نویسنده:محمد حقانی فضل
اشاره
از نظر الاهیات مسیحی، خدا پنهان است و دستنایافتنی و انسان نیز ناتوان از شناخت او؛ اما خدا برای آنکه راه نجات را به انسان بنمایاند، از نهانگاه خویش بیرون آمده، خود و اهداف و خواستههایش را بر انسان آشکار ساخته است. مسیحیان هر آنچه را که خدا و یا خواستهها و اراده او را آشکار سازد «مکاشفه» مینامند. مکاشفههای الاهی به دو دسته کلی تقسیم میشوند: مکاشفههای عمومی و مکاشفههای خاص. مصادیق مکاشفه عمومی، حضور خداوند در نظم و نظامِ طبیعت، حوادث تاریخی، و وجدان انسانهاست. منظور از عمومیبودن این مکاشفهها این است که با دقت در آنها، وجود خدا بر هر انسانی آشکار خواهد شد. اما مکاشفههای خاص، مواردی هستند که تنها بر افرادی مشخص و زمانهایی خاص رخ دادهاند. این مکاشفهها را میتوان در معجزات، نبوتهای پیامبران، تجسد خدا در مسیح، کتاب مقدس، و تجربه شخصی افراد دید. این مکاشفهها، و بهویژه کتاب مقدس، مبنای دیانت مسیحی هستند و از اینرو، برای مسیحیان اهمیتی بنیادی دارند. نوشتار حاضر تلاش میکند بعد از تبیین تفاوت مفهوم «مکاشفه خداوند» با مفاهیمی چون وحی و مکاشفه در ادبیات اسلامی، به معرفی گونههای آشکارشدن خداوند بر اساس الاهیات مسیحی بپردازد.
مقدمه
آنچه پایه و اساس ادیان ابراهیمی را تشکیل میدهد وحی و مکاشفه الاهی است. مراد هر سه دینِ ابراهیمی از وحی الاهی آن است که خداوند به طریقی خود را به انسانها نشان داده و خواستههایش از او را به او تفهیم کرده است. علیرغم این مبنای مشترک، تفسیرهای این سه دین از وحی و مکاشفه الاهی با یکدیگر متفاوت است، تا حدی که شاید کاربرد وحی ــ که یک واژه و اصطلاح اسلامی است ــ برای اشاره به مفهومی که در مسیحیت وجود دارد مناسب نباشد. وحی در اصطلاح اسلامی به معنای پیامی است که خداوند به یکی از انسانها میدهد تا به دیگران برساند؛ اما نظرگاه مسیحی با این دیدگاه تفاوت اساسی دارد. به علت همین تفاوت اساسی است که در الاهیات مسیحی، برای اشاره به این مفهوم باید از واژهای دیگر استفاده کرد. شاید بهترین واژه، واژه «مکاشفه» (revelation) باشد؛ این واژه حامل این معناست که خداوند خود را آشکار کرده است. در تعریف مکاشفه در الاهیات مسیحی میتوان گفت: «مکاشفهْ آن عملِ خداست که به وسیله آن خود را مکشوف میسازد و حقایقی را که از طریق دیگری نمیتوان فهمید به مخلوقات خود میفهماند» (تیسن، بیتا: 7). بر اساس این تعریف، در الاهیات مسیحی، هر پدیده بیرونی یا درونی که بهنوعی دلالتی بر خدا و حکایتی از او داشته باشد، یا بیانکننده پیامی از سوی خداوند باشد، مکاشفهای از خداوند تلقی میشود؛ به این معنی که گویی خداوند خود را از آن طریق به انسان نمایانده است. از این سخن معلوم میشود که این مکاشفه معنایی اعم از وحی در الاهیات اسلامی دارد و چنانکه در ادامه نیز خواهیم گفت، وحی تنها بخشی از این مکاشفه است.
این تعریف تفاوت اصطلاح «مکاشفه» در ادبیات مسیحی را با «مکاشفه» در ادبیات اسلامی نیز آشکار میکند. در آثار و نوشتههای اسلامی، بهویژه آثار عرفانی، مکاشفه به معنای شهود شخصی است که در آن، فرد مواجههای شخصی و بیواسطه با حق و حقیقت پیدا میکند. بنابراین، مکاشفه، در اصطلاح اسلامی، معنایی اخص و محدودتر از مکاشفه در اصطلاح مسیحی دارد. البته یکی از انواع مکاشفههای خداوند در الاهیات مسیحی نیز «مکاشفه شخصی» است که نزدیکی زیادی با مکاشفه مطرح در آثار اسلامی دارد. در بخش پایانی مقاله به معرفی اجمالی «مکاشفه شخصی» خواهیم پرداخت.
مهمترین نکته در تعریفِ الاهیات مسیحی از مکاشفه خداوند، آن است که تا خداوند خود را آشکار نکند، انسان راهی به شناخت او نخواهد داشت. دو باور مسیحی مبنای این سخن هستند: اول پنهان بودن خدا و دوم ناتوانی انسان از شناخت کامل او. از نظر الاهیات مسیحی، انسان برای دستیابی به سعادت و معنابخشی به زندگیاش باید خدا را بشناسد؛ اما خداوند «متعالی» است و فراتر از عالم ماده قرار دارد. متعالیبودن خداوند باعث شده است که او برای انسان، که محصور به جهان ماده است، پنهان باشد. از سوی دیگر، انسان بهخودیخود و با تلاش شخصیاش قدرت شناخت خداوند را ندارد؛ زیرا ذات انسان با گناه نخستین فاسد گشته و در نتیجه اراده و همچنین درک او چنان ضعیف شده است که تا خداوند خود را به انسان ننمایاند، انسان راهی به شناخت او نخواهد داشت. از این روست که مسیحیان معتقدند: «هر نوع شناختی دینی از خدا، در هر جا که باشد، ناشی از مکاشفه است؛ در غیر این صورت، ما باید به این موضع باورنکردنی متعهد شویم که آدمی میتواند خدا را بشناسد، بدون اینکه او (خدا) چنین اراده کرده باشد» (مکگراث، 1384: 388).
مسیحیان معتقدند خداوند میخواهد انسانها را به سوی رستگاری رهنمون شود و برنامه او برای رساندن انسان به این هدف، مکاشفه است. از این روست که مکاشفه خدا، در دیانت و الاهیات مسیحی همان جایگاهی را دارد که سخنگفتن خدا در یهودیت و اسلام دارد (Bowden, 2005: 1032). بر اساس تعریفی که در بالا ارائه شد، گونههای مختلف مکاشفه خداوند دربردارنده دو مطلب برای انسانها هستند: یکی شناساندن خود خداوند و دیگری انتقال برنامهها و خواستههای خداوند به او. الاهیات و اندیشه مسیحی بر پایه تأمل بر این مکاشفات شکل گرفته است.
هرچند کلماتی که به معنای مکاشفه (Revelation) باشند، در عهد قدیم و عهدجدید بهندرت به کار رفتهاند (مانند دومقرنتیان12: 1 و مکاشفه1: 1)؛ اما در تمام کتاب مقدس این اندیشه فرض مسلم گرفته شده است که خدا خود را آشکار ساخته است و دانش انسان درباره خدا نیز پاسخی به این مکاشفه است (Ibid). در عهد قدیم بیشتر بر آشکارشدن خدا از طریق سخنان و اعمال او تأکید شده است و در عهد جدید آشکارشدن خدا از طریق تجسد در عیسی مسیح مورد تأکید قرار گرفته است.
مکاشفه الاهی گونههای مختلفی دارد. گاه به وسیله یک عمل ناگهانی انجام میشود و گاه در یک دوره طولانی از زمان جریان دارد؛ گاه در دسترس همه مردم در همه زمانها قرار دارد و گاه تنها در حیطهای خاص و برای افرادی خاص رخ میدهد. مسیحیان برای دستهبندی مکاشفهها معمولاً آنها را به دو دسته مکاشفه عمومی
(General Revelation) و مکاشفه خاص (Special Revelation) تقسیم میکنند.
مکاشفه عمومی
مکاشفه عمومی را میتوان در سه ساحتِ طبیعت، تاریخ و وجدان دید. همگان با قوه عاقله خویش قادر به درک این مکاشفه که از طریق نظم و قانون طبیعت و نیز حوادث تاریخی به ما منتقل میشود هستند. هدف این مکاشفه تأمین احتیاجات طبیعی انسان و تشویق روح او به جستوجوی خدای واقعی است (رک: تیسن، بیتا: 7).
مکاشفه در طبیعت
طبیعت جایگاه اولیه مکاشفه خداست؛ یعنی جلوههای گوناگون طبیعت، نظم موجود در آن و فرایند تولید و بازتولیدِ حاکم بر آن، همه نشاندهنده وجود خدا هستند. توماس آکویناس میگوید: «کل طبیعت با قانونی که ذات خدا را منعکس میکند سازمان مییابد و در حقیقت، طبیعتْ عمل خلاق خدا را منعکس میکند» (برنتل، 1381: 26). نظم و قانون حاکم بر طبیعت جنبهای از این مکاشفه است و جنبه دیگر آن حفاظت خدا از کائنات است (رک: محمدیان، 1381: 37).
در کتاب مقدس موارد بسیاری وجود دارد که به آشکار شدن خدا در طبیعت اشاره دارند: «لیکن الآن از بهایم بپرس و تو را تعلیم خواهند داد. و از مرغان هوا و برایت بیان خواهند نمود. یا به زمین سخن بران و تو را تعلیم خواهد داد و ماهیان دریا به تو خبر خواهند رسانید. کیست که از جمیع این چیزها نمیفهمد که دست خداوند آنها را به جا آورده است» (ایوب 12: 7-9). عبارت «دست خدواند آنها را به جا آورده است» نشان میدهد که از نظر نویسنده کتاب ایوب، مخلوقات حاصل «فعل خداوند» هستند و از این رو، وجود او را برای ما آشکار میکنند. و یا در کتاب حکمت سلیمان آمده است: «آری، جمله آدمیانی که جهل خدا در دلشان بود، فطرتاً باطل بودند، آنان که قادر نبودند از نیکیهای پیدا، آن را که هست بشناسند، و آنان که با مشاهده اعمال، صانع را نشناختند. بلکه آتش یا باد یا هوای تندرو، یا گنبد پرستاره آسمان یا آب خروشان، یا چراغهای آسمان، آن سَروران عالم، را خدای شمردند. چون از زیبایی آنها مسحور گشتند، خدایشان انگاشتند، باشد که بدانند سَرور آنها چه اندازه برتر است. چه اینها را مبدأ زیبایی آفریده است» (13: 1-3). این عباراتِ کتاب حکمت سلیمان ــ که در قرن اول پیش از میلاد در مصر نوشته شده است ــ اسطورهها در باب منشأ جهان و نظرات فلسفه آن روزگار مبنی بر پیدایش جهان از ماده اولیه (آب، هوا، و…) را رد میکند و از این نظریه دفاع میکند که این جهان ساخته دست خداست.
مکاشفه در طبیعت مکاشفهای عام است که تمام انسانها به آن دسترس دارند. به همین دلیل، پولس با استناد به مکاشفه عمومی خدا در طبیعت، تمام انسانها را مسئول میداند و میگوید که همه انسانها در معرض داوری خداوند هستند؛ زیرا آنان به اندازه کافی علم دارند: «زیرا خشم خدا از فراز آسمان بر هر گونه بیدینی و ستمگریِ آدمیانی که راستی را اسیر ستمگری میگردانند، آشکار میشود؛ چراکه آنچه میتوان از خدا شناخت، بهر آنان عیان است؛ زیرا خدا آن را بر ایشان عیان ساخته است. از زمان آفرینش جهان، امور نادیدنیِ خدا، به میانجی اعمال و قدرت جاودان و الوهیت او بر خِرد نمایان است، آنچنان که ایشان را عذری نیست» (رومیان 1: 18-21). مهمترین جمله در این آیات، عبارت «خدا آن را بر ایشان عیان ساخته است» است. این عبارت به روشنی بیان میکند که عالَمْ خودبنیاد (Self- Subsistence) نیست، بلکه مخلوق است؛ به این معنا که ساخته دست خداست (Deninger, 1987: 357).
اعتقاد به آشکارشدن خدا در طبیعت و حضور او در نظام عالم، مبتنی بر خداشناسی مسیحی، و به عبارت بهتر ابراهیمی، است. در ادیان ابراهیمی خداوند اولاً خالق جهان است، ثانیاً شخصوار است و ثالثاً بین او و مخلوقاتش دوئیت وجود دارد؛ زیرا اگر خدا را غیرشخصوار و یا همسان با طبیعت بدانیم، به نحوی که خدا چیزی بهجز طبیعت نباشد، چنین مکاشفهای دیگر معنا نخواهد داشت.
عقلِ انسان وسیله فهم مکاشفه الاهی در طبیعت است و هرچند وجود شرارت و شر در جهان این مکاشفه را تا حدی پوشانیده است (تیسن، بیتا: 8)؛ اما انسان با عقل خویش، هر قدر هم که نفوذ آن ضعیف باشد، به نقطه نهایی وجود طبیعت پی میبرد. عقل محکوم به قوانین هستی و کاشف کارکردهای این قوانین است. عقل به عنوان یک قوه میتواند واقعیت و حصهای از ذات «موجود برتر» را کشف کند (برنتل، 1381: 27).
اما مسیحیان معتقدند آنچه عقل از مکاشفه خدا در طبیعت میفهمد، به آن اندازه نیست که سعادت انسانها را تضمین کند. از این رو، مکاشفه خدا در طبیعت را تنها بخشی از مکاشفه خدا میدانند و معتقدند خداوند، برای آنکه راه رستگاری را به انسان بیاموزد، باید مکاشفههای دیگری نیز داشته باشد. این نکته، علت اختلاف نظر مسیحیان با دئیستها است؛ زیرا دئیستها معتقد بودند که خدا جهان را همانند ساعتسازی که ساعت درست میکند، خلق کرده و آن را کوک کرده و رها نموده است و چون خدا «ساعتساز» بسیار کاملی است دیگر احتیاجی نیست که در امور جهان مداخله نماید. آنان با استناد به این تحلیل، هر نوع مداخله الاهی در جهان، مانند معجزه و یا وحی، را رد میکردند (هوردرن، 1368: 35). آنان اظهار میداشتند که با «عقل و با دقت در طبیعت» میتوان به حقایق روشنی در باب خدا، نیکی و بدی، پاداش ابدی و مکافات عمل پی برد و این حقایق بهقدری روشن هستند که برای درک آنها به مکاشفه دیگری
نیاز نیست. اما با نقد سخنان آنان معلوم شد که حقایق مورد ادعای دئیستها از طبیعت به دست نیامده بود؛ بلکه آنان آن مفاهیم را از سایر ادیان بهویژه مسیحیت کسب کرده بودند (تیسن، بیتا: 8).
برخی دیگر از گروههای مسیحی که معتقد بودند خداوند بعد از خلقت هیچ حضور و دخالتی در عالم ندارد؛ دلیل خود را چنین بیان میکردند که پذیرش مداخله خدا بعد از خلقت، به معنای نقصان خلقت اولیه او است و پذیرش این نقص به معنای پذیرش نقص در علم و یا قدرت خداوند است. به نظر این عده شایسته نیست که خداوند رأساً در امور جاریه دنیا دخالت کند؛ بلکه خداوند با اعطای قوا و صفات مخلوقات، تمام آنچه شایسته بود را در «زمان خلقت» انجام داده است؛ بنابراین دیگر لازم نیست که چیز جدیدی انجام دهد. تمام اتفاقات و رخدادها بعد از خلقت اولیه ناشی از قوانین طبیعی هستند و قدرت الاهی در آنها دخالتی ندارد (الامیرکانی، 1890: 14).
متکلمان مسیحی در پاسخ به این اشکال، مواردی دال بر نقض این ادعا آوردهاند: مورد اول، دریافتِ وجدانی ماست. همه ما به طبیعت اولیه خود از حضور خدا آگاهیم و متوجه هستیم که خدا اعمال ما را میبیند، امور ما را تدبیر میکند و برای تنبیه و یا حمایت از ما وارد عمل میشود. مورد دوم، توقع انسانها در طی قرون برای مداخله الاهی و فرستادن الهام از سوی اوست. اعتقاد به اینکه خداوند در امور دنیا دخالت میکند و با انسانها سخن گفته است منحصر به مسیحیان نیست. و مورد سوم نیز کتاب مقدس است که به روشنی نشان میدهد که خداوند دائماً حضور دارد و هرگاه و هر گونه که میخواهد عمل میکند (همان: 14-15).
مکاشفه در تاریخ
خدا حاکم بر جهان است و تمام اتفاقات تاریخ تحت نظارت و اراده اجازهدهنده او رخ میدهند. در کنار این تدبیر و نظارت کلی، خداوند بارها نیز مستقیماً و بر اساس اهداف رهاییبخش خود، در تاریخ مداخله کرده است. در کتاب مقدس اشاراتی به این نوع مکاشفه وجود دارد. در مزامیر آمده است که «نه از مشرق و نه از مغرب و نه از جنوب سرافرازی میآید لیکن خدا داور است، این را به زیر میاندازد و آن را سرافراز مینماید» (مزمور 75: 6-7) و یا پولس میگوید: «همه باید مطیع قدرتهای متولی امور باشند؛ چراکه هیچ قدرتی نیست که از آنِ خدا نباشد و قدرتهایی را که وجود دارند، خدا برگمارده است. بدان سان که آن کس که در برابر قدرت میایستد، بر نظمی که خدا برقرار ساخته است سرکشی میکند» (رومیان 13: 1-2). بر همین اساس است که کتاب مقدس از کارهای خدا در مصر سخن میگوید (خروج 9: 13-17؛ ارمیا 46: 14-26؛ رومیان 9: 17) و همچنین از کارهای خدا در مورد بابل (ارمیا 50: 1-16 و 51: 1-4)، آشور (اشعیا 10: 5-19؛ حزقیال 31: 1-14؛ ناحوم 3: 1-7)، ماد و فارس (اشعیا 44: 24-45: 7) و مانند اینها.
خدا به طور مخصوصتری خود را در تاریخ قوم اسرائیل مکشوف کرده است. مکاشفه خدا در قوم اسرائیل مبتنی است بر عهدی که خدا با این قوم میبندد. نویسندگان کتاب مقدس، چه عهدقدیم و چه عهدجدید، معتقدند که خدا خود را در تاریخ قوم اسرائیل آشکار کرده است و نجات از بندگی مصریان، پیروزی بر اقوام ساکن در سرزمین مقدس، تبعید، و بازگشت به سرزمین مقدس را حوادثی میدانند که نشانه حضور خدا در تاریخ این قوم هستند (Jensen, 2003: 188). مکاشفه خدا در تاریخ اسرائیل مضمون اصلیِ مطالب عهد قدیم را شکل و جهت میدهد. این مکاشفه در عهد جدید نیز همچنان پراهمیت باقی مانده است و عیسی و رسولانش به کرات به حضور خدا در تاریخ این قوم اشاره کردهاند (اعمال رسولان، فصل 7).
نویسندگان کتاب مقدس زمانی که حوادث اتفاقافتاده در تاریخ قوم اسرائیل را نقل میکنند آنها را تفسیر نیز میکنند؛ مثلاً اشاره به اینکه آزادی قوم اسرائیل از مصر توسط «دستِ قویِ خدا» انجام شده است،[1] خود متضمن تفسیرِ این حادثه است و این پیام را میرساند که نباید این حوادث را صرفاً پدیدههایی تاریخی دانست بلکه آنها نشانههایی از حضور خدا هستند (Jensen, 2003: 188). به عبارتی دیگر، این حوادثْ اعمال نجاتبخش و یا کیفرها و تنبیهاتی هستند که خداوند از طریق آنها پا به تاریخ گذاشته است. این اعمال فقط نشانههایی در تأیید سخنان پیامبران نیستند؛ بلکه خود این اعمالْ مکاشفهای و الهامی هستند ــ دستکم زمانی که با تفسیری پیامبرانه همراه میشوند (Dulles, 2003: 196).
البته مسیحیان معتقدند که خدا تا زمان پایان تاریخ و برقراری سلطنت الاهی، قدرت عالی و سلطنت خود را در این دنیا محدود ساخته است و شیطان تسلط بسیاری در این عصر شیطانی دارد[2] (اول یوحنا 5: 19؛ غلاطیان 1: 4)؛ اما این محدودیت مداخله خدا در تاریخ موقتی و بر اساس حکمت اوست و او سرانجام شیطان و تمام لشکریان شریرش را نابود خواهد ساخت (مکاشفه 19: 20).
خداوند در زندگی شخصی ما نیز دخالت میکند و او را به سمت درست و خیر سوق میدهد. این نوع از دخالت خدا را میتوان «دخالت مصلحتآمیز خدا در زندگی انسان» (Providential dealing) نامید: «میدانیم خدا با آنان که دوستش میدارند، در همه امور از برای خیرشان همراهی میکند، با آنان که بنا بر مشیت خویش ایشان را بخوانده است» (رومیان 8: 28).
پینوشتها:
[1]. «پس موسی نزد یَهُوَه خدای خود تضرع کرده گفت: “ای یَهُوَه چرا خشم تو بر قوم خود که با قوت عظیم و دست زورآور از زمین مصر بیرون آوردهای مشتعل شده است؟”» (خروج 32: 11).[2]. این نگاه مسیحی به قدرتِ شیطان، امروزه به واسطه آثار مسیحی و حتی کتابها و فیلمهایی که بر اساس این نگاه نوشته و تولید شدهاند، در سراسر جهان منتشر شده است و میتوان ردپای آن را در برخی از آثار مسلمانان نیز دید؛ اما از نگاه قرآن و به تبع آن الاهیات اسلامی، شیطان تنها به وسوسه و اغوای ابنای آدم میپردازد و بر آنان تسلطی ندارد: «وَقَالَ …مَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُم مِّن سُلْطَانٍ إِلاَّ أَن دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاَ تَلُومُونِی وَلُومُواْ أَنفُسَکُم…؛ و شیطان گفت: … مرا بر شما هیچ تسلطى نبود جز اینکه شما را دعوت کردم و اجابتم نمودید پس مرا ملامت نکنید و خود را ملامت کنید …» (ابراهیم: 22).
منبع: www.urd.ac.ir
ادامه دارد…