّه علیه و آله سخت گران و طاقت فرسا بوده چنانکه خداوند متعال از اینگونه وحى به »قول = گفتارى گران و سنگین« تعبیر کرده است و فرموده: إنّا سَنُلْقى عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلاً (73مزّمل/5) ما سخنى سنگین بر تو نازل خواهیم کرد.
ولى وحى بصورت دوم کمى سبکتر و لطیف بوده و دیگر آن سر و صداهاى هولناک و ناآشنا به گوش نمىرسیده بلکه جبرئیل علیه السّلام بصورت فردى عادى و به گونهاى مشابه شکل انسانى مالوف و مانوس مجسم مىشد تا رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله بدو آرام گرفته و رعب و بیم از او نداشته باش.
لجبازى گروهى نادان در برابر پیامبراکرم صلّى اللَّه علیه و آله
در تفسیر برهان نقل گردیده است که: رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله در مکه در آستانه کعبه نشسته بود، گروهى از قریش اطراف وى را گرفتند. از آنان بود: ولید بن مغیره مخزومى، ابوبخترى پسر هشام، ابوجهل فرزند هشام، عاصم بن وائل سهمى، عبداللَّه فرزند ابى امیه مخزومى و دیگران که تعدادشان زیاد بود.
رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله با یک نفر دیگر از یارانش کتاب خدا را براى آنان مىخواند و فرمان خدا را برایشان ابلاغ مىکرد. آنان به یکدیگر گفتند: آیین محمّد توسعه و گسترش یافته و سخنانش ارج و عظمت خاصى به خود گرفته، بیایید تا عرصه را بر وى تنگ ساخته و توبیخ و ملامتش کنیم. به باد انتقام و مذمتش بگیریم، براهین و دلایلى علیه وى اقامه نموده و سخنانش را باطل سازیم تا در پیش یارانش از عظمت و موقعیت وى کاسته شود و گفتارش از ارج و ارزش بیفتد، و از مسیرى که در پیش دارد باز گردد، از گمراهى و ضلالتش دست بردارد و از سرکشى و طغیانش نادم شود. اگر از این راه توانستیم او را از مسیر باطلش برگردانیم چه بهتر و اگر نتوانستیم در آن صورت باید راه دیگرى بپیماییم و با شمشیرهاى آخته بر وى بتازیم و نابودش سازیم.
سخن که به اینجا رسید ابوجهل گفت: کیست که این مأموریت را بعهده بگیرد و با محمّد به گفتگو بپردازد و او را محکوم و مجاب سازد؟ عبداللَّه ابن ابى امیه براى این کار داوطلب شد و گفت: من حاضرم که این مأموریت را به عهده بگیرم! آیا نمىخواهید مرا بر این کار انتخاب کنید؟ در حالى که من هماوردى اصیل و شریفم و سخنورى بسنده و پاسخگو! ابوجهل گفت: آرى مىپذیرم و تو را براى این کار انتخاب مىکنم همگان پیش وى روید و رشته سخن را عبداللَّه به دست گیرد.
از همان جا پیش رسول اکرم رفتند و عبداللَّه چنین سخن آغاز نمود. اى محمّد! راستى که مقام بس بلند و عظیمى را ادعا مىکنى، سخن بس بزرگ و شگفت انگیزى به زبان مىرانى و مىگویى که تو رسول رب العالمین و پیامبر پروردگار جهانى. به پروردگار خلق و آفرینش، و به خداوندگار جهان هستى نمىسزد که همچو تو پیامبر و نمایندهاى داشته باشد، زیرا تو همانند ما بشرى. این پادشاهان روم و ایرانند که نمایندگان آنان داراى ثروت عظیم، شخصیت بزرگ، خانههاى پر شکوه و کاخهاى مجلل، خیمه و خرگاه عالى و اشرافى، صاحب بندگان و خدمتگزاران فراوان و متعدد هستند. آیا پروردگار جهانیان که برتر از این ملوک و سلاطین است و آنان بندگان اویند، نباید نماینده وى برتر از نماینده آنان باشد؟ اگر خداوند بخواهد پیامبرى به سوى ما برانگیزد ثروتمندترین، مقتدرترین، و حرفهترین کس را از میان ما انتخاب مىکند نه فقیرترین و ناشناسترین را. پس چرا این قرآن که مىگویى از سوى خداست بر عظیمترین مردم شهر بزرگ نازل نگردیده است؟! چرا قرآن بر ولید ابن مغیره در مکه و یا عرفه بن مسعود ثقفى در طائف که سرشناسترین و ثروتمندترین عربند، فرو نیامده است؟ سخن عبداللَّه که به دینجا رسید پیامبر فرمود: اى بنده خدا آیا سخنت به پایان رسید؟
عبداللَّه گفت: بله سخنم به پایان رسید و در پایان سخنم اضافه مىکنم که ما به تو ایمان نمىآوریم مگر اینکه در همین سرزمین مکه چشمههایى براى ما جارى کنى زیرا زمین مکه ناهموار و سنگلاخ است و از درهها و کوهها تشکیل یافته است، تو باید آن را هموار سازى و چشمههایى از آن براى ما جارى کنى، زیرا که به این چشمهها بسیار نیازمندیم یا باغهاى خرما وانگور داشته باشى که نهرهاى آب در میان آنها جارى گردد. از این باغ هم خود استفاده کنى و هم به دیگرى بهره رسانى و یا آسمان را قطعه قطعه بر سر ما فرود آرى. چنانکه تو خود گوئى که: اگر قطعاتى از آسمان بر سر آنان فرود آید مىگویند چیزى نیست ابرى است متراکم و درهم ریخته شاید ما نیز همان سخن را بگوییم.
عبداللَّه گفتارش را بدین گونه ادامه داد: اگر همه این کارهارا انجام دهى باز ما به تو ایمان نمىآوریم مگر اینکه خدا و فرشتگان را در برابر ما بیاورى و در برابر ما قرار دهى تا آنها را از نزدیک ببینم و قبولشان کنیم و یا خانهاى از طلا براى خود به وجود بیاورى و براى ما نیز از ان بخشش کنى و ما را غنى و بى نیاز سازى تا شاید طغیان کنیم زیراکه تو خود مىگویى انسان که خود را بىنیاز دید طغیان مىکند و یا به آسمان پرواز کنى و تنها با پرواز کردن نیز به تو ایمان نمىآوریم مگر ایکه نامهاى از سوى خدا براى ما بدین مضمون نازل کنى که این نامهاى است خداوند به سوى عبداللَّه بن ابى امیه محزونى و یارانش تا به محمّد بن عبداللَّه ایمان بیاورند زیرا که وى پیامبر من است و گفتار وى را تصدیق کنند زیرا گفتار وى سخن و گفتار من است عبداللَّه در پایان سخنش افزود:
اى محمّد! اگر همه آنچه را گفتم انجام دهى حال نمىدانم که به تو ایمان بیاورم یا نه، زیرا اگر ما را به آسمانها بالا ببرى و درهاى آسمان را به روى ما بگشایى و درون آن واردمان بسازى باز هم خواهیم گفت که شاید ما را سحر کردهاى و چشمانمان را بستهاى. رسول اللَّه فرمود: خداوندا! تو به هر سخنى شنوایى و از همه چیز آگاه و بر گفتار بندگانت دانا. سپس فرمود: اما گفتار تو که مىگویى پادشاهان ایران و روم استانداران، فرمانداران و نمایندگانشان را از افراد مقتدر و ثروتمند انتخاب مىکنند. گرچه به جاى خود درست و بجاست ولى حساب خدا از حساب آنان جداست، او در حکومت خود تدبیر و تقدیر خاصى دارد، در راه اداره امور جهان از افکار و امیال شما پیروى نمىکند آنچه را که مىخواهد انجام مىدهد و هر طور که بخواهد فرمان مىراند. اگر پیامبران خدا داراى کاخهاى مجلل بودند و در آنها مىغنودند و یا بندگان و خدمتگزارانى داشتند که بدان وسیله احساس غرور و برترى مىنمودند و از مردم فاصله مىگرفتند، آیا در این صورت دستگاه رسالت ضایع و بى نتیجه نمىگردید؟ و چرخ هدایت و رهبرى به کندى و رکود نمىگرایید؟
و اما گفتار تو که مىگویى: اگر تو پیامبر بودى فرشتهاى با تو مىبود که به نبوت تو شهادت دهد و آن را با چشم خود مىدیدیم و شهادتش را حضوراً مىشنیدیم سخنى است بس شگفتانگیز زیرا: اولاً فرشته قابل درک و دیدن نیست تا تو بتوانى آن را مشاهده کنى. فرشته به مانند همین هواست که وجود عینى و ظاهر ندارد. ثانیاً بر فرض اگر نیروى دیدتان قوى گردد و بتواند فرشتگان را مشاهده کند حتماً خواهید گفت این فرشته نیست بلکه بشر است زیرا اگر فرشته براى شما ظاهر شود به صورت همان بشر که با او انس و الفت دارید ظاهر مىگردد تا بتوانید با او سخن بگویید و گفتار او را در باره شهادت بفهمید، دراین صورت هم خواهید گفت که او بشرى بیش نیست و به دروغ به نام یک فرشته به نفع تو شهادت و گواهى مىهد.
و اما گفتار تو که: مرا به سحر متهم مىسازى و مىگویى تو سحر زده هستى، بسیار سخن نابجایى است، زیرا چگونه مىتوانید مرا سحر زده بنامید در صورتى که شما خود مىدانید که من در عقل و تشخیص از شما برترم؟
آیا از آن روز که من هستى به خود گرفتم تا امروز که چهل سالگى را پشت سر گذاشتم جرم و خطایى از من دیدهاید؟ و یا دروغ و یا سخن زشتى از من شنیدهاید؟ و یا عملى به خلاف عقل و تفکر از من سر زده است؟ اگر کسى در این مدت طولانى تا این حد از خطا و اشتباه و از لغزش محفوظ و مصون بماند و در تمام دوران زندگى با آن همه فراز و نشیبى که دارد کوچکترین گناه و معصیتى از وى سر نزد، آیا به گمان شما چنین انسانى به نیروى خود اتکا دارد و یا به یک نیروى معنوى و الهى؟ و اما آنچه که مىگویید: این قرآن به یک مرد سرشناس و مقتدر و ثروتمندى از دو شهر معروف نازل نگردیده است، پاسخ این سؤال و یا اعتراض روشن است زیرا خداوند عظمت و کمال انسانى را در مال و ثروت نمىداند، چنانکه شما مىپندارید، به مال و منال دنیا کوچکترین ارزش وارجى نمىنهد چنانکه که شما ارزش قایلید و از کسى نمىترسد چنانکه از افراد مقتدر بیمناکید و با چشم عظمت و بزرگى به آنان مىنگرید و اینگونه افراد را به هر مقام و منصبى حتى به رسالت و نبوت نیز لایق و برازنده مىدانید و اما آنچه مىگویید:
به تو ایمان نمىآوریم تا چشمههائى از زمین براى ما جارى سازى، سخنى نیست که بر پایه منطق استوار باشد و از عقل و تفکر سرچشمه گیرد. زیرا در این بخش از سخن، معجزاتى را درخواست مىکنید که هیچ یک از آنها قابل عمل نیست زیرا قسمتى از آنها اگر هم انجام گیرد نمى تواند دلیل پیامبرى باشد، محمّد رسول اللَّه برتر از آن است که از نادانى و جهالت مردم سوء استفاده کند، آنچه را که دلیل نبوت نیست دست آویزى براى خود قرار دهد و رهبرى خویش را بر آن مستند سازد.
قسمت دوم این معجزات درخواستى تو طورى است که اگرانجام گیرد موجب هلاکت تو خواهد بود در صورتى که پیامبر براى اثبات حقیقت و ایجاد ایمان در دل مردم معجزه را نشان مىدهد نه براى هلاکت و نابودى آنان، تو با خواستن این معجزه در واقع هلاکت خویش را درخواست مىکنى خداوند بر بندگانش مهربانتر و بر صلاحیت آنان داناتر از آن است که در اثر درخواست جاهلانه آنان را به ورطه هلاکت و بدبختى رهسپارشان سازد.
قسمت دیگر معجزات درخواستى تو از حیطه امکان و وجود به دور است و اصلا قابل امکان و عمل نیست تا طبق درخواست تو انجام گیرد مانند دیدن خدا و فرشتگان و آوردن نامه کتبى و دستخطى از سوى خدا.
قسمت چهارم درخواستهاى تو طبق اعتراف صریحى که تو خود دارى جز عناد و لجاجت و جز به باد مسخره گرفتن حقیقت، انگیزه دیگرى ندارد، موضوع حق جویى و حقیقتیابى در میان نیست، پس بنابراین آوردن چنین معجزه، عملى است بیهوده، خدا و پیامبرش برتر از آنند که به عناد و لجاجت یک مشت مردم عنود و بوالهوس ارج نهند و با درخواست آنان، به یک عمل عبث و بیهوده دست بیالایند. کوتاه سخن اینکه این درخواستهاى تو جز بهانهجویى چیز دیگرى نیست، این است که جواب مثبت و عملى ندارد و اینک جواب منفى تک تک آنها: اما درخواست تو اى عبداللَّه! که مىگویى »از زمین چشمههایى جارى ساز و یا تو باید باغ و بوستان و نهرهاى آب داشته باشى« این درخواستهاى تو از جهل و نادانى تو سرچشمه مىگیرد تو از معجزات خدا بى خبرى و ناآگاه. اگر من این کارها را انجام دهم و همه آنچه را که تو گفتى داشته باشم آیا به گمان تو پیامبر خواهم بود؟! این درخواستهاى تو به مانند آن است که بگویى اگر برخیزى و راه بروى نبوت تو را مىپذیرم!! آیا تو و یارانت باغها و بستانها در طائف ندارید و در آن باغ و بستانها نهرها جارى نیست؟ آیا شما با داشتن آن پیامبر شدهاید تا من نیز با داشتن باغ و بستان پیامبر باشم؟
و اما درخواست تو که مىگویى: »آسمان را قطعه قطعه کن و بر سر ما فرود آر« آیا در این صورت مرگ و هلاکت شما قطعى نخواهد بود؟ شما با این درخواستهایتان مىخواهید پیامبر خدا شما را نابود کند؟ ولى وى مهربانتر از آنست که شما مىپندارید، او شما را نابود و هلاک نمىسازد بلکه براى هدایت شما دلایلى از سوى خدا برایتان نشان مىدهد. ولى به این حقیقت توجه داشته باشید که حجج و دلائل پرودگار دلخواه بندگانش نیست که هر چه را بخواهند آن را انجام دهد. زیرا شاید انسان در این مورد، صلاح و فساد خویش را تشخیص ندهد و آنچه را که صلاحش در آن نیست درخواست کند. اى عبداللَّه آیا تا به حال دیدهاى که طبیبى به دلخواه بیمار براى وى دارو تجویز کند؟ و یا دیدهاى که قاضى به دلخواه طرف دعوى و مدعى و شاکى دلیل بخواهد؟
اما درخواست تو که مىگویى: »خدا و فرشتگان او را براى ما بیاور تا آنان را ببینم و شهادتشان را بر نبوت تو حضورا بشنویم« با این سخن چیزى را درخواست مىکنى که از دایره امکان بیرون است زیرا بدیهى است که خداوند مانند انسان نیست که بیاید، برود، حرکت کند، در برابر چیزى قرار گیرد و دیده شود، پس شما این چنین امر محال را که شدنى نیست درخواست مىکنید؟!
و اما درخواست تو اى عبداللَّه که مىگویى »یا خانهاى از طلا داشته باشى« اینکه دلیل نبوت نمىتواند باشد، آیا شنیدهاى که پادشاهان مصر خانههایى از طلا دارند؟
عبداللَّه گفت: آرى.
رسول اللَّه فرمود: آیا آنان با داشتن آن خانههاى طلایى به مقام نبوت رسیدهاند؟
عبداللَّه پاسخ داد: خیر.
رسول اللَّه افزود: پس داشتن خانه طلایى، محمّد را نیز نمىتواند به مقام پیامبرى برساند، محمّد نمىخواهد از جهل تو سوء استفاده کند با طلا و خانههاى طلایى نبوت خود را براى تو اثبات کند. و اما درخواست تو اى عبداللَّه که مىگویى: «به آسمان پرواز کن» و سپس اضافه مىکنى تا نامهاى از سوى خدا براى ما نیاورى به تو ایمان نمىآوریم.« این هم یک بهانهجویى بیش نیست زیرا پرواز کردن به آسمانها سختتر از فرو آمدن است تو خود که مىگویى: به آسمان پرواز کردن موجب ایمان آوردن من نخواهد بود» پس با این حال از آسمان نازل شدن و نامه آوردنم چگونه موجب تصدیق و ایمان آوردن تو خواهد گردید؟
وانگهى تو در آخر سخنت به صراحت اعتراف مىکنى بر اینکه با همه اینها باز معلوم نیست که تو را تصدیق کنیم یا نه! پس تو در برابر حجت خدا عناد و لجاجت مىورزى تو و یارانت افراد لجوج و بهانهجو و عنودى بیش نیستند، جواب تو همان است که خدا مىفرماید:
« بگو اى محمّد! خداوند پاکیزه و منزه است (از آنچه مىپندارند) من نیستم جز بشرى پیامبر، پس به من نمىرسد که به خداوند فرمان صادر نمایم و به دلخواه خود معجزاتى را از وى درخواست کنم.»