یزید بن معاویه شبی با یکی از ندماء پدرش معاویه که رقیق نام داشت شب نشینی کرده، و رقیق مشغول سخن گفتن بوده، و از هر طرف سخنی بمیان می آورد.
یزید مجلس را خلوت و خصوصی دیده، اظهار میکند: خداوند حکومت پدرم امیرالمؤمنین را پایدار داشته، و عافیت و تندرستی باو عطا نماید. دقت فکر و حسن نظر و رای جمیل او مرا وامیداشت که در تمام امور خود بصلاح بینی او اتکاء نموده، و حتی احتیاجی باظهار نیات و خواستنی های قلبی خود ندیده، و در همه امور خود بتوجه کامل او توکل و اطمینان داشته باشم، ولی امیرالمؤمنین با آن علم و حلم و توجهی که دارد: از صلاح بینی و خیر خواهی من غفلت نموده، و مخصوصاً در یک موضوع مرا بکلی محروم و ضایع کرد. خداوند از خطاهای و سیئات اعمال او بگذرد.
رقیق – خیال می کنم سوء تفاهم و اشتباهی رخ داده است، زیرا محبت و علاقه شدید و توجه و مهربانی کامل امیرالمؤمنین درباره شما قابل انکار نیست، و شما خودتان میدانید که: پدرتان تا چه اندازه نسبت بشما علاقه نشان داده، و پیوسته آخرین هدفش خوشی و آسایش و رضایت خاطر و بلندی مقام و شوکت شما است.
یزید – سرش را بپائین انداخته، و محسوس بود که: از اظهار خود پشیمان شده، و بگفته خود نادم است.
رقیق – پس از تمام شدن مجلس، بسوی عمارت معاویه رهسپار گردیده، و اجازت ملاقات طلبید.
معاویه – بخاطر خصوصیتی که با رقیق (ندیم خود) داشت: فهمید که شرفیابی او در آنوقت شب از جهت امر لازمی خواهد بود، و روی این لحاظ اجازه داد و رقیق وارد اطاق مخصوص گردید.
رقیق – مذاکرات خود را با یزید بمیان آورده، و ملال خاطر و تکدر قلب و گلایه و زبان حال او را در پیشگاه معاویه بعرض رسانید.
معاویه – عجبا، تا بحال کوچکترین عملی که موجب ناراحتی و تکدر خاطر و کراهیت جانب او باشد از من صورت نگرفته است، و همیشه خواستارم تا خواستنیها و کارهای او مطابق میل و موافق خواهش و رضایت کامل او انجام پذیرفته، و هیچگونه درباره او مهربانی و خوبی و احسان مضایقه نمیکنم.
سپس دستور داد: یزید را پیش او بخوانند.
رسول معاویه پیش یزید آمده، و او را به پیشگاه امیر دعوت کرد.
یزید بفوریّت فرمان پدرش را پذیرفته، و بسوی او حرکت نمود.
یزید خیال کرد که: این دعوت در این هنگام شب، بخاطر استشاره کردن و مذاکراتی است که در پیرامون پیش آمدی صورت خواهد گرفت، زیرا معاویه در کارهای مشکل و امور سیاسی حکومت خود با یزید استشاره نموده، و بکمک فکر او آن مشکل را حل میکرد.
یزیر باطاق مخصوص پدرش وارد شده و نشست.
معاویه پس از ملامت و مذمت کردن پسرش یزید، اظهار داشت: من بموجب علاقه شدیدی که نسبت بتو داشتم تو را بر اشخاص بزرگ و مردان فضیلت و اصحاب رسول اکرم(ص) برتری داده، و بر آنها امیر و پیشوا قرار دادم؛ و مقام و مرتبه تو را بر دیگران ترفیع داده، و بخاطر گرفتن بیعت برای تو منزلت آنان را پائین تر و کمتر قرار دادم(24).
یزید – در حالیکه از شدت شرمندگی و خجلت غرق عرق بود بسخن آمده گفت: من نمی خواستم در مقابل نعمتها و مهربانیهای شما کفران ورزم، من بخیرخواهی و صلاح بینی و احسان شما اعتراف دارم و چون سخن باینجا رسیده است، مجبورم سرّ باطنی خود را افشاء کرده و علت انزجار و گلایه خود را بیان کنم.
طوریکه معلوم و روشن است، انسان بخاطر ادامه زندگی خود و برای آسایش و تنظیم امور زندگانی خویش: نیازمند بازدواج و زناشویی است، و البته در انتخاب زن لازم است بیش از بیش دقت و توجه مخصوص کرد. تا زنی که از هر جهت سزاوار و مناسب است اختیار و انتخاب بشود.
من هنگامی که کمال ادب و زیبائی و حسن سیرت و صورت دختر اسحاق را (ارینب) می شنیدم، در دل خود خاطر خواه و علاقه مند و عاشق او شده بودم، و کوچکترین احتمالی نمیدادم که از جانب شما مسامحه و سستی و تأخیری در اختیار و خطبه او رخ بدهد، ولی شما بکلی غفلت ورزیدید، بحدی که او را از جای دیگر خطبه کرده، و بعقد عبدالله بن سلام در آمد.
من از این پیش آمد بینهایت متأثر شده و آسایش و طمانینه خاطر و آرامش را از من سلب نموده، و با حالت اضطراب و ناراحتی و تشویش بسر میبرم.
محبت و عشق و علاقه ارینب رفته رفته در قلب من بیشتر شده، و صبر و استقامت را از دلم ربوده است.
آری صبر من تمام شده، و بیش از این حوصله استقامت و خودداری و نگهداری سرّ ضمیر خویش ندارم.
معاویه – آرامش قلبرا از دست نداده، و به من مهلت بده.
یزید – پس از پایان یافتن و از بین رفتن موضوع: مهلت دادن و فکر کردن و اقدام نمودن چه نتیجه خواهد داشت.
معاویه – نمیدانم عقل و استقامت و مردانگی تو کجا رفته است.
یزید – عشق بر خرد غالب شده، و بخاطر نمایش عشق: عقل و صبر و تقوی و طمائینه دل رخت بر بسته است. و اگر کسی میتوانست در مقابل سیطره عشق، تقوی و عقل خود را از دست ندهد، البته حضرت داود(ع) برای این قسمت پیش قدم و مقدم بود، در صورتیکه آن حضرت اظهار عجز و ناتوانی و بی صبری نموده، و در مقابل محبتی که بزن اروپا پیدا کرده بود، اضطراب نفس و تشویق خاطر پیدا کرد.
معاویه – برای چه مرا پیش از فوت وقت مطلع نکردی؟
یزید – خیال نمیکردم محتاج بتذکر باشد، زیرا که توجه و عطوفت تو را نسبت بخود باندازه ای شدید و کامل میدیدم که احتمال غفلت از این قسمت را نمیدادم.
معاویه – راست است، ولی باید بیش از بیش خود را حفظ کرده و تقوی و عقل و صبر را از دست داده نداده، و سرّ ضمیر خود را پیش کسی اظهار ننمائی. شاید بتوانم بمقصد نائل آیم.
معاویه بدریای فکر غوطه ور شده، و برای حل اینمطالب اندیشه ها و حیله هایی طرح می کرد.
و ارینب که از جهت جمال و کمال و شرافت و مال سر آمد زمان خود و شهیر آفاق بود، پس از ازدواج کردن با پسر عموی خویش عبدالله بن سلام (از طائفه قریش) در مملکت عراق با هم زندگانی میکردند.
و عبدالله بن سلام از جانب معاویه مأموریت و حکومتی داشته و دارای فضیلت و مقام و منزلت بلندی بود.
معاویه پس از نقشه کشی ها و اندیشه های بسیار، صلاح در این دید که: نامه به عبدالله بن سلام نوشته، و او را بجانب شام احضار نماید.
معاویه باین مضمون نامه نوشت و ارسال کرد: چون نامه من بتو رسید بدون تأخیر بسوی شام حرکت کن، امید است در این سفر خیر بسیار و نتیجه مهمی بتو رسیده، و نصیب کاملی بدست تو آید.
عبدالله بن سلام پس از رسیدن نامه، بدون تأخیر بسوی شام حرکت کرده، و در منزلی که قبلاً باشاره معاویه برای او مهیا شده بود وارد شد.
معاویه، ابوهریره و ابوالدرداء (از اصحاب رسول الله) را احضار نموده، و پس از مقدمات و ذکر سخنانی چند و رجز خوانیها، گفت: دختری دارم که موقع ازدواج او فرا رسیده، و میخواستم برای انتخاب همسر او، دقت کامل و توجه تمامی بکار برده، و کسی را انتخاب و در نظر بگیرم که از جهت فضیلت و دیانت و تقوی و ادب و مروت مورد وثوق و اطمینان من باشد، و بنظر من مصداق این اوصاف شخص عبدالله بن سلام است که از هر جهت زیبنده و سزاوار است، و مخصوصاً علت اقدام عاجل من اینستکه: مبادا پیش از انجام گرفتن این قسمت اجل مرا دریابد، و کسانیکه پس از من امور سلطنت و حکومترا بدست میگیرند، بخاطر عجب و بزرگواری حکومت و کوچک شمردن دیگران و ببهانه پیدا نکردن همرتبه و کفو، از تزویج زنها ممانعت نمایند.
من میل دارم که شخصاً این قدم را برداشته، و راه را برای آیندگان روشن کنم، تا جانشینان من نیز با من همفکر و همقدم باشند.
ابوهریره و ابوالدرداء اظهار تشکر کرده گفتند: البته شما که صاحب و کاتب رسول الله(ص) بودید، از هر جهت برای اجرای دستورات واقعی و عمل کردن باحکام حقیقی که موجب سپاسگذاری و شکر مر خالق و رضای او است، تقدم و اولویت خواهید داشت.
معاویه – پس مناسب میدانم که شما این نظریه مرا بعبدالله بن سلام ابلاغ نمائید، و البته با دختر من نیز مشورت و مذاکره خواهید نمود، ولی تصور میکنم او هم با فکر و تصویب من مخالفت نکرده و از صلاح دید من خارج نشود.
معاویه پس از بیرون رفتن آن دو نفر، باندرون خانه آمده، و بدختر خود توصیه کرد: هنگامیکه ابوهریره و ابوالدرداء با او مذاکره نموده، و او را برای عبدالله بن سلام خطبه و خواستگاری نمایند، در جواب ایشان چنین اظهار کند که: عبدالله بن سلام بی نهایت مرد زیبنده و مناسب و محترم و پسندیده است فقط مانعی که در اینقسمت موجود است: بودن زن او ارینب است، زیرا غیرت و خوی من با این امر سازگار نبوده، و روی اینجهت میترسم سخنی بگویم یا عملی را مرتکب شوم که موجب سخط و غضب الهی واقع شده، و بر عذاب و گرفتاریهای همیشگی گرفتار آیم: و تا ایشان با ارینب زناشوئی می کند: این اقدام عملی نخواهد شد.
ابوهریره و ابوالدرداء نزد عبدالله بن سلام آمده، و گفتار معاویه را باو ابلاغ ابلاغ نمودند.
عبدالله بن سلام بی نهایت و مسرور گشته، و شروع بعرض تشکر و سپاسگوئی نموده، و از الطاف و مراحم و توجهات معاویه که درباره او مبذول شده است: بسی اظهار امتنان و خوشحالی نمود.
عبدالله بن سلام پس از اینکه در مقابل توجه این نعمت: حسد خالق را بجا آورد، و از نعمتها و حسن نظر و عطوفت و رحمت معاویه سپاسگوئی کرد: تقاضا نمود که آن دو نفر برای خواستگاری رسمی به پیشگاه معاویه رهسپار شوند.
ابوهریره و ابوالدرداء بعنوان خطبه پیشگاه معاویه مراجعت نمودند. معاویه اظهار داشت: طوریکه گفتم من از این وصلت بینهایت خوشوقت و فرحناکم، و چون لازم است با خود دختر نیز مذاکره شده و نظر و موافقت او را هم تحصیل بنمائیم: میباید شما اینقسمت را نیز شخصاً انجام بدهید.
ابوهریره و ابوالدرداء باطاق مخصوص دختر معاویه وارد شده و نظر رأی پدرش معاویه را برای او بتفضیل فهمانیدند.
دختر بهمان طوریکه پدرش تعلیم داده بود پاسخ داد.
ابوهریره و ابوالدرداء نزد عبدالله بن سلام برگشته، و جریان مذاکرات خودشان را با معاویه و دخترش را با معاویه و دخترش باو نقل کرده، گفتند: بنظر ما تنها مانعی که موجود است، وجود ارینب است.
عبدالله بن سلام روی سادگی خود، در حضور آن دو نفر، طلاق زن خود ارینب را جاری کرده، و آنها را شاهد طلاق قرار داد.
ابوهریره و ابوالدرداء پس از شنیدن صیغه طلاق، بسوی معاویه مراجعت نموده، و جریان امر را باو اطلاع دادند.
معاویه که در اینمرتبه حاجت خود را برآورده دید: شروع بغمزه و ناز کرده، و گفت: من از این عمل باین فوریت متأثر شدم، عجله و شتاب کردن ایشان سزاوار نبود، بهتر از این بود که ایشان صبر میکردند و بالاخره کار بیک ترتیبی انجام می گرفت، البته آنچه مقدر است بوقوع خواهد پیوست، هر چه بود خوب باید گذشته است، ما باید در پیرامون مقدمات و شرائط کار خودمان روی فکر صحیح و نظر صائب بخوبی تأمل کرده، و سپس تصمیم بگیریم.
معاویه پس از اظهار این مطالب درهم و مبهم گفت: شما مرخص شده و مراجعت نمائید البته آنچه تصمیم گرفتم باطلاع شما خواهیم رسانید.
معاویه پس از این جریان نامه به پسرش یزید نوشته، مژده داد که کارهای مقدماتی انجام گرفته، و به مطلوب نزدیک شده، و اینست عبدالله بن سلام طلاق ارینب را داده است.
پس از چند روز ابوهریره و ابوالدرداء بسوی معاویه برگشتند.
معاویه اظهار داشت: طوریکه مسبوق شدید، رضایت و موافقت دخترم بایستنی است، و شما فعلاً جریان امر را باو تذکر داده، و برای تحصیل رضایت و اجازه او وارد مذاکره شوید.
ابوهریره و ابوالدرداء نزد دختر معاویه آمده، و پس از اینکه فصلی از مراتب و مقامات و فضائل اخلاقی و شخصیت عبدالله بن سلام ذکر نمودند، گفتند: عبدالله بن سلام بخاطر پیشنهاد شما ارینب را طلاق داده و فعلاً موافقت و اجازه پدر شما نیز فقط متوقف برضایت شما است.
دختر معاویه پس از ذکر مقدمات و سخنهای چند، اظهار کرد: اگر چه تحقق امور وابسته بتقدیرات الهی است؛ ولی در کارهای مهم و بزرگ میباید تا ممکن است دقت و فکر نموده، و روی صبر و تأمل قدم برداشت، تا موجبات پشیمانی و تأثر فراهم نیاید، مخصوصاً در این موضوع که سرنوشت آدمی را در زندگانیش معین کند، و من بخدای متعال توکل کرده، و از او استمداد می نمایم که آنچه صلاح و خیر من است وسائل آن را پیش آورد، و البته نتیجه را بعرض شما خواهم رسانید ابوهریره و ابوالدرداء از مجلس برخاسته، و دعا کردند که، خداوند خیر شما را بخواهد و شما را توفیق و تأیید فرماید.
سپس نزد عبدالله بن سلام آمده، و جریان امر را نقل نمودند.
عبدالله بن سلام این بیت را خواند:
فان یک صدر هذا الیوم ولی – فانّ غداً لناظره قریب
اگر چه جریان امروز بر ضرر ما تمام می شود، ولی فردا هم نزدیک است، و باید منتظر فردا باشیم تا فردا چه پیش آمد کند.
در این موقع مردم از جریان امر عبدالله سلام آگاهی یافته، با همدیگر میگفتند: بطور مسلم معاویه عبدالله بن سلام را فریب داده است و این خبر بگوش همه رسیده، و حتی در شهرهای دیگر نیز منتشر شده و هر کسیکه در هر جایی، از این قضیه آگاهی می یافت: از معاویه بد گویی کرده، و از خدعه و حیله او سخن میگفت: و همه یکزبان میگفتند: معاویه با حیله گری خود مقدماتی را جور کرده است که عبدالله بن سلام زن خود را طلاق داده است، و منظور معاویه اینستکه: زن او را برای پسر خودش یزید تزویج کند، چه امیر خوبی است که پروردگار جهان او را برای حفظ رعیت بیچاره برانگیخته است!
عبدالله بن سلام برای اینکه تکلیفش یکسره و روشن بوده، و از حالش تشویش و اضطراب و نگرانی بیرون آید، از ابوهریره و ابوالدرداء تقاضا کرد تا برای گرفتن آخرین جواب پیش دختر معاویه بروند.
اینستکه ابوهریره و ابوالدرداء باز پیش دختر آمده، و گفتند: امیدواریم که در اینمدت تحقیقات کاملی بعمل آمده، و آنچه صلاح و خیر بوده است. خداوند روشن و معلوم ساخته است.
دختر معاویه اظهار کرد: پروردگار جهان را سپاسگذارم که مرا در این امر روشن، و صلاح و تکلیف مرا معین فرمود، من هر چه فکر و تأمل کردم، رضایت و موافقت خود مرا نتوانستم دریابم، و چون با دیگران استشاره نمودم: نظر آنانرا نیز مختلف و ضدّ و نقیض دریافتم، این خود یگانه علت ناراحتی و عدم رضایت خاطرم بود.
عبدالله بن سلام چون پاسخ نامساعد دختر را استماع کرد: دانست که فریب خورده؛ و بی نهایت مضطرب و پریشان شده، و مهموم و مغموم گشت!
سپس بخود آمده و گفت: خدایم را حمد می کنم، و در مقابل نعمت های او ستایش مینمایم، البته چیزی را که پروردگار جهان بخواهد: قابل تغییر و تبدیل نیست. کسی نتواند قضا و تقدیر او را ردّ و عوض کند، انسان هر چه روی فکر و عقل و تدبیر رفتار نماید: باز نخواهد توانست از محیط حکمرانی خداوند خارج شده، و کوچکترین ضرری را که مقدر است از خود دفع کند، فرح و سرور، آسایش و ناراحتی، نعمت و نقمت اینجهان پایدار نیست، آدمی باید در مقابل تقدیرات غیبی تسلیم و خضوع کرده، و صبور و ثابت قدم و محکم باشد.
این مذاکرات بطول انجامیده بود، و ایام عدّه (در حدود سه ماه) ارینب سپری شده، و مانعی برای خطبه او باقی نمانده بود.
معاویه ابوالدرداء را مأموریت داد که: بسوی عراق رهسپار شده، و ارینب را برای پسرش یزید خواستگاری نماید.
ابوالدرداء حرکت کرده، و بعراق رسید، و در آن حسین بن علی علیه السلام در عراق ساکن بوده، و از جهت علم و معرفت و بخشش وجود و حال و مقام بر همه برتری داشته، و بزرگ و سیّد اهل عراق بود.
ابوالدرداء پیش خود فکر کرد که: سزاوار نیست پیش از تشرف بمحضر آن حضرت، بسوی مأموریت خود برود، حسین بن علی علیه السلام پسر دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و سیّد جوانان اهل بهشت بوده، و بر همه مسلمین فرض و لازم است که: او را تجلیل و تکریم نموده، و حقوق او را رعایت کنند.
ابوالدرداء بقصد زیارت آنحضرت، و برای ادای این حق واجب و دیدن جمال مبارک او، و بعنوان عرض ارادت و محبت خالصانه: بسوی خانه پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حرکت نمود.
حسین بن علی علیه السلام چون ابوالدرداء را دید، از جای خود بر خاسته و با او مصافحه کرد، و از او تجلیل و احترام و تعظیم نموده و فرمود: مرحبا مرحبا بتو ای صاحب و رفیق پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و همنشین او که اشتیاق مرا برسول خدا تجدید نمودی، و احزان و غصه های مرا بیاد آوردی!
سپس فرمود: از آن روزی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رحلت فرموده است، کسیرا از یاران و اصحاب آن حضرت نمیبینم مگر اینکه بی نهایت متأثر و محزون شده و از شدت علاقه و اشتیاق و محبتی که بآن حضرت دارم، بی اختیار اشک از چشمهایم جاری می شود و جگرم می سوزد.
در این هنگام بخاطر یاد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اشک از چشمهای ابوالدرداء نیز جاری شده، و گفت: خداوند لبانه را بیامرزد که بوسیله او با همدیگر آشنائی و ارتباط پیدا کردیم.
حضرت حسین بن علی علیه السلام فرمود: قسم بخداوند که من بتو علاقمندم، و اشتیاق داشتم تو را ملاقات بنمایم.
ابوالدرداء گفت: معاویه مرا بخاطر خواستگاری ارینب دختر اسحاق به پسرش یزید باینجا فرستاده است، و من هر چه فکر کردم دیدم زیارت و تشرف و عرض اخلاص و سلام و تجدید عهد با حضرت شما، از هر امری مقدم تر و واجبتر است.
حضرت حسین (ع) از یاد آوری و اظهار محبت ایشان تشکر نموده، و سپس فرمود: من هم در نظر داشتم پس از سپری شدن ایام عده ارینب کسی را که اهلیت دارد، بعنوان خواستگاری به پیش او بفرستم و الان که شما چنین دارید: از جانب من نیز خواستگاری نمائید.
البته شما برای ابلاغ نظر من از همه لایقتر و سزاوارتر هستید شما در مجلس ارینب از جانب من نیز خطبه نمائید و در نتیجه هر طوری که خدا و او بخواهند انجام پذیرفت، و در نظر داشته باشید که: آنچه یزیدبن معاویه بعنوان مهریه حاضر است بدهد، از جانب من نیز مانعی نیست و حاضرم.
ابوالدرداء گفت: در انجام این خدمت مفتخرم.
ابوالدرداء بسوی خانه ارینب حرکت کرد، و داخل اطاق شده و نشست، و پس از بیان مطالب و مقدماتی چند، راجع بتقدیرات خداوند جهان و صبر و تسلیم در مقابل حوادث و تسلی دادن بارینب از جهت فراق عبدالله بن سلام، اظهار داشت: من از جانب دو نفر برای خطبه و خواستگاری تو باینجا آمده ام، اول امیر این امت و پسر ملک و ولی عهد و خلیفه او یزیدبن معاویه، دوم پسر دختر رسول الله (ص) و پسر نخستین کسیکه قبول اسلام نمود و سید و آقای جوانان اهل بهشت حضرت حسین بن علی (ع)، و البته شما خودتان هر دو تای آنها را از جهت سن و فضیلت و مرتبت و سائر خصوصیات می شناسید، پس هر یکی از آنها را که میخواهید انتخاب و تعیین نمائید.
ارینب پس از سکوت طولانی گفت: ای ابوالدرداء اگر چنین پیشنهادی برای من در غیاب شما میکردند، من آرزومند میشدم که از شما مشورت و صلاح بینی کنم، و بهر وسیله ای بود خدمت شما مشرف شده و با شما استشاره می نمودم، حالا که شما خودتان حاضر و آگاه هستید عقیده و نظر خودتان را در این موضوع بیان فرمائید؟ من پس از خدا بشما ایمان و اطمینان دارم، و از شما تقاضا می کنم که: با کمال بیطرفی و با نهایت خلوص باطن و نیت، آنچه را که صلاح و خیر من است بیان فرمائید.
ابوالدرداء: اظهار نظر و بیان عقیده کردن از من غلط است، زیرا که من رسولی بیش نیستم، و شما خودتان مختارید.
ارینب: خداوند شما را موفق بدارد، من هم دختر برادر شما هستم، و فعلاً با شما استشاره کرده: و توقع دارم تنها حقیقت و خداوند را در نظر گرفته و آنچه حق و صحیح است برای من روشن و بیان فرمائید و البته در بیان حق کوچکترین وحشت و خوف و ملاحظات دیگریرا بخود راه نخواهید داد.
ابوالدرداء: دختر من، پسر پیغمبر نزد من محبوبتر و بهتر است، من خود با این چشمم دیدم که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لبهای خود را بلبهای نازنین حضرت حسین بن علی (ع) گذاشته میبوسید، تو هم لبهای خود را بگذار به محلی که لب های رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بآنجا گذاشته شده است.
ارینب: قبول کردم و آنحضرت را اختیار نمودم.
حضرت حسین بن علی (ع) ارینب را بعقد نکاح آورده، و مهریه بسیار زیادی برای او تعیین نمود.
این قضیه در میان مردم منتشر شده، و حتی بگوش معاویه هم رسید.
معاویه از شنیدن این خبر بینهایت غضبناک و متأثر شده، و نسبت بابوالدرداء هم بسیار بدبین و عصبانی گشت.
معاویه میگفت: من باید خودم را ملامت کنم که چنین کسی را برای انجام دادن امر مهمی انتخاب نمودم، و کوتاهی و جهالت از ناحیه من سر زده است، و باید نتیجه فکر خام خود را مشاهده کنم.
عبدالله بن سلام هنگامیکه از خانه خود خارج میشد، کیسه هائیرا که پر از جواهر و درّهای قیمتی و نایاب بود، مهر کرده و بعنوان امانت بزن خود ارینب سپرده بود، و چون در شام تحت فشار و سختی قرار گرفته، و مخصوصاً از جانب معاویه (بخاطر بدگویی) و نسبت مکر و خدیعه او بمعاویه) محدود و در مورد غضب و ظلم و شکنجه قرار میگرفت صبر و توانش تمام شده، و بناچاری بسوی عراق مراجعت نمود.
عبدالله بن سلام دارائی خود را که همراه خود برداشته بود: در اینمدت خرج کرده، و از اینجهت نیز در مضیقه و فشار واقع شده و می خواست از آن جواهر و درّهای امانتی که نزد ارینب بوده: استفاده نماید.
و با اینحال احتمال قوی میداد که: ارینب بخاطر سوء رفتار و عمل زشت او که بدون جهت و با آن سوابق حسنه خدمت گذاری های ارینب طلاق او را گفته بود از ردّ کردن آن امانت خودداری کرده و هیچگونه اعترافی بآن مال ننماید.
ولی خواه و ناخواه بسوی عراق حرکت کرده و خدمت حضرت امام حسین (ع) تشرف حاصل نموده: و پس از عرض سلام و اظهار اخلاص و محبت، و پس از ذکر جریان اجمالی خود، گفت: هنگام سفر امانتی را که پیش من بسیار با اهمیت و پر قیمت و پر ارزش است بارینب سپرده بودم و چون امروز مورد نیاز و احتیاج من است تقاضا میکنم که شما درخواست بفرمائید تا آنرا مسترّد بدارد، و قسم بخدا که من از ارینب خجل هستم، زیرا من از او کوچکترین عمل خلاف و ناهنجاری ندیده ام، و از او راضی هستم، ولی پیش آمدهای مخالف مرا مقصر و شرمنده ساخت.
حضرت امام حسین (ع) ساکت و آرام نشسته و جوابی نگفت سپس از جای خود حرکت نموده و باندرون خانه آمده و به ارینب فرمود: اینک عبدالله بن سلام از سفر شام مراجعت نموده و مذاکره از حسن رفتار و اخلاق و درستی و امانت داری تو بود، و از شما بینهایت تعریف و توصیف کرده، و اظهار خجلت و اسف و شرمندگی می نماید، و ضمناً میگوید: امانتی پیش او دارم که اگر مسترّد بدارد موجب تشکر و شادی خواهد بود.
حضرت امام حسین (ع) پس از بیانات فوق، فرمود، عبدالله بن سلام حرف نامربوطی نمیزند، و آنچه میگوید صحیح و درست و حق است، شما نیز مناسب است امانت او را ردّ کنید.
ارینب گفت: راست میگوید: امانتی بمن سپرده و با مهر خود مهر کرده است، همینطور پیش من محفوظ است.
حضرت حسین بن علی (ع) از اعتراف و امانت داری ارینب بی نهایت خوشحال و اظهار رضایت و تشکر نموده، و فرمود: خوب است که عبدالله بن سلام را اطلاع بدهم، و حضوراً امانت او را بدست خود او برسانید.
سپس آنحضرت پیش عبدالله بن سلام آمده و فرمود: بطوریکه معلوم میشود عین امانت شما بهمان حالیکه بود باقی است، و ارینب باین قسمت اعتراف مینماید، و صلاح و خیر شما در اینستکه خودتان وارد اطاق او شده، و بیواسطه از دست او امانتی را که باو سپرده بودید پس بگیرید.
عبدالله بن سلام: آیا اجازه میفرمائید که آن امانترا بهر وسیله باشد بمن رسانیده، و احتیاجی بحضور من نباشد؟
حضرت امام حسن (ع) فرمود: نه، باید خودت حاضر شده، و بدست خود امانترا پس گرفته، و ذمّه ارینب را تبرئه کنی!
عبدالله بن سلام وارد اطاق ارینب شده، و حضرت حسین (ع) فرمود: این عبدالله بن سلام است که حاضر شده است، تا امانت او را بخود او ردّ نمائید.
ارینب – کیسه های امانتی را حاضر کرده، و در مقابل او گذاشت.
عبدالله بن سلام بینهایت خوشحال شده، و اظهار تشکر نمود.
حضرت امام حسین (ع) در اینساعت از اطاق بیرون رفت.
عبدالله بن سلام مهر یکی از کیسه ها را برداشته، و مشتی از درها را بارینب داده، و اظهار کرد: این مقدار قلیل را از من بپذیر.
در این هنگام اشک از چشمهای آنها جاری شده، و صدایشان بگریه بلند گشت، و بزبان حال بر گذشته تأسف و تحسّر میخوردند.
حضرت امام حسین (ع) وارد اطاق شده، گفت: خدایا شاهد باش که من ارینب را سه طلاقه کردم، خدایا تو عالم هستی که: نظر من از تزویج ارینب جمال و مال او نبود، تنها مقصد من این بود که او را برای شوهرش حفظ و نگهداری کرده، و از اینراه ثواب و اجری ببرم، خداوندا جزای خیری بمن عطا کن.
حضرت امام حسین (ع) ارینب را طلاق داده و آنچه برای او مهریه تعیین فرموده بود: همه را باو داد.
عبدالله بن سلام، ارینبرا بعقد خود در آورده، و با کمال خوشی و محبت و صفا با همدیگر زندگانی نمودند.(الامامه والسیاسه)(25)
نتیجه
کار پاکان را قیاس از خود مگیر – گر چه باشد در نوشتن شیر،شیر
اولیای خدا و بزرگان بهر عملی که اقدام مینمایند: جنبه الهی و معنوی داشته، و آن عمل را با نظر صاف و قصد روحانی و غرض خالص انجام میدهند، ولی اشخاص مادی و دنیاپرست (کسانیکه دلهای کدر و تیره و محجوب و مغشوش دارند) پیوسته بخاطر نفع شخصی و بملاحظه استفاده های خصوصی و جنبه های صوری قدم برداشته و عملی را انجام می دهند.
شما اگر عمل خالص و کار نیکو را دوست میدارید: در مرتبه اول میباید کدورت قلب و ظلمت باطن و حجابهای روحانی را پاک و تصفیه نموده، و سپس برای اعمال خالص و کارهای پسندیده و صالح اقدام نمائید.
مردم باید از کسی پیروی نمایند که: از جهت سیرت و سریرت و باطن مورد اعتماد و اطمینان بوده، و اثری از آلودگی و اخلاق رذیله و صفات خبیثه و نیات سوء در او دیده نشود.
شخص خلیفه ( مقام ریاست عمومی) میباید کوچکترین حبّ جاه و حبّ مال بقلب خود راه نداده و شهوت پرست نباشد، و اگر نه: حقوق ملت ضایع و اصلاحات مملکت متوقف و شخصیتهای بزرگ عقل و دانش دستگیر و بر کنار خواهند بود.
بعقیده ما اصلاحات مملکت از اینجا بایستی شروع شود: سران مملکت لازم است پاک و صالح و با تقوی بوده، و از حب جاه و مال و از شهوات نفسانی دور باشند، تا بتوانند بفکر اصلاح امور و تأمین احتیاجات ملت و مملکت بر آمده و اشخاص مفسده جو و ناصالح را از کار بر کنار کنند.
24) در جلد چهارم تاریخ طبری مطبوعه مصر سنه 1358 صفحه 208 مینویسد: حسن بصری میگفت – چهار عمل را معاویه مرتکب شد که هر یکی از آنها برای هلاکت وی کافی بود.
1 – مردم سفیه و بیخرد را بر ملت مسلمان حاکم و امیر قرار داد با اینکه اشخاص بزرگ و برجسته و محترم در میان صحابه بودند.
2 – پسر خود یزید را که پیوسته شرب خمر کرده و لباس حریر پوشیده و دف و طنبور میزد خلیفه مسلمین کرد.
3 – زیاد را برای خود برادر خواند در صورتیکه پدر معاویه با مادر زیاد زنا کرده بود و رسول اکرم فرموده است بواسطه زناء نسب درست نمیشود.
4 – کشتن او حجر بن عدی و اصحاب حجر را که از پرهیزکاران مسلمین بود، وای باد او را از این عمل.
25) ما این قضیه را از کتاب (الامامه و السیاسه لابن قتیبه المتوفی فی سنه 270) نقل کردیم، و در کتابهای دیگر (مانند ناسخ التواریخ جلد امام حسن و عاشر بحارالانوار و غیر آنها) این قضیه را محتلف نقل کرده اند. و در نتیجه معلوم میشود که اصل قضیه مسلم و معلوم است، و آیا آن زن ارینب یا هند دختر سهیل بوده، و آن مرد عبدالله بن سلام یا ابن عامر بوده، و آن دو نفر ابوهریره و ابوالدرداء یا کس دیگر بودند، و آیا طرف حضرت امام حسین (ع) یا امام حسن(ع) بود: مورد اختلاف است و اینجا مقتضی تحقیق و مقام تفضیل نیست.