نویسنده: علی اکبر جهانی
هجرت
یکی از مسائلی که در دوره نوجوانی حضرت انجام گرفت هجرتش از مدینه به سامر است که در سال دویست و چهل و سه هجری واقع شده است. ماجرای هجرت چنین است که عبدالله بن محمد فرمانده نظامی و امام جماعت مدینه همواره برای خلیفه نامه می نوشت و در آن نامه ها از امام دهم بدگویی می کرد و آن قدر به این کار ادامه داد تا جایی که متوکل از حضور حضرت در مدینه هراسان شد و بر آن شد تا از او بخواهد که به سامرا هجرت کند.
مورخان می گویند که عمده مسائلی که در نامه های عبدالله بر ضد امام عنوان می شده است عبارتند از:
1. اجتماع مردم در اطراف امام (علیه السلام) و اظهار ارادت آنها نسبت به ایشان.
2. سرازیر شدن اموال و هدایای علویان به سوی حضرت.
3. وجود زمینه مناسب برای تهیه ابزارآلات جنگی.
4. احتمال شورش امام بر ضد حکومت با فراهم آمدن عده و عُده.
آوردن این مسائل در نامه های عبدالله به خلیفه، او را وادار می کند تا امام را به سامرا بخواند و او را تحت مراقبت خویش درآورد. در همین روزگار است که حسن بن علی (علیه السلام) از عملکرد فرمانده نظامی مدینه آگاه می شود و طی نامه ای به خلیفه اعلام می دارد که آنچه عبدالله بر ضد او گفته است صحت ندارد. او هیچ گاه در صدد انقلاب و شورش نبوده و نیست. ولی این نامه حضرت کاری از پیش نمی برد و خلیفه را از تصمیم خویش منصرف نمی گرداند. در این راستا نامه ای بدین مضمون برای امام می فرستد و از او می خواهد که هرچه سریعتر از مدینه خارج شده و به سامرا برود:
بسم الله الرحمن الرحیم اما بعد فان امیرالمؤمنین عارف بقدرک، راع لقرابتک، موجب لحقک، مقدر من الامور فیک و فی اهل بیتک ما یصلح الله به حالک و حالهم.
یعنی: خلیفه قدر شما را می داند و حق خویشاوندی را مراعات می کند و آنچه را مرضی حق باشد درباره شما انجام می دهد و ایمنی شما را مورد توجه قرار می دهد. من شما را به پاکی می شناسم و بدین جهت والی مدینه را از منصبش عزل می کنم تا حسن نیت خویش را به شما اثبات کنم؛ ولی با این حال دوست می دارم که پسر عمویم در کنارم باشد و یار و یاورم گردد. بدین جهت از شما دعوت می کنم به سامرا بیایید و شماری را به سرپرستی یحیی بن هرثمه برای همراهی شما فرستادم که خیلی زود به سوی ما حرکت کنی و ما را به دیدار خویش شادمان سازی.(1)
در نامه متوکل به حضرت به چند نکته اشاره شده است:
1. خلیفه عارف به مقام و منزلت امام است و بر پایه رضای پروردگار این فراخوان را انجام داده است.
2. والی مدینه از منصبش عزل شده است تا امام باور داشته باشد که بدگوییهای او موجب نشده است تا خلیفه از حضرت دعوت کند.
3. او مدعی است که دوست دارد پسرعمویش در کنارش باشد و او را یاری کند، ولی حقیقت مطلب آن است که بدگوییهای والی مدینه خلیفه را بیمناک کرده و او را واداشته است تا امام را در کنار خویش بیاورد و کردار و رفتارش را زیر نظر بگیرد که او بر ضد نظام حاکم دست به شورش و انقلاب نزند؛ بدین سبب بود که امام (علیه السلام) ناگزیر می شود به همراه خانواده اش مدینه منوره را ترک بگوید و به سوی سامرا مهاجرت کند.
ازدواج حضرت
اینکه آن امام بزرگوار ازدواج کرده امری مسلم است ولی آنچه میان مورخان مورد اختلاف است، هویت همسرش هست که در این باب نظرات گوناگونی ارائه شده است و ما به برخی از آنها شاره می کنیم.
ملیکه نوه پادشاه روم
در حدیث مفصلی که محمد بن علی بن خاتم نوفلی نقل کرده است نام همسر حضرت ملیکه است. خلاصه ماجرا چنین است که بشر بن سلیمان برده فروش، از فرزندان ابوایوب انصاری و از ارادتمندان عسکریین از جانب امام هادی (علیه السلام) ماموریت می یابد تا به دنبال کنیزی رفته و او را خریداری کرده برای حضرتش بیاورد. امام نامه ای به خط فرنگی نوشته و در آن خصوصیات کنیز و چگونگی رفتن او به بازار برده فروشان را برای «بشر» تشریح می کند و به همراه کیسه ای زر او را به ماموریت می فرستد. سلیمان به امر امام به بازار برده فروشان می رود و پس از جست و جوی بسیار درمی یابد که کنیزی در میان کنیزان وجود دارد که رضایت به هیچ مشتری نمی دهد؛ ولی اوصافش همان است که امام برایش توصیف کرده است. بشر می گوید: در این هنگام نامه حضرت را به او نشان دادم و کنیز نامه را گرفت و با دیدن نامه بسیار گریست و از صاحبش خواست که او را به «بشر» بفروشد.
بشر می گوید که پس از مذاکرات بسیار توافق خرید و فروش حاصل شد و او را برای حضرت علی بن محمد (علیهما السلام) خریداری کردم و در حجره ای که از پیش تدارک دیده بودم، او را جای دادم و او همواره به نامه می نگریست و از فرط خوشحالی اشک شوق می ریخت و آن را می بوسید. ولی من از این امر متحیر بودم تا زمانی که از او انگیزه این کردار و رفتار را پرسیدم. کنیز لب به سخن گشود و چنین گفت: من ملیکه دختر یشوعا فرزند قیصر روم هستم. جدّم تصمیم گرفت مرا به نکاح برادرزاده خویش درآورد. برای این امر جشن بزرگی ترتیب داد و حواریون و علما و امرا و وزرا و درباریان را برای شرکت در آن مراسم دعوت کرد و اجتماع عظیمی به شمار پنج هزار تن در جشن گرد آمدند. در این هنگام به دستور جدم قیصر، کشیشان به انجام مراسم پرداختند تا جریان عقد ازدواج را عملی کنند که ناگاه حادثه ای عجیب اتفاق افتاد : همه بتها فرو ریختند و تختهای قیصر شکستند و برادرزاده قیصر – داماد مورد نظر- بر زمین افتاد و مدهوش شد. در این زمان کشیش کشیشان به جدم ندا داد که این واقعه بیانگر زوال مسیحیت است ولی جدم چنین امری را نپذیرفت. دستور داد تا مجدداً تختها را ترمیم کنند و مجلسی برای جشن و سرور آماده نمایند تا با تحقق این وصلت نحوست از بین برود. درباریان با دستور جدم به انجام کارها مبادرت ورزیدند و محفلی بسان مجلس اول ترتیب دادند. در این مجلس نیز کشیشان مبادرت به اجرای صیغه نکاح ورزیدند ولی باز ماجرای جلسه اول تکرار شد و تختها در هم شکست و فرو ریخت و مجلس جشن منحل شد.
ملیکه می گوید:این امر جدم را بسیار غمگین کرد. او همواره درصدد بود تا این تزویج را عملی ساخته و نحوست را از خاندان خویش بزداید. او چنین ادامه می دهد که من شب هنگام رؤیایی عجیب دیدم. در عالم رؤیا حضرت مسیح (علیه السلام) و شمعون و جمعی دیگر از اولیا و بزرگان در قصر جدم حضور یافتند و منبری از نور نصب کردند که از رفعت والایی برخوردار بود. آنگاه حضرت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) و گروهی دیگر از ائمه وارد قصر شدند. پس از مدتی حضرت پیامبر اکرم مرا از شمعون برای فرزندش عسکری (علیه السلام) خواستگاری کرد و او پاسخ مثبت داده و آن دو بزرگوار مرا به عقد ازدواج آن امام در آوردند.
او می گوید: پس از بیداری دریافتم که محبت و عشق حضرتش در سینه ام شعله ور شده و هر لحظه بر شور و عشقم افزوده می شود؛ ولی از ترس جدم آن را برای هیچ کس باز نگفتم. از باب این عشق و محبت بی تاب و توان گشتم و آنها همه پزشکان را برای درمانم فراخواندند؛ ولی طبابت آنها اثری در من نبخشید. این امر برای جدم قیصر بسیار نگران کننده بود و او حیران و درمانده شده بود و در ناچاری تمام، روزی از من درخواست کرد که من هر تقاضایی داشته باشم، آن را برآورده می کند. من از فرصت استفاده کرده و از او تقاضا کردم که اگر بند و زنجیر از اسیران و زندانیان باز کنی و آنها را آزاد نمایی امید شفا یافتن دارم. او به چنین امری مبادرت ورزید و همه محبوسان را آزاد کرد و من پس از این ماجرا قدری خود را بهتر نشان دادم و ابراز صحت و سلامتی کردم و بدین منوال امور می گذشت. تا آنگاه که حضرت فاطمه زهرا (علیها سلام) و حضرت مریم (علیها السلام) را در عالم رویا دیدار کردم و به دامن حضرت زهرا (علیها السلام) درآویختم که وصال فرزندش را برایم محقق سازد و با گریه و زاری عشق بی اندازه خویش را برایش بیان کردم. حضرت در جواب فرمود: چگونه این وصلت تحقق پذیرد، در حالی که تو هنوز مشرک هستی. پس از این، کلمه شهادتین را به من آموزش داد و در این هنگام از خواب برخاستم در حالتی که این کلمات بر زبانم ساری و جاری بود. باز در شبی دیگر درعالم رؤیا دریافتم که هجرانم به وصال مبدل شد.
آنگاه آن بانوی محترمه سرگذشت اسیری خود را برای بشربن سلیمان بیان کرد و گفت که امام عسکری (علیه السلام) مرا خبر داد که جدت به جنگ با مسلمانان همت می ورزد؛ شما هم با هیئتی ناشناخته در میان خدمتکاران قرار بگیر و خود را به مسلمانان برسان و من به دستور آن بزرگوار ناشناخته وارد دسته آن ها شده و در معرکه جنگ به اسارت درآمدم و تا به حال کسی نمی داند که من نوه پادشاه روم هستم.
به هر حال از این خبر چنین برمی آید که بشر آن دختر را خریداری کرد و به سامرا آورد و در محضر حضرت علی النقی (علیه السلام) زانوی ادب بر زمین زد و امام از او درخواست کرد که ماجرای اسلام اختیار کردنش را برایش بازگوید.
ملیکه در پاسخش گفت: یابن رسول الله خود بهتر از من آگاه به این امر هستی و سرّ این ماجرا را می دانی، پس مرا نیازی به گفتن نباشد. پس از این ماجرا حضرت، خواهرش حکیمه را به نزد خویش طلبید و پس از معرفی او، به خواهرش دستور داد که واجبات و سنتهای دینی را به او بیاموزد که او همسر حضرت عسکری و مادر صاحب الامر (علیه السلام) است.(2)
نکته های خبر فوق
1. بنا بر این خبر نام همسر حضرت عسکری(علیه السلام) ملیکه بوده است که پدرش او را خریداری کرده و سپس به نکاح فرزند خویش درآورده است.
2. از خبر فوق چنین برگرفته می شود که اسلام آوردن و ازدواج او و باور به امامتش در عالم رؤیا انجام پذیرفت، در حالی که این امور از جمله مسائلی است که نیاز به ایمان و باور قلبی و عمل جوارحی دارد و از نظر شریعت، اسلام آوردن در حالت رؤیا و ازدواج در این حالت امری غیر مشروع است.
در پاسخ این سخن باید بگوییم که اسلام آوردن آن بانو در حالت رؤیا تحقق نپذیرفت؛ بلکه آن رؤیا زمینه ای برای اسلام آوردن او شده و او بعدها اسلام اختیار کرده است. ازدواج او هم در چنین حالتی انجام نگرفته است تا اشکال شرعی داشته باشد و از کلام حضرت نقی (علیه السلام) و خواهرش به دست می آید که این وصلت مقدس در سامرا صورت گرفته است.
3. در حدیث آمده است که در حین اجرای صیغه عقد، تختها و صلیبها فرو ریخت بدون آنکه زلزله ای واقع شده باشد یا اینکه حادثه مرئی یا غرمرئی اتفاق افتاده باشد. علت این حادثه چه می تواند باشد؟
به نظر می رسد که این حادثه معجزه ای از ناحیه خداوند بوده است تا به قیصر روم و همه مسیحیان بفهماند که دین مسیحیت پس از آمدن حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)، از مشروعیت برخوردار نیست و همه باید زیر لوای اسلام محمدی درآیند؛ همان گونه که کشیش کشیشان به این حقیقت پی برده و به قیصر گفته است که بزودی مسیحیت زایل خواهد شد.
4. در حدیث به جنگ بین اسلام و مسیحیان رومی اشاره شده و در پی آن به اسرات ملیکه تصریح شده است، ولی زمان و مکان این نبرد از حیث تاریخ روشن نیست.
5. از خبر فوق چنین برگرفته می شود که حضرت به خواهرش دستور داد تا پیش از مراسم ازدواج، واجبات و مستحبات و آداب و سنن اسلامی را به ملیکه بیاموزد و حیکمه هم به آموزش او پرداخت و پس از این عمل، امر ازدواج صورت پذیرفت. نکته تربیتی این قضیه آن است که جوانان باید بدانند که پیش از ازدواج باید معارف دینی و احکام اسلامی آشنا گردند تا در طلیعه زندگی مشترک خویش، زندگی نوینی را آغاز کنند؛ حیاتی که طیب و طاهر باشد و آنها را به سوی معبود رهنمون گردد.
6. از خبر به دست می یاد که ملیکه آشنا به زبان عربی بوده است؛ چرا که جدش آموزگاری برگزیده تا به او زبان عربی را بیاموزد. پس آشکار می شود که زبان و فرهنگ عربی از غنای ویژه ای برخوردار بود که پادشاهان و بزرگان، فرزندان خویش را به فرا گرفتن آن ترغیب می کردند.
نرجس کنیز حکیمه
در بحار الانوار و کمال الدین آمده است که همسر حضرت عسکری (علیه السلام) و مادر حضرت حجت (علیه السلام) نرجس کنیز حکیمه، خواهر امام هادی (علیه السلام) است. محمد بن عبدالله طهوری می گوید که روزی به حکیمه، خواهر علی النقی (علیه السلام)، عرض کردم آیا برای امام حسن فرزندی است؟ ایشان گفتند: اگر چنین نباشد پس حجت بعد از حسن چه کسی است؟ آنگاه از او خواستم که زاده شدن صاحب الزمان را برایم بیان کند. او گفت برای من جاریه و کنیزی است به نام نرجس که برادرزاده ام او را دیده است و من بدو گفته ام آیا از دیدنش تعجب کرده ای! حضرت در پاسخم چنین فرمود: یعنی از بطن این زن فرزندی بزرگوار زاده می شود که خداوند به واسطه او زمین را از عدل و داد پر خواهد کرد، همان گونه که پر از ظلم و جور شده است. آنگاه حکیمه در امر ازدواج او با برادرش مشورت کرد و با خواست حضرت عسکری و تایید و عنایت پدر و عمه اش این وصلت انجام گرفت.(3)
نکته های حدیث
1. از این خبر چنین برگرفته می شود که نام همسرش نرجس بوده است نه ملیکه.
2. ازدواج امری مقدس است که باید با خواست طرفین انجام پذیرد و لذا می بینیم که حکیمه نظر برادرزاده خویش را در این باره جویا می شود و پس از پذیرفتن او، با برادرش به مشورت می نشیند و مقدمات تزویج را فراهم می کند. آنچه در لوای این گفتار شایان نگرش و دقت است این است که در امر نکاح طرفین ازدواج باید یکدیگر را بپذیرند و برای زندگی مشترک آینده خویش برنامه ریزی کنند و والدین و فامیلها به عنوان مشاوران و هادیان آنها شمرده می شوند.
مریم دختر زید علوی
در بحارالانوار و دروس شهید اول آمده است که همسر حضرت عسکری (علیه السلام)، مریم دختر زید علوی است.(4)
نکته ها
1. نظر بسیاری از مورخان بر این است که همسر امام حسن عسکری (علیه السلام) کنیز بوده است و در این میان شماری قایلند که او نوه قیصر روم بوده و در جنگ میان مسلمانان و رومیان به اسارت درآمده و به عنوان اسیر جنگی به نماینده حضرت نقی (علیه السلام) فروخته شده. ولی برخی دیگر می گویند که این بانو کنیز حکیمه، دختر امام جواد (علیه السلام)، بوده است و به پیشنهاد او به نکاح برادرزاده اش درآمده است.
2. نام این بانو را ملیکه، نرجس، مریم گفته اند ولی مشهور میان مورخان آن است که اسم مبارکش نرجس بوده است و او مادر حضرت صاحب الامر (علیه السلام) است؛ احتمال می رود که او را بیش از یک نام باشد، بدین سان که ملیکه نام پیش از اسلام او، و نرجس و مریم نام پس از اسلام او بوده باشد.
پی نوشت ها :
(1) ارشاد مفید، ص 333.
(2) کمال الدین، ج2، ص 417. منتهی الامال، ج2، ص 418.
(3) کمال الدین، ج2، ص 426.
(4) بحارالانوار، ج51، ص 28، دروس، ص 115.
منبع: جهانی، علی اکبر، (1384)، زتدگی امام حسن عسکری(ع)، تهران، مؤسسه انتشارات امیر کبیر، شرکت چاپ و نشر بین الملل